جام جم سرا: نماینده اداره بازرسی معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی ضمن اعلام این خبر اظهار کرد: کودک مذکور که از بیماری مغزی رنج میبرد چند روز قبل توسط والدینش از استان کردستان به پایتخت منتقل شده بود تا از سوی یک دامپزشک که به طور غیرقانونی در زمینه طب سوزنی فعالیت میکند، درمان شود. دامپزشک نیز پس از ویزیت بیمار به خانواده این دختر گفته که فرزندشان با طب سوزنی درمان خواهد شد. بعد هم از پدر بیمار خواسته که مبلغ هشت میلیون و 400 هزار ریال به عنوان حق ویزیت و درمان پرداخت کند تا درمان شروع شود.
به نقل از هشت صبح، به گفته نماینده بازرسی معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، هنوز دقایقی از شروع سوزنگذاری نگذشته بود که ناگهان یکی از سوزنها از روی لب دخترک به داخل گلویش پریده و کودک نیمهجان بلافاصله به بیمارستان منتقل میشود. پزشکان نیز پس از بررسیهای لازم فورا دختر کوچک را به اتاق عمل منتقل کرده و تلاش برای نجات وی آغاز میشود تا سوزن قبل از ورود به ریه کودک بیرون کشیده و او از مرگ حتمی نجات یابد.
به گفته این کارشناس، دامپزشک متخلف بدون هیچگونه مدرک معتبر در امور پزشکی، خود را متخصص طب سوزنی دارای مدرک از کشور کانادا معرفی کرده است، در حالی که مدرک تحصیلیاش دامپزشکی است و به هیچ عنوان حق دخالت در این امور را نداشته است اما طی چند سال اخیر و با تبلیغات گسترده درآمدهای کلانی نیز به جیب زده است.
وی خاطرنشان کرد: این دامپزشک با توسل به طیف گسترده تبلیغات غیر مجاز مبنی بر تخصص در طب سوزنی، افراد متعددی را از شهرهای مختلف به محل فعالیتش کشانده و از اینرو شاکی خصوصی و پروندههای قطوری در دادسراهای مختلف دارد.
این مسئله از طریق دادسرای جرایم پزشکی، نظام پزشکی و وزارت بهداشت در حال پیگیری است.
جام جم سرا: رضا نیری در جریان امضای تفاهمنامه همکاری مشترک با هلال احمر گفت: مجمع خیرین سلامت و هلالاحمر در خط مقدم مبارزه با غم و غصه هستند.
وی به نقش خود در سر و سامان دادن به دختران بیسرپرست و فقیر اشاره کرد و به شوخی گفت: میگویند پدری که دو دختر شوهر دهد کمرش خم میشود اما من ۸۰۰ هزار دختر به خانه بخت فرستادهام و هیچ اتفاقی برایم نیفتاده است.
نیری همچنین به نقش بهداشت و درمان در کشور اشاره کرد و از مشکلات بسیار این حوزه گفت. او افزود: روزی لنکرانی وزیر اسبق بهداشت به خدمت حضرت آقا رفت، ایشان از خدمات حوزه سلامت تشکر کردند اما گفتند من نیز مانند امام (ره) میگویم کار را به مردم واگذار کنید چرا که خیرین زیاد هستند و پول آنها فراوان. اگر میخواهیم وضعیت سلامت کشور را سر و سامان دهیم باید به این توصیه توجه کنیم.(اعتدال)
جام جم سرا: ۱۰۰سال پس از کشف اشعه نامرئی ایکس از سوی فیزیکدانی آلمانی، که با آن میشد از اعضای داخلی بدن انسان همچون استخوانها و... عکسبرداری کرد، دختری جوان در روسیه پزشکان را با قابلیت خارق العاده چشمانش متعجب کرد.
پراودا در گزارشی نوشت، ناتاشا دمکینا Natasha Demkina ادعا میکند با اشعهای که در چشمانش وجود دارد به راحتی میتواند اعضای داخلی بدن انسانها را ببیند و گاهی اوقات بهتر از خود پزشکان به تشخیص مشکل بیماران بپردازد.
او در سال ۱۹۸۷ در مسکو به دنیا آمد و هم اکنون در مرکز بیماریهای خاص بیمارستان مسکو مشغول کار است.
ناتاشا در برابر نگاههای دهها پزشک متخصص و دانشمند ماهر که به خاطر او به روسیه رفته بودند گفت: «همراه مادرم در خانه نشسته بودم که ناگهان متوجه شدم چشمانم جور دیگری میبیند. در کمال حیرت متوجه شدم که میتوانم اعضای داخلی بدن مادرم را ببینم، بعد هم بلافاصله به او گفتم که اعضای بدنش در چه حالتی هستند و چطور کار میکنند. از آن به بعد دیگر چشمهای من به حالت عادی بدن انسانها را نمیبیند، چون میتوانم برای چند ثانیه اندامهای درونی بدن آنها را به صورت رنگی ببینم و حتی وضعیت آنها را تحلیل کنم. من خودم به این نوع نگاهی که دارم، اسم دید پزشکی را گذاشتهام.»
تاتیانا ولادیموفنا Tatyana Vladimovna مادر ناتاشا درباره توانایی عجیب دخترش میگوید: «اگر چه ناتاشا نسبت به هم سن و سالهایش از بلوغ فکری بیشتری برخوردار است اما از نظر کودکی و شیطنتهایش در دوران طفولیت هیچ تفاوتی با دیگر بچهها نداشته.»
به گزارش جام جم سرا، خانم ولادیموفنا معتقد است قدرت یادگیری ناتاشا بسیار سریعتر از دوستانش است. به گفته او ناتاشا وقتی که شش ماهه بود لب به سخن گفتن گشود و در یک سالگی میتوانست اشعار و داستانهای الکساندر پوشکین شاعر روسی و نویسنده قرن ۱۸ را به راحتی تکرار کند و در سن سه سالگی تسلط کاملی به الفبای روسی پیدا کرده بود.
