با توجه به این اظهارات این مرد، مأموران اقدام برای بررسی موضوع را در دستور کار قرار داده و دریافتند که برداشت از حساب شاکی پرونده از طریق اینترنت انجام گرفته است.
کارآگاهان پلیس فتا که احتمال داده بودند دزدی اینترنتی پول از حساب بانکی این مرد از سوی یک آشنای خانوادگی صورت گرفته باشد تحقیقات خود را در این شاخه متمرکز کردند و با بررسیهای ویژه مشخص شد که عامل برداشت از حساب مرد جوان، دختر نوجوان خودش بوده است.
کارآگاهان برای پی بردن به علت ارتکاب این عمل از سوی دختر نوجوان او را به پلیس فراخوانده و تحت تحقیق قرار دادند. در حالی که دختر نوجوان ترسیده بود سعی کرد با اظهارات دروغ خود را بیگناه و بیاطلاع از ماجرای برداشتها از حساب بانکی پدرش نشان دهد اما با ارائه دلایل غیر قابل انکار ناچار اعتراف کرده و سرقت اینترنتی از حساب پدرش را به گردن گرفت.
وی در حالی که از فاش شدن راز اقدامات خلاف خود بشدت ترسیده بود و از دست زدن به این کار پشیمان بود، گفت: مدتی قبل به پیشنهاد یکی از دوستانم برنامه شبکه مجازی لاین را روی گوشی تلفن همراهم نصب کردم. اوایل از اینکه بدون دیدن کسی امکان حرف زدن و بحث درباره موضوعاتی فراهم بود هیجانزده شده بودم اما یک روز شخصی که خود را دانشجوی جوانی معرفی میکرد خواست که در بخش خصوصی با هم حرف بزنیم. اینگونه بود که آشنایی من با فرهاد شروع شد.
او افزود: ما همدیگر را ندیده بودیم اما احساس میکردم پسر مورد اعتمادی است. تحت همین برداشتها بود که بعد از گذشت چند ماه وقتی پیشنهاد داد در پارک محله همدیگر را ببینیم با دودلی پذیرفتم. آن روز در پارک با وجود مخالفتهای من او عکس دو نفره سلفی از ما گرفت و گفت میخواهد یادگاری داشته باشد. میگفت از من خوشش آمده و قرار است بزودی برای خواستگاری به خانهمان بیاید. در حالی که چند روزی از این ماجرا میگذشت پیامی از سوی او برایم فرستاده شد که از خواندن آن شوکه شدم. فرهاد تهدید کرده بود در صورتی که پول به او ندهم تمام عکسهای خودش با من را در فضای مجازی منتشر خواهد کرد. از ترس خانوادهام شماره رمز اینترنتی پدرم را مخفیانه برداشته و گوشهای یادداشت کردم، روز بعد وقتی او به محل کار رفت به یک کافی نت رفته و به صورت اینترنتی 400 هزار تومان شارژ خرید کردم. همچنین 520 هزار تومان پول به کارت عابربانک اعلام شده از سوی او واریز کردم. او تهدید کرده بود که در این باره نباید با کسی حرفی بزنم، من هم از ترس آبرو در این باره صحبتی نکردم تا اینکه چند روز بعد وقتی پدرم متوجه کسرشدن پول شده و شکایت کرد رازم فاش شد.
با توجه به این اظهارات از سوی دختر 16 ساله و نشانیهایی که از مشخصات ظاهری فرهاد در اختیار مأموران قرار گرفته بود مأموران با تلهگذاری او را به محل قرار در ساری کشانده و به دام انداختند.
دانشجوی 21 ساله وقتی سردی دستبند را دور دستان خود حس کرد از ترس نزدیک بود قالب تهی کند، اما وقتی در جریان ماجرا قرار گرفت اعتراف کرد با دختر دانشآموز آشنایی دارد و قرار شده بود چند وقت دیگر با هم ازدواج کنند.
وقتی مأموران درباره اخاذی اینترنتی از او سؤال کردند او خود را بیاطلاع از ماجرا نشان داد.
در جریان بررسیهای تکمیلی مأموران وقتی ساعت ارسال پیام تهدیدآمیز و شماره حساب از سوی آنان مورد بررسی قرار گرفت، مشخص شد که از آن شماره حساب دانشجوی دیگری به نام «محمد» که از دوستان نزدیک فرهاد بوده برداشت کرده است. بدین ترتیب محمد نیز بازداشت شده و تحت بازجویی قرار گرفت. وی با اعتراف به اخاذی اینترنتی از دختر نوجوان گفت: وقتی این دختر را همراه دوستم دیدم به او علاقهمند شدم اما آشنایی او با فرهاد مانع بزرگی بر سر راه من بود. به همین دلیل با جلب اعتماد فرهاد گوشی او را برای مدتی قرض گرفتم و از خط تلفن همراه او پیامهایی را برای این دختر فرستادم. میخواستم رابطه آنها را به هم بزنم اما او برایم پول و شارژ فرستاد.
