جام جم سرا: طبیعت بکر و دست نخورده، زیبائیهای طبیعی جنگلی، زندگی سنتی افراد بومی، تولید عسلهای ناب، وجود آبشار و دریاچه، دشت وسیع گل و گیاهان کمیاب و... از جمله ویژگیهایی است که گردشگران را در طول این جاده ۷۰ کیلومتری به وجد میآورد.
این جاده به دلیل کوهستانی بودنش حتی در تابستان هم آب و هوایی سرد و خنک دارد. میگویند این جاده مسیری برای ورود به بهشت طبیعت است. در جای جای آن ترکیبی از جنگل و دشت و گلزار و آبشار و دریاچه را میتوان دید؛ جاذبههایی طبیعی که کنار هم چیده شدهاند.
تابستانها میتوان دامنههای سر سبز و گلههای گوسفندی را دید که در دور دستها حرکت میکنند، چشم انداز ییلاق و کلبههای چوبی روستاییان و مهی که درهها را سفیدپوش میکند و گاهی حتی تا روی جاده میآید و درختان بلند و انبوه که سایهشان جاده کوهستان را گاهی تاریک میکند بخشی از زیباییهای این جاده رویایی است.
جاده اسالم به خلخال (و بالعکس!)، در ماههای اردیبهشت و خرداد حتی شما را شاعر هم میکند! باور ندارید؟ گلهای زیبای شقایق در این ماهها آن قدر اینجا و آنجا گسترده است و فضای مه آلود چنان جلوهای به آن میدهد که بسیاری از افراد حداقل یک بار میل میکنند بنشینند و نگاه کنند و نگاه کنند و نگاه کنند و همین طور در دنیای خیال و تخیل غرق شوند.
برای رفتن به این جاده خیالانگیز، هم میتوان از راه مالرو استفاده کرد که البته تنها مورد استفاده کوهنوردان و طبیعت گردان است؛ هم میتوان خیلی شیک و باحال، مسیر آسفالته را انتخاب کرد. البته جاده مذکور معمولا شیبی تند و پر از گردنه دارد که بخصوص وقتی حواستان حین رانندگی پرت درختان تنومند جنگلی و بوی رطوبت و طبیعت هزار رنگش میشود، برای حفظ جان و مال خودتان هم که شده، سریع باید بزنید کنار و یا تماشا را انتخاب کنید، یا بر خیالات شاعرانهتان غلبه کنید!
دم نقد، برای آنکه از این حلواحلوای وصف و تمجید، دهان چشم و زبان مغزتان شیرین شده باشد تا همین نصف شب امشب ناگهان به چاک جاده نزنید، بفرمایید یک استکان از طبیعت پاییزی آن را به خورد خیالتان بدهید، بل که بعداً فرصتی پیش آمد و با برنامهریزی بهتر توانستید سفری واقعی به این مسیر کنید. در آن زمان اگر به فکر و یاد ما نبودید هم هیچ خودتان را ناراحت نفرمایید! بروید و به صفای خودتان برسید!
(متن: ف.حسامی+گوگل مکرمه!/عکس: محسن زارع/تسنیم)
جام جم سرا: این بوستان در تهران، از شرق به خیابان ولیعصر، از جنوب به بزرگراه نیایش، از غرب به مجموعه ورزشی انقلاب و از شمال به ساختمان مرکزی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران محدود میشود.
شاید جالب باشد که بدانید بر پایهٔ یکی از نظرسنجیهای انجامگرفته از سوی زیرمجموعههای شهرداری تهران، این بوستان اولین بوستانی است که شهروندان تهرانی به عنوان محلی تفریحی برای گردش و سیاحت به میهمانی غیر تهرانی معرفی میکنند.
(عکس: فؤاد اشتری/تسنیم)
یکشنبه 2 فروردین 1394 ساعت 16:12
جام جم سرا- بهار فصل رنگها و زیباییهاست؛ جلوه زیباییها در طبیعت بهاری بجنورد در خراسان شمالی را در ادامه پیش رویتان گذاشتهایم.
خوب دقت کنید! وقتی شما بچه بودید تجربیات طبیعی بیشتری داشتید یا فرزند امروزی شما؟ شما در کودکیتان شانس این را داشتید که با حیوانات بازی کنید. جوجه نگه دارید، به گربهها غذا بدهید و توی حیاط بنشینید و پرواز پرندهها را تماشا کنید. این فرصت برای بچههای امروزی بکلی از دست رفته و اگر در سفر نتوانند چنین فرصتی را پیدا کنند، تقریباً هیچ جای دیگری به آن نخواهند رسید.
