مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

فرار از مرگ ۳ دقیقه پس از اعدام

جام جم سرا:

روابط عمومی اداره کل زندان‌های استان آذربایجان‌شرقی، اعلام کرد: فردی که به جرم قتل عمدی سال‌ها بود در زندان بسر می‌برد با درخواست قصاص اولیاء دم با وجود تلاش‌های مددکاران اجتماعی زندان از سوی اولیاء دم به دار مجازات آویخته شد. این در حالی بود که پس از تایید حکم، مسئولان قضایی، معاون دادستان عمومی و انقلاب تبریز و با تلاش‌های پیگیر مدیر و مددکاران زندان مرکزی تبریز با تشکیل جلسات صلح و سازش با خانواده مقتول تلاش برای نجات مرد اعدامی از مرگ را آغاز کردند تا سرانجام این تلاش‌ها نتیجه داد و مرد زندانی، با اعلام بخشش از سوی اولیاء دم، ۳ دقیقه پس از رفتن به بالای دار سریعا توسط ماموران به پایین کشیده شد و پس از اقدامات اولیه درمانی به بیمارستان اعزام شد.
به نقل از جهان، علی استادی افزود: حال عمومی این مددجو هم اکنون خوب بوده و در سلامت کامل بسر می‌برد و با عنایات خداوند متعال صدمه چندانی به اعضای بدن وی وارد نشده است و به زودی از بیمارستان ترخیص می‌شود.
استادی ضمن تقدیر و تشکر از گذشت فداکارانه اولیاء دم و پدر و مادر مقتول از تلاش گروه مددکاری زندان به خاطر اقدامات خداپسندانه و انسانی برای تلاش برای اخذ رضایت از شکات سپاسگزاری کرد.
وی همچنین افزود: برای زندانیان جرائم غیرعمد و همچنین افرادی که در پی خطا و اشتباه قابل گذشت مرتکب قتل شده‌اند با اخذ رضایت و ایجاد صلح و سازش در صورتیکه خطری برای سایر افراد جامعه نداشته باشند آزاد می‌شوند، که در سال گذشته نیز با تلاش‌های واحد اکیپ مددکاری زندان مرکزی تبریز ۲۳ نفر از این افراد از چوبه‌دار رهایی یافته‌اند.
استادی یادآور شد: در چنین پرونده‌هایی در مراحل مختلف تلاش می‌شود که پس از صدور حکم، عفو و گذشت حاصل شود اما در نهایت این اولیاء دم هستند که در خصوص حق شرعی و قانونی خود تصمیم‌گیری می‌کنند.


ادامه مطلب ...

نوع تازه بخشش: گذشت پس از اعدام

جام جم سرا:
در آخرین روزهای فروردین ماه اولیای‌دم جوانی که ۱۴سال قبل در بندرعباس به دست پدر دختر مورد علاقه‌اش کشته شده بود، ۲دقیقه بعد از اجرای حکم از تصمیم‌شان منصرف شدند و پیکر نیمه‌جان مرد ۶۷ساله را از دار پایین کشیدند. چند دقیقه بعد قاتل به بهداری منتقل شد تا بعد از درمان از جنبه عمومی جرم محاکمه شود.

اولیای‌دم پیش از اجرای حکم از خانواده متهم درخواست دیه ۴میلیارد تومانی کرده بودند که با موافقت خانواده متهم قرار بود در ازای بخشش، این مبلغ به آنها پرداخت شود اما در نهایت نظر اولیای دم تغییر کرد و قصاص را به دیه توافق شده ترجیح دادند. این تصمیم دو دقیقه بعد از اجرای حکم باز هم عوض شد تا متهم زنده بماند و پرونده با بخشش و توافق‌های مالی سابق بسته شود.

کمتر از یک هفته بعد اما همین خبر با کمی تفاوت روی خروجی خبرگزاری‌ها قرار گرفت. بخشش قاتل، ۳دقیقه بعد از اجرای حکم. این بار ولی‌دم مقتول تبریزی، ۳دقیقه بعد از آنکه پیکر نیمه‌جان قاتل روی طناب دار تاب خورد، از حق قصاص خود گذشت تا سرنوشتی مشابه متهم بندرعباسی برای قاتل فرزندشان رقم بخورد: پیکر نیمه‌جان، بهداری و ادامه محکومیت...

در پرونده‌های جنایی ایران قصاص قاتل پای چوبه دار اتفاق تازه‌ای نیست؛ آنقدر که وکیل مدافعان متهمان به تجربه دریافته‌اند که نه قطعی شدن حکم به معنی امید آخر است و نه مشخص شدن تاریخ اجرای حکم. در خاطرات حرفه‌ای آنها گاهی برگ آخر ولی‌دم تا لحظه قصاص رو نشده باقی می‌ماند. درست مثل ۷بخششی که از ابتدای امسال شامل حال مجرمانی از شهرهای نور و نیشابور و بندرعباس و بیجار و داراب و ساری و تبریز شد. با این حال بخشش بعد از اجرای حکم اتفاق تازه‌ای است که دوبار تکرار شدنش، احتمال سومین و چهارمین و دهمین تکرار آن را قوی‌تر می‌کند. احتمال باب شدن بخشش در وقت اضافه و شانس تماشای همزمان لبخند جامعه و آرامش انتقام.

حکم الهی قصاص، حق شرعی و قانونی هر مسلمانی است که عزیزش را به ناحق از دست داده؛ رنج کشیده، داغ دیده و کمرش را به سختی راست کرده است. اما بخشش بعد از اعدام، تصمیمی است که اگرچه سخت گرفته شده اما دیر گرفته شدنش توالی خطرناکی را از جریحه‌دار شدن احساسات جامعه تا آسیب‌های جسمی و روحی متهمی که یک بار مرگ را به چشم دیده و ناباورانه از آن گریخته رقم می‌زند.

این بخشش خطرناک است. وجدان اجتماعی که برای قضاوت به قهرمان‌های مطلق احتیاج دارد، با این بخشش دیرهنگام در دوگانگی مبهمی گرفتار می‌شود که نمی‌داند وضعیت را چطور تفسیر کند. نمی‌داند سناریویی را که هم انتقام دارد، هم بخشش، هم مرگ، هم زندگی، هم منفعت مالی و هم شهرت و محبوبیت چه بنامد.

