مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

کلاهبردار صیغه‌ای با ۴۶ میلیون تومان کلاهبرداری دستگیر شد

سرهنگ «سید غلامرضا حسینی» در این باره گفت: فردی با در دست داشتن شکواییه قضایی به پلیس فتا مراجعه و اظهار کرد در شبکه اجتماعی با فردی آشنا شده که مبلغ دو میلیون و ۸۰۰ هزار ریال برای ازدواج موقت از او مطالبه کرده است.

وی افزود: شاکی بیان می‌کند مبلغی را که کلاهبردار درخواست کرده بود به حسابش واریز کردم که پس از واریز وجه، تلفن او خاموش شد و تماس‌های مرا پاسخ نداد و حال از وی به جرم کلاهبرداری شکایت دارم.

رییس پلیس فضای مجازی خراسان جنوبی ادامه داد: با بررسی مهندسان پلیس فتا مشخص شد عضویت در شبکه اجتماعی beetalk از طریق خط ایرانسل ثبت شده به نام فردی با هویت معلوم، دارای سابقه کلاهبرداری در فضای مجازی صورت گرفته که با هماهنگی قضایی متهم به پلیس فتا احضار شد. متهم در بازجویی منکر کلاهبرداری و عنوان داشت سیم کارتش مفقود شده و شماره کارت و رمز دوم حساب بر روی سیم کارت ذخیره شده بود.

وی بیان داشت: با اقدامات مهندسی مشخص شد که کلاهبرداری توسط متهم احضار شده صورت گرفته و متهم که با وجود مدارک مستند چاره‌ای جز اعتراف نمی‌دید به جرم خود اعتراف کرد و با پرونده تشکیل شده به دادسرا اعزام شد. البته متهم دستگیر شده چندی پیش نیز توسط پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات خراسان جنوبی به همین جرم دستگیر و روانه زندان شده بود که با بررسی‌های صورت گرفته تاکنون ۴۶۰ میلیون ریال در کشور کلاهبرداری کرده که شناسایی سایر شاکیان ادامه دارد. (ایرنا)


ادامه مطلب ...

پرداخت ۱۷۵ هزار تومان یارانه به ازای نگهداری هر کودک

حمیدرضا الوند با اشاره به اینکه ۸۷ درصد این کودکان بدسرپرست هستند، تاکید کرد: سازمان براساس برنامه ریزیهای انجام شده زمینه زندگی این کودکان در درون خانواده، اقوام نزدیک را فراهم کرده به طوری که تا کنون ۱۳ هزار کودک از این طریق ساماندهی شده‌اند.

وی تاکید کرد: مددکاران بهزیستی بعد از واگذاری کودک به خانواده جایگزین، اقوام و یا فرزند خواندگی، به طور مرتب هفتگی و ماهیانه بر نحوه نگهداری کودکان نظارت کافی دارند و البته حمایتهای لازم را نیز انجام می‌دهند.

قائم مقام معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی از پرداخت ۱۷۵ هزار تومان در ازای نگهداری هر کودک در خانواده جایگزین خبر داد و گفت: چنانچه کودک بد سرپرست در خانواده‌ای نگهداری شود که شرایط مالی مناسبی نداشته باشند با نظر مددکاران ماهیانه مبلغی به عنوان کمک خرج کودک به خانواده پرداخت می‌شود.

به گفته الوند، از ابتدای امسال تاکنون حدود ۸۰۰ کودک بد سرپرست به سرپرستی دائم و موقت خانواده‌های متقاضی در آمده‌اند که تا پایان سال تعداد این کودکان بسیار بیشتر خواهد شد.

وی با اشاره به اینکه ۹۰ درصد خانواده‌ها متقاضی کودکان زیر دو سال هستند، افزود: همین موضوع پذیرش سایر کودکان را دچار مشکل می‌کند که البته با فرهنگ سازی و مشاوره‌های انجام شده تا حدودی این مشکل برطرف و خانواده‌ها کودکان بالا‌تر از این سن را نیز قبول می‌کنند. (خبرگزاری مهر)


ادامه مطلب ...

خرید خدمت سربازان فراری؛ 30 میلیون تومان

غلامعلی جعفرزاده با اشاره به بررسی موضوع سرباز فراری‌ها در جلسه عصر روز یکشنبه کمیسیون تلفیق خاطرنشان کرد: مشکلی در کشور به نام سرباز فراری وجود دارد؛ این‌ها افرادی هستند که بالای ده سال از موعد خدمتشان گذشته و خدمت سربازی انجام نداده‌اند و حداقل سن آن‌ها هم سی سال است. از طرفی آن‌ها به درد نظام وظیفه هم نمی‌خورند و نمی‌شود آن‌ها را اجباری به سربازی برد.

وی افزود: این‌طور هم نیست که همه کسانی که سربازی نرفته‌اند سرمایه‌دار بوده‌اند، برخی هم اقشار متوسط و پایین هستند و بعضی از آن‌ها از قوم و قبیله‌هایی هستند که زود ازدواج کرده‌اند و نتوانسته‌اند به سربازی بروند.

وی با تاکید بر این‌که «بحث فروش سربازی مطرح نیست» تصریح کرد: این افراد باید جرائمی پرداخت کنند که بتوانند از برخی تسهیلات شهروندی مثل انجام کار اقتصادی، داشتن دفترچه بیمه و برخی مسائل این‌چنینی استفاده کنند اما حتی در صورت پرداخت جریمه از برخی حقوق دیگر مثل نامزدی شورای شهر، نمایندگی مجلس و استخدام دولت محروم خواهند بود.

این عضو کمیسیون تلفیق مجلس با بیان این‌که «ر‌ها کردن سربازان فراری و داشتن برخورد قهری نتیجه نمی‌دهد» یادآور شد: عاقلانه‌ترین کار این است این افراد فراخوانده شوند و از آن‌ها جرائم نقدی اخذ شود در این صورت کارت قرمز سربازی به آن‌ها داده می‌شود که در قبال آن از برخی حقوق شهروندی برخوردار می‌شوند.

وی خاطرنشان کرد: به موجب مصوبه کمیسیون تلفیق افراد مجرد بالای سی سال سن که سربازی نرفته‌اند ۳۰ میلیون تومان جریمه می‌شوند و سالیانه ۱ میلیون تومان به این مبلغ اضافه می‌شود. همچنین کسانی که روستایی و تحت پوشش کمیته امداد و نهادهای حمایتی بودند و به خاطر فقر نتوانستند به سربازی بروند از تخفیفات ۵۰ درصدی جریمه برخورد ار می‌شوند. همچنین به ازای تاهل دو سال و به ازای هر فرزند شش ماه از سقف تعیین شده کاسته خواهد شد.(ایسنا)


ادامه مطلب ...

جیب‌بر ١٨ساله: ماهی ۱۰ میلیون تومان درآمد دارم

متهم، سوژه‌های موردنظرشان را به‌عنوان مسافر سوار خودرو می‌کردند و سپس دست به سرقت می‌زدند. یکی از اعضای این باند جوانی ١٨ساله به‌نام محمدعلی است که پدرش نیز از جیب‌برهای شناخته‌شده تهران محسوب می‌شود.
پدر محمدعلی به‌نام علی‌حیدر آخرین‌بار سال٩٠ توسط پلیس دستگیر و به ٤٠ سال زندان محکوم شد. او اکنون دوران محکومیتش را سپری می‌کند و محمدعلی در این مدت جای پدر را گرفته و سرقت‌های متعددی انجام داده؛ به‌گونه‌ای که بازپرس پرونده برای شناسایی شاکیان خواستار انتشار تصویر بدون پوشش او شده است. این جوان در مصاحبه‌ای داستان زندگی‌اش را شرح داده است:


‌اولین‌باری که مرتکب جرم شدی چه زمانی و جرمت چه بود؟
دوسال پیش بود. گواهینامه جعل کردم.


