مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

اعصاب برایم نمانده؛ خواهرم روی مخم راه می‌رود!

پاسخ مشاور: باید در زمینه مشکلتان توضیحات بیشتری ارائه می‌دادید؛ دانستن تعداد فرزندان خانواده، نوع رفتار پدر و مادرتان با شما و خواهر کوچکترتان، مورد تبعیض قرار گرفتن احتمالی خواهرتان و همچنین نوع رفتار خودتان با خواهرتان خیلی مهم است. با این حال از شما می‌خواهم با توجه به نکاتی که در ادامه می‌آید ریشه پرخاشگری‌های خواهرتان را پیدا کنید تا بتوانید مشکل رفتاری او را حل کنید.


رفتارهای خودتان و والدینتان را بررسی کنید

به طورکلی باید بدانید افراد هنگامی شروع به پرخاشگری می‌کنند که احساس می‌کنند حقشان رعایت نشده است و چیزی که متعلق به آنان بوده است، توسط دیگران تصاحب شده است یا به چیزی که دوست دارند نرسیده‌اند و ناکام شده‌اند؛ بنابراین باید رفتار خودتان و والدینتان را بررسی کنید تا ببینید که در چه مواردی رفتار شما و والدینتان می‌تواند این احساس ناکامی را در خواهر کوچک ترتان به وجود بیاورد تا به پرخاشگری او منجر شود.


با خواهرتان درباره احساساتش صحبت کنید

به خاطر داشته باشید گاهی اوقات لازم است که ما به افراد دیگر اجازه دهیم تا در مورد احساساتشان صحبت کنند. شاید شما در خانواده این فرصت را برای خواهرتان فراهم نمی‌کنید تا بتواند هیجانات خود را بیان کند.


درباره ویژگی‌های دوره نوجوانی اطلاعات کسب کنید

همچنین باید به سن او نیز توجه داشته باشید چراکه او ۱۳ ساله است و در مرحله نوجوانی به سر می‌برد و این مرحله‌ای مهم در طول حیات هر فرد است و مقداری پرخاشگری در این مرحله به واسطه احساس سردرگمی شخص در کسب هویت فردی، طبیعی است بنابراین با کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره نوجوانی و نحوه صحیح رفتار با نوجوان می‌توانید مانع پرخاشگری‌های او شوید.


استرستان را کنترل کنید

باز هم این نکته را باید به خاطر داشته باشید که نوع رفتار شما و والدینتان خیلی زیاد در میزان بروز پرخاشگری خواهرتان تاثیر دارد. البته گفته‌اید که به این موضوع حساس هستید و ممکن است میزان حساسیت شما به این موضوع بیش از حد طبیعی باشد که می‌تواند نتیجه استرس زیاد کنکور باشد. بنابراین از شما می‌خواهم که استرس خود را در مدت باقیمانده تا کنکور کنترل کنید.
همچنین می‌توانید با کسب موافقت والدینتان در صورتی که شرایط خانه به هیچ وجه برای مطالعه مناسب نیست، به نزدیک‌ترین کتابخانه محل زندگیتان بروید؛ چراکه امسال برای شما یکی از سرنوشت ساز‌ترین سال‌های عمرتان است.
توجه داشته باشید که بهترین راه حل می‌تواند مراجعه به یک روان‌شناس باشد تا با کسب اطلاعات بیشتر، راه حل مناسبی ارائه دهد. (حمید شیرازی، کار‌شناس ارشد روان‌شناسی بالینی/ خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

482


ادامه مطلب ...

خواهرم با یک شوهر مریض، بیکار، بددهن و معتاد ازدواج کرده!

پاسخ مشاور: گاهی اوقات والدین و یا همسران از سر دلسوزی و محبت زیاد یا از سر ناآگاهی وظایف یکدیگر را انجام می‌دهند و در نتیجه، فرصت زندگی مستقل را از یکدیگر می‌گیرند. آنها به استقلال یکدیگر احترام نمی‌گذارند چون فکر می‌کنند طرف مقابلشان بدرستی نمی‌تواند آن کار را انجام دهد. در واقع به دنبال کمک کردن و حمایت از زندگی یکدیگر هستند اما نمی‌دانند که با این کار فرصت آموختن، قبول مسئولیت، زمین خوردن و بلند شدن و در ‌‌نهایت رشد کردن و تجربه آموختن را از آنان می‌گیرند.