چنین بخششی شاید برای جماعتی که در چند قدمی چوبه دار موبایل به دست جان دادن متهم را ثبت می‌کنند روایت هیجان انگیزی با پایان مبهم و دراماتیک در پی داشته باشد، اما برای عموم مردم قضاوت سردرگمی را به بار خواهد آورد که ارزش‌های اخلاقی را از تعریف‌های اصیل خود دور می‌کند و جا می اندازد که قرار گرفتن در جایگاه ولی دم به معنای فرصتی است که می‌توان همه جوره در آن برنده بود. می‌شود انتقام گرفت، متهمی را ادب کرد، بخشید و تحسین اجتماعی را جلب کرد، و در نهایت از معامله‌ای (عموما مادی) در ازای این گذشت بهره برد.(آرزو رستم‌زاد/خبرآنلاین)

*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

مصاحبه با یک جوان از اعدام برگشته: غرور الکی داشتم

جام جم سرا: کلاهش را برمی دارد، کف دستش را می‌کشد به سرش و می‌گوید: «ببین خانوم، بار دومی که می‌خواستن اعدامم کنن، موهام تیکه تیکه کنده‌ می‌شد و می‌افتاد کف دستم. کچل شدم، کچل». آمده به بهشت‌زهرا تا در مراسم سالگرد مرحوم سربندی، شرکت کند و از خانواده‌اش بخواهد تا «ریحانه جباری»، متهم به قتل پدرشان را ببخشد.

«صفر انگوتی»، هنوز ۱۸‌سال نداشت که در یک دعوا، دوستش «مهدی رضایی» را با چاقو کشت؛ بعد خودش را به زندان معرفی کرد، هفت‌سال حبس کشید و دو بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت؛ تا این‌که جمعیت دانشجویی امام علی (ع) برای آزادی او کمپینی تشکیل داد و پول رضایت از خانواده «مهدی» را که ۲۰۰‌میلیون تومان بود، جمع‌آوری کرد. اشاره می‌کند به قبرهای جلوی پایش: «اگر مردم و خانواده رضایی نبودند، الان جایم این‌جا بود، توی یکی از این همین قبر‌ها.»


از روز حادثه بگو. چه شد که مهدی را کشتی؟

سال ۸۶ بود که این اتفاق افتاد. ۱۰‌درصد دعوای ما به‌خاطر یکی از دخترهای هم‌محلیمان بود. غیرتی بودم. کسی نگاه چپ می‌کرد، من خونم به جوش می‌آمد. هنوز ۱۸ سالم هم نشده بود، بچه بودم و غرور الکی داشتم. درگیر شدیم و او رفت رفیق‌هایش را جمع کند و بیاید، من هم رفتم خانه چاقو برداشتم و تا دیدمش، او را زدم کشتم. دو روز فرار کردم، نتوانستم، بالاخره خون، پاگیر است. بعد خودم را معرفی کردم و دو روز بعد من را بردند زندان رجایی‌شهر. تقریبا یک سالی طول کشید تا دادگاه کیفری رفتم و دادگاه حکم قصاص داد. شش ماه بعدش هم من را بردند پای چوبه دار. دفعه اول وقت گرفتم و اعدام نشدم، چهار ماه بعد دوباره تا پای چوبه دار رفتم و برگشتم. دفعه دوم که بردنم برای اعدام، مو‌هایم پای چوبه دار ریخت.

یعنی الان مو نداری؟

(کلاهش را برمی‌دارد) نه، ببین، غیر از دور کله‌ام، همه مو‌هایم ریخت.

خب این مربوط به دفعه دومی می‌شود که بردند تا اعدامت کنند. برگردیم به دفعه اول. مسلما آن روز که آمدند دم سلول و خواستند تو را ببرند انفرادی تا اعدام شوی، خیلی سخت بود. اگر از حال و هوای آن روز بخواهی بگویی، چه می‌گویی؟

دفعه اول که می‌خواستند من را در اوین ببرند پای چوبه دار، ۹ نفر بودیم.

هم سن و‌ سال خودت بودند؟

دو نفرشان هم سن خودم و بقیه کمی از من سنشان بیشتر بود. یک زن را هم از اوین آوردند و شدیم ۱۰ نفر. آن روز من اولین بارم بودم و یکی از دوست‌هایم که هم سن خودم بود، دومین بارش بود. قبل از این‌که برای اعدام بیایند دم سلول انفرادی، با او که در سلول کناری‌ام بود، حرف می‌زدیم و درددل می‌کردیم.

نمی‌ترسیدی؟ استرس نداشتی؟

خب استرس داشتم ولی حساب کن چی؟ امید داشتم ولی آخرش هم به خودم می‌گفتم یا می‌میرم، یا زنده میمونم، امید به خدا. آن موقع سربازهای زندان می‌آمدند می‌گفتند امید داشته باش. بعد دکتر‌ها آمدند و قرص آرام‌کننده دادند تا بخورم.

بالاخره نمی‌شود گفت که ترس نداشتی.

چرا ترس داشتم ولی مسأله‌ای بود، من در زندان ۸ بار خودم را بالا کشیدم. ولی هر دفعه نمی‌شد. هربار یک اتفاقی می‌افتاد که نمی‌شد بمیرم. مثلا دفعه دوم که خودم را دار زده بودم یکی از رفقایم که از‌‌ همان اول با هم بودیم، نجاتم داد. او همیشه دقیقه ۹۰ من را نجات می‌داد و بعد من را می‌بردند بیمارستان و دوباره برمی‌گشتم.

چرا می‌خواستی خودت را بکشی؟

از زندگی خسته بودم. می‌دیدم که چقدر پدرومادرم اذیت می‌شوند، پول هم نداشتند که دیه را بپردازند. این‌ها همه‌اش به من فشار می‌آورد و دلم می‌خواست قبل این‌که من را اعدام کنند، خودم را بکشم.

حالا به دفعه دومی برگردیم که تو را بردند تا اعدامت کنند. این‌بار خلاف دفعه قبل که تا پای دار رفتی ولی طناب را دور گردنت نینداختند، طناب‌دار را دور گردن خودت دیدی. آدم وقتی طناب دار دور گردنش است، چه حسی دارد؟ تو هنوز امید داشتی که بخشیده شوی یا خودت را در آستانه مرگ می‌دیدی؟

دفعه اول که رفتم پای دار، با خودم فکر می‌کردم ۳۰‌درصد احتمال دارد اعدام شوم و ۷۰‌درصد نجات پیدا می‌کنم. دفعه دوم اما این‌ درصد برعکس بود. من آن زمان آیت الکرسی خواندم و منتظر بودم هر آن مرگ بیاید. از خدا می‌خواستم که به من وقت بدهد تا جبران کنم. از او مهلت می‌خواستم. من قبل از این‌که بیفتم زندان، خدا را می‌شناختم ولی در این هفت‌سال، خدا را پیدا کردم و شناختم. آن موقع هیچ کس حالش خوب نبود، نه سرباز‌ها و نه حتی خود شاکی. زنی بود که آمده بود قاتل پسرش را اعدام کرده بود و بعد نشسته بود روی زمین و می‌زد تو سر خودش و می‌گفت غلط کردم او را کشیدم بالا. بعد یکی داد زد که دستبند و پابند انگوتی را باز کنید و بیاوریدش پایین، وقت گرفته.

