مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

منع مردان از ازدواج دوم و سوم ، انکار قرآن است

منع مردان از ازدواج دوم و سوم ، انکار قرآن است

معاون فرهنگی قوه‌ قضائیه با بیان این‌که هیچ قانونی نمی‌تواند به طور کلی آن چیزی را که شرع گفته است منع کند گفت: هیچ قانونی نمی‌تواند بگوید ازدواج دوم یا سوم ممنوع است زیرا اگر آن را انکار کند قرآن را انکار کرده.
عکس عروس و داماد عکس ازدواج عروس و داماد سوابق هادی صادقی ازدواج مجدد
 حجت‌الاسلام هادی صادقی در نشست خبری خود با اصحاب رسانه، با اشاره به عدم منع قانونی برای ازدواج مجدد مرد گفت: در قانون قدیم تعدد زوجات منع نشده بود چون شرع منع نکرده بود اما شرایطی برای آن گذاشته شده بود که در عقدنامه‌ها هم ذکر شده بود که اگر جایی بدون عذر و نیاز حساب شده‌ای یا بدون رضایت همسر اول مرد برای اختیار کردن همسر دیگری اقدام می‌کرد حق طلاق به زن داده می‌شد اما در قانون جدید سعی شده که این روند را کمی سختگیرانه‌تر کنند.
وی افزود: ولی هیچ قانونی نمی‌تواند به طور کلی آن چیزی را که شرع گفته است منع کند و نمی‌تواند بگوید که ازدواج دوم یا سوم ممنوع است زیرا اگر آن را انکار کند قرآن را انکار کرده چون ازدواج دوم و سوم در قرآن آمده است.
معاون فرهنگی قوه‌قضائیه ادامه داد: اصل ازدواج مجدد مرد را کسی نباید انکار کند اما در مقام اجرا قرآن شرط عدالت را گذاشته است و برای احراز این عدالت قانون می‌تواند ورود کند.
صادقی در پاسخ به این سوال که آیا پس از ازدواج مجدد مرد نفقه همسر اول و فرزند آن از دوش مرد ساقط می‌شود یا خیر گفت: نفقه بچه و خانم اول به دوش مرد باقی‌ می‌ماند و هم در قانون قدیم و قانون جدید است و هم در شرع است و کسی نمی‌تواند منکرش شود. مگر اینکه خانم طلاق گرفته باشد و خودش پذیرفته باشد که مثلا در ازای حضانت بچه خودم نفقه‌اش را می‌دهم و این توافقی است.
وی گفت: هم قانونا و هم شرعا نفقه بچه تا زمانی که به سن تکلیف می رسد به دوش مرد است همچنان که نفقه زن تا زمانی که همسر آن مرد است به دوش مرد است حال چه یک همسر یا چه چند همسر داشته باشد.
منبع:فارس
ازدواج مجدد سوابق هادی صادقی عروس و داماد عکس ازدواج عکس عروس و داماد


ادامه مطلب ...

درآمدهای نجومی در بازار سلامت؛ از واقعیت تا انکار

[ad_1]

صحبت های نایب رئیس مجلس و وزیر اسبق بهداشت، درباره درآمدهای کلان برخی پزشکان بخش دولتی، دوباره با واکنش مدیران وزارت بهداشت مواجه شد.

به گزارش مشرق، موضوع دریافت های نجومی برخی پزشکان وابسته به وزارت بهداشت، هر از چند گاهی با واکنش هایی همراه می شود که در این بین، عده ای چنین پرداخت هایی را نفی می کنند و برخی دیگر عنوان می کنند که پرداخت های نجومی در وزارت بهداشت وجود دارد.
 
اظهارات وزیر اسبق بهداشت
 
چندی پیش دکتر مسعود پزشکیان نایب رئیس اول مجلس شورای اسلامی و وزیر اسبق بهداشت، مهمان برنامه «دست خط» بود.
 
مجری برنامه در بخشی از گفتگو به طور صریح از پزشکیان پرسید: گفته بودید پزشکان متخصص ایران هفت برابر پزشکان متخصص امریکا درآمد کسب می کنند. درست است؟
 
پزشکیان شفاف پاسخ داد: بله. مقایسه سرانه باید شود. سرانه بهداشت و درمان در آمریکا ۸ هزار دلار است. درآمد حداقل و حداکثر ۱۵۰ الی ۶۰۰ هزار دلار در سال است. این میانگین را حتی در اینترنت اگر جست وجو کنید به راحتی دست تان خواهد آمد ...
 
وی افزود: سهم پزشک از ۸ هزار دلار در سال ۱۵۰ الی ۶۰۰ هزار دلار است که ۳۰ درصد را از آنها مالیات می گیرند. حساب کنید چه میزان می شود! ببینید پزشکان ما در بیرون چه اندازه درآمد دارند! در دولتی های ما چه اندازه درآمد دارند. من الان می دانم در سیستم دولتی ما ۱۵۰ میلیون تومان تا ۱۹۰ میلیون تومان پول می ‌گیرند.
 
مجری پرسید: ماهیانه؟
 
پزشکیان گفت: بله، ماهیانه است. این میزان را به سال برسانید و با دلار و درآمد پزشکان در امریکا مقایسه کنید. اگر با سرانه مقایسه کنید که بیشتر خواهد شد. سرانه بهداشت و درمان ما هزار دلار نمی شود. ۳۰۰، ۴۰۰ دلار است
 
با این اوضاع زیرمیزی هم فراوان داریم، خصوصی ها را ببینید، چند نفر بالای میلیارد درآمد دارند درماه؟. پول یک سال امریکا را عده ای در عرض یک ماه در ایران در می آورند.
 
این سخنان که بارها از سوی مقامات ارشد سازمان نظام پرستاری و با ادبیات مختلف بیان شده بود این بار بر خلاف روال گذشته از زبان یک پزشک متخصص و ازقضا فوق تخصص قلب تکرار شد و مانند بمبی صدا کرد،
 
هر چند جایگاه ویژه دکتر پزشکیان در مقام نایب رئیس فعلی مجلس شورای اسلامی و کارنامه اجرایی او به عنوان وزیر بهداشت، بسیار گویا بود. اما واکنش روسای دو دانشگاه علوم پزشکی کشور یعنی دانشگاه علوم پزشکی تهران و شهید بهشتی را بر انگیخت، روسای دو دانشگاهی که قبلا زیر مجموعه وزارت بهداشت پزشکیان بودند و باید یک زمانی حرف های او را تایید می کردند امروز در مقام دفاع از وزیر فعلی دکتر هاشمی بر آمدند و جواب نایب رئیس مجلس را دادند.
 
پاسخ رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران
 
دکتر علی جعفریان رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران قیاس میزان دریافتی پزشکان ایرانی و امریکا یی را نادرست خواند و مدعی شد: متوسط درآمد اعضای هیئت علمی تمام وقت جغرافیایی دانشگاه نه تنها هفت برابر امریکا نیست، بلکه به حداقل دریافتی آنان هم نمی‌رسد. ضمن اینکه اصل مقایسه بین این دو کشور هم موضوعیت ندارد.   
 
وی همچنین در پاسخ به ادعای دریافتی ۱۹۰ میلیونی متخصصین، آن را کاملا کذب دانست و به ارائه آمار دریافتی های پزشکان دانشگاه علوم پزشکی تهران پرداخت و گفت: مبلغ کارانه بسته به نوع تخصص، بیمارستان محل خدمت و میزان مراجعه پزشکان متفاوت است.  بر اساس اسناد کارانه‌ای که در دانشگاه تا اردیبهشت ماه امسال پرداخت شده، ۵۶ درصد از اعضای هیئت علمی کارانه کمتر از ۱۰ میلیون تومان و ۱۹ درصد از اعضای هیئت علمی کارانه بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان دریافت می‌کنند. به طور کلی ۷۵ درصد اعضای هیئت علمی بالینی کارانه‌بگیر دانشگاه، کارانه کمتر از ۲۰ میلیون تومان دریافت می‌کنند.
 
پاسخ رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
 
دکتر علی اصغر پیوندی رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، در واکنش به ادعای وزیر اسبق بهداشت، گفت: آنچه در رسانه ها طی روزهای اخیر در خصوص درآمد هفت برابری پزشکان متخصص ایرانی نسبت به پزشکان متخصص امریکایی انعکاس یافته، با واقعیت‌ها و مستندات موجود همخوانی ندارد. بیان مطالب و ارایه آمار و ارقام بدون مبنای علمی و پژوهشی آن هم از سوی کسی که خود پزشک و جراح است و زمانی مسئولیت حوزه سلامت کشور را عهده‌دار بوده است، دور از انتظار و انصاف است.
 
وی ادامه داد: در مجموعه بیمارستان‌های دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، پزشکان متخصص بطور متوسط حدود ۶۵۰۰ دلار در ماه بیشتر درآمد ندارند و این درآمد جمع میان حقوق ماهانه و کارانه‌ای است که معمولا با ۶ یا ۷ ماه تاخیر و بعد از کسر مالیات ۲۰ درصدی پرداخت می شود. حالا خودتان حساب کنید که نسبت درآمد پزشکان متخصص در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی با آن ادعا چه فاصله ای دارد. چطور می شود وقتی حداقل همه پزشکان دولتی بیش از شش ماه است که کارانه‌ای دریافت نکرده اند، کسی پزشکی را در بخش دولتی سراغ داشته باشد که همین الان ۱۹۰ میلیون تومان حقوق می‌گیرد؟
 
رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی با اشاره به اظهارات پزشکیان و مقایسه درآمد پزشکان ایرانی با پزشکان آمریکایی با تاکید بر اینکه هر مقایسه ای باید منطق خودش را داشته باشد، افزود: متوسط درآمد یعنی مجموعه درآمد همه افراد تقسیم بر کل و در این شرایط منطقی نیست بالاترین درآمد را ملاک متوسط همه افراد بگیریم و به همه تعمیم بدهیم.
 
پیوندی ادامه داد: GDP و سرانه درمان یکی از فاکتورهای متعدد موثر بر محاسبات اقتصادی است و نمی‌توان صرفا بر مبنای آن تصمیمات کلانی اتخاذ کرد. به عنوان مثال اگر بخواهیم سرانه ۸۰۰۰ دلاری در امریکا و حقوق سالانه ۱۵۰ تا ۶۰۰ هزار دلاری پزشکان امریکایی را صرفا با سرانه ۴۰۰ دلاری مقایسه کنیم و پرداختی‌ها را با آن تنظیم کنیم، به ناچار باید به پزشکان متخصص و جراحان‌مان حدود دو تا هشت میلیون تومان پرداخت کنیم که کاملا بی‌منطق و غیرواقعی است.
 
اظهارات یک کارشناس حوزه سلامت
 
دکتر شهرام یزدانی استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و از چهره‌های ماندگار پزشکی در واکنش به گزارش رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، گفت: ۶ سال قبل زمانی که دکتر امامی‌رضوی معاون سلامت وزارت بهداشت بود، تیمی تشکیل شد که این اعداد و ارقام با تکیه بر عدالت‌محوری و شرایط بومی کشورمان محاسبه شود. در آن زمان در کشور ما هم برای این کار خیز برداشته شد و هدف هم این بود که عدالت در درون رشته‌های پزشکی شکل بگیرد، هم عدالت در درون حرفه و بین رشته‌های مختلف ایجاد شود و هم بین رشته پزشکی با حرفه‌های دیگر سلامت عدالت برقرار شود. این پروژه به مدت ۳ سال هم ادامه پیدا کرد و تقریبا می‌شود گفت که تمام خدمات محاسبه شد ولی با تغییر دولت، این پروژه تکمیل‌نشده متوقف شد و در نهایت هیچ استفاده‌ای از آن نشد.
 
۲۵ هزار دلار متوسط درآمد سالانه پزشکان متخصص و عمومی عادلانه است
 
یزدانی، مبلغ ۲۵ هزار دلار را به عنوان متوسط درآمد سالانه پزشکان متخصص و عمومی عادلانه دانست و گفت: چون ما در کشورمان هیچ حد ذهنی نداریم که حتی حدود درآمد یک پزشک چقدر باید باشد. اما اگر ما هم در کشور خودمان بخواهیم روال مورد قبول جهانی را بپذیریم، با توجه به عدد سرانه تولید ناخالص ملی که حدود ۵ هزار دلار است، به عددی حدود ۲۵ هزار دلار می‌رسیم که این می‌تواند انتظاری باشد که ما از متوسط درآمد پزشکان باید داشته باشیم.
 
وی با طرح این سئوال که آیا این ۵ برابر و این ۲۵ هزار دلار، یک عدد مقدس تغییرناپذیر است، پاسخ داد: خیر. به عنوان مثال درآمد متوسط پزشکان آمریکایی چیزی حدود ۲۳۰ هزار دلار در سال است. اما در مقام مقایسه، ملاحظه می‌کنیم که در یک کشور توسعه‌یافته دیگر مثل ایتالیا این عدد، ۷۰ هزار دلار است. بنابراین مطلق این عدد، ثابت نیست.
 
یزدانی، نسبت دریافت سرانه ناخالص ملی بین پزشکان و افراد جامعه را دنیا عددی ثابت و حدود ۴ تا ۵ برابر عنوان کرد و گفت: کشورهای مختلف عملا درآمدها و ثروت‌های مختلف و درواقع GDP و GDP per capita مختلفی دارند. یعنی اینطور محاسبه می‌کنند که یک پزشک چند برابر سرانه تولید ناخالص ملی آن کشور، درآمد دارد.

 

چون GDP per capita یا سرانه تولید ناخالص ملی در آمریکا حدود ۵۰ هزار دلار است ولی در کشور ما ۵ هزار دلار است. در واقع این دو عدد با هم قابل مقایسه نیستند. ولی وقتی به کشورهای مختلف اعم از توسعه‌ یافته و حتی توسعه‌ نیافته توجه می‌کنیم، می‌بینیم که وقتی درآمد پزشکان به سرانه درآمد ناخالص ملی کشور خودشان تقسیم می‌شود، به یک عددی در حدود ۴ تا ۵ می‌رسیم. در آمریکا درآمد پزشکان ۸/۵ برابر، در استرالیا ۳/۵ برابر، در کانادا ۵ برابر، در فرانسه ۴/۴ برابر، در آلمان ۴/۵ برابر و البته در ایتالیا ۳ برابر سرانه تولید ناخالص ملی آن کشورها است.
 
وی، توزیع درآمد بین رشته‌های مختلف حرفه پزشکی را نیز غیر عادلانه دانست و افزود: در کشورهای توسعه ‌یافته متوسط تفاوت درآمد بین متخصصین مختلف پزشکی، ۲/۵ برابر است. مثلا در کشور آمریکا سقف درآمد را یک متخصص ارتوپد با ۴۲۱ هزار دلار در سال دارد و کف درآمد را متخصصین اطفال با ۱۸۹ هزار دلار در سال دارند. یعنی همان ۵/۲ برابر تفاوت بین کمترین و بیشترین درآمد. پس در متخصصین که نگاه می‌کنیم، تفاوت حدود ۲/۵ برابر است. اما برای مقایسه بین متخصصین و پزشکان عمومی باز هم در کشور آمریکا متوسط درآمد متخصصین ۲۸۴ هزار دلار و متوسط درآمد پزشکان عمومی ۱۹۵ هزار دلار است.