تحقیقات بیشتر در این زمینه ادامه دارد. (ایران)
با توجه به اینکه شما و همسرتان ۱۲ سال اختلاف سنی دارید باید توجه داشته باشید که همه زن و شوهرها برای تداوم زندگی مشترکشان به کسب مهارتهایی نیازمندند. مخصوصا زمانی که اختلاف سنی آنها زیاد است یا یکی از طرفین هنوز در مرحله کسب هویت است، اهمیت این امر، بیش از پیش احساس میشود. بنابراین بهتر است تلاش کنید از طریق مطالعه کتابهای مختلف، شرکت در مجالس مذهبی و درس اخلاق، تفکر در زندگی خانوادههای موفق و رمز توفیق آنان، اطلاعات خود را افزایش دهید و از طریق تقویت اعتماد به نفس و بهره گیری از تجارب ارزنده دیگران، خود را برای برخورد منطقی با مشکلات زندگی آماده سازید.
هنگام عصبانیت شوهرتان غر نزنید
با شوهرتان طوری رفتار کنید که با شما احساس راحتی کند. اگر دیدید شوهرتان عصبانی است، او را مدتی تنها بگذارید. اگر فکر میکنید که مسئله خاصی باعث عصبانیت همسرتان میشود، از طرح آن موضوعات و قرار گرفتن در آن شرایط اجتناب کنید. نباید در زمان عصبانیت شوهرتان، غر بزنید زیرا نتیجهای جز بدتر شدن شرایط ندارد. با محبت از او بخواهید آرامتر باشد و با عصبانیت خود، باعث کم شدن محبتتان نشود. به او بگویید که دوستش دارید و نکات زیر را نیز رعایت کنید:
رفتارهای کودکانهتان را کنار بگذارید
به همسر خود احترام بگذارید و با او محترمانه صحبت کنید. یادآوری میکنم که شما همسر او هستید و هرچند ۱۵ ساله هستید، اما لازم است از رفتارهای کودکانه فاصله بگیرید و ارتباطی بزرگسالانه برقرار کنید. از داشتن نگرشهای آرمانگرایانه و شاعرانه در مسئله ازدواج و نیز انتظارات غیر واقع بینانه اجتناب کنید و از بیان سخنهای نسنجیده پرهیز کنید تا مورد سرزنش شوهرتان قرار نگیرید.
ذهنیت منفی به شوهرتان نداشته باشید
دقت کنید در چه زمان و در رابطه با چه موضوعی همسرتان خشمگین میشود و تلاش کنید زمان دیگر و طریقه بیان متفاوتتری را جایگزین آن کنید. هنگام عصبانیت شوهرتان از ادامه دادن بحث و مجادله کردن بپرهیزید. همچنین از مسخره کردن و گفتن سخنان طعنهآمیز و دوپهلو، رفتارهایی مانند متلک، تحقیر و به رخ کشیدن دیگران که موجب افزایش مقاومتهای روانی در طرف مقابل میشود، بپرهیزید. از زدن برچسب های ناگوار و نامطلوب مانند بدقول، شلخته، کله شق، یکدنده، لجباز و خودخواه به شوهرتان پرهیز کنید چراکه باعث شکل گیری ذهنیت منفی درباره شوهرتان در ذهن خودتان میشود و ممکن است همه توصیههای شوهرتان را نوعی سرزنش تصور کنید.
علاقهتان را ابراز و اثبات کنید
به شوهرتان ابراز محبت کنید و در عمل هم علاقهتان را به او ثابت کنید. سعی کنید فهرستی از قابلیتها و صفات مثبت همسر خود را بنویسید و در ارتباطاتی که با او دارید از صفات برجسته و مثبت او تعریف کنید و از این طریق فضای گفتوگوهایتان را به فضایی گرم و صمیمی و آکنده از روحیه مثبت تبدیل کنید.
برای ایجاد تفاهم با همسرتان از هنر خوب شنیدن و خوب گوش دادن استفاده کنید و بدقت به گفتار او توجه کنید، کلامش را قطع نکنید و اجازه دهید که مطالب خود را به طور کامل بیان کند. (منیژه مسگری - کارشناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)
بازهم خبر تیراندازی و قتل از رسانههای آمریکایی منتشر شد. اما این بار قاتل نه یک پدر و مادر است و نه یک دانش آموز دبیرستانی. این بار یک بچه دوساله توانست مادر خود را به قتل برساند!
مانند سایر وقایع تیراندازی در آمریکا، هیچ عکسی از صحنه جرم اتفاق روزچهارشنبه گذشته منتشر نشد و تنها به انتشار چند عکس از نمای بیرون فروشگاه والمارت (محل وقوع حادثه) بسنده شد.