دفعه دوم قرار بود با چند نفر دیگر اعدام شوی؟

۶نفر از رجایی‌شهر رفته بودیم و دوباره یک زن را هم از اوین برای اعدام آورده بودند. بعد همه را کشیدند بالا، غیر از من.

یعنی تو دو بار از نزدیک، مرگ چند نفر از هم‌بندی‌هایت را دیدی.

بله. یک چهارپایه زیرپایمان بود که ریلی بود و به آن طناب بسته بودند، آن را می‌کشیدند عقب و همه با هم اعدام می‌شدند. دفعه دوم هم همه را کشیدند بالا و من ماندم.

همانجا بود که بیشتر مو‌هایت ریخت. درست است؟

بله. از قبلش در سلول قسمتی از مو‌هایم ریخته بود و بعد پای دار، بیشترش ریخت.

بعد از این‌که وقت گرفتی دوباره تو را به سلول بردند؟

بله ولی این‌بار تنها بودم و کسی در سلول‌های کناری نبود تا با هم حرف بزنیم. تنها بودم و داشتم دق می‌کردم. تا ۲ بعدازظهر آن‌جا بودم و مو‌هایم هنوز می‌ریخت. بعدش درجه‌دار در را باز کرد و من هم انگار در عالم رویا بودم، به من گفت جمع کن بریم صفر، گفتم کجا بریم؟ گفت می‌ری رجایی‌شهر. بلند شدم او را بغل کردم و اصلا باورم نمی‌شد که من را دوباره می‌برند زندان. ۱۰ دقیقه او را بغل کرده بودم و گریه می‌کردم.

وقتی برگشتی زندان، هم‌بندی‌هایت منتظرت بودند؟ با تو چطور برخورد کردند؟

دفعه اول که من را برای اعدام برده بودند، بچه‌ها مطمئن بودند که برمی‌گردم ولی دفعه دوم که برگشتم، بچه‌ها برایم ختم گرفته بودند. چون تا ساعت دو طول کشید، امیدشان را از دست داده بودند و فکر می‌کردند اعدام شده‌ام. وقتی برگشتم دیدم پارچه‌های مشکی برایم زده‌اند. وقتی رسیدم داخل سالن همه من را بغل گرفتند و گریه ‌کردند، می‌گفتند فکر کردیم مرده‌ای.

تو با بقیه هم‌بندی‌هایت در بند جوانان بودی یا با بقیه زندانی‌ها بودی؟

بله، در بند جوانان بودم. بیشتر هم سن‌و‌سال بودیم.

همه «متهم به قتل» بودید؟

همه جوره بود ولی قتلی بیشتر بود. خدا را شکر خیلی‌هایشان هفت و خرده‌ای‌ سال حبس کشیدند و رضایت گرفتند و رفتند. الان دو، سه نفرشان هنوز در زندانند و با آن‌ها هنوز ارتباط دارم و سعی می‌کنم کاری برایشان کنم.

غیر از کسانی که عفو گرفتند و رفتند، خیلی‌ها هم برای اعدام رفتند و دیگر برنگشتند. حست روز اعدام آن‌ها چه بود؟

بله. یکی از آن‌ها بهنود شجاعی بود. او را سه‌بار برای اعدام برده بودند و وقت گرفته بود ولی دفعه چهارم رفت و برنگشت. من با بهنود دوست بودم. جالب این‌جا بود که دفعه دوم قرار اعدام، من را به سلولی بردند که او هر چهاربار قبل از قرار اعدامش را در آن سلول گذرانده بود. او روی دیوار سلول هر دفعه چیزهایی نوشته بود. قبل از آن هم هر سه‌بار قبلی نوشته بود «من بهنود شجاعی، نخستین‌بار است که آمده‌ام برای اعدام، دومین‌بار و سومین‌بار را هم نوشته بود. چهارمین‌بار هم نوشته بود دیگر امیدی ندارم برگردم. من را هم در‌‌ همان سلول انداخته بودند و خیلی استرس و فکر و خیال داشتم. یکی دیگر از دوست‌هایم را بعد از ۱۱‌سال حبس، بردند اعدام کنند ولی عفو گرفت و برگشت. بعد که من را دید گفت صفر تو چه دلی داشتی، من اولین بارم بود و وقتی طناب دار را انداختند گردنم، داشتم سکته می‌کردم، تو چه کشیدی که تا حالا دوبار تا پای اعدام رفتی و برگشتی.

این ۷‌سال زندان چطور گذشت؟ آن‌جا چه کار می‌کردی؟

قلاب‌بافی می‌کردم، قرآن حفظ می‌کردم، در گروه تواشیح شرکت می‌کردم.

دچار مشکلات روحی هم شدی؟

بله، هرچند وقت یک‌بار سرم را می‌کوبیدم به دیوار و اگر نمی‌کوبیدم، آرام نمی‌شدم.

آن ۸باری که گفتی می‌خواستی خودت را بکشی، بعد از دو باری بود که برای اعدام پای چوبه دار رفته بودی؟

بله. فکر می‌کردم این دو بار اینطوری شد، اگر دفعه سومی هم در کار باشد و قرار باشد‌‌ همان فشار به من بیاید، چه می‌شود. فکر می‌کردم خودم، خودم را راحت کنم بهتر است. به پدر و مادرم فکر می‌کردم که چه سختی‌هایی به خاطر من کشیدند.

بعد هم که اسم جمعیت امام علی (ع) را از خواهرت شنیدی و امیدوار شدی که پول دیه جور شود.

بله، پارسال بود که خواهرم گفت در اینترنت با جمعیت امام علی (ع) آشنا شده و آن‌ها برای نجات مته‌مان زیر ۱۸‌سال تلاش می‌کنند. بعدش مسئولان جمعیت آمدند زندان و با هم آشنا شدیم. بعدش هم رضایت را برای من گرفتند.

می‌دانی که خیلی‌ها از سراسر ایران برای تو پول فرستادند تا پول رضایت از خانواده رضایی را فراهم کنند. بچه‌ای بود که از بندرعباس قلکش را برای تو فرستاد و بچه دیگری از افغانستان، ۱۰‌هزار تومان برای نجات تو کمک کرد. به مردمی که تو را از مرگ نجات دادند، چه داری بگویی؟

آن‌ها را دوست دارم و قول می‌دهم اشتباهی نکنم که زحماتشان از بین برود، من هم کسی مثل آن‌ها می‌شوم. من هم با بچه‌های جمعیت همکاری می‌کنم تا دیگر کسی مثل من گرفتار زندان و ترس از اعدام نشود.