 

یعنی درآمد یک متخصص ۱/۵ برابر درآمد یک پزشک عمومی است. چیزی که در دنیا مبنای این تفاوت‌ها است، مطالعاتی تحت عنوان «کارسنجی و زمان‌سنجی» است. کارها براساس این مطالعات سنجیده می‌شوند که مثلا این کار به چقدر تلاش یا زمان و فاکتورهای دیگر نیاز دارد. بنابراین کارها و رشته‌ها تخصص‌های مختلف با معیارهای مشخص سنجیده می‌شوند که مثلا ارتوپدی ۲/۵ برابر اطفال می‌شود.

 

در کشور ما گاهی شاهد هستیم که این ۲/۵ برابر گاه تا حد ۱۰۰ برابر بالا می‌رود، یا تفاوت بین درآمد یک متخصص و پزشک عمومی ممکن است ۱۰ برابر باشد. در واقع اعداد، بی‌محابا، لجام‌گسیخته و بدون دلیل و حجت با هم متفاوت شده‌اند و هیچ چرایی پشت آن نیست.  اختلاف درآمد در بین حرفه‌های مختلف نظام سلامت درکشور ما عجیب و قریب و بی‌منطق است در آمریکا متوسط درآمد پزشکان ۱/۹ متوسط پرستاران است.
 
چهار فاکتور موثر در تامین عدالت بین رشته ای
 
۱- زمان مهمترین سرمایه هر فرد
 
یزدانی، فاکتور «کارسنجی و زمان‌سنجی» را به عنوان اولین و مهمترین عامل تعیین کننده اختلاف درآمد بین رشته ای عنوان کرد و گفت: در کشورهای توسعه‌یافته دنیا برای این منظور مطالعاتی انجام می‌دهند تحت عنوان مطالعات «کارسنجی و زمان‌سنجی». این مطالعات تلاش می‌کند که ارائه خدمت افراد مختلف را به‌طور عادلانه با همدیگر معادل کند.

 

به‌عنوان مثال محاسبه می‌کنند که تلاش یک جراح وقتی که یک عمل آپاندکتومی انجام می‌دهد و آپاندیس ملتهب‌شده یک بیمار را از بدن او خارج می‌کند، در مقابل تلاش یک متخصص داخلی که یک بیمار دیابتی را ویزیت می‌کند، چقدر ارزش دارد و درمقابل یک خدمت پرستاری در بخش مراقبت‌های ویژه چقدر ارزش دارد. این مطالعات حتی ارائه خدمت حرفه‌های مختلف را هم با یکدیگر می‌سنجد. مثلا همان عمل آپاندکتومی را با اصلاح موی یک فرد در یک آرایشگاه هم سنجیده می‌شود. وقتی که قرار است کار من به عنوان یک پزشک عمومی، متخصص، پرستار و... ارزش‌گذاری شود،
 
وی ادامه داد: در این فاکتور به چند مسئله توجه می‌شود. اولین مسئله که پایه این مطالعات است، «زمان» است. زیرا مهمترین سرمایه‌ای که هرکسی در اختیار دارد که آن را خرج کرده و خدمتی ارائه دهد، «زمان» و عمر است که البته سقف معینی هم دارد. پس پایه این مطالعات زمان است. در مقایسه‌ها مثلا ۱۰۰ ساعت از خدمت X با ۱۰۰ ساعت از خدمت Y با هم سنجیده می‌شوند. اما این زمان به عوامل دیگری وزن می‌گیرند. به عنوان مثال اینکه کار انجام شده در یک زمان مشخص، چقدر «مهارت فنی» نیاز دارد.
 
۲- بار ذهنی و قضاوتی به کار ارزش و وزن می دهد
 
یزدانی، «بار ذهنی و قضاوتی» را عامل دوم دانست و گفت: نکته دیگر اینکه کاری که انجام می‌شود، چقدر «بار ذهنی و قضاوتی» نیاز دارد. مثالی میزنم. من ممکن است یک عمل جراحی خاص برای من به عنوان یک ارتوپد عمل روتینی شده باشد که من بتوانم همزمان با عمل جراحی با متخصص بیهوشی هم صحبت کنم و درواقع ذهنم جای دیگری باشد درحالی‌که کارم را هم به نحو احسن انجام می‌دهم.

 

ولی گاهی من به عنوان یک متخصص داخلی یا اطفال درگیر یک مورد پیچیده در بیماری‌های اطفال هستم که نیاز به تشخیص درست و قضاوت صحیح دارد. یعنی درکل دنیا نیاز به تمرکز ذهنی وحل، یکی از معیارهایی است که به تعیین مبلغ برای یک واحد کار، وزن می‌دهد. در این میان ممکن است که جراحی ارتوپدی مهارت فنی بیشتری طلب کند و در این زمینه امتیاز لازم را بگیرد. این درحالی‌است که مورد داخلی یا اطفال ممکن است که به مهادت فنی کمتری نیاز داشته باشد ولی بار قضاوت بیشتری لازم داشته و درنهایت این موارد با هم معادل شوند.
 
۳- استرس روانی عامل ویژه در کار درمان
 
وی، سومین فاکتور برای سنجش را میزان «استرس روانی» بر شمرد و گفت: میزان بار روانی که توسط پزشک تحمل می‌شود عامل دیگراست، برای اینکه یک پزشک به عنوان یک انسان همیشه در معرض خطا قرار دارد، سال ۱۹۹۹ میلادی IOM (موسسه طب آمریکا) یک سندی را منتشر کرد با این عنوان که : «انسان، جایزالخطا است». با این وجود پزشکی که خطایی در کارش رخ داده، نهایتا عواقب قانونی آن را باید تحمل کند. پس یک بار روانی به او تحمیل می‌شود. این بار روانی ضریبی می‌شود که در سنجش تلاش پزشک موثر است. مثلا الان رشته‌هایی مثل زنان و زایمان، جراحی پلاستیک، ارتوپدی، بیهوشی و ... به عنوان رشته‌هایی مطرح شده‌اند که بار روانی زیادی دارند چرا که این رشته‌ها مستعد بروز خطا بوده خطا در این رشته‌ها هم ممکن است که عوارض غیرقابل جبرانی در بر داشته باشد.
 
۴- تلاش بدنی و جسمی عامل آخر
 
یزدانی، مورد چهارم سنجش کار یک پزشک برای تعیین قیمت آن، «تلاش فیزیکی و بدنی» فرد دانست و گفت: در بعضی رشته‌ها ممکن است تلاش بدنی بیشتری نسبت به دیگر رشته‌ها وجود داشته باشد. همه این فاکتورها در فرمول‌هایی وارد می‌شوند و نهایتا به هر خدمتی بار ارزشی خاصی می‌دهند و به تبع آن، برای هر رشته درآمدهایی مشخص می‌شود. نکته مهمی که من در اینجا اشاره می‌کنم این است که وقتی همه این عوامل به شکل دقیق محاسبه شده و به آن ارزش داده می‌شود، در نهایت اختلاف درآمد بین دو رشته تخصصی مختلف پزشکی بیش از ۵/۲ برابر نمی‌شود.   
 
خود تنظیمی درون حرفه ای با دو ابزار «سخت‌گیری در درون» و «حفظ چهره در بیرون» راه حل پیشنهادی
 
وی، ایجاد یک سیستم نظام‌مند و تعدیل بر درآمد پزشکان نه تنها شدنی، بلکه لازم دانست و گفت: اولین گام برای دست‌یابی به این هدف هم «اصلاح تعرفه‌ها» است. تعرفه‌های خدمات پزشکی باید معنی‌دار و براساس مطالعات کارسنجی و زمان‌سنجی تعریف شده باشند. البته باید هوشیار باشیم چون آفتی وجود دارد که از آن با عنوان SERVICE CREEP  یا «خزش خدماتی» یاد می‌شود.

 

خزش خدماتی یعنی وقتی کارسنجی و زمان‌سنجی برای خدمات انجام شد، طبیعتا برای برخی از خدمات تعرفه‌ای‌ بیشتر و برای بعضی دیگر از خدمات، تعرفه‌ای با قیمت کمتری معین شود. اینجاست که بلافاصله بخش زیادی از پزشکان بدون درنظر گرفتن ضرورت، به سمت خدماتی که بالاترین تعرفه‌ها را دارند، سوق پیدا می‌کنند. مثلا من به عنوان یک جراح ارتوپد برای درمان یک بیمار، می‌توانم از ۴ راه مختلف استفاده کنم و یا به تعبیری ۴ خدمت مختلف ارائه کنم.

 

اینجا ممکن است من به جای اینکه بررسی کنم کدام‌یک از این ۴ خدمت برای درمان بیمار اثربخش‌تر یا کدام‌یک بی‌خطرتر است، مستقیما به سراغ آن خدمتی می‌روم که درآمد بیشتری را عایدم می‌کند و به این صورت، خزش خدماتی رخ می‌دهد. در دنیا برای مقابله با این پدیده، بررسی‌هایی انجام می‌دهند و نوعی پاداش منفی برای آن درنظر می‌گیرند.
 
خود تنظیمی وظیفه اصلی نظام های صنفی در دنیا
 
یزدانی، خود تنظیمی درون حرفه ای را با دو ابزار «سخت‌گیری در درون» و «حفظ چهره در بیرون» دو وظیفه مهم سازمان نظام پزشکی دانست و گفت: در مورد وظیفه اول، در درون حرفه هیچ نظام‌مندی و تنظیم قوی نداشته و سخت نگرفته‌ایم. اگر از من سئوال شود میزان تنظیم، پایش عملکرد و ممیزی در حرفه پزشکی کشور ما چقدر است، خیلی ساده پاسخ خواهم داد که در بخش سرپایی خصوصی، این نظارت صفر است.

 

گفتن این صفر خیلی جرات می‌خواهد ولی واقعیت همین است. در بخش بستری خصوصی ۱۰ درصد، در بخش سرپایی دولتی ۱۵ درصد و در بخش بستری دولتی نهایتا ۳۰ درصد پایش عملکرد و ممیزی وجود دارد. ملاحظه می‌کنید که این میزان نظارت درون‌حرفه‌ای بسیار کم و به این معنی است که در کشور ما پزشک، فعال مایشاء است. پس اولین اشتباه ما، کم‌کاری در مورد سخت‌گیری درون حرفه‌ای است. درمورد وظیفه دوم که حفظ تصویر و چهره بیرونی حرفه است هم خیلی بد عمل کرده‌ایم.

 

ما حتی در بدترین شرایط هم نباید اعتماد جامعه را مخدوش کنیم، چون اگر این اتفاق بیفتد، آن قرارداد اجتماعی و اعتماد اجتماعی از بین می‌رود. حق است اگر گفته شود حرفه‌ای که نمی‌تواند در درون، خودش را تنظیم کند، لازم است که از بیرون تنظیم شود. در این‌صورت این حرفه، دیگر حرفه نخواهد بود. دعاوی پزشکی از درون حرفه و نظام‌پزشکی ما خارج شده و در جای دیگر بررسی شود.
 
افت سرمایه های اجتماعی عامل بی اعتمادی در جامعه پزشکی
 
وی از افت سرمایه های اجتماعی را به عنوان مهمترین عامل وضعیت حاضر برشمرده و گفت: سرمایه‌های اجتماعی ۳ نوع هستند و متاسفانه هر ۳ شکل سرمایه اجتماعی حرفه پزشکی در کشور ما مخدوش است. در شکل اول، سرمایه اجتماعی به «سرمایه درون گروه‌های کوچک» گفته می‌شود. مثلا اینکه اعضای درون یک رشته، چقدر با یکدیگر وحدت دارند. در کشور ما وحدت اعضای یک رشته، بسیار پایین است.

 

درحالی‌که این وحدت درون گروه‌ها در کشورهای توسعه‌یافته بسیار بالا است،  دومین شکل سرمایه اجتماعی به این شکل بررسی می‌شود که بین رشته‌های مختلف در یک حرفه چقدر اتحاد وجود دارد. میزان این شکل از سرمایه اجتماعی هم در جامعه پزشکی کشور ما بسیار پایین است. یعنی در میان پزشکانی که رشته‌های متفاوتی دارند، «طبیب» بودن را به عنوان یک چتر واحد که می‌تواند بر سر همه اعضا گسترده شود، نمی‌بینیم.

 

دعواهای مختلف بین‌رشته‌ای که ما در درون حرفه پزشکی می‌بینیم، در ایران به همین دلیل هستند. در نهایت، شکل سوم سرمایه اجتماعی، نشان‌دهنده میزان ارتباط، اعتماد و اتحاد بین اعضای حرفه با مردم و دولت است. متاسفانه این شکل از سرمایه اجتماعی هم در حرفه پزشکی به‌تدریج درحال از بین رفتن است.
 
نظارت سخت گیرانه متولی بهداشت مهمترین راه حل موجود
 
یزدانی، مشکل عمده وضع موجود را عدم نظارت کافی و مفید در نظام سلامت دانست و گفت: وقتی گفته می‌شود «تولیت» که بر اساس اسناد ما برعهده وزارت بهداشت است، باید دانست که سه‌چهارم بضاعت این تولیت باید صرف رگولیشن و نظارت شود. حالا خودتان ببینید واقعا چقدر از بضاعت و نیروی وزارت بهداشت صرف امور نظارتی و تنظیمی می‌شود؟ قطعا بسیار کم. ما اصلا «تنظیم» نداریم.

 

درصورتی‌که باید سه‌چهارم از بضاعت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و دانشگاه‌های علوم پزشکی به عنوان نماینده وزارتخانه در استان‌ها باید صرف نظارت و تنظیم شود و یک‌چهارم باقیمانده صرف تحلیل اطلاعات و سیاست‌گذاری درست و... شود. اما بحث نظارت، تنظیم، پایش عملکرد و ممیزی بالینی باید «اصل» کار ما باشد و بسیار سخت‌گیرانه هم باید اعمال شود.
 
افشاگری آخرین تلاش افراد خیر خواه برای حفظ اعتماد اجتماعی
 
وی، میزان دریافتی های پزشکان را به عدد بیان نکرد اما افشای فیش های حقوقی را به عنوان آخرین راهکار دلسوزان نظام سلامت صحیح دانست و افزود: وقتی این سخت گیری اعمال نمی‌شود، افرادی هم که قطعا نیات خیرخواهانه‌ای هم دارند، چاره‌ دیگری نمی‌بینند و دست به افشاگری می‌زنند، اما بهای این خیرخواهی، از بین رفتن اعتماد اجتماعی است.

