مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مصاحبه با یک جوان از اعدام برگشته: غرور الکی داشتم

جام جم سرا: کلاهش را برمی دارد، کف دستش را می‌کشد به سرش و می‌گوید: «ببین خانوم، بار دومی که می‌خواستن اعدامم کنن، موهام تیکه تیکه کنده‌ می‌شد و می‌افتاد کف دستم. کچل شدم، کچل». آمده به بهشت‌زهرا تا در مراسم سالگرد مرحوم سربندی، شرکت کند و از خانواده‌اش بخواهد تا «ریحانه جباری»، متهم به قتل پدرشان را ببخشد.

«صفر انگوتی»، هنوز ۱۸‌سال نداشت که در یک دعوا، دوستش «مهدی رضایی» را با چاقو کشت؛ بعد خودش را به زندان معرفی کرد، هفت‌سال حبس کشید و دو بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت؛ تا این‌که جمعیت دانشجویی امام علی (ع) برای آزادی او کمپینی تشکیل داد و پول رضایت از خانواده «مهدی» را که ۲۰۰‌میلیون تومان بود، جمع‌آوری کرد. اشاره می‌کند به قبرهای جلوی پایش: «اگر مردم و خانواده رضایی نبودند، الان جایم این‌جا بود، توی یکی از این همین قبر‌ها.»


از روز حادثه بگو. چه شد که مهدی را کشتی؟

سال ۸۶ بود که این اتفاق افتاد. ۱۰‌درصد دعوای ما به‌خاطر یکی از دخترهای هم‌محلیمان بود. غیرتی بودم. کسی نگاه چپ می‌کرد، من خونم به جوش می‌آمد. هنوز ۱۸ سالم هم نشده بود، بچه بودم و غرور الکی داشتم. درگیر شدیم و او رفت رفیق‌هایش را جمع کند و بیاید، من هم رفتم خانه چاقو برداشتم و تا دیدمش، او را زدم کشتم. دو روز فرار کردم، نتوانستم، بالاخره خون، پاگیر است. بعد خودم را معرفی کردم و دو روز بعد من را بردند زندان رجایی‌شهر. تقریبا یک سالی طول کشید تا دادگاه کیفری رفتم و دادگاه حکم قصاص داد. شش ماه بعدش هم من را بردند پای چوبه دار. دفعه اول وقت گرفتم و اعدام نشدم، چهار ماه بعد دوباره تا پای چوبه دار رفتم و برگشتم. دفعه دوم که بردنم برای اعدام، مو‌هایم پای چوبه دار ریخت.

یعنی الان مو نداری؟

(کلاهش را برمی‌دارد) نه، ببین، غیر از دور کله‌ام، همه مو‌هایم ریخت.

خب این مربوط به دفعه دومی می‌شود که بردند تا اعدامت کنند. برگردیم به دفعه اول. مسلما آن روز که آمدند دم سلول و خواستند تو را ببرند انفرادی تا اعدام شوی، خیلی سخت بود. اگر از حال و هوای آن روز بخواهی بگویی، چه می‌گویی؟

دفعه اول که می‌خواستند من را در اوین ببرند پای چوبه دار، ۹ نفر بودیم.

هم سن و‌ سال خودت بودند؟

دو نفرشان هم سن خودم و بقیه کمی از من سنشان بیشتر بود. یک زن را هم از اوین آوردند و شدیم ۱۰ نفر. آن روز من اولین بارم بودم و یکی از دوست‌هایم که هم سن خودم بود، دومین بارش بود. قبل از این‌که برای اعدام بیایند دم سلول انفرادی، با او که در سلول کناری‌ام بود، حرف می‌زدیم و درددل می‌کردیم.

نمی‌ترسیدی؟ استرس نداشتی؟

خب استرس داشتم ولی حساب کن چی؟ امید داشتم ولی آخرش هم به خودم می‌گفتم یا می‌میرم، یا زنده میمونم، امید به خدا. آن موقع سربازهای زندان می‌آمدند می‌گفتند امید داشته باش. بعد دکتر‌ها آمدند و قرص آرام‌کننده دادند تا بخورم.

