مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مصاحبه با یک جوان از اعدام برگشته: غرور الکی داشتم

جام جم سرا: کلاهش را برمی دارد، کف دستش را می‌کشد به سرش و می‌گوید: «ببین خانوم، بار دومی که می‌خواستن اعدامم کنن، موهام تیکه تیکه کنده‌ می‌شد و می‌افتاد کف دستم. کچل شدم، کچل». آمده به بهشت‌زهرا تا در مراسم سالگرد مرحوم سربندی، شرکت کند و از خانواده‌اش بخواهد تا «ریحانه جباری»، متهم به قتل پدرشان را ببخشد.

«صفر انگوتی»، هنوز ۱۸‌سال نداشت که در یک دعوا، دوستش «مهدی رضایی» را با چاقو کشت؛ بعد خودش را به زندان معرفی کرد، هفت‌سال حبس کشید و دو بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت؛ تا این‌که جمعیت دانشجویی امام علی (ع) برای آزادی او کمپینی تشکیل داد و پول رضایت از خانواده «مهدی» را که ۲۰۰‌میلیون تومان بود، جمع‌آوری کرد. اشاره می‌کند به قبرهای جلوی پایش: «اگر مردم و خانواده رضایی نبودند، الان جایم این‌جا بود، توی یکی از این همین قبر‌ها.»


از روز حادثه بگو. چه شد که مهدی را کشتی؟

سال ۸۶ بود که این اتفاق افتاد. ۱۰‌درصد دعوای ما به‌خاطر یکی از دخترهای هم‌محلیمان بود. غیرتی بودم. کسی نگاه چپ می‌کرد، من خونم به جوش می‌آمد. هنوز ۱۸ سالم هم نشده بود، بچه بودم و غرور الکی داشتم. درگیر شدیم و او رفت رفیق‌هایش را جمع کند و بیاید، من هم رفتم خانه چاقو برداشتم و تا دیدمش، او را زدم کشتم. دو روز فرار کردم، نتوانستم، بالاخره خون، پاگیر است. بعد خودم را معرفی کردم و دو روز بعد من را بردند زندان رجایی‌شهر. تقریبا یک سالی طول کشید تا دادگاه کیفری رفتم و دادگاه حکم قصاص داد. شش ماه بعدش هم من را بردند پای چوبه دار. دفعه اول وقت گرفتم و اعدام نشدم، چهار ماه بعد دوباره تا پای چوبه دار رفتم و برگشتم. دفعه دوم که بردنم برای اعدام، مو‌هایم پای چوبه دار ریخت.

یعنی الان مو نداری؟

(کلاهش را برمی‌دارد) نه، ببین، غیر از دور کله‌ام، همه مو‌هایم ریخت.

خب این مربوط به دفعه دومی می‌شود که بردند تا اعدامت کنند. برگردیم به دفعه اول. مسلما آن روز که آمدند دم سلول و خواستند تو را ببرند انفرادی تا اعدام شوی، خیلی سخت بود. اگر از حال و هوای آن روز بخواهی بگویی، چه می‌گویی؟

دفعه اول که می‌خواستند من را در اوین ببرند پای چوبه دار، ۹ نفر بودیم.

هم سن و‌ سال خودت بودند؟

دو نفرشان هم سن خودم و بقیه کمی از من سنشان بیشتر بود. یک زن را هم از اوین آوردند و شدیم ۱۰ نفر. آن روز من اولین بارم بودم و یکی از دوست‌هایم که هم سن خودم بود، دومین بارش بود. قبل از این‌که برای اعدام بیایند دم سلول انفرادی، با او که در سلول کناری‌ام بود، حرف می‌زدیم و درددل می‌کردیم.

نمی‌ترسیدی؟ استرس نداشتی؟

خب استرس داشتم ولی حساب کن چی؟ امید داشتم ولی آخرش هم به خودم می‌گفتم یا می‌میرم، یا زنده میمونم، امید به خدا. آن موقع سربازهای زندان می‌آمدند می‌گفتند امید داشته باش. بعد دکتر‌ها آمدند و قرص آرام‌کننده دادند تا بخورم.