هنگامی که ناتاشا ده ساله بود تحت عمل جراحی آپاندیس قرار گرفت. چند روزی از این عمل میگذشت که مشخص شد چند تکه از گاز استریلی که برای تمیز کردن محل جراحی از آن استفاده میشده در بدن او جا مانده است و به این ترتیب طی یک عمل دیگر گازاستریلهایی که جا مانده بود برداشته شد و دقیقا یک ماه بعد از این عمل جراحی بود که چشمهای ناتاشا توانایی عجیبش را در دیدن اعضای داخلی بدن انسانها به دست آورد.
پس از اینکه ناتاشا ارگانهای داخلی بدن مادرش را موبه مو شرح داد، داستان قدرت چشمان او دهان به دهان گشت و به گوش رسانههای محلی روسیه هم رسید. داستان توانایی منحصر به فرد او در بهار سال ۲۰۰۳ در یک روزنامه محلی منتشر شد و در نوامبر همان سال ناتاشا در یک کانال تلویزیونی روی آنتن رفت.
پخش تصویر ناتاشا دمکینا توجه روزنامههای انگلیسی را به خود جلب کرد و به همین منظور ناتاشا به لندن دعوت شد و در پی آن به نیویورک و توکیو هم سفرکرد.
تشخیص زخم معده پزشک
برای اثبات درستی گفتههای ناتاشا، جمعی از پزشکان روسیه تصمیم گرفتند تا آزمایشاتی روی او انجام دهند. آنها از ناتاشا خواستند تا هر چه را که در معده یکی از پزشکان حاضر میبیند بر روی کاغذ نقاشی کند. چیزهایی که ناتاشا در این آزمایش میکشید و ادعاهایی که میکرد بسیار حیرتآور بود. او در نقاشی جای زخم معده دکتر را به خوبی نشان داده بود و در جواب پزشکی که به او اصرار میکرد یکی از بیماران مبتلا به سرطان معده است پاسخ داد که او تنها چیزی شبیه یک کیست را در معده بیمار مشاهده میکند.
در سال ۲۰۰۴ روزنامه سان چاپ لندن دمکینا را به انگلستان دعوت کرد تا در بیمارستان آنجا هم مورد آزمایش قرار بگیرد. تشخیصهایی که ناتاشا میداد با تشخیص پزشکان حرفهای مو به مو مقایسه میشد و نکته جالب اینجا بود که هیچ تفاوتی بین آنها وجود نداشت. به گفته شبکه دیسکاوری، ناتاشا دمکینا تمام شکستگیهای موجود در بدن مصدومی را که تازه تصادف کرده بود درست و دقیق تشخیص داد. نکته عجیبتر اینجا بود که ناتاشا در حین یک مصاحبه تلویزیونی رو به مجری برنامه کرد و گفت: «قوزک پای شما قبلا دچار آسیبدیدگی شده. این طور نیست؟» با این سوال مجری یک نگاه به پایش و یک نگاه به صورت دختر انداخت و در کمال ناباوری گفته ناتاشا را تایید کرد.
البته همیشه هم تشخیصهای این دختر نوجوان درست از آب در نمیآمد؛ مثلا بعد از بازگشتش از انگلستان معلوم شد که در یکی از برنامههای تلویزیونی به کریس استیل یکی از پزشکان عمومی که با او مصاحبه میکرد گفت که او دچار بیماریهایی از جمله سنگ کلیه، درد صفرا، کبد و پانکراس شده است. پس از این ادعا دکتر استیل تحت آزمایشات دقیقی قرار گرفت و مشخص شد که هیچیک از تشخیصهای ناتاشا صحت نداشت و دکتر در سلامت کامل به سر میبرد.
جام جم سرا:به گزارش پایگاه خبری المسله، این تصویر مربوط به ازدواج یک داعشی با دختر بچه سوری در اردوگاه دعویه در شهر "رقه" سوریه است.
یکی از کاربران و فعالان اینترنتی در خصوص عکس منتشر شده این داعشی که در کنار یک دختربچه گریان ایستاده، نوشت: همه ما باید برای جلوگیری از این اتفاقات دست به کاری بزنیم و اولین خواسته ما برقراری عدالت در جهان است. این مساله بزرگترین فاجعه تمدن بشری است. غربیهایی که به ظاهر مدافع حقوق بشر در سوریهاند هم اکنون کجا هستند.
سارکوزی که لیبی را به خاطر برقراری آزادی نابود کرد کجاست؟ قطر و ترکیه کجایند؟(خبرآنلاین)
این کاربر نوشت: هر کس که عاملان این جنایات را میشناسد باید پاسخ آنها را بدهد و مانع آنها شود.
این فعال در ادامه گفت: زمانی که این تصویر را در اینترنت مشاهده کردم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم چرا که این اتفاق، بزرگترین جنایتی است که تاکنون رخ داده است.
- متولد سی و یکم خرداد سال ۶۶ هستم. در رشته تجهیزات پزشکی درس میخوانم، برادر و خواهر هم ندارم.
از اینکه تک فرزند هستید، ناراحت نیستید؟
- اوایل که کوچکتر بودم خیلی برایم سخت بود، چون همیشه دلم میخواست همبازی داشته باشم اما حالا که بزرگتر شدهام برایم عادی است.
چطور شد وارد دنیای هنر شدید؟
- در دوران دانشجویی از تئاتر دانشجویی شروع کردم. دو تئاتر و دو فیلم بازی کردم که در واقع در کنار پدرم بود.
پدرتان بارها در گفتگوهایشان اشاره کرده که خودتان راهتان را انتخاب کردهاید، همینطور است؟
- بله، کاملا درست است. پدرم فقط به من پیشنهاد کردند که بازیگری را امتحان کنم. من هرگز دوست ندارم از موقعیت ایشان سوءاستفاده کنم.
مادرتان چگونه شما را حمایت میکنند؟
- من و مادرم بیشتر روزها به دلیل کار پدرم، تنها بودیم و او برای من و حتی برای پدرم، بزرگترین پشتیبان بوده و هستند. من ایمان دارم اگر حمایتهای مادرم نبود، شاید هرگز اکبر عبدی، اکبر عبدی نمیشد.
