جام جم سرا: کمبود تخت خالی این بیماران را در صفهای طولانی انتظار بستری شدن قرار داده و البته همان 10هزار تخت موجود نیز استانداردهای لازم را ندارند.
سال 91مراجع رسمی اعلام کردند که 21/1درصد مردم کشورمان به نوعی دچار اختلالات روانی هستند. این در حالی است که سازمانهای بیمهگر اعتقاد چندانی به تحت پوشش قرار دادن بیماران روانی ندارند و بهدلیل هزینههای بالای درمان بیماریهای روانی خانوادهها ترجیح میدهند به جای بستریکردن بیماران در بیمارستان به مراقبت از آنها در خانه بپردازند. نبود پوشش دولتی کافی باعث شده بخشی از این بار را خیریهها و انجمنهای غیردولتی بر دوش بکشند. آخرینبار نیز این وزیر بهداشت بود که درباره کمبود تخت برای بیماران روانی هشدار داد.
کمبود تختهای بیمارستانی مختص بیماران روانی موضوعی است که از سالهای دور مطرح بوده و همچنان بر زمین مانده است. یکی از دلایل اصلی این تأخیر، موضوع خودگردانی بیمارستانهاست که مسئولان و روسای بیمارستانها را به سمت درآمدزایی بیشتر سوق میدهد. وقتی درآمدزایی و خودگردانی برای یک بیمارستان حاکم باشد، مسئولان بیمارستان ترجیح میدهند به جای خدمت به بیماران روانی و بیماران سوختگی که بیشتر هزینه دارند تا سودآوری، دستگاههای گران قیمت تشخیصی بیاورند و مردم نیازمند را در بسیاری از موارد و بدون دلیلهای علمی تحت انواع عکسبرداریهای تشخیصی غیرمفید و غیرضروری قرار بدهند. متأسفانه بیمهها هم در بسیاری از موارد از این اقدامات حمایت میکنند. ولی برای خدمت رسانی به بیماران نیازمند روانی و سوختگی که در نهایت به سلامت عمومی جامعه آسیب میزنند و به نفع بیمههاست که از آنها حمایت کنند حمایت چندانی صورت نمیگیرد.
دکتر محمدباقر صابری زفرقندی، روانپزشک و مدیرکل سابق دفتر سلامت روانی، اجتماعی وزارت بهداشت میگوید: متأسفانه 3مشکل دیرینه که در تمام کشورهای دنیا وجود دارد و در کشور ما مزمنتر از دیگر کشورهاست، باعث شده تا مبتلایان به اختلالات روانپزشکی از خدمات درمانی محروم شوند. نکته اول انگ ناروایی است که در جامعه به این بیماران زده میشودو به همین علت خانوادهها تمایلی برای بستری کردن بیمارانشان در مراکز درمانی ندارند. نکته دوم اینکه عموما بیماران مبتلا به اختلالات روانپزشکی خودشان را بیمار نمیدانند تا احساس نیاز کنند که درمان شوند. سومین و مهمترین موضوع هم بحث هزینههای اختلالات روانپزشکی است که متأسفانه سازمانهای بیمهگر حمایت خوبی نمیکنند.
دکتر عباسعلی ناصحی، روانپزشک و عضو هیأت علمی دانشگاه نیز درباره دیگر مشکلات این افراد میگوید: در بیمارستانهای دولتی سازمانهای بیمهگر محدودیت سقف بستری 56روز را برای این بیماران اعمال میکنند درصورتی که برای سایر بیماران، این محدودیت را نداریم. اگر روزهای بستری بیشتر باشد بیمهها متقبل هزینه این بیماران نمیشوند. داروهای روانپزشکی که در چند سال اخیر تولید شده و مؤثرتر و کم عارضهتر از دیگر داروهاست هنوز تحت پوشش بیمهها نیستند. خدمات روان درمانی و مشاوره نیز که جزو خدمات ارائه شده به این بیماران است تحت پوشش بیمه نیستند و به ناچار یا پزشک از انجام خدمات سر باز میزند چون بیمار نمیتواند هزینه را پرداخت کند و یا خود بیمار از درمان صرفنظر میکند.
امید به نظام جامع سلامت
دکتر صابری زفرقندی با تأکید بر ضرورت رسیدگی به این موضوع مغفول میگوید: امیدوارم نظام جامع سلامت بتواند مشکل بیماران روانی را در جامعه حل کند. باید بیمارستانهای روانپزشکی و بیماران روانی را هم بهعنوان بخشی از بیماریهای عمومی جامعه دید.
خانوادههایی که یکی از اعضای آنها درگیر بیماری روانی است، حتی اگر تمام امکانات درمانی برایشان فراهم باشد باز هم با دردسرهای زیادی مواجه هستند. خانوادههای این افراد مجبورند ضمن سازگاری با این بیماران با استرس ناشی از علائم بیماری مقابله کنند. بسیاری از خانوادهها هم در برابر رفتارهای غریب و دشوار بیماران روانی ناتوان هستند. عدمهماهنگی و تفاهم در بین اعضای خانواده در شیوه برخورد با بیمار روانی، بیکاری بیمار، عدمسازگاری در زندگی اجتماعی، درک نشدن از سوی جامعه و کمبود اطلاعات در مورد بیمار مشکلاتی هستند که کمبود امکانات درمانی را باید قوزی بالای قوز دانست.(همشهری)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
جام جم سرا: شاید امروزه با شنیدن نام مسئولیت اجتماعی بیشتر یاد سازمانهای مردمنهاد بیفتیم اما معیدفر عقیده دارد که باید مسئولیت اجتماعی را در حوزه شرکتها و بهطورکلی جامعه نیز بررسی کرد. او همچنین بخشی از تشدید وضع فردگرایی افراطی را در جامعه، وجود سیاستهای نادرست چندسال اخیر میداند که رابطه یک طرفهای را از جانب دولت به سمت مردم ایجاد کرده است: «در نتیجه به این تفکر که تنها دولت متصدی رفع مشکلات در جامعه است دامن زده شده و میان تمام اقشار جامعه نوعی توقع افراطی از دولت ایجاد شده که حتی میان کارمندان دولتی نیز این شکاف و جدایی از ساختار دولت مشهود است.»
این جامعهشناس عقیده دارد که وجود تشکلهای دانشجویی و میدان دادن به آنها در دانشگاهها میتواند حس مسئولیت اجتماعی و نفع عمومی را در دانشجویانی که بعدها میخواهند وارد محیطهای کاری شوند بهوجود بیاورد یا در آنها وارد شود.
بحث پاسخگویی و مسئولیت اجتماعی را در فضای جامعه ایران درحال حاضر چگونه ارزیابی میکنید و تا چه حد امکان طرح اینگونه مسائل و پایبندی مردم و بنگاهها به این اصول را میتوان انتظار داشت؟
متاسفانه در چندسال گذشته تحتتأثیر سیاستهای کلان مدیریتی روند فردگرایی افراطی و گریز از نفع اجتماعی وضع تشدید شدهای در کشور پیدا شده است. هر چند در گذشته نیز این مشکل تا حدی در جامعه قابل لمس بود، با وجود این، اجرای سیاستهای نادرست در دولت گذشته رابطه یک طرفهای را از جانب دولت به سمت مردم ایجاد کرده است. در نتیجه به این تفکر که تنها دولت متصدی رفع مشکلات در جامعه است دامن زده شده و میان تمام اقشار جامعه نوعی توقع افراطی از دولت ایجاد شده که حتی میان کارمندان دولتی نیز این شکاف و جدایی از ساختار دولت مشهود است. بزرگ شدن دولت و نبود این روحیه در دولت که از خود تصویری در خدمت مردم نشان دهد در گسترش این وضع موثر بوده است.
از طرفی فاصله افراد تاثیرگذار و نخبه جامعه از توده مردم نیز روز به روز بیشتر شده است که همین امر دسترسی توده مردم را به افرادی که قادرند منادی تغییری در زندگی روزمره آنها باشند کوتاه کرده است. نمونه بارز بحث منفعتطلبی شخصی و دوری از نفع اجتماعی را میتوان در مورد اخیر ثبت نام یارانهها سراغ گرفت. آمار بالای ٩٠درصد ثبت نامی برای گرفتن یارانه با این توجه که عده زیادی از آنها به این مبلغ نیازی نداشتند گواهی بر کمرنگ شدن بحث مسئولیت اجتماعی در جامعه است.
در همه جوامع با بزرگتر شدن دولت و در نتیجه آن نحیفتر شدن عرصه عمومی برای شهروندان شاهد بروز آسیبهای بیشتر و همینطور بیانگیزگی و میل به گریز بیشتر بین مردم خواهیم بود. تشدید بحرانهای اخلاقی نتیجه ناگزیر چنین وضعیتی است |
نبود مدیریت در عرصه عمومی موجب بسط بیگانگی میان آحاد مردم شده است. در حالیکه با نگاهی به سابقه دینی و تاریخی مردم ایران میتوان رگههای پررنگی از مسئولیت اجتماعی را شاهد بود. نمونههایی از این گونه رفتارها در مناسبات دینی و همینطور جشنهای ملی نمود دارد. با این وجود در سایر عرصهها متاسفانه تنها در خلال روابط نزدیک خانوادگی و آشنایی میتوان ردی از دگرخواهی را مشاهده کرد. مواردی چون واقعه میدان کاج یا پل مدیریت تهران از جمله مصادیقی بودند که رفتار کاملا منفعلانه مردم در قبال ناگواریهای اجتماعی را نشان داد.
در این وضع چنانچه افرادی هم بهعنوان فعال اجتماعی ظاهر شوند غالبا بهعنوان تهدید برای جامعه قلمداد میشوند. نمونه آن را میتوان در نحوه برخورد و نگاهی که به تعدادی از جوانان در مورد همدلی و کمکرسانی به کودکان خیابانگرد چهارراه پارکوی شد، سراغ گرفت. وجود تعداد اندکی خیریه و نهاد فعال در عرصه اجتماعی در مقابل سیل گسترده آسیبهای اجتماعی نشاندهنده نوعی عدم توازن در این عرصه است.