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط




کلماتی برای این موضوع

بازتاب پرونده سعید طوسی از صدای امریکا تا رسانه …به گزارش ایران ؛ جمعه‌شب سعید طوسی که پیش از این در نامه‌ای به رسانه‌های فارسی‌زبان فرهنگ و هنر فرهنگ و آداب و رسوم،عکس و بیوگرافی …نقاره‌زنی در بارگاه امام رضا ع زائر یا مجاور حرم امام رئوفع که باشی هر روز صبح پیش الف از درخواست برای اعدام مرتضوی تا عذر خواهی سران …از درخواست برای اعدام مرتضوی تا عذر خواهی سران فتنه الف چرا از ابومسلم خراسانی به نیکی یاد نمی‌شود؟از دیگر جنایات امویان می‌توان به گسترش جبرگرایی اشاره کرد این اندیشه که در حقیقت در مجله اینترنتی برترین ها پورتال خبری و سبک …سیب زمینی در ایران زود جایگاهی درخور یافت و به مذاق مردمان خوش نشست و لازم نیامد کسی


ادامه مطلب ...

تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا (ع) در ماجرای ولایتعهدی

[ad_1]

چکیده

ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام) در دربار عباسیان مهم‌ترین رخداد سیاسی است که برای اوّلین و آخرین بار در تاریخ سیاسی ائمه (علیهم‌السلام) رقم خورد. مأمون، خلافتی را که حاصل سال‌ها تلاش و مبارزه آبا و اجدادش بوده و خود نیز برای دستیابی به آن از ریختن خون برادرش دریغ نکرده بود، با کمترین هزینه به اصرار و تمهید، تقدیم بزرگ‌ترین رقیب خاندانی‌اش ساخت. او نیز که سال‌ها ‌آبا و اجدادش برای دستیابی به این خلافت از هیچ تلاش مشروعی فروگذار نبودند، از پذیرش آن استنکاف می‌ورزید.
این رخداد فرضیه‌های مختلفی را در ذهن بسیاری از پژوهشگران ایجاد نمود. مقاله‌ی حاضر پس از تبیین فرضیه‌ی سیاسی و بررسی اقوالی که اندیشه‌ی اعتزالی یا شیعی به مأمون نسبت داده‌اند، با تبیینی اجمالی از مسئله امامت در دو دیدگاه تشیع و اعتزال، جریان ولایتعهدی را از انحصار انگیزه‌های سیاسی خارج ساخته و باورهای اعتقادی طرفین را در کنار مواضع سیاسی آنان، به عنوان عاملی تأثیرگذار در اصرار و انکار آنها معرفی می‌سازد.

مقدمه

دوران 20 ساله‌ی امامت حضرت رضا (علیه‌السلام) (183-203ق) را می‌توان در میان ادوار سلسله‌ی امامان قبل و بعد از ایشان دورانی منحصر به فرد دانست که در مسائل گوناگون اعتقادی، فرهنگی و سیاسی می‌توان آن را بررسی کرد. در عرصه‌ی سیاست، بزرگ‌ترین رویداد تاریخ سیاسی ائمه در این دوره شکل گرفته و برای اوّلین بار حکومت، خلافتی را که سال‌ها ‌تلاش و مبارزه برای دستیابی به آن صورت پذیرفته بود، در ظاهر به امام پیشکش امام کرد و در نهایت به پذیرش ولایتعهدی منجر شد. این رخداد را از زوایای مختلف می‌توان بررسی کرد، محققان و نویسندگان نیز هر کدام از منظر خویش به تحلیل موضوع پرداخته‌اند.
از جمله آثاری که در این زمینه بحث کرده‌اند عبارتند از: الحیاة السیاسیة الامام الرضا (علیه‌السلام) به قلم جعفر مرتضی حسینی عاملی اثری است که تحلیل سیاسی دقیق و جامعی از مسئله‌ی ولایتعهدی ارائه کرده است. کتاب زندگی سیاسی و فرهنگی شیعیان بغداد تألیف سیدحسین موسوی پژوهش ارزشمندی است که تحلیل‌های ‌مناسبی از اوضاع سیاسی و وضعیت زندگی شیعیان در این دوره‌ها ‌به دست می‌دهد. به جریان ولایتعهدی به مثابه رخداد و مسئله‌ای سیاسی اشاره‌ی اجمالی شده است.
پژوهش دیگر تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم به قلم جاسم حسین است که دربرگیرنده‌ی مطالعه‌ی جامعی در زمینه‌های ‌تاریخی غیبت امام دوازدهم از زمان امام صادق (علیه‌السلام) است. او فعالیت‌های مخفی امامیه و نقش و تأثیر امامان بر تکامل تدریجی غیبت را بررسی کرده و بسیار گذرا و خلاصه، مطلبی را با عنوان «نگرش امام رضا (علیه‌السلام) به قیام علویان علیه مأمون» در قالب قیام ابوالسرایا و انگیزه‌های مأمون در مسئله‌ی ولایتعهدی بررسی نموده است.
رسول جعفریان در کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه در بخش مربوط به امام رضا (علیه‌السلام)، چگونگی تعامل و ارتباط امام با شیعیان و حکومت عباسی را بررسی کرده و ذیل این مباحث، مسئله‌ی ولایتعهدی را با نگاهی سیاسی تبیین کرده است. اثر دیگری که شایسته است از آن یاد شود، کتاب تاریخ سیاسی شیعیان اثنی‌عشری در ایران از ورود مسلمانان به ایران تا صفویه تألیف پروین ترکمنی‌آذر است که با توجه به حضور امام رضا (علیه‌السلام) در خراسان و حضور تشیع در ایران، در حد چند صفحه به سیاست‌های مأمون و مسئله‌ی ولایتعهدی پرداخته است.
مقاله‌ی «تحلیلی بر قیام‌های ‌علویان در دوران امام رضا (علیه‌السلام) و ارتباط آنها با ولایتعهدی» اثر نعمت‌الله صفری (مجله‌ی شیعه شناسی، شماره‌ی26) نیز تحلیل دقیق و ارزشمندی درباره‌ی این موضوع ارائه کرده است. همان‌طور که ملاحظه می‌شود، پژوهش‌های ‌انجام شده هر کدام از زاویه‌ای به تحلیل موضوع پرداخته‌اند و اغلب آنها مسئله‌ی ولایتعهدی را ترفندی سیاسی از سوی مأمون و انکار امام رضا (علیه‌السلام) را واکنشی برای گرفتار نشدن در حقه و نقشه‌ی سیاسی خلیفه معرفی کرده‌اند.
برخلاف تحقیق ‌گسترده‌ای که در این زمینه انجام شد، منحصر کردن مسئله‌ی ولایتعهدی در انگیزه‌ها و اهداف سیاسی به مثابه عمل و عکس‌العملِ سیاسی خالی از تحکم به نظر نمی‌رسد. در مقاله‌ی پیش رو تلاش می‌شود با شیوه‌ی کتابخانه‌ای و روش توصیفی- تحلیلی، انحصار مذکور شکسته شود و جایی برای باورهای اعتقادیِ طرفین ماجرا نیز باز شود. برای این منظور مروری اجمالی بر هر کدام از شاخص‌های ‌سیاسی- اعتقادی دخیل در ماجرای ولایتعهدی ضروری به نظر می‌رسد.

اوضاع سیاسی و نقش آن در ماجرای ولایتعهدی

فضای سیاسی دوران حاکمیت مأمون را نمی‌توان جدا از شخصیت و جایگاه ایشان در میان جامعه‌ی عرب و عباسیان دانست. مأمون از طرف پدر، هم عرب و هم عباسی محسوب می‌شد، اما مادر او کنیزی از دربار خلافت به نام «مراجل» بود (طبری، 1387ق: 8، 360). از این‌رو، در مقایسه با برادرش محمد (امین) موقعیت مناسبی در بین اشراف عرب نداشت. چگونگیِ به قدرت رسیدن وی نیز که با قتل برادرش- خلیفه‌ی محبوبِ اشراف عرب و بنی هاشم- همراه بود، به انضمام سپردن مقام وزارت و فرماندهی لشکریانش به ایرانیِ تازه مسلمان شده‌ای به نام فضل بن سهل، موقعیت و مقبولیت مأمون را نزد عرب‌ها ‌بیش از پیش متزلزل کرده بود (یعقوبی، 1371: 2، 445-450؛ ابن کثیر، 1407: 2، 159).
در کوتاه زمانی پس از کشته شدن امین و استقرار حکومت مأمون، دستگاه حاکمیت با انبوهی از مسائل مواجه شد. علاوه بر اختلاف‌های ‌داخلیِ ناشی از قتل امین و عزل و نصب‌های ‌حکومتی در میان خود عباسیان، در بغداد- مرکز تجمع عباسیان- شورش‌هایی شکل می‌گرفت که به واسطه‌ی تدبیر فضل، مأمون از آنها بی خبر بود. در سال 199 قمری، که هنوز کمتر از یک سال از دستیابی مأمون به حکومت نگذشته بود، علویانی که در دوره‌ی خلافت امین سکوت اختیار کرده بودند، از مناطق مرکزی عراق چون: کوفه، بصره، حجاز، یمن و برخی نقاط شرقی مانند: فارسی و اهواز با شعار «الرضا من آل محمد» تحرک‌هایی را آغاز کردند و به تهدیدی جدی برای حکومت (مأمون) عباسی تبدیل شدند (ابن اثیر، 1385ق: 4، 147).
محمد بن ابراهیم بن اسماعیل معروف به ابن طباطبا (199ق) از جمله علویانی است که با شعار محوری «الرضا من آل محمد» در کوفه قیام کرد (طبری، 1387ق: 8، 529).
ابن‌طباطبا با کمک و هم پیمانی یکی از فرماندهان ناراضی و جدا شده از سپاه مأمون به نام سری بن منصور شیبانی توانست پس از بیعت مردم و اعراب اطراف کوفه بر آن شهر مسلط شود (اصفهانی، 1416: 428). به دنبال این حرکت ائتلافی، سری بن منصور توانست به جایگاه جانشینی ابن‌طباطبا نائل آید، پس از پیروزی، اقدام به اعزام گروهای نظامی (سریه) به مناطق مختلف کرد و به همین مناسبت ملقب به «ابوالسرایا» شد.
به دلیل محبوبیت عمومی اهل بیت و شعار محوری «الرضا من آل محمد» پس مرگِ ناگهانی ابن‌طباطبا، ابوالسرایا به منظور حفظ ظاهری اصول یادشده، نوجوانی از نوادگان امام سجاد (علیه‌السلام) به نام محمد بن محمد بن زید را به رهبری دینی قیام منصوب کرد، اما در حقیقت زمام همه‌ی امور را خودش عهده‌دار بود (ابن اثیر، 1385ق: 4، 149). از جمله کارهای مؤثر او می‌توان به ضرب سکه و تعیین حاکمان و والیانی علوی برای سرزمین ‌مختلف اسلامی اشاره کرد:
1. ابراهیم فرزند امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم یمن؛
2. اسماعیل فرزند امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم فارس؛
3. زید فرزند دیگر امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم اهواز؛
4. محمد بن سلیمان از نوادگان امام حسن (علیه‌السلام)؛ حاکم مدینه؛
5. حسین بن حسن معروف به ابن‌افطس از نوادگان امام حسن (علیه‌السلام)؛ حاکم مدینه (همان).
این اقدام نه تنها سرزمین‌های مذکور را تحت کنترل علویان درمی‌آورد و از سیطره‌ی حکومت عباسی خارج می‌کرد، بلکه عاملی جدّی برای نفوذ روزافزون و رو به گسترش علویان در این مناطق بود که خطری به مراتب بزرگ‌تر برای عباسیان به حساب می‌آمد (عزام، 2009: 131).
از جمله موارد مشابه می‌توان به قیام زیدبن موسی در تصرف بصره (ابن اثیر، 1385ق: 27)، ابراهیم بن موسی در تصرف یمن و محمد بن جعفر معروف به محمد دیباج (مسعودی، 1374: 4، 27) اشاره کرد. در نگاه اوّل با این استدلال که عمده و اهم قیام‌های ‌مذکور قبل از ماجرای ولایتعهدی، از سوی سپاهیان مأمون سرکوب شده بود، رابطه‌ای میان جنبش ‌علویان و مسئله‌ی ولایتعهدی دیده نمی‌شود، اما حقیقت این است که گرچه شورش‌ها و از جمله قیام ابوالسرایا قبل از این سرکوب شده بود، حجاز و یمن هنوز در اختیار علویان بود و در عراق و جاهای دیگر نیز هر آن احتمال شورش می‌رفت.
شخصیت و ذکاوت سیاسی مأمون اقتضا می‌کرد که برای عبور از میان دو لبه‌ی قیچیِ مقبول نبودن خود نزد عباسیان و شورش‌های ‌علویان، تدبیری مؤثر بیندیشد. از این رو، ایشان با طرح ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام) ضمن آنکه می‌توانست شورش علویان را فرونشاند (صدوق، 1378: 1، 150)، می‌توانست خطر حرکت جامعه‌ی عرب و عباسیان را به کمترین نقطه‌ی ممکن برساند. توضیح مطلب اینکه مأمون با آگاهی از اعتقاد علویان به مسئله‌ی حاکمیت و اندیشه‌ی سیاسی آنان، واقف بود که مردم به ویژه در عراق و خراسان دوستدار و علاقه‌مند به خاندان پیامبر هستند و در هر زمان و مکانی که یکی از آنان علَم مخالفت برمی‌افراشت، به سرعت گروهی از مردم گِرد وی را می‌گرفتند. بر همین مبنا، برای رفع خطر علویان، امام رضا (علیه‌السلام) را به عنوان اهل بیت از مدینه به مرو احضار، به اجبار او را ولیعهد خود کرد و الرضا نامید (طبری، 1387ق: 7، 139؛ اصفهانی، 1416: 405، 499؛ ابن اثیر، 1385ق: 6، 326) تا شعار «الرضا من آل محمد» علویان را تحقق بخشد و آنان را وادار به سکوت نماید.
از طرف دیگر، با واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (علیه‌السلام) در مقام فردی از خاندان بزرگ و مهم عربی، از یک سو تلقی غلبه‌ی عنصر فارسی بر حکومت را از ذهن جامعه‌ی عرب دور می‌کرد و از دیگر سو، پیام و زنگ خطر مهمی برای عباسیانی که در بغداد علَم مخالفت با مأمون را برافراشته و او را از خلافت خلع کرده بودند به صدا درآورد، چرا که او می‌توانست به خوبی از این مسئله استفاده کند و با واگذاری ولایتعهدی به یکی از علویان، از آنها بخواهد اگر واقعاً طالب ادامه‌ی حکومت در نسل عباسیان هستند، از مخالفت‌های ‌خود دست بردارند و به مأمون ملحق شوند.