از چه زمانی کارهای پدرتان را پیگیر بودید؟
- تقریبا ۹-۸ ساله بودم که متوجه شدم پدرم فرد معروفی هستند و تقریبا از ۱۵-۱۴ سالگی همه کارهایشان را پیگیری میکنم.
از اینکه ایشان یک هنرمند محبوب هستند چه احساسی دارید؟
- خیلی خوشحالم چون معتقدم پدرم جدا از نقش آفرینیهای خوب و بینظیری که دارند، به خاطر اخلاق خوب و انساندوستانهشان است که مورد علاقه مردم هستند و هرگز از مردم فاصله نگرفتهاند. شاید به دست آوردن شهرت خیلی سخت نباشد اما نگه داشتن این شهرت بسیار سخت است که خوشبختانه پدرم تا به حال توانسته محبوبیت را در کنار شهرت حفظ کند و من با اطمینان کامل میگویم که اکبر عبدی «یه دونه» است.
از آنجا که دختر خانمها به اصطلاح «بابایی» هستند، وقتی مردم به بابا علاقه نشان میدهند، حسودی نمیکنید؟
- وقتی خیلی کوچک بودم این حس بابایی بودن در من هم زیاد بود اما چون خیلی پیش میآمد که پدرم به مسافرت کاری میرفتند فهمیدم که نباید به حضور فیزیکی ایشان وابسته شوم. از علاقه مردم به بابا هم ناراحت نمیشوم و شاید بتوانم بگویم از این بابت خیلی هم خوشحالم.
وقتی با بابا برای گردش میروید چه اتفاقاتی میافتد؟
- ما نمیتوانیم خیلی به گردش برویم. شاید تنها گردش ما رستوران رفتنهای گاه و بیگاه باشد که آنجا هم معمولا در محاصره ابراز علاقه مردم به پدرم قرار میگیریم. یادم میآید یک شب به دعوت یکی از دوستان به رستوران رفته بودیم که به محض بیرون آمدن از رستوران، با تعداد زیادی از مردم روبرو شدیم. آنها پدرم را دوره کردند و با ابراز لطف از ایشان امضا میخواستند. آن شب؛ من و مادرم به خانه برگشتیم اما پدرم دقیقا سه ساعت بعد، حدود دو نیمه شب به منزل رسیدند! باور میکنید بابا ۳ ساعت بیرون ماند تا امضا بدهد و عکس یادگاری بگیرد.
به نظر شما چرا پدرتان هنرمندی معروف و محبوبند؟
- به خاطر دل صاف و مهربانی است که دارد. تا به حال به یاد ندارم که ایشان در سختترین شرایط، خودشان را از مردم پنهان کنند. همیشه خودش را از مردم میداند و همیشه دوست دارد تا آنجا که میتواند به همه کمک کند.
وقتی با بابا تنها هستی بیشتر در مورد چه موضوعی صحبت میکنید؟
- در مورد مسائل کاری، خبر از اقوام و دوستان و برنامههای زندگی.
راستی بابا از چه چیزی خیلی ناراحت میشوند؟
- از دروغ.
کدامیک از نقشهایی را که تا به حال بازی کردهاید، بیشتر دوست دارید؟
- در واقع همه آنها را اما وقتی در فیلمی نقش خودم را بازی کردم، یعنی دختر اکبر عبدی را.
کدامیک از نقشهایی که پدرتان تا به حال بازی کردهاند برای شما جذابتر است؟
- مادر، دزد عروسکها و اجاره نشینها.
از عموی شهیدتان چیزی به یاد دارید؟
- چیزی که از ایشان به یاد دارم این است که بسیار مهربان بودند.
بهترین کادویی که از پدرتان گرفتهاید چه بود؟
- همه کادوها اما مسلما خودرویی که برایم خریدند.
شما بهترین هدیهای که به بابا دادهاید چه بود؟
- کادو خریدن که برای پدرم خیلی سخت است چون خدا را شکر همه چیز دارند اما ایشان خیلی دوست دارند که برایشان بادام بخریم!
مردم چقدر شما را میشناسند، اگر تنها باشید و با پدر جایی دیده نشوید؟
- کمتر کسی مرا به چهره میشناسد اما اگر خودم را معرفی کنم و بگویم «المیرا عبدی» دختر «اکبر عبدی» هستم، خب وضعیت فرق میکند.
پدرتان که قبلا ورزشکار بودند حالا میانهشان با ورزش چگونه است؟
- بابا کوهنورد خوبی بودند اما در حال حاضر به خاطر برخی مسائل پزشکی نمیتوانند کوهنوردی کنند.
پول اولویت چندم زندگی شماست؟
- سوم. اول سلامتی، دوم اخلاق و رفتار خوب و بعد از اینها پول. چون با سلامتی و رفتار خوب میتوان پول به دست آورد.
از سختیهای کار پدرتان در چند کلمه بگویید؟
- بیداریهای چند ساعته و دوری از خانواده.
عجیبترین شایعهای که در مورد پدر شنیدهاید چه بود؟
- چند وقت پیش پدرم برای انجام کاری به مسافرت رفته بودند که ناگهان یکی از دوستان با منزل ما تماس گرفتند و گفتند که از کسی شنیدهاند که پدرم امروز فوت کرده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شدهاند. بنده خدا با گریه و زاری تماس گرفته بود که به ما تسلیت بگوید! من و مادرم در حالی که بسیار شوکه شده بودیم با پدرم تماس گرفتیم و خوشبختانه حالشان خوب بود ولی آن چند لحظه بدترین روزهای زندگی من و مادرم بود.
جملهای زیبا از پدرتان که همیشه در ذهنتان است، برایمان میگویید؟
- حتما، پدرم همیشه به من و مادرم میگوید که اگر بزرگترین مشکلات هم برایتان پیش آمد به خودتان و اعصابتان مسلط باشید، سعی کنید با خونسردی کارها را انجام دهید.
