مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مصاحبه با یک خانم جراح زنان و زایمان که قصه‌نویس شد

جام جم سرا: یک دفعه خدمه لیبر با یک مژده بزرگ به طرفمان آمد: بیاین خانم دکتر. این جفت همون مریضه. هنوز نبردم تو چاه مخصوص جفت بندازم. از خوشحالی می‌خواستم ببوسمش. جفت را مانند یک شیء گران بها بغل کردم و توی سطل فرمالین انداختم.»


این یکی از روایت‌های مستند «دکتر زویا طاووسیان» است؛ او دکترای تخصصی جراحی زنان و زایمان دارد و مانند خیلی از همکارانش مقدمات ورود هزاران کودک را به این دنیا فراهم کرده؛ اما این تنها مهارت او نیست. این پزشک متخصص بجز درمان بیماری و جراحی، توانایی دیگری هم دارد که او را از بقیه متمایز کرده: دستش با نوشتن آشناست و ذهنش جزئی‌ترین خاطرات سال‌های طبابت را به یاد می‌سپارد؛ بجز زبان تیغ، زبان قلم را هم می‌شناسد و خیلی وقت‌ها خودش می‌شود راوی اتفاق‌هایی که بین او و بیمارانش رخ داده‌اند. اتفاق‌هایی که شماری از آنها نوشته شده و خیلی هایشان جایی گوشه ذهن این خانم دکتر نویسنده پنهان شده‌اند.
اگر اهل کتاب و مطالعه باشید شک نکنید که خانم دکتر از همان صفحه‌های کاغذی کتاب هم می‌تواند دست شما را بگیرد و تا کنار تخت زایمان، همراهی‌تان کند تا از دریچه چشمان یک پزشک شاهد شگفت‌انگیز‌ترین صحنه آفرینش باشید؛ لحظه تولد یک انسان.
یک صبح زیبای پائیزی پای صحبت‌های دکتر زویا طاووسیان می‌نشینیم و تقویم خاطراتش را ورق می‌زنیم؛ از روزهایی که یک دختر دبستانی بوده می‌گوییم، از روزهای سخت رزیدنتی تخصصی عبور می‌کنیم و می‌رسیم به امروز؛ همین لحظه‌ای که او پشت میز طبابتش نشسته و سومین کتابش روی میز مقابل ماست.

  • خانم دکتر! شما هم از بچگی دوست داشتید پزشک شوید؟

بله دقیقاً همین طور بود. اصلاً یکی از دلایل علاقه من به پزشکی این بود که وقتی بچه بودم خیلی مریض می‌شدم؛ از نظر جسمی بچه خیلی ضعیفی بودم مخصوصاً در دوران دبستان. بعد چون آن موقع ساکن شهرستان دماوند بودیم و دماوند جزو مناطق خیلی محروم حساب می‌شد، درمانگاه‌های زیادی نداشت و در همان درمانگاه‌های کم هم پزشک همزبان نداشتیم. بیشتر پزشک‌ها پاکستانی و هندی بودند و ارتباط برقرار کردن با آنها کار راحتی نبود. همین موضوع باعث می‌شد که خیلی وقت‌ها برای درمان به تهران مراجعه کنیم؛ حالا اگر زمستان بود، برف و سرما هم سد راهمان می‌شد و دردسرهای زیادی درست می‌کرد. به خاطر همین از همان روزهای بچگی در رؤیاهایم خودم را در لباس سفید پزشک‌ها می‌دیدم.

  • بین این همه تخصص‌های مختلف پزشکی چرا تخصص زنان و زایمان را انتخاب کردید؟

دلایل زیادی داشت یکی این‌که پدرم خیلی دوست داشت این تخصص را بگیرم. دلیل دیگر علاقه شخصی خودم بود. علاقه‌ای که در دوران تحصیل در رشته پزشکی عمومی در من زنده شده بود. ببینید در این دوره فضا طوری است که دانشجویان پزشکی وارد محیط بیمارستان می‌شوند، در بخش‌های مختلف درگیر کار می‌شوند و علائقشان را پیدا می‌کنند. البته چون در بخش زنان یک سیستم نظامی خیلی سفت و سخت حاکم است و بیشتر دانشجوهای پزشکی خاطره خوبی از دوران دوماهه‌ای که برای کارورزی یا کارآموزی به بخش زنان می‌روند ندارند اما من جذب این رشته و این فضای خاص شدم.

  • چه چیز در این فضا اینقدر جالب بود که شما را جذب کرد؟

لحظه تولد بچه‌ها و کمک به مادرانی که قرار بود برای نخستین بار کودکشان را بعد از 9 ماه انتظار در آغوش بگیرند. به این ترتیب علاوه بر آن دوره هفت ساله پزشکی عمومی، چهار سال هم دوره تخصصی و جراحی زنان و زایمان را گذراندم. بعد از آن هم روال این است که باید به تعهد‌هایی که زمان دانشگاه دادیم عمل کنیم. آن زمان دوره تخصص ضریب K برای ما نصف دوران تحصیل بود، من این دوسال را در یکی از شهرهای کوچک اراک گذراندم؛ شهرستان شازند.

  • ازدواج کرده بودید؟

بله؛ اتفاقاً مادر دوتا دختر دوقلو هم بودم. من در 20 سالگی ازدواج کردم و در 23 سالگی مادر شدم. یعنی بیشتر دوران تحصیلم را درحالی که مادر بودم گذراندم. هنوز یادم نرفته که 20 روز مانده به امتحان «پره انترنتی» که در واقع امتحان انترن شدن برای دانشجوهای پزشکی است، دختران من به دنیا آمدند. وقتی تخصصم را شروع کردم بچه‌ها دوسال و نیمه بودند، دوره تخصص مخصوصاً سال اول تخصص دوره خیلی سختی است، حالا این وسط بچه هاهم کوچک بودند، کشیک‌ها زیاد و طولانی بود، خیلی وقت‌ها من 36 ساعت کشیک بودم و فقط 10- 12 ساعت به خانه و زندگی‌ام می‌رسیدم. حتی بچه‌ها را مدتی در مهد کودک شبانه روزی می‌گذاشتم.دوره خیلی سختی بود اما خوشبختانه همسرم و خانواده‌هایمان خیلی کمک کردند و هوایمان را داشتند.

  • چطور شد که تصمیم گرفتید خاطرات دوران رزیدنتی را منتشر کنید؟

احساس کردم باید مردم را با زندگی دانشجویان پزشکی آشنا کنم؛ با مشکلات، سختی‌ها و اتفاق‌های تلخ و شیرین کارشان. دوست داشتم خاطراتی که در طول 4 سال رزیدنتی بر من گذشته بود در جایی ثبت شود. از آنجایی که نوشتن را هم دوست داشتم، به این فکر افتادم که این اتفاق‌ها را مستند کنم. البته یکی از دلایل دیگر این کار، تماشای سریال روزگار قریب بود که بر اساس خاطرات دکتر قریب ساخته شده بود و برای من خیلی جالب بود که بخشی از خاطرات پزشکی ما در آن سال‌ها از طریق این خاطرات مستند شده است.

  • پس نوشتن، یک علاقه شخصی بود که از بچگی دنبالش می‌کردید؟

بله شاید قبل از نوشتن، قصه گفتن را دوست داشتم. قبل از این‌که مدرسه بروم یکی از بهترین تفریحات و بازی هایم این بود که در یک اتاق در بسته و به تنهایی برای خودم با صدای بلند قصه بگویم. قصه‌هایی که هیچوقت ننوشتم اما حتی بعضی وقت‌ها تک تک آنها را با جزئیات به یادم می‌آورم. بعد که مدرسه رفتم این علاقه در کلاس انشا جهت گرفت و پرورش پیدا کرد. تا دوره دانشگاه که من به نوشتن به صورت جدی‌تری نگاه کردم چون در دانشگاه فضای بیشتری برای نوشتن بود.کانون‌های مختلف فرهنگی وجود داشت، کانون شعر و داستان و... اما وقتی دوره تخصصی‌ام شروع شد، نوشتن را عملاً برای مدت زیادی رها کردم. فقط گاهی اتفاق‌های مهم آن دوران را به صورت یادداشت‌هایی کوچک گوشه سررسیدم می‌نوشتم. از احساساتم که بیشتر تلخ بودند می‌نوشتم. چون دوره تخصص برخلاف دوره پزشک عمومی فضای سرد و سنگینی داشت. مجموعه آن یادداشت‌ها را سال‌ها بعد یعنی بعد از 9 سال و بعد از بارها بازنویسی با عنوان «مورتالیته و جیغ سیاه» منتشر کردم.

  • این نخستین کتاب شما بود؟

نه قبل از آن کتابی به اسم «ندای درون» منتشر کرده بودم تقریباً اواخر سال 89 که مجموعه داستان بود. شخصیت‌های این کتاب هم از فضای پزشکی دور نبودند. در حقیقت خیلی وقت‌ها دغدغه‌هایم و چیزهایی که دیده‌ام خود به خود تبدیل به داستان می‌شوند.

  • موضوع کتاب جدیدتان چیست؟

این کتاب هم یک رمان بلند است که باز هم در فضای پزشکی می‌گذرد و درباره جراحی است که خودش دچار مشکل شده و برای حل مشکلش با یک سری قوانین دست و پاگیر مواجه می‌شود. شخصیت‌های اصلی همه این داستان‌ها زن هستند. شاید چون بیشتر خاطراتم با زنان است و در این سال‌ها در فضای زنانه کار کرده ام. البته من اصراری ندارم که در فضای کاری خودم داستان بنویسم، اما انکار نمی‌کنم که محیط زندگی پیرامون من جنبه‌های داستانی زیادی دارد و بسیار پرکشش است. از طرف دیگر مخاطب با این محیط کاری چندان آشنا نیست و سختی‌ها و مرارت‌های دنیای پزشکی را نمی‌داند و به نظرم این کتاب‌ها توانسته تا اندازه‌ای این موضوع را برای آنها روشن کند.

  • به عنوان یک جراح زنان کدام زایمان را پیشنهاد می‌کنید؟ سزارین یا طبیعی؟

همیشه چه در دوره تحصیل و چه در حال حاضر خیلی موافق سزارین نبوده و نیستم؛ مخصوصاً سزارین‌های امروز که بیشتر در شرایط غیرضروری یا به دلخواه پزشک و بیمار صورت می‌گیرند اما آمارشان کم هم نیست. علت‌های مختلفی هم می‌تواند داشته باشد. شاید چون پزشک‌ها وقت و انرژی کمتری در این نوع زایمان می‌گذارند ولی در زایمان طبیعی هم پزشک و هم مادر باید صبور باشند. البته من نمی‌گویم زایمان طبیعی به هر قیمتی؛ چون بعضی وقت‌ها بچه خیلی درشت است یا لگن مادر خیلی کوچک است و نمی‌توان این کار را انجام داد. اما در کل 70 درصد زنان می‌توانند طبیعی زایمان کنند و این کار را نمی‌کنند.

  • خودتان چطور زایمان کردید؟

سعی کردم طبیعی زایمان کنم اما چون بچه‌ها دوقلو بودند و یک هفته هم از وقت زایمانم گذشته بود و هنوز درد نداشتم و سلامتی بچه‌ها هم در خطر بود مجبور به سزارین شدم.

  • نخستین بچه‌ای که به دنیا آوردید یادتان است؟

بله دقیقاً. نخستین بچه دختر بود که آبان 81 وقتی رزیدنت سال اولی بودم به دنیا آوردم. تازه دو ماه از تخصصم گذشته بود. رزیدنت سال بالایی کنارم ایستاده بود. من تا قبل از آن، زایمان دیده بودم اما این بچه را خودم به دنیا آوردم به تنهایی. بچه مانند یک ماهی کوچولو سرخورد توی دست من. البته خیلی هم راحت نبود استرس زیادی داشتم، همکارم هم مدام داد و بیداد می‌کرد و اشتباهاتم را می‌گفت. بعد از تولد بچه، من هم پابه پای مادر و بچه تازه به دنیا آمده گریه می‌کردم.

  • تا حالا به چند بچه برای ورود به این دنیا کمک کرده‌اید؟ آمارش را دارید؟

الان نه. اما یک موقعی داشتم. مثلاً همان دوره رزیدنتی تخصصی بیشتر از 2000 بچه به دنیا آوردم. حالا خودتان حساب کنید که چند سال گذشته و چند تا بچه دیگر به جمع آن 2000 تا اضافه شده‌اند.