‌ چرا و چطور این کار را انجام دادی؟
آن‌موقع سنم کم بود و عشق ماشین بودم. می‌‌خواستم پشت فرمان بنشینم، برای همین به یک‌نفر ٢٠٠هزارتومان دادم و برایم گواهینامه جعل کرد اما بعد از مدتی که پشت فرمان نشستم، ‌گیر افتادم.


‌ چه شد که جیب‌بر شدی؟
پدر و عمویم هم جیب‌بر هستند. یکی از دوستان پدرم هم در درگیری با پلیس گلوله خورد و کشته شد.


‌ یعنی جیب‌بری را از آنها یاد گرفتی؟
نه. از فامیل‌هایمان یاد گرفتم و بعد هم با همان‌ها می‌رفتم جیب‌بری. البته اول من راننده بودم، بعد که کار را یاد گرفتم جیب‌بری کردم. این مربوط به سابقه قبلی‌ام است.


‌چطور شد، فهمیدی که پدرت جیب‌بری می‌کند؟
از بچگی می‌دانستم پدرم خلاف می‌کند. او همیشه زندان بود. الان هم زندان است. ٤٠سال حبس دارد. سه، چهارسال پیش بود که فهمیدم جیب‌بر است.


‌ چقدر سابقه داری؟
با این دفعه می‌شود سه فقره.


‌ یعنی قبل از این دو بار زندان بودی؟
بله، یک‌بار به‌خاطر جعل و یک‌بار به‌دلیل جیب‌بری.


‌چقدر درس خوانده‌ای؟
تا اول راهنمایی.


‌بعد از آن سر کار رفتی؟
نه. هیچ‌کاری نمی‌کردم. تنها منبع درآمد من و شغلم، جیب‌بری بود.


‌آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟
دوماه پیش. من جیب‌بری را از ١٦ یا ١٧سالگی شروع کردم.


‌بعد از آن دوباره جیب‌بری را شروع کردی؟
بله، البته هرروز برای سرقت نمی‌رفتیم. هفته‌ای دو، سه‌روز می‌رفتیم و روزانه جیب چهار یا پنج‌نفر را می‌زدیم.


‌شگردتان برای سرقت چه بود؟
معمولا سه‌نفری و گاهی هم چهارنفری می‌رفتیم. یکی راننده بود؛ یکی جلو و یکی هم عقب می‌نشست، و من کار اصلی را می‌کردم. دستم را آتل می‌بستم و به مسافری که سوار می‌شد، می‌گفتم دستش را بگذارد پشت من که به دست من نخورد. بعد به بهانه اینکه در باز است خودم را به او نزدیک می‌کردم و در فرصتی که حواسش به در بود، جیبش را می‌زدم.


‌از چندنفر با این روش دزدی کردی؟
دقیق نمی‌دانم. شاید ١٠٠نفر. الان ٣٠شاکی دارم.


‌آیا در این ١٠٠ مورد پیش آمد کسی متوجه شود؟
آره، چندنفری فهمیدند. اگر کسی می‌فهمید معمولا در را باز و او را از ماشین به بیرون پرت می‌کردیم. گاهی هم مجبور می‌شدیم پول او را بدهیم. در این صورت راننده خودش را به آن راه می‌زد و وانمود می‌کرد ما را نمی‌شناسد. گاهی هم از اسپری اشک‌آور استفاده می‌کردیم که درواقع زورگیری بود نه جیب‌بری.


‌همدستانت را از کجا پیدا کردی؟
من که از زندان آزاد شدم، خودشان سراغم آمدند.


‌آنها چندسال دارند؟
سه نفرشان هم‌سن من هستند و نفر چهارم هم ٤٠ساله است. آن سه‌نفر بچه‌محلم هستند و آن یکی هم راننده آژانس محل است. چون ماشین داشت سراغش رفتیم.


‌سردسته چه کسی بود؟
سردسته نداشتیم اما من از بقیه واردتر بودم و کار اصلی را هم من می‌کردم.


‌چرا تعداد را کم نکردید تا سهم‌تان بیشتر شود؟
اگر تعداد کم بود کسی سوار نمی‌شد و تازه برای مسافر جا باز می‌شد و کار من سخت بود.


‌سهم‌ها مساوی بود یا چون تو کارت مهم‌تر بود، سهم بیشتری داشتی؟
سهم من بیشتر بود؛ چون اصل کار را من می‌کردم.


موقع دزدی استرس نداشتی؟
نه، خیلی راحت بود.


‌چقدر درآمد داشتی؟
شاید ماهی ١٠میلیون‌تومان. حساب و کتاب نداشت. گاهی خوب بود گاهی بد، مثلا روزی که دستگیر شدیم از ساعت شش شروع کردیم و تا ٩ صبح که دستگیر شدیم سه‌میلیون‌تومان کار کرده بودیم.


‌این پول‌ها را چه کردی؟
خرج شد. من خرجی و کرایه خانه را می‌دادم. یک خواهر و یک برادر دارم. تازه پدرم هم یک زن دیگر دارد.


‌خرج همسر دوم پدرت را هم تو می‌دادی؟
نه، اما این را گفتم که بدانی پدرم که زندان است، نمی‌توانست خرج ما را بدهد. آن زن پدرم، جدا از ما زندگی می‌کند.


‌حالا چطور می‌خواهی پول شاکیان را پس بدهی؟
نمی‌دانم. باید در زندان بمانم و بدبختی بکشم، البته در این بین هم افرادی هستند که الکی رقم سرقت را بالا می‌برند؛ مثلا یک آقایی می‌گوید دو تکه الماس از او دزدیده‌ایم اما ما اصلا سنگ ندزدیده‌ایم.


‌آیا خواهر و برادرت می‌دانستند دزدی می‌کنی؟
آنها دبستانی هستند و این چیزها سرشان نمی‌شود.


‌ مادرت چطور، نمی‌گفت تو این همه پول را از کجا می‌آوری؟
فهمیده بود خلاف می‌کنم اما نمی‌دانست جیب‌بری می‌کنم، اما هر دفعه که سر پول حرف می‌شد به بهانه‌ای حرف را عوض می‌کردم.


‌چرا دنبال کار آبرومندانه نرفتی؟
نادان بودم. طمع کردم، الان هم باید بدبختی‌اش را بکشم.


‌حالا می‌خوای چه کار کنی؟
الان باید تا آخر عمرم در زندان بمانم.


‌ اگر از این ماجرا نجات پیدا کردی، چه می‌کنی؟
دور خلاف را خط می‌کشم و توبه می‌کنم،


اگر دستگیر نمی‌شدی همچنان ادامه می‌دادی؟
بله.


‌خب، پس چه تضمینی وجود دارد که این‌بار هم مثل دو بار قبل وقتی آزاد شدی خلاف نکنی؟
این‌بار فرق دارد. این بار نوع برخورد فرق داشت. این‌بار فهمیدم که الکی نیست. شاکیان هم برخورد بدتری با من کردند.


‌ مگر پدرت را ندیدی که ٤٠سال حبس دارد؟
از بدبختی و ناچاری این کار را کردم. چاره دیگری نداشتم. (شرق)

108


ادامه مطلب ...

کوچکترین خانه: ۱۲متر، ۱۵ میلیون تومان رهن! [+عکس]

در میان کوچه و خیابان‌های شلوغ تهران، در میان همهمه جمعیت، محله قدیمی‌ای در مرکز این شهر وجود دارد با کوچه‌های تنگ و خانه‌های کوچکی که در مقابل ساختمان‌های تازه قد علم کرده کمتر به چشم می‌آیند.

بیشتر خانه‌ها دو طبقه هستند، رفت و آمد به اینجا زیاد است، وارد یکی از خیابان‌های فرعی خیابان جمهوری که می‌شوی انبوهی از کسب‌وکار را می‌بینی؛ «آموزش کشتیرانی»، «مرکز ترک اعتیاد»، «آژانس کرایه اتومبیل»، «آجیل‌فروشی»، «لباس‌فروشی» و بسیاری دیگر از شغل‌ها.

