مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

«آزار جنسی کودکان» واقعیتی سیاه که باید دیده شود

جام جم سرا: پسران نوجوانی هم بودند که با رؤیای فوتبالیست شدن، چند میلیون تومان به یک دلال داده بودند ولی به جای شهرت فقط آزار جنسی دیدند. این‌ها نمونه‌ای از خبرهایی است که از آزار جنسی کودکان منتشر می‌شود. مواردی که منتشر نمی‌شوند و هیچ کس خبردار نمی‌شود بحث دیگری است.

آزار جنسی کودکان، آمار دقیق ندارد. صحبت کردن از تجاوز نوعی تابوست و قربانیان آن کمتر زبان به اعتراف باز می‌کنند؛ بیشتر این آزار‌ها زیرپوست جامعه اتفاق می‌افتند. آخرین گزارش‌ها می‌گویند ۵۰ درصد دختران تجربه آزار جنسی دارند. به طور مشخص ۳۲درصد دختران دوره راهنمایی و دبیرستان این تجربه را پشت سر گذاشته‌اند. هر چند دقت مفهومی و کمی این آمار مورد پرسش است اما در مورد پسران هیچ‌گاه همین آمار مبهم هم وجود نداشته است و همیشه با گمان و حدس گفته شده است که تعداد پسرانی که مورد آزار جنسی قرار گرفته‌اند، بیشتر از دختران است.

آمارهای جهانی می‌گویند قربانیان سوءاستفاده‌های جنسی بیشتر دخترند اما یک روانپزشک کودکان می‌گوید در ایران پسر‌ها بیشتر از دختر‌ها مورد آزار جنسی قرار می‌گیرند. چرا که خانواده‌های ایرانی محدودیت‌ها و مراقبت بیشتری برای دختران قائلند تا پسرانشان. پسر‌ها آزادی بیشتری در رفت و آمد‌هایشان دارند و نظارت کمتری رویشان اعمال می‌شود. پس پسر‌ها خیلی راحت‌تر در دسترس مردان غریبه قرار می‌گیرند.

چه بخواهیم و چه نخواهیم امثال بیجه‌ها در کشور هستند. اما پیش از تبدیل شدن به متجاوز لایق اعدام، می‌توانند شناسایی و درمان شوند. کار‌شناسان در این زمینه الگوهایی را معرفی می‌کنند. یکی از آن‌ها کشور آلمان است که در مهد کودک‌ها و مدارس شروع می‌کند و راه‌های مقابله با خشونت جنسی را به روش‌های خاص آموزشی ـ تربیتی یاد می‌دهد

برای مثال خانواده‌ای ممکن است بپذیرد که پسرشان شب را در خانه یک دوست سپری کند یا با دوستانش به سفر برود، اما دختران کمتر چنین اجازه‌ای دارند. البته در سال‌های اخیر این نگاه کمی تغییر کرده و نگرانی‌های والدین در مورد امنیت پسر‌ها هم بیشتر شده است.

متأسفانه این پدیده در مورد کودکان عقب‌مانده زیاد رخ می‌دهد. مثل سرگذشت دختر معلول ذهنی در استان خراسان رضوی که راننده سرویس بار‌ها او را آزار داده بود ولی خانواده‌ وقتی خبردار شد که دخترشان را باردار دیدند.

کار‌شناسان می‌گویند این خانواده‌ها هستند که باید اطلاعات کافی داشته باشند و از فرزندانشان حمایت کنند. این کار نیازمند حوصله است تا کودکان نشانه‌های خطر را شناسایی کنند.

شیوا دولت‌آبادی، روان‌شناس کودکان در این‌باره گفته است: «خطر هرجا ممکن است در کمین باشد اگر به‌موقع آموزش داده شود و کودکان از نقاط حساس بدن آگاه شوند، خطرپذیری کمتر می‌شود.»

باوری وجود دارد که کودکان بهتر است مسائل جنسی را یاد نگیرند، چرا که این‌طور بیشتر در امان هستند. اما لیلا ارشد، عضو انجمن حمایت از حقوق کودکان این باور را اشتباه می‌داند. به عقیده این روان‌شناس اگر کودکان نسبت به محیط آگاه شوند، در مواقع لازم عکس‌العمل خوبی نشان می‌دهند و از خودشان مراقبت می‌کنند.

مشکل دیگر این است که وقتی کودکی مورد آزار قرار گرفت، خانواده‌ها موضوع را فاش نمی‌کنند. آن‌ها از آینده بچه می‌ترسند و به پنهان‌کاری روی می‌آورند.

فیلم «هیس، دختر‌ها فریاد نمی‌زنند» برای اولین بار با موضوع آزار جنسی کودکان ساخته شد، تلاشی بود برای هشیار کردن والدین‌ و مقابله با پنهان‌کاری خانواده‌ها. چرا که اگر والدین در مورد آزار و تعارض جنسی کودک حرفی نزنند و موضوع را نادیده بگیرند، کودک فکر می‌کند گناهی انجام داده. در این صورت مشکلات او بیشتر خواهد شد. اما آموزش به کودکان و خانواده‌ها یا تغییر نگاه به قربانیان کودک آزاری تنها بخشی از ماجراست. بخش دیگر وجود بیماران جنسی یا‌‌ همان «پدوفیلی» است. افرادی که هنوز تبدیل به مجرم یا متجاوز نشده‌اند و شاید بتوان با روش‌های درست نجاتشان داد. طوری که نه به خود آسیب برسانند و نه کودکان را آزار دهند.

با توجه به اینکه سیاست انکار دیگر پاسخگو نیست، شاید زمان آن رسیده که تابوهای نادرست اجتماعی شکسته شوند و کار‌شناسان، روانپزشکان و مسئولان برای نجات بیماران جنسی و کودکان آزار دیده یا در معرض آزار گامی اساسی بردارند

یکی از جنجال‌ترین موارد سوءاستفاده جنسی، چند سال پیش در یکی از شهر‌های کوچک استان تهران اتفاق افتاد. فردی به نام بیجه چندین پسر بچه را دزدیده بود و پس از تجاوز جنسی آنان را کشته بود. در بررسی‌های روان‌شناسانه معلوم شد که او فقط به دلیل اینکه در کودکی به وی تجاوز کرده بودند مرتکب این عمل شده بود. بیجه فکر می‌کرد کسی که به او تجاوز کرده را باید کشت، پس خودش آدمی شد که باید این نمایشنامه ناتمام را تمام می‌کرد.

چه بخواهیم و چه نخواهیم امثال بیجه‌ها در کشور هستند. اما پیش از تبدیل شدن به متجاوز لایق اعدام، می‌توانند شناسایی و درمان شوند. کار‌شناسان در این زمینه الگوهایی را معرفی می‌کنند. یکی از آن‌ها کشور آلمان است که در مهد کودک‌ها و مدارس شروع می‌کند و راه‌های مقابله با خشونت جنسی را به روش‌های خاص آموزشی ـ تربیتی یاد می‌دهد. از طرفی طرحی اجرا می‌کنند با عنوان «مجرم نشویم» که بر اساس تجربه‌ها، شناخت‌ها و روش‌های موفق روان‌درمانی یک گروه روان‌شناس و روانکاو تنظیم شده است. در چارچوب این برنامه به پدوفیل‌ها آموزش داده می‌شود، چگونه گرایشهای خود را تحت کنترل در آورند یا با دارو درمان کنند.

با توجه به اینکه سیاست انکار دیگر پاسخگو نیست، شاید زمان آن رسیده که تابوهای نادرست اجتماعی شکسته شوند و کار‌شناسان، روانپزشکان و مسئولان برای نجات بیماران جنسی و کودکان آزار دیده یا در معرض آزار گامی اساسی بردارند.(فرارو)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

این خاک سیاه است

جام جم سرا: ساناز، سال 79 را به یاد دارد، زنی بیست و یک ساله و درشت اندام با موهای مش کرده و ابروهای کلفت بور شده، با آرایشی غلیظ و کودکی به بغل: آن روز مثل همیشه مشغول کارمان بودیم که یکدفعه مامورها آمدند، از در و دیوار بالا رفتند و معتادها را گرفتند، بعد هم خانه‌ها را خراب کردند و هر چه داشتیم زیر آوار ماند. ما فرار کردیم، مادرم چند دسته اسکناس برداشت و با ماشین از آنجا دور شدیم. در درگیری‌ها پدرم را هم گرفتند، بردند زندان، معتاد بود، اما مادرم مواد فروش بود و در رفت.

ساناز دلش برای طلاهایش که زیر آوار ماند و هیچ وقت پیدایشان نکرد، می‌سوزد: ‌ما همه چیز داشتیم، وضع‌مان خیلی خوب بود، مردهای خانه‌مان همه معتاد بودند و کار نمی‌کردند، ولی مادرم مواد می‌فروخت و به قول خودش جور بی‌غیرت‌های خانه را می‌کشید، وضع مالی خوبی هم داشت. در محله ما همه مواد فروش بودند، وضع همه خوب بود.

ساناز یک معترف راستگوست، مددکار جمعیت خیریه امام علی می‌گوید او دائره‌المعارف منطقه خاک‌سفید است: من اهل خلاف نبودم، اما وقتی مادرم نبود، مواد می‌فروختم، مشتری‌ها می‌آمدند در ِخانه و به آنها جنس (هروئین) می‌دادم، بعد هم که مادرم می‌آمد موادها را تحویلش می‌دادم و می‌رفتم دنبال کارم. الان هم اینجا مواد فروش زیاد است، پول خوبی از آن درمی‌آید‌،‌ اما شیشه از همه بهتر است.

این شیشه تا به حال خیلی‌ها را خاک بر سر کرده، در عوض خیلی‌ها را هم از زمین کنده و بالا برده، اما قربانیان کوچک شیشه در خاک‌سفید از آن همه شیشه‌ای که خرید و فروش می‌شود و از آن همه پول‌های دست به دست شده عایدی ندارند جز شکمی گرسنه، لباس‌های مندرس، هویتی مجهول، آبرویی ریخته و کمبودهای عقده شده در سینه.