اندیشه‌ی اعتقادی مأمون و نقش آن در مسئله‌ی ولایتعهدی

مورخان و تحلیلگران تاریخی درباره‌ی مذهب و اندیشه‌ی اعتقادیِ مأمون دیدگاه‌های گوناگونی ارائه کرده‌اند. برخی به استناد شواهدی از تاریخ، وی را معتزلی خوانده و در مقابل، برخی به استناد شواهدی دیگر به او نسبت تشیع داده‌اند. بررسی ادله‌ی هر کدام از دیدگاه‌های ‌مذکور خارج از رسالت این مقاله است، اما به تناسب موضوع نوشتار برای اینکه بتوانیم پیش‌فرضی برای عقاید مأمون در نظر بگیریم، باید مروری اجمالی بر این مسئله داشته باشیم.
مذهب اعتزال که از نیمه‌ی اوّل قرن دوم با تأکید بر اصل اختیار انسانی و ارزش خِرَدورزی به مثابه مکتب کلامی ظهور کرده بود، توانست با همه‌ی فراز و فرودش شاکله‌ی قابل دفاعی به دست آورد و نقشی جدّی در نظام فکری جهان اسلام برای خود رقم بزند. این اندیشه در گذر زمان، شاخه‌ها ‌و فرقه‌های ‌متعددی پیدا کرد که همه‌ی آنها در پنج اصل اتفاق‌نظر دارند: توحید، عدل، المنزلة بین المنزلتین، وعد و وعید و امر به معروف و نهی از منکر. هر کدام از این اصول وجه تمایزی با دیگر مذاهب و مکاتب به حساب می‌آمد: توحید در مقابل ملاحده، معطله، دهریه و مشبه؛ عدل در مقابل مجبره؛ وعد و وعید در مقابل و رد مرجئه؛ منزلة بین المنزلتین در مقابل خوارج؛ امر به معروف و نهی از منکر در مقابل امامیه (قاضی، 1383ق: 124).
برخی چون ابن کثیر، مذهب مأمون را چنین بیان می‌کند: «مأمون، مذهب اعتزال را اختیار کرده، به گروهی که از پیروان مذهب معتزله بودند پیوسته است و آنان وی را اغفال نمودند. از افرادی که در این جریان تأثیر مهمی داشته است، بشربن غیاث مریسی است» (ابن کثیر، 1407: 10، 257). احمد امین مصری نیز بر این اندیشه صحه گذاشته و می‌گوید: «مأمون، معتزلی بوده، از عقاید معتزلی‌هایِ ‌بغداد پیروی می‌کرد و آنان نظرشان این بود که علی (علیه‌السلام) و فرزندانش از تمام صحابه حتی ابوبکر و عمر، به خلافت سزاوارتر بودند» ( بی‌تا: 3، 275).
ابن کثیر در جای دیگر به سبب بعضی مواضع و اظهاراتی که از مأمون می‌دیدند، به وی نسبت تشیع داده و آورده است: «مأمون، هم مذهب تشیع و هم روش اعتزال داشته و اما از مذهب صحیح سنت بهره‌ای نداشت» (1407: 10، 257).
نشست و برخاست مأمون با نامداران معتزله و نیز واگذاری برخی مناصب عمده به برجستگانی از آنان، دلیل مدعیان اعتزال مأمون است. در منابع تاریخی نیز شواهدی درباره‌ی رابطه‌ی مأمون با عناصر برجسته‌ای از معتزلیان وجود دارد که در نگاه آغازین، مؤید اندیشه‌ی مذکور است: مأمون بارها از معلم خود، ابوالهزیل علاف، با تمجید و ستایش یاد می‌کرد (ابن المرتضی، 1988: 49). خلیفه‌ی عباسی با معتزلیانی چون: نظّام (مسعودی، 1374: 227)، فوطی (ابن المرتضی، 1988: 61) و ثمامه بن اشرس (ابن خلکان، بی‌تا: 177؛ شهرستانی، 1368ق:71) ارتباط و معاشرت داشته است. همچنین، مأمون در وصیتی که به برادرش معتصم دارد از او می‌خواهد توصیه ‌ابن ابی دؤاد- که از برجستگان معتزلی است- را به جان و دل بشنود (ابن کثیر، 1407: 322). این گروه مهم‌ترین شاخص و نمود تأثیرپذیری مأمون از سران معتزله را درباره‌ی مسئله‌ی خلق قرآن و جریان محنه مطرح می‌کنند.
در مقابل نیز برخی منابع، ارتباط مأمون با عناصر ضدمعتزلی را نشان می‌دهد. شرکت مأمون در تشییع جنازه‌ی بشرالمریسی و نماز خواندن بر جنازه‌ی او که از مبلغان آموزه‌های ضرار بن عمر بود و از نظر کلامی نقطه‌ی مقابل اندیشه‌ی اعتزالی به حساب می‌آمد. همچنین، یحیی بن اکثم دشمن سرسخت معتزله، نزد مأمون قدر و منزلتی ویژه داشت و بعضی وقت‌ها همچون مستشاری مؤتمن برای او بود (خطیب بغدادی، بی‌تا: 199-200).
اما درباره‌ی تشیع مأمون، دومینیک سوردل، مستشرق معروف، در مقاله‌ای مبسوط در خصوص سیاست مذهبی مأمون مواردی نظیر: ازدواج موقت، تعلق خاطرش به علویان و مسئله‌ی امامت را دلیل بر نزدیکی دیدگاه مأمون به تشیع قلمداد می‌کند (1962: 27-48). ایشان ابراز می‌دارد که ازدواج موقت سنت شیعی است که مأمون با مجاز دانستن آن تمایل‌های ‌شیعی خود را آشکار می‌کند، اما حقیقت این است که مسئله‌ی متعه در تاریخ، فراز و فرودهای زیادی در میان جوامع شیعه و سنی داشته است (خطیب بغدادی، بی‌تا: 199). از سوی دیگر، مأمون در مسئله‌ی امامت، همان خصایص و اوصافی را که شیعیان برای امام قائل هستند به خلیفه نسبت می‌داد تا جایی که در دوران خلافتش امام و خلیفه را یکسان می‌دانست (صفوه، 1937: 377). اما با وجود همه‌ی این شواهد نمی‌توان تقارنی همخوان میان اندیشه‌ی شیعه و مأمون به دست آورد.
از این رو، نمی‌توان صِرف وجود ارتباط و مراوده‌ی خلیفه‌ی عباسی با معتزلیان را دلیلی بر اعتزال ایشان به حساب آورد، زیرا او همان‌طور که با معتزلیان مراوده داشته با دیگر متکلمان غیرمعتزلی نیز مرواده داشته است. به همین قیاس، وجود رگه‌هایی از باورهای شیعی در مأمون نمی‌تواند پشتوانه‌ی مقبولی برای اثبات تشیع او باشد، اما به یقین هر کدام از گزینه‌های ‌تشیع و اعتزال را برای مأمون انتخاب کنیم، می‌توانیم از دل آن خاستگاهی اعتقادی برای مسئله‌ی ولایتعهدی در نظر بگیریم. چنانچه پیش‌فرض اعتقادی مأمون را تشیع قرار دهیم، پاسخ مسئله روشن است و نیازی به بحث و اطاله نیست؛ اما در فرض باور اعتزالی برای مأمون، به منظور تطبیق بحث، مروری اجمالی بر اصول مذهب اعتزال ضروری به نظر می‌رسد.
مفروض است که مأمون، خلیفه‌ی مسلمین، (198-218ق) که آزاداندیش و دانش‌دوست بود، مذهب اعتزال اختیار کرد. او با برگزاری مجالس و محافل علمی، زمینه‌ی مناسبی برای بسط و ترویج اندیشه‌های ‌معتزله فراهم می‌کرد. روشن است که این اندیشه در سایه‌ی حمایت‌های ‌حاکمیت، در فرهنگ حاکم بر جامعه‌ی اسلامی بسیار تأثیرگذار بوده است. از جمله موضوع‌های مورد بحث آن روزگار مسئله‌ی پیشوایی امت است که می‌توان این موضوع را در اندیشه‌ی اعتزال واکاوی کرد. رویکرد معتزله به موضوع امامت را در دو گروه می‌توان بررسی کرد: گروهی بر آن هستند که به حکم دینی بر امت اسلامی واجب است به نصب امام اقدام کنند. دسته‌ای دیگر وجوب امام را نپذیرفته و بر این باورند که مسلمانان در گزینش امام مختارند (ناشی اکبر، 1971: 19).
ابن ابی‌الحدید نیز آورده است که همه‌ی معتزله از آن رو که به طور عادی امور مردم بدون رئیسی که حکم بِراند استواری نمی‌یابد، به وجوب امامت باور دارند (به استثنای ابوبکر اصم که معتقد است امامت در صورتی که امت در اعتدال و انصاف باشند و ستمی رخ ندهد، واجب نیست) (1385ق: 2، 308).
از این‌رو، برخلاف اینکه گروه‌های مذکور در چگونگی وجوب امامت- که آیا وجوب شرعی (معتزلة بصره) یا عقلی (معتزله‌ی بغداد و برخی بصریان)- با هم اختلاف‌نظر دارند، اما همه‌ی آنها در اصل ضرورت آن اشتراک‌نظر دارند (همان). در باور آنان امام باید دارای شرایط و خصال سه‌گانه‌ی علم، عدالت و پارسایی باشد (قاضی، 1383ق: 750).
زمخشری (467-538)، مفسر و دانشمند معروف معتزلی، در تفسیر آیه‌ی «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (بقره/124) مقام امامت را از دسترس و شایستگی افراد ظالم و خطاکار دور می‌داند و آن را نفی می‌کند. وی در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌» آورده است: «امامت، خلافت و پیمان من به آن گروه از فرزندانت که ستمکارند نمی‌رسد. تنها آن دسته از فرزندانت که عادل و از هر ظلم، پاک و مبرا هستند، شایستگی این مقام را دارا هستند» (1406: 1، 184). بنابراین، وی معتقد به اعتزال و حامی این اندیشه بوده است.
نکته‌ی دیگر اینکه بر مبنای خردورزی معتزلیان، از میان افراد ذی‌صلاح برای امر امامت و اداره‌ی امور جامعه آن فردی که از شایستگی بیشتری برخوردار بوده و به اصطلاح افضلِ آنان است در اولویت قرار می‌گیرد. گرچه در شاخص‌های ‌این اصل نیز اختلاف‌هایی در میان معتزله به چشم می‌خورد، اکثر آنان به امامت افضل قائل هستند (ناشی اکبر، 1971: 51-52).
نکته‌ی آخر اینکه در باور معتزله طبق اصل «وعد و وعید» (از اصول پنج‌گانه‌ی همه‌ی معتزلیان) و اینکه عالم آخرت، دار مکافات است (شهرستانی، 1368ق: 52 ،1)، انسانِ خطاکار راهی جز توبه در این دنیا برای جبران گناه و خطای ارتکابی خود ندارد، چرا که خداوند متعال همان‌طور که در وعده‌هایش تخلف نمی‌کند، در تحقق وعیدهایش نیز تخلف نخواهد کرد.
از مجموع مطالب بالا (وجوب امامت، امامت افضل، تحقق وعید خداوند) به ضمیمه‌ی اطلاعاتی که از شخصیت مأمونِ معتزلی در پایبندی به مسائل دینی (ابن طقطقی، 1367: 297) و غرور نداشتن او در مواجهه‌های ‌علمی به دست می‌آید، می‌توان چنین دل‌مشغولی و حدیث نفسی را برای او فرض کرد که من در جایگاه امامت افضل امت نیستم. در این صورت، ارتکاب چنین خطایی در اندیشه‌ی اعتزالیِ مأمون توجیه‌ناپذیر و گناهی نابخشودنی خواهد بود. در نتیجه‌ی چیدمانِ منطقی موارد مذکور، درباره‌ی پیشنهاد خلافت و واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (علیه‌السلام) می‌توان خاستگاه و رویکردی اعتقادی برای مأمون در نظر گرفت. گرچه این دیدگاه از زاویه‌ای دیگر و انطباق آن با عملکرد رفتاری مأمون با امام و به شهادت رساندن آن حضرت نقدپذیر است.

