یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 13:35
والدین کودکی که زندگی را وداع گفته، سنگ مزاری متفاوت بر مدفن او نهادهاند که حاکی از آرزوها و همچنین تفکر والای کودکی نوعدوست است.
جام جم سرا: ساعت شش صبح روز 29 تیرماه امسال ماجرای آتشسوزی گستردهای در پاساژ کادوس 4 آبادان به ایستگاه آتشنشانی مخابره شد و مأموران آتشنشانی با حضور در محل برای خاموش کردن این آتش وارد عمل شدند اما خودروهای آبپاش به خاطر نقص فنیشان قادر به اقدامی نبودند.
این امر سبب شد حلقه آتش بهسرعت گستردهتر شود. مأموران با هر شرایطی که بود برای خاموش کردن آتش وارد عمل شدند و پس از دقایقی پیبردند خانوادهای بالای پشتبام این ساختمان شش طبقه گرفتار شدهاند.
در این مرحله آتشنشانان قصد داشتند با خودروی حامل نردبان برای نجات جان اعضای این خانواده وارد عمل شوند که در همان گام نخست متوجه خراب بودن نردبان شدند.جالب اینکه دادستان و فرماندار شهر آبادان از نزدیک شاهد این اتفاقات بودند و خیلی زود دستور داده شد آتشنشانان ایستگاه پالایشگاه آبادان و خرمشهر و نردبان برقی فرودگاه برای کمکرسانی در محل حاضر شوند.
همزمان با این ناهماهنگیها عرصه سوزان برای خانواده گرفتار شده تنگتر شد.مأموران که فرصت زیادی برای نجات جان اعضای این خانواده نداشتند با دستان خالی به ابتکار عجیبی دست زدند. شرایط به سختی میگذشت و پدر جوان که تنها به دنبال راهی برای نجات دو دختر بچهاش بود سیم آنتن را قطع کرد و به پایین ساختمان فرستاد، آتشنشانان نیز طناب را به همین سیم بستند و پدر آن را بالا کشید تا طناب نجات به دستش برسد.
پدر وحشتزده باید به ریسک بزرگی دست میزد، وی ابتدا طناب را به دور کمر یکی از دختربچهها بست و در حالی که گریه میکرد و وحشتزده بود دخترک را به آرامی به پایین ساختمان که آتشنشانان منتظرش بودند فرستاد. دخترک در میان زمین و هوا بهصورت معلق، آویزان بود تا آتشنشانان به کمکش بروند و این یکی از ترسناکترین صحنهها را به تصویر کشید تا اینکه در آغوش آتشنشانان آرام گرفت.
نوبت به دختر کوچکتر رسیده بود، همه وحشتزده دست به دعا برداشته بودند، پدر در میان گریههای مادر دومین دخترش را به طناب کنفی بست و آرام به پایین انتقال داد، امکان وقوع هر نوع اتفاقی وجود داشت تا اینکه این دختربچه نیز به سلامت به پایین ساختمان آتشین رسید. حالا جان زن و شوهر در خطر بود. با گذشت زمان دیگر نیروهای کمکی در محل حاضر شدند و خانواده گرفتار در بالای ساختمان با کمک بالابر فرودگاه آبادان نجات پیدا کردند.
همزمان مغازهها یکی پس از دیگری در آتش میسوختند تا اینکه آتشنشانان موفق شدند در ساعت 12 ظهر یکشنبه این آتش را مهار کنند.
ادامه آتشسوزی
به گزارش جام جم سرا، در حالی که تصور میرفت آتش فروکش کرده باشد، چندین خودرو به سمت ایستگاه حرکت کرده و دیگر آتشنشانان در حال جمعآوری وسایل و ایمنکردن محل بودند که ناگهان صدای انفجاری از پاساژ سوخته شده به گوش رسید و باز شعلههای آتش زبانه کشید.
ساختمان که با فایبرگلاس طراحی و ساخته شده بود خیلی زود آتش را در دل خود جا داد و آتشنشانان بار دیگر دست به کار شدند.