اینجا نمی‌دانی بخندی یا گریه کنی. نمی‌دانی بگریی بر حال و روز کودکان آسیب‌دیده از جهل و اعتیاد یا بخندی به همه قوانین و بخشنامه‌ها و آیین‌نامه‌هایی که نوید بهبود می‌دهند. تفکری که خاک‌سفید را ویران کرد قصدش برقراری امنیت در شرقی‌ترین نقطه پایتخت بود، اما با تخریب محله غربتی‌ها، فقط شاخ و برگ خلافکاری‌ها زده شد و ریشه‌ها ماند. این ریشه‌های در خاک مانده حالا دوباره قطور شده و از دل زندگی کودکانی سر برآورده که کودک کارند و هر روز به دل جامعه‌ای می‌زنند که تار و پودش از خلافکاری است.

سواد ندارد، اما مواد را از بر است

جا می‌خورم از دیدن این همه کودک کار، از کودکانی که بودنشان سندی است بر حمایت‌های انجام نشده دولت‌ها، دلیلی خوب برای ریشه‌دوانی اعتیاد در کشور و مدرکی انکارنشدنی از وجود دختران و پسرانی که قربانی بی‌کفایتی سرپرست خانواده‌اند. نزدیک ظهر که می‌شود بچه‌های قد و نیم قد به «خانه ایرانی» می‌آیند، یک فرصت مغتنم برای کودکان گرسنه که به همت خیران غذایی گرم می‌خورند و آموزش می‌بینند. مثل همه کودکان، شیطنت‌های بچگانه دارند، ولی با خشونتی بیشتر، با چهره‌های ترسیده‌تر و رفتاری که مودبانه نیست.

کمی زمان برد تا پسرهای کار به من اعتماد کنند ابتدای گپ‌مان آنها مرا از سر می‌دواندند و سرکار می‌گذاشتند، کیانوش طوری حرف می‌زد که انگار پدرش قهرمان است، محمـدرضا و شاهرخ هم اصل زندگی‌شان را مخفی می‌کردند، اما بعد که اعتمادشان جلب شد، آن پوسته ظاهری افتاد و چهره سه کودک کار رنج‌دیده از اعتیاد که دائم خودشان را بدبخت می‌نامند، ظاهر شد.

شاهرخ اینجا را بخوان. (به کاغذ تایپ‌شده‌ای که همراه دارم اشاره می‌کنم)

نمی‌تونم. (شاهرخ می‌گوید دوازده ساله است)

مدرسه نرفتی؟

تازه کلاس اولم. (مدرسه نمی‌رود و خیران درسش می‌دهند)

چرا؟

شناسنامه ندارم.

برای چی؟

مامانم شناسنامه‌ها رو که توی جیب لباس بابام بود، شست و همش داغون شد.

(کیانوش مشتی در هوا پرت می‌کند و می‌گوید راستش را بگو. در خاک‌سفید همه از زندگی هم باخبرند)

ما شناسنامه نداریم، بابام برامون نگرفته.

چرا؟

(برای حرف زدن معذب است) بابام معتاده، این چیزا براش مهم نیست.

یعنی تو شناسنامه خواستی و بابات اهمیت نداد؟

آره، می‌گه ول کن این حرفارو.

مامانت چی، اون کاری نمی‌کنه؟

(دوباره به زمین چشم می‌دوزد) مامانم معتاده.

معتاد به چی؟

شیشه، بابام هم شیشه می‌کشه.

مامان و بابات سواد دارن؟

نه، هیچی حالیشون نیست.

مخالف نیستن که تو درس بخونی؟

مگه جرات دارن نذارن.

تهدید می‌کنی؟

(محمدرضا می‌پرد توی حرفش) بله تهدید می‌کنیم، اونا که هیچ کاری برامون نمی‌کنن حالا می‌خوان درس هم نخونیم.

و دلم می‌گیرد از این حرف‌ها، از این زندگی‌های نابسامان، از فرصت‌های طلایی زندگی این پسرها که سوخت می‌شود، دلم می‌گیرد از وعده‌های پوشالی برای ریشه‌کنی مبادی بیسوادی، از انکار وجود کودکانی که جذب مدرسه نمی‌شوند.

خاک‌سفید، معدن بچه‌های بی‌سواد است. کودکان خانواده‌های معتاد اغلب بی‌سوادند و آنهایی هم که به همت خیران الفبا را آموخته‌اند زیاد پیشرفت ندارند، اما مشکل اصلی‌شان بی‌شناسنامه بودن است، درهای مدرسه به روی اینها بسته و سوادآموزی‌شان محدود است به همین الفبایی که می‌آموزند و گهگاه در پیچ و خم زندگی فراموشش می‌کنند. با این حال کودکان کار از الف تا یای اعتیاد را حفظند و تازه‌های بازار مواد مخدر را می‌شناسند.

از شاهرخ می‌پرسم:

مواد مخدر را می‌شناسی؟

آره، شیشه، هروئین، کراک، حشیش و...

کیانوش جمله شاهرخ را می‌بُرد:

منم بلدم، همه اینا رو از نزدیک دیدم، می‌دونم چطوری می‌کشن. (کیانوش می‌گوید ده سال دارد)

و محمدرضا هم تائید می‌کند.

شاهرخ پته پدر کیانوش را می‌ریزد روی آب:

باباش روزی این همه می‌کشه و می‌ذاره سر سنجاق. (انگشت سبابه‌اش را نشان می‌دهد یعنی به بزرگی این انگشت)

می‌دونین شیشه با آدما چی کار می‌کنه؟

(مثل این که به وجد آمده باشند با مشت و لگد حرف هم را قطع می‌کنند و می‌خواهند اولین جواب را بدهند)

شاهرخ: مخ آدمو پوک می‌کنه.

کیانوش: تریاک از شیشه خیلی بهتره، اصلا خطر نداره.

محمدرضا: دکتر گفته مامانم مغزش پوک شده، بابام هم داره میشه. مامان و بابام که شیشه می‌کشن من فرار می‌کنم.

و من متاسف می‌شوم از این پاسخ‌ها، از این همه اطلاع از مواد مخدر، از این که کودکان خردسال به جای مرور الفبا، مشق اعتیاد می‌کنند و ترسشان از مواد مخدر می‌ریزد، در حالی که روی صفحه تایپ شده کاغذ فقط می‌توانند الف را که خطی راست است، بشناسند.

جمعیت گدا و بلال‌فروش

نمی‌دانم جای رد چاقوست یا جای زخم‌های کتک‌کاری یا حتی جای سوختگی با سیگار و سیخ داغ و زغال‌ گر گرفته. با دقت که دست و پای کودکان کار را بکاوی از این زخم‌ها و ردها زیاد دارد. خودشان می‌گویند با موتور تصادف کرده یا افتاده‌اند زمین، اما وقتی تعریف می‌کنند که در تفریحگاه‌ها بلال‌فروشی و گردوفروشی می‌کنند و تا دیروقت و حتی تا نزدیک صبح سرکار می‌مانند و وقتی مامورها از راه می‌رسند فلنگ را می‌بندند و فرار می‌کنند و اگر بمانند باید گلاویز شوند و از بساطشان دفاع کنند، آن وقت می‌شود حدس زد منشا این زخم‌ها از کجاست.

کیانوش بی‌خجالت می‌گوید عمه‌اش گداست و سر چهارراه‌ها اسپند دود می‌کند: یه روز مامورا با لگد زدن زیر منقل عمه و زغال‌ها ریخت روی چادرش و سوخت.

عمه هم باید تنش پر از این زخم‌ها و ردها باشد. مادربزرگ شاهرخ هم گداست و خرج خانه را می‌دهد و حتما زخم‌هایی کهنه‌تر از اینها در بدن دارد.

پول‌های مامان بزرگت چی می‌شه؟

یه کم خوراکی می‌خره برای خونه، یه کم هم می‌ده به مامانم تا مواد بخره. بعضی وقتا هم به ما پول تو جیبی می‌ده.

عمه تو چی کیانوش؟

خرج زندگی می‌کنه.

می‌دونی روزی چقدر در می‌یاره؟

20، 25 هزار تومن.

مردم می‌گن وضع گداها خوبه!

اینا همش چرته.

خودت می‌ری سرکار چقدر درمی‌یاری؟ (تابستان‌ها بلال و گردو می‌فروشد)

اگه مامورا نیان 40 هزار تومن، تا صبح بمونیم 60 تا 70 تومن.

پس وضعت خوبه؟

(پقی می‌زند زیر خنده، به نشانه اعتراض) می‌دونی شبا سگا می‌ریزن دور و برمون و چقدر می‌ترسیم، اونوقت می‌گی زیاده؟

کیانوش هم جری می‌شود و تائید می‌کند:

من که می‌رم فشم اونجا جنا رو می‌بینم، سنگ پرت می‌کنن توی آب، با چوب می‌زنن ته تشت، چشماشونم قرمزه.

پولاتونو چی کار می‌کنین؟

می‌دیم به بابامون. (و پدر نیز خرج اعتیاد می‌کند)

و این پدرها و مادرها بختک‌های زندگی کودکان کارند که اگر نبودند زندگی این بچه‌ها بسامان‌تر بود؛ پدر و مادرهایی که شیره جان فرزندان را می‌مکند و تفاله‌شان را به درون جامعه تف می‌کنند.

حقوق منو بده

کودکی آمیخته با مواد مخدر، محروم از سواد و فرهنگ، ناآشنا به آداب زندگی، اهل رقابت‌های ناسالم، جنگنده برای سیر کردن شکم و به دست آوردن سرپناه، کسی نیست جز کودک کار. ادبیات‌شان ادبیات قلدری است، بدون فحش و کتک زندگی‌شان نمی‌چرخد، اهل کلک زدن و دروغ‌اند و به همه دنیا شک دارند، چون زیر سقف‌های فلاکت بار بیغوله‌هایی که اسمش را خانه گذاشته‌اند و در محضر منقل و سیخ و پایپ چیزی بهتر از این یاد نگرفته‌اند و من همه اینها را در خاک‌سفید دیدم و آن وقت بود که معلوم شد آسیب‌های اعتیاد تا چه اندازه جدی است و حمایت‌ از کودکان در معرض آسیب تا چه اندازه محل تردید دارد.