تجربه نشان داده است که در همه جوامع با بزرگتر شدن دولت و در نتیجه آن نحیفتر شدن عرصه عمومی برای شهروندان شاهد بروز آسیبهای بیشتر و همینطور بیانگیزگی و میل به گریز بیشتر بین مردم خواهیم بود. تشدید بحرانهای اخلاقی نتیجه ناگزیر چنین وضعیتی است. چرا که در جامعه دارای مسئولیتپذیری بالا، مردم وقت کمتری برای بروز رفتارهای خشونتآمیز و مخرب اجتماعی دارند.
چه راهکارهایی را میتوان برای بسط مفهوم مسئولیت اجتماعی در سطح جامعه و همینطور در سطح شرکتها و سازمانها توصیه کرد؟
موضوع مسئولیت اجتماعی سازمانها در ٣حوزه جامعه، شرکتها و سازمانهای مردم نهاد تقسیم میشود.
تا هنگامیکه نتوانیم عرصه عمومی فعال و بانشاطی داشته باشیم انتظار داشتن روحیه مسئولیت اجتماعی در بین مردم بیهوده است |
از منافعی که شرکتها و سازمانها از اجرای طرحهای مسئولیت اجتماعی بهره میبرند میتوان از کسب اعتبار اجتماعی برای شرکتها، سود بلندمدت که در ازای پایداری شرکتی نصیب آنها میشود و همینطور گسترش حس مفید بودن برای کارکنان نام برد. مهمترین عایدی از اجرای طرحهای مسئولیت اجتماعی در جامعه گروههای هدفی هستند که منابع به منظور کمکرسانی به آنها صرف میشود. حرکتهای مردم نهاد باید شکل بگیرد.
لزوم اقدام در جهت بیگانگیزدایی در عرصه مدیریت کلان کشور کاملا ضروری است. بهطور مثال به جای عریض کردن خیابانها و محدود کردن دسترسی و تماس مستقیم افراد با یکدیگر باید به دنبال گسترش عرصه عمومی بود. درواقع تا هنگامیکه نتوانیم عرصه عمومی فعال و بانشاطی داشته باشیم انتظار داشتن روحیه مسئولیت اجتماعی در بین مردم بیهوده است. در کشورهای توسعهیافته با وجود اینکه ادعا میشود فردگرایی بالایی در آنجا حاکم است، شاهد هستیم که پاتوقها و عرصههای عمومی متعددی برای تعامل بیشتری شهروندان با یکدیگر وجود دارد. همین امر به بالا رفتن انگیزههای اجتماعی در جامعه کمک میکند.
مشابه این سیاست را میتوان در شرکتها و بنگاههای اقتصادی نیز پی گرفت. ایجاد عرصه عمومی در هر شرکت و فضا دادن به تشکلهای خرد میتواند روحیه همکاری و تعاون و همینطور مسئولیتپذیری را بین کارکنان افزایش دهد. بسیاری از کارکنان یک شرکت از مسائل و مشکلات یکدیگر آگاه نیستند. از این رو توجه به فضاهای ملموس و نزدیکتر برای بسط مسئولیت اجتماعی در جامعه نقطه آغاز مناسبی برای این مقصود خواهد بود. همین امر میتواند در بلندمدت کارآیی کارکنان شرکت را نیز ارتقا دهد.
چه فعالیتهایی در تعریف طرح مسئولیت اجتماعی سازمان میگنجد؟
فارغ از حمایتهای مادی، همدلی کردن و حمایتهای عاطفی میتواند نشان از روحیه مسئولیت اجتماعی در شرکتها و سازمانها باشد. اشکال جزییتر آن نیز بنابر فعالیتها و شرایط خاص موجود قابل طرح است. بنگاههای اقتصادی میتوانند در مباحث اجتماعی ازجمله معضل کودکان کار وارد عرصه شوند.
مدیران سازمانهای مردم نهاد باید هنگام تعامل و مذاکره با شرکتها خود را به جای مدیران آنها بگذارند و با توجه به ملاکهای تصمیمگیری آنها در راستای مأموریت و حوزه کاری شرکتها با آنها روبهرو شوند. پیدا کردن توافقی که به بازی برد-برد منجر شود و پرهیز از نگاه صرفا درآمدی به شرکتها باید در اینگونه تصمیمگیریها لحاظ شود.
سازمانهای مردم نهاد و سایر تشکلهای مرتبط در فضای اجتماعی کنونی ایران چه وضعیتی دارند و چه ظرفیتهایی برای اینگونه انجمنها به منظور بسط مسئولیت اجتماعی در جامعه قابل تصور است؟
سازمانهای غیردولتی بهعنوان عوامل اثرگذار در امور فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه، نقش ارزندهای دارند. آنها در فرهنگسازی در جامعه و شناختن و ریشهیابی مسائل اجتماعی و ارایه راهحلهای علمی برای رفع کاستیها، میتوانند با تقویت خودباوری و بکارگیری توان بالقوه و نیروی کارآمد قشر عظیمی از مردم، مانع هدر رفتن استعدادها شوند.
تشکلهای غیردولتی فرصت مناسبی برای حضور افراد جامعه به آنها میدهند تا با انجام کارهای داوطلبانه، به رشد فکری و بالا بردن تواناییهای خود بپردازند که اثرات مثبت آن در عرصه خانواده و جامعه، انکار ناشدنی است.
همچنین این سازمانها با جلب اعتماد و کمکهای مردمی، در ابعاد ملی و بینالمللی برای رفع گرفتاریهای اجتماعی، میتوانند عرصه مناسبی برای سازمانها ایجاد کنند تا این سازمانها در این عرصه به ایفای نقش پرداخته و مسئولیتهای خود را در قبال جامعهای که محور فعالیتهای اقتصادی آنها است، انجام دهند.
وقتی سرمایههای بنیادین در جامعه تقویت شود شاهد گسترش NGOها و سازمانهای مردمنهاد فعال در عرصه رسیدگی به آسیبهای اجتماعی خواهیم بود. درواقع NGOها خود معلول چنین فضایی هستند. فعالیتهای تبلیغی اینگونه سازمانها میتواند خود موتوری برای بسط سرمایه اجتماعی در جامعه شود. ایجاد تشکلهای صنفی در سازمانها یا رفع موانع بر سر تشکیل اینگونه انجمنها قدم موثر دیگری در این راستا است. هر چند وجود چنین تشکلهایی ممکن است سازمان مربوطه را دچار چالشهای جدیدی کند اما اثر آن در بلندمدت عاید کل جامعه خواهد شد.
همینطور در سطح دانشگاهها تسهیل شرایط برای ایجاد تشکلهای داوطلبانه میتواند به ارتقای روحیه مسئولیت اجتماعی در سازمانهای آتی که این افراد در آنها مشغول به کار میشوند کمک کند. به بلوغ رسیدن بنگاهها لازمه اثربخشی طرحهای مسئولیت اجتماعی و گنجاندن آن در اساسنامه شرکتها است. گره زدن چالشهای اجتماعی موجود در منطقه با مأموریت سازمانی شرکت باید در تعریف طرحهای مسئولیت اجتماعی لحاظ شود.
اجرای طرحهایی مشابه روز کار داوطلبانه کارکنان را تا چه میزان در ایجاد فضای مساعد برای پذیرش طرح مسئولیتپذیری اجتماعی مناسب میبینید و توجه به چه عرصههایی را برای اثرگذاری بیشتری اینگونه طرحها پیشنهاد میکنید؟
متأسفانه به دلیل تفرد شدیدی که درحال حاضر بین آحاد مردم جامعه وجود دارد، امکان وجود مشکلی خاص برای تعداد زیادی از افراد وجود دارد در حالیکه هیچ اقدام جمعی برای رفع آن شکل نمیگیرد. اجرای سازوکارهایی که به نزدیکی و تعامل بیشتر شهروندان منجر شود، در زدودن این اتفاقات در سطح جامعه موثر خواهد بود. در این بین توجه به روابط موجود در محیطهای نزدیک و داخل سازمانی که درگیری بیشتری را برای افراد ایجاد میکند میتواند شروع مناسبی برای رسیدن به مطلوب نهایی جامعه باشد. (شهروند)
*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.
جام جم سرا: به عبارت دیگر هر کسی که سلامت روانش مشکل دارد برای مثال اگر مبتلا به افسردگی باشد، خطر بیماری قلبی عروقی هم در آن بیشتر میشود یا کسی که مشکلاتی مثل اضطراب و استرس دارد بیش از دیگران در معرض ابتلا به دیابت و فشار خون و یا بیماریهای گوارشی قرار دارد.
درواقع اگر به بیماریهای روانی توجه شود علاوه بر ارتقای شاخص سلامت روان، شاخص کلی سلامت در جوامع بهبود پیدا میکند و بیماریهای مزمن هم به نسبت کمتر در میان مردم خواهیم داشت.
در مورد شیوع بیماریهای روانی میتوان آنها را به دو گروه تقسیم کرد؛ یک گروه آن دسته از بیماریهای بسیار شدید هستند که درواقع فرد ممکن است در طول بیماری اصول امور زندگی فردی و اجتماعی خود را هم از دست بدهد؛ این افراد به بستری و درمانهای جدی و متمرکزتر نیاز دارند؛ این نوع بیماریها چندان شایع نیست؛ در کل جامعه ما ممکن است از یک تا ٥درصد از افراد از اختلالات روانی حاد رنج ببرند.
دسته دوم از بیماریهای روانی که شدت کمتری دارند و شیوع آنها در سطح جامعه خیلی بیشتر است، بیماریهایی است که شاید برای مردم هم شناختهشدهتر باشد، مثل افسردگی و اضطراب؛ که آمارها شیوع این بیماریها را تا ٢٥درصد هم گزارش کردهاند. یعنی از هر ٤ نفر، یک نفر در طول زندگیاش ممکن است دچار این مشکلات شود و این یعنی همه ما در محیط اطرافمان افرادی را میشناسیم که با این مشکلات دست به گریبان هستند. بنابراین در حوزه روانپزشکی این نوع اختلالات خفیف به مشکلی فراگیر در سطح جامعه تبدیل شده است و حتی خود ما هم نمیتوانیم بگوییم از این معضلات مصون هستیم و خود و خانوادهمان هیچ وقت با این ناراحتیها مواجه نخواهد شد.