جزئیات تک تک اتفاق‌ها در خاطرم است. مثلاً نخستین نوزادی که مرده بود، یک پسر بود. مادرش سه پسر دیگر به دنیا آورده بود و همه داخل شکم مادر مرده بودند. من سال اولی بودم. بچه را از شکم مادر خارج کرده بودم اما مادر نمی‌گذاشت بچه را ببرند. او را بغل کرده بود و با گریه می‌گفت بگذارید برایش لالایی بخوانم. آنقدر فضا تلخ و سنگین بود که من و رزیدنت سال بالایی‌ام شدیدتر از خود مادر گریه می‌کردیم
  • خسته نشدید از این کار؟

نه هیچوقت. این فرآیند تولد آنقدر جالب است که هیچوقت تکراری نمی‌شود. بگذارید خاطره‌ای را تعریف کنم. یک بار در همان دوران رزیدنتی من ساعت 7 شب رفتم اتاق عمل که یک مریض را سزارین کنم و ساعت 7 صبح از اتاق عمل آمدم بیرون. چون آن شب تعداد سزارین‌های اورژانسی خیلی خیلی زیاد بود و فقط 12 مریض را من سزارین کردم. آنقدر با عجله این کار را انجام می‌دادم که در فاصله جراحی دو مریض، فقط فرصت داشتم لباس جدید بپوشم و دست‌هایم را بشویم. نماز نخواندم، شام نخوردم و نخوابیدم. صبح دیگر اصلاً نمی‌دیدم که دارم چکار می‌کنم!

  • تا به حال پیش آمده که در جایی غیر مطب و فضای بیمارستان از تخصصتان استفاده کنید؟

یک بار وقتی که هنوز دانشجوی پزشکی عمومی بودم با همسرم در قطار بندرعباس- تهران، این اتفاق برایم افتاد. نزدیکی‌های سیرجان بود که صدای داد و فریاد را از یکی از کوپه‌ها شنیدیم و متوجه شدیم که پسربچه سه ساله‌ای از بالای تخت افتاده و سرش آسیب دیده. من کارهایی که بلد بودم را انجام دادم تا موقعی که قطار به ایستگاه بعدی رسید و بچه را به بیمارستان منتقل کردند.

  • در اتاق عمل مرگ هم دیده اید؟

بله متأسفانه. هم مادر و هم نوزاد. که خیلی اتفاق تلخی است. جزئیات تک تک این اتفاق‌ها همیشه در خاطرم است. مثلاً نخستین نوزادی که مرده بود، یک پسر بود. مادرش قبل از او سه پسر دیگر به دنیا آورده بود و همه در ماه 9 داخل شکم مادر مرده بودند. این پسر هم همان سرنوشت را داشت. آن موقع من سال اولی بودم. بچه را از شکم مادر خارج کرده بودم اما مادر نمی‌گذاشت بچه را ببرند. او را بغل کرده بود و با گریه می‌گفت بگذارید من برایش لالایی بخوانم. حسرت لالایی خواندن برای بچه‌ام در دلم مانده. آنقدر فضا تلخ و سنگین بود که من و رزیدنت سال بالایی‌ام حتی شدیدتر از خود مادر گریه می‌کردیم.

  • از این خاطره‌های شیرین چیزی در یادتان مانده؟

بله یک بار در همان دوران رزیدنتی، شب خیلی پرحادثه‌ای در بیمارستان داشتیم و کلاً همه از نظر روحی و جسمی خسته و به هم ریخته بودند. وسط این شلوغی‌ها، خانم جوان 20 ساله‌ای را روی ویلچر به پذیرش آوردند که نا نداشت راه برود. چهارماهه باردار بود و در شرایط جسمی واقعاً بدی قرار داشت. معاینات اولیه مشخص کرد که خونریزی داخل شکمی دارد. بعد از سونوگرافی اورژانسی هم متوجه شدیم که مقدار زیادی خون و مایع داخل شکم جمع شده و قلب جنین هم دیده نمی‌شود. در آن شرایط، استادی که اتفاقاً مدیر گروه ما هم بودند از روی تجربه‌ای که داشتند تشخیص پارگی رحم را برای این زن جوان دادند. در بیشتر موارد پارگی رحم باید رحم را خارج کرد. چون آن شب بیمارستان شلوغ بود و سال بالایی‌ها سر عمل‌های دیگری بودند، من همراه ایشان به اتاق عمل رفتم. حالا باید این موضوع را با خانواده‌اش در میان می‌گذاشتیم و از آنها رضایت می‌گرفتیم. اما هیچ‌کدام از اعضای خانواده‌اش یعنی پدر و مادرش و همسرش راضی به خارج کردن رحم نبودند. لحظه به تندی می‌گذشت بیمار در وضعیت خیلی بدی قرار داشت. بالاخره استادم موفق شد همسر این خانم را راضی کند و عمل را شروع کردیم. وقتی شکم زن باز شد با مورد عجیبی مواجه شدیم. رحم زن یک رحم غیر طبیعی بود و دوتا شاخ داشت که یکی از شاخ‌هایش که کوچکتر بود پاره شده بود. جنین در این شاخه لانه گزینی کرده بود ولی چون کم کم بزرگتر شده بود و دیگر فضا برای رشد نداشت رحم پاره شده بود. ما این شاخ اضافه را برداشتیم و بقیه رحم را حفظ کردیم. خوشبختانه زن زنده ماند و سال بعد دوباره به بیمارستان ما مراجعه کرد البته این بار برای زایمان یک بچه دیگر. (ایران بانو)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با لادن حیدری: من نقاشی‌هایم را می‌دوزم!

جام جم سرا: اینجا رنگ حرف اول را می‌زند. کفش‌ها خودشان به مانتو می‌آیند از بس طرح و نقششان یکی است. اینجا خانه مانتو‌های طراحی است که دلش می‌خواهد مردم لباس‌هایش را بپوشند و شاد‌تر باشند.

می‌گوید: «دوران دبستان که همه بچه‌ها نقاشی کوه و خانه و درخت و پرنده می‌کشیدند من همیشه یک آدم می‌کشیدم با یک لباس زیبا. مدام طرح می‌زدم. عاشق لباس و لباس‌های رنگی و مدل دار بودم. از بچگی یعنی از دوران راهنمایی لباس‌های افراد خانواده را من طراحی می‌کردم. اگر مهمانی یا عروسی بود برایشان طرح می‌کشیدم و می‌دادند به خیاط. بعد در هنرستان، گرافیک خواندم. دانشگاه هم گرافیک خواندم.
روزهای اول فکر می‌کردم من به تصویر‌سازی علاقه دارم. اما بعد کم کم به سمت طراحی لباس کشیده شدم. یک دوره طراحی لباس هم گذراندم. یک مدرک آنلاین بین‌المللی هم که توسط طراحان لباس ایتالیا برگزار می‌شد، گذراندم.
در ۲ فیلم کوتاه و ۲ سریال هم طراح لباس بودم. فیلم خاندان سیبیلیان و فیلم شب و سریال‌های جاده در دست تعمیر است و خاطرات خاموش. اما این کار را دوست نداشتم. سلیقه من نبود. من دلم می‌خواست نشان و محصول خودم را داشته باشم برای همین دست به کار شدم.

پول عیدی و سنوات

نخستین کارم را با پول عیدی و پس اندازم راه انداختم. یک سال و نیم در یک شرکتی گرافیست بودم. هر ماه پول‌هایم را پس‌انداز می‌کردم آخر سال هم عیدی و سنواتم را گرفتم و کارم را شروع کردم. در کنار شرکت به تولیدی‌های دیگر هم طرح می‌فروختم.
قبل از آن خواهرم که عکاس است اجازه می‌داد هفته‌ای یک بار در آتلیه‌اش نمایش لباس داشته باشم. اما وقتی پول‌هایم را جمع کردم کارم را دائمی کردم. آن موقع مانند حالا دست زیاد نبود و خیاط هم کم بود. من و دوستم پارچه را می‌ریختیم توی نایلون و با مترو می‌رفتیم باقرآباد. خیاطی که مزد کم بگیرد آنجا زیاد بود. اول کارمان بود و نمی‌توانسیتم پول خیاط بدهیم. برای همین از نیاوران می‌رفتیم باقر آباد. آنجا یک پارکینگی بود که چند خیاط دور هم چند میز بودند و سفارش‌ها را می‌دوختند.
روزهای اول کلی از پارچه‌هایمان را خراب کردند و ضرر کردیم تا راه افتادند و دستشان آمد که چه می‌خواهیم. هفته‌ای سه بار کارم همین بود. کم کم از آنجا شروع کردیم تا حالا که خیاط مخصوص برای خودم دارم. حالا خیلی راحت حرف‌های هم را می‌فهمیم و مشتری‌ها هم راضی هستند.
آن اوایل پارچه خاص و مورد پسند من خیلی کم بود برای همین می‌نشستم تا صبح روی پارچه‌ها نقاشی می‌کشیدم. بعد که مشتری زیاد شد با خودم می‌گفتم خدایا حالا من چطور باید این همه نقاشی بکشم! شروع کار خیلی سخت بود ولی حالا بهتر شده و تعداد مغازه‌هایی که پارچه‌های زیبا می‌آورند هم زیاد شده.


بازی با رنگ‌ها

من کلاً رنگ را خیلی دوست دارم. خیلی‌ها می‌گویند پائیز و زمستان نباید رنگ باشد و بیشتر در کار‌هایشان از رنگ‌های خسته و مرده استفاده می‌کنند اما به نظر من پائیز خودش فصل رنگ است. پر است از رنگ و زیبایی باید سلیقه مشتری را عوض کرد. من اصلاً از مدل‌های قدیم ایده نمی‌گیرم. مانتویی را طراحی می‌کنم که فقط مال آن فصل نباشد. مثلاً برای پائیز حتماً روی طرح‌هایم برگ و درخت‌های پائیزی نمی‌کشم. یا رنگ‌ها نارنجی و زرد نیست.
البته فصل را هم نادیده نمی‌گیرم. همیشه حواسم هست که مانتوی پائیزه را در زمستان هم می‌توان پوشید و مانتوی زمستانی در بهار هم کاربرد دارد. اگر بخواهم روی مانتوی زمستانی برف بکشم دیگر برای بهار بی‌استفاده می‌شود همیشه سعی می‌کنم تم هر دو فصل پشت سر هم را داشته باشد تا مشخص شود مال کدام فصل است اما خیلی هم مختص یک زمان خاص نباشد تا بتوان برای فصل‌های دیگر هم آن مانتو را انتخاب کرد.


هم خیاط هم طراح

روزهای اول فقط طراحی می‌کردم. طرح را می‌بردم پیش خیاط. خیاط تا طرح را می‌دید می‌گفت این طرح روی کاغذ قشنگ است اما روی پارچه چیز دیگری در می‌آید. شکلی که در ذهن هست تا روی پارچه بیاید کلی کار می‌برد. وقتی دیدم به این روش نمی‌شود و من نمی‌توانم با خیاط ارتباط ذهنی پیدا کنم دوره خیاطی هم دیدم. بعد از آن دیگر طراحی‌هایم هم بهتر شد. دیگر با الگو کشیدن هم آشنا شده بودم.
قبل از این‌که خیاطی یاد بگیرم بیشتر طرح‌هایم قشنگ بود اما فقط روی کاغذ! وقتی با خیاطی آشنا شدم بیشتر طرح‌هایم روی پارچه هم اجرا شد و وقتم هدر نرفت.
من وقتی پارچه می‌بینم طرح می‌زنم. مثلاً یک پارچه را از فصل قبل نگه می‌دارم بعد تا وقتش می‌رسد سریع مدلش هم در ذهنم می‌آید و طراح را می‌کشم. بعضی وقت‌ها طرح رابالای سر خیاط می‌کشم. همیشه مدل دادن را دوست دارم. برای من مدل دار بودن مانتو خیلی مهم است. از مانتو‌های ساده خوشم نمی‌آید. مدل خاص است که می‌ماند. روی مدل که مانور بدهی همیشه طرح داری و هیچ وقت تمام نمی‌شود. من با یک نوع پارچه بیست مدل مانتو می‌توانم طراحی کنم. دو سال برای تولیدی‌ها طرح کشیدم اما هیچ وقت طرح‌هایم تمام نشد و به مشکل کمبود طرح برنخوردم.