بالاخره نمی‌شود گفت که ترس نداشتی.

چرا ترس داشتم ولی مسأله‌ای بود، من در زندان ۸ بار خودم را بالا کشیدم. ولی هر دفعه نمی‌شد. هربار یک اتفاقی می‌افتاد که نمی‌شد بمیرم. مثلا دفعه دوم که خودم را دار زده بودم یکی از رفقایم که از‌‌ همان اول با هم بودیم، نجاتم داد. او همیشه دقیقه ۹۰ من را نجات می‌داد و بعد من را می‌بردند بیمارستان و دوباره برمی‌گشتم.

چرا می‌خواستی خودت را بکشی؟

از زندگی خسته بودم. می‌دیدم که چقدر پدرومادرم اذیت می‌شوند، پول هم نداشتند که دیه را بپردازند. این‌ها همه‌اش به من فشار می‌آورد و دلم می‌خواست قبل این‌که من را اعدام کنند، خودم را بکشم.

حالا به دفعه دومی برگردیم که تو را بردند تا اعدامت کنند. این‌بار خلاف دفعه قبل که تا پای دار رفتی ولی طناب را دور گردنت نینداختند، طناب‌دار را دور گردن خودت دیدی. آدم وقتی طناب دار دور گردنش است، چه حسی دارد؟ تو هنوز امید داشتی که بخشیده شوی یا خودت را در آستانه مرگ می‌دیدی؟

دفعه اول که رفتم پای دار، با خودم فکر می‌کردم ۳۰‌درصد احتمال دارد اعدام شوم و ۷۰‌درصد نجات پیدا می‌کنم. دفعه دوم اما این‌ درصد برعکس بود. من آن زمان آیت الکرسی خواندم و منتظر بودم هر آن مرگ بیاید. از خدا می‌خواستم که به من وقت بدهد تا جبران کنم. از او مهلت می‌خواستم. من قبل از این‌که بیفتم زندان، خدا را می‌شناختم ولی در این هفت‌سال، خدا را پیدا کردم و شناختم. آن موقع هیچ کس حالش خوب نبود، نه سرباز‌ها و نه حتی خود شاکی. زنی بود که آمده بود قاتل پسرش را اعدام کرده بود و بعد نشسته بود روی زمین و می‌زد تو سر خودش و می‌گفت غلط کردم او را کشیدم بالا. بعد یکی داد زد که دستبند و پابند انگوتی را باز کنید و بیاوریدش پایین، وقت گرفته.

دفعه دوم قرار بود با چند نفر دیگر اعدام شوی؟

۶نفر از رجایی‌شهر رفته بودیم و دوباره یک زن را هم از اوین برای اعدام آورده بودند. بعد همه را کشیدند بالا، غیر از من.

یعنی تو دو بار از نزدیک، مرگ چند نفر از هم‌بندی‌هایت را دیدی.

بله. یک چهارپایه زیرپایمان بود که ریلی بود و به آن طناب بسته بودند، آن را می‌کشیدند عقب و همه با هم اعدام می‌شدند. دفعه دوم هم همه را کشیدند بالا و من ماندم.

همانجا بود که بیشتر مو‌هایت ریخت. درست است؟

بله. از قبلش در سلول قسمتی از مو‌هایم ریخته بود و بعد پای دار، بیشترش ریخت.

بعد از این‌که وقت گرفتی دوباره تو را به سلول بردند؟

بله ولی این‌بار تنها بودم و کسی در سلول‌های کناری نبود تا با هم حرف بزنیم. تنها بودم و داشتم دق می‌کردم. تا ۲ بعدازظهر آن‌جا بودم و مو‌هایم هنوز می‌ریخت. بعدش درجه‌دار در را باز کرد و من هم انگار در عالم رویا بودم، به من گفت جمع کن بریم صفر، گفتم کجا بریم؟ گفت می‌ری رجایی‌شهر. بلند شدم او را بغل کردم و اصلا باورم نمی‌شد که من را دوباره می‌برند زندان. ۱۰ دقیقه او را بغل کرده بودم و گریه می‌کردم.

