مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

راه و روشی برای قاطع بودن

جام جم سرا: فردی را فرض کنید که صبح، دیرهنگام از رختخوابش بیرون می‌آید و با گام‌های سنگین جلوی آینه می‌رود و با دیدن اندام بسیار فربه خود بشدت غمگین می‌شود و با تمام بی‌حالی با خود قسم یاد می‌کند که وزن کم کند. سپس پشت رایانه خود رفته و در یکی از شبکه‌های اجتماعی تصمیم خود را می‌گوید. بعد تصمیم می‌گیرد هفته‌ای سه بار هم به باشگاه برود و تمام.

اکنون این سناریو را در نظر بگیرید: فرد مورد نظر ما سرش گرم زندگی معمولی‌اش است تا این که روزی به دلیلی مجبور می‌شود از دری ـ بی‌بازگشت ـ عبور کند. دری که وقتی از آن گذشت دیگر نمی‌تواند بازگردد و مجبور است مسیر جلوی راهش را تا انتها بپیماید. در حقیقت این نقطه جایی است که زندگی واقعی فرد شروع می‌شود. او قدم به راهی می‌گذارد که راه فراری ندارد و باید با ماجرا یا ماجراهایی روبه‌رو شود. پس از رویارویی با چنین ماجراهایی او مجبور می‌شود از در بی‌بازگشت و یکطرفه دیگری عبور کند، اما این در با در قبلی بسیار متفاوت است. عبور از این در باید آگاهانه و همراه با یک تصمیم‌گیری باشد. در حقیقت فرد مورد نظر ما پس از عبور از در اول با اجبار وارد ماجرایی می‌شود که اکنون باید با یک تصمیم‌گیری صحیح آن را به بهترین نتیجه برساند.

باید گفت دنیای واقعی شبیه سناریوی دوم است. اگر می‌خواهید تصمیمی بگیرید ـ یک تصمیم واقعی ـ باید حتما از یک در عبور کنید. دری که با عبور از آن، به سرزمین نامعلومی قدم می‌گذارید (منظور ماجرایی است که پشت در منتظر شماست) بخش مصمم و باهوش وجودتان با این کار تحت کنترل‌تان قرار می‌گیرد و با این حرکت شما می‌دانید هرگز از تصمیم‌تان برنمی‌گردید. سپس در مرحله بعدی می‌توانید روی بخش تنبل، نادان و واکنشی‌تان مسلط شوید. اگر روی وجودتان چنین تسلطی نداشته باشید با کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین مشکلات جا زده و به نتیجه دلخواه نمی‌رسید. مثلا وقتی هوا سرد است و تا حدی احساس بیماری می‌کنید و اگر اجباری وجود نداشته باشد که شما را از رختخواب بیرون بکشد، شما از جایتان بیرون نمی‌آیید و کاری از پیش نمی برید. در حقیقت شما باید خود را در شرایطی قرار دهید که هر طور شده روی تصمیم‌تان باقی بمانید.

مانند دوران مدرسه که دری بود که نمی‌توانستید از میان آن عبور نکنید و وقتی از آن در گذشتید انتخاب آگاهانه‌تان همان موفق بیرون آمدن از مدرسه بوده است.

حرفه‌ای هم که انتخاب کرده‌اید به مثابه همان در اول است. شما باید از این در می‌گذشتید و قدم به سرزمین پشت آن در می‌گذاشتید و حال که وارد این وادی شده‌اید باید از آن موفق خارج شوید. بنابراین در دومی را که مجبورید از آن بگذرید، آگاهانه با تصمیم‌های صحیح انتخاب می‌کنید. تمام این درهای زندگی یکطرفه هستند و بیشتر مواقع غیرانتخابی و شما باید به عنوان قهرمان داستان زندگی خود از میان آنها عبور کنید.

مثلا اگر دوست دارید حرفه جدید و مورد علاقه‌تان را شروع کنید پس باید بتوانید از در اول یعنی همان استعفا دادن از شغل فعلی‌تان عبور کنید و به در دوم که شغل خودتان است، برسید. مثلا اگر می‌خواهید در امتحان سختی قبول شوید پس بهتر است شرایطی به وجود آورید که به این تصمیم‌گیری‌تان کمک کند. مثلا در کلاس تقویتی آن درس شرکت کنید یا صرفا با بعضی دوستانتان که آنها نیز می‌خواهند در آن امتحان شرکت کنند قرارهای مطالعه بگذارید. با عبور از در اول می‌توانید تصمیم قطعی بگیرید و فکرتان را به نتیجه مطلوب برسانید. با انجام این کارها خودتان به خود فشار آورده و در تصمیم‌گیری‌هایتان قاطعانه‌تر عمل می‌کنید.

بیشتر مردم بدون این که واقعا دست به اقدام موثری بزنند، تصمیم‌هایی می‌گیرند که بدون نتیجه باقی می‌ماند. آرزوهای مبهم به نتیجه نمی‌رسند و برای محقق کردن خواسته‌هایتان باید بستر آن را فراهم کنید و با اتخاذ روش‌های مختلف، خود را مجبور به دنبال کردن اهداف‌تان کنید. این گونه تصمیم‌گیری‌ها قطعی و ثمربخش است.

منبع: oliveremberton


ادامه مطلب ...

باورهای اشتباه درباره شادی و شاد بودن

جام جم سرا: به گفته متخصصان حوزه روانشناسی داشتن یک موقعیت مالی مناسب یا رسیدن به موفقیت‌های چشمگیر در زندگی حس شادمانی را بر نمی‌انگیزند بلکه شادی به چشم‌انداز انسان از زندگی بستگی دارد که باید آن را در نحوه زندگی کردن جست‌و‌جو کنیم.
پیمان رحیمی‌نژاد متخصص روانشناسی مثبت نگر در تعریف شادی می‌گوید: «زمانی که افراد به دنبال زندگی خوشایندی هستند، سعی می‌کنند نیازهایشان را ارضا و به چیزهای مورد علاقه‌شان دست پیدا کنند. این موضوع باعث ایجاد احساس و هیجان در انسان‌ها می‌شود که ما در زندگی فردی خود به آن شادمانی می‌گوییم و با واژه‌هایی مانند شادمانی، سرور، خوشی، خوشحالی و مسرت آن را هم‌معنا می‌دانیم. ارسطو عالی‌ترین صفات و خصایص انسانی را شادمانی می‌داند این بدان معنا است که شادی لزوماً در لذت‌های مادی گذرا خلاصه نمی‌شود بلکه شادمانی واقعی و پایدار در نزدیک شدن به هدف والای زیستن و آراسته شدن به خصلت‌ها و توانمندی‌های انسانی است به همین واسطه همه ما دوست داریم شاد باشیم حتی اگر به ظاهر آن را نپذیریم.»