صندوقچه مادر بزرگ

همیشه دنبال پارچه‌های خاص هستم. هر جا بروم پارچه می‌خرم. چشم‌هایم همیشه دنبال مغازه‌های پارچه فروشی است. البته من باید دنبال پارچه‌ای باشم که پشت بند داشته باشد. یعنی این‌که فقط‌‌ همان یک طاقه نباشد.
اگر مشتری خوشش آمد و سفارش گرفتم باید آن پارچه پشت بند داشته باشد تا بتوانم جواب مشتری‌هایم را بدهم. البته دنبال کارهای تک هم هستم. مثلاً مادر بزرگم منبع پارچه‌های قدیمی و خاص است. هر بار می‌توانم از لای پارچه‌هایش یک کار تک پیدا کنم. البته بیشتر این کار‌ها را برای خودم می‌دوزم از بس که قشنگ است دلم نمی‌آید آن‌ها را بفروشم و البته این‌که پارچه‌های مادر بزرگ پشت‌بند ندارد و فقط می‌توان یک طرح از روی آن‌ها زد برای همین آن کار همیشه مال خودم است.

مانتو با پرده و رومبلی

جنس پارچه هم برایم مهم است. دلم می‌خواهد کاری که دست مشتری می‌دهم دوام داشته باشد. هیچ وقت از پارچه ارزان و بی‌ارزش و بی‌کیفیت استفاده نمی‌کنم. شاید به خاطر همین است که مشتری اگر یک بار از من خرید می‌کند معمولاً دوباره هم می‌آید. پارچه‌های رو مبلی و پرده‌ای برای این فصل خیلی مناسب است. برای همین بعضی از پارچه‌هایم رومبلی و پرده است. کلی هم طرح‌های قشنگ از این کار‌ها در می‌آید. برای پالتو و مانتوی پائیز هم مناسب است و نظر مشتری را جلب می‌کند.
من تعصب خاصی ندارم که حالا حتماً پارچه پالتو و مانتو‌هایم باید از فلان برند باشند. برای من کیفیت و جنس کار مهم است. ممکن است قیمتش هم بعضی وقت‌ها بیشتر شود اما وقتی کیفیت کار بالا باشد مشتری به قیمت توجه نمی‌کند.
چند وقت پیش یک مشتری به من گفت کوسن‌های مبل‌های من از این پارچه پالتویی شماست. من هم گفتم خب من این پارچه را ا‌ز رومبلی فروشی خریدم. یا یک مانتو دارم که طرحش از پارچه گل سرخی پرده‌ای است. یک بار خانمی به من گفت پرده اتاق خواب من از این پارچه است. این حرف‌ها برای من مهم نیست؛ مهم این است که کارم خاص است و به چشم می‌آید.

کفش و مانتو

نقاشی و طراحی روی کفش خیلی اتفاقی بود. یعنی برنامه‌ای برایش نداشتم. یک روز خیلی دلی، برای خودم روی یک کفش بی‌نقش و نگار نقاشی کردم. روی مانتو هم‌‌ همان نقش را کشیدم.

هنر دست هنرمند قابل مقایسه با کار خارجی نیست. می‌توانست کپی‌برداری باشد اما نیست. من نشسته‌ام طرحشان را روی کاغذ کشیده‌ام. بالای سر کار بوده‌ام تا آنچه مد نظرم است در بیاید و بین کار دستدوز تا سری‌دوزی کارخانه هم خیلی فرق است اما تا این فرهنگ جا بیفتد که ممکن است جنس خارجی بهتر از ایرانی نباشد خیلی طول می‌کشد

مشتری‌ها دیدند و خوششان آمد و سفارش دادند. تقاضا که زیاد شد به یک کارگاه تولید کفش سفارش دادم. برایم هفتصد جفت تولید کردند و بعد روی‌آن‌ها بر اساس طرح‌های مانتو‌هایم طراحی کردم.
این طوری کفش و مانتو با هم ست می‌شود و مشتری که دنبال کار خاص است با خیال راحت برای مانتویش کفش هم دارد و دیگر مجبور نیست دنبال کفش مناسب مانتو بگردد. خدا را شکر استقبال خیلی خوب بود. من هم کار را کنار مانتو و پالتو ادامه دادم.


کپی رایت

متأسفانه بزرگ‌ترین مشکل ما طراح‌ها نبود حق کپی رایت است. طرح مال من است، ایده مال من است و درآمد من از این راه است. همین چند وقت پیش خانمی همه طرح‌های مرا کپی کرده بود و به نام خودش شو هم گذاشته بود. خیلی ناراحت می‌شوم که حقم پایمال شود. من عضو رسمی بنیاد پوشاک هستم. چند تا از طرح‌هایم آنجا تصویب شده و «کد شیما» هم دارم اما فقط مالکیت معنوی آن طرح مال من است. بقیه خیلی راحت از طرح‌های من استفاده می‌کنند.
من نمی‌دانم این چه اصراری است که کسی که طراح نیست بخواهد از طرح من استفاده کند. خب خودش طراحی کند. خیلی حرص می‌خورم اما همه می‌گویند حرص نخور چون کاری نمی‌توانی بکنی. دوستان و خانواده می‌گویند اشکالی ندارد در عوض مردم خوش تیپ‌تر می‌شوند. درست است مردم خوش تیپ می‌شوند اما حق من این وسط چه می‌شود؟


جنگ برند ایرانی و خارجی

هنوز هم مردم دنبال جنس خارجی هستند. اگر یک مانتو یا لباس مارک خارجی داشته باشد بیشتر توی چشم است تا یک محصول ایرانی. مثلاً وقتی قیمت مانتو را می‌بینند می‌گویند خب خارجی‌اش که بهتر است. نمی‌دانند این طرح چقدر کار برده و پارچه‌اش چه جنسی است و خیاط چقدر ظریف و بادقت دوخته و کلاً این طرح تک است نه سری.
هنوز این جنگ را داریم. هنوز باید به مردم توضیح بدهیم که این کار ایرانی است اما با کیفیت است و...

کار سختی است. بعضی وقت‌ها توضیح می‌دهم که هنر دست یک هنرمند چه می‌شود؟! این‌ها اصلاً قابل مقایسه با کار خارجی نیست. من کار خودم را نمی‌گویم همه کارهایی که از ذهن یک طراح بیرون می‌آید و دوخته می‌شود به نظر من عرضه یک هنر است.
به یاد بیاوریم که همه این‌ها می‌توانست کپی‌برداری از یک کار خارجی باشد اما نیست. من نشسته‌ام تک تک کار‌ها را روی کاغذ کشیده‌ام. بعد بالای سر کار بوده‌ام تا آن طرحی که می‌خواهم در بیاید. بین کار دستدوز تا سری‌دوزی کارخانه خیلی فرق است اما تا این فرهنگ جا بیفتد که همیشه جنس خارجی بهتر از ایرانی نیست خیلی طول می‌کشد. (ایران)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با خانم معلمی که خلاقانه درس می‌دهد

جام جم سرا: زنگ اجتماعی بود و درس عشایر؛ دانش آموزان کلاس سوم با شور و شوق خاصی وسایل لازم برای گردش علمی ‌را در کوله‌‌پشتی‌هایشان جا به جا می‌کردند که ورود یکی از دانش آموزان با لباس محلی به کلاس همه نگاه‌ها را به خود جلب کرد.
مدت زیادی نگذشت که معلمشان نیز با لباس عشایر وارد کلاس شد. بچه‌ها چند لحظه‌ای ‌هاج و واج به لباس معلم چشم دوخته بودند. خانم «مقرب» نقشه‌ای را که در آن دشت و کوه و رودخانه‌ای ترسیم شده بود، روی تخته نصب کرد و بعد با لهجه مسیر حرکت را برای دانش‌آموزان توضیح داد.
بچه‌ها کوله‌پشتی‌هایشان را برداشتند و به داخل حیاط مدرسه آمدند. رودخانه و کوه و دشت در کف حیاط مدرسه با گچ نقاشی شده بود. دانش آموزان که از دیدن این صحنه تعجب کرده بودند، تازه فهمیدند که به یک سفر ذهنی آمده‌اند.
معلم شروع کرد به توضیح دادن مجدد مسیر سفر و گفت: «مقصد نهایی ما رسیدن به آن دشت است که عشایر در آنجا چادر زده اند و برای رسیدن به آنجا همانطور که قبلاً در نقشه دیده‌اید اول باید از این رودخانه عبور کنیم...».
بعد از رد شدن از رودخانه فرضی، معلم گفت: «چادرهایی که در انتهای دشت کنار آن درخت برپا شده را می‌بینید؟»
دانش آموزان شروع کردند به اضافه کردن جزئیاتی تخیلی برای آنها «اجازه خانم، یک نفر هم آنجا نان درست می‌کند، اجازه خانم...»
به درخواست معلم و با هماهنگی مسئولان مدرسه، برای تداعی بیشتر دانش آموزان در این سفر ذهنی، گوسفندی را نیز در حیاط مدرسه آزاد گذاشته بودند که بچه‌ها مدتی با آن بازی کردند. بعد معلم، دانش آموزان را به خوردن غذای عشایری دعوت کرد، وقتی بچه‌ها همراه معلم کف حیاط مدرسه نشستند، او بقچه‌ای را باز کرد. در کاسه سفالی داخل بقچه مقداری ماست ریخت و سپس از کیسه‌ای مقداری نان بیرون آورد و گفت: «بچه‌ها! بفرمایید ناهار» و شاگردان همراه معلم یک غذای عشایری را تجربه کردند.
با خودم فکر کردم خانم معلم می‌توانست در مورد زندگی عشایر، کار آنها و تولیداتشان در کلاس توضیحاتی برای دانش آموزان بدهد، به همان شیوه‌ای که به همه ما آموزش داده شده بود و البته بسیاری از آنها را فراموش کرده‌ایم.
زنگ آخر هم به پایان رسید و من در کلاس سوم «آسمان» منتظر خانم معلم بودم. حال و هوای مدرسه و کلاس مرا به سال‌های دبستان برد. به نظر می‌رسید شیوه آموزشی به گونه‌ای طراحی شده که دانش آموزان نیز در آموزش سهیم باشند، در این فکر بودم که خانم «مقرب» وارد کلاس شد و با هم به گفت و گو نشستیم.


وقتی در حیاط مدرسه شما را با دانش آموزان می‌دیدم، احساس کردم باید خیلی به شغلتان علاقه مند باشید؟
همین طور است. من معلمی ‌را دوست دارم، چون با افرادی سروکار دارم که وجودشان هنوز عاری از روزمرگی و مقید شدن به آداب و رسوم تصنعی و فرمایشی معمول جامعه است. در ضمن تدریس سعی می‌کنم به آنها یاد بدهم که چگونه انسان‌های پویا و خلاقی باشند.


مطمئناً این روش تدریس بی‌زحمت نیست، با این وجود چرا این روش را انتخاب کرده‌اید؟
اعتقادم بر این است که دانش آموزان هر چیز را که به صورت لمسی و فعالیتی باشد، بهتر درک می‌کنند. ضمن اینکه نمی‌خواهم به بچه‌ها الگو بدهم، بنابراین سعی می‌کنم شرایط را به گونه‌ای شبیه‌سازی کنم که خودشان به هدفی که مدنظر است، برسند.


در اجرای این گونه روش‌ها از نظر هزینه و یا موارد دیگر مشکلی
ندارید؟
می‌توان با کمی ‌تفکر و تمرکز روش‌های مختلف و کم‌هزینه را انتخاب کرد، به عنوان مثال برای این برنامه یک لباس و مقداری زیور آلات عشایر را از جمعه بازار تهیه کردم که تا چند سال هم قابل استفاده است. به یکی از شاگردان هم که لباس محلی داشت از قبل گفته بودم که لباسش را در این روز بپوشد. یک سطل ماست و یک بسته نان هم صبح در مسیر مدرسه خریدم که در مجموع هزینه چندانی نداشت. در حقیقت انجام این برنامه بیشتر مبتنی بر موفقیت در تداعی ذهنی برای دانش‌آموزان بود که به همین خاطر هم سعی کردم با کمی ‌تغییر لهجه در صحبت‌هایم، نشان دادن مسیر دشت روی نقشه، خوردن نان و ماست به همراه بچه‌ها به عنوان یک وعده غذای عشایری و با کمک تجسم ذهنی خود دانش آموزان آنها را در فضای زندگی عشایر قرار دهم تا با چگونگی زندگی عشایر و مشکلاتشان آشنا شوند. ولی یکی از مشکلاتی که معمولاً در این زمینه وجود دارد پذیرش این روش‌ها از سوی خانواده‌ها بخصوص در ابتدای سال است که به دلیل جدید و غیرمتعارف بودن روش‌های آموزشی، در اکثر مواقع با گذشت زمان حل می‌شود.