آن موقع که آزاد شدی چه حسی داشتی؟

باور نمی‌کردم. ساعت سه بعد از ظهر وکیل بندم آمد گفت صفر آزادی. می‌ترسیدم الکی گفته باشند. از همه خداحافظی کردم و بعد از یک ساعت از زندان آمدم بیرون. خانواده‌ام هم نمی‌دانستند و باور نمی‌کردند آزاد شوم.

اسفند پارسال که آزاد شدی، در کارخانه یکی از خیر‌ها مشغول به کار شدی. هنوز آنجایی؟

نه الان آن‌جا نیستم و بیکارم.

چرا آن‌جا نماندی؟

چون یک ماه بعد از بیرون آمدن از زندان بود. هنوز عوارض زندان را داشتم و چند وقت یک بار دچار جنون می‌شدم. وقت گرفتم و پیش دکتر رفتم. حالا بهتر شده‌ام. قرار است با برادرم برای کار به قشم برویم.

این ردهای بخیه که روی گردنت پیداست، مال زمان زندان است؟

نه، این‌ها مال همین چند ماه بیرون از زندان است. به خاطر عوارض زندان و دو بار چوبه اعدام، هرچند وقت یک بار حالم بد می‌شود و برای اینکه سر بقیه بلایی نیاورم، خودم را می‌زنم.

یادم است که خانواده رضایی به این شرط تو را بخشیدند که دیگر تو و خانواده‌ات در نظرآباد زندگی نکنید. الان کجا زندگی می‌کنید؟

در شهر جدید هشتگرد.

هنوز نرفته‌ای از آن‌ها تشکر کنی؟

قرار است موسس جمعیت امام علی (ع) روزی را هماهنگ کند که خدمت خانواده رضایی برویم برای تشکر و معذرت‌خواهی.

بعد از آزادی‌ات سر خاک مهدی نرفتی؟

نه.

چرا؟

چون نمی‌توانم بروم. چون خانواده‌اش راضی نیستند بروم. خودم دوست دارم بروم ولی می‌ترسم مشکلی پیش بیاید.

درباره زندان چه نظری داری؟

در زندان همه‌چیز هست. ولی چون چهاردیواری است و از خانواده دوری، حس دلتنگی زیاد است. یاد خانواده که می‌افتی، دنیا روی سرت خراب می‌شود. (شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

تایید حکم 4 بار اعدام و 20 سال حبس برای عنکبوت سیاه

جام جم سرا: ابتدای آبان سال 92 کارآگاهان پلیس آگاهی تهران با ثبت یک شکایت اطلاع پیدا کردند جوانی حدوداً 30ساله تحت عنوان راننده سرویس مدرسه، دختربچه‌ای را فریب داده و پس از سوار کردن وی، با تهدید چاقو اقدام به آزار و اذیت وی کرده و پس از سرقت طلا و جواهرات، دختربچه را از خودرو پیاده کرده و متواری شده است.

شاکی در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: «ساعت هفت بامداد در حالی‌که دخترم مقابل در منزل منتظر سرویس ایستاده بود، طبق گفته خودش خودروی پژوی نقره‌ای به او نزدیک شد و راننده‌اش عنوان کرد سرویس مدرسه خراب شده و به همین علت وی به‌عنوان سرویس به‌دنبال دخترم آمده تا او را به مدرسه ببرد. راننده پژو پس از سوارشدن دخترم او را مورد آزار و اذیت قرار داد و وی را در حوالی خیابان مرزداران از ماشین پیاده و فرار کرد».

بنا بر اظهارات مادر قربانی، راننده پژو علاوه بر آزار و اذیت دخترش گوشواره‌های او را نیز سرقت کرده بود. کارآگاهان از متهم چهره‌نگاری کردند و تصویر به‌دست‌آمده را در اختیار واحدهای گشتی قرار دادند.

اجرای طرح حضور تیم‌های عملیاتی در ساعت اولیه روز و ارایه آموزش‌های لازم به دانش‌آموزان مدارس دخترانه، حساس‌کردن خانواده‌ها نسبت به موضوع پرونده و افزایش گشت‌های نامحسوس در منطقه یوسف‌آباد از جمله اقداماتی بود که کارآگاهان در ابتدای تحقیقات انجام دادند و همزمان به تلاش برای یافتن سرنخی از متهم پرداختند.

پس از انجام تحقیقات و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. اولین جلسه محاکمه این متهم 13 اردیبهشت در حالی به‌صورت غیرعلنی آغاز شد که با وجود شناسایی 9 نفر از شاکیان متهم، تعدادی از آنها در دادگاه حاضر نشده بودند.

قاضی شعبه و مستشاران دادگاه با توجه به فوریت رسیدگی به پرونده، پس از پایان رسیدگی، ساعتی پیش وارد شور شده و متهم را به 4 بار اعدام، 20 سال حبس و 163 ضربه شلاق محکوم کردند. 15 سال از حبس مورد نظر مربوط به آدم‌ربایی و 5 سال مربوط به سرقت است. همچنین 99 ضربه شلاق نیز مربوط به آدم‌ربایی و بقیه مربوط به سرقت بوده است.

براین اساس این پرونده با اعتراض متهم به دیوانعالی کشور ارسال شد که در نهایت شعبه رسیدگی کننده به پرونده، حکم صادره از دادگاه کیفری را تأیید کرد. این حکم به وکیل متهم ابلاغ شده و در روزهای آینده به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران ارسال می‌شود.(تسنیم)


ادامه مطلب ...

پایان تلخ یک درگیری خانوادگی: اعدام

جام جم سرا به نقل از ایران: ساعت ۱۰ شب ۲۳ بهمن سال ۸۹ مأموران کلانتری ۱۳۴ شهرک قدس در جریان درگیری خانوادگی دو برادر قرار گرفتند و با حضور در محل جنایت با جسد مردی جوان روبه‌رو شدند. پدر قربانی در آنجا ادعا کرد پسرش «بیژن» را عمویش «عزت‌الله» به قتل رسانده است.