راز شادمانی


فکر می‌کنید چه عاملی شما را شادتر می‌کند؟شاید یک یا چند تا از موارد زیر پاسخ شما باشد: داشتن یک رابطه خوب، اختیار و آزادی بیشتر در محیط کار، شغل بهتر، همسر مورد علاقه، جوان‌تر به نظر رسیدن، داشتن یک فرزند، موفقیت تحصیلی، پول بیشتر و... اگر پاسخ‌هایتان شبیه موارد بالاست باید به شما بگویم که هیچ یک از این‌ها نمی‌تواند معنی شادمانی پایدار را برایتان رقم بزند این بدان معنی نیست که هدف یافتن شادمانی و شادی غیرواقعی است بلکه موضوع اصلی این است که در جایی اشتباه شادمانی را جست‌و‌جو می‌کنیم.


در تمام کشور‌ها افراد در پاسخ به این سؤال که مهم‌ترین خواسته شان در زندگی چیست؟ شادمانی را به عنوان مهم‌ترین خواسته خود عنوان می‌کنند. همه دوست دارند راز شاد بودن را بدانند بنابراین همه ما به نوعی به دنبال شادی در زندگی هستیم پس اگر بخواهیم شادی را تعریف کنیم باید بگوییم که واژه شادمانی را می‌توانیم به عنوان تجربه لذت، رضایت و بهزیستی همراه با این احساس که زندگی پرمعنا و ارزشمند است تعریف کنیم.


کن، دیوید و لیوبومرسکی به عنوان محققان سرشناس در زمینه شادمانی پس از سال‌ها پژوهش و تحقیق عوامل تعیین‌کننده میزان شادمانی فرد را 50 درصد عوامل تغییر ناپذیر، 10درصد شرایط و 40درصد فعالیت‌های ارادی معرفی کرده‌اند. طبق پژوهش‌های به عمل آمده 50درصد از عواملی که در شادی نقش دارند ژنتیکی هستند این عوامل در پژوهش‌های مختلفی که برگروه‌های دو قلوهای یکسان و غیر یکسان انجام شده بخوبی خود را نشان داده است. این بدان معناست که در میزان شادمانی عوامل ژنتیکی نقش مهمی را ایفا می‌کند.


10درصد از تفاوت شادمانی به تفاوت در شرایط زندگی یعنی ثروتمند یا فقیر، سالم یا بیمار، زیبا یا زشت، متأهل یا مطلقه یا غیره باشیم، مربوط می‌شود بدان معنا که اگر تمام حاضران و افراد در یک تئاتر را در یک شرایط مشابه مانند داشتن همسر، یک محل تولد و دردهای یکسان قرار دهیم تفاوت در میزان شادی آنها تنها 10درصد است.


همان‌طور که ملاحظه کردیم 40درصد عوامل باقی مانده به نحوه زندگی کردن شما برمی‌گردد گذشته از ژن‌ها و شرایط زندگی رفتار ما و سبک زندگی ما در این گروه نهفته است بنابراین راز رسیدن به شادمانی نه در گرو تغییر ساختار ژنتیکی ما و نه در گرو تغییر شرایط است بلکه به فعالیت‌های ارادی روزانه ما بستگی دارد بنابراین، این 40 درصد بیانگر استعدادی است که تحت کنترل ما است و ما می‌توانیم با کارهایی که به‌طور روزانه انجام می‌دهیم و موضوعاتی که به آنها فکر می‌کنیم میزان شادمانی را کمتر یا بیشتر کنیم.


رحیمی‌نژاد عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی، رسیدن به شادی با استفاده از فعالیت‌های ارادی روزمره را یک خبر فوق‌العاده دانست و بیان داشت: «رسیدن به شادی بدان معناست که بیشتر به رفتارها و افکارمان دقت کنیم تا شادتر باشیم. افراد شاد ویژگی‌های روشنی دارند. این ویژگی‌ها در بین همه افراد وجود دارد آنها بخش زیادی از وقت شان را به خانواده‌شان و برقراری روابط و لذت بردن از آنها اختصاص می‌دهند، آنها براحتی به خاطر تمام داشته هایشان قدردانی می‌کنند، اغلب در کمک کردن به اطرافیان پیشقدم می‌شوند و خوشبینی را در زندگی به‌جد دنبال می‌کنند، به عبارتی این افراد منتظر اتفاقات مثبت هستند و برای رسیدن به آن تلاش می‌کنند. آنها لذت‌های زندگی را درک کرده و سعی می‌کنند در زمان حال زندگی کنند. ورزش عادت هفتگی یا روزانه‌شان است حتی شادترین افراد نیز مضطرب و نگران می‌شوند اما می‌کوشند در رویارویی با چالش‌ها به شکل متفاوتی رفتار کنند.»


باورهای اشتباه درباره شادی


مهم نیست در شادمانی و افسردگی کجا هستید باید یاد بگیریم برای داشتن یک زندگی شاد، باورهای اشتباه درباره موضوع شادی را بشناسیم، نخستین گام برای تجربه شادی شناخت باورهای غلط است. این باورها از گذشته با ما عجین و در میان دوستان و اقوام و اطرافیان ما رایج شده است.


سه مورد از مهم‌ترین این باورها عبارتند از: باور به اینکه1: شادمانی باید پیدا شود. باور2: شادی به تغییر شرایط مان بستگی دارد. باور3: شما یا شادی را دارید یا ندارید.


باور شماره 1


نخستین باور اشتباه درباره شادمانی این است که فکر می‌کنیم شادی را باید پیدا کنیم چون فکر می‌کنیم شادی جایی دور از دسترس ما قرار دارد و ما خود را باید به آنجا یا آن مکان برسانیم به شرطی که همه چیز خوب پیش برود مثلاً با عشق واقعی‌مان ازدواج کنیم، شغل رؤیایی مان را صاحب شویم یا خانه‌ای مجلل بخریم. وقت‌تان را با انتظار کشیدن هدر ندهید اگر امروز شاد نیستید باید بدانید که دلیل این موضوع به نداشتن کنترل در زندگی‌تان بر‌می‌گردد پس باید کنترل امور را در دست بگیرید و خودتان وارد عمل شوید تا بتوانید فردایی شادتر را برای خود بسازید. اگر بخواهیم 40 درصد شادمانی را در زندگی‌مان داشته باشیم که مربوط به فعالیت‌های ارادی مااست باید بدانیم که نیاز داریم استراتژی‌های درستی برای بالا بردن کیفیت زندگی مان داشته باشیم.