در انتهای این خیابان کوچک، کوچه‌ای وجود دارد به پهنای حدود چهار متر که در یک طرف آن ماشین‌ها با فاصله‌های کم از یکدیگر پارک شده‌اند.

در این کوچه همه مدل خانه پیدا می‌شود. خانه‌‌هایی با نماهای مختلف آجری، سنگی و البته سیمانی. در انتهای این کوچه اما ساختمانی قدیمی، با در شیشه‌ای بیشتر از هر خانه‌ای خودنمایی می‌کند.خانه‌ای که شباهت زیادی به مسافرخانه‌های قدیمی دارد، با شیشه‌های دودی که باعث می‌شود گرد و غبار و کثیفی کم‌تر دیده شود.

وارد ساختمان که می‌شوی، در داخل راهرو میز و صندلی وجود دارد که جایگاه نگهبان ساختمان است. چند قدم که برداری، کف‌پوشی از سرامیک‌های سفید می‌بینی. نیمی از دیوارهای قدیمی را با کاشی پوشانده‌اند و نیمی دیگر را رنگ زده‌اند تا شاید بتوانند آن را کمی نوتر جلوه دهند اما با این حال قدمتش بیش از 30 سال به نظر می‌رسد.

کمی جلوتر اولین در را که می‌بینی، اتاقی است که شاید دفتر کار و شاید محل سکونت خانواده‌ای باشد، پنج اتاق دیگر در طبقه همکف به چشم می‌خورد، در انتهای راهرو یک فرورفتگی وجود دارد. مساحتش حدوداً 1/5 در 1/5 متر به نظر می‌رسد که در آن یک گاز چهار شعله قرار گرفته که برای این شش اتاق حکم آشپزخانه را دارد. یعنی این اتاق‌ها نه تنها آشپزخانه‌ای مجزا، بلکه گازی هم که به تعداد آنها شعله داشته باشد ندارند، در کنار این آشپزخانه، دری دیگر دیده می‌شود که چند سرویس بهداشتی در آن قرار دارد. سرویس‌های بهداشتی که شاید باید جای آنها در اتاق‌ها باشد اما چون اتاقی از این امکان برخوردار نیست در راهرو سرویس‌های بهداشتی مشاع ساخته‌اند.

از پله‌های آهنی که با فرش‌های قرمزی که دیگر به سیاهی می‌زنند پوشانده شده‌ است بالا می‌روی. وقتی به طبقه دوم که شباهت زیادی به طبقه پایین دارد می‌رسی، وارد اتاق سوم که می‌شوی، بوی کهنگی بیش از پیش به مشامت می‌رسد. انگار راهی برای ورود و خروج هوا وجود ندارد، اما در انتهای آن پنجره کوچکی دیده می‌شود، به سمت انتهای اتاق که حرکت می‌کنی، یک قدم، دو قدم، سه قدم که برمی‌داری، قدم چهارم نیمه می‌ماند. پایت به دیوار می‌خورد، این است طول این اتاق ساختمان درِ شیشه‌ای یکی از خیابان‌های فرعی جمهوری.

عرض اتاق هم تقریباً نصف طول آن است، به هر حال پنجره را باز می‌کنی، نمایی که می‌توانی از بیرون داشته باشی، تنها دیوار سیمانی ساختمان کناری است که فاصله‌اش تا پنجره حدود یک متر است، اما پنجره تاثیر چندانی در رد و بدل کردن هوا ندارد.با این حال این واحد اجاره‌ای گویی وضعیت بهتری نسبت به واحدهای طبقه پایین دارد. چرا که حداقل از امکان سرویس بهداشتی برخوردار است. سرویس بهداشتی، تخت یک‌نفره، فرش کهنه و تلویزیون قدیمی تنها دارایی این اتاق است.
اما همین چند متر فضای کوچک در پایتخت ارزش قابل توجهی دارد. 15 میلیون تومان رهن برای همین اتاق 12 متری. البته اتاق دیگری با همین متراژ وجود دارد که به دلیل نداشتن سرویس بهداشتی جداگانه، 10 میلیون تومان رهن کامل قیمت‌گذاری شده است.

برای دیدن اتاق بعدی به طبقه سوم که آخرین طبقه ساختمان است می‌روی، این طبقه نیز مانند دو طبقه پایینی شش اتاق دارد، وارد اتاق 12متری دیگری می‌شوی، این اتاق نیز شبیه اتاق پایینی است، تنها تفاوتش این است که نه از فرش خبری است و نه از تلویزیون، تنها دو تخت یک‌نفره در اتاق قرار گرفته است.

چه کسانی در این واحدها زندگی می‌کنند؟ نگهبان ساختمان می‌گوید: «در این واحدها افراد بسیار محترمی زندگی می‌کنند و البته بعضی هم اینجا را دفتر کار خود کرده‌اند اما اینجا جای ساکتی است و کسی، به کسی کاری ندارد، خیالت راحت.» (ساره ناصری/اقتصادنیوز)


ادامه مطلب ...

بازار داغ خدمات زیبایی شب عید؛ ژل خط خنده 200 هزار تومان

اکنون بازار خدمات زیبایی از گردش مالی بالایی برخوردار است و درآمد بالایی را عاید افرادی می‌کنند که در این حوزه مشغول به فعالیت هستند. گردش مالی این حوزه دقیقا مشخص نیست و گزارشی نیز تاکنون در این رابطه منتشر نشده است، اما با توجه به این‌که گفته می‌شود ایران جزو نخستین کشور‌ها در جراحی‌های زیبایی و مراجعه برای خدمات زیبایی است، به نظر می‌رسد فعالان این حوزه سالانه با درآمدهایی بالایی مواجه شوند.

در این میان، همان‌طور که کسبه بازار در شب عید، بازاری متفاوت از دوره‌های دیگر دارند، در این ایام بازار فرآیندهای زیبایی داغ نیز می‌شود؛ تا جایی که گفته می‌شود در ماه اسفند ۴۰ تا ۵۰ درصد انجام فرآیندهای زیبایی افزایش پیدا می‌کنند. بر این اساس، بسیاری از کلینیک‌های زیبایی با تبلیغاتی گسترده به صورت پیامک و یا آگهی در روزنامه و سایت‌ها، سعی در جذب مشتری دارند.

این روز‌ها شاید شما هم با این پیامک‌های تبلیغاتی روبه‌رو شده و یا این آگهی‌های تبلیغاتی را دیده باشید: «تخفیف ویژه نوروزی برای خدمات پوست و زیبایی از ۲۰ تا ۹۰ درصد»؛ «اگر برای عید می‌خواهید تغییر کنید، به کلینیک زیبایی ما بیایید.»

در یکی از این پیامک‌های تبلیغاتی آمده است؛ «تخفیف ویژه نوروزی؛ بوتاکس ۱۳۸ هزار تومان، ژل خط خنده ۲۰۰ هزار تومان، ژل لب ۲۲۰ هزار تومان و خدمات پوست و خال‌برداری و لیرز ۲۰ درصد تخیف.»

در پیامکی دیگر دیده می‌شود؛ «یک جلسه میکرودرمی پوست صورت برای پاک‌سازی تنها با پرداخت ۵۶۰۰ تومان، اما با ارزش ۸۰ هزار تومان (۹۳ درصد تخفیف).»

در تبلیغاتی که در پیامکی دیگر مشاهده می‌شود، به تخفیف حدود ۹۴ درصدی پاک‌سازی پوست اشاره کرده است: «یک جلسه پاک‌سازی صورت با پرداخت ۳۰۰۰ تومان، اما با ارزش ۵۰ هزار تومان.»

از سوی دیگر، نه‌تن‌ها بازار خدمات پوست در شب عید داغ می‌شود، حتی بعضا دیده می‌شود که خیلی از افراد به دلیل تعطیلات دو هفته‌ای عید و استراحت در این ایام، جراحی‌های زیبایی را به این زمان موکول می‌کنند. در این زمینه می‌توان به جراحی بینی و صورت اشاره کرد که مردم برای جراحی در ایام عید از چند ماه قبل وقت رزرو می‌کنند. کلینیک‌های زیبایی، شاهد این مثال هستند و تنها لازم است سری به این مراکز بزنید تا واقعیت ماجرا را بدانید.