بالاخره نمی‌شود گفت که ترس نداشتی.

چرا ترس داشتم ولی مسأله‌ای بود، من در زندان ۸ بار خودم را بالا کشیدم. ولی هر دفعه نمی‌شد. هربار یک اتفاقی می‌افتاد که نمی‌شد بمیرم. مثلا دفعه دوم که خودم را دار زده بودم یکی از رفقایم که از‌‌ همان اول با هم بودیم، نجاتم داد. او همیشه دقیقه ۹۰ من را نجات می‌داد و بعد من را می‌بردند بیمارستان و دوباره برمی‌گشتم.

چرا می‌خواستی خودت را بکشی؟

از زندگی خسته بودم. می‌دیدم که چقدر پدرومادرم اذیت می‌شوند، پول هم نداشتند که دیه را بپردازند. این‌ها همه‌اش به من فشار می‌آورد و دلم می‌خواست قبل این‌که من را اعدام کنند، خودم را بکشم.

حالا به دفعه دومی برگردیم که تو را بردند تا اعدامت کنند. این‌بار خلاف دفعه قبل که تا پای دار رفتی ولی طناب را دور گردنت نینداختند، طناب‌دار را دور گردن خودت دیدی. آدم وقتی طناب دار دور گردنش است، چه حسی دارد؟ تو هنوز امید داشتی که بخشیده شوی یا خودت را در آستانه مرگ می‌دیدی؟

دفعه اول که رفتم پای دار، با خودم فکر می‌کردم ۳۰‌درصد احتمال دارد اعدام شوم و ۷۰‌درصد نجات پیدا می‌کنم. دفعه دوم اما این‌ درصد برعکس بود. من آن زمان آیت الکرسی خواندم و منتظر بودم هر آن مرگ بیاید. از خدا می‌خواستم که به من وقت بدهد تا جبران کنم. از او مهلت می‌خواستم. من قبل از این‌که بیفتم زندان، خدا را می‌شناختم ولی در این هفت‌سال، خدا را پیدا کردم و شناختم. آن موقع هیچ کس حالش خوب نبود، نه سرباز‌ها و نه حتی خود شاکی. زنی بود که آمده بود قاتل پسرش را اعدام کرده بود و بعد نشسته بود روی زمین و می‌زد تو سر خودش و می‌گفت غلط کردم او را کشیدم بالا. بعد یکی داد زد که دستبند و پابند انگوتی را باز کنید و بیاوریدش پایین، وقت گرفته.

دفعه دوم قرار بود با چند نفر دیگر اعدام شوی؟

۶نفر از رجایی‌شهر رفته بودیم و دوباره یک زن را هم از اوین برای اعدام آورده بودند. بعد همه را کشیدند بالا، غیر از من.

یعنی تو دو بار از نزدیک، مرگ چند نفر از هم‌بندی‌هایت را دیدی.

بله. یک چهارپایه زیرپایمان بود که ریلی بود و به آن طناب بسته بودند، آن را می‌کشیدند عقب و همه با هم اعدام می‌شدند. دفعه دوم هم همه را کشیدند بالا و من ماندم.

همانجا بود که بیشتر مو‌هایت ریخت. درست است؟

بله. از قبلش در سلول قسمتی از مو‌هایم ریخته بود و بعد پای دار، بیشترش ریخت.

بعد از این‌که وقت گرفتی دوباره تو را به سلول بردند؟

بله ولی این‌بار تنها بودم و کسی در سلول‌های کناری نبود تا با هم حرف بزنیم. تنها بودم و داشتم دق می‌کردم. تا ۲ بعدازظهر آن‌جا بودم و مو‌هایم هنوز می‌ریخت. بعدش درجه‌دار در را باز کرد و من هم انگار در عالم رویا بودم، به من گفت جمع کن بریم صفر، گفتم کجا بریم؟ گفت می‌ری رجایی‌شهر. بلند شدم او را بغل کردم و اصلا باورم نمی‌شد که من را دوباره می‌برند زندان. ۱۰ دقیقه او را بغل کرده بودم و گریه می‌کردم.