وقت گذراندن در طبیعت و کوچه و خیابانهای یک شهر دیگر، به پدید آمدن حس شگفتی و کنجکاوی در کودکان کمک میکند. این کنجکاوی میتواند به جنبههای دیگر زندگی آنها هم برسد و فرزندتان یاد بگیرد میشود جور دیگری، جای دیگری و به شیوه دیگری زندگی کرد. بودن در طبیعت به کودکان کمک میکند که هشیار باشند. طبیعت این امکان را به کودکان میدهد که از همه حواس خود استفاده کنند و ظرفیت یادگیری و تمرکزشان بیشتر شود.
امسال که به سفر نوروزی میروید، فرزندتان را به مشاهده و پژوهش محیط پیرامونش تشویق کنید. او را به روستاها ببرید و بگذارید گاو و گوسفندها را از نزدیک ببیند و لمس کند. درختان میوه را به او نشان دهید و بگذارید بفهمد میوه قبل از آنکه در ظرف و مغازه باشد، کجا بوده است. به جز طبیعت، فرزند شما به دیدن و شناختن بناهای تاریخی هم نیاز دارد. او را به این بناها ببرید و بگذارید تاریخ ایران را در طبیعیترین فضای ممکن، یعنی یک بنای تاریخی یاد بگیرد. خاطراتی که بچهها از این مواجهه با طبیعت و تاریخ در ذهنشان ثبت میکنند هیچ وقت از ذهنشان پاک نمیشود و مبنایی میشود برای کنجکاویهای بعدی و مطالعهشان درباره موضوعهای مختلف. بچهها را تشنه طبیعت نگه دارید و بگذارید سفر برایشان معلم باشد. مطمئن باشید این طوری خیلی بیشتر به آنها خوش میگذرد و یاد میگیرند زندگی جایی بیرون از تلویزیون و تبلت و آپارتمان کوچکتان جریان دارد. (الهام آزاد)
53
صبح روز گذشته (روز طبیعت) دو مرد در شهر سنندج به دلیل بیاحتیاطی دچار حادثه شدند. اولین حادثه نزدیک پلیس راه سنندج به وقوع پیوست که در آن یک مرد ۳۹ ساله بر اثر بیاحتیاطی در استخر باغ شخصی خود غرق شد و جان خود را از دست داد.
دومین حادثه نیز گریبان یک مغازهدار را گرفت؛ مرد مغازهدار با انفجار نارنجک دستی که از قبل در مغازهاش نگه داشته بود دچار جراحت شد و شدت انفجار به حدی بود که قربانی یک چشم و یک دست خود را از دست داد. (باشگاه خبرنگاران)
31
دریا پشت مراکز تفریحی ارگانهای مختلف که برای «رفاه حال پرسنل زحمتکش» ساختهاند پنهان است و جنگل لا به لای ویلاها. راستی دریا کجاست؟ بچهها بیتاب دیدنش هستند:
- نگاه کن پسرم آخر این کوچه دریاست!
- کو من که ندیدم.
- صبر داشته باش آخر این مجتمع حتماً باز کوچهای هست.
ساحل فریدونکنار
از کوچهای میپیچیم سمت دریا اما بازهم خبری از دریا نیست؛ یکی دو جا قلیان کرایه میدهند، یکی دو نفر برای عکس گرفتن اسب میگردانند. کنار پرچینهایی که مرز یک مجتمع رفاهی است، بازار روسری و مانتو فروشی هم گرم است. بلالی و چایی و جگرکی هم میدانند کجا بساط کنند. نگران نباشید چیپس و پفک و پف فیل هم هست. دیگهای آش هم دارند یکی یکی میرسند. چرخ و فلکی هم با آن زنگوله گوش نوازش حسابی مشغول است و وقت سر خاراندن ندارد.
- آقا اینجا همیشه این طور شلوغه یا به خاطر سیزدهبهدره؟
- نه جانم اینجا همیشه سیزدهبهدره.
با خودم شعر بهار را زمزمه میکنم: «کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ/ گویی بهشت آمده از آسمان فرود/ جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند/ وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود». کیسهای برمی دارم و به احترام بهار دست به کار میشوم؛ لیوانهای چای و کاسههای یک بار مصرف آش را جمع میکنم، بطری آب و شیشه شکسته و طناب و لنگه دمپایی و...
