مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

روبات‌ها با شما مصاحبه شغلی می‌کنند

[ad_1]

یک استاد دانشگاه ملبورن روباتی ساخته که در آینده می تواند مصاحبه های شغلی را انجام دهد.

به گزارش مهر، روبات ها وارد صنایع مختلف شده اند. آنها در خودروسازی به کار می روند، از افراد سالمند نگهداری می کنند، فعالیت های تمیز کردن خانه را به عهده می گیرند و غیره . بنابراین تعجبی ندارد که روبات هایی با قابلیت انجام مصاحبه شغلی ساخته شوند.

این روبات که Matlda نام دارد، طوری برنامه ریزی شده تا مصاحبه ای 25 دقیقه ای را با 76 سوال انجام دهد.  Matlda پاسخ ها ، عکس العمل  و حتی حالات صورت فرد مصاحبه شونده را ثبت و تحلیل می کند. سپس این اطلاعات را با اطلاعات مربوط به کارمندان موفقی که در موسسه استخدام شده اند، مقایسه می کند.

این روبات که به اندازه یک شیشه نوشابه است، می تواند فصل جدیدی در به کارگیری روش های استخدامی در بخش های مختلف تجاری و صنعتی باز کند.

این درحالی است که فرایند مصاحبه شغلی که توسط فرد انجام می شود، اصولا مشکل ساز است.

پروفسور راجیو خولسا در دانشگاه ملبورن که این روبات را ساخته، می گوید: دلیل ساخت Matlada  ایجاد یک دروازه خدمت رسانی معتبر برای انسان هاست. این روبات برخلاف مصاحبه کننده انسانی قضاوت نمی کند، تعصب ندارد و رفتاری غیر تهاجمی دارد. به عبارت دیگر به شیوه ای مسالمت آمیز و در آرامش روند مصاحبه شغلی را انجام می دهد.

 مارتین فورد یکی از کارشناسان فناوری خودکار در این باره می گوید: انجام مصاحبه شغلی با این روش  تاثیر متفاوتی روی عملکرد مصاحبه شونده دارد. ممکن است برخی افراد هنگام انجام مصاحبه دچار اضطراب شوند. به این ترتیب با به کار گیری روبات عملکرد بهتری از خود ارائه می کنند.  

 


موارد موضوعی مرتبط


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

روبات‌ها با شما مصاحبه شغلی می‌کنندروبات‌ها با شما مصاحبه شغلی می‌کنند شنبه آذر یک استاد دانشگاه ملبورن روباتی مصاحبه های شغلی روباتیک می شوندمصاحبههایشغلیروباتیکبه نقل از گاردین، روبات ها وارد انجام مصاحبه شغلی با این روش از خود ارائه می کنندمصاحبه های شغلی روباتیک می شوند امروز آنلاینمصاحبههایشغلی سالمند نگهداری می کنند، فعالیت های مصاحبه شغلی با این روش تاثیر شما منتشر مصاحبه‌های شغلی روباتیک می‌شوندبه گزارش مهر به نقل از گاردین، روبات‌ها مصاحبه شغلی با این روش ارائه می‌کنندمصاحبه‌های شغلی روباتیک می‌شوند آفتاب نگهداری می‌کنند، فعالیت مصاحبه شغلی با این روش به شما دستور می مصاحبه های شغلی روباتیک می شوند سالمند نگهداری می کنند، فعالیت های مصاحبه شغلی با این روش تاثیر شما نام ایمیل مصاحبه های شغلی روباتیک می شوند به گزارش …به گزارش پایگاه خبری علت به نقل از گاردین، روبات ها مصاحبه شغلی مصاحبه با مصاحبه‌های شغلی روباتیک می‌شوند… می‌تواند مصاحبه‌های شغلی را روبات‌ها وارد مصاحبه شغلی با این روش مصاحبه‌های شغلی روباتیک می‌شوند مهر خبروانمصاحبه‌هایشغلیروباتیکبه گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، روبات ها انجام مصاحبه شغلی با می‌کنند آنا مصاحبه‌های شغلی رباتیک می‌شوندعلم و فناوریفناوری انجام مصاحبه شغلی با این اکثر جوانان ایرانی رویا دارند و کمتر عمل می‌کنند آشنایی با شغل مهندس مکانیک مهندسمکانیک آشنایی با شغل مهندس مکانیک اگر شما تفکر فنی و توانایی خوبی در حل مساله دارید و می خواهید در تصاویر دیدنی از درون کارخانه لامبورگینی تصاویردیدنیکارخانه جدید ترین این بخش لکسوس شگفت انگیز با با بدنه عکس عکس دیدنی مازراتی لوانته در ایران عکس های خصوصی از عروس و داماد های ایرانی معرفی بازی های بومی و محلی پا بازی عکس های جالب از فستیوال پیاده روی روی آتش این زن چینی جذاب ترین و معروف ترین بازیگرهای کره ای عکس کیم تایئه اولین بار با بازی خوب و بی نقصش در سریال تلویزیونی ضربه به بهشت در کره جنوبی بر سر اخبار،اخبار علمی،اخبار آموزشی،اخبار پزشکی،اخبار تکنولوژی نمونه رزومه کاریسوالات مصاحبه استخدامیاخبار روز اخباراخبار علمیاخبار آموزشیرزومه کاری اخبار امروز باشگاه خبرنگاران اخبار،آخرین خبرها،خبر فوری کدام یک از اسباب بازی های متصل به اینترنت از شما جاسوسی می کنند؟ طرح ملی جنگلانه در یاسوج کشاورزی لرستان اولین مجله علمی کشاورزی دانش سبز انجام تجزیه و تحلیل اطلاعات پایان نامه های کارشناسی ارشد مهندسی کشاورزی رتبه سایت شما در مقالات علمی ریاضی آرشیو انجمن های تخصصی برای شروع این را داشته باشید برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت


ادامه مطلب ...

15 دقیقه قبل از مصاحبه این 15 کار را انجام دهید

[ad_1]

وب‌سایت بازده: مصاحبه استخدامی یکی از روش‌هایی است که شرکت‌ها و موسسات برای گزینش کارکنان خود به کار می‌برند. مصاحبه معمولاً به صورت حضوری بین دو نفر انجام می‌شود.

 

گاه چند تن در مصاحبه حضور می‌یابند و برخی از مصاحبه‌ها از راه دور با تلفن با دیگر وسایل پیام‌رسانی مانند شبکه کامپیوتری یا تلویزیون انجام می‌گیرد. در ادامه با ما همراه باشید تا از ۱۵ کار مهم که ۱۵دقیقه قبل از مصاحبه استخدامی باید انجام دهید برایتان بگوییم.
15 دقیقه قبل از مصاحبه استخدامی این 15 کار مهم را انجام دهید

مصاحبه استخدامی قدیمی‌ترین شکل گزینش است و معمولاً در ارزیابی کارمند یا متقاضی ارزش زیادی دارد. بسیاری بر این باور هستند که در ارتباط حضوری بهتر از هر روش دیگری می‌توانند شخصیت متقاضی را ارزیابی کنند.

برخی ویژگی‌ها از جمله رفتار و منش، آراستگی ظاهری، برخورد مناسب، و تأثیرگذاری مثبت در یک لحظه، فقط در مصاحبه می‌تواند مورد داوری قرار گیرد. همهٔ این موارد در برخی شغل‌ها بسیار مهم هستند. یک مصاحبه‌کنندهٔ هوشیار می‌تواند از مصاحبه، شواهد مبنی بر هوش، گستردگی علایق، و نگرش کلی متقاضی به کار و زندگی، را برداشت نماید. اگر مصاحبه‌کننده رییس متقاضی (در صورتی که در مصاحبه موفّق شود) باشد، می‌تواند بفهمد که آیا آن دو می‌توانند به خوبی با یک‌دیگر کار کنند یا نه.

یکی از مشکلاتی که مصاحبه به عنوان روش گزینش دارد این است که بسیاری از دیگران پیش‌داوری یا برداشت‌های قبلی دارند: «انسان‌های چاق تنبل هستند» یا «انسان‌هایی که پیشانی کوتاه دارند، نادان هستند.»

بعضی مصاحبه‌کننده‌ها آن‌قدر مهارت ندارند که بتوانند سر صحبت را با مصاحبه‌شونده باز کنند و به نحوی طببیعی با او صحبت کنند، در صورتی که از چندین مصاحبه‌کننده استفاده شود، که در مواقع مهم همین‌طور می‌باشد، مشکلات این روش به حداقل خود خواهد رسید.

گذشته از این، ثأثیراتی که متقاضی در یک مصاحبه و یا چند مصاحبه خواهد گذاشت، گاهی می‌تواند گمراه‌کننده باشد.

کسی که می‌تواند در برخورد اول تأثیر خوبی بر افراد بگذارد، ممکن است در آشنایی‌های بیشتر آن‌طور نباشد: بعضی افراد روشفکرانه صحبت می‌کنند ولی چنان عمل نمی‌کنند. بعضی‌ها می‌توانند رفتارهای ناخوش‌آیند خود را موقّتاً پنهان کنند- بعضی‌ها که سعی می‌کنند رفتارهای گمراه کننده داشته باشند، موفق نخواهند بود- بعضی‌ها که به نظر مشوش و پریشان می‌آیند، ممکن است در یک موقعیت واقعی شغلی، بسیار سریع، مطمئن و عاقلانه عمل کنند.


۱۵ دقیقه قبل از مصاحبه ی کاری می تواند بسیار دشوار باشد، به خصوص برای جویندگان کاری که نمی دانند با آن زمان چه کنند.

دبورا شین نویسنده ی کتاب تغییر حرفه می گوید: «آن ۱۵ دقیقه فرصتی است تا خود را در قاب ذهنی درستتان قرار دهید، و حواس و انرژی تان را روی کسی که با او دیدار دارید متمرکز کنید، روی آن چیزی که می خواهید از شما در خاطرشان بماند و چیزی که از آن ها در خواست دارید.»

در ادامه ۱۵ نکته آمده است که ۱۵دقیقه قبل از مصاحبه استخدامی باید انجام دهید:


۱.  آرامش‌تان را حفظ کنید

وقتی دچار استرس شوید، بدنتان هورمون های استرس مانند کورتیسول و اپی نفرین ترشح می کند. بر اساس مقدار استرس تان این هورمون ها می توانند کم یا زیاد قدرت تفکر را از شما سلب کنند. دیوید پارنل می گوید: « مطمئن شوید در دقیقه های پیش رو آرام، مطمئن و خونسرد می مانید، تا از گزند این هورمون ها به دور باشید و ذهنتان را پاک نگه دارید.»


۲. تنفس عمیق را فراموش نکنید

این به شما کمک می کند تا آرام بمانید. پارنل می گوید: «شمارش نفس یکی از سریع ترین و تاثیرگذارترین روش ها برای آرامش اعصابتان است» « به سادگی رو تنفستان تمرکز کنید، هر کدام را بشمارید تا ده برسید و دوباره از اول تکرار کنید»

۳. زود برسید اما داخل نروید

چیزهای خیلی کمی وجود دارد که مانند دیر رسیدن شما را به دلهره بیاندازد، به همین خاطر همیشه زود برسید. اما در ماشینتان یا در کافه ی نزدیکی منتظر شوید. زیرا خیلی زود رسیدن می تواند فشاری غیر ضروری بر مصاحبه کننده تان وارد آورد.

ریتا فرایدمن می گوید که نباید بیشتر از ده دقیقه زودتر وارد محل شوید.


۴. با تمامی کارمندان پذیرش و نگهبان ها صمیمی باشید

وقتی به اتاق انتظار اداره ای وارد می شوید (که باید ۱۰ دقیقه زودتر از وقت مصاحبه تان باشد) به خاطر داشته باشید که با کارمند پذیرش، نگهبان، یا هرکسی که به شما خوش آمد می گوید خوش رفتار باشید. فرایدمن می گوید: « خیلی احتمال دارد که او درباره ی رفتارتان به مدیر گزارش دهد.»


۵. درباره ی یک یا دو چیز که می خواهید از شما در ذهنشان بماند تصمیم بگیرید

آیا مهارت ارتباط شماست؟ مدیریت پروژه تان؟ دانش؟ مصاحبه در شرکتهای خصوصی بیشتر از شرکت های دولتی اهمیت دارد. یک شرکت خصوصی بودجه خود را از طریق کسب و کار خود تامین می کند و برای جذب نیروهای مورد نیاز خود، نهایت دقت را بکار می برد تا نیرویی متخصص و ماهر در زمینه شغلی مربوطه را بیابد. در غیر اینصورت تنها متحمل ضرر خواهد شد و همینطور منابع شرکت را تلف خواهد کرد. در این میان اگر یک کارجو در بدست آوردن یک فرصت شغلی، تصمیم قطعی خود را گرفته است، باید بگونه ای خود را به شرکت معرفی کند که شرکت مزبور کاملاً در جریان توانایی های او قرار گیرد. چه بسا در این تواناییها فرصت شغلی مناسب تری برای فرد وجود داشته باشد که شرکت خود آن را پیشنهاد دهد.

 

 15 دقیقه قبل از مصاحبه استخدامی این 15 کار مهم را انجام دهید

۶. تمرین را متوقف کنید

شما نمی خواهید که این وقت را به تکرار آمادگی یا تمرین پاسخ هایتان بگذرانید که گفت و گویتان را مصنوعی و از قبل تنظیم شده نشان دهد. خودتان را رها کنید و فکرتان را درگیر جمله هایی که قرار است بگویید نکنید.


۷. قبل از مصاحبه استخدامی بر ژست تان تمرکز کنید

وقتی منتظرید تا برای مصاحبه داخل شوید در موضع قدرت بنشینید. اعتماد به نفس بالایی داشته باشید و به خودتان بگویید که مطمئنا شایسته ترین شخص برای بدست آوردن این موقعیت شغلی هستید.


۸. پیام های صوتی یا ایمیل تان را چک نکنید

ممکن است چیزی بشنوید یا بخوانید که احساسی تان کند. این موجب حواس پرتی تان خواهد شد و از بازی بیرون تان می اندازد که این می تواند یکی از بدترین اتفاق هایی باشد که می افتد.


۹. اما حتما توییترتان را چک کنید

« نگاهی به فیدهای توییتر بکنید تا مطمئن شوید هیچ تغییر بزرگ یا اتفاق خاصی از زمانی که شما تحقیق کرده اید به روز نشده است» « اگر موضوع مربوطی در ساعات اخیر وجود داشت لزوما شما آن کسی نیستید که می باید  از آن صحبت کند اما برای این که خود را در ردیف آدم های مطلع قرار دهید خوب است»


۱۰. به طور مختصر یادداشت هایتان را نگاهی بکنید

اتریج پیشنهاد می دهد قبل از مصاحبه روی چند کاغذ یادداشت می بایست اطلاعات مهمی از قبیل نام مصاحبه کننده، عنوان ها و ارتباط شان با جایگاه ها را داشته باشید. همچنین پاسخ سوالاتی را که آرزو دارید ازتان پرسیده نشود که این می تواند موجب نگرانی کمترتان شود.


۱۱. اما هیچ تحقیق جدیدی انجام ندهید

شما باید تحقیق، آمادگی و تمرین را تمام کرده باشید. فرایدمن می گوید: « حالا وقت آن نیست که درباره ی دستاورد های اخیر شرکت یا گزارش درآمدها تحقیق کنید. نگاه به اعداد بزرگ پروژه ها در لحظه ی آخر می تواند راه خوبی برای قاطی کردن اطلاعات باشد.»


۱۲. قبل از مصاحبه استخدامی حتما به آینه نگاه کنید

به یک دستشویی یا فروشگاه لباس نزدیک بروید و خود را در آینه ببینید. فرایدمن می گوید: «ممکن است خانه را مثل یک میلیونر ترک کرده باشید اما مثل یک بی خانمان به محل رسیده باشید»

این وقت خوبی نیز هست که دست هاتان را بشویید و اطمینان حاصل کنید ناخن هایتان تمیز و کف دستهایتان خشک است. اگر کفش های راحت پوشیده اید و برنامه دارید که عوض شان کنید مطمئن شوید که این کار را در اداره انجام نمی دهید.