این گروه از بیماران روانی به دلیل اینکه شدت مشکلاتشان زیاد نیست، خودشان شاید آگاهی چندانی از نوع بیماری نداشته و قدرت تشخیص مشکلات سلامت روان را نداشته باشند؛ وضع امروز بهگونهای است که میزان تشخیص صحیح این بیماریها حتی در بین اقشار تحصیلکرده و پزشکان هم بالا نیست، یعنی امروز روانپزشکانی داریم که نمیتوانند این بیماریها را به خوبی شناسایی کنند. بنابراین نهتنها در سطح عامه مردم، بلکه در بین اقشار تحصیلکرده هم ممکن است این آگاهی به بیماریهای روانی وجود نداشته باشد.
دومین مسأله و مشکلی که درخصوص بیماریهای روانی و درمان آن در جامعه ما وجود دارد، مسأله مراجعه کردن برای درمان است.
متاسفانه این گونه بیماریها در جامعه ما و در بسیاری از جوامع دیگر با یک نوع انگ همراه است؛ یعنی فرد در مقابل پذیرش بیماری مقاومت میکند چون جامعه نسبت به آن نگاه منفی دارد؛ برای مثال بیماری که از افسردگی رنج میبرد، به دلیل نگاه بدی که در جامعه در مورد اختلالهای روانی وجود دارد، خود بیمار هم بد میداند که قبول کند و بازگو کند که افسرده است. این درحالی است که اگر همین فرد بگوید دلم درد میکند، سرم درد میکند یا ناراحتی گوارشی دارم، هیچ انگی در این بیماریها نیست و جامعه هیچ دید بدی به این بیماریها پیدا نمیکند.
با این حال متاسفانه جامعه ما به افرادی که سلامت روان دارند، نگاه منفی دارد و همین فضای منفی حاکم در جامعه باعث میشود این افراد با وجود اینکه مشکل اختلالات روانی دارند، به روانپزشک مراجعه نکنند و از اینکه کسی بفهمد آنها مشکل روان دارند و به روانکاو یا پزشک مراجعه کردهاند، بشدت هراس دارند.
این شرایط باعث میشود افراد، بیماری روانیشان را پنهان کنند که همین میتواند شرایط زندگی را برایشان سختتر کند. اختلالات روانپزشکی اغلب چند عاملی هستند یعنی یک عامل مشخص ندارند و دلایل متعددی در ابتلا به این اختلالات نقش دارند.
بهطورکلی میتوانیم این دلایل را به سه گروه تقسیم کنیم، دلایل زیستی، روانی و اجتماعی.
از ریشههای زیستی میتوان به مسأله ژنتیک اشاره کرد. مثلا کسی که پدر و مادرش دچار افسردگی بودهاند، احتمال ابتلای خودش هم به افسردگی افزایش پیدا میکند.
از دلایل زیستی دیگر هم میتوانیم بگوییم افرادی که بیماریهای غدد دارند، یا افرادی که بیماریهای سیستم عصبی مثل صرع دارند؛ هم احتمال بروز علایم اختلالات روانی در آنها بیشتر میشود.
بیماریهای شایع دیگر مثل دیابت و بیماریهای قلبی هم که پیشتر اشاره شد میتواند بر اثر افسردگی و اختلالهای روانی در فرد ایجاد شود، در عین حال میتوانند خود عامل بروز افسردگی و دیگر اختلالهای سلامت روان هم باشند.
غیراز عوامل زیستی، عوامل روانشناختی هم در بروز این بیماریها موثرند؛ این عوامل به ویژگیهای شخصیتی فرد برمیگردد. مثلا اگر فرد شخصیت مضطربی دارد و به خوبی نمیتواند با مشکلات کنار بیاید یا با افراد ارتباط برقرار کند و خود را با محیط اطرافش سازگار کند بیشتر در معرض ابتلا به اختلالهای سلامت روان است. البته این شکلگیری شخصیت هم چیزی نیست که فقط دست خود فرد باشد و به تربیت خانواده هم خیلی بستگی دارد. برخوردهای اجتماعی و رفتارهایی که در محیطهای بیرون از خانه مثل مدرسه، دانشگاه و محل کار با فرد میشود، در شکلگیری شخصیت فرد موثر است.
مکانیسمهای دفاعی که از نظر روانشناختی، فرد در برابر مشکلات دارد و میزان سازگاریاش با مشکلات میتواند بسیار تعیینکننده باشد؛ در این میان نگاهی که هر فرد به زندگی دارد یعنی منفینگری به آینده و کل زندگی نیز در خطر بروز مشکلات سلامت روان تاثیرگذار است.
یک عامل مهم دیگر که در کشور ما هم اهمیت بسیاری دارد، مسأله عوامل اجتماعی و تأثیر آن بر سلامت روان است. این عوامل مثل مشکلات اقتصادی، ناپایداریها و عدم اعتماد به آینده شغلی که زندگی اجتماعی افراد را تحتالشعاع قرار میدهد تأثیر مستقیم بر بروز بیماریهای روانی دارد.
شیوع اختلالات روانی از قبیل افسردگی، اضطراب و... در شرایط بیکاری، درآمد کم، تحصیلات محدود، شرایط کاری پرتنش، تبعیض و شیوههای زندگی ناسالم بیشتر میشود. مثلا امنیت شغلی باعث ایجاد آسودگی نسبی خاطر، رفاه و رضایت از زندگی میشود، در عوض نرخ بالای بیکاری موجب بروز اختلالهای جسمی و روانی است. ناامنی شغلی بر میزان ابتلا به بیماریهای اضطرابی و افسردگی و نیز قلبی - عروقی و عوامل خطر آنها تأثیر بسزایی دارد. (علیاکبر نجاتیصفا - روانپزشک/شهروند)
جام جم سرا: مد و مدگرایی پدیدهای است که کمابیش در میان همه اقشار جامعه وجود دارد؛ اما جوانان و نوجوانان بیش از دیگران به «مد» و «مدگرایی» اهمیت میدهند. امروزه جوانان با گسترش وسایل ارتباط جمعی و فناوریهای جدیدِ رایانهای، ارتباطات گستردهای با جوامع و فرهنگهای گوناگون یافتهاند و موقعیت آنها در شناخت و فهم ارزشها، باورها و انتخاب هنجارهای مطلوب، پیچیدهتر و مشکلتر شده است و چه بسا زمینههای موجود، باعث شده تا جوانان و نوجوانان به رفتارها و هنجارهای متضاد با ارزشهای جامعهی خویش رو آورند.
پریناز بنی سی، روانشناس و مدرس دانشگاه در برنامه «زندگی جاریست» گروه سلامت روان و خانواده رادیو سلامت با بیان اینکه شکل، رنگ، قواره، گاهی کیفیت، مارک و مدل را مد میگویند، گفت: اینها به صورت نامحسوس و گاهاً هدایت شده شیوع پیدا میکند، و به صورت مقطعی دارای رشد فزاینده میشود و بعد از یک مدتی فرو کش میکند، چون منشاء مد بیشتر از خارج از کشور است.
وی ادامه داد: معمولاً با مزاج، سلیقه و عرف خانوادهها همخوانی ندارد. بدین صورت که میتواند به صورت غیر ارادی در مقابل سنتِ حاکم بر خانوادها، قد بر علم کند.
این مدرس دانشگاه در ادامه بیان کرد: با توجه به اینکه در فرهنگ ما قایل به اعتدال هستیم گاه نقطه مقابل اعتدال قرار میگیرد. بدین صورت که یک رویه جاری بوده است که مورد توافق جسمی قرار گرفته، مد گاهی این توافق را از بین میبرد؛ و بیشتر برای جوانان جذابیت دارد، چون جوان دوست دارد مطرح شود. جوان فکر میکند دنیا را متفاوت ببینند.
وی با بیان اینکه جوان به دنبال انگیزههای مطرح شدن، متفاوت بودن، جلوهگری، متمایز بودن است، بیان کرد: این ویژگی جوانان باعث میشود که جوان خودبخود به طرف مد راغب شود. مد به خودی خود نه قابل تایید و نه قابل تکذیب است. هرگاه در مقابل ذائقههای جمعی قرار بگیرد ایجاد تنش نامحسوس میشود.
بنی سی با بیان اینکه خانوادهها با توجه به فرهنگ مدیریت حاکم میتوانتد واکنشهای رفتاری متفاوت اتخاذ کنند، اظهارکرد: در جایی که خانواده پدرسالاری است از طریق پدر و اگر مادرسالاری است از طریق مادر؛ ولی مهم این است که بدانیم در مقابل مدهایی که مورد توافق فرهنگ منطقه و جامعه نیست چه کار کنیم. آموزش و پرورش، گروه همسالان، تذکرات غیر مستقیم، رسانه و مطبوعات در این زمینه نقش مهمی دارند. (سلامت)
جام جم سرا: خانوادهها فقط در چنین محیطی میتوانند برای زندگیشان برنامه و اهداف بلند مدت ترتیب داده و با آرامش به موفقیت دلخواه خود دست پیدا کنند. این محیط سالم فقط موقعی ایجاد میشود که مردم از مسکن و تسهیلات مناسب زندگی، دسترسی به شبکههای حمایتکننده اجتماعی، سازمانهای قدرتمند در اداره امور مختلف اجتماع و مهمتر از همه امنیت در جامعه برخوردار باشند. برای اینکه یک جامعه بتواند رشد کند، خانوادهها باید چه در خانه و چه در بیرون و در محیطهای عمومی مانند محل کار، مدرسه ودانشگاه و... احساس امنیت کنند. خشونت چه در خانواده، چه در میان دوستان یا در همسایگی همیشه قربانی میگیرد. خشونت به شکلهای متفاوتی از دزدی گرفته تا حمله، تجاوز و مواردی که افراد جامعه را دچار ترس و وحشت میکند، وجود دارد.
خشونت فقط از سوی غریبهها صورت نمیگیرد، بلکه بسیاری از خشونتها از طرف فردی آشنا و حتی از اعضای خانواده است که به خشونتهای خانگی منجر میشود. متاسفانه دردنیای امروز در بیشتر جوامع خشونت در تمام شکلهایش به درون مدارس، محل کار و اماکن عمومی کشیده شده و از کیفیت زندگی مردم کاسته است و باید در این باره اقداماتی صورت داد.