جایگاه اعضای خانواده باید مشخص باشد

اگر قرار شد خانواده‌ای با هم زندگی کنند باید در گام اول جایگاه والدین و زوج جدید مشخص شود و همگی بپذیرند که در ضمن کنار هم بودن به استقلال زوج توجه شود. همچنین اگر زنی می‌خواهد همسری مسئولیت‌پذیر داشته باشد، باید مراقب باشد و اندازه‌ها را رعایت کند. به همسرش در ‌‌نهایت صبوری، به دور از انتقاد و طعنه و کنایه، همراه با همدلی و حمایت از او، فرصت دهد در صحنه زندگی خود را بیازماید.


اگر زنی می‌خواهد که همسرش مسئولیت خود را بدرستی ایفا کند و اگر قرار است تغییری در رفتارطرفین صورت گیرد، این تغییر باید دو طرفه باشد. آن وقت است که زنان می‌توانند انعکاس تغییر رفتار خود را در رفتار مردان ملاحظه کنند.


به خواهرتان فرصت ابراز وجود بدهید

از گفته‌های شما چنین به نظر می‌رسد که مادرتان از اول، مسئولیت زندگی خواهرتان را قبول کرده و هیچ‌گاه به آنان فرصتی برای ابراز وجود داده نشده و آنان هم به وظایف خود عمل نکرده‌اند. البته درباره نوع بیماری دامادتان زیاد صحبت نکرده‌اید. آیا وی توانایی کار کردن ندارد؟ مادرتان هزینه‌های آن‌ها را از کجا تامین می‌کند؟ جایگاه پدرتان در زندگی شما کجاست؟ آیا پیشنهاد طلاق از جانب شما بوده یا سایر اعضای خانواده بویژه مادرتان هم با این امر موافق است؟


اجازه دهید خودشان تصمیم بگیرند

به نظر می‌رسد شرایط زندگی برای شما هم سخت شده است. شما برای خواهرتان بیشتر نگرانید یا اینکه از حضورشان خسته شده‌اید و بیشتر به دنبال تغییر شرایط زندگی خود هستید؟ این‌ها سوالاتی است که باید پاسخ داده شود و از آنجا که آنچه گفتید از نگاه شما بوده، بهتر است خواهرتان و همسرش را نزد یک مشاور خانواده بفرستید. آنچه مطرح کرده‌اید زندگی آنان و فرزندانشان است و این حق آنهاست که خودشان در باره آن تصمیم بگیرند. (منیژه مسگری - کار‌شناس ارشد روان‌شناسی/خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.
او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد.
پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.
او گفت:
اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت:
هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.

در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.

حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.
هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.
من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم:
امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.
رزا هرفورد

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد داستانک پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد داستانک


ادامه مطلب ...

پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد (داستانک)

[ad_1]
مفیدستان:
به خاطر فوت خواهرم جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم. شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود، بیرون آورد و گفت: لای این تکه کاغذ یک پیراهن بسیار زیباست.
او پیراهن را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد.
پیراهنی بسیار زیبا، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده. هنوز قیمت نجومی پیراهن روی آن چسبیده بود.
او گفت:
اولین بار که به نیویورک رفتم، هشت-نه سال پیش، ژانت آن را خرید. او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع به خصوصی نگه داشته بود. به هرحال، گمان می کنم آن موقع فرا رسیده است.
او پیراهن را از دست من گرفت و آن را همراه با وسایل مورد نیاز دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد. او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت:
هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار. هر روزی که زنده هستی، خودش زمانی به خصوص است.

در هواپیما، هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم، حرف های شوهر او را به خاطر آوردم. یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود، ندیده بود یا نشنیده بود افتادم. یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.

حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد. هم اکنون بیشتر کتاب می خوانم، کمتر گردگیری می کنم. توی ایوان می نشینم و از منظره ی طبیعت لذت می برم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند. اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری می کنم و اوقات کمتری را صرف جلسات می کنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.
هرگز چیزی را نگه نمی دارم. از آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد به خصوصی مثل وزن کم کردن، اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده می کنم. وقتی به فروشگاه می روم، بهترین کتم را می پوشم. شعار من این است: سعادتمندانه زندگی کن.
من عطرهای گران قیمت خود را برای مواقع به خصوص نگه نمی دارم، نهایت تلاش خود را می کنم که کاری را به تعویق نیندازم، یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد، امتناع نکنم. هر روز صبح که چشمانم را باز می کنم، به خودم می گویم:
امروز منحصر به فرد است. در واقع، هر دقیقه، هر نفس موهبتی یکتا از جانب پروردگار محسوب می شود.
رزا هرفورد

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد داستانک پیراهن ابریشمی خواهرم بعد از فوتش مرا متحول کرد داستانک


ادامه مطلب ...