از بچه‌ها خواستم برایم از حقوق کودک بگویند، اما با چشم‌های وق‌زده نگاهم کردند. خواستم بیشتر فکر کنند ولی بعد از چند ثانیه چشم دوختن به زمین و هوا، حرف‌های پرتی تحویلم دادند:

شاهرخ: حقوق‌کودک یعنی مامان و باباها یه پولی بریزن به حساب بچه‌ها.

محمدرضا: یعنی پول توجیبی بهشون بدن.

کیانوش: یعنی براشون پول بذارن کنار تا وقتی ازدواج کردن خونه داشته باشن.

و چقدر دلگیرکننده است این حرف‌ها از زبان سه کودک که فقط به پول فکر می‌کنند و سرپناه، به دو چیزی که هیچ وقت نداشتند و ندارند و نمی‌دانند جایی بیرون از زندگی آنها کسانی هستند که از حقوق کودک دم می‌زنند و قرار دادن کودک در مکان‌های ترسناک، محروم کردنشان از بازی و تفریح، بی‌توجهی به بهداشت، تغذیه و پوشاک آنها، بهره‌کشی از کودکان و استفاده از مواد مخدر در حضور آنها را مصداق کودک‌آزاری می‌دانند.

اما کودکان کار خاک‌سفید همه این محرومیت‌ها را چشیده، بارها وحشت کرده و تنها مانده‌اند، دود شدن مواد مخدر را به چشم دیده‌اند و حتی یک روز با شکم سیر نخوابیده‌اند و اگر غذایی پیدا کرده‌اند به هزار گرفتاری و تردستی بوده است.

کیانوش با آن جثه لاغر، دندان‌های درشت پیش آمده و پوست تیره و پر خط و زخم از این تردستی‌ها زیاد کرده تا به یک پرس غذا رسیده: بعضی وقتا می‌رم شوش، اونجا یه رستوران هس که اجازه داده چند تا شیشه بذارم یه گوشش و مشتری‌ها اونا رو با تیرکمون بزنن، هر کی بزنه جایزه می‌گیره ولی هر کی نزنه باید پول بده. منم تیرکمونو دستکاری کردم تا به هدف نخوره، این جوری صاب رستوران پول درمی یاره، به منم غذا می‌ده.

کیانوش عاشق چلوکباب است با نوشابه مشکی، عاشق شلیل و هلو و آلبالو و موز و توت‌فرنگی که البته گیرش نمی‌آید: بیا یخچال ما رو نگا کن فقط توش آبه، هیچی نداریم.

و پول‌ها خرج اعتیاد پدر و مادر می‌شود و شکم بچه‌ها به پشتشان می‌چسبد و چشم‌های دودوزن آنها بعید نیست اگر وادارشان کند به مغازه‌ای دستبرد بزنند و چیزی کش بروند.

اینها حقایق زندگی کودکان کار است در محله‌ای که 14 سال قبل به امید بهتر شدن شرایط، زیر و رو شد تا تخم بدبختی و فلاکت در آن خشک شود، اما نه فلاکت‌ها تمام شد و نه تولد آدم‌های فلاکت‌زده، بلکه فقط بدبختی‌ها از سطح به زیر رفت و ظاهر آن گوشه از شهر بزک شد تا اگر غریبه‌ای از آن حوالی گذشت خوشحال باشد از این که روزهای شوم خاک‌سفید تمام شده است.

مریم خباز ‌/‌ گروه جامعه


ادامه مطلب ...

تایید حکم 4 بار اعدام و 20 سال حبس برای عنکبوت سیاه

جام جم سرا: ابتدای آبان سال 92 کارآگاهان پلیس آگاهی تهران با ثبت یک شکایت اطلاع پیدا کردند جوانی حدوداً 30ساله تحت عنوان راننده سرویس مدرسه، دختربچه‌ای را فریب داده و پس از سوار کردن وی، با تهدید چاقو اقدام به آزار و اذیت وی کرده و پس از سرقت طلا و جواهرات، دختربچه را از خودرو پیاده کرده و متواری شده است.

شاکی در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: «ساعت هفت بامداد در حالی‌که دخترم مقابل در منزل منتظر سرویس ایستاده بود، طبق گفته خودش خودروی پژوی نقره‌ای به او نزدیک شد و راننده‌اش عنوان کرد سرویس مدرسه خراب شده و به همین علت وی به‌عنوان سرویس به‌دنبال دخترم آمده تا او را به مدرسه ببرد. راننده پژو پس از سوارشدن دخترم او را مورد آزار و اذیت قرار داد و وی را در حوالی خیابان مرزداران از ماشین پیاده و فرار کرد».

بنا بر اظهارات مادر قربانی، راننده پژو علاوه بر آزار و اذیت دخترش گوشواره‌های او را نیز سرقت کرده بود. کارآگاهان از متهم چهره‌نگاری کردند و تصویر به‌دست‌آمده را در اختیار واحدهای گشتی قرار دادند.

اجرای طرح حضور تیم‌های عملیاتی در ساعت اولیه روز و ارایه آموزش‌های لازم به دانش‌آموزان مدارس دخترانه، حساس‌کردن خانواده‌ها نسبت به موضوع پرونده و افزایش گشت‌های نامحسوس در منطقه یوسف‌آباد از جمله اقداماتی بود که کارآگاهان در ابتدای تحقیقات انجام دادند و همزمان به تلاش برای یافتن سرنخی از متهم پرداختند.

پس از انجام تحقیقات و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. اولین جلسه محاکمه این متهم 13 اردیبهشت در حالی به‌صورت غیرعلنی آغاز شد که با وجود شناسایی 9 نفر از شاکیان متهم، تعدادی از آنها در دادگاه حاضر نشده بودند.

قاضی شعبه و مستشاران دادگاه با توجه به فوریت رسیدگی به پرونده، پس از پایان رسیدگی، ساعتی پیش وارد شور شده و متهم را به 4 بار اعدام، 20 سال حبس و 163 ضربه شلاق محکوم کردند. 15 سال از حبس مورد نظر مربوط به آدم‌ربایی و 5 سال مربوط به سرقت است. همچنین 99 ضربه شلاق نیز مربوط به آدم‌ربایی و بقیه مربوط به سرقت بوده است.

براین اساس این پرونده با اعتراض متهم به دیوانعالی کشور ارسال شد که در نهایت شعبه رسیدگی کننده به پرونده، حکم صادره از دادگاه کیفری را تأیید کرد. این حکم به وکیل متهم ابلاغ شده و در روزهای آینده به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران ارسال می‌شود.(تسنیم)


ادامه مطلب ...

بازار سیاه متادون همچنان پر رونق

جام جم سرا: ما در چند شهر رد این بازار سیاه را گرفتیم ؛ رسیدیم به قم که در آن هر شیشه 250 سی سی، صد تا 120 هزار تومان فروخته می‌شود، بعد رسیدیم به کرمان که بسته به برند متادون، هر شیشه از 60 تا صد هزار تومان قیمت دارد و در انتها به اصفهان که متادون بازار آزاد در آن نه شیشه‌ای که اغلب بر حسب سی سی فروخته می‌شود و هر سی‌سی 500 تا 600 تومان قیمت دارد.

در تهران هم قائم مقام ستاد مبارزه با مواد مخدر از خبرهای رسیده به ستاد گفت که قیمت هر شیشه متادون را تا 150 هزار تومان گزارش می‌دهد؛ قیمتی که بالاتر از قیمت‌های به‌دست آمده ما بود و عمق فاجعه متادون فروشی را نشان می‌داد.

بازار سیاه متادون زنده است آن هم اغلب در عطاری‌ها که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را می‌فروشند. اما در کرمان عطاری‌ها به حاشیه رفته‌اند در جدال با بازار سیاه میدان ارگ، محله‌ای شبیه ناصرخسروی تهران که جویندگان انواع داروی مجاز و غیرمجاز دست خالی برنمی‌گردند.

یک کارشناس درمان اعتیاد در این شهر به ما خبر می‌دهد که در کرمان متادون را در گالن‌های 20 لیتری می‌آورند و خرد می‌کنند؛ تجارتی که از یک شبکه مافیایی حکایت می‌کند و متادون را در چرخه‌ای کاملا غیرقانونی به دست متقاضیان می‌رساند.

نشتی از کجاست؟

ورود متادون به بازار آزاد اتفاق تازه‌ای نیست، اما این که بعد از واکنش‌های فراوان مقامات دولتی و تهدید به مجازات متخلفان، باز هم بازار متادون سیاه است و پررونق، جای سوال دارد.

به نظر می‌رسد برخی از مقامات دولتی به مراکز درمان اعتیاد سوءظن دارند و یکی از دلایلی که نظارت‌ بر این مراکز سختگیرانه است از همین سوءظن ناشی می‌شود.

ما با سه درمانگر اعتیاد گفت‌وگو کردیم که همگی وجود این بدبینی را تایید کردند و البته همگی قبول داشتند که احتمال تخلف در مراکز درمان اعتیاد نیز وجود دارد، ولی به اعتقاد آنها حجم متادونی که در بازار آزاد در گردش است حتی بیش از متادونی است که همه مراکز در اختیار دارند.

مرتضی خوش‌گفتار به ما گفت علت این که متادون اکنون فقط به صورت شربت به دست مراکز می‌رسد ناشی از همین بدبینی است، چون تصور می‌شد این گردانندگان مراکزند که قرص‌های متادون را به بیرون درز می‌دهند، در حالی که هم اکنون قرص‌های متادون به وفور در عطاری‌ها موجود است بدون این که مراکز، قرص در اختیار داشته باشند.