روشهای بازدارنده خشونت
پیشگیری یکی از بهترین و موثرترین روشها برای ایمن کردن یک جامعه است. از طرفی یک تلاش جامع و چندجانبه برای خطاب قرار دادن ریشه عواملی که با خشونت در ارتباط هستند از جمله فقر، بیکاری، تبعیض، سوء استفاده، شکست تحصیلی، خانوادههای از هم پاشیده و سوءاستفادههای خانگی باید صورت پذیرد. این امر اتفاق نمیافتد مگر اینکه دولت و مردم به کمک یکدیگر آمده و برای خشکاندن ریشههای خشونت تلاش کنند.
معمولا برنامههای پیشگیری از خشونت از مدارس و تربیت کودکان و نوجوانان آغاز میشود و به دیگر سطوح جامعه میرسد.
در واقع مهمترین عامل برای کاهش خشونت در هر جامعهای راهنمایی و تربیت تک تک افراد جامعه است که باید از همان کودکی آغاز شود. با روشهای مختلف میتوان کودکی ملایم و به دور از خشونت تربیت کرد. از میان این روشها میتوان به برخی از آنها اشاره کرد:
1ـ ایجاد حس تعلق
کودکان باید از داشتن سرپرست خوب و حامی مطمئن باشند. همچنین تحقیقات نشان داده است که علاوه بر پدر و مادر، پدر و مادر بزرگ و اقوام نزدیک و سپس معلمان و مشاوران مدرسه تاثیر بسیار زیادی در تربیت فرزندان دارند. کودک وقتی حمایت اطرافیانش را داشته باشد هرگز گرفتار خشونت دیگران نمیشود یا خود دست به اعمال خشونتآمیز نمیزند.
2ـ رفتارهای مناسب
هرگز در برابر کودکان رفتار خشن نداشته باشید. آنها بلافاصله الگوبرداری میکنند. همچنین اگر رفتار نامناسبی از کودکتان سر زد او را بشدت تنبیه نکنید. رفتارهای خشن ما چه بدنی و چه کلامی باعث میشود آنها در آینده به افراد بی احساس و بیعاطفهای تبدیل شوند.
3ـ آموزش محبت
کودکتان را با محبت بار بیاورید. فرض کنید کودکتان هنگام بازی، کودک دیگری را کتک میزند. در این لحظه ممکن است او را مجبور کنید که صرفا عذرخواهی کند؛ اما یک عذرخواهی ساده باعث نمیشود کودک بفهمد چه کار بدی مرتکب شده است. به او کمک کنید تصور کند اگر او کتک میخورد چه حسی داشت. به این ترتیب میتوانید احساس دلسوزی را در کودکتان برانگیزید و بتدریج هوش عاطفی او را تقویت کنید.
4ـ ایجاد اعتماد به نفس
هرگاه کودکتان کارهای خود را بخوبی انجام داد، حتی کوچک، او را تشویق کنید و کاری کنید او احساس باارزش بودن کند و اعتماد به نفسش افزایش یابد. البته بی مورد او را تمجید نکنید که فقط باعث میشود خودبینی و غرور در وجودش شکل بگیرد. چنین غرورهایی در نهایت به خشونت منجر میشود. اما کودکی که به ارزش واقعی خود پی برده باشد هرگز در بزرگسالی رفتارهای خشن نخواهد داشت.
5 ـ روشهای آرامشسازی
بیشتر مردم وقتی ناراحت میشوند رفتارهای خشن از خود بروز میدهند، زیرا در کودکی یاد نگرفتهاند چگونه احساسات منفی خود را کنترل کنند. اگر از همان دوران کودکی تکنیکهای لازم در این باره به کودک یاد داده شود، او از همان دوران یاد میگیرد در زمان خشم و ناراحتی، رفتار خود را کنترل کرده و مناسبترین برخورد را نشان دهد.
آموزش صحیح به نوجوانان
نوجوانان در حساسترین سن خود قرار دارند که اگر به درستی هدایت نشوند ممکن است یا خود دست به خشونت بزنند یا گرفتار خشونت از ناحیه دیگران شوند. بنابراین لازم است به آنها نیز آموزشهایی داده شود. باید به نوجوانان مهارتهای لازم زندگی را آموزش داد و به آنها روشهای موفق شدن بدون اعمال خشونت را آموخت. در واقع مهارتهای زندگی به آن دسته از تواناییهای احساسی، اجتماعی و رفتاری گفته میشود که اگر افراد بویژه نوجوانان از آن برخوردار باشند دست به خشونت نمیزنند. آنها باید بیاموزند که مشکلات با دوستان خود را بدون خشونت حل وفصل کنند. همچنین باید از خطرات نوشیدنیهای الکلی و مواد مخدر آگاه باشند. بسیاری از افراد که به نوعی با این مواد سر وکار دارند بیشتر دست به خشونت میزنند یا گرفتار رفتارهای خشن اطرافیان خود میشوند.
اقدامات موثر
هرگز نمیتوان در جامعه و محلهای که پر از خشونت است، احساس امنیت کرد. تحقیقات نشان داده است در جوامع و محلههایی که افراد آن همه دست به دست هم داده و برای ایمن ساختن محل زندگی خود تلاش میکنند، موفقتر هستند. برای این کار به همسایههایتان بگویید که بدون همکاری آنها نمیتوانید کارموثری پیش ببرید:
* با همسایههایتان در مورد رفتارهای نامناسب کودکان و نوجوانانتان در محله صحبت کنید و البته با کمک کسانی که میتوانند مشاوره خوبی ارائه دهند راهی برای حل این مشکل پیدا کنید.
* اگر متوجه وجود خلافکاران، مثلا کسانی که دست به پخش مواد مخدر در محلهتان میزنند، بلافاصله پلیس را آگاه کنید.
* انجمنی تشکیل دهید تا هر وقت مشکل یا تهدیدی در محلهتان به وجود میآید با همفکری و جهتدهی صحیح آن مشکل را پیش از حاد شدن از میان بردارید.
دولت نیز برای رفع خشونت بخوبی میتواند با ارائه برنامههای صحیح اقدامات موثری انجام دهد:
*در اکثر جوامع متاسفانه خشونتهای زیادی علیه زنان دیده میشود که بیشترین این خشونتها از خشونتهای خانگی و از سوی همسران آنها دیده شده است؛ اما دولتهایی که توانستهاند قوانینی مناسب وضع کنند، به مقدار بسیار زیادی از این خشونت کاستهاند.
* دولت باید برنامه و تبلیغات گستردهای علیه خشونت ترتیب دهد و گروههای مختلفی را برای اجرای این برنامهها بهکار گیرد. همچنین با ایجاد کارگاههای رایگان به آموزش مردم برای بالا بردن مهارتهای اجتماعی آنها بپردازد و خطرات گسترده شدن خشونت در جامعه را به آنها یادآور شود. مردم با شرکت در چنین برنامههایی یاد میگیرند با روشهای مسالمت آمیز به اهداف خود دست پیدا کنند.
* در رفع بیکاری در سطح جامعه بکوشد. بیکاری به فقر منجر شده و فقر با خود بزهکاری میآورد. بنابراین جامعهای که افرادش بویژه جوانانش گرفتار بیکاری هستند احتمال اینکه دست به اعمال خشونتآمیز بزنند، بسیار وجود دارد. درضمن در کنار ایجاد اشتغال دولت باید به فکر برنامههای تفریحی و ورزشی جوانان نیز باشد.
* دولت باید برنامههایی ترتیب دهد تا جلوی هر نوع خشونت در اماکن عمومی چون مدرسه، محل کار و دیگر مکانها را بگیرد و جلوی هرگونه اعمال خشونت را گرفته و با آن با قدرت برخورد کند. با وجود چنین قدرتی کمتر کسی به فکر خشونت و بزهکاری علیه دیگران میافتد.
* رسانههای گروهی در این باره میتوانند بسیار موثر عمل کنند. مانند ساختن فیلم و سریالهایی عاری از صحنههای خشن که متاسفانه این روزها بشدت رایج شده است و صحنههای کشت و کشتار به وفور یافت میشود. بهتر است به جای ساخت این فیلمهای خشن، فیلمهایی که مهر و محبت را گسترش میدهد ساخته و نمایش داده شود.
کل افراد جامعه و مردم در کنار هم و با همیاری هم میتوانند جامعه و آیندهای عاری از خشونت داشته باشند.
lapdonline / مترجم:نادیا زکالوند
جام جم سرا به نقل از ایسنا: آدمهایی که فکرهایی دارند توی ذهنشان که ما بیخبریم و ما هم راحت از کنارشان میگذریم، مانند بسیاری از مشکلات روزمرهمان. کودکانی که نمیدانند چه میکنند یک لحظه شادند و با تمام وجودشان لبخند میزنند تا جایی که فکر میکنی چقدر سرخوشند. لحظه بعد دست میگذارند روی زانوهاشان و سر را میگذارند، در گریبان که ژستی میشود جالب برای عکاسی.
مینشینند یکجا و خیره میشوند به دیوار اتاق، بدون اینکه ذرهای به وجود تو در کنارشان اهمیت دهند. لحظه دیگر آنقدر هیجان دارند که از دیوار راست بالا میروند، نگاه نمیکنند زمان و مکان چیست و چه میشود.
دوست دارند کاری کنند و بی اینکه علتش برای ما قابل درک باشد، کارشان را انجام میدهند. کاری که همه ما یک زمانهایی دوست داریم انجام دهیم ولی کنترل میکنیم داخل جمع از این کارها نکنیم تا یک وقت مردم فکر نکنند دیوانهایم، مردم پشت سرمان حرف نزنند.
کودکانی که من در دبستان اکسیر دیدم، متفاوت بودند با دنیایی که در آن زندگی میکنیم. مدرسهای که ٥٠ دانشآموز در خودمانده دارد. دانشآموزانی که گاهی غم وجودشان آنقدر بالا میزند که سر به دیوار میکوبند و گریه میکنند. کودکانی با ذهنهای پیچیده. اوتیسم عامل این پیچیدگی است.