باور شماره 2


یکی دیگر از باورهای اشتباه این است که اگر شرایط مان تا حدودی تغییر کند زندگی‌مان نیز تغییر کرده و شادتر خواهیم بود این یک تله فکری است و این‌گونه می‌توان آن را توصیف کرد «من انسان شادی می‌شوم اگر...» یا (من فقط هنگامی شادتر خواهم بود که...) بیشتر ما چنین طرز فکری داریم و فکر می‌کنیم شادمانی گذشته مان درگرو شرایطی بوده که هرگز نمی‌توانیم آن را دوباره به دست بیاوریم مطمئناً این شرایط به زمانی بر می‌گردد که ما خیلی آماده نبودیم بنابراین باید این را بدانیم عوامل شادی در گذشته و آینده ما همواره هست این ما هستیم که باید از آنها بخوبی بهره ببریم. در پژوهش‌ها نیز اثبات شده است که تغییر در شرایط هر اندازه هم مثبت باشد تأثیر ناچیزی بر بهزیستیمان خواهد داشت.


باور شماره 3


شما شادی را یا دارید یا ندارید این باور که ما افرادی شاد یا غمگین متولد می‌شویم، بسیار فراگیر است بسیاری از ما بویژه آنهایی که خیلی شاد نیستند باور داریم که ناراحتی‌مان ژنتیکی است و در مورد آن کاری از دست‌مان برنمی‌آید. اما تحقیقات دانشمندان اثبات کرده است که ما می‌توانیم بر عوامل ژنتیکی غلبه کنیم. یکی از بزرگترین اشتباهات ما در تلاش برای شاد کردن این است که بسیاری از ما با امیدی واهی و اشتباه بر تغییر شرایط تمرکز می‌کنیم و انتظار داریم این تغییرات شادمانی را برایمان به ارمغان بیاورد. متأسفانه این افراد با رسیدن به این خواسته‌ها تنها شادمانی زودگذری را تجربه می‌کنند.


روانشناسان علت کم اهمیت بودن تغییر شرایط زندگی مانند فارغ‌التحصیل شدن، داشتن یک شغل پر درآمد، داشتن خانه زیبا یا اتومبیل گرانقیمت را در پدیده‌ای جالب و مؤثر به نام «سازگاری لذت باورانه» می‌دانند بدین معنا که انسان‌ها در سازگار شدن با تغییرات احساسی یا فیزیولوژیکی بسیار ماهر هستند یعنی اینکه وقتی از محیطی با هوای سرد وارد محیطی با هوای گرم می‌شویم ابتدا ممکن است گرما دلچسب باشد اما بلافاصله به آن گرما عادت می‌کنیم حتی ممکن است برایمان عذاب آور باشد. هنگامی که با این پدیده مواجه می‌شویم مانند این است که بوی عطر ملایمی در اتاق تان پخش می‌شود ابتدا توجه شما را به خود جلب می‌کند اما آن تا زمانی است که اتاق را ترک نکرده‌اید.


این تجربه‌ها سازگاری فیزیولوژیکی یا احساسی، تغییراتی مانند جابه‌جایی محل زندگی، ازدواج، تغییرات شغلی و... برای مدتی شما را شاد می‌کند اما این دوران برای شما بسیار کوتاه خواهد بود.


«سنجی لیو بومرسکی» به عنوان یکی از روانشناسان مثبت نگر موفق دنیا سازگاری لذت باورانه را یک اتفاق مثبت در نظر می‌گیرد و می‌گوید:«انسان‌ها به دلیل داشتن این حس سازگاری بسیار خوش شانس هستند زیرا می‌توانند با همین سرعت به اتفاق‌های تلخ و ناگوار نیز عادت کنند اما سازگاری لذت باورانه باعث اتفاقات بد هم می‌شود بدین معنا که پس از یک اتفاق مثبت یا پیشرفت بزرگ در زندگی حس شادمانی و رضایت ما تبدیل به یک عادت می‌شود.»


تحقیقات نشان می‌دهد ما این توانایی را داریم که پس از بیماری یا تصادف بخش زیادی از حس شادمانی‌مان را به دست بیاوریم پس نتیجه می‌گیریم شرایط زندگی، 10درصد شادی ما را به وجود می‌آورد، ویژگی‌های ژنتیکی 50درصد از شادی ما را به همراه خواهد داشت اما مؤلفه کلیدی در زمینه 40 درصدی است که عواملی مانند شرایط زندگی و ویژگی‌های زندگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن‌ها عوامل ارادی زندگی ما هستند.


شادی و افزایش احساس تعلق سازمانی


رحیمی‌نژاد متخصص حوزه روانشناسی مثبت نگر نقش شادی را همچنین در افزایش بهره‌وری و عملکرد کارکنان مهم دانسته و اظهار می‌دارد: «از زمانی که روانشناسی مثبت‌نگر به عنوان یک جریان انقلابی در روانشناسی با حضور «مارتین سلیگمن» استاد دانشگاه پنسیلوانیا و پدر روانشناسی مثبت نگر در سال 1998 معرفی شد پژوهشگران علاقه‌مند به روانشناسی مثبت نگر در زمینه‌های مختلف دست به کار شدند. سهم زیادی از این پژوهش‌ها در دنیای روانشناسی رقم خورد. بخشی دیگر در دنیای مدیریت خود را نشان داد بدین معنا که ما زمان زیادی را در زندگیمان صرف کار می‌کنیم پس داشتن یک محیط کاری شاد و مثبت نقش مهمی در بهره‌وری فردی و سازمانی دارد. متخصصان روانشناسی مثبت نگر در حیطه سازمان‌ها مفهومی تحت عنوان رفتار سازمانی مثبت را معرفی کرده‌اند.


رفتار سازمانی مثبت بر جنبه‌های مثبت و نقاط قوت افراد در محیط کار تمرکز دارد. در رفتار سازمانی مثبت مؤلفه بسیار مهمی به نام سرمایه روانشناختی وجود دارد. در پژوهش‌هایی که در دنیا و در ایران توسط روانشناسان صنعتی و سازمانی انجام شده است به این نتیجه رسیده‌ایم که سرمایه روانشناختی نقش مهمی در بهره‌وری نیروی انسانی و افزایش عملکرد کارکنان و افزایش احساس تعلق و تعهد سازمانی را ایفا می‌کند.