چه نیازی را حس کردید که تصمیم گرفتید به این شیوه تدریس کنید؟
هیچ وقت به دانش آموزانم به عنوان یک بچه نگاه نکردم. در واقع این‌ها وزیر، وکیل و مسئولان آینده این جامعه هستند و باید کاری کنیم که اگر روزی به جایی رسیدند، همه جامعه را در نظر بگیرند. از طرفی معتقدم باید ذهن آنها باز بماند و کلیشه ای نشود. تمام هنرمندان و نویسندگان و در مجموع انسان‌های موفق و خلاق کسانی هستند که به اصطلاح ذهنشان باز است و کلیشه‌ای نشده‌اند و به علاوه توانسته‌اند ارتباطشان را با دوران کودکی حفظ کنند. ولی ما گاهی با استفاده از روش‌های نادرست تربیتی و آموزشی خلاقیت ذاتی بچه‌ها را از بین می‌بریم؛ چیزی که دیگر به راحتی قابل اصلاح نیست.


در آموزش همه دروس می‌توان از چنین روش‌هایی استفاده کرد، به عنوان مثال ریاضی یا درس‌های دیگر را چگونه تدریس می‌کنید؟
از نظر من با کمی ‌فکر و ابتکار عمل در همه دروس می‌توان به این صورت کار کرد. مثلاً امسال برای آموزش محیط به شاگردانم از قبل مقواهایی را به صورت مستطیل شکل و یک قرقره روبان تهیه کردم و مقواها را به دانش آموزان دادم و گفتم می‌خواهیم دورش را کادری با روبان بچسبانیم و وسط آن را نقاشی بکشیم. به همه گفتم اندازه دور آن را به من بگویند تا به اندازه کافی به آنها روبان بدهم، به راحتی همه بدون اینکه حتی اسمی ‌از محیط بیاورم و توضیحی در این باره بیاورم، فهمیدند که منظور از محیط چیست و باید چگونه محیط اشکالی که دارای اضلاع هندسی هستند را به دست بیاورند. یا در گذشته برای درس مهره‌داران در علوم به هر یک از دانش آموزان گفتم چند استخوان تمیز غذاهایشان را در جلسه بعد بیاورند و بعد به همراه خودشان با استخوان‌ها یک حیوان درست کردیم که در ضمن این درس، بچه‌ها را به طور غیرمستقیم متوجه خلقت پیچیده انسان و حکمت و قدرت خداوند کردم. البته این برنامه‌ها فقط مختص درس‌ها نیست بلکه در مناسبت‌های گوناگون در سال با همفکری خود بچه‌ها برنامه‌هایی داریم.


پس از نظر شما بقیه هم می‌توانند این کارها را انجام بدهند؟
بسیاری از افراد ایده‌های خوبی برای تدریس دارند، ولی نگرانند که اگر از آنها استفاده کنند، مورد تمسخر دیگران واقع شوند و جایگاهشان را از دست بدهند ولی من اصلاً برایم مهم نیست. در طول 21 سالی که در مدارس مختلف مشغول تدریس هستم بارها از دیگران چیزهایی شنیده‌ام، گاهی هم به روش‌هایم خندیده‌اند ولی اهمیتی نمی‌دهم. به هر حال ما هیچ وقت نمی‌توانیم همه را راضی نگه داریم پس بهتر است به شیوه خودمان که البته به تحقیق و تجربه درستی و تأثیر آن برایمان به اثبات رسیده، عمل کنیم و به این گونه مسائل اهمیت ندهیم تا از زندگی و شغل مان احساس رضایت بیشتری داشته باشیم.


فکر می‌کنید شاگردان شما چه تفاوتی با دانش آموزانی که درس‌ها را به طور نظری آموزش می‌بینند، دارند؟
شاید بهتر باشد دیگران در این مورد قضاوت کنند.


مطمئناً شما قضاوت دیگران را در این مورد شنیده‌اید؟
گاهی از همکاران شنیده‌ام که بچه‌های کلاس من شادتر از بقیه هستند. یا وقتی با والدین شان صحبت می‌کنم، می‌گویند که احساس می‌کنیم فرزندمان یکدفعه خیلی بزرگ تر شده است، علاقه بیشتری نسبت به درس پیدا کرده‌ و شادتر از قبل به نظر می‌رسد.


به نظر شما چرا اغلب معلمان ترجیح می‌دهند از شیوه‌های سنتی تدریس استفاده کنند. آیا مانعی برای استفاده از شیوه‌های ابداعی وجود دارد؟
اینکه چرا بعضی از معلمان همچنان اصرار بر استفاده از شیوه‌های سنتی دارند، دلایل مختلفی دارد. شاید چون خودشان هم به همین شیوه آموخته‌اند و یا شاید یک جوری خلاقیتشان گرفته شده است. ولی جای امیدواری است که در حال حاضر آموزش و پرورش به سمت تدریس با روش‌های خلاقانه رفته و از این روش‌ها استقبال می‌کند. (فائزه مقدم/ایران)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با امین زندگانی: خانه‌های ما تابوتی‌ست در پاگرد آپارتمان

آن طور که خودش می‌گوید یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هایش در زندگی معمولی رسیدن به آرامش و آسایش است و تمام تلاشش هم در همین است اما گاهی اوقات اتفاقات غیر‌منتظره آدم را غافلگیر می‌کند و او هم از این قاعده مستثنی نیست. گپ کوتاهی با امین زندگانی زدیم و از همین آرامش او پرسیدیم. از حیاط و لوکیشن سریال که هر کسی را یاد خانه‌های قدیمی می‌اندازد پرسیدیم و در همین پرسش‌ها بود که متوجه شدیم چقدر دوست داشته که 7 یا 8 دهه پیش به دنیا می‌آمد و همان موقع زندگی می‌کرد.


شما در زندگی واقعی‌تان هم همین‌طور آرام هستید؟

آرامش را دوست دارم، اما اینقدر نمی‌توانم آرام و خونسرد باشم. تصویری که ما از خودمان در ذهنمان داریم، آن چیزی نیست که اطرافیانمان از ما دارند. باید این سوال را از نزدیکان و اطرافیانم بپرسید؛ دوستان، همکاران و کسانی که در زندگی شخصی با من در ارتباط هستند. اما یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های زندگی من حفظ آرامش در محیط کار و خانوادگی‌ام است. از کسی خیلی سخت دلخور می‌شوم که اصرار داشته باشد آرامشم را به هم بریزد. آن موقع به‌هیچ عنوان آدم‌ آرامی نیستم.


در این چند وقت توانسته اید به آرامشی که دنبالش بودید، برسید؟

با‌توجه به‌نوع زندگی‌ای که این روزها بر اجتماع ما حاکم است، تلاشم را انجام داده‌ام. شاید توانسته باشم یک آرامش نسبی را برای خودم فراهم کنم، اما گاهی اوقات این آرامش بر‌هم می‌خورد و مسائلی ایجاد می‌شود که همه چیز را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.

در جامعه ما همه دوست دارند بازیگر شوند. دوست دارند یک نفر دیگر باشند. می‌گویند ای کاش همسرشان رفتار و اخلاق متفاوتی داشت، پدر و مادرشان ویژگی‌ها و امکانات دیگری داشتند، اما هیچ‌کس دوست ندارد خود واقعی‌اش را قبول کند و بپذیرد

یک فرد نقش خیلی کوچکی در بر هم زدن این آرامش دارد، جامعه، اتفاقات و افراد پیرامون هم می‌توانند به این قضیه کمک کنند و این آرامش را از بین ببرند.


مهدی یک مرد آرام است که زندگی معمولی‌ای دارد، اما ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد، چقدر از این آدم‌های معمولی را اطرافتان دیده‌اید؟

خیلی زیاد؛ فکر می‌کنم دلیل استقبال زیادی که از این سریال شده است، همین واقعی بودن شخصیت و قصه است، حتی شخصیت‌های کناری که کنار داستان رشد می‌کنند و به جذاب‌تر شدن قصه کمک می‌کنند هم واقعی هستند. هر یک ما به ازای خودشان را دارند. من هم جزو همین جامعه هستم و از این آدم‌ها دور نیستم. چه شخصیت مهدی و چه سایر شخصیت‌ها همه برای من به‌عنوان کسی که درگیر کار هستم، قابل لمس است. هر‌چند در برخورد با مردم احساس می‌کنم نمونه‌های ما به ازایی که در این سریال حضور دارند را از نزدیک می‌بینند یا زندگی با آنها را تجربه کرده اند.


حضور یک همسر فداکار (مانند نقشی که الهام حمیدی بازی می‌کند)، در زندگی واقعی چقدر لازم است؟

در زندگی واقعی همراه بودن همان حلقه گمشده بین ارتباط آدم‌هاست. فقط هم نباید زن و شوهر با هم همراه باشند تا زندگی خوبی داشته باشند. یک دختر اگر با پدر و مادرش همراه باشد، می‌تواند خیلی محیط خوبی را فراهم کند. اگر هارمونی خوبی وجود نداشته باشد و همراه خوبی برای پدر و مادرش نباشد، زندگی به جهنم تبدیل می‌شود. یک شریک و یک دوست لازم است. همه آدم‌ها در سطح جامعه از راننده تاکسی گرفته تا عابران پیاده که کنار هم راه می‌روند، اگر همراه همدیگر باشند جامعه از هرج‌و‌مرج و نامنظمی دور می‌شود و اگر این‌طور نباشد، درست عکس این قضیه اتفاق می‌افتد. قوانین به‌وجود آمده‌اند تا آدم‌ها کنار همدیگر و همراه هم باشند. برخی قوانین نوشته‌شده در هر کشوری وجود دارد که باید رعایت شود؛ از قوانین قضایی گرفته تا قوانین رانندگی. حتی قوانین نا‌نوشته‌ای هم وجود دارد که به بخش مسئولیت‌پذیر هر فرد باز‌می‌گردد. اگر من به عنوان یک بازیگر، نقش اجتماعی‌ای که دارم را از همان ابتدای صبح که چشمانم را باز می‌کنم، رعایت کنم همه چیز درست می‌شود. اول به‌عنوان یک بنده خدا، بعد به‌عنوان یک همسر، بعد از آن به‌عنوان فرزند، پدر، همشهری یا شهروند و ... اگر تمایل به همراهی و همکاری را در خودم تقویت کنم، به‌طور قطع به سمت خوبی حرکت می‌کنیم. شاید نباید این‌طور گفت که گذشته چراغ راه آینده است. در گذشته فرهنگ متفاوتی وجود داشت، هر خانه اتاق خواب‌های زیادی داشت و یک پذیرایی. هر‌کسی اتاق و محیط خودش را داشت و مهمان‌ها در سالن پذیرایی می‌نشستند. همه با هم زندگی و سال‌ها خاطرات خوشی را برای هم ایجاد می‌کردند. در گذشته عید‌های نوروز همه پر بود از عکس‌های یادگاری شلوغ، اما حالا می‌بینیم که افراد از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. در بسیاری موارد آدم‌ها به زوج رسیده‌اند و تعدادی هم به فردیت. همین نکته باعث شده تصمیم بگیریم نقش دیگری را بازی کنیم. در جامعه ما همه دوست دارند بازیگر شوند و فکر می‌کنند اتفاق عجیبی افتاده است. همه دوست دارند یک نفر دیگر باشند. دوست دارند همسرشان رفتار و اخلاق متفاوتی را داشت. پدر و مادرشان ویژگی‌ها و امکانات دیگری را داشت، اما هیچ‌کس دوست ندارد خود واقعی‌اش را قبول کند و بپذیرد و همین عدم همراهی را به‌دنبال دارد. این‌طور می‌شود که در حال ورود به جامعه‌ای هستیم که مشکلات اقتصادی بخش عمده‌ای از آن است، اما آدم‌ها با هم غریبه شده‌اند. جمع‌های خانوادگی خیلی شکل نمی‌گیرد و مسائل فردی آدم‌ها هر روز بیشتر از قبل می‌شود و در نهایت باعث می‌شود آدم‌ها احساس تنهایی بیشتری داشته باشند.