وقتی برگشتی زندان، هم‌بندی‌هایت منتظرت بودند؟ با تو چطور برخورد کردند؟

دفعه اول که من را برای اعدام برده بودند، بچه‌ها مطمئن بودند که برمی‌گردم ولی دفعه دوم که برگشتم، بچه‌ها برایم ختم گرفته بودند. چون تا ساعت دو طول کشید، امیدشان را از دست داده بودند و فکر می‌کردند اعدام شده‌ام. وقتی برگشتم دیدم پارچه‌های مشکی برایم زده‌اند. وقتی رسیدم داخل سالن همه من را بغل گرفتند و گریه ‌کردند، می‌گفتند فکر کردیم مرده‌ای.

تو با بقیه هم‌بندی‌هایت در بند جوانان بودی یا با بقیه زندانی‌ها بودی؟

بله، در بند جوانان بودم. بیشتر هم سن‌و‌سال بودیم.

همه «متهم به قتل» بودید؟

همه جوره بود ولی قتلی بیشتر بود. خدا را شکر خیلی‌هایشان هفت و خرده‌ای‌ سال حبس کشیدند و رضایت گرفتند و رفتند. الان دو، سه نفرشان هنوز در زندانند و با آن‌ها هنوز ارتباط دارم و سعی می‌کنم کاری برایشان کنم.

غیر از کسانی که عفو گرفتند و رفتند، خیلی‌ها هم برای اعدام رفتند و دیگر برنگشتند. حست روز اعدام آن‌ها چه بود؟

بله. یکی از آن‌ها بهنود شجاعی بود. او را سه‌بار برای اعدام برده بودند و وقت گرفته بود ولی دفعه چهارم رفت و برنگشت. من با بهنود دوست بودم. جالب این‌جا بود که دفعه دوم قرار اعدام، من را به سلولی بردند که او هر چهاربار قبل از قرار اعدامش را در آن سلول گذرانده بود. او روی دیوار سلول هر دفعه چیزهایی نوشته بود. قبل از آن هم هر سه‌بار قبلی نوشته بود «من بهنود شجاعی، نخستین‌بار است که آمده‌ام برای اعدام، دومین‌بار و سومین‌بار را هم نوشته بود. چهارمین‌بار هم نوشته بود دیگر امیدی ندارم برگردم. من را هم در‌‌ همان سلول انداخته بودند و خیلی استرس و فکر و خیال داشتم. یکی دیگر از دوست‌هایم را بعد از ۱۱‌سال حبس، بردند اعدام کنند ولی عفو گرفت و برگشت. بعد که من را دید گفت صفر تو چه دلی داشتی، من اولین بارم بود و وقتی طناب دار را انداختند گردنم، داشتم سکته می‌کردم، تو چه کشیدی که تا حالا دوبار تا پای اعدام رفتی و برگشتی.

این ۷‌سال زندان چطور گذشت؟ آن‌جا چه کار می‌کردی؟

قلاب‌بافی می‌کردم، قرآن حفظ می‌کردم، در گروه تواشیح شرکت می‌کردم.

دچار مشکلات روحی هم شدی؟

بله، هرچند وقت یک‌بار سرم را می‌کوبیدم به دیوار و اگر نمی‌کوبیدم، آرام نمی‌شدم.

آن ۸باری که گفتی می‌خواستی خودت را بکشی، بعد از دو باری بود که برای اعدام پای چوبه دار رفته بودی؟

بله. فکر می‌کردم این دو بار اینطوری شد، اگر دفعه سومی هم در کار باشد و قرار باشد‌‌ همان فشار به من بیاید، چه می‌شود. فکر می‌کردم خودم، خودم را راحت کنم بهتر است. به پدر و مادرم فکر می‌کردم که چه سختی‌هایی به خاطر من کشیدند.