وقتی برگشتی زندان، هم‌بندی‌هایت منتظرت بودند؟ با تو چطور برخورد کردند؟

دفعه اول که من را برای اعدام برده بودند، بچه‌ها مطمئن بودند که برمی‌گردم ولی دفعه دوم که برگشتم، بچه‌ها برایم ختم گرفته بودند. چون تا ساعت دو طول کشید، امیدشان را از دست داده بودند و فکر می‌کردند اعدام شده‌ام. وقتی برگشتم دیدم پارچه‌های مشکی برایم زده‌اند. وقتی رسیدم داخل سالن همه من را بغل گرفتند و گریه ‌کردند، می‌گفتند فکر کردیم مرده‌ای.

تو با بقیه هم‌بندی‌هایت در بند جوانان بودی یا با بقیه زندانی‌ها بودی؟

بله، در بند جوانان بودم. بیشتر هم سن‌و‌سال بودیم.

همه «متهم به قتل» بودید؟

همه جوره بود ولی قتلی بیشتر بود. خدا را شکر خیلی‌هایشان هفت و خرده‌ای‌ سال حبس کشیدند و رضایت گرفتند و رفتند. الان دو، سه نفرشان هنوز در زندانند و با آن‌ها هنوز ارتباط دارم و سعی می‌کنم کاری برایشان کنم.

غیر از کسانی که عفو گرفتند و رفتند، خیلی‌ها هم برای اعدام رفتند و دیگر برنگشتند. حست روز اعدام آن‌ها چه بود؟

بله. یکی از آن‌ها بهنود شجاعی بود. او را سه‌بار برای اعدام برده بودند و وقت گرفته بود ولی دفعه چهارم رفت و برنگشت. من با بهنود دوست بودم. جالب این‌جا بود که دفعه دوم قرار اعدام، من را به سلولی بردند که او هر چهاربار قبل از قرار اعدامش را در آن سلول گذرانده بود. او روی دیوار سلول هر دفعه چیزهایی نوشته بود. قبل از آن هم هر سه‌بار قبلی نوشته بود «من بهنود شجاعی، نخستین‌بار است که آمده‌ام برای اعدام، دومین‌بار و سومین‌بار را هم نوشته بود. چهارمین‌بار هم نوشته بود دیگر امیدی ندارم برگردم. من را هم در‌‌ همان سلول انداخته بودند و خیلی استرس و فکر و خیال داشتم. یکی دیگر از دوست‌هایم را بعد از ۱۱‌سال حبس، بردند اعدام کنند ولی عفو گرفت و برگشت. بعد که من را دید گفت صفر تو چه دلی داشتی، من اولین بارم بود و وقتی طناب دار را انداختند گردنم، داشتم سکته می‌کردم، تو چه کشیدی که تا حالا دوبار تا پای اعدام رفتی و برگشتی.

این ۷‌سال زندان چطور گذشت؟ آن‌جا چه کار می‌کردی؟

قلاب‌بافی می‌کردم، قرآن حفظ می‌کردم، در گروه تواشیح شرکت می‌کردم.

دچار مشکلات روحی هم شدی؟

بله، هرچند وقت یک‌بار سرم را می‌کوبیدم به دیوار و اگر نمی‌کوبیدم، آرام نمی‌شدم.

آن ۸باری که گفتی می‌خواستی خودت را بکشی، بعد از دو باری بود که برای اعدام پای چوبه دار رفته بودی؟

بله. فکر می‌کردم این دو بار اینطوری شد، اگر دفعه سومی هم در کار باشد و قرار باشد‌‌ همان فشار به من بیاید، چه می‌شود. فکر می‌کردم خودم، خودم را راحت کنم بهتر است. به پدر و مادرم فکر می‌کردم که چه سختی‌هایی به خاطر من کشیدند.