موضوع قرص‌های موجود در بازار آزاد را شهرام سیف‌الدینی، کارشناس درمان اعتیاد نیز تائید می‌کند، قرص‌هایی که هر دانه‌اش، 2000 تومان فروخته می‌شود و قیمت یک ورق ده‌تایی تا 20 هزار تومان می‌رسد.

پس این‌که مراکز درمانی را مقصر اصلی تشکیل بازار سیاه بدانیم قضاوتی افراطی به نظر می‌رسد، هرچند ممکن است بخشی از نشتی‌ها از جانب این مراکز باشد اما حجم گسترده متادونی که در بازار وجود دارد و با کمترین تکاپو به‌دست می‌آید حکایت از وجود شبکه‌ای حرفه‌ای دارد که کارشناسان اعتیادی که با ما گفت‌وگو کردند، کارخانه‌های تولیدی، شبکه توزیع و حتی بیماران را در آن دخیل می‌دانند.

مرتضی خوش‌گفتار معتقد است وقتی طبق تعرفه مصوب، افراد متقاضی ترک در ازای دوز‌های مختلف متادون، نرخ ثابت 116 هزار تومان را (برای یک ماه) می‌پردازند این فکر به ذهن برخی از آنها خطور می‌کند که متادون بیشتری از درمانگر خود طلب کنند و متادون مازاد بر نیازشان را بفروشند. پس بخشی از نشتی‌ها می‌تواند از این طریق باشد که بیماران در حال ترک در آن دخیل‌اند؛ گرچه اگر مراکز ترک اعتیاد بیش از نیاز هر فرد متادون در اختیارش نگذارند این مسیر مسدود می‌شود.

علاوه بر این، راهی که از مدت‌ها قبل وجود داشته خرید متادون بیماران مبتلا به سرطان از سوی دلالان و قاچاقچیان است. بیماران سرطانی مجبورند برای تسکین دردهایشان متادون مصرف کنند، اما برخی از آنها که هزینه‌های درمان در تنگنا قرارشان داده، متادونی را که با قیمت‌های نازل دریافت می‌کنند با چند برابر قیمت به دلالان می‌فروشند و آن گاه این متادون‌ها راهی بازار آزاد می‌شود.

اما گرچه این رد وبدل متادون صحت دارد، ولی چون تعداد بیمارانی که دست به چنین کاری می‌زنند اندک است، نمی‌شود همه ماجرای تشکیل بازار سیاه متادون را به این افراد ربط داد.

پس اگر متادون که عرضه آن فقط در مراکز مجوز دار ترک اعتیاد و برخی از مراکز درمانی تحت نظر وزارت بهداشت، مجاز است در عطاری ها، بازارهای غیررسمی فروش دارو یا در مراکز زیرزمینی فروخته می‌شود معنایش این است که این کار غیرقانونی که مصداق توزیع مواد مخدر است، آشکارا انجام می‌شود بی‌آن‌که برنامه‌ای جدی برای مقابله با آن وجود داشته باشد.

اتحادیه عطاری‌ها: تخلفات را قبول داریم

در ماجرای توزیع متادون همه چشم‌ها به عطاری‌هاست، چون متادون در این مراکز از هر جای دیگر در دسترس‌تر است.

کار عطاری‌های متخلف به جایی رسیده که امسال از سوی وزارت بهداشت، سال نظارت بر عطاری‌ها نام گرفته، گرچه در عمل، نظارت‌ها شدیدتر نشده و عرضه داروهای غیرمجاز و از جمله متادون در عطاری‌ها محدود نشده است.

رئیس اتحادیه عطار و سقط فروش تهران این حرف‌ها را قبول دارد. علیرضا رضایی قهرودی به ما توضیح داد با این که اعلام کرده‌ایم عرضه هرگونه داروی لاغری و چاقی یا ترامادول و متادون در عطاری‌ها ممنوع است و جرم محسوب می‌شود، اما عطاری‌های بدون مجوز به اخطارها توجه نمی‌کنند.

پس به گفته رئیس این اتحادیه، در عطاری‌های مجوزدار متادون پیدا نمی‌شود و این ماده مخدر مخصوص ترک اعتیاد را فقط می‌شود در عطاری‌های غیرمجاز پیدا کرد که به گفته او چند ماه در یک محل فعالیت می‌کنند و به محض احساس خطر به نقطه‌ای دیگر نقل مکان می‌کنند و از دسترس بازرسان اتحادیه خارج می‌شوند.

پس اگر عطاری‌های مجوزدار را از ماجرای توزیع متادون مبرا بدانیم همین که در عطاری‌های غیرمجاز، متادون وجود دارد یک نقص است، بویژه اگر بدانیم تعداد عطاری‌های مجوزدار تقریبا با غیرمجازها یر به یر است. در واقع این تخلف آشکارا نقص در سیستم نظارت را نشان می‌دهد که هم وزارت بهداشت باید پاسخگوی آن باشد و هم وزارت صنعت، معدن و تجارت که عطاری‌ها زیر مجموعه آن هستند.

متادون‌های بازار سیاه آلوده است

فردی که قصد ترک اعتیاد با متادون را دارد آسان‌ترین کار برایش این است که به بازار آزاد سر بزند چون دیگر مجبور نیست به مراکز ترک اعتیاد برود، فرم پرکند و مدارک شناسایی بدهد و بعد هم سهمیه‌اش را روزانه بگیرد.

او راحت‌تر است به بازار آزاد برود و در سیستمی تحت نظارت قرار نگیرد، حتی اگر مجبور باشد متادون را کمی گران‌تر بخرد اما سیامک دانیالی، کارشناس درمان اعتیاد به جام‌جم می‌گوید این راحتی‌ها، ظاهر ماجراست چون متادون‌هایی که در بازار آزاد فروخته می‌شود آلوده است و چیزی نیست جز مخلوطی از قرص‌های آرامبخش، خواب‌آورها، آنتی‌هیستامین، شربت هیدروکسیزین و آب در مقدار اندکی متادون.

او معتقد است این ناخالصی‌ها برای کسب سود بیشتر از سوی قاچاقچیان به شربت‌های متادون اضافه می‌شود که اثربخشی متادون را کم می‌کند و در نتیجه مصرف‌کننده را به خرید بیشتر ترغیب می‌کند.

این در حالی است که با خرید و مصرف خودسرانه متادون، دوزهای مصرفی نیز به هم می‌ریزد و در نتیجه فرد به جای ترک اعتیاد، معتادتر می‌شود.

البته تقلب فقط مختص شربت متادون نیست که قرص‌های متادون تقلبی نیز در بازار به وفور یافت می‌شود.

پیگیری‌های جام‌جم نشان می‌دهد در خیابان ناصر خسروی تهران که محل چاپ انواع برچسب است، افرادی به تولیدکننده‌ها سفارش ورق‌های متادون را می‌دهند که این یعنی قرص‌های تقلبی تا چه اندازه به ما نزدیک است.

اما این چرخه بیمار نیاز به درمان دارد. متادون ماده‌ای شبه افیونی است که برای درمان اعتیاد به موادی چون هروئین، مرفین و کدئین استفاده می‌شود و در صورتی به ترک تدریجی اعتیاد منجر می‌شود که تحت نظارت درمانگران متخصص و متناسب با سابقه مصرف مواد و نوع مواد مصرفی تجویز شود اما وقتی در بازار آزاد می‌توان متادون را براحتی به دست آورد و آن را طبق میل خود مصرف کرد، نه اعتیاد درمان می‌شود و نه دلال‌ها پایان می‌گیرد. این بازار سیاه فقط قاچاقچیان را فربه‌تر می‌کند.

متادون چیست؟

متادون یک شبه‌مخدر است، یعنی از نظر تاثیراتی که بر بدن می‌گذارد مشابه مخدرهاست. به همین علت متادون برای کنترل علائم خماری و محرومیت ناشی از نرسیدن مواد به کار می‌رود که برای افراد معتاد به هروئین، تریاک، کراک، شیره و سوخته مفید است البته متادون گرچه شبه‌مخدر است اما تفاوت‌های مهمی با مخدرها دارد که باعث شده در بیشتر کشورهای دنیا به‌عنوان یک دارو برای درمان اعتیاد پذیرفته شود.

متادون همچون مخدرهای هروئین و کراک ایجاد نشئگی نمی‌کند و از بروز علائم خماری بخوبی جلوگیری می‌کند. با این حال متادون به شرطی برای فرد ایجاد آسیب نمی‌کند که بدرستی تجویز و مصرف شود.

مریم خباز ‌- گروه جامعه


ادامه مطلب ...