۱۳. قبل از مصاحبه استخدامی کیف تان را مرتب کنید

فرایدمن می گوید: « اطمینان حاصل کنید که رزومه تان را بدون گشتن در کیف یا درآوردن وسایل شخصی از آن می توانید از کیفتان خارج کنید.» « شما نمی خواهید وقتی درباره ی شایستگی هایتان صحبت می کنید نامرتب دیده شوید»


۱۴. توجه کنید چه اتفاقاتی اطرافتان می گذرد

مشاهده کنید محیط اداره چگونه است، روی دیوارها چیست» این ها نشان می دهد که چه چیزهایی برای شرکت مهم است.


۱۵. قبل از مصاحبه استخدامی فکرهای خوب کنید

ممکن است کلیشه به نظر بیاید – اما به چیزهای خوب فکر کنید که به شما حس خوب بدهد و لبخند بر لبانتان بیاورد, این کمک خواهد کرد که با ذهنی درست وارد مصاحبه شوید.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهیدمصاحبه استخدامی یکی از روش‌هایی است که دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید مصاحبه در همین زمینه ۱۵ دقیقه قبل از مصاحبه این ۱۵ کار را انجام دهید ۲۶ کار که باید در اولین بلاغ مازندران دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید بویر …دقیقهقبلازمصاحبهاین۱۵ دقیقه قبل از مصاحبه ی کاری می تواند بسیار دشوار باشد، به خصوص برای جویندگان کاری که دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید۱۵ دقیقه قبل از مصاحبه ی کاری می تواند بسیار دشوار باشد، به خصوص برای جویندگان کاری که دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهیددر این مصاحبه پیت از زندگیش حرف میزنه که چطور از یه مواد فروش به یه خواننده ی پاپ استار دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید …دقیقهقبلازمصاحبه دقیقه قبل از مصاحبه این این ۱۵ کار را انجام دهید این کار را در اداره انجام دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید …۱۵ دقیقه قبل از مصاحبه ی کاری می تواند بسیار دشوار باشد، به خصوص برای جویندگان کاری که دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهید …مصاحبه استخدامی یکی از روش هایی است که شرکت ها و موسسات برای گزینش کارکنان خود به کار هرلحظه، دقیقه قبل از مصاحبه این کار را انجام دهیداخباراجتماعیدقیقهقبلازمصاحبه استخدامی یکی از روش هایی است که شرکت ها و موسسات برای گزینش کارکنان خود به کار فقط و فقط در کسری از دقیقه سرعت را افزایش دهید آموزش آموزش فقط و فقط در کسری از دقیقه سرعت را افزایش دهید آموزش پژوهش در پایه های راهنمایی دوره اول دبیرستان پژوهشسرای پژوهش سرای دانش آموزی جابربن حیان جیرفت کارگاه پژوهش پژوهش در پایه های راهنمایی دوره اول مصاحبه با خانم جهانگیری، شفا یافته از بیماری لوپوس از طریق مصاحبه با خانم جهانگیری، شفا یافته از بیماری لوپوس از طریق خام گیاهخواری مصاحبه جدید آزاده نامداری در مورد علت کتک خوردنش از فرزاد یعنی فکر می کردید یک روز از این عکس و فیلم که هنوز منتشرش نکرده اید علیه همسر سابق تان زبان انگلیسی مکالمه او خیلی بامزه و حاضرجواب است شلخته ست دهنش بوی شیر نازنین عروسک زشت فال هفته شنبه آذر فال های گروه ارور ، همه هفته از فال هندی و چینی به دست می آید که عصر ایران در جامعه ای که بی اخلاقی از در و دیوار می ریزد و از بام تا شام حرف از اختلاس و دریافتی های کنکور همیشه مثبت بین باشید پیک سنجش لطفاً ثانیه، فقط ثانیه تصور کنید که دارید « گوجه سبز ترش نفیسه روشن از زندگی شخصی و شغل همسرش می گوید ساعتی با نفیسه روشن نشستیم و از زندگی با یک خلبان، سفر و کار و زندگی و پرسیدیم؛ گفتگویی که


ادامه مطلب ...

مصاحبه با «سعدی افشار»: عمر زیاد خوب نیست

جام جم سرا:

خردادماه ۱۳۹۱ بود که برای نخستین‌بار به منزلش رفتم. خانه‌ای ساده و بی‌آلایش در خیابان شیخ هادی فعلی. درباره موضوع کتاب صحبت کردیم. پذیرفت، بعد از آنکه موافقتش را نسبت به انجام گفت‌وگو به دست آوردم، رفت‌وآمد‌هایم به خانه‌اش بیشتر شد. ساده و صمیمی بود. در مدتی که از نزدیک با هم آشنا شده بودیم تا زمانی که این اواخر به بستر بیماری افتاد، چندباری به منزلش رفتم. آخرین‌بار، نوروز سال گذشته بود که همدیگر را دیدیم. وقتی بخشی که مربوط به گفت‌وگوی او بود را در حضور زنده‌یاد رضا رضامندی و چند دوست دیگرش که برای عیادت نزدش بودند خواندم، لبخند کمرنگی در چروک‌های صورتش دوید. از آنجایی که عهد کرده بودم، بعد از اتمام هر گفت‌وگو، از هر ۱۲ شخصیت، امضای رضایت بگیرم، او هم این امضا را دریغ نکرد. زیر متن تایپ‌شده نوشت: من، سعدی افشار، از این متن راضی‌ام.

حالا که دوماهی از انتشار کتاب «چهره‌ها و پرسش‌ها» می‌گذرد، سعدی افشار دیگر در بین ما نیست. توی تاکسی بودم که خبر را شنیدم. بغضم ترکید. بغل‌دستی‌ام با آرنج به پهلویم زد: خجالت بکش! همه می‌میرند! و من اشک‌هایم را پاک کردم و سعی کردم مثل همیشه بپذیرم که همه می‌میرند! ولی در کسری از ثانیه، خاطراتش، همان‌قدر مجمل و پراکنده از مقابل چشمم گذشت. از اولین دیدارمان در پارک شیخ هادی که کنار یکدیگر روی نیمکتی نشستیم و همان‌طور که به‌دلیل سنگینی گوش، سرش را نزدیک آورده بود برایش توضیح دادم که هدفم از نگارش چنین کتابی چیست، از روزهای داغ خرداد که غالبا اواسط هفته به خانه‌اش می‌رفتم تا گفت‌وگو را ادامه دهیم و وقتی سکوت می‌شد، صدای کولر خانه‌اش، تنها صدایی بود که سکوت را می‌شکست و... . زندگی است دیگر! کاروانی است که می‌رود و آتشی از آن باقی می‌ماند. باری! سالروز درگذشت او فرصتی را فراهم کرد تا برخی سوالاتی که با او در کتاب «چهره‌ها و پرسش‌ها» مطرح کرده بودم را بازخوانی کنم.


‌‌آقای افشار! آن زمان به سیاه درجه‌یک چقدر پول می‌دادند؟
20 تومان. 19 تومان نبود، 21 تومان هم نبود، 20 تومان بود! 20 تومان! اما در زمان خودش خیلی پول بود.


‌‌کودکی خوبی داشته‌اید؟
اگر بگویم بله دروغ گفته‌ام. از وضع مناسب مالی در آن زمان برخوردار نبودم اما خداراشکر هیچ‌وقت هم در نماندم. روزگارم به‌هرحال می‌گذشت. شاید به این خاطر که زرنگ بودم و پیگیر کار. زمان‌هایی هم که نمایش روحوضی و سیاه‌بازی اجرا نمی‌کردم، دم دکان این و آن شاگردی می‌کردم و بالاخره گلیم خود را از آب درمی‌آوردم.


‌‌تا چندسالگی مهر مادری را چشیدید؟
12، 13سالگی و بعد مادرم را از دست دادم. پدر هم که اصلا ندیده بودم. وقتی به دنیا آمدم، از دنیا رفته بود. بنابراین تصویری از پدر در ذهن ندارم. اما هنوز هم که به این سن رسیده‌ام یاد و خاطره مادرم همراهم است و محبت او فراموشم نشده است. می‌دانم زنی به نام مادر در زندگی من بوده به نام صدیقه افشار. اما چیزی به نام فامیل نداشتیم. هرچه از مادرم می‌پرسیدم: عمه و عموی من کجا هستند؟ می‌گفت: نداری. نمی‌دانم چه حسابی بود!


‌‌تنها فرزند خانواده بودید؟
بله و رنج تنهایی از دوران کودکی تا امروز با من بوده است. به‌خصوص بعد از اینکه مادرم از دنیا رفت، این تنهایی در زندگی‌ام بیشتر نمود پیدا کرد. اما بالاخره به در و دیوار زدم و بزرگ شدم. گذشت. حالا هم که دیگر وقت رفتن است. وقتی به زندگی‌ام فکر می‌کنم می‌بینم گرچه خوب کار کرده‌ام اما نتوانستم آنطور که باید از زندگی‌ام بهره ببرم. عیبی ندارد. ناراحت نیستم. امیدم به خدا بوده همیشه.


‌‌زندگی با شما خوب تا کرده؟
پا روی حق نمی‌شود گذاشت. زندگی با منی که هیچی نداشتم تا امروز خوب تا کرده است. زیرا از روز اول هم چیزی نداشتم. الان هم که به این سن رسیده‌ام هیچی ندارم. این یعنی خوب.


‌‌باز هم یک سوال درباره زندگی خصوصی‌تان. شما دوبار ازدواج کردید؟
شاید هم سه‌بار. (با خنده) جدی می‌گویم. زیرا همان‌طور که اشاره کردم، برخی از برنامه‌گذاران تئاتر در آن زمان، شگردشان بدهکارنگه‌داشتن من برای بهره‌برداری بیشتر بود و از این رهگذر یکی، دو مورد تن به ازدواج‌های اجباری دادم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم ظلم بزرگی از این نظر در حق من شد.


‌‌این‌روزها در تنهایی خودتان به چه فکر می‌کنید؟
من فکر نمی‌کنم. فکر دنبال من می‌آید. به‌ویژه خاطرات گذشته که دوست ندارم برایم یادآوری شود و همان‌طور که گفتم یادآوری آنها برایم اجتناب‌ناپذیر است. گاهی جلو تلویزیون می‌نشینم ولی حواسم به تصویر نیست. خوابم نمی‌برد. شب‌ها ناچارم قرص بخورم تا بخوابم. به‌هرحال، فکر و خیال همیشه هست.


‌‌رنگ این‌روزهای شما چه رنگی است؟
(سکوت می‌کند و مدت طولانی به فکر فرو می‌رود) رنگ روشن. حالا نمی‌دانم کدام روشن. روشن دیگر. مطمئنم تیره نیست. من امیدوارم به آینده. اصلا آدمیزاد اگر امیدوار نباشد نمی‌تواند زندگی کند. معتقدم عمر زیاد خوب نیست. عمر باعزت خوب است. تنهایی خیلی بد است. گاهی که مریض می‌شوم، به من سخت می‌گذرد. تنهایی سخت است. به‌خصوص وقتی که کسی نباشد یک استکان چای یا نبات‌داغ دست آدم بدهد.
(آزاده صالحی/شرق)


ادامه مطلب ...

مصاحبه «گاردین» با مادری که از قصاص گذشت

جام جم سرا:
وی به این روزنامه می‌گوید، نخستین بار خواب دیده‌ که قاتل فرزندش را بخشیده است، ولی تأکید می‌کند که نمی‌خواسته به این خواب اعتنا کند.
فرزند وی عبدالله حسین‌زاده در یک نزاع خیابانی کشته می‌شود. وی در هنگام مرگ، هجده سال‌ داشته و قاتلش مشخص است؛ بلال. فردی که هر روز‌ به قصاص نزدیک‌تر می‌شود؛ اما هر چه به روز قصاص نزدیک‌تر می‌شده، عبدالله بیشتر به خواب مادر آمده و از وی خواسته که قاتل را بیخشد.
به نقل از تابناک، سامره به گاردین می‌گوید: چندین روز پیش از ‌قصاص، عبدالله به خوابم آمد و از من خواست ‌قاتلش را ببخشم، ولی ‌نتوانستم خودم را قانع کنم که او را ببخشم؛ اما دقیقا دو روز پیش از اعدام قاتل، بار دیگر عبدالله به خوابم آمد، ولی این بار با من صحبتی نکرد و درخواست من برای صحبت را رد کرد. وی که ‌تلفنی با گاردین صحبت کرده می‌گوید: تا لحظه‌ای که طناب را از گردن بلال برداشتم، تصمیمی از پیش نگرفته بودم؛ تصمیمی که در ‌‌نهایت دل میلیون‌ها ایرانی و غیر ایرانی را با وی و کارش همراه کرد.
همسر سامره که قانونا می‌توانست قاتل را ببخشاید، اختیار را به همسرش واگذار کرده بود. عبدالغنی، پدر مقتول فقط به سامره توصیه کرده بود که تنها خدا را ببین و اتفاقی که قرار است رخ دهد. در روز قصاص هم وی به همسرش گفته بود، تو رنج زیادی کشیده‌ای و حرف نهایی، حرف توست. هر چه تو بگویی.
سامره اما پس از بخشش می‌گوید، مادر بلال گویی دو بال برای پرواز به او داده بودند؛ مادری که اکنون می‌گوید او نیز خوشحال است که مردم را با این تصمیمش خوشحال کرده است. اما تأکید می‌کند زمانی که فردی دیگری را به قتل می‌رسانده، تنها او را نکشته، بلکه پدر و مادر مقتول را نیز کشته است.
سامره دوباره تأکید می‌کند، وقتی مادری بچه‌اش را از دست می‌دهد، انگار عضوی از بدنش را از دست داده‌ و او نیز در‌ این سال‌ها احساس می‌کرده، عضوی از بدنش از دست رفته است. اما اینک و پس از آن بخش احساس آرامش و سبکی می‌کند.


ادامه مطلب ...

مصاحبه با فرماندار زن: مادرشوهرم حامی‌ام بود

جام جم سرا:

فرماندار بندرترکمن حمایت دو فرزند، همسر و خانواده همسرش را در پیشرفت کاری و فرماندار شدن خود موثر می‌داند. فرماندار بندرترکمن می‌گوید مادر شوهرش نقش مهمی در فرماندار شدن او دارد. نازقلیچی با آرامش از انتقادها به انتصاب خود صحبت کرد که در ادامه می‌توانید مشروح این گفت وگو را بخوانید:

نظر پسرها چه بود که مادرشان فرماندار شود؟
پسر بزرگم، اجازه داد و موافقت کرد که من فرماندار شوم .قول داد درس‌هایش را خوب بخواند تا خیال من راحت باشد. معدل پسرم خیلی خوب است.

با توجه به اینکه مسئولیت شما به نسبت گذشته بیشتر شده، به کارهای خانه و خانواده می‌رسید؟
زمان زیادی از انتصابم در فرمانداری ترکمن نمی‌گذرد. امیدوارم بتوانم در کنار فرمانداری، به کارهای خانه هم برسم.

در این مدت کوتاه توانستید تعادل بین خانه و کار را ایجاد کنید؟
امیدوارم با گذشت زمان تعادل برقرار ‌شود. با توجه به اینکه روزهای ابتدایی آغاز کارم در پست فرمانداری است، بیشتر وقت خود را در محل کار هستم. همسرم و خانواده همسرم در کارهای خانه کمک می‌کنند. ما ترکمن‌ها سعی می‌کنیم با خانواده شوهر یکی باشیم. من و مادرشوهرم همسایه هستیم. بنابراین از سوی او حمایت می‌شوم.

با این حساب مادرشوهرتان نقش مهمی در فرماندار شدن شما دارند.
مادرشوهر و پدرشوهرم بسیار خوب و تحصیلکرده هستند. با من خیلی همراهی می‌کنند. اغراق نمی‌کنم که بگویم مادر شوهرم، برای من بیشتر از مادرم زحمت می‌کشد.

نظر همسرتان درباره فرماندار شدن شما چه بود؟
او هم موافق فرمانداری من بود. ما همکلاس بودیم و باهم دانشگاه رفتیم و فارغ‌التحصیل شدیم. همیشه همراه هم بودیم. این بار هم مرا همراهی کرد و با فرماندار شدن من موافقت کرد. باید بگویم که تمام پیشرفت‌های کاری‌ام را مدیون همسر و خانواده همسرم هستم.