سرمایه روانشناختی شامل چهار عنصر اساسی خودکارآمدی، خوشبینی، امیدواری و تاب‌آوری است. افراد یا سازمان‌هایی که تلاش می‌کنند علاوه بر برنامه‌های مدیریتی‌شان برای کارکنان خود برنامه‌های خاصی را دنبال کنند، سرمایه روانشناختی نقش مهمی را در این زمینه ایفا می‌کند.


در پژوهش‌هایی که در ایران نیز انجام داده‌ایم ثابت شده است که مدیران حمایتگر و اخلاق‌گرا و تحول خواه در توسعه مؤلفه‌های روانشناسی مثبت یا رفتار سازمانی مثبت نقش پر رنگ تری را ایفا می‌کنند.»


امروزه از سرمایه روانشناختی به عنوان یک مزیت رقابتی در شرکت‌های موفق نام می‌برند پس اگر می‌خواهیم سازمان شادی را داشته باشیم نخستین گام تغییر سبک مدیریت از مدیریت‌های خودمحورانه و ستمگرانه و تک بعدی به سبک‌های مدیریت اخلاقی، حمایتی، خدمتگزار، تحول‌گرا و مشارکت جویانه است. در گام دوم فرهنگ سازمان را باید با استفاده از سمبل‌ها، پیام‌ها و ایجاد جو مثبت در سازمان به سمت مثبت نگری و شادمانی سوق دهیم و در گام سوم ارزش‌های سازمانی را به سمت مثبت نگری مانند قدردانی، صمیمیت، تواضع، همدلی، خلاقیت، سپاسگزاری، امیدواری، روحیه تلاش گری و... سوق دهیم. (فریبا خان‌احمدی/ایران)


ادامه مطلب ...

تَوهم اول بودن

جام جم سرا به نقل از شهروند: پیش از این، برای آن‌که ناشری را پیدا کنم تا کار چاپ کتابم را به او واگذار کنم، کاری می‌کردم ناشر در لحظه چاپ چهره دیدنی داشته باشد. در این چند صباح آخر ناشری پیدا شده که می‌خواهد کتاب مرا به چاپ برساند. الان چهره او هم دیدنی است اما نه به خاطر خوش‌قولی‌های گذشته، بلکه به‌خاطر بدقولی که در این مدت از من دیده است. احتمالا ناشر محترم دوره دردآوری را از این بابت پشت‌سر می‌گذارد. درحال‌حاضر اگر با شما قرار بگذارم تا ساعت ٣ همدیگر را ببینیم قطعا ساعت ٥ یا ٦ مرا خواهید دید. نه این‌که از روی عمد بخواهم این رفتار بد را از خود نشان دهم، بلکه به‌قدری درگیر مسأله هستم که ذهن مرا درگیر کرده‌اند و وقت مرا می‌کشند.
اگر بنا باشد به عقب برگردم، تا این حد خود را درگیر مسائل مختلف نمی‌کردم و هندوانه‌های بزرگ را با یک دست برنمی‌داشتم. انسان‌ها عملا برای انجام کارها از ظرفیت خاصی برخوردار هستند، وقتی با مسائل مختلفی مواجه می‌شوند و پتانسیل انجام آنها را درون خود می‌بینند، گمان می‌کنند انجام آن کارها پاسخگوی نیازهای شخصی‌شان خواهد بود.
در عمل وقتی وارد جریان‌های حرفه‌ای هرکدام از مسیرها می‌شوید، این امر به موضوعی آزاردهنده تبدیل می‌شود.
خطوط موردنظر را به‌صورت حرفه‌ای دنبال می‌کنید و در ادامه می‌بینید در طول ٢٤ ساعت زندگی شما به ٣ بخش تقسیم شده است. یک بخش از این ٢٤ ساعت را در خواب فرو می‌روید، بخش دیگر مدت زمانی است که توان فیزیکی برای زندگی دارید و بخش دیگر صرف راه رفتن به بازه زمانی موردنظر می‌شود. بنابراین یک انسان نمی‌تواند همه مسیرها را پیگیری کند. درست همینجاست که در دایره بدقولی قرار می‌گیرد.
در سال‌های اخیر بارها به خود رجوع کرده‌ام. برای این‌که از شر مشکلات گذشته رها شوم، در تلاشم پتانسیل‌های بالقوه برای انجام کارهای متعدد را کنترل کنم. پتانسیل‌هایی که چاق‌ترند و توانایی‌ام در انجام آنها بالاتر است را مورد توجه بیشتری قرار می‌دهم. بنابراین در تلاشم به یک حوزه حرفه‌ای وارد شوم.
تجربه سال‌های اخیر باعث شد به خودم بیایم. در دهه٧٠ جریانی به نام غزل پیشرو ایجاد شد. اولین کسی که برای این نوع غزل پسوندی اینچنینی ایجاد کرد، من بودم و فکر می‌کردم شاخ فیل را شکانده‌ام. در صورتی که انجام آن، اصلا کار خاصی نبود.
به مدت یک‌دهه برای اثبات این امر که اولین‌بار و دومین بار و ... چه کسی از این پسوند برای نوع خاصی از غزل استفاده کرده، جنگیدیم. عملا بر طبل خالی کوفتیم. خوش‌اقبالی یا شاید استقبال من باعث شد در یک دوره زمانی دیگر این کار را ادامه ندهم. گفتم هرکسی در این زمینه ادعا دارد نوش‌جانش من این‌ آش را نمی‌خواهم.
از آن زمان به نظر خودم و البته به نظر برخی منتقدان کارهای بهتری ارایه دادم. پرداختن به اتفاقی که به نظر ما محیرالعقول بود، عمر و انرژی خیلی از ما را گرفت. امروز هم خیلی‌ها اسیر این جریان هستند. دل کندن از این تابوها برای کسانی که فکر می‌کنند جزو «اولین‌ها» هستند خیلی سخت است. اما باید بدانیم هیچ‌کدام از ما اولین نیستیم. ما تنها می‌توانیم باری را از محلی به محل دیگر جابه‌جا کنیم. (علیرضا آشوری - شاعر)


ادامه مطلب ...