بعد هم که اسم جمعیت امام علی (ع) را از خواهرت شنیدی و امیدوار شدی که پول دیه جور شود.

بله، پارسال بود که خواهرم گفت در اینترنت با جمعیت امام علی (ع) آشنا شده و آن‌ها برای نجات مته‌مان زیر ۱۸‌سال تلاش می‌کنند. بعدش مسئولان جمعیت آمدند زندان و با هم آشنا شدیم. بعدش هم رضایت را برای من گرفتند.

می‌دانی که خیلی‌ها از سراسر ایران برای تو پول فرستادند تا پول رضایت از خانواده رضایی را فراهم کنند. بچه‌ای بود که از بندرعباس قلکش را برای تو فرستاد و بچه دیگری از افغانستان، ۱۰‌هزار تومان برای نجات تو کمک کرد. به مردمی که تو را از مرگ نجات دادند، چه داری بگویی؟

آن‌ها را دوست دارم و قول می‌دهم اشتباهی نکنم که زحماتشان از بین برود، من هم کسی مثل آن‌ها می‌شوم. من هم با بچه‌های جمعیت همکاری می‌کنم تا دیگر کسی مثل من گرفتار زندان و ترس از اعدام نشود.

آن موقع که آزاد شدی چه حسی داشتی؟

باور نمی‌کردم. ساعت سه بعد از ظهر وکیل بندم آمد گفت صفر آزادی. می‌ترسیدم الکی گفته باشند. از همه خداحافظی کردم و بعد از یک ساعت از زندان آمدم بیرون. خانواده‌ام هم نمی‌دانستند و باور نمی‌کردند آزاد شوم.

اسفند پارسال که آزاد شدی، در کارخانه یکی از خیر‌ها مشغول به کار شدی. هنوز آنجایی؟

نه الان آن‌جا نیستم و بیکارم.

چرا آن‌جا نماندی؟

چون یک ماه بعد از بیرون آمدن از زندان بود. هنوز عوارض زندان را داشتم و چند وقت یک بار دچار جنون می‌شدم. وقت گرفتم و پیش دکتر رفتم. حالا بهتر شده‌ام. قرار است با برادرم برای کار به قشم برویم.

این ردهای بخیه که روی گردنت پیداست، مال زمان زندان است؟

نه، این‌ها مال همین چند ماه بیرون از زندان است. به خاطر عوارض زندان و دو بار چوبه اعدام، هرچند وقت یک بار حالم بد می‌شود و برای اینکه سر بقیه بلایی نیاورم، خودم را می‌زنم.

یادم است که خانواده رضایی به این شرط تو را بخشیدند که دیگر تو و خانواده‌ات در نظرآباد زندگی نکنید. الان کجا زندگی می‌کنید؟

در شهر جدید هشتگرد.

هنوز نرفته‌ای از آن‌ها تشکر کنی؟

قرار است موسس جمعیت امام علی (ع) روزی را هماهنگ کند که خدمت خانواده رضایی برویم برای تشکر و معذرت‌خواهی.

بعد از آزادی‌ات سر خاک مهدی نرفتی؟

نه.

چرا؟

چون نمی‌توانم بروم. چون خانواده‌اش راضی نیستند بروم. خودم دوست دارم بروم ولی می‌ترسم مشکلی پیش بیاید.

درباره زندان چه نظری داری؟

در زندان همه‌چیز هست. ولی چون چهاردیواری است و از خانواده دوری، حس دلتنگی زیاد است. یاد خانواده که می‌افتی، دنیا روی سرت خراب می‌شود. (شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

۷ ماهه باردار بودم اما داشتم در فیلم سینمایی بازی می‌کردم!