وقتی فرماندار شدید، همسرتان حسودی نکرد؟
نه تنها حسادت نکرد بلکه با حمایت و تشویق او توانستم عهده دار فرمانداری بندر ترکمن شوم. او عضو هیات علمی یکی از دانشگاه‌های ترکمن است.

می‌دانستید قرار است فرماندار شوید؟
بله. تعیین کردن فرماندار روال اداری دارد. ابتدا با فرد مورد نظر در میان می‌گذارند تا بدانند، ‌او تمایل دارد چنین مسئولیتی را بر عهده بگیرد. اگر قبول کرد باید برای طی کردن مراحل اداری به وزارت کشور مراجعه ‌کند. به این ترتیب خبر داشتم که برای فرمانداری بندرترکمن انتخاب شده‌ام. از اسفند 92 به من خبر داده بودند.

چطور شد که یک خانم برای فرمانداری بندرترکمن انتخاب شد؟ آیا ارتباط خاصی با دولت داشتید که انتخاب شدید؟ پایگاه قومی هم دارید؟
‌وزارت کشور بخشنامه‌ای به استانداری‌ها فرستاده بود که فرماندار، معاونت و بخشدارها از پرسنل فرمانداری‌ها و استانداری‌ها انتخاب شود. می‌توان گفت یکی از فاکتور‌هایی که باعث انتخاب من شد این بود که نیروی وزارت کشور هستم. دلیل دوم به سابقه مدیریتی‌ام بر می گردد. مهم‌تر از این دو دلیل، تلاش صادقلو، استاندار گلستان برای تحقق اهداف دولت تدبیر و شعار حمایت از اقوام و رعایت اصول قانون اساسی بود. خوشبختانه در این انتخاب علاوه بر توجه به قومیت، به مدیریت زنان نیز توجه شد. استاندار گلستان با این انتخاب سعی کرد توانمند سازی و احساس اعتماد به نفس را در بانوان ایجاد کند.

این قبول که می‌خواستند یکی از ترکمن‌ها عهده دار فرمانداری این شهرستان باشد، اما چرا یک خانم برای این پست برگزیده شد؟
گسترش مدیریت در بین زنان یکی از اهداف دولت است به همین دلیل علاوه بر بومی بودن، خانم بودن هم مدنظر قرار گرفت.

در ابتدای شکل‌گیری دولت عدم حضور بانوان در کابینه مورد انتقاد قرار گرفت. آن دوره گفته شد زنان تجربه لازم برای پست‌های اجرایی را ندارند. نظر شما در این باره چیست؟
در ایران داریم خانم‌هایی که توانایی عهده‌دار شدن پست‌های فرمانداری و معاونت استانداری را دارند. در استانداری گلستان بانوان شانس حضور در پست‌های اجرایی را دارند. با انتخاب صادقلو برای عهده دار شدن استانداری گلستان، فرصت بیشتری برای بانوان فراهم شد. باید اشاره کنم که معاونت مالی استانداری گلستان به عهده خانم کریمی است که با تغییر استاندار او مجدد منصوب شد. این نشان می‌دهد زنان توانایی مدیریت دارند.

شما تجربه لازم برای بر عهده گرفتن فرمانداری بندر ترکمن را دارید؟
17 ماه تجربه کار در بخشداری را دارم و توانسته‌ام با همکاران، مدیران دستگاه‌های اجرایی، مردم و روحانیون تعامل خوبی برقرار کنم. همه ما با همکاری یکدیگر دو و نیم سال بخشداری را به پایان رساندیم. در این مدت به نسبت مدیریت مردان عقب‌تر نبودم هرچند که ممکن است جلوتر هم حرکت نکرده باشم. با این حال تجربه خوبی را در آن زمان کسب کردم.

درواقع شما ثابت کردید مدیریت خانم‌ها کم از آقایان ندارد.
مدیریت به روحیه تعامل و همکاری برمی‌گردد. این روحیه تعامل و همکاری را در بین همکاران بخشداری، فرمانداری و مدیران اجرایی احساس کردیم.

چقدر گرایش های مردسالاری در منطقه وجود دارد؟
مردسالاری بر منطقه حاکم نیست. الان می‌توان گفت تفاهم سالاری به ویژه در بین اقشار تحصیلکرده جامعه ما وجود دارد و مردسالاری که در قدیم وجود داشت، دیده نمی‌شود. فضا، فضای اسلامی است. در دوران پهلوی به دلیل کشف حجاب فضا برای حضور و تحصیل دختران فراهم نبودو اجازه فعالیت در بیرون از خانه داده نمی‌شد. اما اکنون شاهد فضای سالم و حضور بانوان در قسمت‌های مختلف مدیریت هستیم. حضور بانوان در جامعه به دلیل ایجاد احساس امنیت از سوی جمهوری اسلامی است.

مردها از شما حرف شنوی دارند؟ برای آنها سخت نیست مدیریت خانمی را بپذیرند؟
مردان هم مدیران خوبی هستند. اما از آنجا که قبلا کارمند فرمانداری بودم حس همکاری در آنها را می‌بینم و تعامل با آنها کار مشکلی نیست.

آیا انتقاد نکردند که چرا یک زن برای فرمانداری انتخاب شد؟
بله. از آنجا که بحث انتصاب من پیش از پایان سال مطرح شده بود و وقفه تعطیلات عید باعث شد انتقاداتی نسبت به انتخاب من برای فرمانداری ترکمن صورت بگیرد. گفته می‌شد یک خانم نمی‌تواند در شرایط سخت وارد میدان اجرا شود. به آنها گفتم چطور زمانی که بخشدار بودم و به روستاهای محروم رسیدگی می‌کردم، زن بودنم مسئله نبود. خوشبختانه اکنون فضای شهرستان خیلی آرام شده است و همه از انتخاب من استقبال کردند. این بحث‌ها طبیعی بود. ما باید با عملکرد خودمان نشان دهیم که مدیریت زنان کم از مردان ندارد.

انتخاب فرماندار بومی چه تاثیری بر فضای همدلی شهرستان دارد؟
فرماندار قبلی بندر ترکمن هم بومی بود. از زمان اصلاحات از اقوام در بحث مدیریت استان استفاده می‌شد.یکی از عواملی که باعث گسترش وحدت در استان گلستان شده است این نگاه بود. با انتخاب یک خانم برای فرمانداری از سوی استاندار و موافقت وزیر کشور، اعتماد به دولت در بین مردم گلستان و ترکمن بیشتر شده است.

در این مدت کوتاه در فرمانداری بندر ترکمن به خانمی پست دادید؟
مدت زیادی از فرمانداری‌ام در بندرترکمن نمی‌گذرد اما از خانمی که عضو شورای شهر و خانم دهیاری که به مردم خدمت می‌کند حمایت کردم. از آنجا که پست سازمانی‌ام کارشناس امور بانوان است در کارگروه مربوطه از حضور زنان در پست‌های مدیریت دفاع کردم.

بندر ترکمن منطقه مرزی است، آیا انتصاب فرماندار زن برای شهرستان مرزی، انتخاب درستی است؟
شهرستان بندر ترکمن مشکلات یا شرایط ویژه مرزی ندارد که از عهده خانم‌ها بر نیاید. از این لحاظ ، انتقادی نشنیدم. نیروی انتظامی به‌خوبی از عهده برقراری امنیت مرزهای آبی این شهرستان بر آمده است.

مهم‌ترین مشکل شهرستان بندر ترکمن چیست که می‌خواهید در دوران فرمانداری خود به آن سر و سامانی بدهید؟
در بندر ترکمن هم مانند همه مناطق کشور با مشکلات اقتصادی مردم و منطقه روبه رو هستیم که تلاش داریم آن را بر طرف کنیم. همچنین سعی دارم اشتغالزایی پایدار در بندرترکمن فراهم کنم. برگزاری کارگاه‌های کار آفرینی برای بانوان از جمله برنامه‌های دوران فرمانداری‌ام خواهد بود.

توجه به آقایان را که فراموش نمی‌کنید؟
به آقایان هم در کنار بانوان توجه خواهیم کرد.

کدام یک از سیاستمداران کشور الگوی مدیریتی شما هستند؟
مدیریت خانم‌های موفق کشور را الگو قرار می‌دهم. در سطح استان گلستان خانم کریمی معاون مالی استانداری گلستان الگوی من است. در سطح کشوری، رئیس‌جمهور را الگوی خود می‌دانم. بسیاری از رفتارها، مصوبات روحانی را می‌پسندم و علاقه‌مندم مدیریتی شبیه او در فرمانداری پیاده کنم.(قانون)

*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

مصاحبه با «محمد رضا گلزار»: از بدو تولد خوشگل بودم!

جام جم سرا:

آقای گلزار! هر انسانی داستانی مختص به خود دارد، داستانی که قصه زندگی او است، روایتی از ثانیه‌های زندگی‌اش و اما قصه محمد رضا گلزار چیست؟ داستانتان را حقیقی بگویید و دور از گفتن‌های تکراری؟

محمدرضا گلزار: بسیار خب! به دنیا که آمدم خوشگل بودم، 4کیلوو 400 وزنم بود، حرف می‌زدم آنهم به دو زبان...

همین طوری بنویسم؟!

همیشه باید جدی بود؟ به نظر من «نه». زندگی به همان اندازه که جدی است می‌تواند طنز هم باشد الان از آن زمان‌هایی است که می‌خواستم به زندگی از زاویه طنز نگاه کنم ولی خب باشد از فضای طنز دور شده زندگی را جدی نگاه کرده و چنین می‌گویم: «فرزند خانواده‌ای هستم که تحصیلات برایشان اهمیت زیادی داشت.پدرم مهندس مکانیک بود و مادرم خانه‌دار. ناظر اصلی درس خواندن‌هایمان مادر بود، جالب است بگویم 11 سال شاگرد اول مدرسه و منطقه بودم، 11 سال، تا سال سوم دبیرستان.

کدام منطقه تهران؟

منطقه 7 آموزش و پرورش (تهران)، دبستان، راهنمایی و دبیرستان هر سه مقطع را در مدرسه (منتظری) خواندم. زمان ما سال دوم دبیرستان هم می‌شد در آزمون کنکور شرکت کرد اما اگر قبول هم می‌شدیم امکان ثبت نام نبود، من هم شرکت کردم و قبول شدم، رشته مترجمی زبان، آنهم در دانشگاه آزاد اسلامی تهران واحد شمال، سال سوم دبیرستان باز همراه کنکوری‌های آن سال آزمون دادم، این بار رشته مهندسی مکانیک دانشگاه واحد تهران جنوب قبول شدم می‌شد ثبت نام کرد و من نیز رزرو کردم، یکسال مهلت گرفتم تا دیپلم بگیرم. همان سال با این‌که مهندسی قبول شده بودم اما به عشق پزشکی آنهم دندانپزشکی تابستان زیست و زمین شناسی خواندم و با آغاز مهرماه کنار دانش‌آموزان چهارم تجربی مدرسه نشستم ، اما آن سال تنها سالی بود که شاگرد اول نشدم. بچه‌های تجربی به رشته خود مسلط‌تر بودند و من تنها شاگرد ممتاز بودم، آن سال کنکور که شرکت کردم 67 نفر با آخرین نام قبول شده رشته دندانپزشکی فاصله داشتم، همین شد که برگشتم به رشته قبلی، همان مهندسی مکانیک و در دانشکده آزاد تهران جنوب مشغول به تحصیل شدم.

از کودکی به سرعت گفتید تا پایان نوجوانی و ورود به جوانی و دانشگاه، این میان فعالیت هنری شما چه زمانی آغاز شد، از چه سنی و چگونه؟

آن سال‌ها اصلاً توجهی به فضای هنری نداشتم، 12 سال از دبستان تا پایان دبیرستان تمام فکرم درس خواندن بود و ورزش، والیبال را در تیم استان تهران، باشگاه پارس خودرو، شیشه و گاز، باشگاه پاس و در باشگاه دیهیم والیبال تخصصی بازی می‌کردم، بهترین توپ گیر آن روزهای تیم والیبال استان تهران بودم،فقط والیبال نبود اسکی را هم به‌طور حرفه‌ای پیگیر بودم؛ کارت مربی اسکی آلپاین را هم دارم.

گفتید فعالیت هنری نداشتید پس آموختن گیتار چه زمانی شروع شد،یاد گرفتن موسیقی که نخستین معرف شما در دنیای هنر به‌عنوان یک گیتاریست بود؛ در گروه موسیقی آریان بود حضوری نه‌چندان با فاصله از دوران مدرسه و دبیرستان؟

در مورد موسیقی باید بگویم خانواده‌ام زیاد با موسیقی بخصوص نواختن گیتار موافق نبودند البته مخالفت اصلی را پدرم داشت.

چهره‌های هنری، وقتی نگاهی به گذشته خود می‌اندازند اغلب سرآغاز علاقه‌مندی به فضای هنر را در کودکی‌هایشان می‌یابند میان همان نقاشی کشیدن‌های کودکی یا خوشنویسی‌های اجباری دوران تحصیل...

از خط و نقاشی گفتید! یاد خط و نقاشی خودم افتادم، واقعاً بد است، چون مثال زدید برایتان گفتم،موسیقی را از سوم دبیرستان شروع کردم،آن هم با نواختن پیانو، البته باید بگویم هیچ وقت استاد موسیقی نداشتم.

چرا پیانو؟ چگونه بدون استاد نواختید!

روزهای نوجوانی ما که مثل این روزها نبود. اصلاً نمی‌شد گیتار دست گرفت و در خیابان راه رفت، جو خاصی نسبت به ساز و موسیقی وجود داشت. به هرحال قوانین مملکت بود این‌ها را گفتم تا به اینجا برسم که آن روزها یادگیری ساز و موسیقی سخت بود. حال این‌که چرا پیانو را انتخاب کردم برمی گردد به ارگ قدیمی که در خانه داشتیم. البته آن ارگ‌های پایه دار دو طبقه، متعلق به خواهرم بود. با آن تمرین موسیقی انجام می‌داد. یک روز به سراغ آن ارگ رفتم و شروع کردم به نواختن، از آن روز موسیقی جزئی از زندگیم شد.

هیچ وقت استاد موسیقی نداشتم. از روی دست این و آن نگاه می‌کردم و یاد می‌گرفتم! یعنی هر جا می‌رفتیم هر مجلس و مهمانی مثل عروسی که نوازنده‌ای بود و می‌نواخت، با دقت به حرکت دستانش روی شاسی‌های ساز نگاه می‌کردم، در ذهن ثبت کرده و بدین شکل شد که یاد گرفتم.

از مدرسه و درس خواندن که می‌گفتید، تأکید داشتید تمام سعی تان این بود شاگرد اول باشید آنهم نه تنها در کلاس و مدرسه بلکه در منطقه، حال این سؤال پیش می‌آید شاگرد ممتاز بودن و تلاش برای ورود به دانشگاه خواسته خودتان بود یا خانواده؟ زیرا انگار اشتیاق شما به موسیقی و هنر خیلی پررنگ‌تر از دکتر، مهندس شدن بود؟

خواسته خودم بود، اصلاً مریضی شاگرد اول شدن داشتم! خانواده‌ام دوست داشتند پزشک شوم، خودم هم آن سال‌ها به رشته هنری و هنرستان برای تحصیل در دوره دبیرستان علاقه نداشتم اصلاً به ذهنم هم نمی‌رسید روزی در زندگیم برسد موسیقی را حرفه‌ای دنبال کنم. آن روزهای دبیرستان تمام فکرم این بود اسمم صدر همه اسامی شاگرد درسخوان‌ها باشد.

دیدن اسمتان به عنوان برترین برایتان جذاب بود؟

اینکه دوست داشتم برترین باشم و می‌شدم شادم می‌کرد.آدم نفر آخر هم باشد اسمش روی برد نصب می‌شود، - حاشیه‌سازی نکنید! - من دوست دارم نفر اول باشم (با لحن تأکیدی) این‌که دلم بخواهد اسمم دیده بشود با این‌که دوست داشته باشم نفر اول شوم فرق می‌کند. نفر اول بودن را دوست داشتم، مثلاً اگر در تیم والیبال بازی می‌کردم می‌‌خواستم تیم ما برترین و نخستین باشد.