بعد هم که اسم جمعیت امام علی (ع) را از خواهرت شنیدی و امیدوار شدی که پول دیه جور شود.

بله، پارسال بود که خواهرم گفت در اینترنت با جمعیت امام علی (ع) آشنا شده و آن‌ها برای نجات مته‌مان زیر ۱۸‌سال تلاش می‌کنند. بعدش مسئولان جمعیت آمدند زندان و با هم آشنا شدیم. بعدش هم رضایت را برای من گرفتند.

می‌دانی که خیلی‌ها از سراسر ایران برای تو پول فرستادند تا پول رضایت از خانواده رضایی را فراهم کنند. بچه‌ای بود که از بندرعباس قلکش را برای تو فرستاد و بچه دیگری از افغانستان، ۱۰‌هزار تومان برای نجات تو کمک کرد. به مردمی که تو را از مرگ نجات دادند، چه داری بگویی؟

آن‌ها را دوست دارم و قول می‌دهم اشتباهی نکنم که زحماتشان از بین برود، من هم کسی مثل آن‌ها می‌شوم. من هم با بچه‌های جمعیت همکاری می‌کنم تا دیگر کسی مثل من گرفتار زندان و ترس از اعدام نشود.

آن موقع که آزاد شدی چه حسی داشتی؟

باور نمی‌کردم. ساعت سه بعد از ظهر وکیل بندم آمد گفت صفر آزادی. می‌ترسیدم الکی گفته باشند. از همه خداحافظی کردم و بعد از یک ساعت از زندان آمدم بیرون. خانواده‌ام هم نمی‌دانستند و باور نمی‌کردند آزاد شوم.

اسفند پارسال که آزاد شدی، در کارخانه یکی از خیر‌ها مشغول به کار شدی. هنوز آنجایی؟

نه الان آن‌جا نیستم و بیکارم.

چرا آن‌جا نماندی؟

چون یک ماه بعد از بیرون آمدن از زندان بود. هنوز عوارض زندان را داشتم و چند وقت یک بار دچار جنون می‌شدم. وقت گرفتم و پیش دکتر رفتم. حالا بهتر شده‌ام. قرار است با برادرم برای کار به قشم برویم.

این ردهای بخیه که روی گردنت پیداست، مال زمان زندان است؟

نه، این‌ها مال همین چند ماه بیرون از زندان است. به خاطر عوارض زندان و دو بار چوبه اعدام، هرچند وقت یک بار حالم بد می‌شود و برای اینکه سر بقیه بلایی نیاورم، خودم را می‌زنم.

یادم است که خانواده رضایی به این شرط تو را بخشیدند که دیگر تو و خانواده‌ات در نظرآباد زندگی نکنید. الان کجا زندگی می‌کنید؟

در شهر جدید هشتگرد.

هنوز نرفته‌ای از آن‌ها تشکر کنی؟

قرار است موسس جمعیت امام علی (ع) روزی را هماهنگ کند که خدمت خانواده رضایی برویم برای تشکر و معذرت‌خواهی.

بعد از آزادی‌ات سر خاک مهدی نرفتی؟

نه.

چرا؟

چون نمی‌توانم بروم. چون خانواده‌اش راضی نیستند بروم. خودم دوست دارم بروم ولی می‌ترسم مشکلی پیش بیاید.

درباره زندان چه نظری داری؟

در زندان همه‌چیز هست. ولی چون چهاردیواری است و از خانواده دوری، حس دلتنگی زیاد است. یاد خانواده که می‌افتی، دنیا روی سرت خراب می‌شود. (شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

اینم شد بابا برای ما؟ همه‌ش وعده‌های الکی می‌ده!