اگر حرف ناگفتهای دارید بفرمایید.
- دوست دارم از پدر و مادر عزیزم تشکر کنم. مادرم همیشه با وجود اینکه خیلی وقتها پدرم در کنارشان نبود با صبر و حوصله مرا حمایت کردند و پدر خوبم که در همه حال شرایط یک زندگی خوب و بیدغدغه را برای ما فراهم کردند. از شما و مجله خوبتان هم خیلی ممنونم.(خانواده سبز)
جام جم سرا: خلاصهای ویراسته از گفتوگو با «آنا پناهی»، دختر «حسین پناهی» شاعر و بازیگر را که در آن، از پدرش، رابطه دختر و پدری، دنیای ذهنی و فکری و خلاصه زندگی وی، بخصوص گلایههایش از برخی صحبتهای پس از درگذشت پدر سخن گفته در پی بخوانید. او جملاتش را چنین ادامه میدهد:
در این دو مجموعه زوایای دیگری از زندگینامه و شخصیت حسین پناهی شناخته میشود. و پاسخی است بر بعضی از سوالاتی که مخاطبانش داشتهاند. اینکه چرا در بیشتر فیلمها نقش کودکان و یا دیوانگان را بازی میکرده و یا اینکه چرا ما حسین پناهی را بیشتر یک بازیگر میشناسیم در صورتی که بیشتر شاعر بوده تا بازیگر. یکی از چیزهایی که باعث میشد او را در تئاتر و فیلمها به عنوان یک شخصیت عجیب و گنگ بشناسیم همین پشتوانه شاعری بوده و همین باعث میشد بازی او با دیگران فرق کند.
*وقتی بزرگانی مثل حسین پناهی در قید حیاتند راحتتر میتوان آثار آنها را پیگیری کرد و مصاحبههای آنها را از مراجع خاص و معتبر مربوطه تهیه کرد اما بعد از کوچشان کمی کار مشکل میشود. آیا شما برای این مسئله فکری کردهاید. گفتارها و آثار واقعی حسین پناهی را از کجا تهیه و پیگیری کنیم؟
از طریق سایت hosseinpanahi. ir راستش را بخواهید چیزی که بعد از مرگ پدرم ما را بیشتر از همه ناراحت میکند همین نقل قولهای جعلی و غیر واقعی است. چیزهایی که بعد از رفتن پدرم من و خانوادهام و دوستان واقعیاش نتوانستیم آن را کنترل کنیم. نوشتههایی که عمدا و یا سهوا به دروغ نوشته میشوند و باعث آزردن خاطر ما و خود اوست. گاهی تصور میکنم اگر پدرم بود و آن وصیت نامه جعلی را میدید که به او نسبت داده بودند و هیچ سنخیتی با تفکر و شخصیت حسین پناهی نداشت، چقدر دلگیر و ناراحت میشد.
*این گرد و غبارها همیشگی نیست و نمیتواند دائم چهره خورشید را بپوشاند، روزی همه چیز آرام میشود و ما خورشید خالص را میبینیم.
خسرو شکیبایی از دوستان نزدیک پدرم بود. او در این باره جملهای دارد که میگوید: «ستارهها هر شب میآیند و ماقادر نیستیم آنها را حذف کنیم.»
*اگر بخواهی از عکسهای حسین پناهی یکی را انتخاب کنی کدام را بیشتر دوست داری و چرا؟
عکسی که روی جلد کتاب «جهان زیرسیگاری من است» را. نگاهش به بالاست و سیگاری در دستش است، فقط نمیدانم، چرا بعضی جاها سیگار را با فوتوشاپ به خودکار تبدیل کرده بودند! این عکس را دوست دارم چون پشت آن نوشته بود: «برای آنا که همهٔ احوالاتم را میداند»
*کدام جمله از حسین پناهی را بیشتر دوست داری؟
«جهان زیر سیگاری من است»
*کدام نمایشنامه؟
دو مرغابی در مه
*کدام خاطره؟
همه زندگی با او برایم خاطره است، اما اگر از من بپرسند از او چه میدانی؟ میگویم: هیچ...
*از گرایشهای فلسفی و کتابهای مورد علاقه پدرت بگو...
فلسفه غرب را کاملا خودخوانی کرده بود و با اینکه آن را آکادمیک نیاموخته بود، همیشه به روز بود.
*تو هم فلسفه را دوست داری؟
من فلسفه غرب را به عشق پدرم خواندم، او یک لیست کتاب به من داد و گفت اگر اینها را نخوانی و بمیری، هیچ وقت نمیبخشمت! خودم چند تا از آنها را خواندهام، بعدها پدرم پنج شش تا از آنها را جدا کرد و گفت اگر نرسیدی مابقی را بخوانی این چند تا را حتما بخوان. یکی از آنها سفر به انتهای شب است.
*حسین پناهی با شما چگونه بود؟
میخواهم بگویم یکی از شخصیتهایی که باعث شد حسین پناهی، حسین پناهی شود، شخصی به نام شوکت صادقی (مادرم) است و در بسیاری از موارد شخصیت زن در نوشتههای حسین پناهی از شخصیت مادرم الهام گرفته شده. از صداقت و سادگی و خلوص مادرم. شاید اگر از یک زن دارای مدرک دکترا خواسته میشد که با کسی مثل حسین پناهی زندگی کند نمیتوانست اما از شعور و درک بالای مادرم بود که اجازه داد حسین همیشه خودش باشد. مادرم هیچ وقت نگفت دیر شد، دیر آمدی، کجا بودی، نگفت چرا نیستی، نگفت چرا زندگی ما مثل زندگی مردم عادی نظم معمولی ندارد... حتی ما هم یاد گرفته بودیم و زمانی که ماندنمان در تهران کنار پدر باعث میشد او درگیر روزمرگی شود و دیگر حسین پناهی نباشد، زودتر میرفتیم تا او به خلوتش باز گردد و بنویسد و خودش بشود. حالا شما ببینید قضاوتهایی که ازسمت عدهای، راجع به ارتباط ما با او شده چقدر دور از انصاف است. شاید باورتان نشود اما من، از روی عشق و بدون اینکه پدرم بداند ته سیگارهای او را وقتی «نامههایی به آنا» را مینوشته جمع میکردم و هنوز دارم. امسال در نمایشگاه کتاب غرفه داشتیم و کسی نمیدانست من در آنجا کتاب میفروشم، کسی مرا نمیشناخت و با افتخار هم این کار را انجام دادم و آثار پدرم را ارئه دادم. نمیدانید چه چیزهایی درباره پدرم شنیدم... کاش این قدر ساده قضاوت نمیکردیم، درباره چیزهایی که نمیدانیم و یا ناقص میدانیم. کاش اصلا قضاوت نمیکردیم.