عقربهها ساعت شش عصر را نشان میداد که مأموران موفق شدند به این آتش سوزی خاتمه دهند اما با گذشت یک ساعت دیگر، دوباره آتشسوزی دیگری در پاساژ کادوس 4 سرگرفت.این آتشسوزی بارها و بارها از سوی آتشنشانان خاموش شد اما با گذشت یک ساعت دوباره در محل دیگری از پاساژ شعلههای آتش فعال میشدند و این روند تا ظهر دوشنبه 30 تیرماه ادامه داشت.
باور نکردنی بود پاساژ در مدت 48 ساعت بارها و بارها آتش گرفت و مهمترین دغدغه، نقص در تجهیزات آتشنشانان بود و صحنههای عجیب نیز در این آتشسوزی رقم خورد.(ایران)
.
یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 11:45
شعرخوانی یک دختربچه درباره حجاب و حیا (حدیث حیا)، در یک برنامه تلویزیونی که از شبکه آموزش پخش شد، توجه بسیاری را به خود جلب کرد. تماشای این فیلم کوتاه را از دست ندهید.
به نقل از پایگاه ۱۲۵، امدادگران آتشنشانی دختر ۷ سالهای را که بر اثر گیر کردن دو حلقه فلزی در انگشتان دست دچار تورم و درد شدید شده بود، نجات دادند. والدین این دختر بچه در حالی که دست فرزندشان متورم شده بود وارد ایستگاه ۶۵ شده و از آتشنشانان تقاضای کمک کردند و آتش نشانان نیز بیدرنگ حلقههای فلزی را بریدند.
لازم است خانوادهها پیش از حادثه به فرزندانشان خطراتی را که ممکن است با آن رویارو شوند آموزش دهند و خود نیز وسایل خطرساز برای کودکان را از دسترسشان دور کنند.
در پی تماس با مرکز فرماندهی عملیات ۱۲۵ مشهد مبنی بر گیر کردن دست کودکی دو ساله درون سرپوش چاه، ماموران نجات عازم محل حادثه شدند و پس از ۱۵ دقیقه عملیات دست کودک را از درون دریچه چاه داخل حیاط منزلشان خارج کردند.
ابوالفضل تیموری مدیر منطقه ۳ آتش نشانی مشهد درباره این حادثه گفت: خوشبختانه به این کودک آسیب جدی نرسیده و وی هم اکنون در کنار خانوادهاش در صحت و سلامت است.
او به شهروندان توصیه کرد مواظب فرزندان خود در محیط منزل باشند و از نزدیک شدن آنان به مکانهای خطرآفرین جلوگیری کنند. (باشگاه خبرنگاران)
کد مطلب: 415273
جسد دختربچه بیمار به امید یافتن درمان در آینده منجمد شد
تاریخ انتشار : جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۴۷
این دختر بریتانیایی اندکی پیش از مرگش که در ماه اکتبر روی داد موفق شده بود که در یک فرآیند قانونی، اجازه قاضی برای اجرای خواست خود را کسب کند. اختلاف قانونی میان پدر و مادر این دختر بود. پدر او مخالف انجام سرمازیستی و مادر موافق خواسته دخترش بود.
این دختربچه ۱۴ ساله در نامه ای به قاضی نوشته بود که می خواهد زندگی طولانی تری داشته باشد و نمی خواهد که زیر خاک دفن شود.
سرمازیستی یا Cryonics دانشی نوبنیاد است که با پائین آوردن دمای و تخلیه خون، بدن فرد مرده را توسط نیتروژن مایع منجمد می کند، اما به صورتی که به بافت ها و سلولهای بدن آسیبی وارد نشود تا شاید در آینده و با پیشرفت علم راهی برای بازگرداندن آن به زندگی و درمان بیماری فرد پیدا شود.
دستگاه های لازم برای اجرای این فنآوری تنها در آمریکا و روسیه وجود دارد و هزینه آن بسیار بالاست. هزینه انجام این تکنیک در مورد این دختر بچه تقریبا ۴۳ هزار یورو بوده است.
کلمات کلیدی : سرطان
نظراتی که به تعمیق و گسترش بحث کمک کنند، پس از مدت کوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت دیگر بینندگان قرار می گیرد. نظرات حاوی توهین، افترا، تهمت و نیش به دیگران منتشر نمی شود.
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم..
داستان از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم ,پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
عصرایران