جام جم سرا: رییس شبکه بهداشت و درمان کهگیلویه در تشریح جزئیات و آخرین وضعیت زن قربانی اسیدپاشی در دهدشت اظهار کرد: خوشبختانه زن قربانی اسیدپاشی زنده است و خبر فوت وی صحت ندارد اما او بر اساس اعلام پزشکان بین ۳۰ تا ۴۰درصد دچار سوختگی شده است.
پیشتر اعلام شده بود صورت «سیما افشاری»، قربانی مذکور، ۸۰ درصد دچار سوختگی شده است. بر اساس شواهد و گفتههای شهروندان دهدشتی، این دختر جوان قربانی اختلافات خانوادگی و سوء ظن شده که طی آن زنی دیگر برای گرفتن انتقام شخصی دست به اسیدپاشی زده است.
این حادثه عصر یکشنبه ۳۰ شهریور در پارک مرکزی شهر دهدشت به وقوع پیوسته بود و در تازهترین خبرها، شنیده شده که او گفته است اظهار نظر برخی افراد که اطلاعی از چند و چون ماجرا نداشتهاند او را دلگیر و ناراحت کرده است.
(فرهنگ نیوز)
جام جم سرا: در ۲۴ سالگی باید با پختگی بیشتری به ازدواج فکر کنید. به نظرم با توجه به اینکه ۲۴ سال سن کمی نیست و دوران بلوغ عقلی شما هم سپری شده یا حداقل در حال سپری شدن است، دور از انصاف نیست اگر توقع داشته باشیم کمی واقع بینانهتر و ژرف اندیشانهتر به ازدواج فکر کنید. حداقل این را بدانید که یک سال آشنایی با دختر مورد علاقهتان در فضایی غیر رسمی اصلاً و ابداً برای شناخت کافی نیست و از سوی دیگر برای من جای سوال است که در این مدت تنها اختلاف نظر شما، فقط و فقط مسئله اشتغال دختر بوده است و در مسئله دیگری که مهم باشد، اختلاف نظر ندارید؟
با این حال، خوب است بدانید که اگر واقعاً دختر مورد علاقهتان به اشتغال و کار کردن اصرار دارد و علاقه و تأکید او تا حدی است که حاضر نیست به خاطر شما یا بهتر بگویم برای ازدواج با شما از این شرط بگذرد، بهتر است با جدیت بیشتری درباره این موضوع فکر کنید و شاید حتی بهتر باشد از این ازدواج صرف نظر کنید.
اشتغال زنان برای بعضی مردان که مانند شما فکر میکنند، مسئلهای نیست که قابل اغماض باشد و حتماً باید قبل از ازدواج و در توافقات پیش از عقد به نتیجه معین و واضحی رسید و به حسب صلاحدید دو طرف حتی در عقدنامه به عنوان شرط ضمن عقد موضوع اشتغال یا عدم اشتغال درج شود.
دلیل من برای این همه تأکید، اهمیت این مسئله و اختلافهایی است که در زندگیها گریبانگیر زوجین میشود و من هر روز با پرونده چنین زوجهایی مواجه میشوم. من در زمینه اشتغال بانوان قبلاً هم در این صفحه اظهارنظر کردهام و به بررسی ابعاد مختلف آسیبهای فردی، اجتماعی و فرهنگی آن پرداختهام، ولی اصلاً نظرم در اشتغال بانوان مخالفت و موافقت کلی نیست بلکه معتقدم به لحاظ شرایط، حالات مختلفی ممکن است اتفاق بیفتند و حتی در بعضی موارد ضرورت اشتغال بانوان را تأیید میکنم اما آنچه که از همه مهمتر است بررسی عواید و پیامدهای اشتغال بانوان است.
به نظرم حتی با مدیریت، توانایی و مهارت بالای یک زن شاغل نسبت به کنترل تمامی آسیبها و انجام وظایف فردی و اجتماعی در خانه و خانواده، باز هم یک زن شاغل با بانوی خانه داری که در نهایت لطف، مهربانی، فرهیختگی، صلاحیت بر وظایف همسرداری و تربیت فرزند خود متمرکز است، قابل مقایسه نیست.
تنها نگرانی من این است که شما مخاطب گرامی با این درخواست موافقت کنید و خدای نکرده در آینده دچار پشیمانی شوید. در نتیجه اگر شما واقعاً تربیت فرزند صالح و شایسته برایتان اهمیت دارد به هیچ وجه برای این ازدواج عجله نکنید و از مشورت با پدر و مادرتان غافل نشوید. در ضمن خوب است این را بدانید علاوه بر اشتغال، باید سایر خصوصیات و ویژگیهای ایده آل بودن یک دختر برای همسریتان از جمله رابطه نداشتن با هیچ شخص دیگری قبل از ازدواج را در نظر بگیرید، این گونه آشناییها و شناختها قبل از ازدواج تا درصد بالایی محکوم به شکست است. (حجت الاسلام علی فروتن - کارشناس و مشاور خانواده/خراسان)
جام جم سرا به نقل از خراسان: بهتر بود از دلایل تنهایی خود و شرایطتان بیشتر میگفتید تا تصویر روشنتری از موقعیت فعلی شما به دست میآوردیم.
عوامل متعددی میتواند دست در دست هم داده باشد تا شما احساس فعلیتان مبنی بر اینکه «دیگر نمیتوانم» را تجربه کنید. مسئولیت بزرگ کردن فرزندان بدون کمک همسر و احتمالاً اطرافیان، فشار زیادی به شما وارد کرده است و اگر چه یک موفقیت بزرگ و چشمگیر محسوب میشود اما از نظر دیگران به طور قطع فشاری که به شما طی این مدت وارد شده است، قابل درک نیست. نهایت کمکی که اطرافیان به شما در مواجهه با مشکلات میکنند، همدلی است که البته موثر است اما کافی نیست و چون هیچگاه تجربه مشترکی با شما نداشتهاند، درک آنها از حال شما و شرایطی که با آن دست و پنجه نرم میکنید مسلماً ناقص و ناکافی است.
با این حال، لازم است به چند نکته توجه کنید تا بتوانید احساس فعلیتان را تغییر دهید تا کمتر احساس رنج کنید:
ارزش وقتگذاریهایتان را فراموش نکنید:
از اینکه عنوان کردید دوری از فرزندانتان برایتان دشوار است، میتوان نتیجه گرفت که بیشتر وقت خود را به آنها اختصاص داده و همچنین رابطه خوبی با آن دو برقرار کردهاید. به طور کلی، والدینی که به طور مستمر از کودکان خود حمایت میکنند و با آنها صمیمی هستند، در فرزندان خود اشتیاق ابراز رفتارهای اجتماعی قابل قبولتری ایجاد میکنند و زمینه را برای بروز توانمندیها و قابلیتهای بهتر و بیشتر در کودکان خود فراهم میسازند. ضمن اینکه وقت گذاشتن شما برای فرزندانتان که هر دو در سن حساس و بسیار مهمی قرار دارند در شکل دادن به شخصیت آنها بسیار مفید و کارساز بوده است، دانستن این امر میتواند شما را از رشد بهنجار مهارتهای اجتماعی متعادل و سلامت در آنها مطلع و تا حدی خستگی را از تن شما بیرون کند.