این مرد به مأموران گفت: در خانه بودیم که صدای شدید کوبیدن در حیاط را شنیدیم و در همین زمان پسرم با عجله به سمت در رفت و این در حالی بود که به داخل حیاطمان سنگ پرت می‌‌کردند. بیژن چند قدم جلو‌تر از مادرش وارد کوچه شد و زمانی که خودم را به آن‌ها رساندم دیدم پسرم غرق در خون روی زمین است و مادرش او را در آغوش گرفته و یکی دیگر از برادرزاده‌هایم نیز زنم را کتک می‌زد.
وی افزود: چوبدستی که پسرم با آن به قتل رسیده بود در دستان برادرم بود و دیگر برادرزاده‌هایم نیز قمه و تبر به دست داشتند که با آمدن پسرانم به محل، این درگیری به پایان رسید.
بلافاصله عزت‌الله ۶۱ ساله توسط مأموران اداره ۱۰ پلیس آگاهی تهران دستگیر شد و پس از اعترافات او در دادسرای امور جنایی تهران، پرونده برای صدور حکم به شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران انتقال داده شد.
قاضی و چهار قاضی مستشار، وی را بیگناه معرفی کردند که این حکم در شعبه ۲۴ دیوان عالی کشور مورد نقض قرار گرفت و پرونده برای رسیدگی مجدد به شعبه ۱۱۳ دادگاه کیفری ارجاع شد. در این جلسه، عزت‌الله‌ را به اتهام قتل شبه عمد به پرداخت دیه و سه سال زندان محکوم کردند که این رأی نیز در دیوانعالی کشور مورد نقض قرار گرفت.


روز ۲۷ مهرماه امسال جلسه رسیدگی مجدد به پرونده قتل خانوادگی در شعبه ۷۴ دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عبداللهی برگزار شد و در شروع جلسه، خانواده قربانی جنایت خواستار قصاص قاتل بیژن شدند و پدر وی با بازگویی‌‌ همان ادعاهای روز نخست بازجویی، برادرش را قاتل پسرش معرفی کرد.
سپس عزت‌الله که با قرار وثیقه آزاد است در جایگاه قرار گرفت و گفت: من قاتل نیستم و تنها یک ضربه به پیشانی برادرزاده‌ام زدم و ضربه به قسمت پشت جمجمه باعث مرگ بیژن شده است.
وی افزود: وقتی با چوب به پیشانی بیژن زدم برادرش «هوشمند» چوبدستی را از دستم گرفت و خواست با چوب به سر من ضربه بزند که سرم را پایین بردم و چوب به سر بیژن خورد.
متهم به قتل ادامه داد: یکی از برادرزاده‌هایم نیز با یک تیزی به سر و دستم ضرباتی زد.
بنابر این گزارش، قاضی عبداللهی و چهار قاضی عالی رتبه پس از پایان جلسه، وارد شور شده و عزت‌الله را که با قرار وثیقه آزاد بود در دادگاه بازداشت و وی را به قصاص نفس -اعدام- محکوم کردند.


ادامه مطلب ...

سوژه عوض شد: محیط‌بان زیر اعدام دیگه حال نمی‌ده!

جام جم سرا: از زیبائی‌های سرزمینش می‌گوید، از دنا، از بلوط‌هایش از آبشار‌هایش از برف‌هایش، از گردنه بیژن: «آقای اینانلو خودت که از گردنه بیژن گذشتی می‌دونی چی می‌گم».

و من می‌دانم که اسعد چه می‌گوید، اسعد را ندیده‌ام اما اسعد‌ها را دیده‌ام در لباس شکاربان و شکارچی، جوانان این مملکت، با آن‌ها نشسته‌ام، در شب‌های سرد زمستانیِ کویر آتش تاق را برتافته‌ایم، با هم چای دودی خورده‌ایم، گپ زده‌ایم، شوخی کرده‌ایم، صبح تاریک در سوز کویری برخاسته‌ایم، صبحانه خورده نخورده به کوه زده‌ایم، برای شکاری یا تصویری،‌‌ همان اسعدهائی که به لطف مدیران پردیسان به جان هم افتاده‌اند.

از عالم تخیل بر می‌گردم، نمی‌دانم چقدر طول کشیده است، حالا اسعد دارد گریه می‌کند، می‌دانم کجای حرفش او را به گریه انداخته است، به خدا نمی‌خواستم بزنم، خدا از من نگذره که بخوام آدم کش باشم، به خدا من هیچی نمی‌دیدیم، همه چی تار بود...

اسعد همچنان می‌گوید و می‌گرید، «اسعد تقی‌زاده» محیط بانی که شش سال پیش جوانی را که دانسته یا ندانسته قاطی شکارچیان غیرمجاز شده بود، کشته بود. هق هق گریه، کلماتش را می‌برند و یا کلمات هق هق، گریه‌اش را؟

- به خدا ۱۰ روز نبود که عقد کرده بودم، این چه سرنوشتی بود، چرا اینطوری شد، به خدا دارم تو زندان می‌پوسم، جوونی‌ام رفت، هیچ کس به فکر من نیست...

هیچ کس به فکر اسعد نیست اما زمانی همه به فکر اسعد بودند، زمانی که حکم اعدامش تأیید شد خبرنگاران در در روزنامه‌ها مطلب نوشتند، جوانان احساساتی پشت کیبورد‌ها نشستند، بارانی از پُست و کامنت و مطلب و مقاله و مصاحبه می‌بارد، همه احساساتی و جوگیر شده‌اند، من هم این وسط یکی دو مطلب می‌نویسم، «شهیدی فر» زنگ می‌زند:

- می‌خوام به برنامه «پارک ملت» دعوتتون کنم که راجع به محیط زیست، محیط‌بان‌ها و به خصوص محیط بانی که حکم اعدام دارد صحبت کنیم.

همیشه کلمات را کامل و صحیح ادا می‌کند، نصف سن مرا دارد اما همیشه مرا مجاب می‌کند، قبول می‌کنم، آقای محمدزاده رئیس محیط زیست هم خواهد آمد، جو فیسبوکی بالا می‌گیرد، این وسط یکی از مدیران پردیسان کولاک می‌کند، در مصاحبه‌ای می‌گوید:

- این‌ها یک مشت اراذل و اوباشند!

خطابش به خانواده جوانی است که به دست اسعد کشته شده، همه در تکاپوی گرفتن رضایتند، خانواده مقتول، خانواده‌ای فرهنگی‌اند، خانواده شهیدند، خطاب این استاد آن‌ها را برمی‌آشوبد، برنامه پارک ملت قرار است شروع شود، یک ساعت پیش از برنامه در استودیو هستم، رئیس محیط زیست هنوز نیامده، تلفن من زنگ می‌زند: «آقای اینانلو سلام، من از طرف خانواده رضائی - خانواده مقتول- زنگ می‌زنم، آقای رضائی پیغام داده‌اند که ما برای آقای اینانلو احترام قائلیم اما اگر در برنامه امشب حرفی از این موضوع بگویند، ما رضایت نمی‌دهیم».