کمی که دور و بر خودم میچرخم یک کیسه بزرگ زباله کاسب میشوم. کمی آن طرفتر چند خانواده دور هم نشستهاند و میخورند و پرت میکنند: «وای خدا چقدر خوشمزه بود ترکیدم. نیست یه کاسه دیگه به ما بدین؟»
پای زیلوی بزرگی که پهن کردهاند مینشینم و کاسه بشقابهای پلاستیکی را با آن منظره دلخراشی که دارند جمع میکنم و له میکنم روی بقیه زباله ها. کاسه دیگری پرت میشود جلوی پایم. برمیدارم. لیوان دیگری پرت میشود. برمیدارم. بلند میشوم که یعنی اگر زباله هست یکجا بدهید: «دستت درد نکنه دیگه آشغال نداریم» یعنی برو مزاحم نشو.
مردی که مثل امپراتور روم به آرنجش تکیه داده و شکمش را میمالد و قلیانش قل قل میکند و از سوراخهای بینیاش دو ستون دود بیرون میدهد، پشت سرم میگوید: «جوان به این قد و بالا آشغال جمعکن شده! کار کجا بود؟»
لحظهای تصمیم میگیرم بروم جلو، کارت خبرنگاریام را نشانش بدهم. شاید این طور معنی کارم را بفهمد و خجالت بکشد و... پشیمان میشوم. این کار معنی دیگری هم دارد؛ اینکه من از حرف او بدم آمده و از اینکه رفتگر نامیده شدهام. در نهایت شاید عذرخواهی هم بکند اما نه برای اینکه طبیعت را با زباله تزئین کرده، بلکه برای آنکه به خبرنگاری گفته رفتگر. به خودم میگویم اگر ملکالشعرای بهار هم اینجا بود رفتگر میشد پس سرت را پایین بینداز و کارت را بکن!
باران ببار و سیلاب شو مگر این بساط را تو برچینی. مثلاً آمدهایم نحسی را به در کنیم اما یادمان میرود آن نحسی و بلایی که بر سر طبیعت میآوریم به خودمان برمی گردد. نه روز طبیعت که هر روز ما سیزده به در است و نحسی به در و دشت بردن و گره در کار سبزهانداختن.
رفتگران طبیعت
حتماً این روزها گذرتان به دریا و جنگل و کوه و رودخانه افتاده و دیدهاید چطور طبیعت آلوده شده. لابد هراز را دیدهاید که چطور فاضلاب رستورانها و زباله هزاران هزار مسافر بیمارش کرده. کارخانهها و معادن دور و برش را هم لابد دیدهاید. به هر جادهای که میرانید و دامنه هر کوهی که میبینید انگار تک تک بوتهها را در نایلون پیچیدهاند.
جنگلها را کچل کرده ایم و برکهها و تالابها را مریض. اما خیلیها هم هستند که جور بقیه را میکشند و مثل زنبورهای کارگر یکسره مشغول تمیزکاری اند. خیلیهای شان تحصیلکردهاند از دکتر و مهندس بگیر تا مغازه دار و صنعتگر. اسم شان را هم گذاشتهاند «رفتگران طبیعت» در همه استانها هم مشغولاند. خب بیایید هر کسی وظیفه خودش را بخوبی انجام دهد؛ من و شما پوست شکلات و کیسه فریزر پر از آشغال و لیوان یک بار مصرف چایی مان را از شیشه اتومبیل بیرون میاندازیم، رفتگران طبیعت هم جمع اش میکنند. چطور است؟
چند روز پیش گروهی از رفتگران طبیعت را در حاشیه اتوبان قزوین- زنجان دیدم. با فاصله از هم میرفتند و دست هر کدام شان کیسه بزرگ زباله بود. میایستم و برای یکی که نزدیکتر است دستی تکان میدهم که بایستد: «خیلیها فکر میکنند طبیعت دوستی و پاکیزه و سالم نگهداشتن محیط زیست یک جور فانتزی است. به این کیسه زباله نگاه کنید! نیم ساعت بیشتر نیست داریم کار میکنیم. آخر یک شهروند متمدن چرا باید اینقدر بیتوجه به اطرافش باشد؟ حیف نیست طبیعت به این زیبایی را کثیف کنیم.»