امام رضا (علیه‌السلام) و مسئله‌ی ولایتعهدی

یک طرف ماجرای ولایتعهدی، مأمون بود که اهدف و انگیزه‌هایش از دو منظر سیاسی و اعتقادی بیان شد. اکنون به بررسی عکس‌العمل امام از زوایای مذکور پرداخته می‌شود. پس از آنکه امام به مرکز خلافت مأمون در خراسان وارد شد، مأمون درخواست خود را مبنی بر سپردن خلافت به امام مطرح کرد و پس از اصرار فراوان و استنکاف امام از پذیرش آن، بالاخره به اجبار ولایتعهدی به آن حضرت تحمیل شد (حسینی‌العاملی، 1398ق: 285-298؛ صدوق، 1378: 2، 139). در این مسئله، مأمون امام را با تهدید به قتل در صورت نپذیرفتن، در وضعیتی قرار داد که ناگزیر از پذیرش ولایتعهدی بود (اصفهانی، 1416: 375). اینکه چرا امام از پذیرش جایگاهی که سال‌ها ‌اهل بیت از آن محروم و به دنبال آن بودند سر باز می‌زد، در مواضع امام بعد از تحمیل ولایتعهدی به خوبی روشن خواهد شد.
آنچه بیش از همه اهمیت داشت این بود که امام اقدام مأمون را حرکتی تلقی کردند که می‌توانست حقانیت امامت ائمه را تأیید کند، زیرا تا آن زمان از میان خلفا کسی چنین حقی برای علویان قائل نبود. این اقدام به خوبی می‌توانست بطلان کارهای خلفای پیشین اموی و عباسی را در خلاف این جهت نشان دهد. در همین راستا امام هنگام احتجاج با مأمون در امر واگذاری خلافت، به گونه‌ای مأمون را در بن بست قرار دادند که اساساً یا منکر حق خلافت برای خود و آبای خود شود یا دست از سر امام بردارد:
ان کانت هذه الخلافه لک والله جعلها لک، فلا یجوز أن تخلع لباساً اَلبَسَکَ الله و تجعله الغیرک و اِن کانت الخلافه لیست لک فلا یجوز لک أن تجعل لی ما لیس لک؛ اگر این خلافت از آن تو بوده و خدا آن را برای تو قرار داده، پس جایز نیست لباسی را که حالا به تو پرشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر از آن تو نیست، جایز نیست آنچه مال تو نیست به من واگذار نمایی (صدوق، 1378: 2، 138).
در جلسه‌ی معرفی امام به عنوان ولیعهد- جشن ولایتعهدی- آن حضرت بر این نکته تصریح داشتند و فرمودند: «اِن لنا حقاً علیکم حقاً برسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله و سلم) و لکم علینا حق به فاذا ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم: به خاطر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما حقی بر گردن شما و شما حقی بر گردن ما دارید، پس اگر شما حق ما را ادا کنید، ما نیز حق شما را می‌دهیم» (اصفهانی، 1416: 375).
همچنین، امام برای خنثی کردن سیاست مأمون درباره‌ی بهره‌گیری از ولایتعهدی او، در پاسخ به این سؤال که چرا ولایتعهدی را پذیرفتید؟ فرمودند به همان دلیلی که جدم داخل شورا شد (صدوق، 1378: 140) و نیز فرمودند: «قد عَلِمَ الله کراهتی لِذلک فلَما خُیرتُ بین قبول ذلک و بین القتل اخترتُ القبولَ علَی القتل؛ خدا می‌داند که از قبول این امر کراهت داشتم، ولی در وضعیتی قرار گرفتم که میان قبول ولایتعهدی و قتل، یکی را باید اختیار کنم؛ پذیرش ولایتعهدی را بر قتل ترجیح دادم» (همان).
به هرحال، امام گرچه ناچار به پذیرش ولایتعهدی بود، با همه‌ی قدرت نه تنها در صدد جلوگیری از بهره‌برداری سیاسی حاکمیت از این ماجرا، بلکه به دنبال تصریح و تأکید بر حقوق اهل بیت بودند. خطبه‌ی آن حضرت پس از تثبیت ولایتعهدی این تحلیل را تقویت و تثبیت می‌کند که در آنجا به نکته‌های ‌مهمی اشاره فرمودند از جمله:
اِن امیرالمؤمنین عضدةالله بالسداد و وفقه الرشاد عرف من حقنا ما جهله غیره... و انه جعل الی عهده و الامره الکبری اِن بقیت بعده: امیرالمؤمنین (مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، از حق ما آنچه دیگران انکار کرده بودند به رسمیت شناخت و برای من ولایتعهدی و اگر من پس از او زنده ماند م، ریاست کل را قرارداد (همان: 145).
اگر فرض مسئله این باشد که مأمون با این اقدامِ سیاسی به دنبال اهدافی چون مشروعیت‌بخشی و تأیید خلافت خویش از طرف امام بوده، موضعی که آن حضرت اتخاذ فرمودند در نقطه‌ی مقابل و درست بیانگر نامشروع بودن خلافت مأمون بوده است. به عبارت دیگر، نوع موضع‌گیری امام، اعتراف تلویحی مأمون بر حقانیت اهل بیت در امر خلافت را در پی داشت. ضمن آنکه امام شرایطی را برای پذیرش ولایتعهدی گذاشتند که عملاً ایشان را از مداخله در امور سیاسی و اجتماعی به طور کلی دور نگه دارد و مسئولیت هیچ کدام از نابسامانی جامعه متوجه امام نباشد. آن حضرت شرایط خود را بدین‌صورت بیان فرمودند:
و انا اقبل ذلک على انى لا أولى احداً و لا اُعزل احداً و لا اُنقض رسماً و لا سنهً و اَکون فی الامر من بعیدٍ مشیراً؛ من این امر را می‌پذیرم با این شرایط که به کسی مقام ندهم و کسی را از مقامش عزل نکنم و رسم و روشی را نقض نکنم، فقط از دور مقام ولایتعهد‌ی را داشته باشم (همان).
نکته‌ی دیگری که ذکر آن ضروری به نظر می‌رسد، موضعی است که امام در مجالس و محافل علمی مأمون انتخاب کردند. گرچه برخی، عواملی نظیر: زیر سؤال بردن علم لدنی امام در باور مردم، حسد مأمون به جایگاه علمی و اجتماعی امام (همان: 1، 152) یا حتی جلب نظر امام (همان:183) و علویان را در پشت پرده‌ی برگزاری این مجالس می‌دانند، اما به تناسب شرکت مأمون در جلسه‌های ‌علمی اهل حدیث (جعفریان: 1384، 442) روحیه‌ی علم‌دوستی وی را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. این مجالس و مناظره‌های ‌علمی به هر دلیلی که برگزار می‌شد، شرایطی را پیش روی امام قرار می‌داد که نحوه‌ی مواجهه‌ی آن حضرت با شرایط پیش آمده، نقش تعیین کننده‌ای برای امام و حاکمیت داشت.
مدتی پس از برگزاری این مجالس به تدریج مسائلی برای مأمون پیش آمد که آنها را زنگ خطری برای خود احساس کرد و باعث شد این مجالس را محدود کند. نقل شده است که به مأمون اطلاع دادند امام رضا (علیه‌السلام) مجالس کلامی تشکیل داده و بدین‌وسیله مردم شیفته و جذب او می‌شوند. مأمون به محمد بن عمرو طوسی مأموریت داد تا مردم را از مجالس آن حضرت طرد و رد کند. با این اقدام، نفرین امام را برای خود به جان خرید: «وانتقم لی ممن ظلمنی و استخف بی و طرد الشیعه عن بابی؛ خدایا، انتقام مرا از کسی که در حق من ظلم روا داشته، مرا خوار گرداند و شیعه را از من طرد نمود، بگیر» ( صدوق، 1378: 170).
موضع مهم و اعتراض رسای دیگر امام را باید در ماجرای نماز عید دانست که مأمون از امام درخواست کرد نماز عید را بخواند، ولی امام به استناد شرایط پیشین خویش در قبولی ولایتعهدی، از پذیرش نماز عید عذرخواهی کردند. پس از اصرار مأمون، امام قبول کردند و فرمودند: «من همچون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نماز خواهم رفت.» و مأمون نیز پذیرفت. پس از اعلام رسمی برگزاری مراسم نماز عید به امامت امام در مقام ولیعهدی، انتظار بر این بود که همچون خلفا با آداب و رسوم خاصی امام از خانه خارج شود، اما ناگهان همه شگفت‌زده دیدند که امام با پای برهنه و تکبیرگویان به راه افتادند. مردم نیز یک صدا به خروش آمدند؛ چنان که شهر مرو یکپارچه تکبیر شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پای خود به لرزه انداخته بودند. امیران که با لباس‌ها ‌و تشریفات رسمی و معمول این مناسبات آمده بودند، چون با آن صحنه مواجه شدند، همه بی اختیار از مرکب‌ها ‌به زیر آمده، کفش‌هایشان را از پایشان درآوردند، تحت تأثیر این فضا قرار گرفتند، با مردم همراه شدند و به دنبال آنان به راه افتادند. فضل گزارش این صحنه ‌مهیج را چنین به مأمون رساند:
أن بلغ الرضا المصلى على هذا السبیل افتتن به الناس و الرأى أن تسأله ان یرجع فبعث الیه المأمون فسأله الرجوع فدعا ابوالحسن بخفه فلبسه و رکب و رجع؛ اگر امام رضا (علیه‌السلام) بدین‌صورت به مصلی برسد، مردم شیفته‌ی او می‌شوند. بهتر است که از او بخواهی برگردد. سپس مأمون فردی را مأمور کرد و از امام خواست برگردد. آن حضرت کفش خود را خواست و پوشید و بر مرکب خویش سوار شد و برگشت (همان : 2، 152).
دقت در مواضع و گفته‌های ‌سیاسی امام نشان می‌دهد که آن حضرت نمی‌خواستند مسئولیت وضع موجود و اَعمالی را که از طرف حکومت اعمال می‌شد به عهده بگیرند و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت یا دخالتی در امور دارند، در این صورت طبعاً کسی ایشان را متهم نمی‌کرد، زیرا مسائلی که در کشور مطرح و دستوراتی که اجرا می‌شد، صرفاً از ناحیه‌ی خود مأمون تلقی می‌گردید و این امتیاز بزرگی بود که امام موفق شدند از مأمون بگیرند و بدین‌ترتیب مانع از آن شوند که به خاطر حضور ایشان در تشکیلات حکومتی، بدنامی برای خود فراهم کنند. از این رو، فرمودند: «انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول الخارج منه؛ من در این امر داخل نشدم، مگر مثل داخل شدن کسی که از آن خارج است» (همان: 138).
از نظر اعتقادی نیز فرمایش‌های امام در همه‌ی مواضع بیانگر نظریه‌ی امامت شیعی و اثبات حق اختصاصی اهل بیت بوده است. موضع ایشان در نماز عید به مثابه حرکتی در تعظیم شعائر دینی نقش بسزایی در ایجاد فضای روحی و احیای سیره‌ی عملی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته است که در پرتوِ آن حرکت اجتماعی- دینی، جریان حاکم احساس خطر کرد، پیامدهای نیمه کاره ماندن مراسم نماز عید را به جان خرید و دستور برگرداندن امام را صادر کرد.

نتیجه‌گیری

با توجه به آنچه گفتیم، به خوبی روشن است که نمی‌توان اقدام مأمون در مسئله‌ی ولایتعهدی را صرفاً انگیزه‌ای سیاسی برای فرونشاندن شورش‌ها و مخالفت‌های ‌آشکار و نهانِ علویان علیه حاکمیت و همچنین، همراه‌سازی امام در مقام بزرگ خاندان اهل بیت با خود دانست، شاید باورهای اعتقادیِ دغدغه‌های ‌دینی او (اعتزالی یا شیعی) تلنگری به وجدانش زده و او را وادار کرده که به هر طریقی بکوشد تا بزرگ خاندان رسالت را به پذیرش خلافت بکشاند.
استنکاف امام رضا (علیه‌السلام) از پذیرش خلافت و ولایتعهدی را نیز از دو زاویه‌ی سیاسی و اعتقادی می‌توان بررسی و توجیه کرد. از نظر سیاسی می‌توان آن را تدبیر امام برای محقق نشدن اهداف سیاسی خلیفه دانست که مبادا با حضور در حاکمیت، مسئولیتی از اوضاع نابسامان متوجه ایشان شود. از نظر اعتقادی، امام جایگاه امامت را امری الهی و حق اختصاصی اهل بیت می‌داند، بنابراین با این رویکرد نمی‌توانستند این جایگاه را به حکم کسی که هیچ تناسب و استحقاقی به آن نداشت، بپذیرند.

پی‌نوشت‌ها

1- دانش آموخته سطح سه حوزه علمیه قم، کارشناسی ارشد فِرَق تشیع از دانشگاه ادیان و مذاهب، عضو پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی Sahasanpour@yahoo.com

منابع تحقیق :
قرآن مجید.
ابن ابی الحدید مدائنی، عزالدین ابوحامد بن هبه‌الله بن محمد، (1385/ 1965). شرح نهج البلاغه، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرام، (1385ق/1965). الکامل فی التاریخ، بیروت.
ابن‌خلکان، شمس الدین احمد، (بی‌تا). و فیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تصحیح احسان عباس، بیروت: دارالثقافه.
ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، (1367). تاریخ فخری، ترجمه‌ی محمد وحید گلپایگانی، چاپ سوم، تهران: علمی و فرهنگی.
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، (1407/ 1986). البدایه و النهایه، بیروت: دارالفکر.
ابن المرتضی، احمد بن یحیی، (1988). طبقات المعتزله، بیروت: دارالجیل.
اصفهانی، ابوالفرج، (1416). مقاتل الطالبیین، چاپ دوم، قم: منشورات الشریف الرضی.
امین مصری، احمد، (بی‌تا). ضحی‌الاسلام، بیروت: دارالکتب العربی.
جعفریان، رسول، (1384). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، چاپ هشتم، قم: انصاریان.
حسینی العاملی، سیدجعفر مرتضی، (1398ق). الحیاةالسیاسیه الامام الرضا (علیه‌السلام)، قم، دارالتبلیغ اسلامی.
خطیب بغدادی، احمد بن علی، (بی‌تا). تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه.
زمخشری، جارالله محمود بن عمر، (1406). الکشاف عن حقایق غوامض القرآن، چاپ دوم، تهران: ناصرخسرو.
شهرستانی، عبدالکریم، (1368ق). الملل و النحل، تصحیح احمد فهمی محمد، چاپ اوّل، بیروت: دارالسرور.
صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، (1378). عیون اخبار الرضا، تهران: جهان.
صفوه، احمدزکی، (1937). جمهره رسائل العرب، تحقیق مصطفی حلبی، قاهره: بی‌نا.
طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، (1387ق/1967). تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت: دارالتراث.
عزام، خالد، (2009). موسوعه التاریخ الاسلامی: العصر العباسی، چاپ اوّل، اردن: دار اسامه.
قاضی، عبدالجبار، (1383ق). شرح الاصول الخمسه، قاهره: مطبعه الاستقلال.
مسعودی، علی بن الحسین، (1374). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران: علمی و فرهنگی.
ناشی اکبر، ابوالعباس عبدالله بن محمد، (1971). مسائل الامامه، تحقیق یوسف فان آس، بیروت: بی‌نا.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، (1371). تاریخ یعقوبی، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، چاپ ششم، تهران: علمی و فرهنگی.
Sourdel. Dominique, (1962)." La politique du Calife Abbadsid Al Ma"mun". Revue des etudes Islamiques No:30, pp. 27-48.

منبع مقاله :
فصلنامه‌ی فرهنگ رضوی، سال اول، شماره‌ی دوم، شماره مسلسل 2، تابستان 1392

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

تحلیل گفتمان مناظره‌های امام رضاع در دومین شماره …… فرهنگی هنری امام رضاع، به مدیرمسئولی سیدجواد جعفری احمدآبادی و سردبیری ماجرای ابن الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاع تراز مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضا تراز مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاعمأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع موقوفه جدید در بابلسر و فریدونکنار شناسایی ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاع رضاع در ایران، ماجرای بود و امام رضاع با قدرت بر رضاع به اصرار مأمون فرهنگ رضوی آرشیو مقاله صفحه تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ولایتعهدی امام رضاع در تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ماجرای ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام در دربار عباسیان مهم‌ترین رخداد سیاسی است امام رضاع در فضای خدعه و محدودیت به نشر فرهنگ … امام رضاع در فضای خدعه و بر مسئله ولایتعهدی امام در پی اصرار مأمون ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاعمأمون به سبب اینکه به قتل امام رضا مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع فیلم و صوت امامت امام رضاع امام رضا ع نمود ، و به لعن بر او می کرد در اصرار مامون و انکار امام امام رضا ع ولایت عهدیشعر های سروده شده در مورد امام رضا ع و بر امام اصرار اصرار مأمون و انکار امام تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ولایتعهدی


ادامه مطلب ...

قضاوت حضرت علی(ع) – ماجرای مادر قریشی و انکار داشتن پسر (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر مى داد که : خدایا! بین من و مادرم حکم کن.

عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت مى کنى؟

جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم. عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.

عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است.

عمر به زن گفت: شما در جواب چه مى گویید؟

زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم. او با چنین ادعایی مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا به حال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام. در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟

عمر پرسید: آیا شاهد دارى؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.

عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد. ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با حضرت  على علیه السلام برخورد نمودند.

پسر فریاد زد: یا على! به دادم برس. زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد.