*از چه چیزهایی ناراحتی؟
اینکه عدهای همهش از مرگ پدرم میپرسند که شما چرا مثلا سه روز بعد رفتید؟ میخواهم از آنها سوال کنم آیا شما میدانید بر من و خانوادهام در آن سه روز چه گذشت؟ آیا میتوانید بعدها مدیون ما بمانید با این حرفها؟ یا بعضی میگویند حسین پناهی را چرا غریب و تنها در سوق به خاک سپردید؟ ما میخواهیم بر سر مزارش برویم. وقتی از آنها سوال میکنم آیا او را میشناسید؟ کتابهایش را دارید؟ میگویند نه ما فقط از طریق سایتهای مختلف کارهای او را پیگیری کردهایم. فقط میتوانم به آنها بگویم به جای این حسی که خوب نیست، اگر میخواهید حس بهتری داشته باشید به حسین پناهی، کارهای او را خوب بخوانید و آثارش را از منابع معتبر تهیه کنید. باور کنید او را در آثارش حتما پیدا میکنید، نیازی به رفتن این همه راه تا سر مزارش نیست...!
*در کنار این صحبتها میخواستم بپرسم خود حسین پناهی چه فیلمهایی را میدید و به شما توصیه میکرد؟
اتفاقا اینها در دو کتابی که برایت آوردهام هست و میتوانی بخوانی
*آیا این دو کتاب هم به زبانهای دیگر ترجمه شده؟
هنوز نه، ما هنوز شعرها و دستنوشتههای دیگری از حسین پناهی داریم که میخواهیم آنها را چاپ کنیم. هر وقت آنها هم تمام شد، آنگاه به سراغ ترجمه آنها به زبانهای دیگر میرویم. پدرم آنقدر ما را دوست داشت و ما انقدر او را دوست داشتیم، که بدون حرف زدن به هم میفهماندیم چه میخواهیم، این رابطه خیلی عمیق بود و هست.
*من خودم در شهرستان بزرگ شدم و میدانم در آنجا فضای فکری چقدر نسبت به تهران محدود است، در جامعه ما چقدر سخت است که خودت باشی، بدون نقاب. چون اگر خودت باشی خیلی وقتها طرد میشوی. حال در فضای سنتی و دژکوه، حسین پناهی چطور اینقدر خودش بود و فرزندانش را این طور بار آورد؟!
یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیت پدرم همین بود، خیلی در آن محیط سختی کشید، اما خودش ماند، بعد از آمدن به تهران هم همان بود.
*حسین پناهی به جنگ هم رفت؟
بله. پدرم دوسال در بخش فرهنگی سپاه با نگاه خاص خودش به جنگ، فعالیت میکرد. در کنار دوستانی مانند آقای آهنگران و آقای شمخانی
*از آن موقع دستنوشتههایی دارید؟
چیزی مشخص در دست ما نیست اما آقای آهنگران خاطرات قشنگی با پدرم دارند.
*پس حتما باید در گفتوگویی به سراغ ایشان هم برویم.
راستی پدرم یک دلنوشته جالب راجع به شهید سالار پناهی (پسر عمویم) دارد که میتوانید آن را در سایت بخوانید. یک پیشنهاد برای دوستداران حسین پناهی دارم و آن اینکه حسین پناهی را خوب بخوانید و خوب بشناسید به جای حاشیههای بیفایده، یک شاعر و هنرمند خیلی دوست دارد آثارش خوب خوانده شود و درست درک شود. حسین پناهی همیشه بیشتر دوست داشت به عنوان یک شاعر شناخته شود. او میگفت در زمان طلبگیام هم دغدغه شعر داشتم و اولین شعر من در حوزه بود:
بیمناکم
بیمناکم
من از این ابر سیاه و تیره
که عبوس و خیره
چشم بر بستر پوسیده صحرا دارد
بیمناکم...
دغدغه حسین پناهی وقتی بازی میکرده صرفا بازیگری نبوده. او همیشه میگفت به خاطر احترام زیادی که برای مخاطبینم در سینما و تلویزیون قائلم سعی میکنم بهترین بازی را داشته باشم اما علاقه اصلی من شعر است.
*چرا نقاشی و تئاتر و... نه؟ چرا شعر؟
از پدرم تابلوهای نقاشی هم به یادگار مانده اما به نظر من هنر ذاتی است و او خودش را در شعر یافته بود. حسین پناهی شغلهای زیادی را تجربه کرده است، او چوپان، پارچه فروش، کاشی فروش، طلبه و... بوده. او میگفت در کودکی، در کلاس اول ابتدایی معلمی داشتم که همیشه به شوخی روی سرم میزد و میگفت، حسین تو بالاخره یک روزی افلاطون میشوی. خیلیها هستند که شبیه بازیها و شعرهایشان نیستند، اما حسین پناهی شبیه آثارش بود.
*به نظر تو در کدام شعر میتوانیم او را بیشتر پیدا کنیم؟
«به ساعت نگاه میکنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم میبندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
وَ سایههای کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیهها
وَ صدای هیجانانگیز چند سگ
وَ بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیام و
خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم و
خوب میدانم
سالهاست که مـُردهام»
فکر میکنم این شعر، خیلی حسین پناهی است. حسین پناهی وقتی شب بیدار است فکر و دغدغهاش این است نه قسطهای عقب افتاده نه استرس روزمرگی و غم و غصههای مادی
*جای عجیبی زندگی میکردید فکر کنم آنقدر که صحرا آدم را شاعر میکند دریا شاعر نمیکند...! آن خلاء الهام بخش چقدر دوستداشتنی است.