مرگ‌هایی بسادگی خالی بودن کپسول اکسیژن

جام جم سرا: همین چند روز قبل بود که به نقل از خبرآنلاین، یک جوان تهرانی قربانی تجویز اشتباه آنتی‌بیوتیک سفتریاکسون شد. نکته تلخ ماجرا اینجاست که این بیمار فقط به دلیل یک سرماخوردگی ساده به درمانگاه مراجعه می‌کند، اما به دلیل حساسیت به این دارو و خطای پزشک، بیمار به کما می‌رود؛ آن هم در حالی که اصلا نباید این داروی قوی برای یک سرماخوردگی ساده تجویز شود.

شیرین‌کاری‌های درمانگاه به همین جا هم ختم نمی‌شود و وقتی قرار می‌شود که به بیمار در حال مرگ، کپسول اکسیژن وصل کنند، تازه متوجه می‌شوند که اکسیژن آن تمام شده است و در نهایت به همین راحتی یک جوان بیست و پنج ساله سالم به دلیل اهمال و کوتاهی تیم درمان از دنیا می‌رود.

مدیرکل اداره نظارت و ارزیابی تجهیزات و ملزومات پزشکی سازمان غذا و دارو هم درباره این حادثه به جام‌جم می‌گوید: من هنوز در جریان این واقعه قرار نگرفته ام، اما چنین مرگ‌هایی به دلیل مشکلات کپسول اکسیژن، قطعا به دلیل اهمال و کوتاهی آن مرکز درمانی اتفاق افتاده است. اگر این مرکز، دولتی باشد، حتما وزارت بهداشت به این پرونده ورود پیدا می‌کند و اگر هم یک مرکز درمانی خصوصی بوده، سازمان نظام پزشکی باید آن را بررسی و خاطیان را مجازات کند.

به گفته حسین صفوی، مشکل کار از کمبود کپسول اکسیژن نیست، بلکه طبق فرآیندهای درمانی باید مسئولان مراکز درمانی هرچند وقت یکبار، کپسول‌های اکسیژن را بررسی کنند و اگر این کار را انجام نداده‌اند، در بروز این حادثه مقصرند.

در حالی که این مقام مسئول، مقصر اصلی حادثه را کوتاهی آن مرکز درمانی می‌داند، اما این سوال پیش می‌آید که آیا نباید ناظران وزارت بهداشت هم گاهی به مراکز درمانی مختلف سر بزنند و حداقل همان امکانات اولیه مراکز درمانی، مثل کپسول اکسیژن را بررسی کنند تا دوباره شاهد چنین مرگ‌های ساده و تلخی نباشیم.(گروه جامعه / روزنامه جام جم )


ادامه مطلب ...

فرصتی برای با پدر بودن

من هیچ‌گاه به یاد ندارم ‌ او شبی را با دوستانش بیرون از خانه گذرانده باشد یا به مهمانی که ما در آن حضور نداشتیم، رفته باشد. او مرد نسبتا کم‌حرفی بود و معمولا وقتی با من صحبت می‌کرد که قصد داشت وسیله‌ای را تعمیر کند و من هم برای دادن ابزارها به دست او، نزدش می‌ماندم.

من هیچ وقت ندیدم ‌ پدرم روزی به بهانه بیماری سر کار نرود یا دقایقی را صرف چرت زدن کند. او هیچ سرگرمی شخصی نداشت و تنها هم و غمش ما بودیم. او یک پدر نمونه بود.

22 سال پیش من خانواده‌ام را به قصد ادامه تحصیل در دانشگاه ترک کرده و بعد از آن هم ازدواج کردم. پدرم در این سال‌ها، همواره ساعت 9 صبح روز تعطیل آخر هفته با من تماس تلفنی می‌گرفت و جویای حالم می‌شد. او همیشه به فکر من و خانواده‌ام بود. پدر و مادرم چند بار محل سکونت‌شان را عوض کردند‌و پدرم در تمام این مدت ارتباطش را با من حفظ کرد.

9 سال پیش که من به کانزاس مهاجرت کرده بودم، پدرم که در آن زمان 67 سال داشت به مدت سه روز پیش من آمد تا در گرمای 50 درجه آنجا، به مدت هشت ساعت در هر روز خانه من را رنگ کند. او می‌خواست به من کمک کند تا مجبور به پرداخت پول به نقاش نشوم و تنها چیزی که در مقابل از من می‌خواست، یک لیوان آیس تی بود‌ و این که قلم مو را دقایقی در دستم نگه دارم تا در این مدت کمی‌ با هم صحبت کنیم. اما من که باید در کلاس حقوق شرکت می‌کردم، فرصت نگه داشتن قلم مو و صحبت کردن با او را نداشتم و آن جا را ترک کردم. پدر شکایتی نداشت.

پنج سال پیش هم او یک روز در همان هوای فوق‌العاده گرم کانزاس چیزی حدود شش ساعت زمان صرف کرد تا برای دخترم تاب درست کند. باز هم تنها خواهش او یک لیوان آیس تی بود و این که من دقایقی را در کنارش بگذرانم تا با هم صحبت کنیم. اما من باید رخت می‌شستم و خانه را تمیز می‌کردم.

او چهار سال قبل هم یک روز از دنور تا توپکا رانندگی کرد تا درخت صنوبر آبی را که خودشان در کلورودا پرورش داده بودند ‌به ما بدهد. پدر می‌خواست با این کار به ما کمک کند بتوانیم قطعه‌ای از گیاه رشدیافته در کلورودا را در باغچه‌مان نگه داریم. اما من و شوهرم برای آن آخر هفته، برنامه یک مسافرت کوتاه را ترتیب داده بودیم و فرصت چندانی برای بابا نداشتیم.

او همچنان تماس‌های آخر هفته‌اش را با من حفظ کرد. ما اسم آن درخت را «آلبرت خپله» گذاشتیم و هر بار راجع به آن صحبت می‌کردیم. او صبح یک روز تعطیل مثل همیشه با من تماس گرفت و اسم درخت را از روی اشتباه «اسکار خپله» گفت. من اهمیتی ندادم و چون کار داشتم زود تلفن را قطع کردم.