برگردیم به این‌که چه شد دانشجوی مهندسی مکانیک ناگهان مسیر زندگی خود را تغییر داده و به سوی هنر می‌رود، تغییری که تفننی نبود، راهی شد برای ادامه زندگی از آن زمان تا این روزها...

با «پیام صالحی» سوار خودرو بودیم، جاده چالوس به سمت شمال کشور، در مسیر با هم گپ می‌زدیم،پیام گفت:«رضا، بیا با هم یک بند موسیقی تشکیل دهیم، مطمئنم این بند موسیقی موفق خواهد شد.»

گفتم: «چه جوری؟»

گفت:« یک ویلونیست می‌شناسم، دوران سربازی با او آشنا شدم».

این را گفت و ادامه مسیر آنقدر در مورد این بند موسیقی صحبت کردیم که به چیدمان گروه هم رسیدیم؛ علی پهلوان به عنوان خواننده و گیتاریست اصلی، پیام صالحی خواننده و گیتاریست اصلی، سیامک خواهانی ویلونیست، برزویه بدیهی ضرب و پرکاشن، شراره فرنژاد گیتاریست و همخوان، ساناز کاشمری همخوان. سحر کاشمری همخوان. وقتی به تهران بازگشتیم در یک نشست،موضوع را با دیگر اعضای مدنظرمان برای شکل‌گیری این گروه مطرح کردیم، همه همراه شدند، این‌گونه گروه «آریان» فعالیت موسیقی خود در دنیای موسیقی پاپ ایران را آغاز کرد، نخستین کنسرت گروه آریان سال 1377 در «قشم» اجرا شد

چرا جزیره قشم؟

قشم منطقه آزاد بود، همین منطقه آزاد بودن قشم دلیل اصلی انتخاب این جزیره برای اجرای کنسرت شد آن هم برای این‌که نخستین مرتبه بود گروهی در قالب بند با حضور سه دختر روی استیج می‌رفت. تصور هر گونه برخوردی بود، امکان داشت نگذارند دختران و پسران در یک بند اجرای موسیقی داشته باشند و اما مدیریت آن زمان جزیره قشم با اجرای گروه « آریان» موافقت کرد. این موافقت بی‌نهایت خوشحال‌کننده بود، زیرا گروه برای اجرای عمومی، یک سال تمام با کمترین امکانات پیگیرانه تمرین کرده بود، همین با کمترین‌ها بهترین را به ثمر رساند. همدلی میان اعضای گروه ایجاد کرده بود، همدلی تا جایی که تصمیم گرفتیم اگر با اجرای بانوان گروه مخالفت شد کلاً کنسرت را منتفی کنیم.

به هر حال مدیریت آن دوره زمانی قشم موافقت کرد، گروه روی استیج رفت، آنقدر استقبال ازاین بند خوب بود که سه روز پشت سر هم اجرا داشتیم، بعد به تهران بازگشتیم، در کمتر از یکماه دوباره برای کنسرتی به قشم دعوت شدیم، رفتیم و باز در روزهای پشت سر هم که تعداد روزهایش الان یادم نیست برنامه اجرا کردیم، این سفر مصادف با انتشار نخستین آلبوم گروه «آریان» بود.

15 فروردین سال 1379 نخستین کنسرت رسمی گروه «آریان» در تالار «حرکت» برگزار شد، تا زمانی که همراه این گروه موسیقی بودم چند صد اجرای صحنه‌ای در شهرهای ایران داشتیم، اجرا در کشور دوبی هم بود یادم می‌آید در یکی از اجراها نوازنده ساز «پرکاشن» بودم.

حالا که از گروه «آریان» صحبت شد بد نیست از گذشته به امروز برسم و بگویم:در ماه‌های گذشته دو ترانه منتشر شد که خواننده آن‌ها بودم، با انتشار این ترانه‌ها، اظهارنظر در مورد خوب بودن و یا نبودن آن‌ها شروع شد، در میان نظرها نکته‌ای جالب بود و آن این‌که افرادی تصور می‌کردند به تازگی دنیای موسیقی را شناخته و خواسته‌ام حضوری در این فضای هنری هم داشته باشم، این دوستان با کمی مطالعه و تحقیق متوجه می‌شوند فعالیت موسیقاییم به سال 1377 برمی گردد و الان سال 1392 است یعنی نزدیک به 16 سال است که در عرصه موسیقی فعالیت می‌کنم و دراین 16 سال از دنیای موسیقی دور نبودم، بند (دارکوب) را با همایون نصیری و بقیه عزیزان آغاز کردیم، بند دیگری به نام (ریزار rezzar) مخفف محمدرضا گلزار ثبت کرده‌ام که فعال است. مازیار فلاحی، بابک جهانبخش، امیرطبری و سهراب پاکزاد در قالب سه گروه در بند (ریزار rezzar) حضور پیدا کردند، به‌طور مثال نخستین کنسرت مازیار فلاحی در اسفند سال 1388 در اریکه ایرانیان با حضور در این بند برگزار شد.

پس از تریبون موسیقی به دنبال حس شاگرد اول شدن رفتید. محمدرضا گلزار ابتدا در موسیقی معرفی شد و بعد، آن چهره شناخته شده به سینما رفت...

علاقه به چهره شدن نداشتم. همیشه در زندگی، قبل از هر کاری این سؤال را از خود می‌پرسم: «در برابر این حرکت یا کاری که می‌خواهم انجام دهم چه از دست می‌دهم و چه به دست می‌آورم؟» وقتی زنده‌یاد ایرج قادری پیشنهاد کار درفیلم «سام و نرگس» را به من دادند تصوری از سینما نداشتم، علاقه‌ای هم به حضور حرفه‌ای در دنیای سینما در خود نمی‌دیدم.سال 1370، پنج فروردین، آقای قادری را در شهرک ساحلی «خزرشهر» دیدم، پشت یکی از میزهای کافی شاپ شهرک ساحلی نشسته بودند، زیاد خزرشهر می‌رفتم، از قضا آن روز توجه‌ام به ایشان جلب شد، سرمیزشان رفتم تا برای نخستین اجرای کنسرت رسمی گروه در تالار «حرکت» دعوتشان کنم.وقتی ایشان را خطاب قرار داده و دعوتشان کردم. در پاسخ شنیدم: «اجازه دهید من از شما دعوت کنم»! در ادامه خواستند چند دقیقه سرمیزشان بنشینم. آنجا بود که از پروژه «سام و نرگس» برایم گفتند، علاقه نشان ندادم،البته بی‌علاقگی‌ام به پروژه (سام و نرگس) نبود؛ به سینما علاقه نداشتم.

چرا؟

آن روز در آن کافی شاپ ساحلی به ایشان گفتم:«رشته مهندسی خوانده‌ام، موسیقی کار می‌کنم، می‌خواهم درهمین شاخه هنری ادامه دهم.»

و اما 16 فروردین همان سال آقای قادری به دعوتم مهمان کنسرت گروه «آریان» بود،چند روز بعد از آن مرا به دفترشان دعوت کردند،آنقدر احترام برایشان قائل بودم که نتوانستم نروم. رفتم. وقتی رسیدم، فیلم در مرحله پیش تولید بود با چند دوربین از من تصویر گرفتند؛ خلاصه این‌که بازیگر فیلم (سام و نرگس) شدم و در ادامه در سینما ماندم.

الان چه حسی به سینما دارید؟

سینما جزئی از زندگی‌ام است. البته بماند که با خیلی از اتفاقاتی که در دنیای سینما رخ می دهد موافق نیستم.

چه اتفاقاتی؟

الان برایتان می‌گویم. مخالف باند بازی‌های سینما هستم، مفهوم کار آدم‌هایی را که دنبال حاشیه‌سازی و سرک کشیدن در فضای زندگی مردم هستند نمی‌فهمم، رفتار ناشایست آن‌ها را درک نمی‌کنم.

گفتید جوسازی، بد نیست نگاهی به این زاویه زندگیتان داشته باشیم، ابتدا تأکید کنم وقتی فردی چهره سینمایی باشد چه در ایران چه در هر گوشه دنیا، حاشیه‌سازی رهایش نمی‌کند حال همراه با نام محمدرضا گلزار در جست‌و‌جوی اینترنتی سایه به سایه اخبار مختلف نیز دیده می‌شود. حاشیه‌سازی‌هایی که در تمام این 17-16 سال حضورتان در سینما کمرنگ نشد. به شکلی می‌توان شما را پر حاشیه‌ترین بازیگر دانست چرا این همه حاشیه آقای گلزار؟

همه جای دنیا کنار اسم افرادی که گستره فعالیت اجتماعی‌شان زیاد است حاشیه وجود دارد و من فقط یک کار که انجام نمی‌دهم، چندین شغل مختلف همراه با هم در سال‌های زندگی‌ام داشته‌ام،در هر قشر و صنفی عده‌ای هستند که به جای تلاش در جهت رشد بیشتر خودشان، سعی دارند در مورد کار دیگران حاشیه‌سازی کنند،بعد از اینکه این ترانه‌ام منتشر شد این حاشیه‌سازی‌ها برایم شکل جالب‌تری به خود گرفت. وقتی یکسری آدم ناکارآمد، درمورد ترانه‌ها نظر می‌دهند نقدشان جذاب نیست یعنی آدم‌ها می‌توانند گوش ندهند، یا گوش بدهند، می‌توانند این ترانه‌ها را یا دوست داشته باشند یا دوست نداشته باشند. مفهوم این همه، وقتی که صرف کامنت گذاشتن زیر لینک‌های این ترانه‌ها و جنگیدن و تلاش کردن برای اثبات این‌که این آهنگ خوب نیست انجام می‌شود نمی‌فهمم و متعجبم می‌کند. به فرض که این ترانه‌ها خوب نیست! من نه خواننده هستم و نه ادعای خوانندگی دارم،دلم خواسته دو قطعه بخوانم، سال‌هاست کارم موسیقی است، تصمیم گرفتم چند آهنگ بخوانم، می‌توان آنها را دانلود کرد، می‌شود از کنارشان گذشت، این همه انرژی گذاشتن و وقت صرف کردن نیازی نیست.

اگر در زندگی سه کار بزرگ کرده باشی آدم موفقی هستی. معتقدم آقای <علی دایی> آدم موفقی است اگر خطایی هم می‌کند - که ازدید من نمی‌کند - اجازه نداریم پشت سر وی بد بگوییم البته منظور قیاس خودم با ایشان نیست، آقای <دایی> اسطوره ذهنی من است اگر چنین مثالی زدم مثال در مورد آدمی است که تلاش می‌کند.آیا آقای <دایی> نمی‌تواند سرمایه خود را بردارد برود یک گوشه دیگر دنیا زندگی کند، ایشان آقای گل جهان است، نمی‌تواند برود یک سوی دیگر دنیا و این همه حاشیه را به جان نخرد؟ چرا می‌آید کنار زمین حرص تیمش را می‌خورد؟ یک جواب بیشتر ندارد، آن هم این‌که «دوست دارد، یک کار مثبت در مملکتش انجام دهد» آدم‌هایی که برای پیشرفت زندگی خود تلاش نکرده‌اند در ادامه منتقدان بی‌منطق می‌شوند که تأکید می‌کنم این افراد تنها 2 درصد جامعه را شامل هستند و البته منظورم از تلاش این نیست فرد دکترا گرفته باشد، قهرمان والیبال باشد و...

وقتی درس خوانده باشی، رشته ورزشی‌ای دنبال کرده باشی و سوم مثلاً یک کارهنری نه خیلی سنگین و دشوار در حد درست کردن چیپس و پنیر! بدانی به تو می‌شود گفت انسانی که برای زندگی خود کاری کرده است. ترانه خواندن و خوانندگی برای من همان چیپس و پنیر درست کردن است. تصور می‌کنید انتشار این ترانه‌ها بدون تلاش بوده است؟ پشت آن وقت گذاشته نشده است؟ برای انتخاب شعر، مجوز شعر، ‌استودیو و... یک جمع تلاش کردند، یک تیم کار کردند، تا یک ترانه منتشر شد.رقابت را می‌پسندم ولی رقابتی با اهالی موسیقی ندارم،زمانی فردی مدعی در سبک خاصی از موسیقی است ولی من نه ادعایی دارم و نه مدعی بوده‌ام.

فرض کنید این منتقدان یک رزومه کاری موفقی داشته باشند آن زمان در برابر نقد چه عکس‌العملی دارید؟

اگر انتقاد غیر مغرضانه باشد،گوش شنوا دارم، طرف می‌آید می‌گوید «آقا! به این دلایل شما صداتان مناسب خوانندگی نیست » آن زمان فضای غرض ورزی نیست. نقد محترم و مؤدب اثرگذار است.

دوستانی که به دور از توهین گفتند یا نوشتند که صدایم برای خوانندگی مناسب نیست توجه‌ام را بیشتر جلب کردند و به نکاتی که متذکر شدند توجه کردم حالا هم می‌گویم: «اصلاً صدای من برای خوانندگی خوب نیست».

یعنی الان اعلام می‌کنید که صدای مناسبی برای خوانندگی ندارید؟

خطاب به آنان که با برخوردی تند به نقد «خواسته دلی» من پرداخته‌اند می‌گویم به فرض که صدایم خوب نیست چرا اینقدر دغدغه فکریتان شده است؟! اصلاً از این منتقدان تند گفتار سؤالی دارم: «این همه خواننده که نه صدای خوبی دارند نه از ترانه مناسبی استفاده می‌کنند چرا تا این اندازه درمعرض حاشیه‌ها نیستند؟»

می‌دانید پاسخ این سؤال چیست! از نظر من آدم‌هایی که در زندگی تلاش کرده و از تلاش خود راضی هستند مغرضانه نقد نمی‌کنند. باید بگویم تعداد زیادی هستند بعد از انتشار این ترانه‌ها تشویقم کردند، من این کار را ادامه خواهم داد،برای این‌که چه در فضای خوانندگی بمانم چه نمانم موسیقی بخشی از زندگی من است.

بازیگران دیگری هم هستند که خوانندگی را امتحان کرده‌اند شاید هم خطاهایی در زندگیشان داشته‌اند ولی چرا نقدها تا این حد که برای شما کوبنده است برای آن‌ها نیست؟

برای این‌که منتقدها مغرض هستند، اصلاً فکرکنید «گلزار» اشتباهی هم می‌کند یا کرده،راهش این‌گونه نقد کردن نیست، زیرا اگر قرار بود به حرف‌های مغرضانه توجه کنم تا امروزباید تصمیم‌های دیگری برای زندگیم می‌گرفتم. برای آن قشر مردمی که غیر مغرض هستند و سنجیده نقد می‌کنند گوش شنوا دارم، به هر حال صددرصد ایراد و اشتباه در زندگی دارم هیچ فردی بی‌اشتباه نیست. این روزها بیشترین نقد‌ها به خوانندگی‌ام است، اگر ترانه‌هایی که خوانده‌ام بد است پس چرا تا آهنگ اول منتشر شد در کمتر از دو روز 700 هزار مرتبه دانلود شد، این رکورد کجا بوده؟

خواننده این ترانه‌ها «محمدرضا گلزار» است همین نام، افراد را کنجکاو می‌کند باعث می‌شود ترانه به سرعت دانلود شود؟

با یک بار گوش کردن، آمار دانلود به 700 هزار در دو روز اول نمی‌رسد. برای این‌که بدانید این نقد‌ها مغرضانه است،یک آهنگ از یک خواننده‌ای که خوش صدا نیست و علاقه‌مند زیادی ندارد در شبکه‌های اجتماعی بگذارید بعد دقت کنید چقدر کامنت نقد منفی زیر آن نوشته می‌شود.

فکر نمی‌کنم کامنت زیادی نوشته شود، امکان دارد از کنارترانه‌ای که دوست ندارند رد شوند؟

من هم همین را می‌گویم، وقتی دوست ندارید رد شوید، چرا اینهمه نقد مغرضانه، کمی همدیگر را دوست بداریم ما از یک مملکت هستیم. باز هم می‌گویم در کنار این نقدهای غیر دوستانه تعدادی از استادان موسیقی و خوانندگان کشور بودند که تشویقم کردند. من که قرار نیست خواننده باشم.