اما نکته‌ای که در این‌جا اهمیت دارد، عدم نظارت روی پیامک‌های تبلیغاتی است؛ تا جایی که به دلیل همین نبود نظارت، افراد سودجو از این موقعیت استفاده کرده و در ‌‌نهایت عوارض جبران‌ناپذیر آن را افرادی خواهند خورد که به دلیل ناآگاهی و بدون پشتوانه علمی نسبت به انجام فرآیندهای تبلیغاتی اقدام می‌کنند.

به‌هرحال، این بحران محتوایی در زمینه پیامک‌های تبلیغاتی باعث شده است که در کنار موج رو به افزایش مشترکان ناراضی، وزارت ارتباطات نیز دست به کار شود؛ به نحوی که محمود واعظی، وزیر ارتباطات در تازه‌ترین اظهارنظر خود درباره پیامک‌های تبلیغاتی از تشکیل کمیته‌ای با حضور ۱۰ دستگاه مختلف به ریاست وزارت فرهنگ و ارشاد خبر داده و اظهار کرده است: «این کمیته وظیفه نظارت بر محتوای پیامک‌ها را دارد و این پیامک‌ها ساماندهی می‌شود تا در صورت تخلف به آن‌ها تذکر داده شود.»(خبرآنلاین/مریم فکری)

889


ادامه مطلب ...

افزایش حقوق، فعلا ۱۰۰هزار تومان

امروز قرار است یک نشست مهم در شورای عالی کار به منظور تعیین میزان افزایش حداقل دستمزد سال آینده مشمولان قانون کار برگزار شود و طبق اعلام قبلی، تاکنون حضور برخی وزرای اقتصادی دولت در این جلسه قطعی شده است.

طی یکی دو ماه گذشته شورای عالی کار چندین نشست درباره چگونگی افزایش حداقل دستمزد سال آینده کارگران برگزار کرده و طی آن نیز نمایندگان کارگران، کارفرمایان و دولت مباحثی را در اینباره مطرح کرده‌اند.

آن گونه که پیگیری‌ها نشان می‌دهد، قرار است در نشست شورای عالی کار، تصمیمات مهمی درباره بسته حقوق و دستمزد سال آینده مشمولان قانون کار اتخاذ شود. تاکنون یک افزایش ۲۰ هزار تومانی در حق مسکن و افزایش ۵۰۰ تومانی روزانه حق سنوات کارگران در سال آینده مشخص شده که البته درباره حق مسکن، هنوز نظرات هیات وزیران ارائه نشده است.

برخی نمایندگان کارگری کشور پیش از این اعلام کرده‌اند که کارفرمایان افزایش حقوق‌های سال آینده را تنها به میزان نرخ تورم فعلی یعنی ۱۵ درصد در نظر گرفته‌اند و به دنبال اخذ مصوبه آن از شورای عالی کار هستند. نمایندگان کارگری در اعتراض به این نوع دیدگاه کارفرمایان معتقدند در هیچ یک از سال‌های یکی دو دهه اخیر افزایش حداقل دستمزد‌ها به میزان نرخ تورم نبوده که حالا با کاهش این نرخ، کارفرمایان بخواهند به دنبال تحقق آن باشند.

در هر صورت، انتظار می‌رود میزان افزایش‌های حقوق و دستمزد سال ۹۴ بیشتر از سال جاری نباشد و در ‌‌نهایت تا ۱۵۰ هزارتومان مجموع کل افزایش‌ها نهایی و به تصویب شورای عالی کار برسد. (ایران اکونومیست)


ادامه مطلب ...

از ۷ میلیون تومان به بالا: درآمد فروش بچه در شمال ایران!

سودابه، ۲۲ ساله، محله نوبنیاد ساری


یک خانه که «خانه» نیست. یک دختر ۴ ساله که برای بازی در زمین خیس از باران، جز سنگ، چیز دیگری نمی‌شناسد. یک پسر ۱۰ ساله که هر روز برای وارد شدن به خانه‌ای که خانه نیست، باید مراقب مار درازی باشد که هم‌خانه جدیدشان شده. یک مادر ۲۲ ساله که خانه نیست؛ رفته پی مواد و «کار». یک پدر ۳۰ ساله که کمپ است با جیبی که مخدر‌ها سال‌هاست در آن لانه کرده‌اند. یک زندگی، که «زندگی» نیست؛ زیر این باران تند ظهرگاهی، با این هوای سرد، در محله «نوبنیاد»، زیر نگاه ماموران پلیسی که پدر را همین چند وقت پیش گرفته‌اند و برده‌اند.
در حاشیه ساری، مرکز یکی از پرجمعیت‌ترین استان‌های شمالی ایران، محله‌هایی هست که به سرتاسر ایران «آدم» صادر می‌کنند، به انواع و اقسام؛ معتاد، گدا، دزد، کارگر جنسی. «نوبنیاد» که قبلا آن را «جانبازان» می‌گفتند، یکی از همین محله‌هاست و «سودابه» ۲۲ ساله که امروز از صبح بیرون رفته و هنوزنیامده، یکی از زنانی است که حالا مددکار‌ها او را یکی از آسیب دیده‌ترین زنان «نوبنیاد» می‌دانند.
«محمد» ۱۰ ساله و «شکوفه» ۴ ساله که کنار خط آهن گرگان – تهران که محله را از جاده ساری – قائمشهر جدا می‌کند، بازی می‌کنند، بچه‌های «سودابه»اند. باران تند می‌بارد و آن‌ها در هوایی که نه زیاد گرم است و نه خیلی سرد، دور درخت‌هایی با برگ‌های تازه می‌گردند و علف‌هایی را زیر پا له می‌کنند که بهار تازه برایشان آورده. وسیله بازی آن‌ها سنگ است؛ سنگ‌های ریز، سنگ‌های درشت. به هم پرت می‌کنند و ترسی از آن ندارند. یکی به سر می‌خورد، یکی به پا و بعد که دردشان می‌آید، فحش‌های ریز و درشت راهشان را از دهانشان باز می‌کند.
«عمو میلاد» را که عموی تازه آنهاست و مددکار جمعیت امام‌علی (ع) ساری، وقتی می‌بینند که دیگر دمپایی‌هایشان بین گِل‌های کنار خط آهن گم شده. با پای برهنه از سر و کول او بالا می‌روند، به او به نشانه بازی، سنگ می‌زنند و پا‌هایش را نیشگون می‌گیرند. بازی بچه‌های «نوبنیاد» سخت است؛ بازی‌هایی که زور زیادی می‌خواهد. «محمد» با آن لباس سفیدی که باران و گِل، چرکش کرده و «شکوفه» با آن پاهای برهنه‌ای که هم روی سنگ می‌رود هم خرده‌شیشه‌های روی زمین، می‌گویند مادرشان خانه نیست و باید در خانه منتظرش ماند. خانه آن‌ها، یک مربع است با دیوارهای بلوکی که یک باغچه کوچک آن را از جاده خاکی روبه‌رویش جدا می‌کند؛ باغچه‌ای که «محمد» همین دیروز یک مار دراز را در آن دیده و با ترس جایش را نشان می‌دهد.