ساعت 4 و 30 دقیقه همان روز از بیمارستان فلوریدا با من تماس گرفتند و گفتند که پدرم به دلیل آنوریسم بستری است. من لحظه‌ای معطل نکردم؛ سریع بلیت هواپیما به مقصد فلوریدا گرفتم تا به بیمارستان بروم. در راه به این فکر می‌کردم که چه فرصت‌های فراوانی برای بودن با او داشتم و حتی یک بار هم از آنها استفاده نکردم. چرا در این همه سال نخواستم او را بشناسم و متوجه شوم که تا چه اندازه فداکار است. به خودم قول دادم ‌ از این به بعد قدرش را بدانم و به اندازه کافی برایش وقت بگذارم. پاسخ این همه فداکاری، قدرشناسی است، نه بی‌توجهی.

ساعت یک نیمه‌شب به بیمارستان رسیدم، در حالی که ‌‌شنیدم ‌ او‌ حدود چهار ساعت است که فوت کرده است. برخلاف همیشه، این بار او فرصت حرف زدن با من را نداشت.

حال هر روز به او فکر می‌کنم‌ و این که او تنها چیزی که از من می‌خواست، چند دقیقه زمان بود. هر روز به یاد او هستم و توجهم را مبذولش می‌دارم، اما چرا این قدر دیر؟

منبع .inspirationalstories.com ‌

لیلا رعیت / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)

313


ادامه مطلب ...

مصاحبه با خانم معلم نانوا: نانوا بودن که تعجب ندارد

بچه‌های قد و نیم قد که یکی یکی از در نانوایی می‌آیند تو را هدایت می‌کند سمت نیمکت‌های‌شان و آماده می‌شود برای شغل دومش؛ معلمی.


ادامه مطلب ...

شنونده بودن را به فرزندمان بیاموزیم

بسیاری از ما می‌خواهیم که فرزندمان دوستان خوبی داشته باشد. به فرزندتان تاکید کنید که دنبال موضوعات سرگرم‌کننده و جالبی باشد که در این سن برای خود او و هم سن و سال‌هایش جذاب است و در آن موضوعات مطالعه کند. به او یاد دهید که هنگام صحبت چشم‌های طرف مقابلش را نگاه کند و در طول صحبت خود را مشغول کار دیگری نشان ندهد چون این کار بی‌احترامی به دیگران است و خاطره خوبی را برای شخص مقابل نمی‌گذارد.
البته این نکته را هم به فرزندتان بگویید که تنها گوش کردن به صحبت‌های دوستش به معنای شنونده خوبی بودن نیست بلکه حین صحبت باید جملات دوستش را تکرار کند و نشان دهد که همه حواسش معطوف او بوده است.
شنونده خوبی بودن راز ساده‌ای است اما تنها افراد کمی هستند که می‌توانند به این اصل به خوبی عمل کنند. به فرزندتان یاد دهید که جزو این تعداد کم اما تاثیرگذار باشد. (زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

زنان شاغل و ۶ اصل برای منظم بودن

برقرار کردن نظم در محل کار و به دنبال آن در خانه، باعث می‌شود کار‌ها درست‌تر و بهتر انجام شده و به هم نریزند. نظم در محل کار علاوه بر کاهش استرس و ایجاد آرامش، باعث ایجاد تعادل بیشتر بین کار و زندگی، صرف وقت بیشتر برای خانواده و دوستان، صرفه‌جویی و پیشرفت در زندگی نیز می‌شود. ضمن اینکه فرزندان شما از نظم شما الگو می‌گیرند و آن را در زندگی خود پیاده می‌کنند.
۶ راه برای منظم بودن را در ادامه بخوانید:


۱-‌ برای برقراری نظم اول میز کارتان را سر و سامان دهید. کاغذهای اضافه را دور بریزید، پوشه‌ها و کارتابل‌ها را سر و سامان بدهید و به ترتیب زمان انجام مرتب کنید، کشو‌ها را تمیز کنید و وسایل اضافه را دور بریزید، جای مخصوصی برای گیره‌ها، سنجاق‌ها و کاغذهای کوچک در نظر بگیرید که به هم ریخته به نظر نرسند.
۲- اگر در محل کار با رایانه سروکار دارید، باید به آن هم سر و سامانی بدهید. برای هر کار پوشه خاصی درست کنید و اطلاعات و مطالب مربوط را در آن پوشه‌ها بگذارید. حتماً پوشه‌ها و فایل زیادی در رایانه‌تان وجود دارد که دیگر کارایی ندارند و باید راهی سطل آشغال رایانه شوند.
۳- ساعت ورود و خروج به محل کار را رعایت کنید. اگر صبح بیدار شدن برایتان سخت است و همیشه دیر می‌رسید باید بدانید که این بی‌نظمی به تمام روزتان سرایت می‌کند. با کوک کردن ساعت، تلاش کنید که سر وقت بیدار شوید و بعد از سر و سامان دادن به غذای همسر و بچه‌ها و راه انداختن آن‌ها، خودتان هم راهی محل کار شوید. اگر دیر خوابیدن‌ها مانع صبح زود بیدار شدن هستند، عادت خود را تغییر دهید.
۴- می‌توانید یک سررسید روزانه داشته باشید و کارهای هر روز را در صفحه مرتبط بنویسید و هر روز صبح اول آن صفحه را چک کنید. با انجام هر کار کنار آن علامت بگذارید و اگر کاری باقی ماند یا نیاز به زمان بیشتری داشت، حتماً مشخص کنید. تماس‌های ضروری و نامه‌هایی که باید بفرستید هم می‌توانند در این فهرست قرار بگیرند. کارهای مهم‌تر را می‌توانید روی کاغذهای کوچک بنویسید و روی میز یا صفحه رایانه‌تان بچسبانید که یادتان نرود.
۵- برای نظم پیدا کردن لازم است روزهای اول کمی از انجام کارهای غیر ضروری دست بکشید. مثلاً اگر صحبت تلفنی با دوستان و خانواده وقت زیادی در طول روز از شما می‌گیرد، آن‌ها را مدیریت کنید و با چند دقیقه احوالپرسی قضیه را تمام کنید تا بتوانید به کار‌هایتان برسید.
۶- برای انجام هر کاری زمان لازم را در نظر بگیرید. طوری زمان‌بندی کنید که مطمئن هستید در آن مدت به آن کار خاص می‌توانید برسید. چند کار را در یک زمان انجام ندهید چون تمرکزتان به هم می‌ریزد و دوباره بی‌نظم می‌شوید. (یگانه خدامی/ بانو)

132


ادامه مطلب ...