وقتی قصه اولیه سریال را خواندید و لوکیشن‌های سریال را دیدید، چقدر برای خاطرات خوش کودکی‌تان دلتنگ شدید؟

بارها و بارها این اتفاق برای من افتاده است. نه به واسطه این سریال، سریال‌های زیادی این خاطرات را برای من پر‌رنگ کرده‌اند. به‌خاطر می‌آورم اولین باری که بغض کردم و حسرت خوردم که چرا من 60، 70 یا 80 سال پیش زندگی نمی‌کردم، 14 ساله بودم و تصادفا سر از لوکیشن «هزار دستان» در‌آوردم. وقتی دکور آن سال‌ها را دیدم و با خیابان لاله‌زار آن موقع آشنا شدم غصه خوردم.

زندگی ما به جایی رسیده است که وقتی به پاگرد آپارتمانی می‌رسیم هیچ حسی نداریم. تابوتی که اسمش خانه است و به مکانی برای خواب تبدیل شده است

احساس می‌کردم که من متعلق به آن دوران هستم، آن موقع را با همان روابطی که بین مردم وجود داشت را دوست داشتم. به ارتباطات عمیقی که آن زمان وجود داشت غبطه می‌خوردم. همیشه دنبال این بودم که نقشی در سریالی بازی کنم که در همان دوران می‌گذرد. به‌همین دلیل بازی در سریال «مردی با خاطراتی برای تمام فصول» را قبول کردم. احساس می‌کردم ما چقدر زندگی اجتماعی زیبایی داشتیم و چقدر این تهاجم فرهنگی، منم، منم کردن‌ها و اعتماد به نفس‌های کاذب در دوره حال بیشتر شده است. این سریال تمام ویژگی‌های خوب دوران خوش را دارد. ما چه ساختمان‌هایی را از دست دادیم و به جای آنها برج‌های چند طبقه ساختیم. با این اتفاق معماری روابط انسانی هم از دستمان رفت و حالا به کجا رسیده‌ایم. زندگی ما به جایی رسیده است که وقتی به پاگرد آپارتمانی می‌رسیم هیچ حسی نداریم. تابوتی که اسمش خانه است و به مکانی برای خواب تبدیل شده است. اینقدر که آدم‌ها در جامعه امروزی مشغول هستند و خانه مکانی برای خواب و جایی برای خوردن شام شده است. همان‌طور که خانه‌های بزرگمان به آپارتمان‌های کوچک و معماری روابطمان هم به رابطه‌های سرد و تنهایی تبدیل شده است. به‌جایی می‌رسیم که افق دید کوتاهی پیدا کرده‌ایم و در نتیجه گذشته برایمان اهمیت چندانی ندارد. ما در ارتباط با گذشته آگاهی داریم و می‌دانیم چه ارزش‌هایی داریم. می‌دانیم که پدر و مادر‌هایمان تکرار نمی‌شوند. می‌دانیم که روابط خانوادگی‌مان که دچار خصومت شده است دیگر جبران‌پذیر نیست. می‌توانیم گذشت کنیم، اما امید واهی‌ای که به آینده داریم از آنها می‌گذریم. (المیرا حصارکی/هفته‌نامه زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با خانم معلم نانوا: نانوا بودن که تعجب ندارد

بچه‌های قد و نیم قد که یکی یکی از در نانوایی می‌آیند تو را هدایت می‌کند سمت نیمکت‌های‌شان و آماده می‌شود برای شغل دومش؛ معلمی.


ادامه مطلب ...

بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه

بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه

سارا رسول زاده مجری و بازیگر ایرانی است که این روزها در سریال عاشقانه ایفای نقش می کند. تا قبل از بازی در عاشقانه، کمتر کسی او را می شناخت چرا که تا کنون در هیچ سریال و فیلمی بازی نکرده است و بیشتر در زمینه اجرا و بازی در تئاتر فعالیت می کرده است. اگر می خواهید با بازیگر نقش هدیه در عاشقانه آشنا شوید این مقاله پورتال وهاران را تا پایان مطالعه نمایید چرا که بیوگرافی سارا رسول زاده به همراه عکس های سارا رسول زاده و همچنین مصاحبه سارا رسول زاده را برای شما عزیزان منتشر می کنیم.

بیوگرافی هدیه در عاشقانه

زندگینامه سارا رسول زاده

نام و نام خانوادگی : سارا رسول زاده
رشته تحصیلی : لیسانس مدیریت صنعتی
تاریخ تولد : سال ۱۳۶۸

سارا رسول زاده مجری جوانی هست که بعد از مصاحبه بین ۳۰۰ نفر در شبکه دو تلویزیون برای مجری برنامه زنده انتخاب میشه و به تلویزیون راه پیدا میکند این مجری جوان حضوری موفق را در برنامه های نوجوان از خود به نمایش گذاشته و بطور چشمگیری با مخاطبان نوجوان ارتباط برقرار کرده و هم اکنون محبوبیت خاصی دارد محبوبیتی که بچه های اوایل دهه شصت را به یاد علاقه ای که به مجریان برنامه نیم رخ داشتن می اندازد.

سارا رسول زاده اصالتا اهل تبریز است و در یک خانواده ۶ نفره زندگی میکند که دو خواهر و یک برادر دارد و پدرش علاقه داره که سارا به ورزش اهمیت بدهد تا اونجایی که سارا در تیم هندبال نفت بازی میکرده و بدلیل مشکلات و کمبود وقت از این تیم جدا میشه ! برای مادر سارا رسول زاده ادامه تحصیل و رسیدن به مدارج عالی مهم است . یکی از خواهرانش مشغول تحصیل در مقطع دکتری است خواهر دیگرش حقوق می خواند و برادرش مکانیک طبعا با رشد کردن در چنین خانواده ایی سارا سراغ تحصیل در رشته ی هنر نرفت و در حال حاضر دانشجوی رشته مدیریت صنعتی هست.

سارا رسول زاده دیده شدن براش مهم نیست و بیشتر علاقمند هست که به کار تئاتر بپردازد او نقش آملیا را در تئاتر «یرما» از دکتر علی رفیعی را بازی کرد و امیدوار است اگر روزی بخواهد حضوری در سینما به عنوان بازیگر داشته باشد در کارهای دکتر رفیعی باشد.

سارا رسول زاده این روزها در سریال عاشقانه در نقش هدیه حضور دارد . سریالی که ستاره های زیادی از سینما و تلویزیون در آن حضورد دارند و وی در کنار انها به ایفای نقش پرداخته است. وی صفحه ای در اینستاگرام ندارد.

سارا رسول زاده تا به حال ازدواج نکرده است و مجرد می باشد. چندی پیش عکسی از وی در کنار مهدی یراحی در سایت ها منتشر شده بود و اعلام شده بود که وی با این خواننده ازدواج کرده است که شایعه ای بیش نبوده است.

مصاحبه با سارا رسول زاده

متولد چه سالی هستید و در چه رشته ایی درس خوانده اید؟

من متولد سال ۱۳۶۸ هستم. بچه ی ته تغاری خانه با دو خواهر و یک برادر که رشته هیچ کدام هنر نبوده، یک خواهرم مشغول تحصیل در مقطع دکتری است خواهر دیگرم حقوق می خواند و برادرم مکانیک طبعا با رشد کردن در چنین خانواده ایی من سراغ تحصیل در رشته ی هنر نرفتم و در حال حاضر دانشجوی مدیریت صنعتی هستم، باید بگم که رشته تحصیلی ام را دوست دارم با احترام به تمام کسانی که هنر خوانده اند باور من این است که تحصیل هنر در ایران فایده چندانی ندارد البته نباید از این بگذریم که بچه های گروه هنر فیلم زیاد دیده اند و دایره مطالعاتی شان وسیع است که من سعی می کنم این خلا را با مطالعه شخصی جبران کنم. اقبال یک هنرمند گاهی براساس سلیقه ی مخاطب رقم می خورد. بازیگر در ایران همیشه باید منتظر باشد و تا یک زمان خاصی روی بورس است، من برای اینکه نمی خواستم به چیزی وابسته باشم رفتم سراغ رشته ایی که از طریق آن بتوان آینده مالی مطمئنی داشت.

همچنین بخوانید:  بیانیه بازیگران برای توهین عباس جدیدی + واکنش تند بازیگران و هنرمندان

باور عام این است که مجری گری کار پردرآمدی است مگر برای اجرا دستمزد خوبی دریافت نمی کنید؟

مجری ها بیشتر پول خود را از استیج در جشن ها یا ایام خاص در می آورند که آن هم توانایی خاص خود را می طلبد، گاهی ممکن است یک مجری تا سه میلیون هم برای یک اجرای استیج بگیرد اما با این وجود من مجری استیج نیستم و علاقه ایی به این کار ندارم.

چطور شد که وارد حیطه ی مجری گری شدید؟

من ابتدا فقط بازیگری تئاتر را دوست داشتم و اصلا به مجری گری فکر نمی کردم. شروع فعالیت تئاترم تو حوزه ی دانش آموزی با کانون پرورش فکری کودکان بود. ده سال آنجا کار تئاتر عروسکی کردم و جایزه ی عروسک گردان برتر را گرفتم. همان سال ها نیز در تئاتر دانشجویی جایزه بهترین بازیگری گرفتم.

ورودم به عرصه ی اجرا اتفاقی بود یک روز کسی که هرگز نفهمیدم چطور و از کجا من را می شناخت با من تماس گرفت که برای اجرا تست مجری گری بدهم، من تست دادم و قبول شدم. اولین کارم در تلویزون سال ۱۳۸۸ با برنامه «ترمه طلا» برای گروه کودک به کارگردانی محمدرضا حیدری بود که در آن کار مجری بازیگر بودیم، هنوز هم برخی من را با نام طلا در آن مجموعه می شناسند. بعد از آن برنامه زنده «آفتاب گردان» برای گروه نوجوان در شبکه دو را اجرا کردم.

اولین روز اجرای زنده ی من بدترین روز زندگی ام بود آن روز باید یک متن دانستی علمی را از حفظ اجرا می کردم من با اعتماد به نفسی که از بازی در تئاتر داشتم متن را یک دور خواندم و گفتم آماده ام به محض روشن شدن دوربین تپق ها بود که پشت سر هم می آمد. بعد از آن اجرا از استودیوی جام جم تا ونک اشک ریختم و فکر کردم این پایان کارم در اجرا است. آن شب خانم آیدا کریمی مربی تئاترم در دبیرستان به من گفت که قرار نیست همه از اول خوب باشند. تو پرانتز بگم که من هیچ وقت دوره ی مجری گری یا بازی ندیدم تنها معلم من تا قبل از آشنایی با دکتر علی رفیعی همین خانم آیدا کریمی در دبیرستان بود. رشته من در دبیرستان تجربی بود و تمام زنگ هایی که درس جدی نداشتیم می رفتم تمرین تئاتر این آخری ها سر کلاس های ریاضی و شیمی هم به هوای تئاتر حاضر نمی شدم.

همچنین بخوانید:  سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر / جشنواره فیلم فجر 34 / جشنواره فجر 1394

اجرای زنده خیلی به تئاتر شبیه است. مجری باید بتواند برنامه را جمع کند، چالش به وجود بیاورد تا برنامه جذاب شود. بعد از این کار دو سال کارنکردم تا اینکه اومدم به برنامه «دوستان» به تهیه کنندگی مسعود ساکت اُف در شبکه جام جم، قبل از من در این برنامه زهرا عاملی یکی از مجری های توانمندمان بودند بعد فائزه یادگاری آمدند و بعد من که غدمتم در آن برنامه از بقیه بیشتر شد. بعد از تمام شدن برنامه «دوستان» بلافاصله برنامه ی «سپید پررنگ» به تهیه کنندگی الهه بهبودی آغاز شد که این برنامه نیز تا آخر شهریور۹۲ ادامه دارد.

من الهه بهبودی را از سر برنامه ی «جمع ما» با اجرای آزاده نامداری می شناختم و از همکاری با او بسیار لذت می برم. کم پیش می آید که یک تهیه کننده خانم با یک مجری خانم کنار بیاید ولی خانم بهبودی با وجود این که سن زیادی ندارند کارشان را به خوبی بلدند و حرفه ی خود را به خوبی می شناسند. «سپید پررنگ» برنامه ایی است پیرامون مشکلات جوانان.در این برنامه مشکلات جوانان را مطرح می کنیم و با مهمان هایمان نیز فارغ از چهره و حرفه ایی که دارند راجب موضوع برنامه گفتگو می کنیم. از مهمانانی که در برنامه حضور داشتند می توان به الهام حمیدی، افسانه پاکرو، بهاره رهنما، مژده لواسانی، شقایق دهقان به همراه دخترش می توان اشاره کرد.