«همین جا بود. تا اومدم یکی رو صدا کنم بکشدش، در رفت. خیلی دراز بود.»
بعد از باغچه چند پله سیمانی هست که حیاط را به خانه می‌رساند؛ خانه که نه، یک اتاق ۹ متری کوچک که نه در دارد، نه پنجره؛ یک سوراخ بزرگ که پرده کثیف بلندی آن را پوشانده، تنها راه نفس «سودابه» و دو بچه‌اش است. اتاق، آب و برق و گاز ندارد و بو همه جا را برداشته. بو بیشتر از مدفوع سگی می‌آید که اسمش را «پاپی» گذاشته‌اند و دراز به دراز روبه‌روی در خوابیده و حال پارس کردن هم ندارد. هنوز از «سودابه» خبری نیست.
آن‌ها کف اتاق یک موکت انداخته‌اند که رویش شیشه خرده‌های بازمانده از شیشه مربا که همین چند دقیقه پیش «شکوفه» آن را به دیوار زده و خرده کرده، ریخته است. «محمد» و «شکوفه» روی خرده شیشه‌ها می‌دوند و بازی می‌کنند. شکوفه با میله آهنی «عمو میلاد» را می‌زند و با چاقو پشتش را خط می‌اندازد. می‌گوید: «با چاقو می‌زنم تا خون بیاد.»
بعد «محمد» است که اتاق را جارو می‌کند و تعارف می‌کند که «خاله بفرمایید داخل»
کنار رختخواب‌های دزدی، ظرف‌های یک بار مصرف غذا، خرده نان‌های خشک و البته بوی تندی که ماندن را سخت می‌کند، باید جایی پیدا کرد برای نشستن. هنوز چیزی نگذشته که مسئول بسیج محله و مامورهای پلیس می‌رسند؛ آمده‌اند ببینند این‌جا چه خبر است. مامور سگ را که می‌بیند می‌گوید «چرا این‌ها سگ نگه می‌دارند، سگ نجس است»
و بعد «عمو میلاد» می‌گوید وقت رفتن است. آن‌ها مشکوک شده‌اند به ورود غریبه‌ها در محل، آن هم زیر این باران تند که بی‌امان می‌بارد و ابر‌ها صدای غرششان، «نوبنیاد» را پر کرده. همینجاست که «سودابه» کم‌کم از راه می‌رسد. زن لاغراندام سبزه‌ای که یک دندان جلو ندارد و یک ظرف ماکارونی رنگ و رو رفته در دست دارد.
«سودابه» یکی از معروف‌ترین زنان «نوبنیاد» است. زنی که در ۱۳ سالگی با «عبدالله» ازدواج کرد، شش بار حامله شد، دو بار بچه‌هایش را سقط کرد، دو بچه‌اش را فروخت و یکی را داد که بهزیستی ببرد.
«عبدالله»، شوهر سودابه را هفته پیش همین مامور‌ها با مواد گرفته‌اند و به کمپ فرستاده‌اند. مامور خودش این را در مقابل نگاه‌های شکوفه و محمد می‌گوید:
«با خودش مواد داشت، فرستادیمش کمپ»
«سودابه» هنوز از راه نرسیده شروع می‌کند به حرف زدن. از خانواده‌اش می‌گوید که تهرانند و از وقتی او و «عبدالله» معتاد شده‌اند، به آن‌ها سر نمی‌زنند: «خواهرشوهرام هم ساری‌اند، وضعشون هم خوبه ولی هر وقت عبدالله ترک می‌کنه، به خونه‌شون راهش می‌دن».
سودابه برای بچه‌هایش از مرکز گذری کاهش آسیب DIC یک ظرف ماکارونی آورده ولی آن‌ها با همه گرسنگیشان، به آن لب نمی‌زنند. «شکوفه» نداشتن قاشق را بهانه می‌کند و «محمد» راستش را دور از چشم مادرش و در گوشی می‌گوید:
«من از اینا نمی‌خورم، اینارو می‌دن به معتادا، خوشمزه نیست.»
او به مادر معتادش می‌خندد. او مادر معتادش را دوست ندارد. «سودابه» که حالا بین زنان معتاد «نوبنیاد» یکی از‌‌‌ همان زنانی است که نه یک بار، دو بار بچه‌اش را فروخته، یک چوب دستش گرفته و تند تند راه می‌رود. عصبانی است. می‌گوید «سوگند»، «شکوفه» را برده گدایی. می‌گوید خودش بچه‌هایش را نمی‌برد گدایی، اما بقیه آن‌ها را کتک می‌زنند و می‌برند. به همین دلیل است که چند ماه پیش، وقتی برای اولین بار «عبدالله»، پدرش را گرفتند و به کمپ بردند، «محمد» طاقتش تمام شد و به مادرش گفت که می‌خواهد برود بهزیستی، چون بچه‌ها او را می‌زنند و به گدایی می‌برند. «سودابه» که یک دامن بلند پاره پوشیده و ناخن‌های سیاه و رمق پایش از زیر آن پیداست، در جاده خاکی اصلی «نوبنیاد» خانه قبلی‌اش را نشان می‌دهد که یک چهاردیواری دو در دو متر بوده:
«توی خونه‌مون راحت زندگی می‌کردیم، اومدن بولدوزر انداختن، خرابش کردن. شوهرم هم توی خونه بود اون موقع. خونه زندگی داشتم، اثاث داشتم.»
آن‌ها سه روز است که به خانه جدید آمده‌اند. بعد از آن‌که خانه‌شان خراب شد، به یک چهاردیواری بی‌در و پیکر رفتند که آن‌جا هم نه آب داشت، نه برق نه گاز. «سودابه» و بچه‌هایش چند هفته‌ای آن‌جا ماندند تا این‌که تصمیم گرفتند از آن‌جا به خرابه دیگری بروند چون «صاحب آن چهاردیواری بی‌تربیت بود.»
این را «سودابه» می‌گوید؛ از مردی که از نبودن «عبدالله» سوءاستفاده کرده و او را اذیت می‌کرده است. او نمی‌داند بچه‌هایش چندسالشان است؛ «شکوفه» را دو ساله می‌داند و «محمد» را ۱۰ ساله. باید کمی زمان بگذرد تا برسیم به موضوع اصلی. به سه فرزند دیگر «سودابه» که حالا دیگر نیستند.
یکی از بچه‌هایش را بهزیستی برده و دو تای دیگر را «از بغلش گرفته و برده‌اند.» حالا هنوز از آن روز که طلبکارهای شوهرش آمدند و کوچک‌ترین بچه‌اش را با خود بردند، یک‌سال نگذشته. «عبدالله» و «سودابه»، او را به ۴۰۰‌هزار تومان فروخته‌اند و کمی بعد از آن، یکی دیگر از بچه‌هایش را ۵۰۰‌هزار تومان.
«سودابه» حالا علاوه بر حسرت ندیدن بچه‌هایش، یک حسرت دیگر دارد؛ این‌که بلد نبوده آن‌ها را به قیمت بالاتری بفروشد:
«من که نمی‌دونستم. تا حالا بچه نفروخته بودم. می‌گن بچه بالای یه‌میلیون تومان قیمتشه، ولی ما ارزون دادیمشون رفتن.» او هیچ نشانی از بچه‌هایش ندارد. نمی‌داند کجا هستند. نمی‌داند پدر و مادرهای جدیدشان چه کسانی‌اند. نمی‌داند اصلا پدر و مادر دارند یا نه.
«نمی‌دونم بچه‌ها رو کجا بردن. شنیدم که می‌فروشنشون به خونواده‌هایی که بچه ندارن. تازه خیلی بالا‌تر از قیمتی که از ما خریدن؛ پنج شش میلیون. شنیدم که می‌برنشون تهران.»
«سودابه» مثل بیشتر زنان هم‌محله‌ای‌اش معتاد است. خودش می‌گوید «چندسال تریاک می‌کشیده ولی الان تریاک‌های محل خراب شده و حالا شیشه و دوا می‌کشد.»
حالا همین‌طور که زیر باران نم‌نم و روی علف‌های تازه بهاری راه می‌رود و پایش توی گِل گیر می‌کند، اخم‌هایش هم کم‌کم توی هم می‌رود. با چوبی که توی دستش است، به در و دیوار می‌زند، تند تند راه می‌رود و یاد بچه‌هایی که دیگر کنارش نیستند، ذهنش را به هم می‌ریزد؛ به خاطر همین است که شروع می‌کند به گلایه کردن، از زمین و زمان:
«اصن تقصیر ما نیست. ما‌ هزار بدبختی داریم، دلمون نمی‌خواست دیگه بدبخت مواد بشیم. به جای این‌که به ما بگن مواد نکشین، نذارن مواد وارد بشه. قانون اول باید جلوی اونا رو بگیره. ما چه گناهی کردیم. خانواده‌های ما شکارچی‌ان، با تفنگ نون می‌خوریم. حالا که تفنگامون رو هم ازمون گرفتن، می‌گن غیرقانونیه. بازم می‌گم خدا بزرگه. من الان خونه ندارم، خونه‌م رو خراب کرده‌ن، دزدا به سیم کابل و پنجره‌ش هم رحم نکردن و بردن. ما نه موادفروشیم نه قاچاقچی، فقط مصرف داریم. ما از خدامونه که نجات پیدا کنیم. اون روز که عبدالله رو بردن، شکوفه و محمد داشتن خودشونو تیکه پاره می‌کردن. یه شوهر داشتم، اونم ازم گرفتن.» و بعد اشک است که پشت سر هم می‌آید. یکی، دوتا، سه تا و صورت «سودابه» را اشک‌ها برمی دارند:
«عبدالله رو که بردن، رفتم یه چهاردیواری کرایه کردم، صاحبش دم به دقیقه می‌اومد می‌گفت یا کرایه رو زیاد کن یا [...].» و گریه امان نمی‌دهد.
گریه می‌کند و می‌گوید بیا برویم خانه «مریم».
حالا دیگر می‌توان دیوارهای نیمه کاره خانه «مریم» را از پشت اسکلت‌های خانه‌ها دید.