مسعود ترم آخر جامعه شناسی دانشگاه تهران است. او عضو یکی از گروههای رفتگران طبیعت است که هر از چندگاهی با قرار در فضای مجازی کیسههای شان را برمیدارند و به تمیزکاری میروند. میگوید آنقدر کپههای جورواجور آشغال کنار جادهای دیده که حالا میتواند برای هر کدامشان داستانی بنویسد: «اینجا را نگاه کن! از تهران که راه افتادهاند تا اینجا حسابی تخمه شکستهاند و شکلات هم خوردهاند. میتوانم بگویم بچهای توی ماشین نبوده چون خبری از چیپس و پفک نیست. حسابی هم به فکر تمیز ماندن ماشین بودهاند. پوست تخمه را خیلی با دقت توی کیسه ریختهاند. اینجا هم کوکو سبزی نوش جان کردهاند و بعد هم چایی و دو تا نارنگی و سیگار و یک مشت هم پسته. باید یک زوج جوان باشند. روز قبلش هم ماشین را بردهاند کارواش و حسابی به همه چیز رسیدهاند. روزی ما را هم اینجا گذاشتهاند. دست شان هم درد نکند.»
پرشیای سفیدی سرعتش را کم میکند. شیشه پایین میآید «مای بیبی» مچالهای پرت میشود کنار جاده، پشت سرش هم یک مشمای مشکی که در حال ترکیدن است.
مسعود میگوید: «فکرش را نکن برش میدارم. مسأله این است که فکر میکنیم وقتی خانهایم بیرون خانه به ما مربوط نیست. وقتی هم توی ماشین هستیم، بیرون ماشین به ما ربطی پیدا نمیکند. مای بیبی بوی بدی دارد. باید از ماشین انداخت کنار اتوبان! نمیدانیم از هر دست که بدهیم از همان دست میگیریم. طبیعت هم خوب بلد است با ما چکار کند!»
جادهای غم انگیز
بهار دوباره در گوشم زمزمه میکند که: «کوه از درخت گویی مردی مبارز است/ پرهای گونه گون زده چون جنگیان به خود/ اشجار گونه گون و شکفته میان شان/ گلهای سیب و آلو و آبی و آمرود» از اتوبان جدا میشویم و میپیچیم سمت بیجار. جای پرهای گونه گون پرندگان که گویی بر کلاهخود مردان جنگی میدرخشد، تک درختی اگر هست شاخههایش را با مشمای رنگ رنگ تزئین کردهاند و بوتهها را انگار که دشت گلخانه باشد در نایلون پیچیدهاند. یاد مسعود میافتم و اینکه از هر دست بدهی از همان دست میگیری؛ تا همین چند دهه پیش به این شهر کوچک انبار غله ایران میگفتند اما حالا قدم به قدمش روستای ویرانی است که روح زندگی انگار قرنها پیش در آن مرده است. سهراب به جای آنکه بسراید: «پشت دریاها شهری است» باید مینوشت: «پشت شهرها دریایی است، لابلای ویلاها جنگلی.» (محمد مطلق/ایران)
589
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ساعت 08:33
جام جم سرا- روستای شوی در دزفول، این روزها برای کسانی که عشق به سفر دارند و مسافرتشان مختص به تعطیلات سراسری نیست، جایی دیدنی به شمار میرود. مردمانی که خونگرم و مهربان، پذیرای شما خواهند بود در این روستا بسیارند. سمندر لرستانی هم که یکی از دوزیستان در حال انقراض است در طبیعت اطراف این روستا یافت میشود.
پنج شنبه 10 اردیبهشت 1394 ساعت 07:44
جام جم سرا- در اغلب نقاط دنیا جاذبههای طبیعی بسیاری میتوان یافت که یکی از دلایل جذابیتشان رنگآمیزی دست نقاش طبیعت است. تصاویری در همین زمینه را که در شمار جاذبههای طبیعی آمریکا، ترکیه، بولیوی و چین به شمار میروند در ادامه به تماشا بنشینید.
جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 13:09
جام جم سرا- اشکورات در امتداد سلسله کوههای البرز، منطقهای خوش آب و هواست که از جنوبیترین نقطه شهرستان رودسر آغاز میشود و تا جنوبیترین نقطه شهرستان رامسر امتداد دارد. تصاویری از طبیعت این منطقه سرسبز را در فصل بهار پیش رویتان نهادهایم.
دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 11:04
جام جم سرا- شهرستان جاسب در ۱۵ کیلومتری شمال شرقی شهرستان دلیجان در استان مرکزی و در نزدیکی سد ۱۵ خرداد واقع شده است. تصاویری از طبیعت بهاری و مناظر آن را در ادامه ببینید.