با چند شرط مهم به ازدواج مجدد فکر کنید:
بزرگ کردن دو فرزند با اختلاف سنی کم، به قدر کافی میتواند فرساینده و خسته کننده باشد. با توجه به تحمل استرسها و به خصوص تلاشتان برای اینکه این استرسها را به فرزندانتان منتقل نسازید بخوبی میتوان دلیل عنوان کردن جمله «دیگر نمیتوانم» را درک کرد. چون اطلاعات کافی از دلیل تنها بودن شما در دست نیست، به طور کلی عرض میکنم که اگر دلیل تنهایی شما جدایی یا فوت همسرتان است میتوانید برای ازدواج مجدد تصمیم بگیرید. باز هم باید بگوییم چنین تصمیمی با وجود دو فرزند، شرایط زندگی و روحیه فعلی شما، تحملی که تقریباً تمام شده، تصویر ذهنی شما از همسر قبلیتان -در صورتی که جدا شدهاید- تجربه شما از زندگی تا به این لحظه، حمایتهای اطرافیان، مسائل اقتصادی و... بسیار سخت و نیازمند صرف وقت و دریافت مشورت تخصصی بسیار است.
همچنین لازم است وقت بیشتری را به خود، خواستهها و نیازهایتان اختصاص دهید. اکنون که بزرگ کردن فرزندانتان به اندازه روزهای اول دشوار نیست، میتوانید وقت بیشتری برای استراحت، تفریح و علایق خود اختصاص دهید. اگر چه این فرصت میتواند خیلی کوتاه باشد، اما نحوهای که آن را پر میکنید حائز اهمیت است و باید طوری باشد که در آن سعی کنید به علایق شخصیتان توجه بیشتری به خرج دهید. (پریسا غفوریان - کارشناس ارشد روانشناسی بالینی)
جام جم سرا به نقل از ایران: دختر دانشجو وقتی در سایت اینستاگرام به خرید اینترنتی از یک صفحه مزون دست زد نمیدانست در دام کلاهبردار زنانه افتاده است. او در طرح شکایت خود به بازپرس شعبه دوم دادسرای جرایم رایانهای گفت: چندی پیش در شبکهاجتماعی اینستاگرام پرسه میزدم که یک صفحه بهنام «دنیای ما دخترا» توجهم را جلب کرد. وقتی به جستوجو در آن صفحه پرداختم متوجه شدم صاحب سایت، اجناس خارجی را با کیفیت بالا و قیمت مناسب به فروش گذاشتهاست. هرچه بیشتر به تصاویر نگاه کردم بیشتر راغب شدم تا آنها را تهیه کنم. بههمین خاطر با شمارهای که در صفحه وجود داشت تماس گرفتم و لباس دلخواهم را سفارش دادم، سپس پول آن را به شماره حسابی که در سایت وجود داشت ارسال کردم و منتظر شدم تا خریدهایم هرچه زودتر به دستم برسد اما هیچ خبری نشد و راه بهجایی نداشتم.
با ادعاهای این دختر جوان و تکرار آن از سوی مردان و زنان زیادی، پروندههای مشابهی در دادسرای جرایم رایانهای کلید خورد.
تجسسها نشان داد هزینه سفارش مشتریان به حساب یک دختر در تهران واریز میشود. با بهدست آوردن این سرنخها، مأموران پلیس به ردیابی و شناسایی دختر دست زدند و وی را در خانهاش دستگیر کردند. این دختر معلول که شوکه شده بود در بازجوییها اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: مدتی پیش با یک زن در فضای مجازی آشنا شدم. از آنجایی که نمیتوانم فعالیتی کنم پیشنهاد او برای راهاندازی سایت و دریافت حقوق ماهانه وسوسهانگیز بود و به همین خاطر قبول کردم، چرا که او گفت در خارج از کشور زندگی میکند و با تبلیغ اجناس در سایت میتواند آنها را به فروش برساند.
دختر معلول ادامه داد: رابطه دوستانه با آن زن باعث شد به او اعتماد کنم، او از من خواست یک حساب افتتاح کنم تا پول اجناس فروخته شده به حساب من واریز شود، من هیچ شکی نکردم چون نباید کاری انجام میدادم. او میگفت خودش سفارشها را به دست مشتریان میرساند و من پس از دریافت درصدی از پولها و حقوقی که به توافق رسیده بودیم باید بقیه را از طریق صرافی و حواله به او که در یکی از کشورهای خارجی بود ارسال کنم، من نیز اینکار را انجام دادم تا اینکه در کمال ناباوری متوجه شدم این یک کلاهبرداری است.
بنابراین گزارش، دختر معلول به قید ضمانت آزاد شد و اینترپل تهران با دستور بازپرس جرایم رایانهای مأموریتی برونمرزی یافتند تا این کلاهبردار بینالمللی را شناسایی و ردیابی کنند.
هشدار بازپرس
بازپرس شعبه دوم دادسرای جرایم رایانهای با اشاره به این پرونده گفت: افراد در همه جا مراقب شیادان و کلاهبرداران باشند چرا که دیده میشود آنها با جلب اعتماد افراد سادهلوح، با سوءاستفاده و دانستن شرایط آنها وعدههای وسوسهانگیز میدهند و از این طریق به اهداف و نقشهشان میرسند.
همچنین خانوادهها و استفاده کنندگان از ابزارهای نوین ارتباطی توجه کنند که با فشردن یک کلید وارد دنیای مجازی میشوند و آنجا با افرادی روبهرو هستند که همه بیگانهاند و شخصیت حقوقی ندارند به همین خاطر در همه شرایط آگاهانه رفتار کنند تا شاهد چنین حوادث و پروندههایی نباشیم.
جام جم سرا به نقل از ایران: خانواده آقای طلایی این روزها چه میکنند؟
پدرم سه دختر دارد. خواهر بزرگترم در رشته روان شناسی مدرک کارشناسی گرفته و دارای یک فرزند دختر است. خودم تا دو سال پیش تهران زندگی میکردم. اما به علت برخی از مشکلاتی که در پایاننامهام داشتم به اصفهان برگشتم و همراه همسر و دخترم در اصفهان زندگی میکنم. کارشناسی ارشد تصویرسازی هستم و در دانشگاه اصفهان تدریس میکنم. تصمیم دارم در دوره دکترا در رشته پژوهش و هنر ادامه تحصیل دهم. خواهر کوچکترم نیز لیسانس حسابداری گرفته و صاحب یک دوقلو شده، فعلاً فعالیت بیرون از خانه ندارد. اما علاقه زیادی به موسیقی و هنر دارد. گیتار میزند و نقاشی میکند.
پس علایق دخترها کمی با هم متفاوت است؟
بله علایق ما کاملاً متفاوت است.
خصوصیات رفتاری دخترها چطور؟
خب ویژگیهای پدر و مادر را به ارث بردهایم. مثلاً محکم بودن و مقاومت در برابر مشکلات را از پدر به ارث برده ایم و صبوری را از مادر یاد گرفتیم. مادرم در خانه نماد عشق و صبوری است. فردی که در طول این سالها آرامش را برای ما فراهم کرد.