روزهای سیاه یک زندانی

جام جم سرا به نقل از ایران: در جوانی وقتی ازدواج کرد، از همان روزهای نخست با وی به دلیل سادگی و بی آلایش بودنش مدام درگیر می‌شد و با اینکه دختر روستایی ساکت و مظلوم و اهل زندگی بود، با وی سر سازش نداشت.
هانیه با اینکه هر روز از دست وی کتک می‌خورد و بدنش کبود می‌شد یا حتی یکی دوبار دست و بینی اش شکست، حتی جرأت نمی‌کرد، لب به اعتراض باز کند، بعدها این دعوا و درگیری‌ها در مقابل چشمان دختر و دو پسرشان نیز رخ می‌داد. بچه‌ها از وقتی چشم باز کرده بودند پدر را در خانه در حال مصرف تریاک و کتک زدن مادرشان که برای آنها با آن وضعیت فلاکت بار از جان مایه گذاشته بود، دیدند.
بچه‌ها به دلیل رفتار خشونت بار پدر و جو ناسالمی‌که وی در خانه ایجاد کرده بود، هیچ کدام نتوانستند ادامه تحصیل بدهند. در چنین وضعیتی تنها دختر خانه راه خانه‌داری را در کنار مادر در پیش گرفت و پسرها به شاگردی در مغازه دیگران پرداختند.
هر چند دختر خانواده با گذشت زمان به دلیل رفتارهای نادرست پدر، هیچ خواستگاری را برای خود در خانه ندید اما پسرها با همکاری یکدیگر توانستند مغازه‌ای اجاره کرده و دست به کاسبی پررونقی زده و برای خود خانه و زندگی جدیدی تهیه کنند. آنها با استفاده از درآمدی که داشتند هر دو ازدواج کرده و برخلاف پدر با همسران خود زندگی نو و توأم با خوشبختی را در پیش گرفتند، اما در خانه پدری تنها خواهر و مادر آنها از دست مرد خانه در عذاب بودند.
گویا با گذشت 25سال از زندگی مشترک هنوز مادرشان باید ضربات مشت و لگد بی‌رحمانه پدر را تحمل می‌کرد، پسرها با تأکیدات مادر در چنین شرایطی برخلاف میل باطنی خود، مجبور به احترام قائل شدن برای پدر خود بودند.
یک روز پدر به جرم خرید و فروش مواد مخدر صنعتی به پرداخت جریمه نقدی سنگینی محکوم شد و به علت نداشتن توان مالی در پرداخت آن جریمه، راهی زندان شد. مرد افیونی در زندان به علت نرسیدن مواد مخدر مورد نیازش در رنج و عذاب بود. وی مانند خیلی از زندانیان دیگر که به علت حوادثی مثل تصادف، صدور چک بلامحل و یا حتی جرایمی‌ مانند درگیری با دیگران و... به حضور خانواده خود در بیرون امید داشتند، هر لحظه بویژه در زمان ملاقات منتظر بود تا از بلندگوی زندان بشنود که ملاقات دارد، وی فکر می‌کرد در زندان پسرانش به داد وی رسیده و با پرداخت جریمه ای که قاضی پرونده برای وی در نظر گرفته، از زندان آزاد خواهند کرد، اما هرچه انتظار کشید کسی به دیدار وی نیامد.
این درحالی بود که تا به آن روز چندین نفر از همسلولی‌هایش با کمک پسران و حتی داماد و برادران خود در بیرون از زندان به نحوه‌های مختلف آزاد شدند، اما وی حتی یک ملاقات ساده از سوی خانواده‌اش را نداشت.
از ته دل از همه اعضای خانواده اش ناراحت بود، اما هیچ وقت به فکرش نرسید که پسران و همسر و تنها دخترش با زندانی شدن وی بعد از سال‌ها فرصتی را برای داشتن احساس خوشبختی و زندگی‌ای آرام و بدون مشاجره پیدا کردند.
پسران وی بعدها به مادر خود کمک کردند تا طلاق خود را از همسر معتادش بگیرد و با آنها زندگی کند. آنها نه تنها به تماس پدر از درون زندان توجهی نکردند، بلکه به این صورت برای همیشه پدر را رها کردند، تا وی زندگی کارتن‌خوابی را در پیش بگیرد.(قاسم گرجی)


ادامه مطلب ...

یلدا: نقشی زیبا از سبز و قرمز روی گیسوی سیاه شب [مجموعه عکس]

در تکاپوی رنگ کردن سیاهی‌ها

یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 10:07

بسیاری از مردم امشب به دور هم بودن و شب‌نشینی کنار یکدیگر روی می‌آورند تا پوست سبز هندوانه‌هایشان را جای صورت سیاه شب نقاشی کنند و دانه‌های سرخ انار را بر گسیوان بلند آن بیاویزند. تصاویری از تکاپوی مردم برای خرید و فروش میوه‌ها و خوردنی‌های مورد نیاز این شب به یاد ماندنی و باستانی را در بازار شهرهای ساری، آمل و میانه در ادامه ببینید.


ادامه مطلب ...

دردسر در زایشگاه چابهار؛ نوزاد سیاه و سفید باهم عوض شدند

عوض شدن دو نوزاد دختر در زایشگاه بیمارستان امام علی (ع) شهرستان چابهار موجب نگرانی در میان خانواده‌های این منطقه که از خدمات بهداشتی و درمانی این بیمارستان بهره می‌برند، شده است. این در حالی است که وضعیت بهداشت و درمان در چابهار مطلوب نیست و علاوه بر نبود پزشک متخصص، امکانات مناسب این مشکل نیز بر نگرانی‌ها افزوده است.

خانواده «نیاز» منتظر دومین فرزند خود بودند. آن‌ها در ۴۵ کیلومتری چابهار در شهرستان کنارک زندگی می‌کنند. ۲۷ آذرماه ۱۳۹۱ «نیاز» همسرش را برای عمل سزارین به بیمارستان امام علی (ع) چابهار برد. او‌‌ همان شب صاحب یک دختر شد. همه چیز در ظاهری خوب و خوش پیش رفت تا چندماهی از تولد دختر «نیاز» گذشت و موهای فرفری دخترش او و همسرش را با پرسشی مواجه کرد. نه «نیاز» مو‌هایش فرفری بود و نه همسرش.

«نیاز» و همسرش گمان کردند این مشکل مربوط به موهای نوزاد است و اگر موهای بچه‌اشان را بزنند این قضیه رفع می‌شود. اما حتی با اصلاح موهای دخترک این وضع بهبودی حاصل نکرد. وقتی نوزاد بزرگ‌تر شد و بیشتر شکل گرفت سئوال مهمتری در ذهن «نیاز» جرقه خورد. چرا فرزندش برخلاف او و همسرش سبزه‌روست؟

همین موضوع سبب شد تا میان «نیاز» و همسرش بحثی دربگیرد. «نیاز» در فاصله چندماهی که از تولد فرزندش سپری شده بود حتی نزد خانواده‌اش در منطقه سرباز نرفته بود زیرا می‌ترسید همین سئوال‌ها او را در برابر یک معضل قرار دهد. وقتی فرزند «نیاز» ۹ ماهه شده بود کاملاً مشخص بود که پوستش به سیه‌چردگی می‌زند و همین امر «نیاز» را واداشت تا از همسرش بخواهد که قسم یاد کند که این دختربچه فرزند اوست.

این قضیه به دردسری برای خانواده «نیاز» تبدیل شد و رفته‌ٰفته بحث طلاق هم قوت می‌گرفت. اما یکی از بزرگان فامیل که متوجه مشکل «نیاز» شده بود او را راهنمایی کرد که وقتی همسرت به تو اعتماد می‌دهد دیگر نباید جواب سئوال‌هایت را از او جستجو کنی و باید به سراغ بیمارستان بروی.

با این صحبت «نیاز» به سراغ مسئولان بیمارستان امام علی (ع) چابهار رفت اما پاسخ مناسبی از آن‌ها دریافت نکرد. همین امر سبب شد که او راهی دادگستری چابهار برود و با طرح شکایتی از دستگاه قضایی خواهان رسیدگی شود.

۳ تولد ۳ عمل سزارین

پس از طرح شکایت «نیاز» در دادگستری چابهار دادیار رسیدگی کننده به این دعوی از مسئولان بیمارستان امام علی (ع) خواست تا موضوع را بررسی و نتیجه را اعلام کنند. همچنین شبکه بهداشت و درمان هم موظف بود نظر کار‌شناسی به مقام قضایی رسیدگی کننده بدهد. به همین دلیل تیمی در بیمارستان یاد شده شکل گرفت و بعد از بررسی دفا‌تر مشخص شد در تاریخ ۲۷ آذرماه ۱۳۹۱ در فاصله ساعت ۷ تا ۹ شب سه تولد در زایشگاه این بیمارستان با عمل سزارین انجام شده است.

با توجه به مدارک ثبت شده این احتمال مطرح شد که ممکن است نوزاد سه مادر در زایشگاه با هم عوض شده باشند. یکی از دو خانواده در شهر چابهار مستقر بود و دیگری در بخش دشتیاری چابهار. بررسی اولیه نشان می‌داد که احتمال جابه‌جایی فرزند نیاز با فرزند خانواده‌ای که ساکن چابهار بود بسیار کم است.

اما محل سکونت خانواده‌ای که در روستای دشتیاری بود ظن تیم بررسی کننده بیمارستان را افزایش داد زیرا این روستا محل زندگی اقوامی است که سال‌های بسیار دور از آفریقا به بلوچستان کوچانده شده بودند و همه سیاه‌پوست هستند. با مراجعه به روستا و پیدا کردن خانواده‌ای که در ۲۷ آذرماه ۱۳۹۱ صاحب فرزند شده بودند همه چیز شفاف‌تر شد. فرزندی که آن روز به دنیا آمده بود و حالا حدود ۹ ماه داشت برخلاف پدر و مادرش روشن‌پوست بود.

ریش‌سفید‌ها پادرمیانی کردند

با اعلام گزارش بیمارستان به دادگاه چابهار موضوع محرز شناخته شد اما مادری که در بخش دشتیاری ساکن بود برایش ساده نبود که از فرزندش جدا شود. از سوی دیگر این خانواده مدعی شدند که نوزادشان مریض بوده و در این مدت برای درمانش هزینه صرف کرده‌اند.

با طرح این مسأله و عدم تحویل نوزاد به خانواده نیاز و در حالی که حدود ۲ ماهی از مشخص شدن اصل اتفاق سپری شده بود «حاج عبدالرحمن هوت» از بزرگان منطقه دو خانواده را به خانه خود در چابهار دعوت کرد و پس از مرور این واقعه و مشکلاتی که نیاز متحمل شده بود از هر دو خواست تا موضوع را حل و فصل کنند.

در ‌‌نهایت «نیاز» ۲ میلیون‌تومان بابت هزینه‌هایی که «حیدر» پرداخته بود تا نوزاد را درمان کند مخارج انجام شده توسط این مرد را متقبل شد. بدین‌ترتیب و بعد از حدود یکسال «نیاز» دختربچه خودش را به خانه برد و اینک با آسودگی خاطر به سراغ اقوام و بستگان خود در سرباز می‌رود.(خبرآنلاین)


ادامه مطلب ...

اعظم فانی: از بدن‌های سیاه و ورم‌کرده صدای قل‌قل قلیان می‌آمد!