چرا قرار نیست خواننده باشید؟

من خواننده خوبی نیستم، می‌دانم خواننده خوبی نیستم.

برپایه حرف مردم این را می‌گویید؟ اگر این‌گونه باشد مثلاً من الان می‌گویم شما بازیگر خوبی نیستید،پس بازیگر خوبی هم نیستید!؟!

می‌دانم بازیگر خوبی هستم. دلیلی ندارد تصور کنم بد هستم. آدم مدعی نیستم، آدم پرتلاشی هستم، تلاشم را می‌کنم، مابقی را می‌سپارم به مردم و طرفدارانم.

نظر مردم تا چه میزان بر زندگی شما اثر‌گذار است؟

خیلی زیاد، نظر بد و خوب فرقی نمی‌کند. یعنی آن عزیزی که می‌نشیند، شروع می‌کند به حاشیه سازی، شایعه‌سازی و جوسازی،باید بداند من هم از جنس مردمم،از فضا که نیامده‌ام، من هم آدم هستم مثل خودتان، مگرچقدر یک آدم می‌تواند تحمل کند تا این حد برایش شایعه وحاشیه بسازند. کتابی هست به نام (راز موفقیت)، نویسنده‌اش می‌گوید: اگر می‌خواهید موفق باشید دو کار انجام دهید، نخست این‌که یک روز تمام روزه سکوت بگیرید،دوم این‌که هر اتفاقی را می‌بینید قضاوتش نکنید. باور کنید بیشتر مشکلات اجتماعی از بی‌توجهی به این دو مورد نشأت می‌گیرد.

سایه باند بازی‌های سینمایی بر فضای زندگی حرفه‌ای و شخصی محمد رضا گلزار چقدر است؟

همه جای دنیا باند بازی هست، این باند بازی‌ها بر کار من تأثیری ندارد، بعد ازمدتی نبودن درایران و برگشتن هنوز از بزرگان سینما پیشنهاد کار دارم،باند بازی‌ها تنها کاری که می‌توانند انجام دهند حاشیه‌سازی است.

گلزار به چه نوع قصه‌ای از چه ژانر سینمایی می‌گوید «بله » و بازیگر آن فیلم می‌شود؟

نخستین و اصلی‌ترین وظیفه فیلم سرگرم کنندگی آن است. اگر قرار است فیلمی آموزنده باشد، مقوله‌ای جدا دارد.این روزها خوشبختانه یا متأسفانه فیلم‌های ما در مسیر فیلم‌های آموزنده اجتماعی حرکت می‌کند شاید به خاطر این‌که فیلم آقای «فرهادی »جایزه اسکار برد.

من کاری را انتخاب می‌کنم که مردم از دیدنش لذت ببرند و وقتی از سینما خارج می‌شوند راضی باشند این مهمترین اصل برای انتخاب یک فیلمنامه است.اگر فیلمی در سینمای ایران بد ساخته می‌شود از ابتدا که قرار نبوده خوب نباشد، اصولاً ابتدا همه قصد دارند «آواتار» بسازند خروجی‌ها «هادی و هدی» می‌شود! بضاعت سینمای ما در این اندازه است، مگر این‌که ژانر فیلم در فضای آثار اجتماعی باشد.

وقتی مردم از سینما دور می‌شوند دلیلش زیاد مبهم و گنگ نیست، زمانی که فیلمی که همین الان بر پرده سینماهای‌ هالیوود اکران دارد، سی‌دی‌اش را در اختیار دارند، چرا بیایند سینما و فیلم‌هایی که زیاد خوب نیست را ببینند. در چنین شرایطی سینمای ایران چه رقابتی با فیلمسازی جهان خواهد داشت؟!

ازسینما و فیلم‌ها گفتید بد نیست نگاهی به فیلم‌ها و شرایط سینماها داشته باشیم. جشنواره سی و‌دوم به پایان رسید، از این‌که آیا جشنواره خوبی بود یا نه بگذریم، مسأله‌ای که مطرح است اینکه با این همه فیلم و این تعداد اندک سینما چه می‌خواهیم بکنیم؟ یکسری فیلم از گذشته باقی است که هنوز به نوبت اکران نرسیده‌اند، ده‌ها و ده‌ها اثر سینمایی نیز امسال در جشنواره اکران شد که آن‌ها نیز به جمع نوبت اکرانی‌ها پیوستند با این شرایط چه سرنوشتی برای فیلم‌های امسال، سال‌های بعد و سال‌های قبل تصور می‌کنید؟

فیلم‌ها را می‌گذاریم کنج دلمان! تا بموقع و به وقتش اکران کنیم (خنده). این که مزاح بود. به هر حال نمی‌شود آدم‌ها کار نکنند، آدم‌ها کار می‌کنند و بعد تصمیم‌گیری به دست عده‌ای سینمادارمی افتد که فیلم را نگاه می‌کنند و می‌گویند: «این فیلم هم آبرومند است و هم خوب می‌فروشد پس اکرانش می‌کنیم. این فیلم ما را بیچاره خواهد کرد! و نمی‌فروشد، پس این را فعلاً کنار می‌گذاریم...» این روندی است که درسینمای ایران طی می‌شود واقعاً برای این مشکل من بازیگر، کاری نمی‌توانم انجام دهم

جز دعا کردن! دعا کنم روزی برسد سینماهای مناسب تأسیس شوند امیدوارم دولت جدید و تیمی که به نظر دلسوزانه‌تر با سینماگران و سینمای ایران برخورد می‌کنند این معضل را نیز مدنظر داشته و راهکارهای عملی برای آن پیدا کنند.

هر فردی از خود تعریفی دارد. شما اگر بخواهید از نگاه خود محمدرضا گلزار را تعریف کنید چه می‌گویید؟

صادق‌ترین آدمی که در اطرافم می‌شناسم. برای رسیدن به هر چه اکنون هستم و دارم تلاش کرده‌ام اما هیچ راهی آسان طی نمی‌شود.اصل زندگی‌ام این است که همیشه «باتر فلای افکت» باشم، هیچ وقت «دومینو افکت» نباشم. در توضیح بیشتر باید بگویم دانشمند فیزیکی ثابت کرده است اگر پروانه‌ای در قطب جنوب بال بزند ممکن است حرکت او در قطب شمال طوفانی بپا کند این همان فضای «باتر فلای افکت» است و اما «دومینو افکت» به چه معناست، مفهومش درست مثل همان «دومینوهایی» است که دیده‌ایم، پیش از اینکه ضربه اول را به دومینو بزنیم شکل اولیه خود را از قبل داشته است تو به عنوان یک فرد می‌توانی با ضربه‌ات ذره‌ای آن را تغییر دهی. همیشه در زندگی سعی کردم «باترفلای افکتی» رفتار کنم یعنی کارهایی اثرگذار انجام دهم. شاید موفق نشدم اما حداقل تلاشم را انجام دادم که این‌گونه باشم.

بزرگترین خرابکاری حرفه‌ای زندگی‌تان چه بود؟

یکبار روی استیج زمین خوردم، خیلی خجالت کشیدم. ماجرا بر می‌گردد به سال‌ها قبل، آن زمانی که با گروه «آریان» بودم، روزها خیلی جدی و بداخلاق بودم. دانشگاه الزهرا کنسرت داشتیم، تماشاگران همه خانم بودند، نصف آن‌ها دوربین به دست فیلم می‌گرفتند. ابتدای اجرا مجری شروع کرد به معرفی، به من که رسید برای احترام به حضار از جا برخاستم. چون گیتار دستم بود از روی صندلی کج بلند شدم، وقتی دوباره بر صندلی نشستم، شکست و افتادم کف استیج. همان طور که روی زمین نشسته بودم می‌دیدم تماشاگران می‌خندند، آنهایی هم که دوربین هایشان خاموش بود روشن کرده از حال و روز آن لحظه‌ام تصویر می‌گرفتند. بچه‌های گروه از شدت خنده استیج را ترک کردند. خلاصه بلند شدم، صندلی جدیدی برایم آوردند،آن را خوب بررسی کردم که نشکسته باشد...(خنده بلند) هنوز وقتی یاد آن حادثه می‌افتم خنده‌ام می‌گیرد. آن روز خیلی سخت گذشت ولی امروز به سختی آن دقایق بلند بلند می‌خندم.

بیشتر از همه دوست دارید بازیگر در چه ژانر سینمایی باشید؟

ژانرترسناک اکنون تصور می‌کنم فضای نوآوری در سینما مهیاتر است و من یک خبر هم برای شما دارم همین جا قول می‌دهم بزودی فیلم ترسناک خواهم ساخت، یعنی پروژه آن را خواهم چید.

در جایگاه بازیگر یا کارگردان؟

خودم بازی خواهم کرد. با کمک یک فیلمنامه‌نویس خوب قول می‌دهم بزودی این فیلم را خواهیم ساخت.

اکنون بازیگر چه فیلمی هستید؟

«دلم می‌خواد» فیلمی از بهمن فرمان آرا. کار موسیقی را پیگیرانه دنبال می‌کنم، اما این فیلم ترسناک ساختن که جرقه ذهنی ساختش اکنون زده شد.

اگر برگردیم به 14 سال پیش به آن کافه به خزرشهر و آقای قادری آیا هیچ وقت وارد سینمای ایران می‌شدید؟

صد درصد. خانواده سینما خانواده من هستند.(ایران)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با یک دندانپزشک: ضعف بیمه را مردم می‌پردازند

جام جم سرا:

توجه مردم به سلامت دهان و دندان نسبت به سایر مسائل بهداشت و سلامت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در رابطه با بحث سلامت دهان و دندان دو بحث مهم داریم؛ بحث درمان و پیشگیری. در رابطه با پیشگیری به‌دلیل فرهنگ غالبی که در کشور ما وجود دارد و مردم به دنبال این هستند که پس از ایجاد مشکل به دنبال رفع آن برآیند، به‌طور طبیعی مراجعه مردم و توجه آنها به درمان بیشتر است. اما در حوزه پیشگیری به‌نظر می‌رسد آنچنان که باید و شاید به این مساله توجه نشان داده نمی‌شود. اگرچه ممکن است سطح استفاده از خمیر دندان و مسواک نسبت به گذشته افزایش پیدا کرده باشد اما، عدم توجه جدی به آموزش‌ها باعث شده است جهش و پیشرفت را در زمینه بهبود شاخص پوسیدگی در دهان افراد نداشته باشیم. به همین دلیل است که به‌رغم افزایش دندانپزشکان، دانشکده‌های دندانپزشکی و مراکز بهداشتی و درمانی آنچه افزایش پیدا کرده خدمات درمانی است و نه خدمات پیشگیری. توجه مردم نسبت به بحث پیشگیری کمتر است، شاید مقوله‌ای به‌نام نخ دندان برای مردم مانوس نبوده و هنوز هم نیست، در حوزه درمان توجه بیشتر است. اما به هر حال چالش اصلی هزینه تمام شده خدمات دندانپزشکی است که باعث شده اگر قرار است مردم خدمتی را از سبد کالای خود حذف کنند، خدمات دندانپزشکی در ابتدای مسیر قرار گیرد و همین امر هم باعث شده است مشکلات بهداشتی درمانی وجود داشته باشد.

به نظر شما نرخ خدمات دندانپزشکی چقدر باید باشد که هم پزشک درآمد مطلوب داشته باشد و هم بیمار از هزینه‌ها آسیب نبیند؟

فکر می‌کنم خدمات دندانپزشکی نسبت به خدمات دیگری که ارائه می‌شود، تفاوتی دارد و آن هم این است که هزینه تمام‌شده آن به نسبت دیگر خدمات بیشتر است. دندانپزشکی به‌دلیل مجموع تجهیزات و موادی که می‌خواهد، زمانی که برای کارهای دندانپزشکی صرف می‌شود و ریسک بالای خدمات درمانی باعث شده است هزینه‌های درمانی نه‌تنها در ایران بلکه در کل جهان بیشتر از سایر خدمات باشد. با این حال، واقعیت این است که در بسیاری از کشورها بحث پیشگیری قوی‌تر است، بنابراین کسانی که می‌خواهند خدمات درمانی دندانپزشکی بگیرند، نسبتشان کمتر است. در ایران گیرندگان خدمات درمانی بسیار زیاد است. هر ایرانی در سن میانسالی به‌ندرت دندان غیرپوسیده دارد. معمولا تعداد دندان‌های کشیده شده، پرشده و عصب‌کشی شده در شهروندان ما بیشتر است. در کشورهای دیگر چون تعداد خدمات گیرندگان کمتر است بیمه‌ها ورود جدی‌تری به بحث دندانپزشکی کرده‌اند. به همین دلیل، به‌رغم اینکه ممکن است هزینه‌های بیمه‌های خدمات دندانپزشکی هم بیشتر باشد ،اما چون نسبت به هزینه‌های آزاد بهتر است، مردم به سمت بیمه‌ها اقبال دارند. بنابراین در بسیاری کشورها اگر شما بیمه دندانپزشکی نداشته باشید، عملا نمی‌توانید خدمات دندانپزشکی داشته باشید و تنها یکسری افراد خاص می‌توانند این کار را انجام دهند. در ایران با توجه به نوع اقتصاد مردم هزینه‌ها گران است. اگر بخواهیم مقایسه درآمدی میان اقشار مختلف در کشور انجام دهیم و اگر با دیگر شغل‌هایی که در کشور ما وجود دارد و جنبه خدماتی یا دلالی دارد مقایسه کنیم، برای دندانپزشک این هزینه‌ها گزاف و بالا نیست. با این حال، چون بیمه‌ها در این حوزه ضعیف عمل می‌کنند و مردم مجبورند از جیب خودشان هزینه بیشتری را دهند، این مساله به‌صورت فشار اقتصادی به بیمار خودش را نشان می‌دهد. اما باید یک نکته را توجه داشت که 97 درصد خدمات دندانپزشکی در کشور ما توسط بخش خصوصی انجام می‌شود. در واقع مراکز بهداشتی درمانی وزارت بهداشت نزدیک به دوهزار یونیت دندانپزشکی دارند، اما تنها 3 درصد خدمات را انجام می‌دهند، آن هم خدمات سطح یک را که عمدتا به کودکان زیر 6 سال یا مادران باردار تعلق دارد. با توجه به مجموع این بحث‌ها معتقدم در مقام مقایسه با کشورهای دیگر خدمات دندانپزشکی در کشور ما گران نیست اما با توجه به میزان درآمدی که در کشور ما وجود دارد هزینه‌های دندانپزشکی برای مردم کمرشکن است.

با توجه به این مباحث، فکر می‌کنید چطور می‌توان از بار هزینه‌هایی که بر دوش مردم است کاست و این مشکل را تا حدودی رفع کرد؟

درحال حاضر تجربه‌هایی در حوزه بیمه‌های دندانپزشکی داریم که به‌نظرم بزرگ‌ترین آن تجربه بیمه نیروهای مسلح است، واقعیت این است افزایش تعداد دندانپزشکان اگرچه ممکن است برای خود آنها خوشایند نباشد، اما برای بحث ارائه خدمات درمانی در کشور ما یک فرصت است. هر چه مردمی که تحت پوشش قرار می‌گیرند، نسبتشان به پزشکان کمتر باشد، بازار اشتغال شرایطی پیدا می‌کند که درواقع به نوعی دندانپزشکان مجبور می‌شوند با هزینه‌های کمتری آن خدمات را ارائه کنند. اینجاست که نقش بیمه‌ها نقش مهمی می‌شود. مردم ترجیح می‌دهند به‌جای اینکه قیمت آزاد بپردازند، مبلغی را بپردازند تا بیمه آنها را تحت‌پوشش قرار دهد. از طرف دیگر، دندانپزشکان حاضرند به نوعی با بیمه‌ها تعامل کنند تا بیمار بیشتری برای آنها جذب کند. بنابراین، سرمایه‌گذاری که آنها برای خدمات درمانی انجام می‌دهند قیمت تمام‌شده خدمات را کاهش خواهد داد، همین مساله باعث می‌شود بتوانند با بیمه‌ها به قیمت کمتری توافق کنند. برای مثال، هنگامی که شما مطب دارید و یکسری تجهیزات و مواد در آن وجود دارد بابت هزینه‌های مطب، استهلاک سرمایه و تجهیزات هزینه‌های نیروی انسانی یک هزینه ثابتی را می‌پردازید. بنابراین اگر شما در روز 10 بیمار را ویزیت کنید، مجموع این هزینه‌ها میان این بیمارها تقسیم می‌شود، اگر 20 بیمار ویزیت کنید، میان 20 نفر تقسیم شود. در این صورت خدمات ارائه‌شده به 20 نفر ارزان‌تر و کمتر است. دولت جدید یکی از مهم‌ترین کارهایی که انجام داده و از بعد از انقلاب سابقه نداشته است، این است که سلامت را مساله اول کشور کرده است، اما بازهم احساس می‌شود از موضوع دندانپزشکی غفلت شده است. دولت باید سرمایه‌گذاری بزرگی در زمینه بهداشت، پیشگیری و انواع خدماتی که از پوسیدگی دندان جلوگیری می‌کند انجام دهد. از طرف دیگر مجموعه‌هایی را تقویت کنند که بیمه‌های دندانپزشکی با حمایت دولت یا حداقل نهادهای مختلف دولت یا بنگاه‌های بزرگ اقتصادی بتوانند افراد بیشتری را تحت‌پوشش قرار دهند. به این شکل به‌نوعی یک شرایط برد- برد- برد برای مردم، دولت و دندانپزشکان به‌وجود می‌آید. مردم خدمت بیشتر و ارزان‌تر می‌گیرند و برای دولت به این جهت که در درازمدت هزینه کمتری برای سلامت دهان و دندان مردم می‌کند. برای دندانپزشکان به این دلیل که با وجود تعداد بیشتری خدمت گیرندگان می‌توانند به درآمد مورد نظر برسند و خدمات را به نحو مطلوبی ارائه کنند.