آتلانتیک در تحلیلی حول ماجرای تیراندازی روز چهارشنبه گذشته در ایالت آیداهوی آمریکا نوشت: زیاد اتفاق نمیافتد که یک تیراندازی مرگبار توجه عمومی و ملی را در آمریکا به خود جلب کند. طبق تحقیق صورت گرفته بر روی اینگونه حوادث در دو سال گذشته، دهها تیراندازی منجر به مرگ رخ داده که از توجه روزمره مردم بدور مانده است. حتی تشعشعات تیربارانهای دسته جمعی نیز به ندرت باعث جلب توجه رادار احساسات آمریکاییها شده است.
در این بین، گهگاهی حوادثی رخ دادهاند که حقیقتاً نفس جامعه آمریکا را به شماره انداختهاند. یکی از آنها، واقعه دیروز آیداهوست که در آن کودکی که بهمراه مادرش در فروشگاه زنجیرهای والمارت در حال قدم زدن بود، به ناگاه اسلحه پنهان مادرش را از کیف او بیرون آورد و با شلیک به سمت مادرش، او را کشت. دلایل زیادی برای توجیه جلب توجهات عمومی به این حادثه وجود دارد: اکنون فصل تعطیلات و تفریح آمریکاییهاست و جریان اخبار در جامعه آرام و کند است؛ قربانی مادری جوان بوده و تنها ۲۹ سال سن داشته است؛ این واقعه در فروشگاه والمارت که یک شعبه از آن بیخ گوش بسیاری از آمریکاییهاست، رخ داده است.
ورونیکا راتلیج (مقتول) و پسرش
با تمام این اوصاف و دلایل گفته شده ، دلیل اصلی برجسته شدن این خبر، قاتل کوچک آن است؛ پسر بچهای دو ساله که حتی نمیدانسته در حال انجام چه جنایتی ست، مادرش را بنا به اتفاق کشته است. این اتفاق چطور میتوانسته رخ دهد؟ چند مرتبه در آینده شاهد چنین وقایعی خواهیم بود؟ مثل بسیاری از سوالات درباره خشونتهای ناشی از تیراندازی در جامعه آمریکا، جواب به این سوالات نیز نامعلوم و مبهم است و مع الاسف آمار قابل اتکایی از وقایع تیراندازی بوسیله کودکان در دسترس نیست.
بگذارید از آیداهو شروع کنیم؛ خبرنگاران از معاون کلانتر پرسیدند چرا مقتول توانسته اسلحه به فروشگاه بیاورد؟ جواب این بود که این مساله بسیار معمولی در این منطقه است و بسیاری از مردم، اسلحه به همراه دارند. مردم ایالت آیداهو از لحاظ شمار تملک اسلحه جزو ایالتهای پیشتاز هستند و مقتول این ماجرا، مجوز حمل پنهان سلاح داشته است. پدرخوانده مقتول عنوان کرده، اسلحه داخل یک کیسه زیپ دار در داخل کیف زنانه مقتول قرار داشته اما پسر بچه توانسته آن را باز کرده و اسلحه را بدست آورد.
در ابتدای سال ۲۰۱۴ و در حین تمرین تیراندازی در آریزونا نیز، کنترل یک اسلحه یوزی از دست یک کودک ۹ ساله خارج شد و منجر به مرگ مربی او گشت. هر چند اینگونه وقایع اغلب توسط رسانهها گزارش میشود، اما پایگاه دادهای موجود نیست و ارگانی وجود ندارد که بتواند آمار دقیق اینگونه وقایع را اعلام کند. مرکز کنترل و بیماری آمریکا اعلام کرده که تنها آمار ۱۷ ایالت در سال ۲۰۱۱ موجود است و بر طبق آن، ۱۱ مورد قتل بر اثر تیراندازی افراد کمتر از ۱۴ سال رخ داده است. هر چند این یک داده قابل اعتناست اما چیزی درباره تصویر کلی اینگونه حوادث در کل کشور ارائه نمیدهد. برای مثال پاسخ به این سوالات همچنان مبهم است: آیا این اعداد در ایالتهایی با آمار اسلحه بالا بوده است یا کم؟ آیا در این ایالتها قوانین سفت و سختی برای حمل سلاح وجود داشته یا قوانین سهل و آسان بودهاند؟ چند قاتل زیر ۱۰ سال دارند؟ اوضاع در مورد وقایع رخ داده توسط نوجوانان ۱۴ تا ۱۸ سال چگونه است؟
در سال ۲۰۱۳، روزنامه نیویورک تایمز، یک نگاه دلخراش به تیراندازیهای منجر به مرگ توسط کودکان انداخت و در انتها اینطور نتیجهگیری کرد: «ما صدها مورد از این وقایع که در آنها قاتل یک کودک بودهاست را بررسی کرده و دریافتیم میزان واقعی این وقایع دو برابر آن چیزی است که رسماً توسط مقامات بیان میشود». حال بحث اینجاست که مادامی که اسلحه و مجوز حمل آن به وفور در جامعه آمریکا وجود دارد، چطور میتوان از دسترسی اطفال به سلاحهای موجود در دست افراد بزرگسال جلوگیری کرد؟(مجله مهر)
پاسخ مشاور: مسئلهای که شما مطرح کردهاید برای بسیاری از زوجهایی که تازه ازدواج کردهاند رخ میدهد.همان طور که خود شما نیز اشاره کردید، آن هنگام که احساس میکنیم علاقه و عشقمان به همسرمان بیشتر شده است، حساسیتها و دلبستگیهایمان به او نیز افزایش مییابد به گونهای که بیش از پیش از رفتارهای مثبت او خشنود و از رفتارهای منفی او ناراحت میشویم.