جنگ زندگی خیلی‌ها را عوض کرد؛ آن‌هایی که عزیز از دست دادند، آنهایی که جانشان را برداشتند و خانه و زندگیشان را جا گذاشتند، و آنهایی که هرچه داشتند توی دست گرفتند و به جبهه رفتند... اعظم فانی از دسته سوم بود. دختر ۲۰ساله آن روز‌ها، آجر به آجر زندگی‌اش را با جنگ روی هم چید. رشته تحصیلی‌اش را به خاطر جنگ انتخاب کرد، به خاطر جنگ از خانواده‌اش دور شد و به خاطر جنگ، ۵سال از بهترین سال‌های عمرش را زیر رگبار و صدای انفجارهایی که در یک قدمی‌اش رخ می‌داد سپری کرد. او حالا پنجاه و یک ساله است و یک دهم از عمرش را در جبهه‌ها سپری کرده. دفاع مقدس اما سهمی بیشتر از یک دهم در زندگی اعظم فانی داشته است. سهمی که او با عبارت «انسان سازی» توصیفش می‌کند و گفتن از آن روز‌ها را رسالت خود می‌داند. می‌گوید: نمی‌شود از پرستاری گفت و از حضرت زینب (س) نگفت. حضرت زینب (س) که نماد پرستاری در تاریخ هستند، دو حرکت مهم انجام دادند. یکی حراست از بازماندگان کربلا و پرستاری از آن‌ها و دیگری رساندن پیام کربلا به بازماندگان. من معتقدم که همین رسالت پیام رسانی، بر دوش پرستاران دیگر، در زمان‌های دیگر هم قرار دارد. من تا به حال خاطراتم را از جبهه‌های جنگ هیچ جا بازگو نکرده‌ام اما این وظیفه را بر خود می‌بینم که به تأسی از حضرت زینب (س) پیام دفاع مقدس را برسانم.


وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، من محصل بودم و در زادگاهم، شیراز زندگی می‌کردم. فرزند بزرگ خانواده بودم و روحیه انقلابی در خانه‌مان وجود داشت. اما مدت زیادی نگذشته بود که شیرینی پیروزی انقلاب با جنگ تحمیلی در کام مردم تلخ شد. من از‌‌ همان زمان، در قالب بسیج مساجد شروع به فعالیت کردم و مثل بقیه خواهران، کارهای تدارکات و پشتیبانی مثل آماده‌سازی غذا و پوشاک و... را برای جبهه‌های جنگ انجام می‌دادم. فضایی که آن زمان حاکم بود برایم جذابیت زیادی داشت. می‌دیدم بچه‌هایی که در بسیج مساجد فعالیت داشتند، به جبهه‌ها اعزام می‌شدند و در برخی موارد شاهد شهادتشان بودم. حال و هوای خاصی ایجاد شده بود و من تشنه خدمت در جبهه بودم. اما بانوان نمی‌توانستند به عنوان رزمنده به جبهه اعزام شوند. در نتیجه سعی کردم راهی پیدا کنم که پایم به جبهه باز شود. تصمیم گرفتم پرستار شوم.


همه ۲۰ انتخابم پرستاری بود

کنکوری که من در آن شرکت کردم، اولین کنکور بعد از انقلاب فرهنگی بود. ۱۰۰هزار نفر شرکت کرده بودند و ۱۰هزار نفر می‌توانستند دانشجو شوند. در آن زمان باید لیست انتخاب رشته را همزمان با ثبت نام کنکور پر می‌کردیم. ۲۰ انتخاب داشتیم و من همه ۲۰انتخابم پرستاری بود. در ‌‌نهایت در رشته پرستاری دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم و به تهران آمدم. در آن زمان به خاطر شرایط جنگ و نیاز شدید به پرستار، دوره آموزش پرستاری تا مقطع کاردانی بود و این برای من ایده آل بود. چون من به دنبال یک رشته زودبازده بودم تا بتوانم سریع به پایان برسانم و به جبهه بروم.


تلفن زدم گفتم به جبهه می‌روم

در دانشکده با ورودی‌های سال ۵۸ آشنا شدیم که عضو تیم اضطراری ستاد مصدومین و مجروحین جنگ تحمیلی بودند. این ستاد توسط وزارت بهداشت تشکیل شده بود و اعزام گروه‌های پزشکی را به جبهه مدیریت می‌کرد. این آشنایی مقدمه ساز شد تا بعد از دو ترم تحصیل در سال ۶۳ برای اولین بار به جبهه اعزام شوم. از تلفن عمومی با خانه تماس گرفتم و گفتم که به جبهه می‌روم. خوشبختانه خانواده حامی‌ام بودند و هیچ مخالفتی نداشتند. این طور بود که من با گروهی از دانشجویان پزشکی و پرستاری یا فارغ التحصیلان این رشته‌ها راهی جنوب شدم.


دنبال راحتی نبودیم

مقصد خوزستان بود. سوار هواپیمای نظامی C۳۳۰ شدیم که با تمام هواپیماهایی که قبلاً دیده بودم فرق داشت. هواپیما صندلی نداشت و یک دالان بزرگ بود که در اطراف آن سکوهای برزنتی متحرک تعبیه شده بود. صدای بسیار آزاردهنده‌ای از موتورش شنیده می‌شد و در انتهای بدنه، در خروج وجود داشت. از این هواپیما برای انتقال کادر درمانی و مجروحان و شهدا استفاده می‌شد. به همین دلیل باید فضای داخلی به گونه‌ای بود که بتوان در آن تخت مستقر کرد. آنقدر هیجانزده بودم که هیچ کدام از این‌ها برایم آزاردهنده نبود. من و بچه‌هایی که همراه بودند، دنبال شرایط خوب و راحت نبودیم. شرایط رزمنده‌ها را در تلویزیون دیده بودیم و می‌دانستیم چه چیزی در انتظارمان است. به اهواز که رسیدیم ما را در قالب گروه‌هایی به نقاط مشخصی اعزام کردند. برادر‌ها به خط مقدم فرستاده شدند و خواهران در نقاهتگاه‌ها مشغول کار.


از دست و پای بریده تا شکم بیرون ریخته

نقاهتگاه‌ها به فضاهایی گفته می‌شد که تا حدودی امن بود و مجروحان را به آنجا انتقال می‌دادند تا بعد از رسیدگی‌های اولیه به وضعیتشان به شهرهای دیگر و بیمارستان‌ها اعزام شوند. مثلاً یک سالن ورزشی را خالی کرده بودند و بغل به بغل تختخواب در آن چیده بودند. ما وظیفه داشتیم که در کمتر از یک ساعت، رزمندگان مجروح را آماده اعزام کنیم. رزمندگان با آسیب‌های شدید می‌آمدند. دست و پای قطع شده، امعا و احشای بیرون ریخته، پیکرهای متلاشی، چیزهایی بود که زیاد می‌دیدیم. سطح جراحت‌ها آنقدر وسیع بود که برای شست‌وشوی زخم سرم‌ها را سوراخ نمی‌کردیم، بلکه پاره می‌کردیم و سرم را عین آبی که توی سطل باشد روی زخم می‌ریختیم.
شاید الان در شرایط عادی اگر بیماری با آن وضعیت داشته باشم، از موقعیت بترسم اما در آن زمان اصلاً نمی‌ترسیدم. مدد الهی بود که آن طور مقاومت و شهامت پیدا کرده بودیم. فشار کار آنقدر زیاد بود که حتی نمی‌رسیدیم فکر کنیم چه موقعیت ترسناکی است. فقط مشغول کار بودیم وگرنه ممکن بود یک لحظه غافل شدن از وضعیت، به قیمت از دست رفتن یک مجروح تمام شود. باید تمام مدت در «زمان حال» بودیم و با سرعت مجروحان را مداوا می‌کردیم.

روزی را که برای اولین بار با مجروحین گاز خردل روبرو شدم فراموش نمی‌کنم. سالن پر شده بود از بدن‌های مشکی متورم براقی که روی تخت خوابیده بودند و از ریه‌هایشان صدای قل قلی شبیه قلیان شنیده می‌شد. درد زیادی داشتند و حتی اندام‌های داخلیشان از کبد و کلیه گرفته تا قلب و ریه ورم کرده بود. در لحظه شهید می‌شدند؛ یکی بعد از دیگری. به این مجروح رسیدگی می‌کردی، دیگری شهید می‌شد. یکی را احیا می‌کردی، باید مجروح دیگری احیا می‌شد


کار کردن تا مرز بیهوشی

خواب و خوراک برایمان معنا نداشت. استراحتمان به قدر یک ساعت خواب شبانه بود و ناهار و شام سرپایی. یادم می‌آید که یکی از دوستانمان ۳شبانه روز مستمر کار کرده بود. بدون اینکه یک دقیقه بخوابد. آخر سر وقتی از هوش رفت و زمین افتاد، حاضر شد چند ساعتی دست از کار بکشد و استراحت کند. البته در آن فضا فقط کادر درمانی نبودند که از جبهه پشتیبانی می‌کردند. تعدادی از مادران شهدا و رزمندگان هم به نقاهتگاه‌ها آمده بودند و از کادر درمان پشتیبانی می‌کردند. هر کاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند. از نظافت نقاهتگاه گرفته تا شستن لباس‌ها و ملحفه‌ها. ما رزمندگان را تنها نگذاشته بودیم و مادر‌ها، ما را.


خواهر، نترسی‌ها!