حضرت  فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. براى چه او را آوردید؟

گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید.

در این وقت حضرت  على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند.

آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن.

جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.

على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت:  آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم؟

عمر گفت: سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود: على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است.

حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى؟

گفت: بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند.

على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم . همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است. سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى؟

زن پاسخ داد: بلى! این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند.

آن گاه حضرت به برادران زن فرمود: آیا در باره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟

گفتند: بلى! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.

حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر در آوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم.

سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد.

حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت. فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى.

پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز! برویم.

در این هنگام زن فریاد زد: النار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى؟! به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام. وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند: فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبریز است. مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.

عمر گفت: اگر على نبود من هلاک شده بودم.

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

مجله اینترنتی برترین ها پورتال خبری و سبک …مجله هارپرز بازار بریتانیا و چند نشریه مد اینترنتی دیگر، هر هفته فهرستی از خوش پوش مجله اینترنتی برترین ها پورتال خبری و سبک زندگی مجله هارپرز بازار بریتانیا و چند نشریه مد اینترنتی دیگر، هر هفته فهرستی از خوش پوش ترین و


ادامه مطلب ...

تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا (ع) در ماجرای ولایتعهدی

[ad_1]

چکیده

ماجرای ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام) در دربار عباسیان مهم‌ترین رخداد سیاسی است که برای اوّلین و آخرین بار در تاریخ سیاسی ائمه (علیهم‌السلام) رقم خورد. مأمون، خلافتی را که حاصل سال‌ها تلاش و مبارزه آبا و اجدادش بوده و خود نیز برای دستیابی به آن از ریختن خون برادرش دریغ نکرده بود، با کمترین هزینه به اصرار و تمهید، تقدیم بزرگ‌ترین رقیب خاندانی‌اش ساخت. او نیز که سال‌ها ‌آبا و اجدادش برای دستیابی به این خلافت از هیچ تلاش مشروعی فروگذار نبودند، از پذیرش آن استنکاف می‌ورزید.
این رخداد فرضیه‌های مختلفی را در ذهن بسیاری از پژوهشگران ایجاد نمود. مقاله‌ی حاضر پس از تبیین فرضیه‌ی سیاسی و بررسی اقوالی که اندیشه‌ی اعتزالی یا شیعی به مأمون نسبت داده‌اند، با تبیینی اجمالی از مسئله امامت در دو دیدگاه تشیع و اعتزال، جریان ولایتعهدی را از انحصار انگیزه‌های سیاسی خارج ساخته و باورهای اعتقادی طرفین را در کنار مواضع سیاسی آنان، به عنوان عاملی تأثیرگذار در اصرار و انکار آنها معرفی می‌سازد.

مقدمه

دوران 20 ساله‌ی امامت حضرت رضا (علیه‌السلام) (183-203ق) را می‌توان در میان ادوار سلسله‌ی امامان قبل و بعد از ایشان دورانی منحصر به فرد دانست که در مسائل گوناگون اعتقادی، فرهنگی و سیاسی می‌توان آن را بررسی کرد. در عرصه‌ی سیاست، بزرگ‌ترین رویداد تاریخ سیاسی ائمه در این دوره شکل گرفته و برای اوّلین بار حکومت، خلافتی را که سال‌ها ‌تلاش و مبارزه برای دستیابی به آن صورت پذیرفته بود، در ظاهر به امام پیشکش امام کرد و در نهایت به پذیرش ولایتعهدی منجر شد. این رخداد را از زوایای مختلف می‌توان بررسی کرد، محققان و نویسندگان نیز هر کدام از منظر خویش به تحلیل موضوع پرداخته‌اند.
از جمله آثاری که در این زمینه بحث کرده‌اند عبارتند از: الحیاة السیاسیة الامام الرضا (علیه‌السلام) به قلم جعفر مرتضی حسینی عاملی اثری است که تحلیل سیاسی دقیق و جامعی از مسئله‌ی ولایتعهدی ارائه کرده است. کتاب زندگی سیاسی و فرهنگی شیعیان بغداد تألیف سیدحسین موسوی پژوهش ارزشمندی است که تحلیل‌های ‌مناسبی از اوضاع سیاسی و وضعیت زندگی شیعیان در این دوره‌ها ‌به دست می‌دهد. به جریان ولایتعهدی به مثابه رخداد و مسئله‌ای سیاسی اشاره‌ی اجمالی شده است.
پژوهش دیگر تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم به قلم جاسم حسین است که دربرگیرنده‌ی مطالعه‌ی جامعی در زمینه‌های ‌تاریخی غیبت امام دوازدهم از زمان امام صادق (علیه‌السلام) است. او فعالیت‌های مخفی امامیه و نقش و تأثیر امامان بر تکامل تدریجی غیبت را بررسی کرده و بسیار گذرا و خلاصه، مطلبی را با عنوان «نگرش امام رضا (علیه‌السلام) به قیام علویان علیه مأمون» در قالب قیام ابوالسرایا و انگیزه‌های مأمون در مسئله‌ی ولایتعهدی بررسی نموده است.
رسول جعفریان در کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه در بخش مربوط به امام رضا (علیه‌السلام)، چگونگی تعامل و ارتباط امام با شیعیان و حکومت عباسی را بررسی کرده و ذیل این مباحث، مسئله‌ی ولایتعهدی را با نگاهی سیاسی تبیین کرده است. اثر دیگری که شایسته است از آن یاد شود، کتاب تاریخ سیاسی شیعیان اثنی‌عشری در ایران از ورود مسلمانان به ایران تا صفویه تألیف پروین ترکمنی‌آذر است که با توجه به حضور امام رضا (علیه‌السلام) در خراسان و حضور تشیع در ایران، در حد چند صفحه به سیاست‌های مأمون و مسئله‌ی ولایتعهدی پرداخته است.
مقاله‌ی «تحلیلی بر قیام‌های ‌علویان در دوران امام رضا (علیه‌السلام) و ارتباط آنها با ولایتعهدی» اثر نعمت‌الله صفری (مجله‌ی شیعه شناسی، شماره‌ی26) نیز تحلیل دقیق و ارزشمندی درباره‌ی این موضوع ارائه کرده است. همان‌طور که ملاحظه می‌شود، پژوهش‌های ‌انجام شده هر کدام از زاویه‌ای به تحلیل موضوع پرداخته‌اند و اغلب آنها مسئله‌ی ولایتعهدی را ترفندی سیاسی از سوی مأمون و انکار امام رضا (علیه‌السلام) را واکنشی برای گرفتار نشدن در حقه و نقشه‌ی سیاسی خلیفه معرفی کرده‌اند.
برخلاف تحقیق ‌گسترده‌ای که در این زمینه انجام شد، منحصر کردن مسئله‌ی ولایتعهدی در انگیزه‌ها و اهداف سیاسی به مثابه عمل و عکس‌العملِ سیاسی خالی از تحکم به نظر نمی‌رسد. در مقاله‌ی پیش رو تلاش می‌شود با شیوه‌ی کتابخانه‌ای و روش توصیفی- تحلیلی، انحصار مذکور شکسته شود و جایی برای باورهای اعتقادیِ طرفین ماجرا نیز باز شود. برای این منظور مروری اجمالی بر هر کدام از شاخص‌های ‌سیاسی- اعتقادی دخیل در ماجرای ولایتعهدی ضروری به نظر می‌رسد.

اوضاع سیاسی و نقش آن در ماجرای ولایتعهدی

فضای سیاسی دوران حاکمیت مأمون را نمی‌توان جدا از شخصیت و جایگاه ایشان در میان جامعه‌ی عرب و عباسیان دانست. مأمون از طرف پدر، هم عرب و هم عباسی محسوب می‌شد، اما مادر او کنیزی از دربار خلافت به نام «مراجل» بود (طبری، 1387ق: 8، 360). از این‌رو، در مقایسه با برادرش محمد (امین) موقعیت مناسبی در بین اشراف عرب نداشت. چگونگیِ به قدرت رسیدن وی نیز که با قتل برادرش- خلیفه‌ی محبوبِ اشراف عرب و بنی هاشم- همراه بود، به انضمام سپردن مقام وزارت و فرماندهی لشکریانش به ایرانیِ تازه مسلمان شده‌ای به نام فضل بن سهل، موقعیت و مقبولیت مأمون را نزد عرب‌ها ‌بیش از پیش متزلزل کرده بود (یعقوبی، 1371: 2، 445-450؛ ابن کثیر، 1407: 2، 159).
در کوتاه زمانی پس از کشته شدن امین و استقرار حکومت مأمون، دستگاه حاکمیت با انبوهی از مسائل مواجه شد. علاوه بر اختلاف‌های ‌داخلیِ ناشی از قتل امین و عزل و نصب‌های ‌حکومتی در میان خود عباسیان، در بغداد- مرکز تجمع عباسیان- شورش‌هایی شکل می‌گرفت که به واسطه‌ی تدبیر فضل، مأمون از آنها بی خبر بود. در سال 199 قمری، که هنوز کمتر از یک سال از دستیابی مأمون به حکومت نگذشته بود، علویانی که در دوره‌ی خلافت امین سکوت اختیار کرده بودند، از مناطق مرکزی عراق چون: کوفه، بصره، حجاز، یمن و برخی نقاط شرقی مانند: فارسی و اهواز با شعار «الرضا من آل محمد» تحرک‌هایی را آغاز کردند و به تهدیدی جدی برای حکومت (مأمون) عباسی تبدیل شدند (ابن اثیر، 1385ق: 4، 147).
محمد بن ابراهیم بن اسماعیل معروف به ابن طباطبا (199ق) از جمله علویانی است که با شعار محوری «الرضا من آل محمد» در کوفه قیام کرد (طبری، 1387ق: 8، 529).
ابن‌طباطبا با کمک و هم پیمانی یکی از فرماندهان ناراضی و جدا شده از سپاه مأمون به نام سری بن منصور شیبانی توانست پس از بیعت مردم و اعراب اطراف کوفه بر آن شهر مسلط شود (اصفهانی، 1416: 428). به دنبال این حرکت ائتلافی، سری بن منصور توانست به جایگاه جانشینی ابن‌طباطبا نائل آید، پس از پیروزی، اقدام به اعزام گروهای نظامی (سریه) به مناطق مختلف کرد و به همین مناسبت ملقب به «ابوالسرایا» شد.
به دلیل محبوبیت عمومی اهل بیت و شعار محوری «الرضا من آل محمد» پس مرگِ ناگهانی ابن‌طباطبا، ابوالسرایا به منظور حفظ ظاهری اصول یادشده، نوجوانی از نوادگان امام سجاد (علیه‌السلام) به نام محمد بن محمد بن زید را به رهبری دینی قیام منصوب کرد، اما در حقیقت زمام همه‌ی امور را خودش عهده‌دار بود (ابن اثیر، 1385ق: 4، 149). از جمله کارهای مؤثر او می‌توان به ضرب سکه و تعیین حاکمان و والیانی علوی برای سرزمین ‌مختلف اسلامی اشاره کرد:
1. ابراهیم فرزند امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم یمن؛
2. اسماعیل فرزند امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم فارس؛
3. زید فرزند دیگر امام کاظم (علیه‌السلام)؛ حاکم اهواز؛
4. محمد بن سلیمان از نوادگان امام حسن (علیه‌السلام)؛ حاکم مدینه؛
5. حسین بن حسن معروف به ابن‌افطس از نوادگان امام حسن (علیه‌السلام)؛ حاکم مدینه (همان).
این اقدام نه تنها سرزمین‌های مذکور را تحت کنترل علویان درمی‌آورد و از سیطره‌ی حکومت عباسی خارج می‌کرد، بلکه عاملی جدّی برای نفوذ روزافزون و رو به گسترش علویان در این مناطق بود که خطری به مراتب بزرگ‌تر برای عباسیان به حساب می‌آمد (عزام، 2009: 131).
از جمله موارد مشابه می‌توان به قیام زیدبن موسی در تصرف بصره (ابن اثیر، 1385ق: 27)، ابراهیم بن موسی در تصرف یمن و محمد بن جعفر معروف به محمد دیباج (مسعودی، 1374: 4، 27) اشاره کرد. در نگاه اوّل با این استدلال که عمده و اهم قیام‌های ‌مذکور قبل از ماجرای ولایتعهدی، از سوی سپاهیان مأمون سرکوب شده بود، رابطه‌ای میان جنبش ‌علویان و مسئله‌ی ولایتعهدی دیده نمی‌شود، اما حقیقت این است که گرچه شورش‌ها و از جمله قیام ابوالسرایا قبل از این سرکوب شده بود، حجاز و یمن هنوز در اختیار علویان بود و در عراق و جاهای دیگر نیز هر آن احتمال شورش می‌رفت.
شخصیت و ذکاوت سیاسی مأمون اقتضا می‌کرد که برای عبور از میان دو لبه‌ی قیچیِ مقبول نبودن خود نزد عباسیان و شورش‌های ‌علویان، تدبیری مؤثر بیندیشد. از این رو، ایشان با طرح ولایتعهدی امام رضا (علیه‌السلام) ضمن آنکه می‌توانست شورش علویان را فرونشاند (صدوق، 1378: 1، 150)، می‌توانست خطر حرکت جامعه‌ی عرب و عباسیان را به کمترین نقطه‌ی ممکن برساند. توضیح مطلب اینکه مأمون با آگاهی از اعتقاد علویان به مسئله‌ی حاکمیت و اندیشه‌ی سیاسی آنان، واقف بود که مردم به ویژه در عراق و خراسان دوستدار و علاقه‌مند به خاندان پیامبر هستند و در هر زمان و مکانی که یکی از آنان علَم مخالفت برمی‌افراشت، به سرعت گروهی از مردم گِرد وی را می‌گرفتند. بر همین مبنا، برای رفع خطر علویان، امام رضا (علیه‌السلام) را به عنوان اهل بیت از مدینه به مرو احضار، به اجبار او را ولیعهد خود کرد و الرضا نامید (طبری، 1387ق: 7، 139؛ اصفهانی، 1416: 405، 499؛ ابن اثیر، 1385ق: 6، 326) تا شعار «الرضا من آل محمد» علویان را تحقق بخشد و آنان را وادار به سکوت نماید.
از طرف دیگر، با واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (علیه‌السلام) در مقام فردی از خاندان بزرگ و مهم عربی، از یک سو تلقی غلبه‌ی عنصر فارسی بر حکومت را از ذهن جامعه‌ی عرب دور می‌کرد و از دیگر سو، پیام و زنگ خطر مهمی برای عباسیانی که در بغداد علَم مخالفت با مأمون را برافراشته و او را از خلافت خلع کرده بودند به صدا درآورد، چرا که او می‌توانست به خوبی از این مسئله استفاده کند و با واگذاری ولایتعهدی به یکی از علویان، از آنها بخواهد اگر واقعاً طالب ادامه‌ی حکومت در نسل عباسیان هستند، از مخالفت‌های ‌خود دست بردارند و به مأمون ملحق شوند.