نمی‌دانم از کجا فهمیده‌اند. مهم نیست، چیزی که مهم است اینکه بیش از این ایجاد حساسیت نکنیم، موضوع را با شهیدی فر و آقای محمدی‌زاده درمیان می‌گذارم، نیم ساعت مانده به شروع برنامه تعویض موضوع یک برنامه زنده تلویزیونی اگر غیر ممکن نباشد حتما بسیار مشکل است اما شهیدی فر با استادی تمام برنامه را اداره می‌کند، به خیر می‌گذرد، جو احساساتی کامنتها و فیسبوکی‌ها ادامه دارد، فشار روانی دارم، طبق معمول به مزرعه پناه می‌برم اما آنجا هم در امان نیستم، خانمی از تلویزیون BBC زنگ می‌زند:

- آقای اینانلو سلام، در برنامه زنده امشب می‌خواهیم راجع به محیط زیست و محیط بان‌های اعدامی حرف بزنیم آیا حاضرید که به طور زنده در برنامه امشب شرکت کنید؟

این خانم هم خوب حرف می‌زند اما نمی‌تواند مرا مجاب کند، برایش توضیح دادم که بنا به دلایل شخصی مایل نیستم که در هیچ رادیو با تلویزیون خارجی صحبت کنم، می‌پذیرد اما پیش از خداحافظی می‌گویم که اگر توصیه مرا می‌پذیرید این برنامه را پخش نکنید و حساسیت خانواده مقتول را به حرف‌های رسانه‌ای توضیح می‌دهم و توصیه می‌کنم که برای حفظ جان این جوان هم که شده برنامه را پخش نکنید.

با تردید می‌گوید، نمی‌داند بتواند یا نه اما حرف مرا به رؤسایش منعکس می‌کند، BBC آن شب برنامه را پخش نمی‌کند اما جو احساساتی فضای اینترنتی ادامه دارد، باران فیسبوک و کامنت و قربان صدقه و فداکاری و فحش و ناسزا بشدت می‌بارد، کار به تظاهرات در پردیسان می‌انجامد، مهندس و حواریون از دژ پردیسان بیرون می‌آیند، قسم‌های محکم می‌خورند، قول‌های غلاظ و شداد می‌دهند، جوانان احساساتی آرام می‌شوند، مهندس و هیئت همراه از پردیسان می‌روند، گروه جدید می‌آیند با قول‌ها و قسم‌های جدید، باز هم خبری نمی‌شود، روزنامه‌ها ساکت‌اند، دنیای مجازی ساکت است، گویی هرگز نه اسعدی بوده و نه محیط بانی، گویی دوستان احساساتی سوژه‌های تازه‌ای برای سرگرمی پیدا کرده‌اند، سوژه محیط‌بان زیر اعدام - دیگه حال نمی‌ده! - اسعد دیگر مُد نیست. (محمدعلی اینانلو/خبرآنلاین)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

۲ گفت‌وگو: پایان ٢٣ سال وحشت از اعدام با طناب دار

در این جنایت که طی حمله‌ای مسلحانه در روستای راونگ میناب رخ داد، دو برادر به قتل رسیدند. متهمان بعد از دستگیری و محاکمه، به قصاص محکوم شدند و این حکم به تایید رسید اما سرانجام اولیای‌ دم از اجرای حکم صرف‌نظر کردند. «حسین جمشیدی»، برادر مقتولان و همچنین «اکبر» -یکی از محکومان- درباره این واقعه توضیحاتی داده‌اند. روایت این دو نفر از ماجرا تفاوت‌هایی دارد و هریک از منظر خود، ماجرا را شرح داده‌اند.


گفت‌وگو با برادر مقتولان

«حسین جمشیدی» می‌گوید قتل در دی‌ماه سال٧٠ به وقوع پیوست و او و خانواده‌اش از آن زمان تا کنون پرونده را پیگیری کرده‌اند.

قتل چطور اتفاق افتاد؟
حدود اذان مغرب چندنفر درِ خانه برادرم را ‌زدند و با شلیک گلوله، دو برادرم به نام‌های علی (٢٨ساله) و عباس (٣٠ساله) را کشتند و رفتند. بعد فهمیدیم قاتلان قصد گروگانگیری داشتند و وقتی برادرانم مقاومت کردند از آنجایی که مهاجمان می‌دانستند شناسایی شده‌اند، چاره‌ای جز قتل برادرانم برای خود ندیده بودند. هردو برادرم ازدواج کرده بودند و یکی چهار و دیگری دوفرزند داشت.

قاتلان چندنفر بودند و انگیزه‌شان از حمله مسلحانه چه بود؟
هردو برادرم در یک‌روز به دست دو فرد مسلح با شلیک گلوله به قتل رسیدند. قاتلان در مراحل رسیدگی، مدعی بودند به‌خاطر طلب ٢٠هزارتومانی با برادرانم اختلاف داشتند اما بعد مشخص شد قضیه اختلاف ملکی بود.

برای اعلام رضایت دیه هم گرفتید؟
هیچ پولی دریافت نکردیم و بدون دریافت دیه، گذشت کردیم. هرکس نیتی دارد و نیت ما هم خیر بود.

چطور شد تصمیم به رضایت گرفتید؟
ما ماجرا را به فرزندان برادرانم سپردیم و آنها گفتند ما یتیم شده‌ایم و می‌دانیم یتیمی چطور است. نمی‌خواهیم دیگران یتیم شوند.

چرا اعلام رضایت ٢٣سال طول کشید؟
تا قبل از اینکه حکم به مرحله اجرا برسد، تصمیم ما بر قصاص و اجرای حکم بود.

پس چه شد که نظرتان تغییر کرد؟
همان‌طور که گفتم تصمیم نهایی را به بچه‌های برادرانم و همسران‌شان سپرده بودیم و آنها هم در مراحل پایانی اجرای حکم، یعنی دقیقا یک‌روز قبل از اینکه حکم اجرا شود گفتند ما قاتلان را به خدا می‌سپاریم؛ خدا خودش در آن دنیا آنها را مجازات خواهد کرد.

آیا قبل از اعلام گذشت، در خانواده درباره بخشیدن قاتلان صحبت می‌شد؟
بله، اما نه از اول. اول کار هرکه باشد تصمیم به گذشت ندارد اما به مرور زمان تصمیم عوض می‌شود. در خانواده ما نظرات متفاوت بود، گاهی چهارنفر مخالف قصاص بودند، گاهی پنج‌نفر و گاهی دونفر.

خانواده قاتلان چندبار برای جلب‌رضایت شما سراغ‌تان آمدند؟
کسی برای رضایت پیش ما نیامد. ما خودمان روز قبل از اجرای حکم اعلام رضایت کردیم.

چطور توانستید پدر و مادرتان را راضی کنید؟
به‌هرحال پدر و مادر هستند و برایشان بخشش سخت بود اما در نهایت، حاضر به گذشت شدند و بعد از گذشت هم حاضر نشدند قاتلان را ببینند.