اخباری در رابطه با گران شدن تجهیزات پزشکی شنیده می‌شود که حاکی از آمار و ارقام متفاوت است، برخی از گران شدن صددرصدی و برخی از گران شدن 700 درصدی تجهیزات پزشکی صحبت می‌کنند، می‌توانید در این زمینه توضیح دهید؟

گفتن یک عدد یا رقم به‌صورت مشخص کار صحیحی نیست. شاید برخی بتوانند حدودی رقمی را بگویند. در چند سال گذشته با دو چالش عمده رو‌به‌رو شدیم: افزایش قیمت ارز و تحریم‌ها. بخش عمده‌ای از مواد و تجهیزات دندانپزشکی تولید خارج از کشور است، از این‌رو افزایش قیمت دلار بر خدمات دندانپزشکی تاثیر گذاشت، ممکن است خیلی از خدمات پزشکی دیگر آنقدر وابسته به خارج از کشور نباشد. برخی قطعات دندانپزشکی حتی مقرون به‌صرفه نیست که در داخل تولید شود و از خارج می‌آید. بنابراین طبیعی است که هنگامی که در چند سال گذشته دلار 300 درصد افزایش قیمت داشته است، به تبع آن هزینه تمام شده تجهیزات دندانپزشکی هم بالا می‌رود. در دندانپزشکی تجهیزات و مواد عناصر بسیار موثری هستند. در چند سال گذشته طیفی از گرانفروشی را شاهد بوده‌ایم. چالش دیگر تحریم‌ها بود و باعث شد نرخ مواد دندانپزشکی و وسایلی که دارای کاربردهای غیر دندانپزشکی هم بودند مورد تحریم قرار گیرند. فقدان آنها و دورزدن مسیر برای به‌دست آوردن آنها باعث ایجاد دلالی‌هایی شد که قیمت تمام‌شده را افزایش داد. البته متاسفانه در کشور ما این اتفاق می‌افتد که قیمت دلار بالا می‌رود و قیمت اجناس هم بالا می‌رود، اما هنگامی که قیمت دلار کاهش پیدا می‌کند، قیمت کالا تعدیل نمی‌شود. افزایش قیمت تجهیزات پزشکی به‌صورت طیفی بوده است. اگر بخواهیم معدل بگیریم، طی 3 یا 4 سال گذشته سه برابر شده، یعنی افزایش 300 درصدی داشته است.

نقش انجمن‌های پزشکی در سیاستگذاری در حوزه سلامت را چگونه می‌بینید و تعامل دولت و این انجمن‌های چگونه باید باشد؟

واقعیت این است که هنوز به جهت ساخت قدرت در کشور ما، نهادهای مدنی و انجمن‌های علمی آنچنان که باید و شاید از جایگاه مناسبی برخوردار نبوده‌اند، خود این انجمن‌ها هم هنوز نتوانسته‌اند توانمندی‌های لازم را کسب کنند. ما امروز شاهد هستیم که انجمن دندانپزشکی آمریکا در ارتباط با تمام مسائل آموزشی، پیشگیری، خدمات درمانی و تجهیزات دندانپزشکی سیاستگذاری می‌کند. درحالی که این مساله با توجه به شکلی که ساختار قدرت در ایران دارد توسط دولت انجام می‌شود. در چند سال گذشته نقش انجمن‌های علمی نقش زینتی بوده و حداکثر کاری که می‌کردند برگزاری کنگره‌های آموزشی بوده است و در سایر موارد چندان اختیارات لازم را نداشته‌اند. درحال حاضر وزارت بهداشت است که تعیین می‌کند کدام وسیله باید استفاده شود یا کدام شرکت و محصول آن شرکت هست که قابل استفاده کردن نیست. درحالی که در دیگر کشورها این مسئولیت‌ها برعهده انجمن‌هاست، این مسائل توانمندسازی می‌کند. چون به انجمن‌ها اعتماد نبوده است، انجمن‌ها نتوانسته‌اند ظرفیت‌سازی کنند. وضعیت به‌گونه‌ای است که اگر همین امروز دکتر روحانی بخواهد این مسئولیت‌ها را به انجمن‌ها واگذار کند، آنها فاقد توانایی لازم هستند. اما در درازمدت با اعتمادسازی و ظرفیت‌سازی می‌توان وضعیت را بهتر کرد و این کار قابل انجام است. برای مثال، دربحث‌های آموزشی اختیارات کنگره‌ها و امتیازات آن توسط انجمن‌ها انجام شود، همچنین به سمت این برویم که کسانی که در امتحانات به عنوان داوران هستند توسط انجمن‌ها انتخاب شوند. بحث نظارت بر عملکرد دندانپزشکان باید در دل انجمن‌ها شکل گیرد. به‌طور کل یکسری اختیارات باید داده شود و مسئولیت‌هایی هم خواسته شود. شکل اختیارات درحال حاضر مطلوب نیست، ولی در این مدت کوتاه با برگزاری جلسه‌ها از طریق وزارت بهداشت و وزارت رفاه، کار و تعاون اجتماعی می‌توان امیدوار بود که این اعتماد شکل بگیرد.

مهم‌ترین چالشی که فارغ‌التحصیلان دندانپزشکی با آن مواجه هستند را چه می‌دانید؟

فکر می‌کنم در کشور ما دانش پزشکی بسیار گسترش پیدا کرده است و پزشکان ما توانمند شده‌اند اما در سال‌های اخیر گسترش دانشکده‌های دندانپزشکی به شکلی بوده است که چون زیرساخت‌های لازم شکل نگرفته است، خروجی آنها به لحاظ میزان توانمندی‌های اولیه دچار مشکل است، این مساله‌ای است که باید موردتوجه قرار گیرد. اگر قرار باشد سطح خدمات درمانی را افزایش دهیم و مردم توجه بیشتر و خدمات بهتری دریافت کنند نیازمند این هستیم که دندانپزشکان توانمندی را تربیت کنیم. فکر می‌کنم این توجه در سال‌های گذشته صورت نگرفته است و کیفیت فدای کمیت شده است. چالش بعدی این است که اگر بازار کار مناسبی پیدا نشود و درمان بیماران مدیریت نشود، با توجه به اینکه حوزه درمان و سلامت مردم ممکن است در دست بسیاری از سودجویان قرار گیرد، بعید نیست یکسری شرکت‌ها و مجموعه‌ها با هزینه‌های اندک بخواهند دندانپزشکان را به‌کار گیرند و چون این از نظر اقتصادی ممکن است مقرون به‌صرفه نباشد، در نوع خدمات‌دهی آنها موثر است. این مساله علاوه بر اینکه به مردم و همکاران لطمات وارد می‌کند، لطمات فرهنگی و معنوی هم دارد. مردم به پزشک به‌عنوان حکیم و شخصیت معنوی نگاه می‌کنند و شغل پزشکی برای مردم یک قداست دارد. اما پزشکی که به خاطر امرار معاش خود و درآمد بیشتر به این سمت روی بیاورد که خدمات درمانی بی‌کیفیت ارائه کند، نه‌تنها اعتماد عمومی را خدشه‌دار می‌کند، بلکه دستیابی به شاخص‌های موردنظرمان در حوزه سلامت دهان و دندان در درازمدت نیز با مشکلاتی روبه‌روست.(بنفشه رنجی/آرمان)

*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

مصاحبه با هما روستا: استاد در دام ازدواج

جام جم سرا:
شاید عجیب به نظر برسد اما این روز‌ها دستم به کاری نمی‌رود، مگر اینکه برای حمید و در راستای خواسته او باشد. ما بیش از ۴۰ سال در کنار هم عاشقانه زندگی کردیم و من از او چیزی در این سال‌ها، جز احترام و عشق ندیدم. عشق به زندگی، عشق به کار. به همین خاطر سعی می‌کنم زندگی‌ام را طوری برنامه ریزی کنم که در راستای خواسته او باشد. به همین خاطر مانند او که همیشه علیرغم مشکلات و بیماری برای هنر وقت می‌گذاشت، برای هنر تئا‌تر وقت می‌گذارم و با هنرجویان او ساعت‌ها حرف می‌زنم و آنچه که در ذهن دارم و از حمید آموختم را به آن‌ها منتقل می‌کنم اما راستش را بخواهید دلم نمی‌خواهد هیچ کار شخصی انجام دهم.

حکایت ته لهجه من

بعضی‌ها از من می‌پرسند این ته لهجه بخصوصی که دارید متعلق به کجاست؟ فکر می‌کنم این لهجه من از مسکو با من به یادگار مانده است چرا که من از شش سالگی به واسطه شغل پدرم که سیاسی بود به مسکو مهاجرت کردم و تا دوران دیپلمم در آنجا زندگی کردم و بعد به آلمان رفتم.

با سینما خداحافظی کردم

به موازات کار تئا‌تر دوست داشتم که تجربه کار تصویر را هم داشته باشم اما متاسفانه سینما خواسته من را برآورده نکرد و همین موضوع باعث شد که دیگر به سمت سینما نروم، ترجیح می‌دهم به تئا‌تر بپردازم. متاسفانه طی سال‌های اخیر قواعد حضور در سینما تغییر کرده است و به همین خاطر، بسیاری از افرادی که دغدغه کار جدی در این عرصه داشتند ترجیح دادند سرشان را با امورات دیگر هنری گرم کنند.

البته این موضوع به آن معنا نیست که من کارهایی که در سینما انجام دادم نظیر مسافران و از کرخه تا راین را دوست نداشته باشم اما خب متاسفانه مسیری که در ادامه باید طی می‌کردم توقعات من را برآورده نکرد. حضور در سینما برای خودش یک سنی دارد و نقش‌هایی که امروز در سینما به من بخورد خیلی کم است. نقش‌هایی هم اگر باشد، شاید مرا ارضا نمی‌کند. می‌دانید که همیشه روی انتخاب نقش‌هایم وسواس داشتم، هر نقشی را بازی نمی‌کردم و الان هم به نظرم خیلی دیر شده است.

همای بی‌حمید

برای من زندگی بدون حمید واقعا سخت است چرا که مجبورم نوعی از زندگی را تجربه کنم که تاکنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم. حمید برای من تنها یک همسر نبود بلکه یک رفیق و استاد بود و حالا پر کردن جای خالی فردی نظیر او در خانه و آموزشگاه برای من خیلی سخت است.

چهل سال بود که صبح‌ها از خواب بیدار می‌شدم و از او می‌پرسیدم «حمید جان قهوه می‌خوری؟» و حال دیگر کسی نیست که به این سوال من جواب بدهد. پر کردن جای خالی او برای من اصلا راحت نیست.

همه از من می‌خواهند سمندریان باشم

بعد از اینکه حمید عزیز از میان ما رفت بسیاری از شاگردان او دوست داشتند که من جای خالی او را در محیط آموزشگاه پر کنم و این مکان را هم گسترش دهم. من خودم هم دوست داشتم این کار را انجام دهم اما واقعیت این است که جای خالی حمید را هیچ کسی نمی‌تواند پر کند.

من فقط دارم تلاش می‌کنم چراغ این مکان روشن بماند و همچنان هنرجویان به این مکان رفت و آمد داشته باشند و همه چیز آنطور که استاد سمندریان می‌خواهد پیش برود. به همین خاطر حجم کار‌ها برای من به شدت بالا رفته و‌گاه از خدا می‌خواهم که به من توان بدهد تا بتوانم از پس انجام این کار‌ها برآیم.

از دوران کودکی شیفته تئا‌تر بودم

از کودکی و دوران مدرسه علاقه زیادی به تئا‌تر داشتم. من در مسکو تحصیل کردم؛ تئا‌تر در آن کشور خیلی پیشرفته بود و در واقع من با تئا‌تر بزرگ شدم چون در مدرسه این هنر خیلی جدی دنبال می‌شد. ما را به تئاترهای مخصوص کودکان می‌بردند. مرتب تئا‌تر اجرا می‌کردیم. برای ساعت‌های فوق برنامه رشته‌های مختلف داشتیم و من تئا‌تر را انتخاب کرده بودم و کم کم دنیای نمایش از بازی‌های کودکانه و ادا در آوردن مقابل آینه با کفش‌ها و لباس‌های مادر، تبدیل شد به یک خواسته درونی و انتخابی برای آینده اما پدرم مثل خیلی‌های دیگر، مخالف بود و دوست داشت من پزشک یا مهندس بشوم و بعد هم می‌گفت، می‌توانی در کنار این‌ها به تئا‌تر هم برسی.

دو سال را به همین دلیل از دست دادم. به اصرار پدرم رفتم دانشگاه و یک سالی داروسازی خواندم و بعد باز هم با توصیه پدرم رشته شیمی آلی را انتخاب کردم. با وجود اینکه درسم خیلی هم خوب بود و نمره‌های خیلی خوبی می‌گرفتم و استاد‌هایم خیلی راضی بودند اما خودم حال خوبی نداشتم و عشق نمی‌ورزیدم، خسته‌ام می‌کرد.

روزهای دانشجویی من

در اروپای شرقی تئا‌تر خیلی جدی است. به هر حال دیگر نمی‌خواستم زمان را از دست بدهم. چون رومانیایی بلد نبودم، ابتدا باید یک سالی زبان می‌خواندم و بعد از قبولی در امتحان، می‌توانستم سر کلاس‌های رشته خودم بنشینم.

برای اینکه فرصتم از دست نرود، نزد رئیس دانشکده رفتم و از او خواستم همزمان با شرکت در کلاس‌های زبان، در کلاس‌های تئا‌تر هم شرکت کنم و گفتم اگر ترم اول از پس امتحان‌ها برنیامدم، مرا رفوزه کنید. او هم پس از کمی فکر و با دیدن اشتیاق من، این پیشنهاد را قبول کرد و گفت اگر نتوانی باید این یک سال را دوباره بگذرانی.

به هر حال من سر کلاس‌های بازیگری رفتم. زبان اصلا نمی‌دانستم و خیلی نکات را نمی‌فهمیدم. از طرفی همکلاسی‌هایم خیلی سر به سرم می‌گذاشتند. بچه‌های هنر هم می‌دانید که خیلی شیطان هستند، خلاصه یواش یواش زبان رومانیایی را آموختم و ترم هم به پایان رسید، امتحان دادم که اجرای یک مونولوگ بود؛ خیلی خوب اجرا کردم و استادم دیگران را هم دعوت کرده بود تا کار مرا ببینند چون من تنها ایرانی بودم که آن‌ها در طول زندگیشان دیده بودند.