شاید توصیف من و امثال من از اوتیسم یک بیماری ناراحتکننده و رنجآور باشد که نمیتوان درکش کرد. کودکانی با درجاتی از عقبماندگی که خودشان هم نمیدانند چه میکنند، ولی اوتیسم چیز دیگری است. چیزی خارج از توصیفات ما. بیماریای که تنها کسی آن را درک میکند که از نزدیک با آن ارتباط داشته باشد. پدر و مادرهایی که سالهایسال تلاش کردند که بیماری کودکشان را به مردم بشناسند، ولی موفق نشدند و هنوز تلاششان به جایی نرسیده. پدری که میگفت جرأت نمیکند کودک اوتیسمیاش را رستوران ببرد. مردم غر میزنند گلایه میکنند و مینالند از دیدن چنین کودکانی.
پدری که مجبور است هر روز بعد از خستگی کار و زندگی، پسرش را چند ساعت داخل پارکها بچرخاند تا خسته شود و زود بخوابد. مادری که بیماری پسرش را پذیرفته و کنار آمده تلاش میکند تا هرچه زودتر پسرش بتواند حرف بزند، ولی از یک چیز خیلی ناراحت است، آن هم نگاه جامعه است. جامعهای شامل من و امثال من که سالمیم و نمیخواهیم افراد خاص را بین خودمان بپذیریم. مادری که میخواهد جامعه یک روی خوش به فرزندش نشان دهد، ولی چنین اتفاقی نیفتاده است.
مادرانی دیدم که اجازه نمیدادند دوربین عکاس به بچههایشان نزدیک شود. میترسیدند که کسی بفهمد یکییکدانهشان اوتیسم دارد. میترسیدند آبروی خانوادگی شان برود به خاطر یک بیماری. مادری که میگفت ما از رنجهایش خبر نداریم و نمیدانیم چه میکشد از وضعیتش. بیماری از یک طرف و نگاههای مردم از طرفی دیگر.
مادرانی که نگاهشان پر واهمه بود برای آیندهای که نمیدانند چیست. برای بچههایی که معلوم نیست فردا روز داخل این جامعه چه باید بکنند. چطور گلیمشان را از آب بیرون بکشند. چطور باید با مردمی ارتباط برقرار کنند که درکشان نمیکنند. در یک کلام چطور زندگی کنند. نگرانیهای از عمق وجود.
بیماری اوتیسم یا درخودماندگی مانند سایر بیماریهای روانی علایم و نشانههایی دارد که قابل تشخیص است. این بیماری به هیچ عنوان یک بیماری لاعلاج و ناخوشایند نیست و حتی برخی از صاحبنظران معتقدند که نوابغی چون ایزاک نیوتن، آلبرت اینشتین، جرج اورول، اچ جی ولز در صورتی که اوتیسم نداشتند نمیتوانستند به چنین جایگاهی برسند. لازم است سطح آگاهی جامعه ما از این بیماری افزایش یابد تا مردم راحتتر بتوانند در مورد این بیماری و کودکان مبتلا به آن قضاوت کنند. علایم و نشانههای اوتیسم بیشتر اوقات قبل از ٣ سالگی ظهور میکنند.
اوایل والدین کودک مبتلا به اوتیسم متوجه میشوند که کودکشان شروع به صحبت نکرده و مانند سایر کودکان همسنش رفتار نمیکند، اما اینکه کودک مانند سایر کودکان و در سن آنها شروع به صحبت کرده و بعد مهارتهای کلامی خود را از دست دهد، نیز ممکن است.
علایم اوتیسم شامل تأخیر در یادگیری صحبت کردن یا اصلا صحبت نکردن، انواع رفتارها، علایق و بازیهای تکراری برای مثال تاب خوردن مداوم، علاقه غیرطبیعی به بعضی از اشیاء و ناراحت شدن در صورت تغییر برنامه روتین زندگی و ناتوانی در گفتن اسم، برقراری ارتباط چشمی، اجتناب از نوازش شدن و بغل شدن یا کمک نخواستن و رفتار خودزنی مثلا کوبیدن سر به زمین یا دیوار یا با دستهاست.
ممکن است کودکان مبتلا به اوتیسم در رفتار با دیگران مشکل داشته باشند. وقتی این کودکان بزرگتر میشوند بعضی از آنها ممکن است بیشتر علاقه ارتباط با دیگران داشته و کمتر دچار پریشانی شوند. بعضی دیگر تقریبا سبک زندگی نزدیک به سبک زندگی سالم و عادی دارند. با اینحال سایر این کودکان باز هم در مهارتهای زبانی و اجتماعی دچار مشکل بوده و دوران نوجوانی و بلوغشان بیماری آنها را شدیدتر کند.
اغلب کودکان مبتلا به اوتیسم در یادگیری علم و مهارت کند بوده و بعضی از آنها نشانههایی از هوش پایین را نشان میدهند. سایر کودکان مبتلا به اوتیسم در یادگیری مشکلی نداشته اما در ارتباط اجتماعی، کلامی و زندگی طبیعی مشکل داشته باشند. تعداد کمی از کودکان مبتلا به اوتیسم تواناییهای بالایی داشته و مهارتهای مثال زدنی در بعضی از مهارتهای خاص همچون هنر، موسیقی یا ریاضی از خود نشان میدهند.
بهنظر میرسد که اوتیسم نوعی بیماری ژنتیکی و ارثی است. دانشمندان در تلاشند تا ژنی را که موجب ابتلای افراد به این بیماری میشود پیدا کنند. همچنین محققان هماکنون بر عوامل محیطی همچون عفونتهای ویروسی، عوارض و مشکلات هنگام بارداری و آلوده کنندههای هوا درحال تحقیق هستند تا ارتباط آن با بیماری اوتیسم را بسنجند.
جام جم سرا: داغ مرگ محسن خشخاشی هنوز تازه بود که این بار از زاهدان خبر رسید که معلمی با شیلنگ گاز به جان دانشآموز 9 سالهاش افتاده و او را به حدی کتک زده که رگ دستش پاره شده و دست به عفونتی شدید افتاده است، خبری دیگر که آه از نهادمان بلند کرد که بپرسیم چرا خشونت اینقدر عجیب در جامعه ریشه دوانده است.
نیازی نیست حتما مرگی اتفاق بیفتد یا معلولیتی حادث شود تا بدانیم خشونت چه سایه به سایه با ما حرکت میکند، چون حتی در عادیترین روابط مان مثل وقتی در صف اتوبوس ایستاده ایم، در مترو برای یافتن جایی برای پاهای بلاتکلیفمان تلاش میکنیم، به خرید میرویم یا مشغول هر کار دیگر در قالب یک شهروند ظاهر میشویم، خشونت با ماست. خیلی از ما خود ِ خشونت هستیم، خیلی دیگرمان نیز قربانی خشونت و اینها یعنی باید تدبیری برای کنترل خشم اندیشید.
آمارهای سازمان پزشکی قانونی یک مدرک مستدل برای اثبات ریشه دوانی خشونت در جامعه است، آماری از زبان مدیر پزشکی قانونی استان تهران که نشان میدهد در شش ماه نخست امسال بیش از 60 هزار نفر به دلیل نزاع به پزشکی قانونی آمدهاند و با این تعداد مراجعه، آمارهای سال 92 را به میزان 2.5 درصد رشد دادهاند.
این وضع پایتخت، شامل حال بقیه کشور هم میشود، طوری که آمارهای کشوری پزشکی قانونی از مراجعه بیش از 285 هزار فرد دست به یقه شده در پنج ماه نخست امسال به مراکز پزشکی قانونی کشور حکایت دارد.
سازمان پزشکی قانونی بتازگی اعلام کرده که در 10 سال گذشته بهطور متوسط هر سال 598 هزار و 374 پرونده نزاع به پزشکی قانونی ارجاع شده که رقم فاجعهباری است. این ارقام گویای این حقیقت است که چند برابر این آمار، خشونتگران و خشونت دیدگانی هستند که به مراکز پزشکی قانونی مراجعه نمیکنند، ولی در ترویج خشونت نقش دارند.
پس اگر دو فرد خشن، یکی در قالب دانشآموز و یکی در جایگاه معلم خبرساز میشود، به این معنی است که خشونت به مدرسه هم رسیده و این بیماری مسری که نامش خشونت است، همه نقشهای اجتماعی را مبتلا کرده است.
دقت کردهاید خیلی از ما دو سه دقیقه بعد از آغاز یک بحث، مثل بشکه باروت میشویم و حالت انفجاری پیدا میکنیم؟ دقت کردهاید بر سر موضوعات کوچک که میشود با خنده یا دستکم با سکوت تمامش کرد چه سختگیرانه حالت تدافعی میگیریم و به برخوردهای خشن متوسل میشویم ؟ پاسخ اگر بله است دلیلش این است که برای اکثر قریب به اتفاق ما خشونت نخستین راه برای مقابله با ناکامیها و فرار از موقعیتهای ناخوشایند است.
این خشونت هم حتما به شکل نزاع و کتک کاری و چاقو کشیدن و زخمی کردن همدیگرنیست، بلکه میتواند نیش زبانی باشد که از دهان ما بیرون میزند و فضایی خشونت بار را میسازد.
اینها همه مصادیقی از خشونت است که حسن موسویچلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی در گفتوگو با ما به آن اشاره میکند و میگوید: خشونتهای غیرکلامی و عاطفی حتی از خشونتهای جسمی که در آمارها ثبت میشود، بیشتر است.
او این خشونتها را به شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور ربط میدهد که ناخواسته بر رفتار افراد اثر میگذارد و آنها را به جایی میرساند که برایشان فرقی ندارد دانشآموزند، معلمند یا در چه محیطی مشغول بروز رفتارهای خشن هستند.
موسویچلک معتقد است، شاخصهای جامعه ما در حوزه اختلالات روانی نامناسب است، یعنی درصد شیوع این اختلالات میان ما بالاست، همچنین آمار افسردگیها رقم بالایی است و فشارهای متعددی به افراد در سنین مختلف وارد میشود و اینها در کنار این مشکل که بیشتر ما مهارتهای مقابله با مشکلات را بلد نیستیم، سبب شده تا رفتارهای خشونتآمیزی از خود نشان دهیم.
در واقع او در یک جمله جامعه را خلاصه میکند، جامعهای که با شاخصهای سلامت فاصله دارد و در آن به هم احساس تعلق نمیکنند، مسئولیتپذیریشان مقابل یکدیگر ضعیف است، با حقوق خود آشنا نیستند و به حقوق هم احترام نمیگذارند و برنامهای برای شاد بودن ندارند.