واکنش اطرافیان در مورد این بخشش چه بود؟
طایفه موافق بخشش نبود و بر قصاص اصرار داشت. الان که ما بخشیده‌ایم، بسیاری با ما قهر هستند.

آیا ممکن است اگر شرایط مشابهی پیش بیاید باز هم ببخشید؟
نه اصلا. چون تجربه خیلی سختی است اما الان که گذشت کرده‌ام، خیلی سبک‌تر هستم.

توصیه شما به افرادی که در شرایط مشابه شما قرار دارند و عزیزی را از دست داده‌اند و امکان قصاص قاتل را دارند، چیست؟
قرآن گفته هرکسی که کسی را کشته می‌توانید قصاص کنید اما در خود قرآن هم بر اهمیت بخشش تاکید شده است.


روایت متهم

علی که با گذشت اولیای‌دم از زندان آزاد شده و به زندگی سابقش بازگشته است، ادعا می‌کند بی‌گناه است.

ماجرای قتل را توضیح بدهید.
یکی از دوستانم به نام عیسی سال٧٠ به دلیل طلب و حسابی که با برادران جمشیدی داشت، مرتکب قتل شد. بعد از من کمک خواست، من هم کمکش کردم و به او پناه دادم. وقتی اولیای‌دم جمشیدی‌ها موضوع را فهمیدند، به من گفتند باید او را تحویل‌شان بدهم وگرنه مرا به‌عنوان متهم معرفی می‌کنند اما گفتم خودتان او را بگیرید، من کسی را تحویل نمی‌دهم. در نهایت عیسی دستگیر شد ولی جرمش را قبول نکرد، بعد از آن، شاکیان مرا متهم کردند. در نهایت هم ٥٠نفر آوردند و قسم خوردند من قاتل هستم. من هم گفتم مگر قتل در مراسم عروسی بوده که این‌همه آدم دیده باشند؟ ماجرا ادامه داشت و من ٢٣سال زندان بودم تا اینکه بالاخره یک‌ماه پیش رضایت دادند و آزاد شدم.

چه شد که اولیای‌دم حاضر به رضایت شدند؟
بعد از ماجرای قتل دو برادر جمشیدی، داماد خانواده عیسی هم کشته شد. پارسال که من به مرخصی آمده بودم پیگیر ماجرا شدم و داشتم ماجرا را حل می‌کردم اما از زندان به من زنگ زدند و گفتند خودت را به زندان معرفی کن. من هم فردای آن روز و قبل از اینکه موفق به حل ماجرا شوم به زندان برگشتم. بعد از آن عیسی فراری شد و این هم باعث دوچندان‌شدن مشکل شد؛ چون نتوانستند او را بگیرند. بالاخره خودشان ماجرا را حل‌و‌فصل کردند. خانواده جمشیدی به‌خاطر قتل برادرانشان و خانواده عیسی هم به‌خاطر قتل دامادشان رضایت دادند و فقط من ماندم که در نهایت، برادرزاده‌های جمشیدی به من هم رضایت دادند.

شما وقتی زندانی شدی، چندسال داشتی؟
وقتی به زندان رفتم ٣٧ساله بودم. من اصلا در قتل دست نداشتم. البته الان همه‌چیز تمام شده ولی به هر حال نه شناختی از مقتولان داشتم و نه طلب و حسابی در میان بود. همان موقع هم پزشکی‌قانونی گفته بود این قتل‌ها نمی‌تواند کار بیش از یک‌نفر باشد. در این مدت رییس دادگاه و رییس زندان خیلی کمک کردند تا موضوع حل شود.

٢٣سال زندان چطور گذشت؟
با سختی. گاهی فکر می‌کنم اگر اعدام می‌شدم بهتر بود. الان نان شب ندارم و محتاجم. نه باغ دارم و نه زندگی. حداقل در زندان، کلوچه و سیگار می‌فروختم و خرجم را درمی‌آوردم اما الان هیچ‌کاری نمی‌توانم انجام دهم.

قبل از زندان شغلت چه بود؟
آن‌موقع کشاورز بودم اما الان سنم بالا رفته و نمی‌توانم کشاورزی کنم و زمینم الان بی‌فایده افتاده است. رودخانه خشک و باغ‌های من خراب شده است. از دولت انتظار دارم به من وام بدهد تا بتوانم چاه بزنم و زمینم را آباد کنم. الان ٩ماه است که پایم آسیب دیده و نمی‌توانم کاری انجام دهم. (شرق)


ادامه مطلب ...

اتهام دخترربایی ۲۴ روز پیش از اعدام یک شرور

این شرور که مهدی معروف به سرهنگ معرفی شده و بر بدنش خالکوبی‌هایی نیز دیده می‌شود، چندماه پیش با شکایت دختری جوان به خاطر آدم‌ربایی و شکنجه از زندان به شعبه اول بازپرسی دادسرای ناحیه ۳۴ احضار شد.
«مهدی سرهنگ» دیروز در برابر بازپرس نصرتی هرگونه دخالت در آدم‌ربایی و شکنجه را به گردن نگرفت. در برابر این ادعا‌ها، دختر جوان گفت: اسفندماه سال گذشته در حالی که سوار بر خودرویم و در خیابان اقبال در حال حرکت بودم تا به خانه‌مان بروم در ترافیک ماندم. همزمان مهدی را دیدم، وی بچه محل مان است و همه از او می‌ترسند ناگهان او به سمت خودرویم آمد و در را باز کرد و مرا از پشت فرمان به صندلی کناری هل داد و خودش پشت فرمان نشست و به حرکت درآمد. چون از او خیلی می‌ترسیدم سکوت کردم و دقایقی بعد وی مرا به خانه‌شان برد و به مدت چهار شبانه‌روز آنجا زندانی‌ام کرد و در این مدت مرا شکنجه می‌داد.
این شاکی افزود: وی طلا‌هایم را از من گرفت و نهایتاً توانستم از دستش فرار کنم. وقتی به خانه رفتم و برای مادرم گفتم که در این مدت در اسارت مهدی بوده‌ام و همه طلا‌هایم و ۲۰۰ هزار تومان پولم را از من گرفته است مادرم شوکه شد اما برای حفظ آبرو و ترس از مهدی شکایت نکردم تا اینکه چند ماه پیش همسایه‌ها مرا مجبور کردند از او شکایت کنم.
مهدی وقتی ادعاهای دختر آشنا را شنید به بازپرس پرونده گفت: این دختر در محل مان به کماندو معروف است و اعتیاد شدیدی به شیشه دارد، او همیشه برای کشیدن شیشه و خرید آن به خانه‌مان می‌آمد. روز حادثه نیز مادر و برادر بزرگش وی را به خانه‌مان آوردند تا من از او نگهداری کنم و اجازه ندهم شیشه بکشد چرا که خانواده‌اش قادر به مهار وی نبودند، من نیز او را در خانه حبس کردم. باور کنید من دزد نیستم و سرقت طلا‌هایش را به من تهمت می‌زند چرا که وی می‌داند من ۲۴ روز دیگر اعدام می‌شوم و دنبال این است پولی به دستش برسد. در صورتی که من در آن مدت که وی در خانه‌ام بود کوچک‌ترین بی‌احترامی‌ای به او نکردم حتی یک سال پیش وی با من سه خودروی مزدا سرقت کرد اما برای اینکه او به زندان نیفتد خودم تمام جرم را به تنهایی گردن گرفتم، این در حالی بود که وی مثل آب خوردن در خودروهای مزدا را باز می‌‌کرد.
مهدی سرهنگ در پاسخ به این سوال که چرا به اعدام محکوم شده است، گفت: یک سال پیش من و دوستم را به خاطر آدم‌ربایی دستگیر کردند و از سوی قاضی دادگاه من و دوستم مفسد فی‌الارض شناخته و به اعدام محکوم شدیم. پرونده ما برای تأیید به دیوانعالی عالی کشور رفت و حکم تأیید شد و قرار است که ۲۴ روز دیگر اعدام شوم. حتی در زندان دو بار دست به خودکشی زدم اما نجاتم دادند، دیگر از این زندگی خسته شده‌ام و می‌خواهم راحت شوم. شب گذشته نیز در بازداشتگاه پلیس آگاهی دو تا تیغ خوردم تا خودکشی کنم اما نشد.
وی ادامه داد: ‌این زن از وقتی متوجه شده است که من در آستانه اعدام قرار دارم برای اینکه مالی به دست آورد به من تهمت آدم‌ربایی می‌زند، در حالی که خودش شیشه‌ای است و پرونده‌های متعدد کیفری در کارنامه‌اش دارد. (روزنامه ایران)