پدر بودن را بیاموزیم

اما اگر بخواهیم کمی هم از زوایه چشم دیگران ببینیم، چه می‌شود؟

ما خواستیم پدرها را کمی از زاویه چشم بچه‌ها ببینیم و از زبان آنها بگوییم که چگونه‌اند و بچه‌ها دوست دارند چطور باشند.

سمانه دخترکی سه ساله است که با مادرش برای بازی به پارک آمده است. وقتی از او می‌پرسم از بابا چه می‌خواهی؟ می‌گوید: من و فرفری رو بیاد تاب بده.

فرفری عروسک سمانه است. مادرش می‌گوید که پدر او بندرت وقت می‌کند با ما به پارک بیاید.

کمی آن طرف‌تر حسین با دوستش روی نیمکت نشسته و کتاب‌های مدرسه را ورق می‌زند.

از حسین می‌پرسم از پدرت چه می‌خواهی؟ می‌خندد و چیزی نمی‌گوید. اصرار می‌کنم. می‌گوید از بابا می‌خواهم داد نزند و به من پس گردنی نزند و بعد سرش را پایین می‌اندازد.

سهیلا، دختر پنج، شش ساله‌ای که جلوی ویترین یک مغازه با خواهر بزرگ‌ترش ایستاده هم چیز زیادی نمی‌خواهد. او می‌گوید: بابا تولد من و تولد آبجی برام باربی بخرد. یکی موهایش مشکی باشد و یکی آبی.

نوجوان‌ها جالب‌ترند. وقتی سراغ جمع آنها می‌روم، در حال گپ و گفت درباره موبایل‌هایشان هستند. می‌پرسم از پدرهایتان چه توقعی دارید؟ یکی به اسم نادر می‌گوید: برایم گران‌ترین مدل موبایل را بگیرد و حرف از دهانش در نیامده نفر بغل دستی‌اش می‌زند پس گردنش و می‌گوید: خاک... فقط همین. می‌پرسم تو چه می‌خواهی؟ می‌گوید: ما را واقعا آدم حساب کنند. نه این‌که بخرند و بپرسند چی می‌خواهی واقعا بپرسند چی فکر می‌کنی، دنیا را چطور می‌بینی؟ دوست داری چه راهی را ادامه بدهی و به ما اعتماد کنند. این از همه مهم‌تر است.

وقتی این نوجوان حرف‌هایش را می‌زند، فضا عوض و سر درددل‌ها باز می‌شود. پسری به نام محمود می‌گوید: وقتی بچه هستیم پستانک را توی دهانمان می‌کنند که جیغ نزنیم بعد هم تنقلات و اسباب‌بازی و بعد تبلت، موبایل و... همه اینها برای این است که صدایمان درنیاید. دوستم راست می‌گوید. کسی نمی‌خواهد بداند ما واقعا چه هستیم و چه می‌خواهیم. پدر من فکر می‌کند من باید همه خطاهای او را جبران کنم و چون او پسر شیطانی بوده و ضرر کرده من باید تاوان بدهم و به بدترین وجهی سر به راه باشم.

افشین هم می‌گوید: من ادبیات دوست دارم ولی پدرم می‌گوید باید مهندس شوی. آنها از ما چیزهایی می‌خواهند که خودشان هرگز نبوده‌ و نکرده‌اند. اگر انسانی تا این حد خوب و کامل وجود داشت‌ پدر من چنین بود، اما او نبوده است و من هم یک آدم کامل نمی‌شوم و همیشه بابت این باید عذرخواهی کنم و حسرت بخورم و خجالت بکشم و از این کلاس به آن کلاس بروم و تا زمان پیری‌ام برایم دوره آموزشی پیش‌بینی کرده‌اند.

اما رضا می‌خواهد از پدرش تشکر کند. او می‌گوید: از پدرم می‌خواهم عوض نشود و همین طور بماند. او برای من مثل یک دوست است نه یک نگهبان و مامور کنترل. پدرم همیشه مثل یک دوست بزرگ‌تر هم حامی من بوده و هم در کنارم، به نظرم پدرها باید همین طور باشند.

اما همین سوال را وقتی از محسن چهل و پنج ساله می‌پرسم، می‌گوید: من از پدرم می‌خواهم فقط باشد. همین که او هست ستون خانواده محکم است. اگر پدر و مادر نباشند، دیگر جمعی وجود ندارد و بهانه‌ای برای جمع‌های خانوادگی نیست. خدا حفظشان کند. مهم نیست وقتی بچه بودیم چه می‌خواستیم و پدرها باید چطوری باشند. وقتی به میانسالی می‌رسید و خود، پدر می‌شوید همه چیز را درک می‌کنید و تنها از خدا می‌خواهید سایه پدر برسرتان باشد. خدا همه پدر‌ها و مادر‌ها را حفظ کند.

از مرد تا پدر شدن

مرد آزاد و سبک بار است، ریسک‌پذیرتر است و شاید سرش همیشه بالاست، اما پدر همان مرد است که مسئولیت بیشتری به عهده دارد. این مسئولیت بارش را سنگین می‌کند و اگر نتواند از عهده برآید، سرش را نمی‌تواند بالا بگیرد و حتی اگر به دلیل بار مسئولیتش ناچار باشد، سرش را جلوی دیگران خم می‌کند و البته خم به ابرو نمی‌آورد.

این خم شدن‌ها گاهی آنقدر دلت را می‌شکند که می‌خواهی فرزندت هرگز خم نشود. دلت می‌خواهد نهال سبزی که کاشته‌ای آنچنان سربلند و رشید شود که به هر چه می‌خواهد برسد ولی اینها فقط آرزوهای یک پدر است. هیچ کس آنقدر کامل نیست و هیچ نهالی بی اعوجاج بالا نمی‌رود.

اینها حرف‌های صمد ساوجی پدر شصت و پنج ساله‌ای است که بازنشسته یکی از ادارات دولتی است و سه فرزند دارد.

«سهیلا طاقتی»، روان‌شناس و مشاورخانواده اعتقاد دارد، هر مردی نمی‌تواند پدر خوبی باشد.

این روان‌شناس معتقد است پدر بودن هم مانند هر کار دیگر نیاز به مهارت دارد و صرفا به‌دلیل این که یک پرستار به ما خبر داده است پدر شده‌ایم، نمی‌توانیم این صفت را به خودمان بدهیم.

طاقتی اعتقاد دارد پدران نیز مانند مادران برای بهتر پدری کردن نیاز به آموزش دارند و دوره‌های مهارتی لازم باید برای آنها در نظر گرفته شود.