هرچند این اتفاق تا حدودی طبیعی است اما نکتهای در اینجا وجود دارد و آن این است که اگر تصور کنیم همسر شما آن چنان که شما انتظار دارید، اعتمادتان را به خودش جلب نمیکند، آنگاه عشق روز افزون شما به همسرتان زیر سوال میرود به گونهای که سوال پیش میآید که چگونه روز به روز بیشتر عاشق همسری میشوید که قابل اعتماد نیست؟ توصیه میکنم که برای پاسخ به این سوال، نکاتی که در ادامه مطرح میشود را مطالعه کنید.
حساسیتهای بیجا نداشته باشید
با توجه به نکاتی که بیان شد و اشاره به طبیعی بودن افزایش حساسیتها به مرور زمان و همین طور افزایش علاقه به دلیلشناختی که در طول زمان نسبت به همسرتان به دست آوردهاید، اگر تصور میکنید بیاعتمادی شما به همسرتان تنها از روی این حساسیت هاست، توصیه میکنم از ذهنی سازیهای بیهوده خودداری کنید.
با این حال در صورتی که موردی را دیده یا شنیده باشید که باعث بیاعتمادی به شوهرتان شده است، داستان متفاوت خواهد بود و اگر این چنین است، توصیه من به شما گفتوگوی مستقیم با شوهرتان میباشد به گونهای که در فضایی امن و به دور از قضاوت و سوگیری، تعهدات و وفاداری که از او انتظار میرود را به او یادآوری کرده و درباره درستی یا نادرستی برداشتتان تصمیم بگیرید.
ذهنتان را به عشقتان متمرکز کنید
ذهنی سازیها و تصورات خود مبنی بر وفادار نبودن شوهرتان را به طور روشن و علنی مطرح سازید و تنها در صورتی راجع به آن با همسرتان گفتوگو کنید که درباره درستی آن اطمینان کامل داشته باشید.
در غیر این صورت تا جایی که میتوانید، ذهن و فکرتان را به عشقی که نسبت به او دارید، متمرکز کنید.
در ابراز عشق هم تعادل داشته باشید
به یاد داشته باشید که همیشه تعادل و توازن مطلوب است و در یک رابطه زن و شوهری، هرگاه یکی از دو طرف بار عاطفی بیشتری را بر دوش گیرد از باری که بر دوش دیگری است، کاسته است بنابراین به نظر میرسد که نفر دوم توجه کمتری نشان خواهد داد. بنابراین مراقب باشید که ابراز علاقهتان یک طرفه و بیش از حد نباشد تا شوهرتان احساس نکند که دلیلی برای ابراز محبت به شما وجود ندارد. (پریسا غفوریان - دانشجوی دکترای روانشناسی/خراسان)
164
پس از آنکه یک دختربچه گریان به نام گلیزل پالومار ۱۲ ساله، از پاپ پرسید «چرا خداوند اجازه میدهد دختران کوچک به فحشا کشیده شوند» پاپ آن دختربچه را که پدر و مادرش او را رها کردهاند، در آغوش گرفت.
پاپ که آشکارا تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: این دختر سوالی را مطرح کرده که هیچ پاسخی برای آن نیست و او حتی قادر نبود این سوال را بخوبی مطرح کند و به گریه افتاد. این سوال بزرگی برای همه ماست: برای چه کودکان باید رنج ببرند؟ چرا؟
او در بخش دیگری از سخنانش گفت: تنها زمانی به پاسخ مورد نظر نزدیک شدهایم که بتوانیم برای این وضعیت ضجه بزنیم.