با اینکه کم تجربه بودم و باید برای مداوای رزمندگانی با جراحت‌های بالا آماده می‌شدم، اما این خود رزمنده‌ها بودند که به ما روحیه می‌دادند. تجربه خیلی از کار‌ها را نداشتم و تا جایی که خودم را می‌شناختم، دختر حساس و پرعاطفه‌ای بودم که در مقابل هر مسأله‌ای واکنش احساسی نشان می‌داد. اما فضای جنگ و جبهه ناخواسته آدم را مقاوم می‌کرد. انگار روح بزرگ شهدا روحیه و مقاومت ما را بیشتر می‌کرد. یادم هست اولین باری که قرار بود خونگیری کنم، رزمنده‌ای می‌گفت: خواهر، نترسی‌ها. راحت کارت را انجام بده. آن‌ها حتی روی تخت نقاهتگاه هم برای همدیگر ایثار می‌کردند. سراغ هر رزمنده‌ای که می‌رفتیم، با هر شدت جراحتی می‌گفت من حالم خوب است. همرزم‌ام که روی تخت کناری خوابیده بیشتر به کمک احتیاج دارد. سراغ او برو. می‌شد این جو معنوی و ایثارگرانه را دید و تأثیر نگرفت؟


حکایت هفت سین‌های جبهه

اعزام‌های ما پی در پی بود و از ۵تا ۱۵ روز در جبهه می‌ماندیم. یک ساک کوچک برزنتی داشتم که وسایل ضروری‌ام را در آن چیده بودم. به محض آنکه فراخوان می‌دادند، ساک را برمی داشتم و می‌رفتم جبهه. در این بین، سه چهار نوروز را هم در جبهه گذراندم و همیشه مقید بودم که سفره هفت سین را برپا کنم. حتی اگر هفت‌سینمان کامل نبود یا شباهتی به سین‌های سفره بقیه مردم نداشت. هفت سین ما با سوند و سرم و سرنگ و سوزن کامل می‌شد.


تمام راه میگ‌ها بالای سرمان بودند

ما را یا با هواپیما اعزام می‌کردند، یا قطار یا اتوبوس. درهواپیما که می‌نشستیم، میگ‌های عراقی هر لحظه ممکن بود ما را هدف بگیرند. در اتوبوس‌ها وضع بد‌تر بود. میگ‌ها درست بالای سرمان بودند. با سر و صدای زیاد می‌رفتند و یک منطقه را بمباران می‌کردند و ما همه این‌ها را به چشم می‌دیدیم. در طول مسیر راننده مجبور بود چند بار اتوبوس را متوقف کند تا مسافران پیاده شوند و به محض رفع خطر دوباره آن‌ها را سوار کند و جاده را ادامه دهد.


بدن‌های سیاه و ورم کرده

سخت‌ترین جای کار وقتی بود که عراق شیمیایی زد. روزی را که برای اولین بار با مجروحین گاز خردل روبرو شدم فراموش نمی‌کنم. سالن پر شده بود از بدن‌های مشکی متورم براقی که روی تخت خوابیده بودند و از ریه‌هایشان صدای قل قلی شبیه قلیان شنیده می‌شد. درد زیادی داشتند و حتی اندام‌های داخلیشان از کبد و کلیه گرفته تا قلب و ریه ورم کرده بود. سطح هشیاریشان پایین بود و عمرشان کوتاه. در لحظه شهید می‌شدند؛ یکی بعد از دیگری. تا به این مجروح رسیدگی می‌کردی، مجروح دیگری شهید می‌شد. یکی را احیا می‌کردی و هنوز تمام نشده، باید مجروح دیگری احیا می‌شد.


خاطراتم هر لحظه تکرار می‌شوند

بلافاصله بعد از کاردانی، در مقطع کار‌شناسی پرستاری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی مشغول تحصیل شدم و بعد از آن در مقطع کار‌شناسی ارشد این رشته، در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. در سال ۶۷ ازدواج کردم و خوشبختانه همسرم خیلی راغب به این گونه فعالیت‌های من بود. بعد از جنگ، جبهه برای من عوض شد و وارد فضای آموزش شدم. بعد‌تر هم وارد کار ستادی دانشگاه شدم و الان سال هاست که کار بالینی نمی‌کنم و نیروی ستادی در دانشگاه علوم پزشکی ایران هستم. امروز وقتی فیلم‌های دفاع مقدس را می‌بینم، خاطرات آن دوران برایم لحظه به لحظه تکرار می‌شود. انگار نه انگار که سی و چند سال گذشته باشد. وقایعی که از سر گذشت، در ذهن من مربوط به گذشته نیست. انگار که در زمان حال اتفاق افتاده باشد.


مسیری برای ساخته شدن

پرستاری در جنگ پیش از آنکه یک تجربه کاری باشد، یک مسیر برای ساخته شدن بود. دفاع مقدس انسان را در مسیر ساخته شدن قرار می‌دهد. مسائل مادی برایش کمرنگ می‌شود و معجزه را به چشم می‌بیند. روایت‌های من حتی یک گوشه از شرایط واقعی جنگ هم نبود.
وقتی کلمه‌های امداد الهی، ایثار و مقاومت را به زبان می‌آوریم، شاید فقط یک کلمه باشد. اما ما این کلمات را زندگی کرده‌ایم. با همه وجود لمس کرده‌ایم و اعجاز خداوند را در قدرتی که برای مواجهه با آن شرایط دشوار به ما داده بود، دیده‌ایم. (آرزو رستم‌زاد/ ایران بانو)


ادامه مطلب ...

مرگ سیاه در دل دود سفید

اگر بمب و گلوله، به یکباره می‌کشد، سیگار و انواع و اقسام دخانیات با سرعتی آرام‌تر، اما در گستره‌ای وسیع‌تر، انسان‌های بیشتری را به کام مرگ می‌کشاند.

«11 هزار مرگ، ده هزار میلیارد تومان هزینه خرید سیگار، مصرف 70 میلیارد نخ سیگار و 30 هزار میلیارد تومان هزینه تحمیل شده به کشور» یک چشمه از تبعات مصرف سیگار در ایران است که وزارت بهداشت در سال گذشته به آن اشاره کرد.

با توجه به اقبال عمومی که از سیگار وجود دارد، خیلی بدبینانه نیست که فکر کنیم امسال هم این آمارهای ناامیدکننده تکرار خواهد شد.

برای کاهش اثرات خانمانسوز دخانیات، هر سال‌ هفته بدون دخانیات برگزار می‌شود و امسال این هفته از 4 تا 10 خرداد خواهد بود. براساس اعلام وزارت بهداشت، امسال شعار روز جهانی بدون دخانیات با عنوان «مقابله با قاچاق مواد دخانی» و شعار ملی با عنوان «زندگی بدون دخانیات، حقی برای همه» تعیین شده است.

هر کدام از روزهای این هفته نیز با یک عنوان نامگذاری شده که در این گزارش به بهانه همین نامگذاری‌ها، زوایای مختلف مصرف سیگار و آثار جبران‌ناپذیر آن تحلیل شده است تا حداقل در یک هفته سال، شاهد توجه رسانه‌ها و مردم به این معضل در حال گسترش باشیم.

روز اول؛ خودمراقبتی برای دوری از دخانیات

اولین و مهم‌ترین مقصر سیگاری شدن افراد، ‌ فرد مصرف‌کننده است. تا وقتی فردی نخواهد ‌سیگار بکشد، ‌‌کسی نمی‌تواند او را وادار به این کار بکند.

از همین‌رو، خودمراقبتی به عنوان اصل اساسی برای سیگار نکشیدن معرفی شده و روز اول هفته بدون دخانیات با عنوان «خودمراقبتی برای دوری از دخانیات» نامگذاری شده است.

دکتر حسن آذری‌پور، عضو کمیته کشوری کنترل مصرف دخانیات در گفت‌وگو با جام‌جم تاکید می‌کند که خودمراقبتی به عنوان شعاری جهانی در حوزه نظام سلامت تعریف می‌شود که می‌تواند انسان را در برابر بیماری‌های غیرواگیر و آسیب‌های اجتماعی حفاظت کند.

به گفته او، در حوزه مصرف دخانیات نیز همین خودمراقبتی باید رعایت شود. یعنی آدم‌ها یاد بگیرند که ترک مصرف سیگار و تغییر شیوه زندگی، می‌تواند سطح سلامت آنها را ارتقا بدهد.

آذری‌پور معتقد است که مردم برای خودمراقبتی در این زمینه، حداقل کاری که می‌کنند این است که افراد سیگاری در محیط‌های بسته دخانیات مصرف نکنند و افراد غیرسیگاری هم برای مراقبت از خود، اجازه ندهند که کسی در محیط‌های بسته سیگار بکشد.

اینها ساده‌ترین و عملی‌ترین روش‌های خودمراقبتی است که آذری‌پور به آن اشاره می‌کند و معتقد است که با استفاده از همین راهکارها می‌شود حجم زیادی از آسیب‌های جسمی و روانی سیگار را کاهش داد.

روز دوم؛ خانواده سالم با دوری از دخانیات

وقتی پدر خانواده سیگار می‌کشد و بدون توجه به سلامت کودکش، دود سیگار را به سمت کودکش هم نشانه می‌گیرد، ‌ نباید انتظار داشت ‌سیگار، سلامت آن خانواده را تهدید نکند.

در حقیقت، وقتی فردی در محیط یک خانواده سیگار می‌کشد، همه اعضای خانواده را تحت‌تاثیر سیگار قرار می‌دهد و با جان و سلامت آنها هم بازی می‌کند.

جدای از آن، نباید از خاطر برد که وقتی والدین در محیط خانواده سیگار بکشند، رفتار آنها به الگویی برای فرزندان هم تبدیل می‌شود و در نتیجه، احتمال سیگاری شدن کودکان این خانواده هم دور از انتظار نیست.

روز سوم؛ اماکن عمومی سالم با دوری از دخانیات

محل کار برای افراد شاغل، خانه دوم آنهاست. اگر در ‌ خانه دوم، سیگار کشیدن رایج باشد و همه همکاران به خیال خودشان برای رفع خستگی یا تمدد اعصاب به سیگار پناه ببرند، در این حالت سلامت همه کارکنان آن محیط کار تهدید می‌شود.

در سطحی گسترده‌تر، سیگاری‌ها می‌توانند در محیط‌های عمومی هم سلامت بقیه را به خطر بیندازند. مثلا وقتی فردی در تاکسی سیگار می‌کشد، این کارش هم ظلم به خود و هم ظلم به سلامت دیگران است.