وی می‌گوید: با پدران زیادی مواجه شده‌ام که در مقابل گلایه خانواده می‌گویند من پول می‌آورم تا آنها زندگی خوبی داشته باشند، اما برای تربیت فرزندان و پدری کردن پول، کافی نیست. این کار را یک کارت و یک عابر بانک هم می‌تواند انجام دهد. آنچه مهم است ارائه یک الگوی عملی از یک انسان خوب است.

کسی که ارشد خانواده است هم ممکن است اشتباه کند و وقتی اشتباه کند می‌پذیرد و عذرخواهی و جبران را انتخاب می‌کند نه کتمان و پرخاشگری. کسی که قدرت دارد، اما از آن سوءاستفاده نمی‌کند و به هر یک از اعضای خانواده به تناسب توانایی‌های آنان اختیارات و امکاناتی می‌دهد. شرایط سنی و جنسی فرزندانش را درک می‌کند و برای هر یک به تناسب نیازهایشان پدری می‌کند و تمام اینها احتیاج به مهارت‌هایی دارد که باید در جامعه فراگیر شود و هیچ پدری از دانستن آنها بی‌نیاز نیست.

طاقتی به تمام مردانی که در آستانه پدر شدن قرار دارند، توصیه می‌کند: قبل از آن که با سوالات بسیار مواجه شوند و اقدامات اشتباه انجام دهند مطالعه کنند، در کلاس‌های آموزشی شرکت و تا می‌توانند خود را برای این مسئولیت خطیر آماده کنند، زیرا پدر بودن برخلاف مرد بودن نیاز به مهارت دارد.

همسرم حرف نمی‌زند

«وقتی همسرم به خانه می‌آید انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. همان طور که قبل از آن در خانه من و فرزندم صحبت می‌کردیم، بعد از آمدن او هم همین طور است. همسرم بعد از سلام و علیک بندرت چیز دیگری می‌گوید و اغلب صحبت‌هایش به بله و خیر خلاصه می‌شود. نمی‌دانم با این زندگی زناشویی بی‌کلام چه کنم؟»

این بخشی از درددل‌های هما، بانوی چهل ساله‌ای است که با همسر و دختر ده ساله‌‌اش زندگی می‌کند، اما وقتی می‌پرسم راضی هستی یا نه، می‌گوید: فقط زندگی می‌کنیم همین.

سخن گفتن مهم‌ترین چیزی است که ما را از حیوانات مجزا می‌کند. سخن گفتن مهارتی است که طی سالیان دراز انسان در آن خبره می‌شود. ما لحن صدای خشن یا نرم و احساسات و عواطف و سطح درک و فرهنگ خود را از گذر کلمات به هم منتقل می‌کنیم و ممکن است با گفتن تنها یکی دو جمله مخاطب بفهمد ما چگونه انسانی هستیم.

شاید به همین دلیل بوده است که قدما می‌گفتند: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.

این که مردم به کم سخن گفتن و خموشی دعوت می‌شدند نه به دلیل مهم‌تر بودن سکوت بلکه به خاطر ارزش نهادن به حرف‌های سنجیده و بجا بوده است.

این که ما بدانیم اگر سخن بگوییم می‌فهمند ترسیده‌ایم و خاموش باشیم خوب است، اما اگر سخن نگوییم تا ندانند دوستشان داریم یا خسته‌ایم، هنر نیست بلکه قطع ارتباط است و نداشتن مهارت گفت‌وگو.

خانواده جمع صمیمی‌ای است که مهارت سخن گفتن و ارتباط برقرار کردن در آن از بالاترین ارزش برخوردار است و کسانی که نتوانند این مهارت را کسب کنند، حتی ممکن است فرصت زندگی مشترک و خانواده داشتن را از دست بدهند.

ترس از ضعیف دیده شدن و نا امنی از دلایلی است که شخص را از ارتباط کلامی دور نگه می‌دارد، بنابراین اگر می‌خواهید همسرتان با شما سخن بگوید، کاری کنید که احساس امنیت داشته باشد.

سکوت کنید، به حرف‌هایش با دقت و روی باز گوش دهید و وسط حرف او نپرید.

سعی نکنید از میان حرف‌هایش دستاویزی برای محکوم کردنش بیابید و به او نشان دهید سعی دارید با فضا و حال و هوای روحی و درونی‌اش ارتباط برقرار کنید.

گاهی بگذارید سکوت سنگین خانه را همسرتان بشکند و کسی که سکوت می‌کند شما باشید.

شنونده بودن نیز مانند سخنوری مهارتی است که باید آموخت. هرچه باشد «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.»

ماندانا ملاعلی / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)


ادامه مطلب ...

ارتباط مناسب بودن بالش با حالت خوابیدن افراد

انتخاب بالش مناسب و استاندارد به شما کمک می‌کند که مدت‌ طولانی‌تری بخوابید و در حین خواب، احساس راحتی و آرامش بیشتری داشته باشید.
هلث‌دی‌نیوز به نقل از موسسه ملی خواب در آمریکا در همین زمینه چند توصیه بهداشتی دارد که شما را برای انتخاب بالشت مناسب خودتان راهنمایی می‌کند:


- برای افرادی که عادت دارند به پشت و در وضعیت طاق‌باز بخوابند، استفاده از بالشی نسبتا نازک که قسمت پایین آن اندکی ضخیم‌تر است توصیه می‌شود تا به این طریق محافظت مناسبی از مهره‌های گردن و نگه داشتن آن در حالت راحت هنگام خواب ایجاد شود.
- افرادی که عادت دارند روی شکم یا به اصلاح در وضعیت «دَمَرو» بخوابند بهتر است ناز‌ک‌ترین بالش را برای خود انتخاب کنند تا از وارد آمدن فشار بر ناحیه تحتانی کمر در هنگام خواب تا حد امکان کاسته شود.
- افرادی که بیشتر به پهلو می‌خوابند باید بالش ضخیمی را انتخاب کنند که حاشیه عریضی دارد تا فضای بین شانه و گوش پُر شود.
- علاوه بر موارد فوق، قرار دادن یک بالش مناسب بین زانو‌ها مانند بالشتک‌های مخصوص ارتوپدی می‌تواند به تسکین کشیدگی و کاهش فشار روی قسمت تحتانی کمر کمک کند.
- همچنین توصیه می‌شود بالشی را که برای خواب شبانه استفاده می‌کنید پس از ۱۸ ماه تعویض کنید. (ایسنا)


ادامه مطلب ...