کدام یک از دخترها شبیه پدر و کدام یک شبیه مادر هستند؟
خواهر بزرگترم بسیار شبیه مادر است اما من خیلی از خصوصیات اخلاقیم به پدرم رفته است.
مادر به ما نمیگفت که پدر مأموریت است و ما هم مفهوم شبهای عملیات و فرمانده عملیات را نمیفهمیدیم. تصور ما از پلیس، فردی بود که سر چهارراهها حضور داشت |
پس شما هم اهل سیاست هستید؟
خیر. فقط مسائل سیاسی را دنبال میکنم. اما درگیر مباحث سیاسی نیستم و یا در حزب خاصی فعالیت ندارم. بیشتر دنبال هنر هستم. حوادث و سیاست را کمتر دنبال میکنم چون با خلقیاتم اصلاً هماهنگی ندارد. ما دخترهای آقای طلایی بیشتر به دنبال آرامش در زندگی هستیم. خودم را در هنر غرق کردهام تا از این دنیای پرهیاهو کمی دور شوم.خوشبختانه پدر هم این موضوع را میداند و اصلاً درباره مباحث کاریش در خانه حرف نمیزند. البته یکی از ویژگیهای خوب پدر این است که کمتر درباره سیاست و مباحث کاری در خانه حرف میزند. مگر اینکه برای ما شبههای ایجاد شود یا سؤالی داشته باشیم. پدر هم درباره آن موضوع توضیح مختصری میدهد. اصلاً اهل توضیح زیاد و یا باز کردن مسأله نیست.
خانم طلایی شما این روزها چه میکنید؟
آقای طلایی در این سالها به خاطر شغلش خیلی جابه جا میشد و فرصت نداشتم که روی کاری متمرکز شوم. تقریباً همه کارهای خانه با من بود. سه فرزند داشتم. خیلی از وقتها که آقای طلایی نبود هم باید نقش پدر را برایشان بازی میکردم و هم نقش مادر. هم اکنون بیشتر وقتم را با نوههایم میگذرانم. در حال کمک به دخترم برای بزرگ کردن دوقلوهایش هستم.4 نوه دارم که همگی آنان دختر هستند. درحقیقت جمع ما یک جمع دخترانه است. شاید این هم به خاطر علاقمندی من و همسرم به دختر باشد.
خانم طلایی از مراسم خواستگاری و آشنایی خودتان با آقای طلایی بگویید؟
یکی از اقوام آقای طلایی همسایه خواهرم بودند و من هم به خانه خواهر بسیار میرفتم. خانواده آقای طلایی آن زمان میخواستند برای پسرشان همسری اختیار کنند. همان زمان همسایه خواهرم مرا به خانواده آقای طلایی معرفی کرد.14 سال داشتم و به خاطر شناختی که از خانواده ما داشتند به خواستگاریم آمدند. ما هم پرس و جو کردیم و دیدیم که خانواده محترم و با آبرویی هستند و البته به این نتیجه هم رسیدیم که خود آقای طلایی مردی مذهبی و بسیار خوب است. خلاصه مراسم عقد و عروسی را برگزار کردیم و وارد زندگی مشترک شدیم و بعد از آن هم بلافاصله به جبهه رفت.
حالا واقعاً همسر خوبی بود؟
الان برای این حرفها دیر است. اما دور از شوخی بسیار خوب بود و از این انتخاب راضی هستم.
چند وقتی جبهه بودند؟
برادر اول آقای طلایی جبهه بودند و وقتی از جنگ برگشتند. آقای طلایی رفت. او مدام در حال رفت و آمد بود و یک مقطع طولانی مدت در جبهه حضور داشت. همان دوره هم دچار مجروحیت شدیدی شد که در بیمارستان بستری شد.
به عنوان دختر آقای طلایی بفرمایید زمانی که در خانه پدر زندگی میکردید آیا شاهد اختلاف نظر بین پدر و مادر بودید؟
یک موضوع را جدی بگویم همه زندگیهای زناشویی دچار مشکل و سوءتفاهم است.دو نفر که از ابتدا با هم زندگی میکنند خصوصیات اخلاقی متفاوتی دارند و خب پدر و مادر من هم دارای خصوصیات اخلاقی خاص و البته متفاوت هستند. اگر زن و شوهری بگوید همه روزهای زندگیم خوب و خوش است مطمئن باشید دروغ میگوید. چون چنین چیزی امکان ندارد و مشکلاتی پیش میآید. اما موضوعی که وجود دارد نوع مدیریت این مشکلات است که پدر و مادرم این مشکلات را مدیریت میکردند و اصلاً اجازه نمیدادند که فرزندانشان از نوع مشکل با خبر شوند. هر موضوعی که برای ما گفته میشد مشترک و هر تصمیمی که گرفته میشد هم مشترک بود. جلوی ما بحث و گفت و گویی مطرح نمیشد. ممکن است بحثی هم باشد اما ما نمیدیدیم. بزرگتر که شدیم و خودمان ازدواج کردیم فهمیدیم برخی وقتها سکوت پدر و مادر بی دلیل نبود چرا که خودمان هم حالا در زندگیمان سکوت معنادار انجام میدهیم.
خانم طلایی حرفهای دخترتان را تأیید میکنید؟
بله درست است. مشکلات در زندگی وجود دارد اما سعی کردیم با تفاهم حل کنیم. من و همسرم درونگرا بودیم و سعی میکردیم بین خودمان مسائل را حل کنیم.
از تلخترین خاطره ای که با همسرتان داشتید برای ما بگوید که هنوز هم در ذهنتان مانده است ؟
تلخترین اتفاق مجروح شدن آقای طلایی بود. 15 سال داشتم و برایم این موضوع خیلی سخت بود. آن زمان به ما گفتند امکان بچه دار شدن وجود ندارد و دکترها شرایط جسمی او را بد ارزیابی کردند. نذر کردیم که 10 شب عاشورا در خانه مان مراسم روضه خوانی برگزار کنیم. ما حاجتمان را گرفتیم و حالا این نذر 12 سال است که ادا میشود.
و شیرینترین خاطره؟
ازدواجم با آقای طلایی.
بنابراین مهمترین برههای هم که کنار همسرتان بودید همان دوران مجروحیت بود؟
بله همان دوران بود.
شما چطور خانم طلایی به عنوان دختر خانواده کدام دوره برای فرزندان آقای طلایی سخت بود؟
دورانی که پدرم در نیروی انتظامی بود. خیلی وقتها ما تنها بودیم. تقریباً با خواهرانم در یک رده سنی هستیم. شبها پدر خانه نبود. آن زمان سخت ترین دوره زندگی ما بود. مادر به ما نمیگفت که پدر مأموریت است و ما هم مفهوم شبهای عملیات و فرمانده عملیات را نمیفهمیدیم. تصور ما از پلیس، فردی بود که سر چهارراهها حضور داشت. مادرم همیشه در حال آرام کردن فضای خانه بود. پدر به خاطر شغلش شاید هفتهها در خانه حضور نداشت و تمام مسئولیتها با مادر بود و ما هم پدر را کمتر میدیدیم.