فروش بچه بین زنان آسیب‌دیده حاشیه ساری، دیگر تبدیل به یک موضوع جدی شده؛ این را «مهری خادمی» کار‌شناس ایدز اداره بهداشت استان مازندران می‌گوید. او می‌گوید که ابتلا به اچ‌‌ایوی (ایدز) هم در میان زنان معتاد باردار به‌ویژه در آمل رو به افزایش است:
«حالا روی هم ۳۵۰ زن معتاد و کارگر جنسی در آمل و ساری به مراکز مشاوره بهزیستی می‌آیند و برای کنترل ایدز مشاوره می‌گیرند. در دو‌ سال اخیر، سالی دو سه تا زن باردار اچ‌ آی وی (ایدز) شناسایی می‌شوند. فروش کودکان بین این زنان یک مسأله جدی است، به‌ویژه بین کارگران جنسی که خیلی جذاب نیستند و مشتری زیادی ندارند. آن‌ها شیشه می‌کشند و باردار می‌شوند تا بتوانند جنینشان را بفروشند و بتوانند درآمد داشته باشند. از طرف دیگر در مناطق حاشیه‌ای ساری و آمل دلال‌هایی هستند که این زنان را ترغیب می‌کنند که بچه‌دار شوند و سود هنگفتی دارند. من یک بار از یکی از این دلال‌ها درباره درآمدشان پرسیدم و او گفت که حدود هفت-هشت‌ میلیون برای هر بچه به او می‌رسد. حالا این‌که چقدر بچه‌ها را از آن‌ها می‌خرند متفاوت است و دقیق مشخص نیست».


مریم، ۳۰ ساله، تنها در خانه

«سودابه» با «مریم» دوست است. به او سلام می‌کند و می‌رود، انگار گوشش زنگ خورده باشد که این اطراف مواد پیدا می‌شود.
«مریم»، زن ۳۰ ساله‌ای که چند خانه آن طرف‌تر در یک خانه ۱۲ متری در محله «نوبنیاد» ساری با یک حیاط کوچک که رفت و آمد به آن آسان است، زندگی می‌کند. «مهرانه» و «سوگند» نام بچه‌هایش است؛ بچه‌هایی که البته اولی دیگر این‌جا نیست و دومی اطراف خانه بازی می‌کند. آب را گذاشته روی بخاری برقی که جوش بیاید و بخورد. این ناهار امروزش است. چیزی ندارد که بخورد. چایی و قوری هم ندارد. می‌گوید هیچی ندارم. قوز کرده، دست‌هایش به هم گرده خورده، خمار است و دنبال سیگار می‌گردد. خودش می‌گوید خمار نیست. می‌گوید مواد باشد، می‌کشد، نباشد نمی‌کشد.
«خودم رو زیاد وابسته نکردم به مواد. بقیه هر طور که باشد، موادشون رو تهیه می‌کنن ولی من نه. من این جوری نیستم.»
اما حال امروزش، چیز دیگری می‌گوید. او دو روز است که غذا نخورده و سیگار همدمش بوده است. روسری سبزش را می‌کشد جلو، می‌دهد عقب و می‌گوید خیلی خوشگل بودم، خیلی.
«من این شکلی بودم؟ نه! آن‌قدر خوشگل بودم که باورتون نمی‌شه.»
بعد آلبوم عکس عروسی‌اش را از پشت رختخواب‌ها بیرون می‌کشد. آلبوم عکس چهار ورقه‌ای رنگ و رو رفته‌ای که دو عکس از نامزدی و دو عکس از عروسی او را در خودش قایم کرده؛ آن روزهای خوب «مریم» و «مهران» را.
«ببین این‌جا چقدر قشنگم. عکسا بیشتر از اینا بود، همه شو خواهرشوهرم گرفت ازم.» ‌‌‌
همان خواهرشوهری که نخستین‌بار با او دم به مواد زد و بعد با شوهرش ادامه داد. «مریم» راست می‌گوید. او در عکس‌های عروسی‌اش، زیباست. زنی با ابروهای بلند، گونه‌های کشیده، چشم‌های درشت و لبی سرخ. مو‌هایش را مش کرده و بالای سرش درست کرده‌اند. تور عروسی هم هست و نگاهی که «مهران» به او می‌کند و سری که «مریم» به نشانه خجالت در یکی از عکس‌ها به زمین انداخته. آن روز‌ها حالا رفته‌اند. ۱۵‌سال گذشته. خانواده‌شان چهارنفره شده؛ البته تا همین دو ماه پیش. قبل از آن‌که مامور‌ها «مهران» را با خود ببرند و مددکارهای بهزیستی، «مهرانه» را.
«مریم» ۱۵ ساله بود که ازدواج کرد و شوهرش که پسرخاله‌اش است، حالا دو ماهی می‌شود که کمپ است. مامور‌ها او را با مواد گرفته‌اند. دو ماه پیش ۱۵ مرد را از محله گرفتند و شوهر مریم یکی از آن‌ها بود. شوهرش قبل این‌که به کمپ برود، ضایعات جمع می‌کرد.
«توی این دو ماه یه بار رفتم که ببینمش، ۳۰ تومن فقط کرایه ماشین دادم تا کمپ ولی راهم ندادن، گفتن باید صبح بیای. دنیا روی سرم خرابه ولی خونه نیست. می‌گن چون معتاد بودم ازم گرفتنش. شاید راست می‌گن. شاید تو خونه مردم خوشبخت باشه، راحت باشه.»
«مهرانه»، دخترش را هم بهزیستی بتازگی برده. دلیلش را درست به او نگفته‌اند یا گفته‌اند و او یادش نیست. آن طور که «مریم» می‌گوید وقتی در خیابان‌ها درحال گدایی بوده، ماموران شهرداری او را گرفته و تحویل بهزیستی داده‌اند. غصه حالای او شده مهرانه که نیست و او نمی‌تواند برش گرداند:
«آنقدر غم و غصه دارم که دلم پر خونه. اصلا نمی‌دونم کجاست، چیکار می‌کنه. پولم ندارم برم دنبالش بگردم و بینمش.»
دارد حرف می‌زند که سودابه می‌آید. با هم طوری حرف می‌زنند که کسی نفهمد درباره مواد حرف می‌زنند. مریم و سودابه امروز دست خالی مانده‌اند. پولی نیست برای خرید مواد. سیگار اما هست. از قبل گوشه و کنار خانه قایم کرده؛ سیگار سنگین، سیگار فیلتر قرمز:
«من از این باریک‌ها نمی‌کشم. فقط فیلتر قرمز.»
«محمد»، پسر سودابه هم حالا آمده. نشسته کنار مریم و به دقت او را نگاه می‌کند. مادرش را می‌بیند که به «مریم» می‌گوید شاید امروز بتواند کمی «شیشه» جور کند و «مریم» می‌گوید شیشه نمی‌خواهد:
«اگر دوا هست، جوریم.»
«مریم» می‌گوید سودابه گدایی می‌رود و او نه:
«من روم نمی‌شه برم گدایی. اگه از گشنگی بمیرم هم، گدایی نمی‌رم. سودابه می‌ره، همه کاری می‌کنه. ولی من نمی‌رم. فامیل شوهرم یه کم کمکم می‌کنن، همون بسه».
می‌گوید حالا که شوهرش نیست و مواد نیست و غذا نیست، او باز هم به کسی رو نداده که به خانه‌اش بیاید.
«بعضیا هستن خونه ۱۰ نفر می‌رن، من نه خودم جایی می‌رم نه می‌ذارم کسی بیاد. هر چی تنها باشم برام بهتره. شبا که می‌خوابم به در خونه زنجیر می‌زنم.»
او می‌گوید مردی را به خانه راه نمی‌دهد. در خانه را می‌زنند؛ مردی می‌آید داخل و چپ چپ نگاه می‌کند. مریم می‌گوید آشناست. آشنایی که البته فامیل نیست. «مریم» طوری نگاه می‌کند که یعنی دیگر وقت رفتن است. مرد حرف نمی‌زند؛ یک سلام کوتاه و خداحافظی کوتاه‌تر. در را «مریم» می‌بندد و مرد روی زمین می‌نشیند.