پاپ برای نشان دادن توجه خود به افرادی که در حاشیه جامعه قرار گرفتهاند اظهار کرد: شما را دعوت میکنم هر کسی این سوال را از خود بپرسد: «وقتی کودکی گرسنه میبینم، در خیابان کودکی را میبینم که مواد مخدر مصرف میکند، کودکی بدون خانمان میبینم، کودکی رها شده و کودکی که از او سوءاستفاده شده میبینم، کودکی که جامعه از او به عنوان برده استفاده میکند، آیا من یاد گرفتهام گریه کنم و چگونه گریه کنم؟» (روزنامه قانون)
مدیر منطقه چهار عملیات آتشنشانی تهران با اعلام این خبر گفت: آتشنشانان ساعت ١٢:٤٥ دیروز طی تماس تلفنی شهروندان با سامانه ١٢٥ و تقاضای کمک برای خاموشکردن آتشسوزی کارگاه مبلسازی به محل حادثه رفتند و مشاهده کردند که آتشسوزی در ساختمان هفت طبقه مسکونی و قسمت پارکینگ و زیرزمین آن رخ داده که تبدیل به کارگاهی برای تولیدی مبل و انواع مصنوعات چوبی شده بود.
امیر معماریان افزود: با توجه به اینکه در مجاورت کارگاه مورد نظر چند کارگاه مبلسازی دیگر قرار داشت و احتمال میرفت شعلههای آتش به این مکانها هم سرایت کند، آتشنشانان بسرعت دست به کار شدند و پس از تلاش بسیار موفق شدند از سرایت آتش به کارگاههای همجوار جلوگیری و آتش را مهار و خاموش کنند.
او درباره تعداد مصدومان این حادثه اظهار کرد: به دنبال بروز آتشسوزی، جوانی ١٩ساله، تبعه افغانستان و همچنین پسر هشت سالهای که در میان دود در راهرو ساختمان گرفتار شده و تا آستانه مرگ پیش رفته بودند، توسط آتشنشانان نجات یافتند که تحویل عوامل اورژانس شدند.
این مدیر عملیات آتشنشانی ادامه داد: یکی از آتشنشانان برای نجات جان پسربچه که بهشدت دچار دودزدگی شده بود، مجبور شد با استفاده از ماسک تنفسی خود و بستن آن روی صورت کودک، او را از میان دود به بیرون از ساختمان هدایت کند. این کودک پس از تایید سلامت جسمیاش توسط امدادگران اورژانس، به خانوادهاش تحویل داده شد.
وی همچنین با اشاره به مصدومشدن یکی از آتشنشانان گفت: این آتشنشان در جریان عملیات خاموش کردن شعلههای آتش، بر اثر سقوط به داخل طبقه منفی یک از ناحیه دست چپ دچار شکستگی و مصدومیت شد که توسط عوامل اورژانس به مرکز درمانی انتقال یافت.
به نقل از روزنامه شرق، کارشناسان آتشنشانی هنوز سرگرم بررسی علت بروز این آتشسوزی هستند.
دو سال از همراهی شما با جام جم سرا گذشت و در این مدت شما مخاطبان دوست داشتنی همواره در اخبار تلخ و شیرین کنارمان بودید، ایمیل زدید، پیغام گذاشتید، نظر نوشتید، انتقاد کردید و هر روز که گذشت ما را امیدوارتر کردید به راهی که اول بهمن سال ۱۳۹۱ خورشیدی در آن گام نهادیم.
دو سال از راه اندازی جام جم سرا گذشت و هر روز ما شاهد قدکشیدن آن با تکیه بر همراهی شما بودیم و خوشحالیم که نمودار بازدیدها و همراهیها و حتی سرزدنهای مداوم شما به «جام جم سرا » ما را سرشارتر از پیش کرده است. به پشتوانه همین همراهی است که امید داریم بر اساس آنچه شما میپسندید، جام جم سرا نیز پربارتر از پیش، پیش رود.
ما در جام جم سرا بر این باوریم که خانواده بنیادیترین نهاد در جوامع است. هر آنقدر که اعضای آن خودساختهتر، آموزشدیدهتر، والاتر، پویاتر و فرهنگیتر باشند، جوامع نیز، از آنجا که برآیند افکار، گفتار، و رفتار این نهاد است، سازندهتر، والاتر و فرهنگیتر خواهند بود.
این صفات را با هر صفتی دیگر جابجا کنیم، همان از جامعه درو خواهیم کرد که در این نهاد کوچکتر کاشتهایم. کافیست به هنجارها و ناهنجاریها، پیشگیریها و آسیبها، بیماری و سلامت روان، بیان، و عمل این دو تأملی دقیقتر کنیم تا نشان هر یک و ارتباط مستقیمشان را به یکدیگر، در اغلب جوامع بخوبی ببینیم و دریابیم.
بر همین اساس، پرداختن به موضوعات مرتبط با این نهاد اثرگذار از جمله دغدغههای مؤسسۀ فرهنگی و مطبوعاتی جامجم بوده است که با راهاندازی وبسایت «جامجمسرا» در مجموعه جامجم آنلاین، کوشیدهایم مطالبی در جهت استحکام، سلامت و پویایی این نهاد ارائه کنیم.