به خاطر فوت پدرم به ایران آمدم

سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشتم. دلیل اصلی این موضوع هم فوت پدرم بود. او همیشه به من می‌گفت وقتی بزرگ شدی و درست را تمام کردی باید به ایران برگردی. در درونم درباره ایران حس نوستالژیکی داشتم. تصاویر مبهمی از ایران در ذهنم بود و کشش درونی قوی داشتم.

بعد از فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانواده‌ام بعد از فوت پدر در برلین زندگی می‌کردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، می‌خواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجه‌ام بهتر شود اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمی‌دانم چرا؟ واقعا هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش‌‌ همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ماندم.

خودم را با روحیه ایرانی‌ها وفق دادم

خواندن و نوشتن را با پرسیدن کم کم یاد گرفتم و شروع کردم به خواندن نمایشنامه‌ها و در این میان آقای انتظامی برای نمایش «بازرس گوگول» مرا انتخاب کرد. در آن دوران سعی کردم خودم را با خلق و خوی ایرانی‌ها وفق بدهم.

مشکل من در آن دوران در برقراری ارتباط بود. زبان خیلی مهم بود و هنوز فارسی را به درستی صحبت نمی‌کردم. از طرفی با روحیه ایرانی‌ها هم خیلی آشنا نبودم و برایم سوءتفاهم‌هایی پیش می‌آمد. پچ پچ کردن‌ها، تعارف‌های زیاد، البته خیلی سخت نبود، شاید بیشتر غریب بود. من آدم زودباوری بودم، سمندریان همیشه می‌گفت اگر یکی به تو بگوید سر چهار راه فیل هوا می‌کنند، تو می‌گویی کجا؟ بدو بریم ببینیم.

به هر حال بچه‌ها سر کار دروغ‌هایی می‌گفتند که باور می‌کردم اما کم کم با این خصوصیات آشنا شدم و یاد گرفتم چه را باید باور کنم و چه را نباید. آدم خیلی رکی هم بودم. اگر کسی نظرم را درباره بازی‌اش می‌پرسید، اگر خوشم نیامده بود، بی‌رودربایستی به او می‌گفتم و طبعا این با روحیه پرتعارف ایرانی سازگار نبود یا ممکن بود به یکی رک بگویم من از شما خیلی خوشم نمی‌آید، بدشان می‌آمد؛ در حالی که دوست داشتند من هم مثل خودشان واقعیت را نگویم و تعارف کنم اما یواش یواش یاد گرفتم، نه اینکه دروغ بگویم، یاد گرفتم چگونه از کنار چنین موقعیت‌هایی رد شوم.

وقتی یقه حمید پیش من گیر کرد

مدتی بعد «باغ وحش شیشه‌ای» تنسی ویلیامز را روی صحنه بردیم که تماشاگران زیادی داشت. یک متن ایرانی هم اجرا کردیم که نوشته خانمی بود و اسمش را به یاد نمی‌آورم. برای نمایش‌ها بلیت می‌فروختیم و تماشاگر هم داشتیم. در واقع کارهایی که در بخارست تجربه کرده بودم اینجا هم انجام می‌دادم، به ویژه دانشجو‌ها تجربه اجرا مقابل تماشاگر را نداشتند، مگر اینکه کارگردانی، آن‌ها را برای بازی روی صحنه تئاترهای رسمی انتخاب می‌کرد و برای اولین بار بود که این اتفاق در دانشکده هنرهای دراماتیک و برای تئاترهای دانشجویی می‌افتاد.

اتفاقا آقای شنگله و سمندریان هم به دیدن نمایش ما آمدند. آن موقع آقای سمندریان همسر من نبود. بعد از دیدن تئا‌تر از کارم تعریف کرد و حتی گفت بهتر و ظریف‌تر از من کار کردی. حالا نمی‌دانم یقه‌اش گیر کرده بود یا اینکه واقعا از نمایش خوشش آمده بود.

فارسی بلد نبودم

وقتی به ایران آمدم برقراری ارتباط برایم سخت بود چون فارسی را خوب بلد نبودم، اگر کسی خیلی تند و غلیظ صحبت می‌کرد، اصلا حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم و باید با من شمرده و آهسته حرف می‌زدند. یکی از آشنا‌ها مرا به دکتر فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک معرفی کرد. وی به من گفت چون فارسی بلد نیستی و با فضای تئا‌تر ایران هم آشنایی نداری، نمی‌توانی الان بازی کنی. او گفت در دانشکده ما استادانی مثل آقای شنگله، سمندریان و... تدریس می‌کنند، سر کلاس آن‌ها برو و ببین دوست داری با کدام یک همکاری کنی.

سر کلاس‌ها رفتم و بعد به او گفتم روش‌ها با آنچه آموخته‌ام، خیلی متفاوت است. برای همین پیشنهاد دادم زنگ فوق برنامه را به من بدهند و او هم قبول کرد و شروع به کارگردانی کردم. چون خودم هم سن کمی داشتم، با دانشجو‌ها خیلی راحت بودم. البته هنوز هم با جوان‌ها خیلی راحت هستم.

استاد در دام ازدواج افتاد

در این موضوع که دانشجو‌ها خیلی دوست دارند با استادشان ازدواج کنند تردیدی نیست، به همین خاطر در آن دوران سایر بچه‌ها دوست داشتند کاری بکنند که من و حمید با هم ازدواج کنیم، برای همین پیش من همیشه تعریف او را می‌کردند و می‌گفتند استاد بهترین مرد دنیاست، خوش تیپ و مهربان و اصلا حرف ندارد. جلوی سمندریان هم تبلیغ مرا می‌کردند.

این تعریف‌ها باعث شد که همدیگر را ببینیم و نسبت به هم کنجکاو شویم ولی هنوز به فکر ازدواج نبودیم. به هر حال من و ایشان در جشنواره‌ای در شیراز با هم آشنا‌تر شدیم اما محدودیت خانوادگی نمی‌گذاشت خیلی راحت با هم رفت و آمد داشته باشیم. من حتما باید سر یک ساعتی خانه بودم و مادرم خیلی سختگیری می‌کرد و نگرانم بود. هنوز آن موقع‌ها به او، آقای سمندریان می‌گفتم؛ پس خواستم که به دلیل این مشکلات ارتباطمان را قطع کنیم. سمندریان دو سه روزی فکر کرد و بعد برای خواستگاری پیش مامانم آمد اما سپرد که ماجرای ازدواجمان را به کسی نگویم. خلاصه ازدواج کردیم و بعد از آن هم دانشجویانش به تبعیت از او خیلی زود ازدواج کردند. (با خنده)

عطر قورمه سبزی و سقلمه زدن مادرم

هیچ وقت یادم نمی‌رود در آن سال‌ها به همراه مادر و برادر‌هایم رفته بودیم اسکی، همه جا پوشیده از برف بود و یک خانواده ایرانی سفره بزرگی روی برف پهن کرده بودند و بوی عطر قورمه سبزی و برنج همه جا پیچیده بود. از کنارشان که رد شدم، هم تعجب کرده بودم و هم عطر قورمه سبزی بی‌تابم کرده بود. همینطور که نگاه می‌کردم، پدر خانواده گفت بفرمایید و من هم بلافاصله نشستم. خانواده‌ام که کمی عقب‌تر از من بودند، مرا دیدند که پای سفره نشسته‌ام، پرسیدند چه می‌کنی؟ پدر آن خانواده گفت بشین، نرو! برایم غذا هم کشیده بودند، مادرم گفت پاشو، این تعارف است. آن‌ها اصرار کردند اما مادرم به من سقلمه می‌زد که بلند شو. این تعارف‌ها را نمی‌فهمیدم.

ازدواج با حمید من را سختگیر کرد

من بازیگر ثابت تئاترهای او شدم و از این همکاری خیلی راضی بودم؛ چرا که او جزو بهترین کارگردان‌های تئا‌تر ایران بود و خیلی خوب با بازیگر‌ها کار می‌کرد. وقتی در نمایش‌های سمندریان بازی می‌کردم دائم درگیر کار بودم، البته این همکاری هم خوب و هم بد بود. برای اینکه هم شغل بودیم و چون به او عادت کرده بودم نمی‌توانستم با کارگردان دیگری همکاری کنم و زمانی که سمندریان ناخواسته از تئا‌تر دور شد، این کار نکردن برایم سخت بود.

چند باری با کارگردان‌های دیگر کار کردم اما راحت نبودم و راضی‌ام نمی‌کرد، پس رفتم سراغ کارگردانی تئا‌تر. سال ۶۱ پسرم کاوه به دنیا آمد و عطر رنگ مضاعفی را به زندگی ما بخشید. هر چند که کاوه هیچ‌گاه وارد عرصه هنر نشد و ترجیح داد زندگی‌اش را در عرصه کامپیو‌تر سپری کند.

کارهای انجام نداده زیادی دارم

وقتی زندگی‌ام را مرور می‌کنم می‌بینم کارهای انجام نداده زیادی دارم. البته فکر می‌کنم همه آدم‌ها این حس را دارند، آدم دوست دارد در زندگی‌اش خیلی کار‌ها انجام دهد، نقش‌های مهمی وجود دارد که دوست داشتم بازی کنم. دوست داشتم همسرم از دنیا نمی‌رفت. قطعا اگر او کنارم بود، می‌توانستم به برخی از آرزو‌هایم دست پیدا کنم.(خانواده سبز)

Share


ادامه مطلب ...

مصاحبه با جوان‌ترین پدربزرگ: هر ۳ سال ۲ بچه

جام جم سرا:

برای دیدن جوان ترین پدربزرگ ایران، باید به روستای عباس آباد آستارا بروید.آن وقت از هرکس که نشانی خانه اکبر کمال بین را بپرسید،آدرس منزل او را به شما می دهد، خانه ای که نسبت به تعداد افرادی که در آن زندگی می کنند چندان بزرگ نیست اما صفا و صمیمیت در این خانه و میان اهالی آن همیشه برقرار است.

اعضای این خانواده هر روز کنار هم هستند، در کارها به یکدیگر کمک می کنند تا چرخ زندگی شان بچرخد و زندگی آرامشان دوام داشته باشد.

ازدواج در 13 سالگی

«به خاطر مشکلاتی که در همان دوران نوجوانی برایم به وجود آمد مجبور شدم تا زود ازدواج کنم». این حرف ها را اکبر کمال بین به زبان می آورد و در ادامه برایمان تعریف می کند که فوت مادرش باعث شده تا برای سر و سامان دادن به اوضاع خود و خواهر و برادرانش تصمیم به ازدواج بگیرد.« مادرم به دلیل بیماری ای که داشت فلج شد و بعد از مدتی فوت کرد.من بچه بزرگ خانواده بودم و به همین خاطر مراقبت از خواهر و برادرانم به من سپرده شد چرا که پدرم هر روز سر کار می رفت و نمی توانست از آنها مراقبت کند.از طرفی خودم هم مجبور بودم برای امرار معاش و تامین مخارج خانواده سر کار بروم و کسی نبود تا از بچه ها مراقبت کند. برای همین با پیشنهاد بزرگان فامیل تصمیم به ازدواج گرفتم».


شاید شنیدن این ماجرا برایتان عجیب باشد اما اکبر آقا در حالی که تنها 13 سال سن داشت به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفت،تا هم سر و سامانی به زندگی خود بدهد و هم خواهر و برادرانش را زیر پر و بال خودش بگیرد.«همسرم در روستای خودمان زندگی می کرد و تا حدودی با هم آشنا بودیم، به همین دلیل وقتی به خواستگاری اش رفتم، به من جواب مثبت دادند و خانواده اش مخالفتی با ازدواج ما نداشتند».

خانم کمال بین هم از همان ابتدا می دانست که قرار است به چه خانواده ای پا بگذارد اما او به واسطه علاقه ای که به همسرش داشت همه مشکلات را به جان خرید تا زندگی خوشی را در کنار او داشته باشد، زندگی ای که تا به امروز دوام داشته است.

هدیه ای از طرف خدا

کمال بین در سال 70 با همسرش که هشت سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد و بعد از گذشت یک سال اولین فرزندش به دنیا آمد تا زندگی این زوج رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد.

«معتقدم به دنیا آمدن پسرم یک هدیه از طرف خداوند بود، چرا که با تولد و ورودش به زندگی ما حال و هوای خانه مان را به کلی عوض کرد و شیرینی خاصی به زندگی من و همسرم بخشید».

در حالی که پسر اکبر آقا تازه یک سال و نیمه شده بود، دومین بچه او هم به دنیا آمد، «خودم به بچه ها علاقه زیادی دارم و این علاقه ام نسبت به بچه‌ها با تولد فرزندم بیشتر شد. برای همین ، وقتی بچه دوم و بچه‌های بعدی ام به دنیا آمدند، بسیار خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم که فرزندانم همگی صحیح و سالم هستند».

حالا کمال بین 10 بچه قد و نیم قد دارد.یعنی هفت پسر و سه دختر.جالب است بدانید که اکبرآقا و همسرش به طور میانگین هر یک سال و نیم یک بچه به دنیا آورده اند.

« بزرگترین بچه ام بیست و سه سال سن دارد و کوچکترین آن ها هم که دوقلو هستند، شش سال دارند و تازه امسال به مدرسه می روند».کمال بین می گوید همه بچه هایش را به یک اندازه دوست دارد و هیچ فرقی بین آن‌ها نمی گذارد.او برای همه فرزندانش به یک اندازه وقت می گذارد و دوست ندارد که آنها تصور کنند که بهشان بی توجهی شده.« بچه ها و خانواده ام را خیلی دوست دارم و بهترین لحظات زندگی ام در کنار آن ها سپری می‌شود.به همین خاطر برای راحتی و آسایش خانواده ام هر کاری می کنم تا آب در دل آن ها تکان نخورد».

همکار با فرزندانم

شاید برای خیلی ها این سوال پیش بیاید که اکبرآقا چطور خرج و مخارج زندگی اش را تامین می کند. او با خنده جواب این سئوال را این طور می‌دهد:«آرماتوربند ساختمان هستم و خدا را شکر درآمد خوبی دارم. اوایل که بچه ها کوچکتر بودند،سعی می کردم با اضافه کاری خرج و مخارج زندگی ام را دربیاورم اما الان به خاطر رکود کارهای ساختمانی کمی با مشکل مواجه شده ام. با این حال، اگر کار باشد از نظر مالی به مشکل نمی‌خورم و در همه حال خدا را شکر می کنم».


البته پسرهای آقای کمال بین برای اینکه باری از دوش پدر خود بردارند به کمک او می روند.« یکی از پسرهایم هر تابستان به کمکم می آمد و در کارهای ساختمانی به من کمک می کرد.اینطوری انرژی بیشتری برای انجام کار دارم».

با شادی شان شاد می شوم

خانواده کمال بین پرجمعیت هستند و با هم زندگی می کنند.در این میان تنها یک دختر و یک پسر او از آنها جدا شده و مستقل زندگی می‌کنند.«دخترم پس از ازدواج برای زندگی به اردبیل رفت و پسرم هم در نزدیکی ما با همسرش زندگی می کند».اما آنها هم هر وقت فرصتی پیدا کنند خودشان را به خانه پدری شان می رسانند.


آقای کمال بین راجع به داشتن فرزند زیاد حرف های جالبی برای گفتن دارد.او می گوید هیچگاه از بودن کنار بچه هایش خسته نمی شود اما مواقعی هم بوده که سختی داشتن فرزند زیاد را درک کرده است.«زمانی که چند نفر از بچه ها با هم مریض می شدند یا همگی به شکلی هماهنگ با هم شروع به گریه کردن می کردند واقعا تحملش برایم سخت بود.

چرا که هیچ کاری از دستم برنمی آمد،در این لحظات فقط به همسرم کمک می‌کردم تا هرچه زودتر نیاز بچه ها را برطرف کنیم تا آنها آرام شوند. حالا هم که بچه ها بزرگتر شده اند صدای داد و فریاد و بازی هایی که در حیاط می کنند بعضی از مواقع برایم ناراحت کننده است اما با اینکه همیشه خسته از سر کار به خانه برگشته ام و نیاز به آرامش دارم ولی چیزی به آنها نمی گویم چرا که شادی و خوشحالی آن ها برای من مهم تر از هر چیزی است و با خوشحالی فرزندان و نوه هایم شاد می شوم».