افسانه، ۴۰ ساله، محله «دباغ چال» آمل

شمالی‌ها حالا سال‌هاست که آمل را یکی از پرآسیب‌ترین شهر‌هایشان می‌دانند. شهری که محله‌های حاشیه‌ای‌اش، زنانی و مردانی دارد که معتادند، تن‌فروشند، بچه‌هایشان را می‌فروشند و از سرنوشت آن‌ها بی‌خبرترینند. «افسانه» یکی از همین زن‌هاست؛ زنی که در محله «دباغ چال» آمل، جایی که خیلی‌ها با شنیدن نامش، لرز به تنشان می‌افتد، با شوهر معتادش زندگی می‌کند و تا به حال سه بار جنین سقط کرده است.
او در خانه‌ای که شبیه خانه نیست و دیوار‌هایش را مربع‌های کوچک سیمانی ساخته‌اند با سه بچه و شوهرش شب‌ها را صبح می‌کند. «افسانه» دو بار ازدواج کرده. از شوهر اولش سه بچه دارد. «طناز»، نام یکی از آنهاست؛ کودک دو ساله‌ای که با یک زن و مرد معتاد به شیشه که خانه‌شان نه برق دارد، نه آب، نه گاز و البته همین دیروز خانه‌شان را خراب کرده‌اند، زندگی می‌کند. حالا «افسانه» از راه رسیده و اعصاب حرف زدن ندارد. خیلی کوتاه از وضع بچه‌هایش حرف می‌زند. درباره «طناز» می‌گوید:
«دادمشون به اونا، باهاش گدایی می‌کنن. از دیروز خبری ندارم ازش. معلوم نیست کجا رفتن».
سه فرزند او از شوهر جدیدش، «مرجان» و «مهسا» و «غلامرضا» با آن‌ها زندگی می‌کنند. «مرجان» ۱۱ ساله بزگ‌ترین است و «مهسا»، چهارماهه، کوچک‌ترین. «غلامرضا» هم از مرجان کوچک‌تر و خانه است. «قدرت» در را که باز می‌کند، سرش را از باران تند می‌دزدد. با اخم می‌گوید «افسانه» خانه نیست، رفته سر کار. «افسانه» و «مهسا»، دختر کوچک‌ترش ۱۰ دقیقه پیش از خانه رفته‌اند؛ دختر چهارماهه‌ای که وقتی به دنیا آمد معتاد بود؛ اعتیاد را از مادرش به ارث برده بود. پدرش همین طور که دستش را به در نگه داشته و اجازه نگاه کردن را به اتاق تاریکی که با بخاری نفتی گرم می‌شود، نمی‌دهد می‌گوید «مهسا» حالا دارد بهتر می‌شود چون شیر مادرش را نمی‌خورد.
افسانه شیشه می‌کشد و هرویین. شوهرش می‌گوید خودش هم متادون می‌خورد و ضایعات جمع می‌کند.
«مهسا»ی معتاد را ۱۰ روز در بیمارستان خوابانده‌اند تا ترک کند. «مرجان» و «غلامرضا» هم از‌‌‌ همان اول معتاد بودند و او آن‌ها را در خانه ترک داده است.
«اون موقع جون داشتم، خودم ترک می‌کردم و بعدش بچه‌ها رو ترک می‌دادم ولی الان دیگه جون ندارم مهسا رو ترک بدم. به خاطر همینم مهسا ۱۰ روز بیمارستان بود. بهش مرفین می‌دادن چون وقتی به دنیا اومد حالش خیلی بد بود. بعد بیمارستان از بهزیستی اومدن و بردنش. مهسا دو هفته بهزیستی ساری بود. بعدش رفتیم دادستانی، جز زدیم تا حکم داد بچه رو بدن بهمون.»
«مریم علی‌محمدی»، مدیر جمعیت امام علی ساری می‌گوید در‌سال ۹۴، ۲۵۹ زن آسیب دیده و معتاد در محله‌های حاشیه‌ای ساری مانند نوبنیاد و ترک محله شناسایی شده‌اند و از این تعداد، ۳۷ نفر باردارند: «بر اساس نتایج پژوهش ما ۵۶‌درصد زنان بالای ۱۸‌سال این نمونه آماری نمونه سقط جنین داشته‌اند و ۲۷‌درصد آن‌ها یک بار سقط جنین را تجربه کرده‌اند. ۲۰‌درصد زنان زیر ۱۸‌سال تجربه سقط جنین داشته و ۸۰‌درصد سقط جنین را تجربه نکرده‌اند. از طرف دیگر ۷۹‌درصد همسران زنان معتاد زیر ۱۸‌سال معتادند و از این تعداد ۳۷‌درصد تریاک، ۳/۱‌درصد کراک، ۳/۱ الکل، ۲۵‌درصد شیشه، ۴‌درصد کراک و ۹/۴‌درصد سایر مواد مخدر را مصرف می‌کنند. ۲۵‌درصد همسران زنان معتاد بالای ۱۸‌سال هم اعتیاد نداشته و از ۷۵‌درصدی که معتادند، ۲۵‌درصد از این مردان تریاک، ۲۵‌درصد شیشه و ۲۵‌درصد سایر مواد مخدر را مصرف می‌کنند».
«مریم محمودی»، مددکار اجتماعی هم درباره مشکلات زنان معتاد باردار این طور می‌گوید:
«ما موارد بسیاری را داشته‌ایم که زنان معتاد در محیط‌های آلوده زایمان می‌کنند و بعد از آن، افسردگی شدید آن‌ها باعث شده که مادر مجبور شده نوزادش را بکشد.»
از نظر او مهم‌ترین مشکل درحال حاضر برای مادران معتاد این است که هیچ کمپی برای حمایت از آن‌ها و نگهداری کودکان معتاد در ایران وجود ندارد:
«در زنان معتاد احتمال ابتلا به ایدز و هپاتیت بالاست و وقتی آن‌ها باردار می‌شوند، هیچ جای ویژه‌ای وجود ندارد که به آنان رسیدگی کند. از طرف دیگر بچه‌هایی که از این زنان به دنیا می‌آیند، دچار آسیب‌های زیادی‌اند؛ نداشتن شناسنامه، سوء تغذیه، مشکلات درمانی، انتقال بیماری‌های مادر به کودک مانند ایدز و البته وجود نداشتن مرکز یا کمپی برای نگه داشتن کودکان معتاد و احتمال مرگ نوزادان در دوران جنینی.»
«سودابه» و «مریم» و «افسانه» تنها نیستند. محله‌های آن‌ها پر از زنانی است که یا کودکانشان را سقط می‌کنند یا آن‌قدر «شیشه» می‌کشند که هرسال ناخواسته جنین‌های تازه می‌ه‌مان بدن‌هایشان می‌شود. بیماری‌های مختلف هم برای زنان و مردان این محله‌ها البته به جاست؛ تعداد زیادی از زنان و مردان محله‌های حاشیه‌ای آمل «ایدز» دارند و آمارهای غیررسمی اورژانس اجتماعی ساری از ابتلای ۵٠‌درصد مردان محله «نوبنیاد» ساری خبر می‌دهند. دلالی و خرده‌فروشی مواد و حاملگی و فروش مواد در سرنوشت این زنان و مردان است. (الناز محمدی/ شهروند)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