می‌گوید: «زندگی روزهای خوب و بد دارد، بالا و پایین دارد و اتفاق‌های خوشحال‌کننده و غم‌انگیز می‌تواند برای همه بیفتد، اما مهم این است که در این میان یک نفر را داشته باشی تا در همه این لحظات کنارت باشد. ما کنار هم آرامش داریم»
خودش و همسرش ابراهیم اشرفی را می‌گوید، زوجی موفق و پر از انرژی مثبت که ۲۵ فروردین ماه امسال اولین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند و بزودی قرار است شادی دیگری را هم تجربه کنند: تولد پسرشان...


*بچه‌دار شدن تصمیمی است که به آسانی نمی‌توان گرفت و پدر و مادر از قبل درباره این موضوع مهم با هم حرف می‌زنند، حتما شما هم از این قضیه مستثنی نبودید، مخصوصا اینکه کمی بعد از ازدواجتان تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتید...

ما ۲۵ فروردین سال ۹۳ ازدواج کردیم و مدت کوتاهی بعد از مراسم عروسیمان هر دویمان سر کار رفتیم اما بعد از اینکه از کار فارغ شدیم تصمیم گرفتیم بچه‌دار شویم. خیلی‌ها ناخواسته باردار می‌شوند و خیلی‌ها هم سال‌ها تلاش می‌کنند و باردار نمی‌شوند. به نظر من قبل از این اتفاق بین زن و شوهر حتما باید صحبت‌هایی باشد و برنامه‌ریزی درباره خواستن و نخواستن بچه باشد؛ چون خیلی وقت‌ها دو نفر یک چیز را نمی‌خواهند و من فکر می‌کنم این تصمیم مشترک است و باید به این وجه‌اش توجه زیادی کرد. البته من بین دوستان و آشنایان کسانی را دیده‌ام که برای بچه‌دار شدنشان خیلی حساب و کتاب می‌کنند و به اصطلاح دو دو تا چهار تا می‌کنند اما به نظرم خیلی نیازی به این کار‌ها نیست.
به هر حال در هر زندگی‌ای مشکلات مخصوص به خودش وجود دارد. گاهی اوقات خانواده یا اطرافیان در ازدواج یا بچه‌دار شدن فشار زیادی به شما می‌آورند ولی در زندگی زن و شوهری که با عشق با هم زندگی می‌کنند، این مسائل مطرح نمی‌شود و حرف دیگران هم تاثیری نمی‌گذارد. تصمیمشان با اراده خودشان شکل می‌گیرد و عملی می‌شود.


*چقدر سعی کردید در زمینه‌های مختلف دوران بارداری و بچه‌دار شدن اطلاعات کسب کنید؟
بچه‌دار شدن برای پدر و مادر ۹ ماه انتظار است، اما از طرف دیگر ۹ ماه وقت داری تا کلی اطلاعات جدید کسب کنی و یاد بگیری. من و همسرم خیلی در این زمینه مطالعه کردیم و هر کداممان روی تلفن‌همراه‌مان برنامه‌هایی داریم که هر روز برایمان اتفاق‌های مربوط به آن هفته و روز بارداری می‌آید. کتاب‌های زیادی هم در این زمینه خواندیم و هر اتفاق جدیدی هم که بیفتد از طریق اینترنت درباره‌اش آگاهی کسب می‌کنیم.
فکر می‌کنم لذتش هم به این باشد که این حس‌ها را از دست ندهیم و بدانیم در هر لحظه چه اتفاقی می‌افتد. مثلا ماه پنجم یا ششم بود که خواندیم شنوایی بچه کامل شده و صدا‌ها را می‌شنود، آن موقع شروع کردیم به حرف زدن با او و برایش موسیقی گذاشتیم.