قرار ما؛ هفته ای یک بار

هر خانواده ای ،گاهی برای دور شدن از دغدغه های روزمره و تفریح دور هم جمع می شوند.خانواده کمال بین هم در هفته حداقل یکبار دور هم جمع می شوند، چراکه آقای کمال بین دوست دارد گاهی همه فرزندان و خانواده اش را در خانه خودش ببیند.«هروقت دلم برای بچه ها و نوه هایم تنگ می شود همه دور هم جمع می شویم.گاهی هم روزهای آخر هفته را به برنامه های تفریحی اختصاص می دهیم تا کمی حال و هوای بچه ها عوض شود».

وقتی به پارک میروم و با بچه‌ها میدوم و بازی میکنم تا آنها را خوشحال کنم مردمی که در پارکند به من می گویند شما پدر خوبی برای بچه هایتان هستید اما وقتی متوجه میشوند که آنها نوه های من هستند متعجب میشوند و شروع می کنند به سئوال پرسیدن، چرا که باورش برای مردم کمی سخت است

اکبر آقا گاهی همپای بچه ها و نوه هایش شروع به بازی با آنها می کند تا سرگرم شوند.شاید بدون اغراق بشود گفت که آقای کمال بین یکی از سرزنده ترین پدربزرگ هایی است که تا به حال دیده اید.«وقتی به پارک می روم دنبال بچه ها می دوم و با آن ها وسطی و هر نوع بازی ای که دوست داشته باشند انجام می دهم تا آن ها را خوشحال کنم.مردمی که در پارک هستند به من می گویند که شما پدر خوبی برای بچه هایتان هستید اما وقتی متوجه می شوند که آنها نوه های من هستند متعجب می شوند و آن وقت است که شروع می کنند به سئوال پرسیدن از من، چرا که باور این قضیه برای مردم کمی سخت است».

فرزندانم هم زود ازدواج کردند

جالب است بدانید که پسر اکبرآقا و دو تا از دخترهایش هم در سنین پایین و خیلی زود ازدواج کرده اند .
مرتضی کمال بین پسر بزرگ خانواده درباره ازدواجش این طور به ما توضیح می دهد:« پدرم به دلیل شرایط خاصی که داشت مجبور شد زود ازدواج کند،اما ازدواج من به خواست خودم بود. من با وجود اینکه 16 سال داشتم و سنم کم بود می خواستم شرایط جدیدی را در زندگی ام تجربه کنم». آقا مرتضی از همان دوران دبیرستان سرکار می رفت و یکی از نان آوران خانه بود.« همسرم و خانواده اش از بستگان دور ما هستند و تا حدود زیادی از خانواده ما شناخت داشتند. آن ها می دانستند که من جوان کاری و فعالی هستم، برای همین مخالفتی با ازدواج من و دخترشان نکردند».

اما قسمت جالب ماجرا مخالفت اکبرآقا با ازدواج زودهنگام پسرش بود اما چون خودش این کار را در نوجوانی انجام داده بود ،با وجود همه توصیه‌هایش ،نتوانست مانع ازدواج زودهنگام پسرش بشود.


«من تنها 16 سال داشتم که به خواستگاری همسرم رفتم اما پدرم وقتی ازدواج کرد سیزده ساله بود، برای همین با یادآوری این نکته به پدرم و جلب اعتماد پدرم، با همسرم ازدواج کردم».

پدرم دوست من است

آقا مرتضی و همسرش حالا بعد از هفت سال زندگی مشترک شان صاحب سه فرزند شده اند که یکی از آن ها قرار است به زودی به دنیا بیاید.

«بچه اولم پنج سال سن دارد که بزرگترین نوه خانواده ما محسوب می‌شود.پسر دومم هم یک سال و نیم اش است و فرزند سومم هم قرار است امسال به جمع خانواده مان اضافه شود». مرتضی معتقد است ازدواج و داشتن سه فرزند در این سن، تقدیر الهی بوده و همین که خودش و خانواده‌اش سالم و سلامت باشند، برایش کافی است و از خداوند خواسته دیگری ندارد.

بد نیست بدانید که این پسر جوان که حالا 23 بهار از زندگی‌اش می گذرد و زندگی مستقلی برای خودش تشکیل داده،وقتی به مشکلی برمی خورد یا برای انجام کاری می خواهد تصمیم بگیرد به سراغ پدرش می رود و در واقع پدرش اولین کسی است که از کارهایش باخبر می‌شود.«در زندگی در هر جایی که با مشکل مواجه می شوم با پدرم موضوع را در میان می گذارم و با او مشورت می کنم.در واقع رابطه میان من و پدرم بیشتر رفاقتی است تا رابطه پدر و پسری.او بهترین دوست من است»(همشهری سرنخ)

*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

مصاحبه با جوان‌ترین پدربزرگ: هر ۳ سال ۲ بچه

جام جم سرا:

برای دیدن جوان ترین پدربزرگ ایران، باید به روستای عباس آباد آستارا بروید.آن وقت از هرکس که نشانی خانه اکبر کمال بین را بپرسید،آدرس منزل او را به شما می دهد، خانه ای که نسبت به تعداد افرادی که در آن زندگی می کنند چندان بزرگ نیست اما صفا و صمیمیت در این خانه و میان اهالی آن همیشه برقرار است.

اعضای این خانواده هر روز کنار هم هستند، در کارها به یکدیگر کمک می کنند تا چرخ زندگی شان بچرخد و زندگی آرامشان دوام داشته باشد.

ازدواج در 13 سالگی

«به خاطر مشکلاتی که در همان دوران نوجوانی برایم به وجود آمد مجبور شدم تا زود ازدواج کنم». این حرف ها را اکبر کمال بین به زبان می آورد و در ادامه برایمان تعریف می کند که فوت مادرش باعث شده تا برای سر و سامان دادن به اوضاع خود و خواهر و برادرانش تصمیم به ازدواج بگیرد.« مادرم به دلیل بیماری ای که داشت فلج شد و بعد از مدتی فوت کرد.من بچه بزرگ خانواده بودم و به همین خاطر مراقبت از خواهر و برادرانم به من سپرده شد چرا که پدرم هر روز سر کار می رفت و نمی توانست از آنها مراقبت کند.از طرفی خودم هم مجبور بودم برای امرار معاش و تامین مخارج خانواده سر کار بروم و کسی نبود تا از بچه ها مراقبت کند. برای همین با پیشنهاد بزرگان فامیل تصمیم به ازدواج گرفتم».


شاید شنیدن این ماجرا برایتان عجیب باشد اما اکبر آقا در حالی که تنها 13 سال سن داشت به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفت،تا هم سر و سامانی به زندگی خود بدهد و هم خواهر و برادرانش را زیر پر و بال خودش بگیرد.«همسرم در روستای خودمان زندگی می کرد و تا حدودی با هم آشنا بودیم، به همین دلیل وقتی به خواستگاری اش رفتم، به من جواب مثبت دادند و خانواده اش مخالفتی با ازدواج ما نداشتند».

خانم کمال بین هم از همان ابتدا می دانست که قرار است به چه خانواده ای پا بگذارد اما او به واسطه علاقه ای که به همسرش داشت همه مشکلات را به جان خرید تا زندگی خوشی را در کنار او داشته باشد، زندگی ای که تا به امروز دوام داشته است.

هدیه ای از طرف خدا

کمال بین در سال 70 با همسرش که هشت سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد و بعد از گذشت یک سال اولین فرزندش به دنیا آمد تا زندگی این زوج رنگ و بوی دیگری به خود بگیرد.

«معتقدم به دنیا آمدن پسرم یک هدیه از طرف خداوند بود، چرا که با تولد و ورودش به زندگی ما حال و هوای خانه مان را به کلی عوض کرد و شیرینی خاصی به زندگی من و همسرم بخشید».

در حالی که پسر اکبر آقا تازه یک سال و نیمه شده بود، دومین بچه او هم به دنیا آمد، «خودم به بچه ها علاقه زیادی دارم و این علاقه ام نسبت به بچه‌ها با تولد فرزندم بیشتر شد. برای همین ، وقتی بچه دوم و بچه‌های بعدی ام به دنیا آمدند، بسیار خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم که فرزندانم همگی صحیح و سالم هستند».

حالا کمال بین 10 بچه قد و نیم قد دارد.یعنی هفت پسر و سه دختر.جالب است بدانید که اکبرآقا و همسرش به طور میانگین هر یک سال و نیم یک بچه به دنیا آورده اند.

« بزرگترین بچه ام بیست و سه سال سن دارد و کوچکترین آن ها هم که دوقلو هستند، شش سال دارند و تازه امسال به مدرسه می روند».کمال بین می گوید همه بچه هایش را به یک اندازه دوست دارد و هیچ فرقی بین آن‌ها نمی گذارد.او برای همه فرزندانش به یک اندازه وقت می گذارد و دوست ندارد که آنها تصور کنند که بهشان بی توجهی شده.« بچه ها و خانواده ام را خیلی دوست دارم و بهترین لحظات زندگی ام در کنار آن ها سپری می‌شود.به همین خاطر برای راحتی و آسایش خانواده ام هر کاری می کنم تا آب در دل آن ها تکان نخورد».

همکار با فرزندانم

شاید برای خیلی ها این سوال پیش بیاید که اکبرآقا چطور خرج و مخارج زندگی اش را تامین می کند. او با خنده جواب این سئوال را این طور می‌دهد:«آرماتوربند ساختمان هستم و خدا را شکر درآمد خوبی دارم. اوایل که بچه ها کوچکتر بودند،سعی می کردم با اضافه کاری خرج و مخارج زندگی ام را دربیاورم اما الان به خاطر رکود کارهای ساختمانی کمی با مشکل مواجه شده ام. با این حال، اگر کار باشد از نظر مالی به مشکل نمی‌خورم و در همه حال خدا را شکر می کنم».


البته پسرهای آقای کمال بین برای اینکه باری از دوش پدر خود بردارند به کمک او می روند.« یکی از پسرهایم هر تابستان به کمکم می آمد و در کارهای ساختمانی به من کمک می کرد.اینطوری انرژی بیشتری برای انجام کار دارم».

با شادی شان شاد می شوم

خانواده کمال بین پرجمعیت هستند و با هم زندگی می کنند.در این میان تنها یک دختر و یک پسر او از آنها جدا شده و مستقل زندگی می‌کنند.«دخترم پس از ازدواج برای زندگی به اردبیل رفت و پسرم هم در نزدیکی ما با همسرش زندگی می کند».اما آنها هم هر وقت فرصتی پیدا کنند خودشان را به خانه پدری شان می رسانند.


آقای کمال بین راجع به داشتن فرزند زیاد حرف های جالبی برای گفتن دارد.او می گوید هیچگاه از بودن کنار بچه هایش خسته نمی شود اما مواقعی هم بوده که سختی داشتن فرزند زیاد را درک کرده است.«زمانی که چند نفر از بچه ها با هم مریض می شدند یا همگی به شکلی هماهنگ با هم شروع به گریه کردن می کردند واقعا تحملش برایم سخت بود.

چرا که هیچ کاری از دستم برنمی آمد،در این لحظات فقط به همسرم کمک می‌کردم تا هرچه زودتر نیاز بچه ها را برطرف کنیم تا آنها آرام شوند. حالا هم که بچه ها بزرگتر شده اند صدای داد و فریاد و بازی هایی که در حیاط می کنند بعضی از مواقع برایم ناراحت کننده است اما با اینکه همیشه خسته از سر کار به خانه برگشته ام و نیاز به آرامش دارم ولی چیزی به آنها نمی گویم چرا که شادی و خوشحالی آن ها برای من مهم تر از هر چیزی است و با خوشحالی فرزندان و نوه هایم شاد می شوم».

قرار ما؛ هفته ای یک بار

هر خانواده ای ،گاهی برای دور شدن از دغدغه های روزمره و تفریح دور هم جمع می شوند.خانواده کمال بین هم در هفته حداقل یکبار دور هم جمع می شوند، چراکه آقای کمال بین دوست دارد گاهی همه فرزندان و خانواده اش را در خانه خودش ببیند.«هروقت دلم برای بچه ها و نوه هایم تنگ می شود همه دور هم جمع می شویم.گاهی هم روزهای آخر هفته را به برنامه های تفریحی اختصاص می دهیم تا کمی حال و هوای بچه ها عوض شود».

وقتی به پارک میروم و با بچه‌ها میدوم و بازی میکنم تا آنها را خوشحال کنم مردمی که در پارکند به من می گویند شما پدر خوبی برای بچه هایتان هستید اما وقتی متوجه میشوند که آنها نوه های من هستند متعجب میشوند و شروع می کنند به سئوال پرسیدن، چرا که باورش برای مردم کمی سخت است

اکبر آقا گاهی همپای بچه ها و نوه هایش شروع به بازی با آنها می کند تا سرگرم شوند.شاید بدون اغراق بشود گفت که آقای کمال بین یکی از سرزنده ترین پدربزرگ هایی است که تا به حال دیده اید.«وقتی به پارک می روم دنبال بچه ها می دوم و با آن ها وسطی و هر نوع بازی ای که دوست داشته باشند انجام می دهم تا آن ها را خوشحال کنم.مردمی که در پارک هستند به من می گویند که شما پدر خوبی برای بچه هایتان هستید اما وقتی متوجه می شوند که آنها نوه های من هستند متعجب می شوند و آن وقت است که شروع می کنند به سئوال پرسیدن از من، چرا که باور این قضیه برای مردم کمی سخت است».

فرزندانم هم زود ازدواج کردند

جالب است بدانید که پسر اکبرآقا و دو تا از دخترهایش هم در سنین پایین و خیلی زود ازدواج کرده اند .
مرتضی کمال بین پسر بزرگ خانواده درباره ازدواجش این طور به ما توضیح می دهد:« پدرم به دلیل شرایط خاصی که داشت مجبور شد زود ازدواج کند،اما ازدواج من به خواست خودم بود. من با وجود اینکه 16 سال داشتم و سنم کم بود می خواستم شرایط جدیدی را در زندگی ام تجربه کنم». آقا مرتضی از همان دوران دبیرستان سرکار می رفت و یکی از نان آوران خانه بود.« همسرم و خانواده اش از بستگان دور ما هستند و تا حدود زیادی از خانواده ما شناخت داشتند. آن ها می دانستند که من جوان کاری و فعالی هستم، برای همین مخالفتی با ازدواج من و دخترشان نکردند».

اما قسمت جالب ماجرا مخالفت اکبرآقا با ازدواج زودهنگام پسرش بود اما چون خودش این کار را در نوجوانی انجام داده بود ،با وجود همه توصیه‌هایش ،نتوانست مانع ازدواج زودهنگام پسرش بشود.


«من تنها 16 سال داشتم که به خواستگاری همسرم رفتم اما پدرم وقتی ازدواج کرد سیزده ساله بود، برای همین با یادآوری این نکته به پدرم و جلب اعتماد پدرم، با همسرم ازدواج کردم».

پدرم دوست من است

آقا مرتضی و همسرش حالا بعد از هفت سال زندگی مشترک شان صاحب سه فرزند شده اند که یکی از آن ها قرار است به زودی به دنیا بیاید.

«بچه اولم پنج سال سن دارد که بزرگترین نوه خانواده ما محسوب می‌شود.پسر دومم هم یک سال و نیم اش است و فرزند سومم هم قرار است امسال به جمع خانواده مان اضافه شود». مرتضی معتقد است ازدواج و داشتن سه فرزند در این سن، تقدیر الهی بوده و همین که خودش و خانواده‌اش سالم و سلامت باشند، برایش کافی است و از خداوند خواسته دیگری ندارد.

بد نیست بدانید که این پسر جوان که حالا 23 بهار از زندگی‌اش می گذرد و زندگی مستقلی برای خودش تشکیل داده،وقتی به مشکلی برمی خورد یا برای انجام کاری می خواهد تصمیم بگیرد به سراغ پدرش می رود و در واقع پدرش اولین کسی است که از کارهایش باخبر می‌شود.«در زندگی در هر جایی که با مشکل مواجه می شوم با پدرم موضوع را در میان می گذارم و با او مشورت می کنم.در واقع رابطه میان من و پدرم بیشتر رفاقتی است تا رابطه پدر و پسری.او بهترین دوست من است»(همشهری سرنخ)

*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...