ادامه مطلب ...

مجازات فروشندگان داروهای ماهواره: از حبس ابد تا اعدام

عباس یاراحمدی در خصوص وجود قوانین و ضوابط برخورد با تبلیغات دارویی در شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی زبان، گفت: چون به مدیران این شبکه‌ها دسترسی نداریم و آن‌ها خارج از ایران فعالیت می‌کنند بنابراین قانونی هم در این مورد وضع نشده اما برای برخورد با شرکت‌های داخلی یا افرادی که توزیع کننده این دارو‌ها هستند قوانینی داریم و در واقع،‌‌ همان قوانین مصوب سال ۱۳۳۴ و اصلاحات بعدی و قانون تشکیلات وزارت بهداشت کفایت می‌کند.

وی افزود: به طور خاص در ماده ۱۸ قانون مربوط به مقررات امور پزشکی و دارویی صراحتا آمده است اشخاصی که در تهیه مواد دارویی به هر کیفیتی مرتکب تقلب شوند از قبیل آنکه جنسی را به جای جنس دیگر قلمداد نمایند و یا ان را با مواد خارجی مخلوط سازند و همچنین با علم به فساد و تقلبی بودن آن مواد برای فروش اماده و عرضه بدارند و یا به فروش برسانند و یا دارویی را به جای داروی دیگر بدهند در صورتی که استعمال مواد دارویی منحصرا علت فوت باشد مجازات تهیه کننده اعدام و در صورتی که یکی از علل فوت باشد مجازات تهیه کننده حبس دائم خواهد بود.

یاراحمدی همچنین با نام بردن از افرادی که به عنوان نماینده فروش این دارو‌ها در شبکه‌های ماهواره‌ای شماره تلفن خود را اعلام می‌کنند، افزود: بنا بر تشخیص قاضی حداکثر مجازات پیش بینی شده در قانون برای چنین جرمی اعدام است. البته ما در این پرونده‌ها با افرادی مواجه بودیم که عمدتا به عنوان کارمند یا پیک یا تلفنچی استخدام شده بودند و چون معمولا این شرکت‌ها نشانی خود را به مشتری نمی‌دهند بنابراین ردیابی آن‌ها بسیار دشوار است.

مدیر حقوقی سازمان غذا و دارو، ادامه داد: در یکی از پرونده‌ها با فردی مواجه شدیم که علاوه بر تبلیغ فروش دارو در شبکه ماهواره‌ای، تبلییغ و فروش لباس و کفش در داخل کشور را نیز انجام می‌داد. بازرسان ما در چند پرونده به طور شبانه روزی کار کردند تا توانستند عوامل این شرکت‌ها را ردیابی نموده با همکاری ماموران انتظامی، آنها را بازداشت و تحویل مراجع قضایی دهند اما افراد دستگیر شده معمولا از سطح مدیر شرکت فرا‌تر نیستند و عوامل اصلی خارج از کشور حضور داشتند.

وی همچنین گفت: با توجه به اینکه تولید و توزیع این دارو‌ها سوددهی بسیار بالایی دارد که به گفته افراد بازداشت شده، بسته بندی و توزیع دارو‌ها در داخل کشور‌گاه از ۳۰۰ الی ۱۰۰۰ درصد برای این افراد سودآوری داشته که همین ارقام برای بسیاری افراد این انگیزه را ایجاد می‌کند که وارد این عرصه شوند در حالی که از قبح ماجرا هم بی‌اطلاعند و نمی‌دانند که سلامت جامعه را با چه خطری مواجه می‌کنند. شاید حتی باید برای این افراد هم فرهنگ سازی صورت بگیرد.

یاراحمدی در پایان با بیان اینکه غیر از مواد قدیمی قانون، هیچ تاکید جدیدی برای ممنوعیت این دارو‌ها و برخورد با عوامل تولید و توزیع آن وجود ندارد خاطر نشان کرد: جلسات مشترکی بین مسئولان سازمان نظام پزشکی، وزارت ارشاد، سازمان غذا و دارو و نیروی انتظامی در حال برگزاری است تا آیین نامه‌ها و دستورالعمل‌های ویژه‌ای در این خصوص تدوین شود. (مهر)

504


ادامه مطلب ...

فیلم طنز از لحظه اعدام تروریستهای داعش + دانلود

فیلم طنز از لحظه اعدام تروریستهای داعش + دانلود

این فیلم از نحوه فیلم برداری از صحنه اعدام توسط تروریستهای داعش حکایت دارد.

 

[jwplayer player=”1″ mediaid=”55565″]

دانلود فیلم طنز داعش

 

اخبار داعش جنایات داعش دانلود فیلم طنز فیلم داعش


ادامه مطلب ...