*برای شما که بازیگرید و همسرتان هم در زمینه‌ای هنری (مدیر فیلمبرداری) فعالیت می‌کند شاید اوضاع کمی سخت‌تر هم باشد، مثلا اینکه تا مدت‌ها مجبور باشید از کارتان فاصله بگیرید. قبل از بارداری به این مساله هم فکر کردید؟
قبل از اینکه باردار شوم خیلی راجع به این موضوع حرف می‌زدیم که اگر بچه‌دار شویم و کار به ما پیشنهاد شود چه کار کنیم اما اینکه من چه مدت بعد از به دنیا آمدن بچه‌مان سر کار بروم را واقعا نمی‌دانم و نمی‌توانم چیزی را پیش‌بینی کنم. مثلا من واقعا فکرش را هم نمی‌کردم در ۷ ماهگی بروم و در یک فیلم سینمایی بازی کنم. الان هم نمی‌توانم برای آینده‌ای که از آن خبر ندارم تصمیم بگیرم اما هر اتفاقی بیفتد مطمئنا ما اول فکر بچه‌مان هستیم.


*خیلی از کسانی که شاغل هستند، بعد از مدتی برای بچه پرستار می‌گیرند و خودشان سر کار می‌روند، شما با این شیوه موافق هستید یا ترجیح می‌دهید فرزندتان را خودتان بزرگ کنید؟
مادر من و مادر همسرم هیچ وقت ما را زمانی که بچه بودیم پیش کسی نگذاشتند. پدر و مادر من حتی موقعی که خیلی هم کار و مشغله داشتند این‌طور نبودند که من را پیش کسی بگذارند و خودشان جایی بروند. درباره ابی (همسرم) هم همین اتفاق افتاده و این‌طور بزرگ شده اما خیلی از خانواده‌ها از‌‌ همان کودکی برای بچه‌شان پرستار می‌گیرند و اوست که به بچه‌شان غذا می‌دهد، او را پارک می‌برد و بزرگ می‌کند؛ شاید به همین دلیل هم هست که چون خودشان مسئولیت کمتری دارند باز هم بچه‌دار می‌شوند ولی ما خودمان درباره این موضوع خیلی با هم حرف زدیم و دوست داریم خودمان با بچه‌مان باشیم.


*با سختی‌های دوران بارداری و تغییر و تحولاتی که برایتان به وجود آمد چطور کنار آمدید؟
خیلی‌ها قبل از بارداری به من گفته بودند در این دوران مثل اینکه به کره دیگری می‌روی، یک زندگی دیگر را تجربه می‌کنی و دوباره برمی‌گردی. واقعا هم همین‌طور است. چون خودت هم گاهی اوقات خودت را درک نمی‌کنی. احوالات درونی‌ات عوض می‌شود، در ظاهرت تغییر ایجاد می‌شود، حتی طبعت در غذا هم عوض می‌شود. غذا‌ها و خوراکی‌هایی که قبلا دوست داشتی را دیگر دوست نداری و برعکس چیزهایی که قبلا دوست نداشتی برایت خوشمزه می‌شوند و هوسشان را می‌کنی. عطرهایی که دوست داشتی را دیگر دوست نداری و خیلی چیزهای دیگر.
در این شرایط خیلی سخت است که حتی با خودت کنار بیایی، چون آنقدر عوض شده‌ای که خودت هم برای خودت عجیبی چه برسد به فرد دیگری که تو را با آن ویژگی‌ها قبول کرده و دوست دارد. همسرت هم در این مدت مجبور می‌شود درکش را نسبت به تو عوض کند تا این دوران را سپری کنی.


*تجربه حس مادر شدن را چطور توصیف می‌کنید؟ شیرینی مادر شدن از چه زمانی برایتان قابل لمس شد؟
بین دوستان و فامیل زوج‌هایی هستند که ازدواج کرده‌اند اما هنوز بچه‌دار نشده‌اند. خیلی‌ها هم هستند که سال‌هاست با هم ازدواج کرده‌اند اما هنوز هم تصمیم نگرفته‌اند. آن‌ها خیلی از من درباره بچه‌دار شدن می‌پرسند.
الان نمی‌توانم حس مادر شدن را توضیح بدهم ولی واقعا برای بچه‌دار شدن به این معتقدم که زن و شوهر باید خیلی همدیگر را دوست داشته باشند تا بتوانند بچه‌دار شوند و این اتفاق خوب برایشان بیفتد. خیلی از دوستانم به من می‌گویند بگذار بچه‌ات به دنیا بیاید و مادر شدن را لمس کنی آن وقت دیگر هیچ چیز برایت مهم نیست. خیلی دوست دارم زود‌تر این حس را تجربه کنم و بدانم چطور است.