جامعه، احترام کم دارد
پس از دید رئیس انجمن مددکاران اجتماعی کشور، در موضوع خشونت، مردم در مظان اتهام هستند؛ مردمی که البته محیط زندگیشان در تبدیل آنها به آدمهایی خشن نقش دارد.
علی انتظاری، جامعهشناس البته برخلاف موسوی چلک، کمی از اتهام مردم میکاهد و در گفتوگو با جام جم ناهنجاریهای اجتماعی را مسبب اصلی بروز خشونت میداند، چرا که معتقد است رفتارهای خشن ناشی از مشکلات اجتماعی است.
این جامعهشناس به بیحرمتیهایی که به مردم میشود اشاره میکند و میگوید، مثلا وقتی خیابانها خراب است، پیادهروها مسدود است، ترافیک شهر مدیریت نمیشود یا وقتی مردم بهعنوان ارباب رجوع به ادارات و سازمانها میروند و به آنها بیاعتنایی میشود، همه نشانههایی از رواج بیحرمتی و از دست رفتن عزت نفس اجتماعی است. اینها همه از نظر او عاملی برای سرخوردگی و بروز خشونت است.
البته این جامعهشناس فقط این عامل را در خشن شدن رفتارهای اجتماعی موثر نمیداند که از نگاه او، وقتی میان توقعات مردم و امکانات اجتماعی فاصله معنادار وجود داشته باشد یا وقتی رسانهها خشونت را ترویج میکنند یا این که هنوز رفتارهای اقتدارگرا به جای راههای دموکراتیک استفاده میشود، نمیتوان از مردم توقع رفتارهای منطقی و دور از خشونت را داشت.
به باور انتظاری، نقص جامعه ما این است که مفاهمه اجتماعی را هنوز نیاموخته و زبان مردم ما در مراودات اجتماعی همچنان الکن است؛ نتیجه این الکن بودن این میشود که نمیتوانیم با آدمهای اطرافمان حرف بزنیم، بدون این که از خشونت استفاده کنیم. از دست رفتن تحمل و نقدناپذیر بودن هم از نگاه این جامعهشناس، محصول ضعف هنر نقادی در جامعه ماست که البته به باور او مسئول آموزش نقدپذیر بودن به آدمها نظام آموزشی کشور است که تماما پایش را از این حوزه بیرون کشیده است.
موسویچلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی نیز بر همین باور است و میگوید مشکل نظام آموزشی ما این است که از مددکاران اجتماعی و متخصصان رفتاری برای شناسایی و درمان افراد مشکلدار و نیز آموزش رفتارهای مطلوب اجتماعی استفاده نمیکند.
ولی وقتی خشونت به اندازهای که در جامعه ما گسترده شده، همهگیر میشود، فقط نمیشود سیستم آموزشی را در آن مقصر دانست، بلکه انتقاد را ابتدا باید از خانوادهها شروع کرد که نقش اول را در تربیت انسانهایی با رفتارهای استاندارد دارند.
با این حال خانواده نیز فقط کم کار این ماجرا نیست، بلکه مجموعه کشور و دولت نیز برای کنترل خشونت و از بین بردن عواملی که باعث گرگرفتن خشونت در جامعه میشود، نقش دارند. دولتمردان موظفند رفاه اجتماعی را تقویت کنند که دیگر کسی به واسطه مشکلات اقتصادی و اجتماعی، احساسات منفی خود را بر سر دیگران تخلیه نکند، همچنین آنها باید ایجاد جامعه سالم را در دستور کار قرار دهند تا مثل امروز موسوی چلک نگوید که در هیچکدام از برنامههای توسعه که تا به حال نوشته شده تشکیل جامعه سالم مدنظر نبوده است.
علاوه بر این، ایجاد بستر برای درمان خشم مثل کلینیکهای کنترل خشم که مدت هاست تشکیل آن به مردم وعده داده شده، ولی فعلا از آنها خبری نیست نیز باید در دستور کار قرار بگیرد، تا لااقل مردمی که به علت وجود ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصادی گرفتار خشم میشوند، در این کلینیکها بیاموزند که چطور از بشکه باروتی در حال انفجار به فردی منطقی که خودکنترلی دارد، تبدیل شوند.
راههای کنترل خشم
خشونت از عکسالعملهای نامطلوب و پرهزینهای محسوب میشود که ممکن است عواقب جبران ناپذیری داشته باشد. در واقع خشم یکی از هیجانهای پیچیده انسان و واکنشی متداول نسبت به ناکامی و بدرفتاری است. با این وجود روانشناسان برای کنترل خشم و جلوگیری از ابراز خشونت توصیههایی دارند:
خودآرامسازی: وقتی عصبانی هستیم، استفاده از مهارتهای خودآرامسازی بسیار مفید و اثربخش است. حقیقت دارد که میگویند وقتی عصبانی هستیم، پیش از این که پاسخ بدهیم باید تا عدد ده بشماریم. این کار به ما فرصت میدهد بهترین راه حل را انتخاب کنیم.
ارزیابی اولیه منطقی: یک نقطه شروع خوب برای آموختن شیوه مقابله با خشم، تجزیه و تحلیل ارزیابیهای اولیه خود است. وقتی ارزیابی اولیهای از رویدادی ناکام کننده و مشکلساز بهعمل میآوریم، باید معین کنیم آیا مساله ارزش ناراحت شدن دارد یا نه؟ اگر دریافتیم از خشمی بیاساس رنج میبریم، احتمالا این گونه خواستههای نامعقول را از خودمان داریم.
پذیرش حقوق و مسئولیتهای خود: بیشتر افراد تفاوت خودخواهی و احقاق حقوق خود را نمیدانند. رفتار پرخاشگرانه عملی خودخواهانه است، چون هدف آن برآوردن نیاز خود بیتوجه به خواسته دیگران است؛ ولی جراتورزی نشان میدهد ما انعطاف پذیر و اهل گفتوگو هستیم، همچنین نشان میدهد نسبت به مراقبت از خود، متعهدیم. ابراز عقاید، بیان احساسات و دفاع از ارزشهای خود هرگز به منزله خودخواهی نیست.
مذاکره و گفتوگو: برای جلوگیری از خشم بیجا باید اساس روابط بین فردی خود را بر مذاکره و گفتوگو بنا کنیم. در برخی موارد میتوانیم با تهدید و غلبه یافتن بر دیگران نظر خود را تحمیل کنیم، ولی اگر همیشه برعمل به شیوه مورد نظر خود اصرار کنیم در نهایت بهای این رفتار خود را خواهیم پرداخت. ممکن است گاهی موفق شویم، ولی تنها و منزوی خواهیم شد. اما اگر همیشه منفعل و تابع خواسته دیگران باشیم از هر نوع تلاشی برای مذاکره و گفتوگو اجتناب خواهیم کرد. پس بهترین راهحل آن است که مذاکره کننده خوبی باشیم.
پی بردن به ارزش گذشت: درس ارزشمندی که بسیاری در جریان رشد و تکامل میآموزند، پی بردن به قدرت گذشت است. وقتی انسان کسی را که به او بی حرمتی کرده است، میبخشد او را از کاری که مرتکب شده است، تبرئه نمیکند. در حقیقت گذشت به معنای از یاد بردن خطای افراد نیست. بلکه هنگامی که کسی خطای کس دیگری را نادیده میگیرد و میبخشد در واقع خود را از خشمگین شدن میرهاند و به امور روزمره خود میپردازد.
مریم خباز - گروه جامعه
جام جم سرا: ربابه غفارتبریزی، روانشناس بالینی، در رابطه با مشکلات زنان مطلقه بعد از طلاق گفت: متاسفانه بعد از طلاق برای بانوان مشکلات بسیاری به وجود میآید که از جمله آن میتوان به از بین رفتن اعتماد به نفس، افسردگی، درخواست بازگشت به زندگی قبلی خود هرچند مخدوش، مشکلات مالی و مسکن، بیاعتمادی مردم و جامعه به آنان اشاره کرد.
این روانشناس ادامه داد: از آنجا که بانوان بسیار آسیبپذیرتر از آقایانند و این آسیب پذیری بعد از طلاق به دلیلی مشکلات و ناهموارهای به وجود آمده افزایش پیدا میکند، بنابراین بانوان مطلقه بهتر است اگر قصد ازدواج مجدد دارند زندگی خود را در خانه پدری ادامه دهند و به سمت مجردی زندگی کردن و تنها بودن نروند تا کمتر مورد گزند عوامل خارجی قرار گیرند. همچنین میتوانند برای داشتن زندگی آرام و بیدردسر با کمک گرفتن از افراد دانا و دلسوز و مشاوره با این طرز فکر اشتباه و نادرست در مورد خود مبارزه کنند.
تبریزی با بیان اینکه خانواده نقش بسزایی در از بین بردن تفکرات اشتباه و نادرست و حمایت از این گروه از بانوان را بعد از طلاق دارد، خاطر نشان کرد: البته علاوه بر خانواده خود شخص نیز باید توان مبارزه خود را بعد از طلاق با افراد نادان و جامعه افزایش دهد. (باشگاه خبرنگاران)
جام جم سرا: گفتوگو با «امید علیاحمدی»، جامعهشناس و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد را درباره پیامدهای تکفرزندی در جامعه بخوانید:
آثاری را که تکفرزندبودن خانوادهها میتواند داشته باشد، میتوان به چندبخش تقسیم کرد؛ نخست تاثیری که این پدیده به شکل کلان دارد، بعد آثار میانه آن روی ساخت خانواده و در آخر تاثیراتی که تکفرزندی روی شخصیت افراد میتواند داشته باشد و آن را میتوان تاثیر خرد دانست.
در سطح کلان، مشخص است که تکفرزندی بر ساخت جمعیت اثر میگذارد. در آینده ممکن است جمعیت از میزانی که هست، کمتر شود. این تاثیر بسیار قابلتوجه است.
نکته دوم این است که ممکن است تکفرزندی روی ساخت جنسی هم تاثیر بگذارد؛ به این دلیل که وقتی یک خانواده میخواهد یک فرزند داشته باشد، طبعا بهواسطه فرهنگی که در جوامع مختلف وجود دارد و در جامعه ما هم کمابیش هست، ترجیح فرزند پسر موجب میشود تعداد دختران کاهش باید. این همان موضوعی است که در چین در عمل اتفاق افتاد. این اتفاق بعدها در هنگام ازدواج، انتخاب را دشوار میکند و برای همه امکان ازدواج وجود نخواهد داشت.