اینکه شما نیز مانند دیگر نوجوانان و جوانان آرزو‌ها و خواسته‌هایی دارید کاملا طبیعی است چراکه همه ما دوست داریم از امکانات روز بهره‌مند باشیم و تجربه‌های جدیدی نیز به دست آوریم، اما برای تحقق اهدافمان و رسیدن به آمال و آرزو‌هایمان باید یک نکته را همیشه مدنظر قرار دهیم و آن نکته مهم، واقع‌بینی است.


شناسایی و پذیرش واقعیت

واقع بینی این قابلیت را به شما می‌دهد که در تمامی مراحل زندگی و در موقعیت‌هایی مهم برای تصمیمگیری‌ها، واقعیت را درنظر بگیرید و با توجه به آن، بهترین انتخاب را بکنید. البته در نظر داشته باشید این مهارت و تقویت آن به مرور زمان تکمیل می‌شود و به موجب آن تصمیمات ما پخته‌تر و منطقی‌تر خواهد شد.

اینکه گفته‌اید «پدرم به خاطر وضع مالی متوسط نمی‌تواند برای من تلفن همراه بخرد» نشان می‌دهد که واقعیت وضع مالی متوسط پدرتان را شناسایی کرده‌اید؛ پس گام بعدی که باید بردارید، پذیرش واقعیت است. فقط شناسایی واقعیت کنید، کمکی به شما نخواهد کرد؛ بنابراین بهتر است اگر می‌توانید تغییری در شرایط موجود ایجاد کنید و در تصمیمگیری‌هایتان بهترین را انتخاب و اقدام کنید. با این حال، توجه به نکاتی که در ادامه مطرح خواهد شد به شما در حل مشکلتان کمک می‌کند.


شناسایی راه‌های رسیدن به هدف

درصورتی که موافقت والدینتان را برای خرید آنچه مورد علاقه‌تان است به دست آوردید، راه‌های مناسب دیگری را برای رسیدن به هدفتان شناسایی کنید؛ به طور مثال با جمع کردن پول ماهانه‌ای که از والدینتان دریافت می‌کنید به خواسته‌تان جامه عمل بپوشانید. به شما این اطمینان را می‌دهم که با این کار، ارزش معنوی زیادی برای آنچه به دست خواهید آورد، قائل خواهید شد و از طرفی به والدینتان ثابت می‌کنید برای زحمات آن‌ها نیز ارزش قائل هستید.


درجه‌بندی میزان نیاز به خواسته

میزان نیاز به خواسته‌تان را درجه بندی کنید؛ به عنوان مثال بین ۱ تا ۵، چه درجه اهمیتی به تلفن همراه می‌دهید؟ در این مرحله نیز واقع بینی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. در صورتی که درجه نیازمندی شما برای رسیدن به آنچه علاقه‌مند به آن هستید، زیاد نیست؛ یعنی بود یا نبود آن خللی در شرایط شما ایجاد نمی‌کند، زمان بیشتری را برای خریدن آن به خود و خانواده‌تان بدهید.


بررسی دلایل مخالفت والدین

غیر از بحث‌های مالی، دلایل دیگر والدینتان را برای نخریدن تلفن همراه با سیستم عامل اندروید از آن‌ها جویا شوید؛ چراکه به احتمال زیاد آن‌ها جز بحث مالی جهت تهیه گوشی مورد نظر شما، دلایل قانع کننده دیگری نیز دارند؛ به عنوان مثال اینکه، الان زمان امتحانات سال تحصیلی است و فصل امتحانات و داشتن یک گوشی با امکانات بیشتر می‌تواند زمان زیادی را از شما بگیرد و به روند پیشرفت درسی شما لطمه بزند. (سیمین قربانی - کار‌شناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

الکی مثلا من چادری‌ام! + تصاویر

الکی مثلا من چادری‌ام! + تصاویر

این روزها با رشد چشمگیر استفاده از شبکه‌های مختلف اجتماعی وقوع اتفاقات مختلف هم در این شبکه‌ها افزایش‌ یافته است. ایرانی‌ها هم از این امر مستثنی نیستند و بسیاری از آن‌ها مشتری جدی استفاده از این شبکه‌های اجتماعی هستند و در برخی موارد هم پذیرای اتفاقات آن هستند.