*یکی از موضوعاتی که برای خانم‌ها مخصوصا بازیگر‌ها اهمیت دارد، حفظ تناسب اندام بعد از زایمان است، این موضوع برای شما چقدر اهمیت داشت؟
تناسب اندام و سلامت بعد از زایمان برای خانم‌ها مخصوصا بازیگر‌ها خیلی مهم است. من خیلی از دوستانم را دیده بودم که در ۴ماه اول بارداریشان حتی تا ۳۰ کیلوگرم هم اضافه وزن پیدا کرده بودند. از بین بردن این اضافه وزن بعد‌ها سخت می‌شود و باید خیلی تلاش کنی. به همین دلیل من خودم خیلی درباره تغذیه‌ام مراقبت می‌کنم و خیلی چیز‌ها را رعایت می‌کنم. تا جایی که ویارم اجازه بدهد یا تا موقعی که خیلی دلم چیزی را نخواهد سعی می‌کنم جلوی خودم را بگیرم. البته نه اینکه هیچ چیز نخورم، چون به هر حال بدن نیاز دارد و بچه هم شاید خوراکی‌هایی را بطلبد.
طبیعی این است که به خاطر بچه هر ماه یک کیلوگرم اضافه کنی و درباره من هم دقیقا همین‌طور پیش رفته. در زمان بارداری دکتر تغذیه به من رژیم نداد اما کلی اطلاعات مفید درباره نوع، مقدار و کیفیت تغذیه در دوران بارداری جمع کردیم و همه را به یخچال چسباندیم تا روز به روز آن‌ها را بخوانم و رعایت کنم.


*همسرتان در این مدت چقدر با شما همراه بودند و شرایط جسمی و روانیتان را درک می‌کردند؟
در این مدت همسرم ابی هر کاری که می‌توانسته برای من انجام داده تا من را درک کند، او هم همپای فکری و دلی من بوده و هم از لحاظ حسی و عاطفی درکم کرده. از لحاظ فیزیکی هم کاملا با من همراه بوده. من هم همه حالات و حس‌های خودم را با او در میان می‌گذارم و هر اتفاقی که برایم می‌افتد را باید به او بگویم. انگار نمی‌توانم خودداری کنم و همه حالاتم را برایش توضیح می‌دهم. همیشه هم من را از لحاظ روانی آرام می‌کند. او در این مدت خیلی همدل و همراه من بوده و همیشه قدر دانش هستم. نمی‌خواهم برای آنهایی که می‌خواهند بچه‌دار شوند ترس ایجاد کنم اما بچه‌دار شدن واقعا کار خیلی سختی است و شاید از ابتدا ندانی که قرار است چه مسائل و مشکلاتی را تحمل کنی. تحمل کردن این سختی‌ها صبوری خاصی می‌خواهد چون زندگی هر فردی دچار تغییر می‌شود.


*یکی از اتفاقات جالبی که برای شما در زمان بارداریتان افتاد بازی در نقش یک زن باردار در فیلم سینمایی «هدیه» بود، از این تجربه برایمان بگویید.
بازی در این فیلم برای من تجربه‌های ذهنی خیلی خوبی را رقم زد. داستان این فیلم واقعی بود و خوشحالم که این فیلم را کار کردم چون برایم تجربه ذهنی جدیدی بود.