تاثیر دیگری که تکفرزندی بهطور کلان بر ساخت جمعیتی دارد، تاثیری است که روی سن مادران در نخستین فرزندآوری، میگذارد. ماجرا این است که وقتی خانوادهها به این نتیجه برسند که یک فرزند میخواهند، میتوانند سن فرزندآوری را بالاتر ببرند و این تصمیم، حتی سن ازدواج را که بالا رفته، بازهم بالاتر میبرد. تکفرزندی حتی روی سن پدر در نخستین فرزندآوری نیز تاثیر خواهد داشت.
نکته دیگری که در درباره اثر تکفرزندی بر ساخت کلان جامعه میتوان به آن اشاره کرد، اثر آن روی وضعیت اقتصادی جامعه است. با گسترش تکفرزندی، جمعیت فعال در آینده کمتر از آنچه ضرورت دارد، خواهد بود. بههرحال کاهش جمعیت منجر به کاهش نیروی انسانی فعال میشود و بر وضعیت اقتصادی کلی و درآمد ناخالص ملی اثر میگذارد.
وقتی تعداد اعضای خانواده کم میشود، مجموع روابط و حجم و چگالی روابط بین اعضای خانواده کاهش مییابد. در گذشته، وقتی تعداد بچهها بیشتر بود یا بعد خانواده بزرگتر بود، عملا تنوع روابطی که در درون خانواده ایجاد میشد، تعداد روابطی که ایجاد میشد و سهمی که اعضا برای رابطه میتوانستند داشته باشند -مثل رابطه با والدین و رابطه خواهرها و برادرها- بیشتر بود.
وقتی یک فرزند در خانواده باشد -پسر باشد یا دختر- امکان شناخت از جنس مخالف از طریق برادر و خواهر در درون خانواده، کمتر میشود. در وضعیتی که درون خانواده فقط یک جنس فرزند وجود دارد، فرصت تجربه جنسیتی کاهش مییابد و در نتیجه دانش فرد درباره جنس مخالفش، شناخت کافی و کاملی نخواهد بود |
وقتی تعداد بچهها کم میشود فرصتهای رابطه و تنوع روابط، کمتر میشود. با وضعیتی که در زندگی فردی ما بهدلیل شهرنشینی و دوری از شبکه خویشاوندی، روی داده و تنهایی که در جامعه ما کمکم به یک مشکل مهم تبدیل میشود، در عمل کاهش روابط اجتماعی به معنی این خواهد بود که تعلقات اجتماعی فرد و بستگیها و دلبستگیهایش کاهش مییاید و این بهطور کلی به ضرر سرمایه اجتماعی در جامعه خواهد بود.
واقعیت این است که اعضای خانواده از کسانی هستند که بیشترین میزان اعتماد به آنها وجود دارد. وقتی این اعضا کم میشوند، فرصت داشتن اعتماد و سرمایه اجتماعی که به این واسطه ایجاد میشود، برای خانوادهها کاهش مییابد؛ این نکته مهمی است.
نکته دیگر این است که وقتی یک فرزند در خانواده باشد -پسر باشد یا دختر- امکان شناخت از جنس مخالف که قبلا برای برادر و خواهرها در درون خانواده فراهم میشد، کمتر میشود. اما در حال حاضر و در وضعیتی که در یک خانواده فقط از یک جنس فرزند وجود دارد، فرصت تجربه جنسیتی کاهش مییابد و در نتیجه جامعهپذیری جنسیتی کم میشود و دانش فرد درباره جنس مخالفش، شناخت کافی و کاملی نخواهد بود.
مشکل دیگری که در نتیجه تکفرزندی در ساخت خانواده ایجاد میشود، این است که پیش از این و در خانوادههایی با تعداد فرزندان بیشتر، بچهها درون خانواده با برادر و خواهر خود امکان بازی داشتند و میتوانستند برخی مهارتهای اجتماعی و زندگی خانوادگی و همچنین مهارت تحمل فرد دیگر را فرابگیرند.
وقتی تعداد فرزندان کمتر میشود، فرصت برای جامعهپذیری خانوادگی هم کمتر میشود. چون فرصت بازی و یادگیری کودک از برادر و خواهر کوچکتر و بزرگتر کمتر است و این بر جامعهپذیری و کسب مهارتهای اجتماعی در زندگی فرد تاثیر منفی میگذارد. این موضوع، مشکل بزرگی را در آینده ایجاد میکند.
نکته دیگر بههرحال تاثیری است که تکفرزندی بر شخصیت فرزندان میگذارد. بچهها وقتی تنها هستند، فرصت بازی و جامعهپذیری و تجربه اندک خانوادگی، عملا آنها را در موقعیتی قرار میدهد که فرصت کسب مهارتهای اجتماعی آنها، کمتر میشود و شخصیت آنها پیچیدگیهای لازم برای زندگی در جامعه کنونی را نخواهد داشت. بهعلاوه، در آندسته از بچهها ظرافتهای رفتاری و بلوغ اجتماعی و بهطور کلی پرورش اجتماعی کاهش مییابد، یا حداقل ایجاد آن برای والدین بسیار وقتگیر و پرهزینه خواهد بود.
نکته دیگر این است که وقتی یک بچه درون خانواده است، توجه بیش از اندازه خانواده به او، نوعی فردگرایی، خودخواهی و خودباوری بیش از اندازه و کاذب را ممکن است در او ایجاد کند که بعدها وقتی نوجوان رشدیافته در شرایط مورد بحث، با واقعیتهایی که در جامعه وجود دارد مواجه میشود، ممکن است دچار برخی سرخوردگیها شود؛ چون تجربه زندگی خانوادگی آنها و برخوردی که جامعه با او دارد، در عمل متفاوت است.
از اینها که بگذریم، تکفرزندی آثار غیرمستقیمی نیز ممکن است بر جامعه داشته باشد. بسیاری از خانوادهها تصور میکنند هزینههای داشتن دوبچه بهمراتب از یکبچه بیشتر است، این در حالی است که در عمل هزینههای اجتماعی و اقتصادی داشتن دوبچه دوبرابر هزینههای داشتن یکبچه نیست. درواقع، داشتن چندفرزند هزینههای کمتر اجتماعی ایجاد میکند چون والدین تجربه فرزندآوری را دارند.
فرزند اول تجربهای را ایجاد میکند که در پرورش فرزند دوم موثر است و با رفتن به سمت تکفرزندی، این تجربه از جامعه دریغ میشود. برای والدین لذت فرزندداشتن و لذت فرزندپروری در هنگام پرورش فرزندان دوم و بعدی، بیشتر میشود. والدین در فرزند اول بهدلیل فقر تجربه فرزندآوری و فرزندپروری در عمل دچار زحمت بسیار زیادی میشوند و در واقع، تجربهای که به اینترتیب اندوخته میشود برای فرزندان دوم و بعدی به کار برده نمیشود. بهعبارت دیگر، در صورت گسترش تکفرزندی، جامعه آینده، جامعه افرادی خواهد بود که در خانوادههای تکفرزند و با تجربه تکفرزندی بزرگ شدهاند.
اهمیت این موضوع را میتوان با درنظرگرفتن آنکه عموما شخصیت بچههای اول، دوم و سوم و بعدی اندکی با هم متفاوت است، در این دانست که جامعهای که از افراد دارای تجربه زندگی خانوادگی متنوع ساخته شده، جامعهای متنوعتر و مهارت افراد آن برای برخورد با موقعیتهای مختلف، بیشتر خواهد بود.
اگر بپذیریم که فرزندآوری و فرزندداشتن تعهد به مناسبات خانوادگی را افزایش میدهد، این به آن معناست که پدرومادری که فرزند بیشتری دارند علیالقاعده در عمل مسوولیت بیشتری در قبال خانواده خواهند داشت.
وقتی تعداد بچهها کم میشود و مسوولیت کمتر، ممکن است روی تداوم خانواده و نگهداشتن خانواده، اثر غیرمستقیم داشته باشد. غیرمستقیم از آن جهت که ممکن است با یک بچه هم همان تعهد وجود داشته باشد ولی قطعا وقتی بچهها بیشتر هستند، حداقل طول دوره تعهد به زندگی خانواده در والدین افزایش مییاید و این، تداوم خانواده را ضروریتر میکند.
وقتی زوجین به آینده و روابط و مناسبات خودشان اطمینان چندانی ندارند و در خانوادهها ثبات و پایداری نیست، طبیعی است که ترجیح دهند همان یک بچه را داشته باشند |
اگر حداقل طول دوره مراقبت در تکفرزندیها، 10تا 12سال طول بکشد، وقتی تعداد بچهها به دو میرسد، این تعهد به سالهای بیشتری افزایش مییابد و به این ترتیب، تعداد بیشتر فرزند عملا به معنی اهمیت بیشتر خانواده در زندگی افراد جامعه خواهد بود.
به نکتههایی که من عرض کردم باید این نکته را هم اضافه کرد در شرایطی که زوجین اطمینانی نسبت به آینده نداشته و به روابط و مناسبات خودشان هم اطمینانی چندانی ندارند و در خانوادهها ثبات و پایداری کافی نیست، طبیعی است که ترجیح بدهند همان یک بچه را داشته باشند تا اینکه در چنین فضایی تعداد بیشتری فرزند را اضافه کنند. واقعیت این است که خانوادههای تشکیلشده و زوجین دچار احساس ناامنی اقتصادی و اجتماعی هستند. آنها با توجه به هزینههایی که فرزندپروری به آنها تحمیل میکند، در وضعیت فقر حمایت اجتماعی که در جامعه ما وجود دارد و اینکه کسی نیست که به داد والدین برسد، به علاوه اینکه در نسل خودشان اثر تعداد بالای فرزندان و هزینههای آن را تجربه کردهاند، بهترین ترجیح برایشان آن است که به سمت تکفرزندی بروند. بنابراین به نظر میرسد اگر شرایط بهبود یابد و امنیت اقتصادی و تامین اجتماعی بهگونهای تقویت شود که خانوادهها احساس کنند اگر دو یا بیشتر بچه داشته باشند، جامعه حمایت بیشتری از آنها میکند، از تکفرزندی فاصله خواهند گرفت.