در ابتدای برنامه «سپید پر رنگ» لباس های خیلی خاصی می پوشیدید که بین لباس مجری های دختر و پسر هارمونی خاصی وجود داشت، آیا طراح لباس داشتید؟
بله خانم آنا ثانی طراح لباس «سپید پررنگ» بودند که متاسفانه در حال حاضر دیگر با این برنامه همکاری ندارند. از طراحی لباس و صحنه برنامه مشخص بود که تهیه کننده چقدر نسبت به کارش حرفه ایی برخورد می کند.

به نظر شما چهره مجری و طرز لباس پوشیدنش در کیفیت اجرا چقدر مهم است؟

به نظر من چهره آنقدر مهم نیست مهم توانمندی یک مجری است. اپرا گِیل وینفری از مشهورترین مجری های جهان از دید برخی شاید به لحاظ زیبایی یک زن معمولی باشد اما این مجری با خلاقیت خود به ملکه میزگردها بدل شد، بنابراین توانمندی یک مجری فقط بسته به ظاهر او نیست.

معمولا برای اجرا باید متن حفظ کنید؟

در برنامه های تولیدی که پلاتو می گوییم متن داریم ولی برنامه های زنده معمولا گفتگو محور است یک ساعت قبل از برنامه با تهیه کننده راجب فضای برنامه صحبت می کنیم یک سری سوال هم در اختیارم می گذارند اما من سوال های خودم را فی البداهه و در مسیر گفتگو خلق می کنم، خود شما الان که دارید با من مصاحبه می کنید یک سری سوال جلوی تان هست که اصلا به آن ها نگاه نکردید و سوال هایتان در لحظه و در مسیر گفتگو شکل گرفت.

همچنین بخوانید:  قسمت سوم سریال عاشقانه منوچهر هادی اسفند 95

می دانم که قیاس مجری گری و بازیگری قیاس درستی نیست، ولی شما به عنوان یکی از معدود مجری های خانم که کار حرفه ایی تئاتر می کنید به نظرتان تجربه ی کدام یک از این دو سخت تر است؟

مجری گری برنامه های زنده و بازیگری تئاتر به یکدیگر کمک می کنند ولی کار مجری به دلیل گسترده بودن دایره ی مخاطبانش حساس تر است. از یک بازیگر می توانند بپذیرند که در یک نقش خوب یا بد باشد اما اشتباهات مجری به راحتی بخشیده نمی شود.

آیا علاقه به ایفای نقش جلوی دوربین سینما دارید؟

من تا به حال هرچه پیشنهاد برای کار در سینما داشتم را رد کردم. استارت تجربه سینما برای من خیلی مهم است و فعلا قصد ندارم جلوی دوربین بروم. قبل از ورود به حیطه مجری گری یک تله فیلم برای جشنواره پلیس بازی کرده بودم. یک کار نمایشی هم به نام «چاپ شصتم» با آقای حیدری برای شبکه یک کار کردم. آرزوی من این است که اگر قرار باشد در سینما کار کنم جلوی دوربین خود دکتر رفیعی بروم و عاشقانه سبک کار او در «ماهی ها عاشق می شوند» را می پسندم. من خیلی شانس داشتم که اولین تجربه ی جدی تئاترم را با دکتر رفیعی شروع کردم.

آیا الگویی برای بازیگری دارید؟

الگو ندارم زیرا معتقدم در هنر نباید کسی را الگو قرار داد، هنر برای زنده ماندن نیاز به زایش و کار نو دارد. اما بازیگر مورد علاقه زیاد دارم؛ فاطمه معتمد آریا، رویا تیموریان، گلشیفته فراهانی، ریما رامین فر، مریم سعادت و تمام بازیگرهایی که به واسطه ی چهره مطرح نشده اند را دوست دارم. در ایران همه دنبال چهره هستند و به طرز عجیبی صورت ها شبیه به هم شده. از بازیگران مرد نیز سیامک صفری، فرهاد اصلانی، حمید فرخ نژاد، پرویز پرستویی، علی سرابی، احمد مهران فر را دوست دارم.

به عنوان سوال پایانی نقطه ضعف و قدرت خودتان را در مجری گری و بازی چه می دانید؟

بزرگترین نقطه ضعف من این است که روحیاتم خیلی روی کارم اثر می گذارد. گاهی که اتفاق بدی برام می افتد این را نمی توانم پنهان کنم.

نقطه قوتم این است که پشتکار بسیار زیادی دارم. آدم مغروری نیستم. اگر کسی به من بگوید که اینجا را بد بودی یا اگر اینطور بودی بهتر بود من به این نقدها گوش می دهم و این می رود در ذهنم که باید اصلاحش کنم. البته گاهی شاید این به ضرر بازی ام تمام شود چون از خلاقیتم کم می کند. ولی من معمولا ایراداتی که بهم می گویند را با تمرین زیاد و پشت کار حل می کنم.

برنامه های تلویزیونی سارا رسول زاده

ترمه و طلا – شبکه دو
آفتاب گردان – شبکه ذو
دوستان – شبکه جام جم
مثبت من – شبکه تهران
سپید پررنگ – شبکه دو

عکس های جدید سارا رسول زاده

بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه بیوگرافی سارا رسول زاده بازیگر نقش هدیه در سریال عاشقانه + عکس و مصاحبه

گردآوری: پورتال وهاران www.vaharan.ir

(Visited 1 times, 1 visits today)


ادامه مطلب ...

متن مصاحبه دردناک با خانواده یکی از آتش نشانان مفقود در ساختمان پلاسکو

متن مصاحبه دردناک با خانواده یکی از آتش نشانان مفقود در ساختمان پلاسکو

حادثه دردناک آتش سوزی در ساختمان پلاسکو و فروزریختن این پاساژ ۴ روز است که ادامه دارد و هنوز جسد آتش نشانان حادثه پلاسکو پیدا نشده اند. در این مقاله از پورتال وهاران بی قراری دختر ۴ ساله آتش نشان مفقود در پلاسکو و مصاحبه با برادر محسن روحانی را برای شما در نظر گرفته ایم. امیدواریم این آتش نشان عزیز زنده باشد.

جزییات خبر بخشودگی مالیات کسبه پلاسکو

گفتگوی دردناک با خانواده محسن روحانی آتش نشان مفقود پلاسکو

آخرین تماس شما و خانواده اش با او چه ساعتی بود؟

قبل از ساعت ۴ صبح. بعد از آن هر چه با او تماس گرفتیم جواب تلفنش را نداد. از خانمش و دوستانش که پرس و جو کردم گفتند به پلاسکو اعزام شده و جواب تلفنش را نمی دهد.

از دیشب که به تهران آمدید برای پیگیری موضوع به پلاسکو هم رفتید؟

من در تالش آتش نشان هستم. امروز صبح (دیروز) با دوتا از برادرهایم به پلاسکو رفتم و کارت آتش نشانی ام را نشان دادم اما من را راه ندادند. اصلا قبول نکردند وارد آنجا شوم. گفتند خودشان هر خبری بود با تلفن به ما می دهند.

همسر برادرتان چطور از ماجرا باخبر شد و الان چه حالی دارد؟

خبر آتش سوزی پلاسکو همان روز همه جا پیچید و آنها هم خبردار شدند و آمدند جلوی پلاسکو. همسر برادرم منتظر است. راستش هنوز هیچ کس نمی داند محسن به خانه می آید یا نه. برادرم یک دختر ۴ ساله دارد که اسمش مهساست. دیروز عصری خیلی بی تابی پدرش را می کرد. هی صدایش می کرد و می گفت بابام کجاست؟ بچه های این دوره و زمانه باهوش هستند و همه چیز را خیلی خوب متوجه می شوند. می دانم که فهمیده بود. نگرانی و بی تابی بقیه را می دید و برای خودش گوشه ای می نشست و گریه می کرد. اما هر چه تقدیر باشد همان می شود. دست ما نیست خدا خودش باید درست کند. باید معجزه اتفاق بیفتد تا همه چیز درست شود.

همچنین بخوانید:  اطلاعاتی کاربردی در مورد هدایای دوران نامزدی (انواع هدیه نامزدی و..)

چه شد که شما دو برادر شغل آتش نشانی را انتخاب کردید؟

ما اصالتا تالشی هستیم. پدرم در تالش آتش نشان بود و ما هم شغلش را ادامه دادیم. برادرم هم با من در بخش ایمنی و بهداشت آتش نشانی تالش کار می کرد. تا اینکه ازدواج کرد و تصمیم گرفت به تهران بیاید. روزهای اول آمدنش به تهران بود به ما زنگ زد و با خوشحالی گفت در روزنامه دیده که شهرداری برای سازمان آتش نشانی نیرو می گیرد. برادرم فیزیک بدنی اش خوب بود. به خاطر همین خیلی زود استخدامش کردند.

آخرین خاطره ای که از او دارید چه بود؟

من و برادرم هر دو آتش نشان هستیم. اما معمولا حریق هایی که در شهرستان اتفاق می افتد نسبت به تهران خیلی کمتر است. خطراتی که او در ماموریت های تهران با آن مواجه می شد خیلی بیشتر از شهرستان است. از آنجا که خاطرات کاری ما همیشه با خطر همراه است سعی می کنیم خانواده های مان کمتر بدانند تا آرامش بیشتری داشته باشند. ما در جمع های خانوادگی سعی می کنیم شاد باشیم تا خانواده های مان هم با ما شاد باشند؛ سختی ها و خطرهای کارمان آنها را اذیت نکند. ما اگر در خانه های مان هم از کار صحبت کنیم دیگر روح و روانی برای زندگی برای مان نمی ماند.

نمی توانم توی خانه بنشینم و آرام بگیرم

میثم روحانی لباس سیاه پوشیده و از گوشه ایستگاه تکان نمی خورد. یکی از آشنایان قدیمی شان که آتش نشان ها را هم می شناسد به او دلداری می دهد و دستش را می گیرد و می گوید که به خانه برود. می گوید که ایستادن در ایستگاه دردی را درمان نمی کند. می گوید که آتش نشان های توی پلاسکو شماره شان را دارند و دو ساعت به دو ساعت همه خبرها را می دهد. می گوید که اگر خبری شود با هم به پلاسکو می روند. اما میثم گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. لحظه ای چشم هایش را روی هم می گذارد و بغض می کند. بعد لبخند می زند. غوغای توی دلش به چشم هایش ریخته و همه این را می بینند. می گوید:«من خودم آتش نشان هستم و همه چیز را می دانم. درست است تسلی خاطر اینجا نیست. اما من نمی توانم توی خانه بنشینم و آرام بگیرم.»

همچنین بخوانید:  آموزش روشی آسان و موثر برای جلوگیری از بخار کردن شیشه ماشین

گردآوری: پورتال وهاران www.vaharan.ir

(Visited 1 times, 1 visits today)


ادامه مطلب ...

مصاحبه با سینا عباسی برترین دانش آموز ریاضی کانادا + عکس

مصاحبه با سینا عباسی برترین دانش آموز ریاضی کانادا + عکس

سال خورشیدی جاری سال افتخارآفرینی برای ریاضی دانان ایرانی تبار بود.

فارغ التحصیلان دانشگاه شریف بیوگرافی مریم میرزاخانی بیوگرافی سینا عباسی ایرانیان کانادا

مریم میرزاخانی استاد دانشگاه استنفورد آمریکا در تابستان در این سال اولین خانم ریاضی دان بود که جایزه بزرگ «فیلدز» که عالی ترین جایزه رشته ریاضی در جهان است، را کسب کرد.

سینا عباسی دانش آموز کلاس ۱۲ از ریچموندهیل هم هفته پیش رتبه اول مسابقات پیش المپیاد که حدود ۶۰۰۰ دانش آموز در آن شرکت داشتند را کسب کرد و برنده مدال طلا شد. سینا در سال گذشته نیز رتبه ممتاز و در سال دهم دبیرستان نیز رتبه دوم (نقره) این مسابقات را کسب کرده بود. 
سینا سه ساله بود که همراه خانواده اش به کانادا رفتند و ابتدا در ویلودیل و سپس در ریچموندهیل ساکن شدند. سه شنبه هفته جاری سینا با پدرش به سئوالات ما جواب دهند.