بله من به این اعتقاد دارم که حسین پناهی را در ابتدا دژکوه حسین پناهی کرد.
*یک تصویر از پدرت در ذهنم نقاشی کن که وقتی دلت تنگ میشود با آن تصویر آرام میشوی.
شب است و یک نور ملایم و حسین پناهی که آرام دارد مینویسد.
*یادت هست روزی که پدرت به تهران آمد؟
نه خیلی کوچک بودم
*یک خواهر دیگر هم داری درست است؟
بله خواهرم لیلا که از من و سینا بزرگتر است.
*خودت هم شعر میگویی؟
نه، خیلی دوست داشتم اما شاعر نشدم. فقط یک بار به خاطر تشویقهای پدرم که میگفت، تو تواناییش را داری، بنویس آنا، تو میتوانی شعر بگویی، من شعری را درباره برف نوشتم و فردای آن روز به صفحه تلویزیون چسباندم. بابا با دیدن آن خیلی خوشحال شد و برایم نوشت:
اولین حلول مبارک شعر
بعثت پیامبر رنج و سکوت و کلمه
همیشه میانگاشتم
چگونه ممکن است که مارینای من
بیهیچ ترانهای تنهایی را تحمل کند.
ذوب میشوند
برف دانههای درشت کلمات
بر تب سوزان پیشانیت
شعرم این طور شروع میشد:
ساعت یازده است
و برف میبارد
کاش میدانستم برفها
چه احساسی دارند از باریدن...
*چرا بعد از آن ننوشتی؟
نوشتههای پدرم آنقدر مرا اشباع میکرد و آنقدر به من نزدیک بود که گاهی حس میکردم منم که آنها را مینویسم، و مخاطبانش هم میگویند این حس را دارند که نوشتههای حسین پناهی گویی از جان آنها برخاسته است.
* فکر میکنی حسین پناهی چه کاری را میخواسته ولی نتوانسته انجام دهد. جای چه چیزی را، چه آرزوی خاطره نشدهای را در زندگی او خالی میبینی؟
یک روز پدرم یک دوربین فیلمبرداری خرید و صبح روز بعد ساعت ۸ به من زنگ زد و گفت آنا خدا را نمیبخشم اگر بمیرم و نگذارد با این دوربین یک فیلم بسازم! حالا نمیدانم آن فیلم چه بود؟ موضوعش چه بود؟ شاید فرصتی نشد که ساخته شود، البته با آن فیلمهای خانوادگی گرفتیم و اولین بار پدرم به سراغ من آمد و به من گفت نقش دختری را بازی کن که سیلویا پلات از آن دنیا به او زنگ میزند و از من فیلم گرفت.
*خودت بازی میکردی یا او میگفت چه کنی.
نه خودش کاملا کارگردانی میکرد. (لبخند)
*تا به حال به این فکر کردهای آن دوربین را برداری و با آن فیلم بسازی؟
نه... خودم را در آن حد نمیدانم! اگر مرا جایی دعوت کنند هیچوقت به صورت کلی صحبت نمیکنم و فقط نگاه خودم را میگویم.
*میخواهم پیشنهاد بدهم ادامه این گفتگو را بعدها پی بگیریم و در قالب کتابی منتشر کنیم.
خوب است. من الان هم یک کتابی دارم جمع آوری میکنم که راجع به حسین پناهی از نگاه دیگران است. کسانی که در سالهای دور خاطراتشان را گفتهاند وقتی مدتی پیش یه سراغ هر کدام رفتم که حال این روزهایشان را نسبت به پدرم بگویند، گفتند نه، میخواهند همان نوشته با همان حس و حال سال ۸۳ بماند. حسین پناهی همیشه از کودکی برایم نه تنها به عنوان یک پدر بلکه به عنوان یک شخص خاص و عجیب در زندگیم جاری بوده. یواشکی موقع مطالعه به کنارش میرفتم و میخواندم احمد شامَلو و او اسم درست شاملو را برایم میگفت و راجع به شاملو برایم حرف میزد. میخواهم تکههای این خاطرات عزیز را در قالب کتابی به هم وصل کنم اما نمیدانم چرا تا الان نشده اما دارم تلاش میکنم. بچه که بودم یادم میآید یکبار روبروی سماور نشسته بودم و او از من پرسید، میدانی شتر چیست؟ من هم با اینکه میدانستم گفتم نه! او گفت شتر آهویی است که خود را در سماور میبیند... پدرم به کسی اجازه نمیداد وارد حریم خلوت فکرش شود، اما من آنقدر جلو رفتم و آنقدر تلاش کردم تا بالاخره توانستم خودم را به او اثبات کنم و این دیوار شکست. بابا آنقدر خالص بود که آدم میتوانست قشنگ میزان ناخالصیاش را کنار او ببیند. خیلی ساده و مهربان بود. بعد از مرگ او پنج شش سال افسردگی شدید داشتم و حالم خیلی بد بود، اما یک آن به خودم آمدم که چه فایده، اگر تو او را دوست داری و برایت ارزشمند است بلند شو و برایش کاری بکن. برای جاودانگی نام حسین پناهی که برای کلمه کلمه نوشتههایش رنج کشید.
*آرامشی که در تو میبینم مالِ کسی نیست که پدرش را از دست داده، چه بر تو گذشته؟
(کتابهایش را در آغوش میگیرد) من وقتی حسین پناهی را دارم آرامم. به یک آرامشی رسیدهام که دیگر خودم را درگیر تعلقات نمیکنم. حالا هر لحظه بخواهم کوچ کنم، میتوانم همین جا دراز بکشم و بروم و مطمئن هستم که حسین پناهی هم این گونه بود. چیزی که حسین پناهی به شدت از آن بدش میآمد بازی مخوف نفی و اثبات بود: «نفی خودکار دیگران، به خاطر اثبات مداد بیریخت خودت.»