«جامجمسرا» در سرفصلها و زیرشاخههای موضوعی خود، از زندگی میگوید، از خوشبختی، از گشودن پنجرههای شادی، سلامت، نشاط، پویایی و راههای رسیدن به تفاهم و همدلی و باز کردن گرههای زندگی.
با توجه به اینکه افراد جوامع، سلائق و علائق متفاوت دارند، ما نیز میکوشیم خواستهها و سلیقههای گونهگون را در نظر داشته باشیم. به همین دلیل ممکن است مطلب یا موضوعی از نگاه کسانی بسیار خوب و عالی باشد و از نگاه دیگرانی نه. با این حال تلاش داریم، اگر درباره تقویت بنیانهای خانواده، رفع مشکلات اعضای آن، روابط زناشویی و عاطفی همسران، راهنماییهای مرتبط با جوانان بالغ و یا در آستانه ازدواج، خواستهای گونهگون افراد در زمینه آشپزی، فوتوفن و خانهداری، گل و گیاه و سرگرمی، یا سلامت جسمی، روانی، و حتی جنسی این اعضا مطلبی نشر میدهیم، حتی الامکان مبانی و راههایی علمیتر و عملیتر را در نظر داشته باشیم و با نشر و بازنشر هر آنچه به نوعی با اصول و فروعِ خانه و خانواده و آگاهیها و دانستنیها و حتی سرگرمیهای مورد نیاز آن مرتبط است به پویایی و ارتقاء این نهاد و اوقات افراد بزرگسالش کمکی در حد توان کنیم.
خوشحالیم که خوانندگان و خواهندگان چنین آگاهیها و نیازهایی، بسی سریعتر و زودتر از آنچه میاندیشیدیم به ما اعتماد کردند، در دل خود جایی برایمان باز کردند و با معرفی ما به دیگران نیز، موجب دلگرمی و افزایش مخاطبانمان شدند. سپاسگزار خواهیم بود اگر ما را از آنچه بیشتر میپسندید، نیاز بیشتری به دانستن یا خواندن یا دیدنش دارید از طریق بخش نظرات یا حتی نشانی ایمیلمان مطلع کنید تا در حد امکان، بیشتر به آن بپردازیم. امیدواریم آنچه نمیپسندید را هم با این نگاه که ممکن است مورد پسند و خواست دیگران باشد، تحمل بفرمایید.
شاید بد نباشد همین دوسالگی را بهانهای کنیم برای دو یادآوری مهم:
* «جامجمسرا» وبسایتی خانوادگی نیست، بلکه درباره خانواده است. به بیان روشنتر، اگرچه سرفصلی تحت عنوان کودک و نوجوان دارد، اما به دلیل طرح مشکلات و موضوعات مبتلابه بالغین، بخصوص همسران، و راهنماییهایی که در زمینه مشکلات جنسی میشود، شاخۀ کودک و نوجوان آن بیشتر راهنمای والدین و بزرگترهای مرتبط با کودکان و نوجوانان است و در نتیجه، درباره کودکان و نوجوانان، نه برای استفاده آنها. شایسته است خود والدین و خانوادهها هنگام استفاده از سایت بر کودکان خود نظارت داشته باشند.
* ما برنامههایی را در مدار و افق آینده در نظر گرفتهایم که اندکی زمان میبرد. بنا داریم تغییراتی را آرام آرام در بخشهایی از سایت ایجاد کنیم که از خلال تعامل با خوانندگان و در نظر گرفتن نظرات و خواستهای آنها بوده است. البته چنین راهی همچنان که گفتیم در مسیر و کمکم رخ خواهد داد. امیدواریم بتوانیم آنچه را کاربرانمان دوست دارند تا حد توان اجرا کنیم. بر کار ما نظارت کنید، از ما انتقاد کنید، راهکار ارائه دهید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید. مطمئن باشید درباره آنها شور و مشورت کرده، در صورت امکان برای استفاده بهتر اعمال خواهیم کرد.
لطفاً نظرات، پیشنهادها، راههای بهتر شدن و آنچه را درباره همراهی خود با جام جم سرا میخواهید در همین صفحه و از طریق بخش ارسال نظرات با ما در میان بگذارید. حتی اگر خاطرهای دارید، یا جام جم سرا سبب شده اثری بد یا خوب در زندگی شما رخ دهد بگویید تا دیگران هم آن را بخوانند.
143
چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 14:21
جام جم سرا: «احمد» به همراه «مسعود»، پسر ۴ ساله خود، با کارتنخوابی زیر پل فرحآباد ساری و بازیافت زباله زندگی خود را سپری میکرد. مسعود ۴ ساله بعد از زندانی شدن پدرش تنها زندگی میکرد که اورژانس اجتماعی او را راهی بهزیستی کرد.