سینا چند مسابقه دیگر سر راه دارد: ابتدا شرکت در مسابقه المپیاد کانادا بین ۵۰ تا ۷۵ نفر از برترینهای مسابقه مرحله قبل که در اول اپریل برگزار می شود. و همچنین شرکت در دو مسابقه مشابه المپیاد ریاضی آمریکا و Asia-Pacific برای برگزیده شدن نهایی جهت شرکت در المپیاد جهانی. ۶ برنده این مسابقه به عنوان تیم ریاضی کانادا در مسابقات المپیاد جهانی شرکت خواهند کرد.

و بالاخره شرکت در پنجاه و ششمین دوره مسابقات المپیاد جهانی که از ۴ تا ۱۶ جولای در شهر Chiang Mai در تایلند که حدود یکصد کشور هر یک با تیم حداکثر ۶ نفر (به علاوه دو مربی و ناظر) در آن شرکت خواهند داشت.

***

سینا امتحان چطور بود؟ چه احساسی داری و برای دانش آموزان چه پیامی داری؟ 
سینا: سئوال آخر امتحان سخت بود. وقتی حلش کردم خیلی خوشحال شدم.
به همه دانش آموزان توصیه می کنم با ریاضیات، فیزیک و کامپیوتر بیشتر آشنا بشوند و سعی کنند در پیدا کردن راه حل ها شرکت کنند. برای من ریاضیات یک تفریح است و از پیدا کردن راه حل لذت می برم. به دانش آموزان ایرانی تبار هم توصیه می کنم که در مسابقات ریاضیات و یا علوم، بیشتر شرکت کنند. دوست دارم ببینم تعداد بیشتـری از ایرانیها در این مسابقات شرکت می کنند.

از آقای حسن عباسی پدر سینا که خودش متخصص ریاضی است پرسیدم چه احساسی دارد و چه کمکی برای موفقیت او کرده؟ 
حسن عباسی: واقعا احساس افتخار می کنم. و باید بگم من و همسرم (فارغ التحصیل رشته شیمی دانشگاه شریف) متاسفانه نتوانستیم آنطور که می خواستیم به سینا کمک خاصی در زمینه آموزشهای بیشتر بکنیم. این احساس افتخار من بیشتر از اینجا ناشی می شود که این موفقیت را سینا تقریبا به تنهایی به دست آورده. این علاقه و پشتکار خودش به ریاضیات و کامپیوتر بود که تشویقش می کرده و برایش موفقیت به بار می آورده و ما نتوانستیم برایش مشاوری پیدا کنیم که کمی به او راهنمایی کند.

دوست داری چه رشته ای را در دانشگاه ادامه بدهی؟ 
سینا: ریاضی انتخاب اولم است، کامپیوتر و مهندسی برق به ترتیب انتخاب های بعدی هستند. از دانشگاه واترلو در ریاضی پذیرش گرفته ام و برای دانشگاههای تورنتو، MIT ، هاروارد، پرینستون و شیکاگو هم درخواست فرستاده ام که جواب دانشگاههای آمریکا قرار است در ماه مارچ مشخص شود.

سینا از خودت بگو، چه علاقه هایی غیر از ریاضیات داری، چه سرگرمی هایی داری، چه نوع موسیقی و چه غذایی دوست داری؟ 
سینا: ریاضیات سرگرمی (Fun) اصلی من است. از کامپیوتر و فیزیک هم خوشم می آید. برنامه بازیهای کامپیوتری هم درست می کنم. بازی شطرنج را دوست دارم.
از ورزش ها به بسکتبال و پینگ پنگ علاقه دارم. موزیک آرام بخش گوش می کنم. از غذاها کباب کوبیده و پیتزا را بیشتر دوست دارم.

چه نوع فیلمی دوست داری؟ 
سینا: چند وقت پیش با برادر کوچکم به دیدن فیلم Big Hero 6 رفتیم. این فیلم یک کار انیمیشن است که در آن از شخصیت های روبات استفاده شده است. از این فیلم خیلی خوشم آمد. چون داستان این فیلم درباره یک بچـه کوچک نابغه بود که همش روبات درست می کرد. در این فیلم همه جا این پیام داده می شد که همیشه به مسائل از دیدگاهی متفاوت نگاه کن. این پیام برایم خیلی جالب بود برای اینکه همین کار را در حل مسائل ریاضی هم می کنیم.

ریاضیات و کامیونیتی 

بیش از ۶۰۰۰ دانش آموز از سراسر دنیا در مسابقه پیش المپیاد ریاضی Canadian Open Mathenatical Challenge(COMC) شرکت کردند و سینا عباسی از دبیرستان ریچموندهیل درصدر قرار گرفت.

انجمن ریاضی کانادا در اطلاعیه ۱۳ ژانویه خود با چاپ عکس سینا دانش آموز کلاس ۱۲ او را با نتیجه عالی ۸۰ از ۸۰ برنده مدال طلا کانادا اعلام کرد.

بین ۵۰ تا ۷۵ نفر از کسانی که نمره ۶۹ به بالا آورده اند برای شرکت در ۴۷ مین مسابقه المپیاد ریاضی کانادا که در اول اپریل سال جاری برگزار می شود دعوت خواهند شد.

سینا در کلاس ۱۱ با رتبه ممتاز (HM) و در کلاس ۱۰ برنده مدال نقره این مسابقات بوده است.

سینا در بیانیه خود به همین مناسبت گفته: «من از بحث در پیدا کردن راه حل در میان دوستان و اعضا جامعه ریاضی لذت می برم، امیدوارم دانش آموزان بیشتری در مسابقات ریاضی شرکت کنند و لذت منحصر به فردی که از یافتن راه حل به دست می آید را تجربه کنند.» 
در این مسابقات از کشورهای مختلف از جمله آمریکا، ایران، چین شرکت داشتند.

برترین های مسابقات المپیاد سپس برای شرکت در ۵۶ مین مسابقات بین المللی ریاضیات دانش آموزی که سال جاری از ۴ تا ۱۶ جولای در تایلند برگزار می شود شرکت خواهند کرد.

حداقل ۴ دانش آموز عضو کامیونیتی در مسابقات سالهای گذشته المپیاد ریاضی کانادا نیز برنده این مسابقات بودند:

  •  احمد عبدی رتبه ممتاز در سال ۲۰۰۹ از آکادمی هنر و طراحی صبوحی
  • علی فیض محمدی رتبه ممتاز در سال ۲۰۰۳ از دبیرستان Northview Hights نورت یورک
  • نیما کموسی (Kamoosi) رتبه سوم در سال ۲۰۰۱ از ونکوو رغربی
  • و مسعود کمگارپور (Kamgarpour) در سال ۱۹۹۹ از ونکوور شمالی.
ایرانیان کانادا بیوگرافی سینا عباسی بیوگرافی مریم میرزاخانی فارغ التحصیلان دانشگاه شریف


ادامه مطلب ...

مصاحبه با آهو سپانلو ، طراح لباس محمدرضا گلزار

مصاحبه با آهو سپانلو ، طراح لباس محمدرضا گلزار

آهو سپانلو، استایلیست محمدرضا گلزار از حدود سال ۲۰۰۸ تا به امروز کارهای طراحی و انتخاب لباس این هنرمند را در مراسم های مختلف برعهده دارد  او که پیش از شروع همکاری با گلزار در بهترین دانشگاه های انگلستان در زمینه مد تحصیل کرده است آخرین متد طراحی را در لباس های گلزار اعمال میکند و همین باعث شده لباس های آقای سوپر استار از تمام همکارانش متفاوت باشد .

همسر محمدرضا گلزار نامزد محمدرضا گلزار طراح لباس محمدرضا گلزار بیوگرافی آهو سپانلو

آهو سپانلو پس از  «ورود به مد» در تمام شاخه‌های مد از جمله بیزینس، طراحی، هنر و مارکتینگ، تحصیل کرده و همان‌جا بود که با شاخه‌های مختلف مد و فشن آشنا شد. سپس رشته «مد در رسانه» را انتخاب کردکه به بررسی نفوذ مد در رسانه‌ها می‌پردازد. او برای اولین بار است که با یک رسانه فارسی زبان گفتگو می کند.

برای طراحی لباس و به صورت کلی ظاهر و استایل یک هنرمند شاخص که توجه بسیاری از رسانه‌ها را به خود جلب می‌کند، اصولا چه فاکتورهایی را درنظر می‌گیرید؟

در کل برای همه اول تناسب اندام را درنظر می‌گیرم و طبق تناسب هرکسی می‌شود خیلی از ایرادها را رفع کرد. در واقع برش یک لباس می‌تواند در خوش‌اندام نشان دادن یک شخص خیلی موثر باشد، به همین دلیل افرادی که اندامی متناسب دارند همیشه آسان‌تر برایشان لباس پیدا می‌شود و بیشتر برش‌ها بر بدنشان دست می‌ایستد. نکته دیگر می‌تواند رنگ باشد که تاثیر زیادی در این زمینه دارد. باتوجه به پوست، رنگ مو و حتی رنگ چشم می‌توانید انتخاب بهتری در رنگ‌ها داشته باشید. راحتی لباس نکته دیگری است که باید درنظر گرفت. اگر فردی در لباسی احساس راحتی بکند مطمئنا به نظر هم خوب می‌آید و جلوه بهتری دارد. در نهایت مکان و مراسمی که قرار است شخص در آن حضور داشته باشد نیز در انتخاب نوع پوشش بسیار مهم است.

همسر محمدرضا گلزار نامزد محمدرضا گلزار طراح لباس محمدرضا گلزار بیوگرافی آهو سپانلو

محمدرضا گلزار

روحیات و نظرات آن شخصیت را چقدر در کارتان موردتوجه قرار می‌دهید و آیا لازم است که نظر طرف مقابل را هم بدانید یا اصول کلی و اساسی پوشش در اولویت قرار دارد؟

این موضوع خیلی مهم است و درواقع شرط اصلی محسوب می‌شود. کار من این است که با روحیه، شخصیت و سلیقه طرف مقابلم کاملا آشنا شوم و از این نکات بتوانم بهترین نوع لباس و پوشش را برایش انتخاب و طراحی کنم.

محیط، مراسم، جشنواره‌ها و به صورت کلی مکانی که قرار است آن شخصیت در آن حضور داشته باشد، چقدر روی شیوه و نوع انتخاب لباس و ظاهر مهم است؟

اهمیت زیادی دارد و باید کدهای ویژه هر مراسم را بدانیم تا بهترین لباس را انتخاب کنیم. برای اینکه معمولا در مراسم عمومی، چشم مردم و طرفداران به فرد محبوبشان است و منتظر هستند که تحسین‌کننده یا الهام‌گیرنده از شخص محبوبشان باشند و در مقابل هنرمند نیز مسوول است که به عنوان الگو، یک الهام‌دهنده برای هوادارانش باشد چون در دنیای امروزی ظاهر یک هنرمند، نقشی موازی با کاری که او انجام می‌دهد، دارد.

همسر محمدرضا گلزار نامزد محمدرضا گلزار طراح لباس محمدرضا گلزار بیوگرافی آهو سپانلو

محمدرضا گلزار

همکاری با محمدرضا گلزار که یکی از شیک‌پوش‌ترین چهره‌های ایرانی است و به ظاهر خود اهمیت ویژه‌ای می‌دهد چطور است و او را از نظر ذاتی در پوشش و استایل چطور می‌بینید؟

همکاری با آقای گلزار بسیار لذت‌بخش است. آقای گلزار خودشان دارای سلیقه خوبی هستند و کار کردن با ایشان برای من هم الهام‌دهنده است. یکی از نکات مثبت کار با ایشان این است که در تصمیم‌گیری خیلی سریع هستند، ایده‌های جالب و یکتایی دارند و همان‌طور که گفتید خودشان را مسئول می‌دانند که همیشه با ظاهری آراسته و شیک در همه جا حضور داشته باشند. همه ما می‌دانیم که لباس به تنهایی چیزی نیست و وقتی شخص خاصی آن را می‌پوشد، معنا پیدا می‌کند و آقای گلزار به ظاهرشان توجه زیادی دارند و نه تنها لباس، بلکه ورزش و رژیم غذایی مناسبی دارند و همه اینها باهم باعث شده که ایشان یکی از چهره‌های شاخص در این زمینه باشند و این فوق‌العاده است که ما یک رُل‌مدل اینچنینی برای جوانان کشورمان داشته باشیم.