*فکر میکنم تمام جنگهای دنیا هم از همین جا شروع میشود
ما زمانی برای جنگ به جان هم میافتیم که بخواهیم مصرانه درستی عقیدههایمان را به دیگری بفهمانیم وقاطعانه، غلط وبودن فکرهای او را اثبات کنیم. (برترینها)
جام جم سرا: سرهنگ محمدمهدی کاکوان توضیح داد: «دختری جوان به نام پگاه با حضور در پلیس فتای پایتخت عنوان کرد مبلغ سهمیلیونتومان از حسابش بهصورت غیرمجاز برداشت شده است. بررسیهای اولیه نشان داد این مبلغ در چند مرحله و بهصورت اینترنتی برداشت شده است. کارآگاهان با انجام مهندسی معکوس توانستند ردپای پسری جوان به نام فرهاد را در این پرونده بیابند.»
وی ادامه داد: «در تحقیقات مشخص شد فرهاد و پگاه چندسالی است که با یکدیگر دوست هستند. متهم در اعترافاتش عنوان کرد پگاه برای انجام کارهای بانکیاش از گوشی تلفن همراه وی استفاده میکرد و از آنجایی که رمز حسابش در سیستم فرهاد قرار داشت او اقدام به برداشت پول از حساب دوستش میکرده است».
کاکوان افزود: بررسیهای بیشتر نشان داد فرهاد برای پگاه از حساب این دختر هدیه میخرید.(شرق)
جام جم سرا: مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی ایران، نوزدهم خرداد گزارشی با عنوان «ازدواج موقت و تاثیر آن بر تعدیل روابط نامشروع جنسی» روی وبسایت خود منتشر کرده است.
در این گزارش با استناد به نامهای از وزارت آموزش و پرورش، نتایج تحقیق بر ۱۴۱ هزار و ۵۵۵ دانش آموز دختر و پسر دوره متوسطه در سال تحصیلی ۱۳۸۷-۱۳۸۶ منتشر شده است که بر اساس این تحقیق، ۱۰۵ هزار و ۴۶ نفر دانش آموز یعنی ۷۴.۳ درصد دارای رابطه «غیر مجاز با جنس مخالف» بودهاند.
همچنین طبق این گزارش، در سال تحصیلی 1386-1387 از 141552 دانش آموز (دختر و پسر) دوره متوسط در کل کشور تعداد 24889 نفر (17.5 درصد) دارای روابط همجنسگرایی (لواط و مساحقه) بودند.
به گزارش جام جم سرا، طبق این گزارش، بر اساس اظهارات کارشناسان در سال 1388 در دهه 1960 و 1970 میلادی سن روسپیگری بالای 30 سال بود، اما اکنون سن روسپگیری به 15 سال به بالا رسیده است. تحقیقات دانشگاه شهید بهشتی نشان داده است که آمار روسپیگری بین زنان متاهل بیشتر از مجردهاست و 11 درصد روسپیان شهر تهران با اطلاع همسرانشان دست به روسپیگری می زنند.
در سال های 1388 و 1389 آمار کشف باندهای فساد 30 الی 35 درصد افزایش داشته است.
گزارش مرکز پژوهشهای مجلس همچنین به یک تحقیق انجام شده توسط محمود گلزاری، عضو هیات دانشگاه علامه طباطبایی اشاره کرده است که بر اساس این تحقیق، ۸۰ درصد دختران مورد پرسش در چند دبیرستان دخترانه تهران گفتهاند که رابطه با جنس مخالف را تجربه کردهاند.
تحقیقات دانشگاه شهید بهشتی نشان داده است که آمار روسپیگری بین زنان متاهل بیشتر از مجردهاست و 11 درصد روسپیان شهر تهران با اطلاع همسرانشان دست به روسپیگری می زنند |
محمود گلزاری، معاون ساماندهی امور جوانان وزیر ورزش و جوانان، ۲۱ اردیبهشت امسال نیز گفته بود که بر اساس گزارشهای آموزش و پرورش، ۴۰ درصد دانشآموزان رابطه با جنس مخالف را از ۱۴ سالگی شروع کردهاند.
به گفته وی، ارتباطِ پیش از دانشگاه دختران و پسران نسبت به ۳۰ سال پیش، سه برابر شده و زمان شروع رابطه جنسی نیز به دوره راهنمایی رسیده است.
تهیه کنندگان گزارش مرکز پژوهشهای مجلس تاکید کردهاند که این آمار گوشهای از حقیقت را نشان میدهد نه همه آن را. (تابناک)
جام جم سرا: «حدیثه قاسمی» دختر دانشجوی ۲۱ ساله در رشته میکروبیولوژی دانشگاه تهران که بیخبر از دنیای اطرافش قصد رفتن به دانشگاه تهران را داشت، در مسیر شهریار به میدان آزادی به عنوان مسافر در یک دستگاه تاکسی در حال حرکت بود. اما صدای نزدیکی از وجود یک فروند هواپیما در آسمان به گوش میرسید و همه چشم به آسمان دوخته بودند و نمیدانستند چه اتفاقی افتاده و شاید این هواپیما ثانیهای دیگر در شهرک آزادی سقوط میکند.
راننده تاکسی که سرگردانی هواپیما در آسمان را میبیند حواسش پرت میشود و زمانی که به آسمان نگاه میکند، تاکسی با یک دستگاه خاور برخورد میکند و ماجرای مرگ مغزی این دختر دانشجو از اینجا شروع میشود.
این دختر ۲۱ ساله که هزاران امید و آرزو پس از ادامه تحصیلش در سر داشت، متاسفانه ضربهای با شدت تمام به سرش وارد شده و پس از رسیدن به بیمارستان فیاض بخش تهران در منطقه تهرانسر به کما میرود.