دختر تهرانی دختر با حجاب دختر ایرانی

یکی از مسائلی که اخیراً شبکه‌های اجتماعی بستر مناسبی برای ترویج آن قرارگرفته است پدیده نوظهور محجبه های خودنما است.پدیده‌ای که البته قبل از ورود شبکه‌های رنگارنگ اجتماعی به کشور عملا در برخی از خانواده‌ها واردشده بود.

 توجیهات نسل جوان برای کنار گذاشتن چادر

بعد از رواج تفکر مادر چادری و دختر مانتویی، آن‌هم به بهانه تغییر تفکرات نسل جدید نسبت به گذشته، بعضاً شاهد هستیم برخی از فرزندان خانواده‌ها به علل مختلف در کنار چادر از خود ظاهری ترسیم می‌کنند که عملا همه معیارهای یک حجاب برتر را زیر سؤال می‌برند طوری که آن چادر می‌تواند به‌جای تأثیر مثبت از تأثیرات کاملا منفی برخوردار باشد.

دختر تهرانی دختر با حجاب دختر ایرانی

علل اصلی افزایش خودنمایی محجبه ها چیست؟

به نظر می‌رسد در مرحله اول که آفت چنین ظاهرهایی ملموس تر می شود، رواج عکس‌های سلفی در شبکه‌های اجتماعی آن هم توسط افرادی است که ادعای محجبه بودن دارند اما عملا با انتشار عکس های خود دست به نوعی قبح شکنی می زنند.چرا که حداقل رعایت دستورات اسلام در بحث حجاب باید دوری بانوان از نگاه نامحرم صورت گیرد اما آیا انتشار عکس‌های سلفی از نمای نزدیک که مورد استقبال پسران جوان هم قرار می‌گیرد، می‌تواند رعایت این نکته مهم باشد؟ اگرچه پاسخ این پرسش با توجیه بسیاری از دختران محجبه خودنما مواجه است اما عملا این شرایط اوج قبح شکنی حجاب است که این روزها توسط برخی خانواده‌های به‌اصطلاح مذهبی شاهد رواج آن هستیم.

دوم اینکه، این علت وقوع این شرایط و یا تنها راه شناسایی آفات این کار، تنها شبکه‌های اجتماعی نیست و علل دیگری هم وجود دارد که می توان به بهانه ای به نام خوش تیپ بودن و یا به روز بودن اشاره کرد.شکی نیست که دین اسلام و حجاب هرگز با به‌روز بودن و لباس مناسب پوشیدن مخالفتی ندارد اما به نظر می‌رسد برخی از بانوان در قالب آرایش و پوشیدن هر نوع لباسی به بهانه به‌روز بودن، از رعایت حداقل حجاب آن‌هم با وجود داشتن چادر ناتوان هستند.

دلیل سوم هم این است که برخی از دختران سعی می‌کنند پوشش‌های زننده خود را در پشت چادر پنهان کنند و به این بهانه که چادر بر سردارند هر چه که دلشان می‌خواهد بپوشند و ملامتی هم از طرف کسی متوجه آن‌ها نباشد.

نمایان ساختن تیپ زیر چادر به منظور تحمیل نظر

به نظر می‌رسد رشد پدیده نوظهور محجبه های خودنما در کشور به مرحله نگران‌کننده‌ای رسیده است طوری که این عمل بعضاً به یکی از بحث‌های درجه‌یک بسیاری از محافل ازجمله شبکه‌های اجتماعی رسیده است.