ثبت ازدواج و طلاق ۱۹۰ هزار تومان

به گزارش تسنیم، به موجب ابلاغیه شماره 94/77812 مورخ 12 مرداد سال 94، تعرفه حق‌التحریر ازدواج و طلاق از سوی سازمان ثبت اسناد و املاک کشور اعلام شد.

بر اساس این ابلاغیه، حق‌التحریر ثبت ازدواج و ثبت طلاق رجعی و بائن، یک میلیون و 900 هزار ریال (190 هزار تومان) است.

همچنین در ابلاغیه سازمان ثبت اسناد و املاک کشور، حق‌التحریر ثبت رجوع، بذل مدت و فسخ نکاح، مبلغ 300 هزار ریال (30 هزار تومان) تعیین شده است.

طبق تعرفه جدید، دفاتر ازدواج و طلاق برای اجرائیه ، اخطاریه و رونوشت مبلغ 200 هزار ریال معادل 20 هزار تومان دریافت‌ می‌کنند.

در تبصره ابلاغیه سازمان ثبت اسناد و املاک کشور آمده است: مبالغ مربوط به اوراق و اسناد ازدواج و طلاق و هزینه اعلامیه‌های تعیین شده، علی‌حده وصول می‌شود.


ادامه مطلب ...

جمع آوری 1.1 میلیارد تومان کمک مردمی برای خانه اوتیسم برگزاری نشست خبری برای شفاف سازی هزینه

خبرنگار جام جم آنلاین این موضوع را با سعیده صالح غفاری مدیرعامل انجمن اوتیسم ایران در میان گذاشت و با او به گفت و گو پرداخت .

وی در ابتدا صحبتش با تشکر و قدردانی ویژه از تمام ملت ایران بخصوص هنرمندان و ورزشکاران گفت: در روز های آینده قرار است یک نشست خبری وسیعی متشکل از تمام خبرگزاری ها و رسانه برگزار کنیم و در رابطه با شفاف سازی این دستاورد مردمی به طور کامل توضیح دهیم ، این نشست با مدیریت آقای اشکان خطیبی ، اعضای انجمن ، سفیران اوتیسم ، نائب رئیس و مدیرعامل برگزار شود.

وی در ادامه افزود : تمام مبلغ جمع آوری شده جز در راه خرید این 2 طبقه به هیچ وجه در مقاصد دیگر خرج نمی شود همچنین همان طور که می دانید مبلغ نهایی این 2 ملک که 1.5 میلیارد تومان است هنوز کاملا نشده و لازم به ذکر است این کمپین هنوز ادامه دارد و ما همچنان نیازمند کمک های مالی خیرین هستیم . برنامه انجمن این است که یک چک یک ماهه به مالک بدهد و در این فرصت یک ماهه امیدوار است مابقی این پول جمع گردد و تقاضای انجمن از وزارت بهداشت ، سازمان بهزیستی، آموزش و پرورش، شورای شهرها، مجلس، سازمان های بیمه، وزارت رفاه، ناجا و بسیاری از سازمانها و ارگانهای دیگر این است که کمی با انجمن های مردم نهاد همکاری کنند .

در گفت و گویی که جام جم انلاین چند روز پیش با دکتر سید محمد هادی ایازی معاون اجتماعی وزارت بهداشت انجام داد، او به خبرنگار جام جم آنلاین گفت :وزارت بهداشت اعتباری بر کمک مالی و تملک مکان به سازمان های مردم نهاد ندارد اگر مجلس و دولت برای این کار اعتباری را در اختیار ما بگذارد ما با کمال میل برای سازمان های مردم نهاد مکان و بودجه ای را اختصاص خواهیم داد تا به صورت گسترده بتوانند به فعالیت های خود ادامه دهند متاسفانه این امکان و اعتبار در اختیار ما نیست .

صحبت های دکتر ایازی را با مدیرعامل انجمن اوتیسم کشور در میان گذاشتیم و او پاسخ داد : انجمن این موضوع را پذیرفته است اما در رابطه با مشکلات دیگر کودکان اوتیسمی مانند کمبود دارو ، آموزش های ناکافی که در ادامه توضیح کامل خواهم داد و جز دستور کار وزارت بهداشت ، آموزش و پرورش ، بهزیستی و... است چرا این ارگان های دولتی کاری انجام نمی دهند و همکاری نمی کنند ؟

غفاری مدیرعامل انجمن اوتیسم ایران در رابطه با تقاضاهای انجمن از وزارت بهداشت، بهزیستی ، بیمه و... گفت : حداقل درخواست انجمن از وزارت بهداشت یک جایگاه مناسب برای این بیماری است ، درست است که اوتیسم یک بیماری خاص محسوب نمی شود اما تعداد کودکان مبتلا به آن کم نیستند و این آمار رو به افزایش است و چه خوب می شود وزارت بهداشت مانند بیماری های دیگری مثل ام اس ، هموفیلی و... یک سبد حمایتی دارو در اختیار این کودکان قرار دهد .علاوه بر آن در سبد 2 الی 3 میلیونی این کودکان حداقل 500هزار تومان در ماه صرف هزینه های دارویی می شود چرا که داروهای این بچه ها تحت نظر بیمه قرارندارد و همچنین به دلیل این که اکثر داروها متابولیک و ایرانی هستند و برای جلوگیری از حملاتی مانند تشنج به کار می رود، نسخه ایرانی آنها نمی تواند جلوی این حملات را بگیرد.

غفاری افزود : مراکز بهداشتی و درمانی هیچ اطلاعات در رابطه با اوتیسم ندارند ، صد درصد این بچه ها دچار بیماری هایی مانند سرما خوردگی ، دندان درد ، آپاندیس و ... می شود حداقل کاری که وزارت بهداشت می تواند برای این کودکان انجام دهد این است که با مشارکت خود در مراکز بهداشتی برنامه های آموزشی مربوط به کودکان اوتیسمی را فراهم کنند . همچنین درخواست ما به آموزش و پرورش این است که اجازه دهد ما به مدارس و انجمن اولیاء و مربیان ورود کنیم تا آموزش های لازم و طرز برخورد و نگهداری این کودکان را به آنها آموزش دهیم بالاخره نگاه مردم و جامعه به کودکان اوتیسمی متفاوت است.

گذشته از تمام مشکلات کودکان اوتیسمی بالاخره پس از کش و قوس های فراوان کار مثبتی که شروع شده بود در حال به سرانجام رسیدن است البته باید منتظر ماند و دید این دستاوردهای مردمی در نهایت چقدر به حل مشکلات جامعه کودکان اوتیسمی منجر خواهد شد و البته دستگاه های مسئول ازجمله وزارت بهداشت چه اقدامات موثری در موضوعات مشابه خواهن داشت.

بیتا نوروزی - خبرنگار جام جم آنلاین


ادامه مطلب ...