اندیشه‌ی اعتقادی مأمون و نقش آن در مسئله‌ی ولایتعهدی

مورخان و تحلیلگران تاریخی درباره‌ی مذهب و اندیشه‌ی اعتقادیِ مأمون دیدگاه‌های گوناگونی ارائه کرده‌اند. برخی به استناد شواهدی از تاریخ، وی را معتزلی خوانده و در مقابل، برخی به استناد شواهدی دیگر به او نسبت تشیع داده‌اند. بررسی ادله‌ی هر کدام از دیدگاه‌های ‌مذکور خارج از رسالت این مقاله است، اما به تناسب موضوع نوشتار برای اینکه بتوانیم پیش‌فرضی برای عقاید مأمون در نظر بگیریم، باید مروری اجمالی بر این مسئله داشته باشیم.
مذهب اعتزال که از نیمه‌ی اوّل قرن دوم با تأکید بر اصل اختیار انسانی و ارزش خِرَدورزی به مثابه مکتب کلامی ظهور کرده بود، توانست با همه‌ی فراز و فرودش شاکله‌ی قابل دفاعی به دست آورد و نقشی جدّی در نظام فکری جهان اسلام برای خود رقم بزند. این اندیشه در گذر زمان، شاخه‌ها ‌و فرقه‌های ‌متعددی پیدا کرد که همه‌ی آنها در پنج اصل اتفاق‌نظر دارند: توحید، عدل، المنزلة بین المنزلتین، وعد و وعید و امر به معروف و نهی از منکر. هر کدام از این اصول وجه تمایزی با دیگر مذاهب و مکاتب به حساب می‌آمد: توحید در مقابل ملاحده، معطله، دهریه و مشبه؛ عدل در مقابل مجبره؛ وعد و وعید در مقابل و رد مرجئه؛ منزلة بین المنزلتین در مقابل خوارج؛ امر به معروف و نهی از منکر در مقابل امامیه (قاضی، 1383ق: 124).
برخی چون ابن کثیر، مذهب مأمون را چنین بیان می‌کند: «مأمون، مذهب اعتزال را اختیار کرده، به گروهی که از پیروان مذهب معتزله بودند پیوسته است و آنان وی را اغفال نمودند. از افرادی که در این جریان تأثیر مهمی داشته است، بشربن غیاث مریسی است» (ابن کثیر، 1407: 10، 257). احمد امین مصری نیز بر این اندیشه صحه گذاشته و می‌گوید: «مأمون، معتزلی بوده، از عقاید معتزلی‌هایِ ‌بغداد پیروی می‌کرد و آنان نظرشان این بود که علی (علیه‌السلام) و فرزندانش از تمام صحابه حتی ابوبکر و عمر، به خلافت سزاوارتر بودند» ( بی‌تا: 3، 275).
ابن کثیر در جای دیگر به سبب بعضی مواضع و اظهاراتی که از مأمون می‌دیدند، به وی نسبت تشیع داده و آورده است: «مأمون، هم مذهب تشیع و هم روش اعتزال داشته و اما از مذهب صحیح سنت بهره‌ای نداشت» (1407: 10، 257).
نشست و برخاست مأمون با نامداران معتزله و نیز واگذاری برخی مناصب عمده به برجستگانی از آنان، دلیل مدعیان اعتزال مأمون است. در منابع تاریخی نیز شواهدی درباره‌ی رابطه‌ی مأمون با عناصر برجسته‌ای از معتزلیان وجود دارد که در نگاه آغازین، مؤید اندیشه‌ی مذکور است: مأمون بارها از معلم خود، ابوالهزیل علاف، با تمجید و ستایش یاد می‌کرد (ابن المرتضی، 1988: 49). خلیفه‌ی عباسی با معتزلیانی چون: نظّام (مسعودی، 1374: 227)، فوطی (ابن المرتضی، 1988: 61) و ثمامه بن اشرس (ابن خلکان، بی‌تا: 177؛ شهرستانی، 1368ق:71) ارتباط و معاشرت داشته است. همچنین، مأمون در وصیتی که به برادرش معتصم دارد از او می‌خواهد توصیه ‌ابن ابی دؤاد- که از برجستگان معتزلی است- را به جان و دل بشنود (ابن کثیر، 1407: 322). این گروه مهم‌ترین شاخص و نمود تأثیرپذیری مأمون از سران معتزله را درباره‌ی مسئله‌ی خلق قرآن و جریان محنه مطرح می‌کنند.
در مقابل نیز برخی منابع، ارتباط مأمون با عناصر ضدمعتزلی را نشان می‌دهد. شرکت مأمون در تشییع جنازه‌ی بشرالمریسی و نماز خواندن بر جنازه‌ی او که از مبلغان آموزه‌های ضرار بن عمر بود و از نظر کلامی نقطه‌ی مقابل اندیشه‌ی اعتزالی به حساب می‌آمد. همچنین، یحیی بن اکثم دشمن سرسخت معتزله، نزد مأمون قدر و منزلتی ویژه داشت و بعضی وقت‌ها همچون مستشاری مؤتمن برای او بود (خطیب بغدادی، بی‌تا: 199-200).
اما درباره‌ی تشیع مأمون، دومینیک سوردل، مستشرق معروف، در مقاله‌ای مبسوط در خصوص سیاست مذهبی مأمون مواردی نظیر: ازدواج موقت، تعلق خاطرش به علویان و مسئله‌ی امامت را دلیل بر نزدیکی دیدگاه مأمون به تشیع قلمداد می‌کند (1962: 27-48). ایشان ابراز می‌دارد که ازدواج موقت سنت شیعی است که مأمون با مجاز دانستن آن تمایل‌های ‌شیعی خود را آشکار می‌کند، اما حقیقت این است که مسئله‌ی متعه در تاریخ، فراز و فرودهای زیادی در میان جوامع شیعه و سنی داشته است (خطیب بغدادی، بی‌تا: 199). از سوی دیگر، مأمون در مسئله‌ی امامت، همان خصایص و اوصافی را که شیعیان برای امام قائل هستند به خلیفه نسبت می‌داد تا جایی که در دوران خلافتش امام و خلیفه را یکسان می‌دانست (صفوه، 1937: 377). اما با وجود همه‌ی این شواهد نمی‌توان تقارنی همخوان میان اندیشه‌ی شیعه و مأمون به دست آورد.
از این رو، نمی‌توان صِرف وجود ارتباط و مراوده‌ی خلیفه‌ی عباسی با معتزلیان را دلیلی بر اعتزال ایشان به حساب آورد، زیرا او همان‌طور که با معتزلیان مراوده داشته با دیگر متکلمان غیرمعتزلی نیز مرواده داشته است. به همین قیاس، وجود رگه‌هایی از باورهای شیعی در مأمون نمی‌تواند پشتوانه‌ی مقبولی برای اثبات تشیع او باشد، اما به یقین هر کدام از گزینه‌های ‌تشیع و اعتزال را برای مأمون انتخاب کنیم، می‌توانیم از دل آن خاستگاهی اعتقادی برای مسئله‌ی ولایتعهدی در نظر بگیریم. چنانچه پیش‌فرض اعتقادی مأمون را تشیع قرار دهیم، پاسخ مسئله روشن است و نیازی به بحث و اطاله نیست؛ اما در فرض باور اعتزالی برای مأمون، به منظور تطبیق بحث، مروری اجمالی بر اصول مذهب اعتزال ضروری به نظر می‌رسد.
مفروض است که مأمون، خلیفه‌ی مسلمین، (198-218ق) که آزاداندیش و دانش‌دوست بود، مذهب اعتزال اختیار کرد. او با برگزاری مجالس و محافل علمی، زمینه‌ی مناسبی برای بسط و ترویج اندیشه‌های ‌معتزله فراهم می‌کرد. روشن است که این اندیشه در سایه‌ی حمایت‌های ‌حاکمیت، در فرهنگ حاکم بر جامعه‌ی اسلامی بسیار تأثیرگذار بوده است. از جمله موضوع‌های مورد بحث آن روزگار مسئله‌ی پیشوایی امت است که می‌توان این موضوع را در اندیشه‌ی اعتزال واکاوی کرد. رویکرد معتزله به موضوع امامت را در دو گروه می‌توان بررسی کرد: گروهی بر آن هستند که به حکم دینی بر امت اسلامی واجب است به نصب امام اقدام کنند. دسته‌ای دیگر وجوب امام را نپذیرفته و بر این باورند که مسلمانان در گزینش امام مختارند (ناشی اکبر، 1971: 19).
ابن ابی‌الحدید نیز آورده است که همه‌ی معتزله از آن رو که به طور عادی امور مردم بدون رئیسی که حکم بِراند استواری نمی‌یابد، به وجوب امامت باور دارند (به استثنای ابوبکر اصم که معتقد است امامت در صورتی که امت در اعتدال و انصاف باشند و ستمی رخ ندهد، واجب نیست) (1385ق: 2، 308).
از این‌رو، برخلاف اینکه گروه‌های مذکور در چگونگی وجوب امامت- که آیا وجوب شرعی (معتزلة بصره) یا عقلی (معتزله‌ی بغداد و برخی بصریان)- با هم اختلاف‌نظر دارند، اما همه‌ی آنها در اصل ضرورت آن اشتراک‌نظر دارند (همان). در باور آنان امام باید دارای شرایط و خصال سه‌گانه‌ی علم، عدالت و پارسایی باشد (قاضی، 1383ق: 750).
زمخشری (467-538)، مفسر و دانشمند معروف معتزلی، در تفسیر آیه‌ی «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (بقره/124) مقام امامت را از دسترس و شایستگی افراد ظالم و خطاکار دور می‌داند و آن را نفی می‌کند. وی در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌» آورده است: «امامت، خلافت و پیمان من به آن گروه از فرزندانت که ستمکارند نمی‌رسد. تنها آن دسته از فرزندانت که عادل و از هر ظلم، پاک و مبرا هستند، شایستگی این مقام را دارا هستند» (1406: 1، 184). بنابراین، وی معتقد به اعتزال و حامی این اندیشه بوده است.
نکته‌ی دیگر اینکه بر مبنای خردورزی معتزلیان، از میان افراد ذی‌صلاح برای امر امامت و اداره‌ی امور جامعه آن فردی که از شایستگی بیشتری برخوردار بوده و به اصطلاح افضلِ آنان است در اولویت قرار می‌گیرد. گرچه در شاخص‌های ‌این اصل نیز اختلاف‌هایی در میان معتزله به چشم می‌خورد، اکثر آنان به امامت افضل قائل هستند (ناشی اکبر، 1971: 51-52).
نکته‌ی آخر اینکه در باور معتزله طبق اصل «وعد و وعید» (از اصول پنج‌گانه‌ی همه‌ی معتزلیان) و اینکه عالم آخرت، دار مکافات است (شهرستانی، 1368ق: 52 ،1)، انسانِ خطاکار راهی جز توبه در این دنیا برای جبران گناه و خطای ارتکابی خود ندارد، چرا که خداوند متعال همان‌طور که در وعده‌هایش تخلف نمی‌کند، در تحقق وعیدهایش نیز تخلف نخواهد کرد.
از مجموع مطالب بالا (وجوب امامت، امامت افضل، تحقق وعید خداوند) به ضمیمه‌ی اطلاعاتی که از شخصیت مأمونِ معتزلی در پایبندی به مسائل دینی (ابن طقطقی، 1367: 297) و غرور نداشتن او در مواجهه‌های ‌علمی به دست می‌آید، می‌توان چنین دل‌مشغولی و حدیث نفسی را برای او فرض کرد که من در جایگاه امامت افضل امت نیستم. در این صورت، ارتکاب چنین خطایی در اندیشه‌ی اعتزالیِ مأمون توجیه‌ناپذیر و گناهی نابخشودنی خواهد بود. در نتیجه‌ی چیدمانِ منطقی موارد مذکور، درباره‌ی پیشنهاد خلافت و واگذاری ولایتعهدی به امام رضا (علیه‌السلام) می‌توان خاستگاه و رویکردی اعتقادی برای مأمون در نظر گرفت. گرچه این دیدگاه از زاویه‌ای دیگر و انطباق آن با عملکرد رفتاری مأمون با امام و به شهادت رساندن آن حضرت نقدپذیر است.