خبرگزاری رسمی چین، شینهوا، اعلام کرده که «ساکاری موموی»، ساکن شهر سایتاما هنوز در وضعیت سلامتی مطلوبی است. ساکاری هماکنون در یک انستیتو مراقبتهای بهداشتی در توکیو زندگی میکند و به همراه دوستان و اعضای خانواده تولدش را جشن گرفته است.
به نقل از شبکه اندی تیوی، ساکاری در تاریخ پنج فوریه سال ۱۹۰۳ میلادی در استان فوکوشیمای ژاپن متولد شد.
بنا بر این گزارش همچنین پیرترین زن زندهٔ جهان که مدارک سن و سال او نیز از سوی گینس تایید شده یک زن ژاپنی است. این زن که میسائو اوکاوا نام دارد در سن ۱۱۶ سالگی و ساکن اوساکا است که ماه آینده ۱۱۷ ساله میشود. (ایسنا)
پلاستیک را روی سنگی که زیر دستش قرار گرفته، میگذارد. توریهای سفید را روی آن میکشد، چسب را با قلمو روی توری پهن میکند و سنگهای خرد شده را مثل تکههای پازل با دقت روی صفحه میچیند. قالبها را به صورت منظم در قفسه میگذارد و سنگهای تزیینی آماده شده روز قبل را در کارتنها بسته بندی میکند.
سرش پایین است و تمام حواسش جمع چسابندن تکه سنگها. رنگ شیری مانتو و مقنعهاش شبیه سنگهایی است که آخرین مرحله ظریفکاری را طی میکنند. خاکهای روی لباسها و اطرافش را جزئی از کارش میبیند یا اصلا نمیبیند. ساعت دیواری که رویش پلاستیک کشیدهاند تنها وسیلهای است که خاکی نیست. میز کارش خیلی شلوغ به نظر میرسد، تکههای سنگ در اندازههای متفاوت، چند جعبه چسب و قالبهای مختلف که روی هم چیدهاند دکور نامنظم میزش را تشکیل میدهند. کارهایی که آماده کرده و سنگهای برش داده شدهای که باید خشک شوند را روی قفسه پشت سرش کنار هم چیده است. یک شعله گاز هم نزدیک قفسه دیده میشود. میگویند برای خشک کردن سنگها از آن استفاده میکنند. سرت را که میچرخانی، اولین چیزی که میبینی، جعبههای پر از تکه سنگهای برش داده شده است که در گوشه اتاق بیست متری قرار گرفتهاند.
دیدن دختری در یک کارگاه سنگتراشی عجیب است. قبل از رسیدن انتظار دیدن چند زن جا افتاده را داشتم اما حالا با مریم ۲۰ ساله که مشغول چیدن سنگهاست مواجه شدهام. او غرق کار است و وقتی صاحبکارش صدایش می کند، تازه متوجه ما میشود.
عاشق سنگها هستم
موقع حرف زدن مدام میخندد و تیکههای بامزه چاشنی کلامش می کند. وقتی از نحوه کارش می پرسم، هیجان خاصی در صدایش موج می زند. معلوم است که کاملا به کارش اشراف دارد و با همان دقتی که کار می کند، درمورد کارش توضیح می دهد.
می گوید: « کار که زیاد باشد، خودم میروم پای دستگاه فرز و سنگها را خرد میکنم.»
با خنده ادامه می دهد:« اگر دوست دارید، پای دستگاه بایستید تا کار کردنم را ببینید.»
در همین زمان، مادرش وارد اتاق می شود. خانم چادری، بسیار خوش برخورد و مهربانی که مثل مریم خیلی هم خوش صحبت است. مادر به محض ورود برایمان تعریف میکند که قبل از کار در این سنگ تراشی در یک کارگاه دیگر کار کرده است: «وقتی مریم همراه من آمد، گفت که دوست دارد خودش روی دستگاه کار کند اما من و صاحبکار به او میگفتیم که سنگ تراشی کار مردهاست. وقتی کار روی دستگاه را شروع کرد، صاحبکارمان گفت که بعد از سی سال کار با سنگ، اولینبار است که میبیند، یک زن روی دستگاه فرز (سنگ خردکن) کار میکند.»
مریم وسط حرفهای مادرش با ذوق میگوید: «من از یک مرد افغانی کار با دستگاه را یاد گرفتم. وقتی به صاحبکارم میگفتم سنگهایی که میچسبانم را خودم میخواهم خرد کنم. می گفت برایت سخت است، نمیتوانی، کار مردهاست، ببین مردها فقط این کار را انجام میدهند اما من از مرد افغانی که کار خردکردن سنگها را انجام میداد، خواستم که کار را به من یاد دهد. بعد از چند روز که مادر و صاحبکار فهمیدند که کار را یاد گرفته ام، تشویقم کردند و از آن زمان مادرم هم با من روی دستگاه کار میکند.»