آقای طلایی یک زمان هم رئیس پلیس تهران بود و حالا در شورای شهر مشغول هستند. شما به عنوان دختر آقای طلایی دوست دارید پدر در کدام شغل باشد؟
درست است وقتی پدرم در نیروی انتظامی بود ما شرایط سختی داشتیم اما در آن شغل کمتر دچار حاشیه میشدند. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم چقدر خوب بود پدر در نیروی انتظامی میماند. کار سیاسی خانواده افراد را زیر ذرهبین میبرد و برای فرد سیاسی حاشیهها بسیار است. ما هم دختر هستیم. وقتی حرف و یا حاشیه برای پدر ایجاد میشود خیلی ناراحت میشویم. پدرم زمانی که فرد نظامی بود به نظرم یک نظامی مهربان بود ما اصلاً حس نمیکردیم که بابا نظامی هستند همه افراد نگاهشان به پدرم مثبت بود. واقعاً سختی کشید که در کار نظامی موفق باشد خیلی سعی کرد که در پلیس فعالیتهای فرهنگی انجام دهد و امنیت افراد را با آرامش فراهم کند و ما خوشحال بودیم که مردم امنیت دارند و از پدرم هم راضی هستند. الان در شورای شهر چون مردم در ارتباط مستقیم با پدر نیستند و تمام تصمیمگیریها گروهی است. برخی وقتها مردم فکر میکنند این تصمیم پدر است و دربرابر تصمیم گروهی واکنش نشان میدهند. پدرم خیلی وقتها تصمیمات شورا را اعلام میکند و مردم نسبت به پدرم خشمگین و یا خوشحال میشوند.
با این حاشیهها چه میکنید؟
برخی وقتها ناراحت میشویم اما چه باید کرد.
فکر میکنید پدر در شورای شهر موفقتر بود یا در نیروی انتظامی؟
در هر دو موفق بودند اما در نیروی انتظامی به خاطر ارتباط مستقیم با مردم موفقتر
بودند.
به نظر شما اکنون مردم همان احساس امنیتی که در زمان آقای طلایی داشتند را دارند؟
حس خودم این است دوران فرماندهی پدرم مردم رضایت بیشتری داشتند.
چرا؟
چون پدرم همیشه نگاه فرهنگی به موضوعات دارد و اعتقاد دارد باید موضوعات ریشهای حل شود.
به نظر میرسد سه دختر آقای طلایی حضور فعالی در جامعه دارند. شما چقدر به فعالیت زنان در جامعه اهمیت میدهید؟
همیشه معتقدم زنان باید استقلال داشته باشند و حداقل در جامعه امروز به چند دلیل خانمها باید کار کنند. زندگی آنقدر سخت شده که دیگر یک نفر به تنهایی از پس مخارج آن برنمیآید. و مهمترین مسأله این است که زن به خاطر مسائل درونی خودش هم که شده باید بیرون برود و کار کند چون نیاز به استقلال و گفت و گو دارد.
این طرز تفکر بین همه زنان خانواده وجود دارد؟
بله.
پدرتان هم همین اعتقاد را دارد؟
پدرم همیشه دوست داشت که دخترانش زودتر ازدواج کنند و بعد با همسرانشان درباره ادامه تحصیل و کار تصمیم گیری کنند. ما دخترها 19 یا 20 ساله بودیم که ازدواج کردیم و خب ادامه تحصیل هم دادیم. ضمن اینکه من شاغل هم هستم. بابا همیشه به دخترهای فامیل و همینطور ما توصیه میکنند که اگر کار به زندگی زناشویی آسیب نمیزند خانمها بهتر است کار کنند. من هم این نظر پدر را قبول دارم. خودم شاهد هستم که خیلی از خانمها به خاطر کار آسیب جدی به زندگیشان میزنند. خودم موافق کار مداوم و اداری زنان نیستم.
چند وقت پیش آقای طلایی درباره تفکیک جنسیتی و کار با زنان مطلقه اظهارنظری داشتند. نظر شما درباره این اظهارنظر پدرتان چیست؟
حاشیه بسیار غلطی درست شد. پدرم اصلاً این دیدگاه را ندارد و قصدش هم این حرف نبود. خبرنگار متأسفانه بخشهایی از مصاحبه را حذف کرد. حذف اشکال ندارد اما به شرطی که به بدنه آسیب نزند اما متأسفانه بخشهایی حذف شد که متن کلاً حاشیهساز شد.
اگر پدر من معتقد به کار بیرون یک زن نباشد اولین کسی که باید محروم کند دخترش است. به جرأت میگویم که پدرم این دیدگاه را ندارد. پدرم میخواسته حساسیت زنانه را مطرح کند. نیت پدرم بد نبود. اگر چیزی بد است اول باید از خانواده خودمان آغاز کنیم. همه زنان باید امنیت داشته باشند. زن مطلقه و غیره مطلقه نداریم |
اگر پدر من معتقد به کار بیرون یک زن نباشد اولین کسی که باید محروم کند دخترش است. به جرأت میگویم که پدرم این دیدگاه را ندارد. وقتی یک نفر خودش پاک است و اهدافی هم در سر دارد باید به آن هدفش فکر کند. پدرم میخواسته حساسیت زنانه را مطرح کند. گرچه من معتقدم باید در این باره از خودش سؤال شود اما نیت پدرم بد نبود. اگر چیزی بد است اول باید از خانواده خودمان آغاز کنیم. به نظرم همه زنان باید امنیت داشته باشند. زن مطلقه و غیره مطلقه نداریم. یک موضوع دیگری هم بگویم اگر پدرم قرار بود تفکیک جنسیتی کند همان زمان که در نیروی انتظامی بود این کار را انجام میداد. توجه کنید تصمیمات شورا گروهی است.
این موضوع در فامیل و دوستانتان هم بازخوردی داشت؟
بله همه فامیل زنگ میزدند و از من میخواستند تا توضیح دهم چون همه فکر پدرم را میشناختند. دلم میسوزد که چرا برخیها ندانسته برای پدرم حاشیه درست میکنند.همه کسانی که پست مدیریتی میگیرند یک روز میآیند و بعد از مدتی هم میروند.پدر من هم روزی میرود اما بهتر است به جنبههای مثبت آقای طلایی نگاه شود.
خانم طلایی واکنش شما چه بود؟
چه واکنشی نشان دهم. آقای طلایی از صبح زود تا آخر شب بیرون از خانه هستند و همکاران خانم هم دارند. همسرم مزاح کرده بود و خبرنگاری آن را منتشر کرد.
خب از این حاشیهها بگذریم. خانم طلایی همسر شما اهل آشپزی هستند؟
فقط املتهای صبح جمعه.
بهترین غذایی که درست میکنند املت است؟
خیر، کله پاچه.
آشپزی آقای طلایی رضایت بخش است؟
کاری نمیکند. فقط دو قلم غذا درست میکند.
اهل کار در خانه هستند؟
بله اگر فرصت کنند.