به همین علت است که یکی از شاخصه‌های اصلی جامعه سالم این است که در همه محیط‌ها، استعمال نشدن سیگار رعایت شود.

به تعبیر دیگر، اگر من و شما در خانواده خودمان سیگار نمی‌کشیم، نباید تصور کنیم‌ از تبعات سیگار در امان هستیم، بلکه فقط زمانی می‌توانیم تهدید سیگار را به صفر برسانیم که با احساس مسئولیت، آموزش و فرهنگ‌سازی کاری کنیم که در محل کار و اماکن عمومی هم سیگار استعمال نشود.

روز چهارم؛ اجرای قوانین برای دوری از دخانیات

تا دلتان بخواهد در کشور ما قوانین و مقررات برای کاهش مصرف دخانیات وجود دارد، اما بسیاری از این قوانین فقط روی کاغذ است و خیلی از آنها رعایت نمی‌شود.

آذری‌پور هم تاکید می‌کند که ممنوعیت فروش سیگار به افراد زیر 18 سال در اغلب موارد رعایت نمی‌شود.

همچنین به گفته این مقام مسئول، نخ‌فروشی سیگار هم جرم است، اما ارتکاب این جرم به طور متداول در گوشه و کنار کشور دیده می‌شود.

از سوی دیگر، براساس قانون، نباید مغازه‌ها و فروشنده‌ها، سیگار را در معرض دید عمومی بگذارند، اما این قانون هم رعایت نمی‌شود و به قول آذری‌پور، رعایت نشدن این بند قانونی هم به تبلیغات سیگار دامن زده است.

همچنین قانون منع استعمال سیگار در اماکن عمومی هم در بسیاری از جاها رعایت نمی‌شود و هنوز هم می‌شود افرادی را پیدا کرد که بدون توجه به اخلاق و قانون، محیط‌های عمومی را به محلی برای تجمع دود سیگار تبدیل می‌کنند.

روز پنجم؛‌دوری از دخانیات با آموزه‌های دینی

خروجی دستورات دینی، ترویج اخلاق و رعایت حقوق دیگران است. اگر واقعا فردی ادعای دینداری دارد، باید به حقوق دیگران احترام بگذارد و نباید دود سیگارش را به کام دیگران بفرستد.

از سوی دیگر، براساس تعلیمات دینی، سلامتی جسم، نعمتی است که به رسم امانت در اختیار انسان قرار گرفته است، اما وقتی فردی به استعمال دخانیات روی می‌آورد، به‌طور مستقیم این معنی را می‌دهد که این فرد دیندار هم کفر نعمت کرده و هم نعمت سلامت‌ را از دیگران سلب می‌کند.

روز ششم؛ جوانی سالم، بدون سیگار و قلیان

وقتی فردی در کودکی و نوجوانی، تحت تعلیم و تربیت درست بیاموزد که سیگار کشیدن چه عواقبی در پی دارد، خیلی بعید است که این فرد در بزرگسالی به سمت و سوی سیگار کشیده شود.

به عبارت دیگر، وقتی سنگ بنای آموزش در نوجوانی و جوانی درست چیده شود، محصول این آموزش خودش را در دوران بزرگسالی نشان خواهد داد.

در چنین جامعه‌ای که به آموزش و فرهنگ‌سازی جوانان برای دوری از دخانیات بها می‌دهد، در نتیجه، این جامعه هم جوانان سالمی خواهد داشت و هم به طور اتوماتیک‌‌، بزرگسالانی فارغ از مصرف دخانیات تربیت کرده است.

از نگاهی دیگر، جوانان به عنوان مهم‌ترین سرمایه انسانی برای طی کردن مسیر توسعه و پیشرفت در هر کشوری به حساب می‌آیند. در این حالت، طبیعی است که جوانان سیگاری، خموده و ناسالم نمی‌توانند چندان تاثیر مثبت و شگرفی در مسیر توسعه برجای بگذارد.‌ فقط هم مشکل به سیگار برنمی گردد.‌ این روزها در بین بسیاری از جوانان، مصرف قلیان هم بسیار باب شده است.

حتی با توجه به این‌که در جامعه ما، قبح مصرف قلیان به اندازه قبح مصرف سیگار نیست، برخی فرزندان در مقابل والدین خود هم قلیان می‌کشند و از این کار ابایی ندارند. رواج این هنجار غلط ـ بخصوص در بین دختران جوان ـ باعث خواهد شد که همان مضرات سیگار و حتی بدتر از عوارض مصرف سیگار به فرد مصرف‌کننده قلیان منتقل شود، اما در عوض او با مخالفت جدی خانواده و اجتماع هم روبه‌رو نشود.

روز هفتم؛ مقابله با قاچاق مواد دخانی

آسیب‌های حوزه دخانیات، یکی دو تا نیست. سال‌هاست ‌قاچاق سیگار هم مثل سرطانی پیش‌رونده، بازار سیگار ایران را به سلطه خود درآورده است.

سود بالای قاچاق دخانیات، باعث شده‌ خیلی‌ها وسوسه شوند و جیب پرپول خود را به سلامت انسان‌ها ترجیح بدهند.

حتی براساس آمارهای شرکت دخانیات ایران، سالانه 26 میلیارد نخ سیگار به کشور قاچاق می‌شود، در حالی که در بهترین حالت فقط 6 درصد از این بازار قاچاق، کشف و معدوم می‌شود.

البته این عضو کمیته کشوری کنترل مصرف دخانیات هم از زوایه دیگری به موضوع نگاه می‌کند و می‌گوید: باید با قاچاق سیگار بشدت برخورد شود. حتی این‌که برخی شرکت‌های تولیدکننده دخانیات در ایران، عنوان می‌کنند که نباید مالیات آنها افزایش پیدا کند، زیرا با این کار قاچاق سیگار بالا می‌رود، این حرف هم غلط است و کمکی به مقابله با مصرف سیگار در کشور نخواهد کرد.

به هر حال، شاید این نامگذاری روزها، نمادین به نظر برسد و درواقع، نباید توقع داشت ‌ در این هفته، تحول عمیقی در استعمال نشدن دخانیات پیش بیاید، اما باید در نظر داشت که همین نامگذاری‌ها و ترویج همین شکل از برنامه‌های فرهنگی و آموزشی، راه‌حل موفقی است که در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته هم جواب داده است و بی‌گمان، استمرار جدی این برنامه‌ها در جامعه ما هم جواب خواهد داد.

امین جلالوند / گروه جامعه


ادامه مطلب ...

سل با داروی آب سیاه درمان شد

سل یک بیماری عفونی ناشی از باکتری مایکوباکتریوم توبرکلوزیس است که اغلب به ریه ها حمله می کند.

مطالعات محققان دانشگاه میشیگان نشان می دهد که ترکیب «ethoxzolamide» که برای درمان گلوکوم (آب سیاه) مورد استفاده قرار می گیرد، توان رشد باکتری سل را در سلول های سیستم ایمنی از بین می برد و عفونت را خاموش (shut down) می کند.

نتایج اولیه این آزمایش روی موش ها موفقیت آمیز بوده است. بر اساس برآورد سازمان بهداشت جهانی، در حال حاضر حدود دو میلیارد نفر در سراسر جهان به باکتری سل آلوده هستند ولی در بیشتر موارد، این عفونت تحت کنترل سیستم ایمنی است و زمانی که سیستم ایمنی ضعیف می شود، باکتری از تحت کنترل خارج شده و سبب بیماری می شود.

در این گزارش آمده است که در سال 2013 میلادی ، 1.5 میلیون نفر بر اثر سل جان خود را از دست دادند که از این میان 360 هزار نفر مبتلا به ایدز نیز بودند. سل یکی از مهمترین دلایل مرگ افراد مبتلا به ایدز است.

بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، سل دومین علت مرگ ناشی از عامل عفونی است. میزان مرگ و میر ناشی از سل از سال 1990 میلادی تاکنون 45 درصد کاهش یافته است.

حدود سه میلیون مورد مبتلا به سل در سال 2013 تشخیص داده نشد و همین باعث افزایش آمار تلفات در این سال شد. در ادامه این گزارش آمده است :

-بسیاری از افراد مبتلا به سل در سال 2013، ساکن جنوب شرق آسیا و غرب اقیانوس آرام بودند.

-24 درصد از مبتلایان به سل ساکن هند هستند.

-بیش از 20 درصد مواد ابتلا به سل در سراسر جهان بر اثر استعمال سیگار است.

-11 درصد از مبتلایان ساکن چین هستند.

-آفریقا بیشتر آمار قربانیان را به خود اختصاص داده است.

-طبق برآورد سازمان بهداشت جهانی هزینه درمان سل سالانه حدود 8 میلیارد دلار است که کمبود بودجه 2 میلیارد دلاری در سال وجود دارد.

با توجه به اینکه بیماری سل نسبت به داروهای مختلف مقاوم است و درمان آن با دشواری صورت می گیرد، پیشگیری و ریشه کن کردن آن نیازمند برنامه ریزی دقیق نهادها و دولت است.

بیماری سل می تواند سالها در ریه شخص، بدون هیچ علامت ظاهری نهفته باشد و افراد دیگر را مبتلا کند.

در برخی کشورهای دنیا قانونی وجود دارد که بر اساس آن معلمان، پرستاران و پزشکان وارد شده از کشورهای دیگر از نظر بیماری سل مورد بررسی دقیق قرار می گیرند و در صورت آلوده نبودن، اجازه ورود به کشور را دارند.

باتوجه به آمارگیری انجام شده توسط پایگاه «Philippines Star»، یک سوم جمعیت جهان حامل باکتری نهفته و ضعیف بیماری سل هستند. میزان این باکتری نهفته خطری برای فرد حامل در برندارد و تنها در 5 درصد موارد فعال می شود.

نتایج این تحقیقات در نشریه «Antimicrobial Agents and Chemotherapy» منتشر شده است.


ادامه مطلب ...