*برایتان سخت نبود که با این شرایط جلوی دوربین بروید و همسرتان با این موضوع مخالفتی نداشتند؟
تهیه‌کننده و کارگردان «هدیه» آنقدر با شرایط من کنار آمده بودند که من واقعا اذیت نشدم. آن‌ها از ابتدا به این فکر بودند بازیگری را انتخاب کنند که بتواند این حس‌ها را به درستی به نمایش بگذارد. آقای انصاری به من می‌گفتند برای من خیلی مهم است این نقش را خودت بازی کنی چون خودت برخی حس‌ها و حالت‌ها را تجربه کرده‌ای. سر این پروژه واقعا برای من سنگ تمام گذاشتند، اما قبل از همین کار کارهای دیگر هم پیشنهاد شد و من نرفتم ولی ابی همیشه از من حمایت کرده.
به هر حال او هم پدر بچه است و می‌تواند به راحتی به من بگوید در این مدت اجازه نداری سر کار بروی اما همیشه همراه و همدلم بود. وقتی ۲ ماهه باردار بودم کاری به من پیشنهاد شد که چند صحنه اسب‌سواری داشت. از آنجایی که من اسب‌سواری بلد هستم دوست داشتم قبول کنم. ابی در این مورد هم هیچ‌وقت نه نگفت و تصمیم را برعهده خودم گذاشت. (نژلا پیکانیان/ زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

نامه جنجالی همسر حمید گودرزی از آمریکا: با سیلی صورتم را سرخ نگه می داشتم +عکس

نامه جنجالی همسر حمید گودرزی از آمریکا: با سیلی صورتم را سرخ نگه می داشتم +عکس

همسر حمید گودرزی که اکنون در آمریکا به سر می برد، به خبر طلاقشان که در رسانه ها منتشر شده واکنش نشان داد.

ماندانا دانشور در نامه ای که منتشر کرده است در خصوص اتفاقات میان وی و حمید گودرزی  نوشت: بعنوان دفاع از شرافت زن ایران باید اعلام کنم، زندگی من و حمید گودرزی مدت ها پیش به پایان رسیده بود ولی از آن جایی که من زن اصیل ایرانی هستم با سیلی صورتم را سرخ نگه می داشتم و برای حفظ زندگی خود می جنگیدم اما متاسفانه با سواستفاده هایی که از من شد تصمیم به ترک ایران گرفتم، که دوری از وطنم برایم سخت ترین چیز ممکن است.

همسر ماندانا دانشور همسر حمید گودرزی طلاق بازیگران بیوگرافی ماندانا دانشور بیوگرافی حمید گودرزی اینستاگرام حمید گودرزی

در حال حاضر به دلیل عدم تعادل همسرم صلاح را در این دیدم تا مدتی در راه دور باشم که خبر طلاق خود را در رسانه ها خواندم در صورتی که هنوز طلاق ما حتی به دادخواست اولیه نرسیده که این خود یکی از بی احترامی های بزرگ وی به من بوده که از همین جا اعلام می کنم طلاق خود را پیگیری می کنم و بزودی خبر درست را به گوش شما می رسانم.

همسر ماندانا دانشور همسر حمید گودرزی طلاق بازیگران بیوگرافی ماندانا دانشور بیوگرافی حمید گودرزی اینستاگرام حمید گودرزی

اما بدانید هیچ زن یا مادر ایرانی در شرایط حتی سخت، زندگی خودر ا رها نمی کند. بدانید به من و روح من چه کذشته که اگر بخواهم بگویم خود یک جلد کتاب ۵۰۰ برگی می شود در جایی که مورد تهمت قرار گرفتم و از غیرت مرد ایرانی خبری نبود! از همه چیز خود گذشتم و تنها با یک چمدان از زندگی که خود آن را ساخته بودم آمدم بیرون.

اینستاگرام حمید گودرزی بیوگرافی حمید گودرزی بیوگرافی ماندانا دانشور طلاق بازیگران همسر حمید گودرزی همسر ماندانا دانشور


ادامه مطلب ...