بهترین ویژگی اخلاقی آقای طلایی چیست؟
مؤمن، مهربان و راستگو هستند. (هدی هاشمی)
جام جم سرا به نقل از ایران: شامگاه جمعه 19 اردیبهشت ماه سال جاری وقتی سه دختر جوان به نامهای «نگار قربانی»، «مونیا یوسفی» و «رکسانا فرحی ایروانی» سوار بر کابین دستگاه «موش دیوانه» بودند با سقوط آن بشدت مصدوم شدند.
این دختران پس از حادثه به بیمارستان انتقال یافتند و با وجود درمانهای سخت، هنوز یکی از آنها در بیمارستان است و از سوی مسئولان پارک ارم، محکومان و مراجع قضایی و دیگر سازمانها و نهادها رها شده و هزینه درمانی «نگار قربانی» از مرز 250میلیون تومان گذشته است و بیمارستان بهدلیل هزینههای سرسامآور و بدهی درمان تا به امروز سه مرتبه این دختر مصدوم را که هنوز هم نیاز به درمان و فیزیوتراپی دارد ترخیص اعلام کرده است.
بنا بر گزارشهای حاصله دو دختر دیگر حادثه پارک ارم هم در خانه بستری هستند و از مصدومیت بهجا مانده و از هزینههای رفت و آمد به بیمارستان و درمان ابراز نارضایتی و از مسئولان و مراجع قضایی درخواست رسیدگی ویژه دارند.
«نگار قربانی» یکی از حادثهدیدگان پارک ارم که در بیمارستان بستری است گفت: پنج ماه است با مصدومیت شدید و درد دست و پنجه نرم میکنم، معلوم نیست آیندهام چه خواهد شد. با این حال میدانم تا آخر عمر ویلچرنشین خواهم شد. این موضوع مرا و خانوادهام را نگران کرده است. در این مدت با شرایط بسیار بدی روبهرو هستم. هر روز نگرانیام بیشتر و بیشتر میشود. تحت فشار شدید مالی هستیم، هزینه درمانم سرسامآور است و تا به امروز از سوی مسئولان مورد بیاعتنایی و بیتوجهی قرار گرفتهام.
او افزود: در این مدت پنج ماه دو مرتبه جراحی سخت داشتم که در جراحی نخست امیدی به زنده ماندنم نبود. با این حال در این مدت سعی کردم روحیه خودم و خانوادهام را بالا ببرم و با این مصدومیت شدید جنگیدهام. تصور کنید پنج ماه است روی تخت بیمارستان خوابیدهام. هنوز دست و پای چپم واکنش و حسی ندارند. دست و پای راستم که تازه به کار افتادهاند و حس پیدا کردهاند، درد دارد.
وی ادامه داد: هنوز تصویر حادثه دردناک و سقوط کابین رهایم نکرده است. این روزها هم فکر و ذهنم با هزینههای میلیونی درمان و بیمارستان درگیر شده است. متأسفانه تا به امروز روند رسیدگی به پرونده در مراجع قضایی به کندی پیش میرود. با توجه به اینکه روزهای نخست حادثه، دادستان تهران دستور رسیدگی ویژه و خارج از نوبت داده بود نمیدانم چرا این موضوع مهم و تلخ به تأخیر افتاده است.
وی خاطرنشان کرد: پس از دوندگیهای بسیار پدرم دو روز پیش یک نفر که ظاهراً کارشناس و پزشک بیمه کوثر بود، لحظاتی بر بالینم آمد و چند سؤال از من کرد و رفت. جالب این بود که وقتی از کارشناس بیمه پرسیدیم چرا دیر آمدید، گفت تازه روز قبل به من ابلاغ شده، یعنی چه که دیر آمدید!
وی خاطرنشان کرد: ما هر سه نفر از کار و زندگی و دانشگاه افتادهایم. درد و نگرانی سلامتیمان از یکسو و از سوی دیگر هیچکس به ما فکر نمیکند، باور کنید روحیهام را باختهام!
اسماعیل قربانی پدر «نگار» گفت: 76 میلیون تومان هزینه بیمارستان قبلی بود که از سوی پارک ارم سبز پرداخت شد.
با توجه به اینکه ادامه درمان دخترم باید در بیمارستان دیگر انجام میشد، دخترم به این بیمارستان انتقال یافت. حدود 5/ 3 ماه دخترم در این بیمارستان بستری است و هنوز هم نیاز به درمان و رسیدگی دارد. با این حال حدود 134 میلیون تومان هزینه بیمارستان روی دستمان مانده و هر روز هم این رقم بیشتر میشود.
وی ادامه داد: تا به امروز هم روند رسیدگی پرونده به کندی پیش رفته است. چند مرتبه با پدران دیگر حادثه دید گان به شعبه 15 بازپرسی ناحیه پنج دادسرای تهران رفتیم و درخواست کمک داشتیم تا حداقل از بیمه مقصران بخشی از بدهی پرداخت شود.
با توجه به اینکه «شرکت پنتا» شرکت بازرسی کننده 50 درصد، «شرکت گاما» طراح موش دیوانه 25 درصد و شرکت وفایی، سازنده و بهره برداری و پیمانکار نیز 25 درصد در مرحله نخست بازپرسی مقصر اعلام شدهاند و پارک ارم و سازمان استاندارد تبرئه شدهاند و این شرکتها نیز به نظر کارشناس اعتراض کردهاند و معلوم نیست درنهایت کدام شرکت و سازمان مقصر نهایی خواهد شد.
با توجه به اینکه هنوز پرونده در شعبه بازپرسی بوده و درنهایت پس از نتیجه کارشناسی باید به دادگاه ارجاع شود و قاضی پرونده پس از مطالعه پرونده اقدام به صدور رأی کند و آن هم باز جای اعتراض دارد، هزینههای درمانی و بیمارستانی برعهده چه کسی خواهد بود!
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
جام جم سرا به نقل از ایران: مرد جوان، موهایش را یک وری شانه کرده و سرش را اندکی کج گرفته است تا احتمالاً خطوط موزون صورتش، بهتر به چشم آید. چشم و ابروی مشکی، بینی خوش فرم و پوست برنزه؛ یک شلوار جین خوشدوخت و کتی که رنگ و مدلش بسیار به شلوار میآید، تصویر بیکم و کاست را کامل میکند. پشت سرش نمای ساختمانی شیک خودنمایی میکند که از معماریاش میتوان حدس زد در یکی از شهرهای اروپایی واقع شده است. ظاهرش که حرف ندارد، اما تحسین واقعی زمانی است که به مشخصات فردی توجه میشود. ساکن یک کشور اروپایی رؤیایی، دارای مدرک دکترا از دانشگاهی در همان کشور و صد البته که مجرد!
هر کدام از اینها به تنهایی هم کافی است تا دل هر دختر دم بختی را ببرد؛ حالا تصورش را بکنید که تمام این محاسن یک جا جمع شود. پیشنهاد دوستی از جانب فردی با این مشخصات، وقتی وسوسهانگیزتر میشود که پشت بندش نیت خیری هم باشد. رؤیای ازدواج با مرد سوار بر اسب سفید، در ذهن دختر جوان جا میگیرد و تصاویر زیبا و رؤیایی در خیالش نقش میبندد.