دامن زدن افرادی بعضاً مذهبی به بحث حجاب اجباری و یا غیراجباری در حکومت و خانواده‌ها به چندپهلو شدن این بحث‌ها کمک فراوانی کرده است.از طرفی دیگر شاید متعصب بودن برخی از سرپرست های خانواده ها فرزندان را در فضای خاصی قرار می دهد تا حتما از دستورات پدر سرپیچی نکنند اما روحیه و تفکرات آنها بر خلاف این دستورات است و عملا به بهانه های مختلف سعی می کند نظر خود را در نوع پوشش خود تحمیل کنند که نتیجه آن می شود بی حجابی با چادر.به صورتی که چادر می پوشند اما به هر طریقی که شده ظاهر و تیپ خود را نمایان می کنند.

دختر تهرانی دختر با حجاب دختر ایرانی

تعلل خانواده ها هیجانات کاذب در شبکه های اجتماعی

اما به‌راستی چرا این پدیده در حال فراگیر شدن است؟ چه مسائلی آتش زیرخاکستر این پدیده را شعله ور می کند؟در گام اول خانواده می‌تواند به‌عنوان اولین نهادی باشد که راه فهم درست از هر موضوعی ازجمله دین را به فرزندان آموزش دهد.تا در اولین گام فرزند بداند حفظ حجاب فقط داشتن چادر نیست و رعایت آن به علل دیگری هم‌بستگی دارد تا با این اقدام اولین اقدامات برای جلوگیری از این پدیده برداشته شود.

عدم وجود آگاهی کامل فرزندان از دستورات دینی و قرار گرفتن در هیجانات کاذب علتی است تا اولاً انحراف از حجاب اصلی صورت بگیرد و حجابی که بتوان در آن خودنمایی کرد پدید آید و در مرحله دوم هم این عمل اشتباه در قالب شبکه‌های اجتماعی آن هم به دلیل هیجانات کاذب دختران، مورد بازید و بعضا تشویق دیگران قرار گیرد.

راه فرار از خودنمایی با حجاب ظاهری

صحبت‌های بسیاری از دختران جوان درباره این پدیده هم نشانگر آن است که مهم خودنمایی است و حال که آن‌ها به علت ترس از خانواده و یا بعضاً دغدغه دینی نمی‌توانند بدون حجاب خود را به نمایش بگذارند اقدام به خودنمایی با ظاهر محجبه می‌کنند.این در حالی است که اصل این عمل باعث قبح شکنی در بسیاری از طبقات جامعه می‌شود که باید به‌منظور جلوگیری از این آسیب‌ها راه‌حلی جستجو شود.

دختر تهرانی دختر با حجاب دختر ایرانی

شاید قالب شدن فهم و درک صحیح از دین و بایدها و نبایدهای آن به فرزند توسط خانواده‌ها اولین گام عملی به‌منظور جلوگیری ازاین‌گونه خودنمایی‌ها باشد.اصرار برداشتن چادر و رها کردن موضوعات دیگر می‌تواند بزرگ‌ترین آسیب اجتماعی در خانواده‌ها محسوب شود.از طرفی کنترل احساسات در جامعه و مخصوصاً در شبکه‌های اجتماعی و استفاده صحیح از آن می‌تواند گام بعدی باشد.

اکنون با فرارسیدن فصل تابستان مجددا بحث حجاب و نوع پوشش بانوان بالا می‌گیرد و از طرفی دیگر سرعت رواج بدحجابی در کشور توسط افراد مختلف به‌اندازه کافی نگرانی برای جامعه ایجاد می‌کند به همین دلیل خانواده‌های ایرانی باید مراقب عدم ورود انحرافاتی قبیل خودنمایی با چادر و یا کلاً قبح شکنی‌هایی که با چادر صورت می‌گیرد باشند تا ابزار حجاب کامل و واقعی به ابزاری برای قبح شکنی حجاب قرار نگیرد.

 

دختر ایرانی دختر با حجاب دختر تهرانی


ادامه مطلب ...