خانوادهای که به طور قطع شنیدن سقوط هواپیما در منطقه شهرک آزادی را میشوند، حتما نگرانی در وجودشان برای خانوادههایی که در این هواپیما بودند، موج میزند و نمیدانند که دختر جوانشان نیز به دلیل این سقوط دچار سانحه شده و در کما به سر میبرد.
یکی از اقوام حدیثه قاسمی در تماس تلفنی با خبرنگار اجتماعی ایرنا میگوید: وقتی خبر سقوط هواپیما را شنیدیم خیلی نگران شدیم که خدایا چند خانواده از سقوط این هواپیما داغدار شدهاند و نمیدانستیم که دختر عمه من نیز پس از سقوط دچار حادثهای بدتر شده است.
«پوریا محجوب» پسر دایی این دختر دانشجو ادامه میدهد: پدر و مادرش در شرایط روحی بسیار نامناسبی هستند و نمیتوانند صحبت کنند و مرگ مغزی وی را پزشکان بیمارستان فیاض بخش به خانوادهاش اعلام کردند.
وی تصریح میکند: زمانی که مرگ مغزی این دختر اعلام میشود پدرش به اهدای اعضای بدنش رضایت میدهد و امروز قرار است اعضای بدنش به دیگر افراد نیازمند در کشورمان اهدا شود.
مدیر داخلی واحد فراهم آوری اعضا و نسوج پیوندی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی نیز میگوید: روز گذشته مرگ مغزی این دختر دانشجو توسط پزشکان به تایید رسید و پس از بررسی موضوع از سوی وزارت بهداشت و پزشکی قانونی، امروز قرار است عمل جراحی وی برای اهدای اعضای بدنش انجام شود.
«مهدیه حضرتی» میافزاید: قرار است قلب، کلیهها و کبد وی به چهار نفر بخشیده شود و از این طریق این دختر ۲۱ ساله به چهار نفر زندگی دوباره میبخشد. همچنین با اهدای نسوج این دختر دانشجو کیفیت زندگی به۱۰ تا ۱۵ نفر از بیماران نیازمند به مغز استخوان، تاندون، خود استخوان و دیگر نسوج ببخشد.
جام جم سرا: مریم میرزاخانی دکترای خود را از دانشگاه هاروارد اخذ و به عنوان یکی از اساتید و پژوهشگران برجسته رشته ریاضیات دانشگاه استنفورد مطرح است. وی در سال ۲۰۰۵ میلادی از سوی نشریه پاپپولار ساینس امریکا به عنوان یکی از ۱۰ ذهن جوان برگزیده و ذهن برتر در رشته ریاضیات معرفی شد.
مراسم اهدای جوایز برترین ریاضیدانان جهان در کره جنوبی و با حضور بیش از ۵ هزار شرکت کننده برگزار شد. مریم میرزاخانی به همراه سه ریاضیدان مرد با نامهای «ارتور آویلا از پاریس»، «مانجول بهارگوا» از دانشگاه پرینستون امریکا، «مارتین هایرر» از دانشگاه وارویک انگلیس موفق به دریافت این جایزه شد.
Ingrid Daubechies یکی از سخنرانان انجمن بین المللی ریاضی در رابطه با این مدال گفت: «اهدای این جایزه بزرگ به یک زن ریاضیدان برای انجمنهای مختلف ریاضی نیز به عنوان یک افتخار بزرگ محسوب میشود. داوران در انتخاب و گزینش برگزیدگان جایزه هیچ گونه اعمال جنسیتی را به کار نبردند و تمام شرکت کنندگان زیر ۴۰ سال برای تحقیق و ممارست خود بررسی شدند تا در نهایت جایزه امسال به ۴ نفر از محققان برتر اهدا شد.»
به گزارش جام جم سرا، پرفسور «لورانس بروز»، استاد برجسته ریاضی دانشگاه فرانسه نیز در مصاحبهای گفت: «تعداد زنان محقق در رشتههایی مانند ریاضی و فیزیک به نسبت مردان کمتر است اما در رشتههایی مانند بیولوژی، شیمی، زیستشناسی و... با تعداد محققان بیشتری روبرو هستیم. من بسیار خوشحال هستم که یک بانو موفق به دریافت اینجایزه شده است زیرا بسیار تفاوت دارد که اینجایزه به زنان اهدا شود یا مردان؟ هر چند که تفاوت جنسیتی معنایی ندارد اما سایر زنان محقق و دانشمند این عرصه انگیزه و امید تازهای برای کوشش و تلاش در این عرصه باز مییابند.»
«کورتیس مک مولن»، برنده مدال فیلدز سال ۱۹۹۸ میلادی و استاد دوره دکترا میرزا خانی در دانشگاه هاروراد امریکا در رابطه با شاگرد و همکار فعلی خود میگوید: «از زمانی که مریم را دیدم همیشه روحیه فوق العادهای در حل و تفسیر موضوعات مختلف ریاضی داشت. پیش بینی چنین آیندهای برای مریم دور از ذهن نبود.»
گفتوگویی را که چندی پیش در جام جم سرا منتشر شد نیز میتوانید از ستون مطالب مرتبط یا کلیک روی لینک «مریم میرزاخانی: فکر نمیکردم ریاضیدان شوم» بخوانید.
سایت دانشگاه استنفورد: مریم میرزاخانی، استاد دانشگاه استنفورد، برگزیده مدال فیلدز
روزنامه امریکایی نیویورک تایمز: اهدای برترین جایزه ریاضی به اولین بانوی برگزیده
دوویچه ووله، رسانه آلمانی: مریم میرزاخانی، اولین بانوی برگزیده جایزه جهانی ریاضی
فنآوری و علوم، یک سایت علمی مهم: مریم میرزاخانی، اولین بانوی برگزیده مدال فیلدز ریاضی
نیوساینتیست، یک سایت علمی مهم دیگر: بانوی ایرانی، برگزیده مدال فیلدز ریاضی
سایت انگلیسی بی بی سی: اولین بانوی برگزیده مدال فیلدز
روزنامه فرانسوی لوموند: مدال فیلدز ریاضی برای اولین به یک زن محقق رسید
(مهر)