مجله زندگی ایده آل

 

 

بیوگرافی آهو سپانلو طراح لباس محمدرضا گلزار نامزد محمدرضا گلزار همسر محمدرضا گلزار


ادامه مطلب ...

عکس لو رفته از لاله اسکندی + مصاحبه

عکس لو رفته از لاله اسکندی + مصاحبه

پخش سریال دولت مخفی و پروسه ساخت آن با حواشی از جمله متوقف شدن این سریال در زمان ساختش و بحران مالی سازمان صدا و سیما در همان حین مواجه شد. سریالی که بیشتر به زندگی شهید ابوترابی در زمان بعد از جنگ و اسارت او پرداخته است.

همسر لاله اسکندری همسر بازیگران بیوگرافی لاله اسکندری بیوگرافی ساسان فیروزی بیوگرافی سارا اسکندری

 

لاله اسکندری (متولد ۱۳۵۴ در تربت حیدریه) بازیگر ایرانی است.

 

لاله اسکندری دانش‌آموخته رشته طراحی گرافیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز است. آغاز کار وی در سینما با بازی در فیلم«متولد ماه مهر» به کارگردانی احمدرضا درویش در سال ۱۳۷۸ بود.

لاله دو خواهر هنرمند دارد ستاره اسکندری بازیگر و سارا اسکندری چهره پرداز است و برادرش سیامک اسکندری عکاس میباشد.

همسر لاله اسکندری همسر بازیگران بیوگرافی لاله اسکندری بیوگرافی ساسان فیروزی بیوگرافی سارا اسکندری

 ساسان فیروزی همسر لاله اسکندری

اوایل هفته دفاع مقدس قرار بر این بود تا این سریال پخش شود اما به یکباره کنداکتور شبکه تغییر کرد و پخش این سریال به زمانی بعد موکول شد که این زمان دهه دوم محرم بود. حسن برزیده و راما قویدل دو کارگردانی هستند که این سریال را مشترکا کارگردانی کردند و هر کدام فصلی مجزا از این سریال را جلوی دوربین برده‌اند. لاله اسکندری در این سریال در نقش شخصیتی به نام پروانه ایفای نقش می‌کند؛ او که تا به حال در سریال‌های شاخصی چون رقص پرواز، در چشم باد، خاک سرخ و… که اتفاقا در ژانر دفاع مقدس تولید شده‌اند به ایفای نقش پرداخته است، این روزها سریال دولت مخفی را روی آنتن شبکه دو سیما دارد. با اسکندری درباره فضای آثاری که مربوط به جنگ و اتفاقات بعد از آن است، گفت‌وگویی انجام دادیم.

در این سال‌های اخیر کمتر به زندگی آزادگان واسرا پرداختیم. جذابیت این سریال هم برای من در آن بخش‌اش خلاصه می‌شد که ما همیشه افرادی را دیدیم که به طور مستقیم با جنگ درگیر بودند و به جز سریال «قفسی برای پرواز» که بخش کوتاهی را در مورد اسرا و زندان‌های عراق نشان داد، شاید اصلا سریالی در این باره ندیدیم. در واقع «دولت مخفی» سعی داشته تا این دو بخش را به موازات هم پیش ببرد و هم به زندگی و مشکلات خانواده این عزیزان پرداخته و هم آنها را در فضای اردوگاه نشان داده است

  حدود سه سال درگیر ساخت سریال دولت مخفی بودید؟
قرار بر این بود تا کل سریال در زمانی حدود هشت ماه تمام شود و ١٠ ماه فصل اول را کار کردیم و هنوز فصل دوم را شروع نکرده بودیم و در همین حین به مشکلات مالی هم برخوردیم که باعث متوقف شدن سریال شد. در هنگام متوقف شدن سریال، حسن برزیده مشغول کار دیگری شد و دوستان تصمیم بر این گرفتند تا با راما قویدل کار را ادامه دهند. همین شد که مدت زمان این سریال طولانی شد.

همسر لاله اسکندری همسر بازیگران بیوگرافی لاله اسکندری بیوگرافی ساسان فیروزی بیوگرافی سارا اسکندری

  در این مدت شما در چه کارهای دیگری بازی کردید؟
سریال «نخستین انتخاب» و «بیقرار» بازی کردم که قرار است دوباره امسال سری دوم بیقرار را کلید بزنیم. علاوه بر اینها سه فیلم ویدیویی هم بازی کردم.

  به عقیده شما این صبر کردن ارزش داشت؟
همان زمان که فیلمنامه را خواندم دیدم که تا به حال به حوزه اسرا و جانبازان نپرداختیم و از این جهت قصه کار برایم بسیار جذاب بود. سریال دولت مخفی در واقع یک مقطع ١٠ ساله را نشان می‌دهد و افرادی را تصویر می‌کند که در آن مقطع زمانی با وجود اینکه از اقشار مختلف جامعه بودند، اما درگیر جریان جنگ شدند. الان هم می‌بینم که خیلی‌ها کار را می‌بینند و دوست دارند.

  در این سال‌ها به موضوعات جنگ و دفاع مقدس بسیار پرداخته شده، اما کمتر کارگردانی بخش اسرا و زندان‌های عراق را به تصویر کشیده است که ظاهرا در دولت مخفی این بخش را خواهیم دید.
بله درست است، به عقیده من در این سال‌های اخیر کمتر به زندگی آزادگان واسرا پرداختیم. جذابیت این سریال هم برای من در آن بخش‌اش خلاصه می‌شد که ما همیشه افرادی را دیدیم که به طور مستقیم با جنگ درگیر بودند و به جز سریال «قفسی برای پرواز» که بخش کوتاهی را در مورد اسرا و زندان‌های عراق نشان داد، شاید اصلا سریالی در این باره ندیدیم. در واقع دولت مخفی سعی داشته تا این دو بخش را به موازات هم پیش ببرد و هم به زندگی و مشکلات خانواده این عزیزان پرداخته و هم آنها را در فضای اردوگاه نشان داده است.

همسر لاله اسکندری همسر بازیگران بیوگرافی لاله اسکندری بیوگرافی ساسان فیروزی بیوگرافی سارا اسکندری

  شما در بسیاری از فیلم‌های دفاع مقدس به ایفای نقش پرداختید. از خاک سرخ ابراهیم حاتمی کیا گرفته تا رقص پرواز، در چشم باد و همچون سرو که همگی آنها به عبارتی فضای جنگ را نشان داده‌اند.
بازی در سریال خاک سرخ برایم بسیار لذت بخش و شیرین بود آن هم از این بابت که در همان مدتی که برای بازی در این سریال به جنوب سفر کرده بودم با یکسری واقعیت‌ها مواجه شدم که تا آن زمان از نزدیک هیچ کدام آنها را ندیده بودم. من به عنوان فردی که در تهران زندکی کرده‌ام خیلی گذرا مطالبی را در مورد آن فضا می‌شنیدم و می‌دانستم. گاهی اوقات از دیدن سطح زندگی آنها و قیاس با زندگی خودم خجالت می‌کشیدم که ما در چه فضایی زندگی می‌کنیم و آنها چطور. بی‌برقی، آب آلوده و… چیزهایی که ما تا به حال با آنها مواجه نبودیم. من اصلا فکر نمی‌کردم که آن فضا هنوز هم بعد از جنگ و گذشت این همه سال دست نخورده باقی مانده باشد و خرابه‌ها هنوز هم به همان شکل بکر مانده باشد. باید بگویم خیلی از لوکیشن‌هایی که ما در آن زمان برای سریال خاک سرخ استفاده می‌کردیم از همان فضای واقعی خرمشهر بود و ما به چیزی دست نزدیم و دکوری را نساختیم.

  و از آن زمان به بعد علاقه خودتان هم به کار در این فضا بیشتر شد؟
بله دقیقا. علاوه بر اینکه خودم به این فضا علاقه‌مندتر شدم، مدام هم فیلمنامه‌هایی در این ژانر پیشنهاد می‌شد و همان طور که خودتان به آن اشاره کردید این سریال، تجربه پنجم من در این فضا به شمار می‌رود. نمی‌خواهم اسمش را ادای دین بگذارم چراکه این جمله به‌شدت شعاری قلمداد می‌شود و اصلا دوست ندارم چنین اتفاقی بیفتد. معتقدم زن‌ها و مردان بسیاری از سرزمینم در برهه‌یی از زمان برای دفاع از جان و خاک و ناموس‌شان جنگیده‌اند تا الان من و امثال من در این شرایط فعلی بتوانیم به راحتی زندگی کنیم. شرایطی به زندگی افراد تحمیل شده و امکانی نبوده که آنها بتوانند انتخاب کنند. از طرفی برخورد زنان در آن شرایط خیلی مهم بوده که در این سال‌ها سازندگان ما کمتر به این موضوع توجه کرده‌اند و بیشتر آقایانی را دیدیم که در جبهه بوده‌اند و مهم‌ترین دلیلی که باعث شد من این سریال‌ها را بازی کنم هم همین موضوع است. من هم به عنوان یک بازیگر باید این دین را ادا کنم. ناخودآگاه وقتی به یک حوزه‌یی ورود می‌کنی سیل پیشنهاد‌ها هم به سمت تو زیاد می‌شود و باید درست انتخاب کنی. الان هم با افتخار می‌گویم که خیلی خوشحالم بابت اینکه این تجربه‌های خوب را در کارنامه کاری‌ام دارم.

  آیا تغییر در کارگردان فصل اول و دوم دولت مخفی باعث نشد تا برخی سکانس‌های زمان فصل دوم که شاید شامل فلش بک‌هایی از فصل اول باشد به خوبی به تصویر کشیده نشده باشد؟
اصولا کار دوپاره شود را دوست ندارم و ضمن اینکه سکانس‌هایی که آقای قویدل گرفتند را ندیدم و خودم فقط یک جلسه جلوی دوربین ایشان رفتم و نمی‌توانم در موردش قضاوت درستی داشته باشم، اما از آنجایی که دو فصلی که دو کارگردان مجزا از هم دارد، به کل از یکدیگر مجزا بود شاید این پرش در نوع کارگردان‌ها زیاد حس نشود چراکه هر کارگردانی یک ریتم و یک نوع دکوپاژ دارد. اما در کل به این دلیل که مونتاژ نهایی کار را ندیدم نمی‌دانم که چه اتفاقی در آخر افتاده است.

  خوشبختانه این سریال در نهایت به نتیجه رسید و اتفاقا هم پخش شد؟
بله درست است چرا که در این چند ساله آثار بسیاری بودند که به سرانجام نرسیده‌اند و این هم خوب نیست. همه عوامل از بازیگران گرفته تا عوامل پشت دوربین در این مدت گرفتاری‌های مالی را هم پشت سر گذاشتیم و همگی تحمل کردیم تا این سریال پخش شود و اگر پخش هم نمی‌شد که دیگر حسابی خستگی این سه ساله به تن‌مان می‌ماند. اتفاقی که در این دو ساله در سازمان صدا و سیما افتاد و جمعیت کثیری از هنرمندان ما از جمله خود من از تلویزیون طلبکار هستند.

  با توجه به سریال‌ها و نقش‌هایی که در این چند ساله در این حوزه بازی کرده‌اید اما نقش پروانه در سریال دولت مخفی کمی متفاوت‌تر از سایر نقش‌های شماست.
بله من در سریال‌های قبلی به نوعی با فضای جنگ آن هم به طور مستقیم درگیر می‌شدم مثل خاک سرخ که وارد آن فضا می‌شدم و رقص پرواز و همچون سرو، در همگی به نوعی وارد فضای جنگ می‌شدم. لیلا در خاک سرخ ناخواسته درگیر می‌شود و در ادامه اتفاقات پیاپی برایش می‌افتد. اما شخصیت پروانه با اینها متفاوت است و او یکی از عزیزانش را راهی جبهه می‌کند و این موضوع را می‌پذیرد که شاید او دیگر از این سفر برنگردد. یکی از خصیصه‌های بارز شخصیتی پروانه همین بود که برای خواسته دل عزیزش از خواسته دل خود می‌گذرد و دوری را تحمل می‌کند.

بیوگرافی سارا اسکندری بیوگرافی ساسان فیروزی بیوگرافی لاله اسکندری همسر بازیگران همسر لاله اسکندری


ادامه مطلب ...