امام رضا (علیه‌السلام) و مسئله‌ی ولایتعهدی

یک طرف ماجرای ولایتعهدی، مأمون بود که اهدف و انگیزه‌هایش از دو منظر سیاسی و اعتقادی بیان شد. اکنون به بررسی عکس‌العمل امام از زوایای مذکور پرداخته می‌شود. پس از آنکه امام به مرکز خلافت مأمون در خراسان وارد شد، مأمون درخواست خود را مبنی بر سپردن خلافت به امام مطرح کرد و پس از اصرار فراوان و استنکاف امام از پذیرش آن، بالاخره به اجبار ولایتعهدی به آن حضرت تحمیل شد (حسینی‌العاملی، 1398ق: 285-298؛ صدوق، 1378: 2، 139). در این مسئله، مأمون امام را با تهدید به قتل در صورت نپذیرفتن، در وضعیتی قرار داد که ناگزیر از پذیرش ولایتعهدی بود (اصفهانی، 1416: 375). اینکه چرا امام از پذیرش جایگاهی که سال‌ها ‌اهل بیت از آن محروم و به دنبال آن بودند سر باز می‌زد، در مواضع امام بعد از تحمیل ولایتعهدی به خوبی روشن خواهد شد.
آنچه بیش از همه اهمیت داشت این بود که امام اقدام مأمون را حرکتی تلقی کردند که می‌توانست حقانیت امامت ائمه را تأیید کند، زیرا تا آن زمان از میان خلفا کسی چنین حقی برای علویان قائل نبود. این اقدام به خوبی می‌توانست بطلان کارهای خلفای پیشین اموی و عباسی را در خلاف این جهت نشان دهد. در همین راستا امام هنگام احتجاج با مأمون در امر واگذاری خلافت، به گونه‌ای مأمون را در بن بست قرار دادند که اساساً یا منکر حق خلافت برای خود و آبای خود شود یا دست از سر امام بردارد:
ان کانت هذه الخلافه لک والله جعلها لک، فلا یجوز أن تخلع لباساً اَلبَسَکَ الله و تجعله الغیرک و اِن کانت الخلافه لیست لک فلا یجوز لک أن تجعل لی ما لیس لک؛ اگر این خلافت از آن تو بوده و خدا آن را برای تو قرار داده، پس جایز نیست لباسی را که حالا به تو پرشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر از آن تو نیست، جایز نیست آنچه مال تو نیست به من واگذار نمایی (صدوق، 1378: 2، 138).
در جلسه‌ی معرفی امام به عنوان ولیعهد- جشن ولایتعهدی- آن حضرت بر این نکته تصریح داشتند و فرمودند: «اِن لنا حقاً علیکم حقاً برسول الله (صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله و سلم) و لکم علینا حق به فاذا ادیتم الینا ذلک وجب علینا الحق لکم: به خاطر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما حقی بر گردن شما و شما حقی بر گردن ما دارید، پس اگر شما حق ما را ادا کنید، ما نیز حق شما را می‌دهیم» (اصفهانی، 1416: 375).
همچنین، امام برای خنثی کردن سیاست مأمون درباره‌ی بهره‌گیری از ولایتعهدی او، در پاسخ به این سؤال که چرا ولایتعهدی را پذیرفتید؟ فرمودند به همان دلیلی که جدم داخل شورا شد (صدوق، 1378: 140) و نیز فرمودند: «قد عَلِمَ الله کراهتی لِذلک فلَما خُیرتُ بین قبول ذلک و بین القتل اخترتُ القبولَ علَی القتل؛ خدا می‌داند که از قبول این امر کراهت داشتم، ولی در وضعیتی قرار گرفتم که میان قبول ولایتعهدی و قتل، یکی را باید اختیار کنم؛ پذیرش ولایتعهدی را بر قتل ترجیح دادم» (همان).
به هرحال، امام گرچه ناچار به پذیرش ولایتعهدی بود، با همه‌ی قدرت نه تنها در صدد جلوگیری از بهره‌برداری سیاسی حاکمیت از این ماجرا، بلکه به دنبال تصریح و تأکید بر حقوق اهل بیت بودند. خطبه‌ی آن حضرت پس از تثبیت ولایتعهدی این تحلیل را تقویت و تثبیت می‌کند که در آنجا به نکته‌های ‌مهمی اشاره فرمودند از جمله:
اِن امیرالمؤمنین عضدةالله بالسداد و وفقه الرشاد عرف من حقنا ما جهله غیره... و انه جعل الی عهده و الامره الکبری اِن بقیت بعده: امیرالمؤمنین (مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، از حق ما آنچه دیگران انکار کرده بودند به رسمیت شناخت و برای من ولایتعهدی و اگر من پس از او زنده ماند م، ریاست کل را قرارداد (همان: 145).
اگر فرض مسئله این باشد که مأمون با این اقدامِ سیاسی به دنبال اهدافی چون مشروعیت‌بخشی و تأیید خلافت خویش از طرف امام بوده، موضعی که آن حضرت اتخاذ فرمودند در نقطه‌ی مقابل و درست بیانگر نامشروع بودن خلافت مأمون بوده است. به عبارت دیگر، نوع موضع‌گیری امام، اعتراف تلویحی مأمون بر حقانیت اهل بیت در امر خلافت را در پی داشت. ضمن آنکه امام شرایطی را برای پذیرش ولایتعهدی گذاشتند که عملاً ایشان را از مداخله در امور سیاسی و اجتماعی به طور کلی دور نگه دارد و مسئولیت هیچ کدام از نابسامانی جامعه متوجه امام نباشد. آن حضرت شرایط خود را بدین‌صورت بیان فرمودند:
و انا اقبل ذلک على انى لا أولى احداً و لا اُعزل احداً و لا اُنقض رسماً و لا سنهً و اَکون فی الامر من بعیدٍ مشیراً؛ من این امر را می‌پذیرم با این شرایط که به کسی مقام ندهم و کسی را از مقامش عزل نکنم و رسم و روشی را نقض نکنم، فقط از دور مقام ولایتعهد‌ی را داشته باشم (همان).
نکته‌ی دیگری که ذکر آن ضروری به نظر می‌رسد، موضعی است که امام در مجالس و محافل علمی مأمون انتخاب کردند. گرچه برخی، عواملی نظیر: زیر سؤال بردن علم لدنی امام در باور مردم، حسد مأمون به جایگاه علمی و اجتماعی امام (همان: 1، 152) یا حتی جلب نظر امام (همان:183) و علویان را در پشت پرده‌ی برگزاری این مجالس می‌دانند، اما به تناسب شرکت مأمون در جلسه‌های ‌علمی اهل حدیث (جعفریان: 1384، 442) روحیه‌ی علم‌دوستی وی را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. این مجالس و مناظره‌های ‌علمی به هر دلیلی که برگزار می‌شد، شرایطی را پیش روی امام قرار می‌داد که نحوه‌ی مواجهه‌ی آن حضرت با شرایط پیش آمده، نقش تعیین کننده‌ای برای امام و حاکمیت داشت.
مدتی پس از برگزاری این مجالس به تدریج مسائلی برای مأمون پیش آمد که آنها را زنگ خطری برای خود احساس کرد و باعث شد این مجالس را محدود کند. نقل شده است که به مأمون اطلاع دادند امام رضا (علیه‌السلام) مجالس کلامی تشکیل داده و بدین‌وسیله مردم شیفته و جذب او می‌شوند. مأمون به محمد بن عمرو طوسی مأموریت داد تا مردم را از مجالس آن حضرت طرد و رد کند. با این اقدام، نفرین امام را برای خود به جان خرید: «وانتقم لی ممن ظلمنی و استخف بی و طرد الشیعه عن بابی؛ خدایا، انتقام مرا از کسی که در حق من ظلم روا داشته، مرا خوار گرداند و شیعه را از من طرد نمود، بگیر» ( صدوق، 1378: 170).
موضع مهم و اعتراض رسای دیگر امام را باید در ماجرای نماز عید دانست که مأمون از امام درخواست کرد نماز عید را بخواند، ولی امام به استناد شرایط پیشین خویش در قبولی ولایتعهدی، از پذیرش نماز عید عذرخواهی کردند. پس از اصرار مأمون، امام قبول کردند و فرمودند: «من همچون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نماز خواهم رفت.» و مأمون نیز پذیرفت. پس از اعلام رسمی برگزاری مراسم نماز عید به امامت امام در مقام ولیعهدی، انتظار بر این بود که همچون خلفا با آداب و رسوم خاصی امام از خانه خارج شود، اما ناگهان همه شگفت‌زده دیدند که امام با پای برهنه و تکبیرگویان به راه افتادند. مردم نیز یک صدا به خروش آمدند؛ چنان که شهر مرو یکپارچه تکبیر شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پای خود به لرزه انداخته بودند. امیران که با لباس‌ها ‌و تشریفات رسمی و معمول این مناسبات آمده بودند، چون با آن صحنه مواجه شدند، همه بی اختیار از مرکب‌ها ‌به زیر آمده، کفش‌هایشان را از پایشان درآوردند، تحت تأثیر این فضا قرار گرفتند، با مردم همراه شدند و به دنبال آنان به راه افتادند. فضل گزارش این صحنه ‌مهیج را چنین به مأمون رساند:
أن بلغ الرضا المصلى على هذا السبیل افتتن به الناس و الرأى أن تسأله ان یرجع فبعث الیه المأمون فسأله الرجوع فدعا ابوالحسن بخفه فلبسه و رکب و رجع؛ اگر امام رضا (علیه‌السلام) بدین‌صورت به مصلی برسد، مردم شیفته‌ی او می‌شوند. بهتر است که از او بخواهی برگردد. سپس مأمون فردی را مأمور کرد و از امام خواست برگردد. آن حضرت کفش خود را خواست و پوشید و بر مرکب خویش سوار شد و برگشت (همان : 2، 152).
دقت در مواضع و گفته‌های ‌سیاسی امام نشان می‌دهد که آن حضرت نمی‌خواستند مسئولیت وضع موجود و اَعمالی را که از طرف حکومت اعمال می‌شد به عهده بگیرند و کسانی گمان کنند که آن حضرت نظارت یا دخالتی در امور دارند، در این صورت طبعاً کسی ایشان را متهم نمی‌کرد، زیرا مسائلی که در کشور مطرح و دستوراتی که اجرا می‌شد، صرفاً از ناحیه‌ی خود مأمون تلقی می‌گردید و این امتیاز بزرگی بود که امام موفق شدند از مأمون بگیرند و بدین‌ترتیب مانع از آن شوند که به خاطر حضور ایشان در تشکیلات حکومتی، بدنامی برای خود فراهم کنند. از این رو، فرمودند: «انی ما دخلت فی هذا الامر الا دخول الخارج منه؛ من در این امر داخل نشدم، مگر مثل داخل شدن کسی که از آن خارج است» (همان: 138).
از نظر اعتقادی نیز فرمایش‌های امام در همه‌ی مواضع بیانگر نظریه‌ی امامت شیعی و اثبات حق اختصاصی اهل بیت بوده است. موضع ایشان در نماز عید به مثابه حرکتی در تعظیم شعائر دینی نقش بسزایی در ایجاد فضای روحی و احیای سیره‌ی عملی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته است که در پرتوِ آن حرکت اجتماعی- دینی، جریان حاکم احساس خطر کرد، پیامدهای نیمه کاره ماندن مراسم نماز عید را به جان خرید و دستور برگرداندن امام را صادر کرد.

نتیجه‌گیری

با توجه به آنچه گفتیم، به خوبی روشن است که نمی‌توان اقدام مأمون در مسئله‌ی ولایتعهدی را صرفاً انگیزه‌ای سیاسی برای فرونشاندن شورش‌ها و مخالفت‌های ‌آشکار و نهانِ علویان علیه حاکمیت و همچنین، همراه‌سازی امام در مقام بزرگ خاندان اهل بیت با خود دانست، شاید باورهای اعتقادیِ دغدغه‌های ‌دینی او (اعتزالی یا شیعی) تلنگری به وجدانش زده و او را وادار کرده که به هر طریقی بکوشد تا بزرگ خاندان رسالت را به پذیرش خلافت بکشاند.
استنکاف امام رضا (علیه‌السلام) از پذیرش خلافت و ولایتعهدی را نیز از دو زاویه‌ی سیاسی و اعتقادی می‌توان بررسی و توجیه کرد. از نظر سیاسی می‌توان آن را تدبیر امام برای محقق نشدن اهداف سیاسی خلیفه دانست که مبادا با حضور در حاکمیت، مسئولیتی از اوضاع نابسامان متوجه ایشان شود. از نظر اعتقادی، امام جایگاه امامت را امری الهی و حق اختصاصی اهل بیت می‌داند، بنابراین با این رویکرد نمی‌توانستند این جایگاه را به حکم کسی که هیچ تناسب و استحقاقی به آن نداشت، بپذیرند.

پی‌نوشت‌ها

1- دانش آموخته سطح سه حوزه علمیه قم، کارشناسی ارشد فِرَق تشیع از دانشگاه ادیان و مذاهب، عضو پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی Sahasanpour@yahoo.com

منابع تحقیق :
قرآن مجید.
ابن ابی الحدید مدائنی، عزالدین ابوحامد بن هبه‌الله بن محمد، (1385/ 1965). شرح نهج البلاغه، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرام، (1385ق/1965). الکامل فی التاریخ، بیروت.
ابن‌خلکان، شمس الدین احمد، (بی‌تا). و فیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تصحیح احسان عباس، بیروت: دارالثقافه.
ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، (1367). تاریخ فخری، ترجمه‌ی محمد وحید گلپایگانی، چاپ سوم، تهران: علمی و فرهنگی.
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، (1407/ 1986). البدایه و النهایه، بیروت: دارالفکر.
ابن المرتضی، احمد بن یحیی، (1988). طبقات المعتزله، بیروت: دارالجیل.
اصفهانی، ابوالفرج، (1416). مقاتل الطالبیین، چاپ دوم، قم: منشورات الشریف الرضی.
امین مصری، احمد، (بی‌تا). ضحی‌الاسلام، بیروت: دارالکتب العربی.
جعفریان، رسول، (1384). حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، چاپ هشتم، قم: انصاریان.
حسینی العاملی، سیدجعفر مرتضی، (1398ق). الحیاةالسیاسیه الامام الرضا (علیه‌السلام)، قم، دارالتبلیغ اسلامی.
خطیب بغدادی، احمد بن علی، (بی‌تا). تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیه.
زمخشری، جارالله محمود بن عمر، (1406). الکشاف عن حقایق غوامض القرآن، چاپ دوم، تهران: ناصرخسرو.
شهرستانی، عبدالکریم، (1368ق). الملل و النحل، تصحیح احمد فهمی محمد، چاپ اوّل، بیروت: دارالسرور.
صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، (1378). عیون اخبار الرضا، تهران: جهان.
صفوه، احمدزکی، (1937). جمهره رسائل العرب، تحقیق مصطفی حلبی، قاهره: بی‌نا.
طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، (1387ق/1967). تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت: دارالتراث.
عزام، خالد، (2009). موسوعه التاریخ الاسلامی: العصر العباسی، چاپ اوّل، اردن: دار اسامه.
قاضی، عبدالجبار، (1383ق). شرح الاصول الخمسه، قاهره: مطبعه الاستقلال.
مسعودی، علی بن الحسین، (1374). مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران: علمی و فرهنگی.
ناشی اکبر، ابوالعباس عبدالله بن محمد، (1971). مسائل الامامه، تحقیق یوسف فان آس، بیروت: بی‌نا.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، (1371). تاریخ یعقوبی، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، چاپ ششم، تهران: علمی و فرهنگی.
Sourdel. Dominique, (1962)." La politique du Calife Abbadsid Al Ma"mun". Revue des etudes Islamiques No:30, pp. 27-48.

منبع مقاله :
فصلنامه‌ی فرهنگ رضوی، سال اول، شماره‌ی دوم، شماره مسلسل 2، تابستان 1392

[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

تحلیل گفتمان مناظره‌های امام رضاع در دومین شماره …… فرهنگی هنری امام رضاع، به مدیرمسئولی سیدجواد جعفری احمدآبادی و سردبیری ماجرای ابن الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاع تراز مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضا تراز مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاعمأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع موقوفه جدید در بابلسر و فریدونکنار شناسایی ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاع رضاع در ایران، ماجرای بود و امام رضاع با قدرت بر رضاع به اصرار مأمون فرهنگ رضوی آرشیو مقاله صفحه تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ولایتعهدی امام رضاع در تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ماجرای ولایتعهدی امام رضا علیه‌السلام در دربار عباسیان مهم‌ترین رخداد سیاسی است امام رضاع در فضای خدعه و محدودیت به نشر فرهنگ … امام رضاع در فضای خدعه و بر مسئله ولایتعهدی امام در پی اصرار مأمون ماجرای ابن‌الرضا خوانده شدن امامان بعد از امام رضاعمأمون به سبب اینکه به قتل امام رضا مأمون به سبب اینکه به قتل امام رضاع فیلم و صوت امامت امام رضاع امام رضا ع نمود ، و به لعن بر او می کرد در اصرار مامون و انکار امام امام رضا ع ولایت عهدیشعر های سروده شده در مورد امام رضا ع و بر امام اصرار اصرار مأمون و انکار امام تحلیلی بر چرایی اصرار مأمون و انکار امام رضا ع در ماجرای ولایتعهدی


ادامه مطلب ...