وعدههای دلفریب آغاز میشود. دختر، دیگر روی پاهایش بند نیست؛ اصلاً در آسمان سیر میکند. دیگر یا دارد با خواستگار بیعیب و نقصش چت میکند یا به نقطهای نامعلوم خیره شده و برای خودش رؤیا میبافد؛ رؤیاهایی که از صفحه نمایش لپتاپش جان میگیرند و روی خاطرش جاری میشوند.
داماد حی و حاضر است. تنها باید مقدمات کار فراهم شود تا عروس، راه سرزمین رؤیاها را پیش بگیرد. اما یک اشکال کوچک وجود دارد: حساب بانکی داماد برای مدتی بسته شده و عروس بینوا ناچار است مدتی منتظر بماند تا داماد بتواند هزینه سفر را فراهم کند، مگر اینکه خودش دست به کار شود و مبلغ مورد نظر را برای او بفرستد.
خب، چه اشکالی دارد؟! مگر قرار نیست یک عمر را با هم سر کنند؟!
دختر دست به کار میشود و مبلغ مورد نظر را که کم هم نیست و شامل پول بلیت و هتل و چشمروشنیهایی میشود که داماد قرار است برای خانواده عروس بخرد، به هر زور و زحمتی شده، جور میکند. طلاهایش را میفروشد و به هزار بهانه از پدر کارمندش پول میگیرد و همه را یکجا به حسابی میریزد که متعلق به یکی از اقوام داماد است تا او برای همسر رؤیایی واریزش کند.
دیگر راه زیادی تا خوشبختی باقی نمانده؛ دختر خوشحالتر از همیشه، خبر واریز پول را میدهد و داماد سپاسگزار مهربانیاش میشود و قول میدهد که جبران کند، اما از فردای آن روز دیگر نه خبری از او میشود و نه دیگر صفحهای به نامش در فیسبوک وجود دارد.
کاخ رؤیاهای عروس نگون بخت، فرو میریزد. داماد، کلاهبرداری حرفهای از آب درمی آید که با همین شیوه، از دختران جوان دیگری هم سوءاستفاده کرده است.
این داستان، واقعی است؛ آنقدر واقعی که نه یک بار بلکه بارها و بارها نظیرش اتفاق افتاده است. حکایت دختران دم بخت جوانی که با امیدهای واهی، فریب کلاهبرداران را در فضای مجازی میخورند و دلشکسته و شرمسار، راهی دادگاه میشوند تا شاید بتوانند جبران مافات کنند و داماد شیاد را به دام اندازند.
«حرف هایش آنقدر قشنگ بود که حتی لحظهای هم نمیتوانستم احتمالش را بدهم که همهاش دروغ باشد. خودش را مدیر یک شرکت معتبر بازرگانی معرفی کرده بود. اسم شرکت را که سرچ کردم، دیدم درست میگوید. اسم خودش را هم به عنوان رئیس هیأت مدیره دیدم. دیگر هیچ شکی برایم باقی نمانده بود. میگفت به خاطر کارم ناچارم مدام در سفر باشم به همین دلیل هم پیش نیامد که حضوری با هم ملاقات کنیم اما عکسهایش را مدام برایم میفرستاد که معمولاً مربوط به سفرهای خارجیاش بود. قرار بود بعد از انجام معاملهای که برایش خیلی مهم بود، برای خواستگاری به خانهمان بیاید. چند روزی گرفته و ناراحت بود؛ علت را که پرسیدم گفت برای این معامله مقداری پول کم دارد؛ البته منظورش پول نقد بود وگرنه به قول خودش میتوانست یکی از ماشینها را بفروشد، اما آنطور که میگفت برای اعتبار شرکت خوب نبود.»
ندا به اینجای قصه که میرسد، آهی میکشد و ادامه میدهد: «خانواده من وضع مالی نسبتاً خوبی دارند، خودم هم آنقدر شیفتهاش شده بودم که لحظهای شک نکردم. به او پیشنهاد دادم که مبلغ را به عنوان قرض در اختیارش قرار دهم. اول قبول نمیکرد؛ همین برخوردش هم بود که دلم را قرص میکرد. بالاخره با اصرار من پذیرفت و پول را به حسابش واریز کردم. تا یک هفته بعد از آن، همه چیز واقعاً عالی بود. از قرار معلوم معامله انجام شده بود و او هم قول داد که مبلغ را بزودی به من برمیگرداند. حتی قرار خواستگاری را هم تعیین کرده بود، اما ناگهان تمام راههای ارتباطیام با او قطع شد. تلفن همراهش خاموش بود. در فضای مجازی هم هیچ فعالیتی نداشت. اول، نگران شدم و فکر کردم که اتفاقی برایش افتاده است. به همین دلیل به شرکتش که در یکی از برجهای معروف تهران بود، مراجعه کردم و درخواست کردم که با مدیر ملاقات کنم. آنجا بود که در کمال تعجب، با مردی حدوداً شصت ساله مواجه شدم که همنام خواستگار من و مدیر شرکت بود؛ در ضمن هیچ اطلاعی هم از قضیه نداشت. آنجا بود که فهمیدم فریب خواستگار شیاد را خوردهام. در واقع او خودش را به نام مدیر آن شرکت، معرفی کرده و از این راه اعتماد مرا جلب کرده بود.»
ندا به گفته خودش دیگر پیش خانواده اش آبرو ندارد و به لحاظ احساسی هم از این قضیه آسیب خورده است. کلاهبردار حرفهای تا به حال شناسایی نشده چون عکسها و مشخصاتش همگی جعلی بوده و خط تلفن همراهش هم نامعتبر.
اگر سری به راهروهای دادگاه بزنید، مسلماً با موارد مشابهی روبهرو میشوید. برخی دختران جوان بدون اینکه شناخت درستی از افراد داشته باشند، در فضای مجازی به آنها اعتماد میکنند و گاه طعمه اهداف پلید آنها میشوند. با وجود هشدارهای مکرر پلیس در رابطه با این نوع کلاهبرداران که معمولاً در فضای مجازی، به شکار طعمههای خود اقدام میکنند، باز هم هر از چند گاهی شاهد چنین اتفاقاتی هستیم.
رؤیای فرد ایده آل
اغفال و فریب دادن دختران با ترفندهای عاطفی و ظاهر شدن در نقش خواستگار دلباخته و با موقعیت عالی، یکی از شگردهای تبهکارانی است که با هدف سوءاستفادههای مالی و جنسی، به برنامهریزی اقدام و طعمههای مورد نظر خود را هم بر همین اساس انتخاب میکنند. در این میان، برخی دختران جوان نیز به سادگی در دامهای عاشقانه این افراد گرفتار میشوند و با اسیر شدن در دایره احساسات، منطق خود را کنار میگذارند و به خواستههای غیرمنطقی طرف مقابل تن میدهند.