مریم و مادرش هر دو کارشان را دوست دارند. حاضر نیستند کار دیگری انجام دهند. مریم معتقد است سختی کار با دستگاه فقط در زمستان است، وقتی هوا سرد میشود، آب دستگاه خیلی خیلی سرد است. مادر دستهایش را نشانم می دهد که به خاطر حساسیت قرمز شدهاند.
مریم حاضر نیست پشت میز کار کند و یا منشی شود. او عاشق کارش است و میخواهد در کارش موفق باشد. او بهترین روزهای زندگیش را روزهایی میداند که کارش زیاد باشد. او عید را نه به خاطر خرید لباس و مهمانی بلکه به خاطر سفارشهای فراوانی که به دستشان می رسد، دوست دارد. هرچند باید تا ۱۲ شب در کارگاه بماند.
آنطور که میگوید، فقط یک بار کارش را عوض کرده: «به خاطر اینکه کارش خیلی راحت بود، دوام نیاوردم و نتوانستم دور بودن از کارم (سنگتراشی) را تحمل کنم. مطمئنم که هیچ کاری را به اندازه سنگبری دوست ندارم.»
میرود پشت دستگاه تا سنگها را خرد کند. پیشبند آبی برایش بلند است. وقتی عکاس، عکس میگیرد با خنده به مادر و صاحبکارش میگوید: «حتما باید پیشبند داشته باشم؟»
ابروهایش را بالا می برد و با طنازی میگوید: «عکسهایم خراب میشوند.»
خندههایش واقعا جذاب است. فکر میکنم این همه انرژی در وجودش از علاقه به کارش نشات میگیرد. وقتی سنگها را برش می زند، تمام حواسش به کارش است.
صاحبکار مریم ویژگی خاص او را جدیت و دقت در زندگی و کارش می داند. شاید به دلیل سختیها و خطرات کار است. تیغه تیز دستگاه فرز با کوچکترین بیاحتیاطی میتواند باعث قطع انگشت شود.
مریم چنان به مادرش حس اعتماد داده که مادر وقتی نگرانی مرا میبیند، با آرامش میگوید که جای نگرانی نیست: «اتفاقی نمی افتد، اگر حواس کسی نباشد خطرناک است ولی برای ما اتفاقی نمی افتد.»
سنگهای رویایی
وقتی از مریم درباره آیندهاش، رویاهایش و آرزوهایش میپرسم. مرا می برد به سوی جعبههای بستهبندی شده سنگهای تزئینی که در کنار دیوار کارگاه چیده شده اند: «۱۱ سال پیش پدرم فوت کرد، من اول دبیرستان مجبور شدم درسم را ول کنم. پا به پای مادرم کار کردم، کاری که دوست دارم و خودم انتخاب کردم. وقتی می خواستم پشت دستگاه کار کنم، گفتند که کار مردانه است. هنوز هم می گویند، ولی من دوست داشتم تکه سنگهایی که کنار هم میچینم را خودم برش بزنم و این کار را کردم. الان وضعیت کار بهتر شده، تقریبا همه کارهای سنگهای تزئینی را خودم انجام میدهم، از سنگبری تا چسباندن؛ در این کار متخصص شدهام، طوری که صاحبکارم، نظرات مرا میپرسد، پیشنهاداتم را عملی میکند و نتیجه خوبی هم میگیرد. من دوست دارم خودم کارگاه سنگ بری بزنم اما در کارگاه من، هم مردها کار میکنند و هم زنها. البته بیشتر از زنها و دخترها استفاده میکنم. چون با سلیقهترند و میتوانند با خلاقیت طراحی کنند.به نظر من هر کس که مهارت و علاقه داشته باشد، میتواند روی دستگاه یا هر قسمت دیگر کار کند.»
با دست سمت سنگهای تزئینی بسته بندی شده اشاره میکند و میگوید: «اینها جنسهای انبار است. من در کارگاه خودم، همیشه دوبرابر سفارشم انبار میکنم تا چند برابر سود داشته باشم. بیشتر کار میکنم و بیشتر تولید میکنم و همیشه بیشتر از سفارشم در انبار جنس خواهم داشت.»
میپرسم اگر فرصتی برای ادامه تحصیل داشته باشی درست را ادامه میدهی؟ جواب میدهد: «علاقهای به ادامه تحصیل ندارم ولی در اولین فرصت میخواهم بروم کلاس زبان.»
نگاهی به وانت آبی رنگی که کنارش پارک شده، میاندازد. لبخندی گوشه لبش مینشیند: «البته فعلا باید پولهایم را جمع کنم تا خودم وانت بخرم و کارهایی که خودم انجام می دهم را به مشتریها برسانم.»
وقتی از آرزوهایش حرف می زند، چشمهایش برق خاصی دارند، برقی که تو را مطمئن میکند این دختر روزی به تمام خواستههایش میرسد. (لیلا یوسف مدد/برنا)
396