جالب است بدانید سودجویان برای پیشبرد نقشههای خود سراغ دخترانی میروند که اطمینان دارند فریب دادنشان آسان است؛ البته در برخی موارد حتی خانمهای تحصیلکرده و با تجربه هم با وعده ازدواج، فریب این افراد را خورده و قربانی نیت تبهکارانه آنها شدهاند.
محمد رضا خندان، جامعه شناس، به تشریح علل و عوامل رواج این گونه اعمال فریبکارانه در فضای مجازی میپردازد و میگوید: «اولین نکتهای که در این رابطه باید به آن اشاره کرد، این است که در فضای مجازی به دلیل اینکه ارتباطات رو در رو وجود ندارد، خیلی از افرادی که وارد این فضاها میشوند، با درج مشخصات و عکسهای جعلی، تلاش دارند تا از خود، فردی ایده آل بسازند تا مورد توجه دیگران قرار بگیرند.
در واقع هویت این افراد به هیچ عنوان مشخص نیست و صرفاً اطلاعاتی را خودشان میخواهند، به عنوان مشخصات فردی، در اختیار کاربران قرار میدهند.»
او ادامه میدهد:«متأسفانه در بسیاری از موارد، اینگونه افراد با نیت سوءاستفاده مالی، جنسی و غیره، دست به فریب دیگران میزنند. افرادی هم که فریب آنها را میخورند، در واقع شیفته خصوصیات و تصاویر جعلی میشوند و معمولاً به دلیل اینکه خودشان در سطح پایینتری به لحاظ مالی و فرهنگی از شخص مورد نظر قرار دارند، به آنها جذب میشوند. در واقع افراد فریب خورده تمایل دارند که با چنین فرد ایدهآلی ارتباط برقرار کنند و چون خودشان را در سطحی پایینتر میبینند، در صورت پیشنهاد دوستی و یا خواستگاری از سوی این فریبکاران، اعتماد به نفس پیدا میکنند و به همین دلیل هم به آسانی جذب این افراد شده و فریب آنها را میخورند، زیرا گمان میکنند این فرد، به راستی شیفته ویژگیهای آنها شده و چون در دنیای واقعی، معمولاً با چنین پیشنهادهایی از سوی این گونه افراد ایدهآل و رؤیایی مواجه نمیشوند، به فرد مورد نظر دلبسته میشوند و خواستههای غیر منطقی او را برآورده میکنند.»
خندان تأکید میکند: «در واقع افراد فریب خورده که عموماً دختران جوان هستند، شیفته ایده مرد خوب یا رؤیایی هستند و به علت اینکه رابطه سالم ندارند، به خیالپردازی روی میآورند. مشابه این اتفاق زمانی است که افراد به فالگیر مراجعه میکنند چرا که دلشان میخواهد حرفهایی را که دوست دارند از زبان کس دیگری بشنوند. در مورد ارتباطات اینترنتی هم معمولاً به دلیل استفاده از کدهای مشخص و به علت اینکه ارتباط کلامی و رو در رو وجود ندارد، افراد میتوانند به راحتی مطالب خلاف واقع را بیان کنند و محدودیتهای ارتباطات رو در رو را ندارند. چرا که در ارتباط رو در رو فرد ناچار است از مهارتهای کلامی و زبان بدن برای جلب شخص مورد نظر استفاده کند اما در فضای مجازی اینگونه نیست و معمولاً از یک سری کدهای تکراری استفاده میشود.»
این جامعه شناس ادامه میدهد: «نکته دیگر در این رابطه، بحث اعتماد است. گاهی دختران جوان به دلیل اینکه در محیط خانه، تحت فشار خانواده قرار میگیرند، برای فرار از این جلب اعتماد کلاسیک، وارد رابطههای اینچنینی میشوند که به آنها لطمه میزند. به علاوه در اینجا مسأله فشارهای اجتماعی نیز مطرح است، بدین معنا که در شرایطی که امکان ارتباط سالم در فضاهای آزاد وجود ندارد و جوانان از این منظر، خود را تحت فشار میبینند، به ایجاد ارتباط در فضای مجازی روی میآورند تا مفری برای خود انتخاب کنند و در این شرایط است که گاه طعمه کلاهبرداران و شیادان اینترنتی میشوند.»
به گفته خندان، بیشتر دخترانی که فریب افراد شیاد را در فضای مجازی میخورند، به لحاظ اقتصادی وضعیت مناسبی ندارند یا در سطح متوسط هستند و فرد ایده آل، حالت رؤیاپردازانه در آنها به وجود میآورد و آنها را دچار احساسات میکند.
او ادامه میدهد: «نقشی هم که از سوی جامعه برای دختران در نظر گرفته میشود، تأثیر فراوانی در این مسأله دارد. زمانی که جامعه به دختر به عنوان موجودی نگاه میکند که باید برای به رسمیت شناخته شدن، هرچه زودتر ازدواج کند و نقش همسری و مادری را در نظر بگیرد، دختران هم تحت فشار چنین جامعهای قرار میگیرند و چون معمولاً احساساتی هستند، ترجیح میدهند به شاهزاده سوار بر اسب سفید، پاسخ مثبت بدهند، تا پاسخ به کسی که همسطح خودشان است و از لحاظ اقتصادی قوی نیست. اینجاست که برای فریبکاران اینترنتی که خودشان را عاشقان دلخسته و خواستگاران پر و پا قرص نشان میدهند، به طعمههای خوبی مبدل میشوند.»
این جامعه شناس البته ابراز خشنودی میکند از اینکه به دلیل سابقههای پیشین و اتفاقات مشابهی که قبلاً پیش آمده، افراد درباره این شیادان آگاهتر شدهاند اما هنوز هم گاهی دخترانی جوان با بهانههای مختلف، فریب دغلبازان فضای مجازی را میخورند که متأسفانه گاه به وقوع حوادث غیر قابل جبران بدل میشود.
اختلالی به نام «شخصیت ضد اجتماعی»
افرادی که در قالب درج مشخصات و عکسهای جعلی، به فریب دیگران اقدام میکنند، دارای اختلال روانی هستند؛ اختلالی که دکتر حسین پریچهر، روانشناس، از آن به عنوان «اختلال شخصیت ضد اجتماعی» نام میبرد.
او میگوید: «خیلی از آن مردان رؤیایی که دختران آنها را سواران بر اسب سفید میدانند، کسانی هستند که با فریب صدها دختر جوان، از آنها به بهانه خواستگاری سوءاستفاده کردهاند. البته این اختلال مختص مردان نیست اما جنسیت بر آن اثر دارد و در مردان بیشتر از زنان دیده میشود.
دختران باید آگاه باشند که اگر خواستگاری داشتند که دچار این اختلال بود، بعید است هدفش از ارتباط، ازدواج باشد بلکه او احتمالاً میخواهد تا آنجا که ممکن است از فرد مورد نظر سوءاستفاده کند و سپس در بدترین شرایط رهایش کند.
این روانشناس ادامه میدهد:« بیشتر مبتلایان به این اختلال شخصیت، دست کم یک بار گذرشان به زندان میافتد و زمانی هم که این اختلال با هوش بالا همراه شود، میتواند فجایع زیادی بار آورد. در بیشتر مواقع حرفها و رفتارهای این افراد برای دختران جوانی که از بلوغ عقلی کافی برخوردار نیستند، جالب توجه به نظر میرسد. دختران آنها را افرادی عاشقپیشه و پر شور و شر میبینند که ممکن است اعمال خارق العادهای از آنها سر بزند.
همین کارهای غیرمعمول گاهی آنقدر به نظر دختران جوان جذاب به نظر میرسد که دربست عاشق این فرد میشوند و آن را اصطلاحاً نشانه «با حال» بودن فرد مورد نظر میدانند، غافل از اینکه همه این ویژگیها، نشاندهنده یک اختلال خطرناک است که میتواند پیامدهای ناگواری داشته باشد.»
پریچهر میگوید:« این افراد به راحتی دروغ میگویند و هیچ ابایی از فریب دادن دیگران ندارند و غالباً هم این کار را با اهداف خاصی انجام میدهند و معمولاً هم از کارشان پشیمان نمیشوند. آنها از این جهت با افراد عادی که قانون شکنی میکنند، فرق دارند چرا که افرادی که دارای این اختلال نیستند، در صورت قانون شکنی ممکن است احساس عذاب وجدان پیدا کنند اما افراد دارای اختلال شخصیت ضداجتماعی، از کار خود احساس ندامت نمیکنند و در صورت دستگیر نشدن، تا آنجا که میتوانند به اعمال خلافکارانه خود ادامه میدهند. فرایند درمان این افراد هم بسیار دشوار است چرا که بخش عمدهای از فعالیت درمانگران بر به وجود آوردن احساس ندامت در آنها از رفتارهای نادرست شان متمرکز میشود.»
به گفته او، البته نمیتوان گفت که تمام افرادی که در فضاهای مجازی به فریب دختران جوان دست میزنند، دارای اختلال ضد شخصیت اجتماعی هستند اما به هر حال بخش عمدهای از آنها این اختلال را دارند.
فضای مجازی، همان جایی است که لازم نیست زیبا باشی تا دوست داشته شوی، مدرک تحصیلی و موقعیت شغلی ات هم مهم نیست و اینکه پولدار هستی یا نه. میشود هیچ کدام اینها نباشی و همه شان باشی! یک عکس که معلوم نیست مال کدام هنرپیشه درجه چندم یکی از کشورهای همسایه باشد یا از آلبوم شخصی ناشناس برداشته شده باشد، کافی است.
چند خط ناقابل هم میشود مشخصات اغواگرانهای که سخت بتوان از کنارش بیتفاوت گذشت. حالا دیگر حساب عقل میماند که باید به کار بیفتد و کلی حرفهای دیگر که در بالا به آن اشاره شد. شاید این داماد آنلاین، سوار رؤیایی اسب سفید نباشد!
جام جم سرا به نقل از باشگاه خبرنگاران: پسر جوان یمنی که ۲۰ ساله است گفت: پدر ۴۰ سالهام به من پیشنهاد کرده بود با دختری که او را نمیشناختم، ازدواج کنم. پس از موافقت من، هفته گذشته با پدر و مادر و عمهام به خواستگاری رفتیم و حتی قرار شد یک میلیون ریال یمنی معادل ۵ هزار دلار مهریه به عروس خانم بدهیم، اما آن دختر در آخرین لحظه از ازدواج با من خودداری کرد و خواستار ازدواج با پدرم شد!
وی افزود: او بصراحت این موضوع را به پدرم اعلام کرد و پدرم نیز مدعی شد که با این ازدواج موافق است.
العالم از قول این جوان نوشت: پدرم در منزل خانواده دختر ماند تا میزان صحت این پیشنهاد را بیازماید؛ آن دختر هم جدی بودن خود را ثابت کرد و پس از گذشت چند روز آنها با هم ازدواج کردند!
پنج شنبه 1 آبان 1393 ساعت 09:30
این روزها که اغلب صحبت از اسید و اسیدپاشی زیاد است، بسیارند کسانی که به دنبال راههای در امان ماندن از صدمات و جراحات این حوادث هستند. دختری جوان از سر ناچاری راهی ساده برای پیشگیری از آن در پیش گرفته است.
جام جم سرا:دختر ۱۷ ساله که در اتاق مشاوره پلیس فتا اشک می ریخت، در حالی که سرش را میان دو دستش گرفته بود و به آینده تاریک خود می اندیشید در میان هق هق گریه به بیان ماجرای تلخ لانه وحشت پرداخت و گفت: وقتی سال اول دبیرستان را با نمرات خوب قبول شدم به پدرم اصرار کردم تا یک گوشی هوشمند تلفن همراه برایم بخرد.
پدرم که از قبولی من در امتحانات خرداد خیلی خوشحال بود گوشی تلفن زیبایی را به عنوان هدیه قبولی برایم خرید. از آن روز به بعد فقط وارد شبکه های اجتماعی می شدم و با دوستانم چت می کردم. روزهای تابستان را با دوست یابی های شبکه ای سپری می کردم و هر روز دوستان جدیدی به گروه ما اضافه می شد تا این که در این میان جملات عاشقانه و احساسی پسر جوانی توجهم را به خود جلب کرد.
آن قدر از جملات ادبی و زیبای «آرمان» لذت می بردم که ناخواسته با او تماس گرفتم و خواستم مطالب بیشتری برایم بفرستد. این گونه بود که رابطه تلفنی من و آرمان شروع شد، اما مدت زیادی نگذشت که به او علاقه مند شدم. روزهای آغازین مهر هم گوشی تلفنم را پنهانی به مدرسه می بردم تا بتوانم پاسخ پیامک های آرمان را بدهم.
در همین روزها آرمان برای این که بتواند در مورد زیبایی من جملاتی بنویسد، از من خواست تا عکس بدون حجاب و با پوشش دختران غربی برایش بفرستم. من هم بدون آن که به کسی چیزی در این رابطه بگویم با گوشی تلفن عکسی از خودم گرفتم و برایش فرستادم. از آن روز به بعد آرمان تهدیدم کرد که اگر برای حذف عکس از گوشی نزد او نروم عکسم را برای پدرم ارسال می کند. خیلی ترسیده بودم اگر پدرم تصویر مرا آن گونه می دید چه پیش می آمد؟
نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم، حتی نتوانستم موضوع را برای مادرم که رازدار اصلی زندگی ام بود بازگو کنم. آن روز به خانه مجردی آرمان رفتم و او نه تنها عکسم را حذف نکرد بلکه مرا مورد آزار قرار داد و از صحنه های شیطانی خود فیلم گرفت که همین فیلم زمینه های سوء استفاده های بیشتر او را فراهم کرد تا این که یک روز دیگر مرا به همان خانه مجردی کشاند و به همراه ۸ تن دیگر از دوستانش که در خانه پنهان شده بودند مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. دیگر همه هستی ام را از دست داده بودم و چاره ای نداشتم جز آن که ماجرا را برای مادرم بازگو کنم. حالا هم اگر چه با کشف فیلم ها، آرمان روانه زندان شد اما زندگی من در بیراهه ای تاریک قرار گرفته است.(خراسان)