وقتی بچهها، برادر و خواهر ندارند، در نسل بعدی طبعا فرزندانشان نه عمو خواهند داشت، نه خاله و نه دایی و عموزاده و نه خالهزاده. درواقع، از یکسو با توجه به اهمیتی که ساخت خویشاوندی در جامعه ما دارد و در آینده نیز خواهد داشت، تکفرزندی باعث کاهش اهمیت خویشاوندی در جامعه ما میشود. اندازه اهمیت نظام خویشاوندی را در یک جامعه، میزان حمایتی که خویشاوندان از همدیگر به عمل میآورند، تعیین میکند. این اهمیت بستگی کامل دارد به میزان قدرت و تنوع سازمانهای حامی خانواده یا سازمانهایی که در مواقع بحرانی، میتوانند به مدد خانواده بیایند.
بر این اساس، چون در جامعه ما روند طیشده در جایگزینی سازمانهای حمایتی کند بوده، نظام خویشاوندی هنوز از اهمیتی قابل توجه برخوردار است؛ اگرچه در مقایسه با گذشته از طول و عرض آن کم شده است.
به این وضعیت باید گستردهترشدن دایره همسرگزینی را اضافه کرد. کمشدن تعداد خویشاوندان خونی و گسترش ازدواجهای غیرخویشاوند، دایره و گستره افراد قابل اعتماد را پیرامون فرد کاهش میدهد. البته باید گفت علیالقاعده در جامعه جدید باید منتظر روابط و نهادهای عقلانی بود؛ جایی که بدون حتی آشنایی حداقلی هم افراد جامعه میتوانند با اتصالهای ارگانیک و رشد اخلاق عمومی و مدنی، به همدیگر اعتماد کنند. اما در شرایطی که رشد مختصات جامعه جدید با کندی صورت میگیرد، از بین رفتن بنیانهای خویشاوندی میتواند به سرمایههای اجتماعی در جامعه نیمهسنتی ما لطمه وارد کند. مگر آنکه رشد مدنیت در جامعه، تندتر از روند تخریب ساختارهای سنتی باشد که خویشاوندی و روابط آن یکی از اقلام مهم آن تلقی میشده است.
به نظر من، نسل تکفرزندها بهدلیل اینکه مهارتهای اجتماعی و زندگی خانوادگی و تعلقهای خانوادگی و تعریفی که از خانواده دارند متفاوت از نسل پیشین است، نسلی که به وجود خواهند آورد تعریفی از خانواده خواهد داشت که به یقین از تجربه زیسته خودشان متاثر خواهد بود. بنابراین نمیتوان انتظار داشت که نسل بعدی، برای خانواده اهمیتی بیش از خانواده پدری خودشان قایل باشند. در هر صورت، این موضوع کاملا به برداشتی که ما درباره خانواده داریم، مرتبط است.
گروهی در جامعه ما و حتی در بین دانشمندان، معتقدند در آینده خانواده اهمیتی کمتر از امروز خواهد داشت. اما گروهی معتقدند خانواده کارکردهایی دارد که هرگز هیچ سازمانی نمیتواند آنها را انجام دهد. بنابراین قویا معتقدند خانواده بهعنوان یک ساختار ضروری در آینده وجود خواهد داشت. این گروه دوم بر حمایت و تداوم خانواده پای میفشارند. اگر ما خود را به گروه دوم نزدیک میدانیم، طبعا باید خود را به خانواده و حمایت از آن متعهد بدانیم. در این صورت، حمایت از خانواده مستلزم این است که خانواده جایی مهمتر در زندگی فردی و اجتماعی داشته باشد و یکی از نمودهای این اهمیت، سرمایهگذاری بیشتر در زندگی خانوادگی و مثلا داشتن فرزند بیشتر است.
در هر حال، وقتی تکفرزندها بعدا ازدواج میکنند، اولا تمایلی به بیش از یک فرزند نخواهند داشت و این سیر ادامه خواهد یافت. همچنین آنها بهدلیل تجربه اندکی که از زندگی خانوادگی دارند و اینکه تجربهای از برادری و خواهری نداشتهاند، دانش کافی برای پرورش فرزند ندارند. بهعنوان نمونه، خانوادهای که یک پسر داشته است وقتی این پسر ازدواج کند و دختردار شود، این پدر بهدلیل نداشتن تجربه از فرآیند رشد و تفاوتهای زیستی، رشدی و روانشناختی دختران، نمیداند با دختر چگونه برخورد کند. حال اگر این فرزند به هر دلیل فاقد مادر باشد، پدر قطعا در تربیت دخترش دچار مشکل خواهد شد، اگرچه ممکن است بتواند مشکلات دانشی خودش را به هر صورت برطرف کند اما یقینا وقت و انرژی زیادی را از او خواهد گرفت.
در گذشتهای نهچندان دور، خانوادهها فرزندان زیادی داشتند که وقتی ازدواج میکردند با خانوادههای دیگر پیوند میخوردند و در عمل، شبکه ارتباط و اتصال خانواده را با بسیاری از خانوادههای دیگر برقرار میکردند و جامعه از شبکههای ارتباطی قوی برخوردار میشد.
وقتی خانواده یک بچه دارد و بچه با فرد دیگری ازدواج میکند، مسلم است که ارتباطات این خانواده هستهای که یک بچه دارد با خانوادههای محدودی برقرار میشود، شبکه کمتر از گذشته گسترش مییابد، اتصالهای اجتماعی کمتر میشود و به نوعی ما با کوچکتر شدن خانوادهها و ارتباطات خویشاوندی مواجه خواهیم بود.
به نظر میرسد تجربه برادری و خواهری، تجربهای منحصربهفرد است که هرگز با روابط دوستانه نمیتواند جایگزین شود. این رابطه مستلزم نوعی صمیمیت بیهمتا و اعتماد درونی و خودبهخودی است. به عبارت دیگر، برادران و خواهران تا بهدلیلی اعتمادشان از هم سلب نشود، به همدیگر اعتماد و اطمینان دارند.
در شرایط تکفرزندی، احتمال آنکه یک فرزند بتواند از پدر و مادرش یا یکی از آنان مراقبت کند، بسیار کم خواهد بود |
اما در روابط دوستانه، این علقه و اطمینان باید ایجاد شود. اگرچه ممکن است یک دوست در شرایطی خاص از یک برادر یا خواهر به ما نزدیکتر باشد اما این رابطه، پایداری روابط خواهرانه یا برادرانه را ندارد. بنابراین جامعهای که در آن همه افرادش تجربه بیواسطه از برادری و خواهری دارند یا خواهران و برادرانی دارند، با جامعهای که اعضایش کمتر از این تجربه برخوردارند، از پشتوانه و احساسی و عاطفی بیشتری برخوردار خواهد بود.
در هر حال جامعه فاقد تجربه برادری و خواهری، نمیتواند روابط دوستانه را جایگزین روابط خواهری و برادری کند؛ حتی اگر بعضا این دونقش با هم همپوشیهایی داشته باشند اما به یقین هر یک تجربهای متفاوت و بیهمتا هستند.
بهطور کلی، یک فرزند از عهده نگهداری پدر و مادر خود بر نخواهد آمد. در گذشته، از بین چهار، پنج بچه بالاخره یکی، دونفر پیدا میشدند که از والدین یا عموما یکی از آنان به دنبال فوت یکی دیگر، مراقبت میکردند. در شرایط تکفرزندی، احتمال آنکه یک فرزند بتواند از پدر و مادرش یا یکی از آنان مراقبت کند، بسیار کم خواهد بود. اگرچه ممکن است گفته شود در آینده نیازی به مراقبت فرزندان از والدین نخواهد بود اما مطمئنا هیچکس نمیتواند ادعا کند که والدین کهنسال بینیاز از روابط خانوادگی و عاطفی قوی خواهند بود.
در نهایت باید گفت تکفرزندی و تمایل به آن در خانوادههای ایرانی احتمالا تمایلی موقتی است که با ترمیم شرایط اجتماعی و افزایش احساس اطمینان و ثبات در آینده، کاهش خواهد یافت. تا آن زمان، قطعا نمیتوان به خانوادههایی که یک فرزند دارند یا تنها یک فرزند خواهند داشت، خرده گرفت. (نگین حسینی/شرق)
سکینه کفایی به آثار رایگان شدن زایمان طبیعی در قالب اجرای طرح تحول سلامت، اشاره کرد و افزود: اختصاص تعرفه تشویقی به ماما و پزشک در زایمان طبیعی، باعث دلگرمی ارائه دهندگان این خدمت شده و این میتواند، نقطه قوت برنامه رایگان شدن زایمان طبیعی در کشور باشد.
وی در ادامه با انتقاد از تخصیص نابرابر تعرفه تشویقی زایمان برای ماما و پزشک، تاکید کرد: با توجه به حضور بیشتر ماما در کنار مادران، اختصاص تعرفه ۳۰ درصدی در مقایسه با تعرفه ۶۰ درصدی پزشک، که حضور کمتری در بیمارستان دارد، منطقی نیست.
کفایی، خواستار بازنگری تعرفههای زایمان طبیعی شد و گفت: به نظر میرسد که ماما و پزشک، هرکدام بر اساس خدمتی که ارائه میدهند، باید سهم واقعی خود را دریافت کنند.
وی همچنین از پرداخت نشدن حق الزحمه کلاسهای آمادگی زایمان طبیعی در بیمارستانهای دولتی خبر داد و افزود: با توجه به اینکه ماماها، نقش اثرگذاری در ترغیب مادران به انجام زایمان طبیعی دارند، پرداخت نشدن حق الزحمهها، باعث دلسردی ماماها شده است.
عضو شورای عالی نظام پزشکی، از نبود مراکز مشاوره خدمات مامایی در برخی از شهرها و استانهای کشور گلایه کرد.
کفایی در ادامه به با اشاره به فعالیت ماماهای بخش خصوصی و انگیزه آنها برای همراهی در ترویج فرهنگ زایمان طبیعی، تاکید کرد: بر اساس آنچه در دستورالعمل ترویج زایمان طبیعی آمده است، باید همه تسهیلات زایمان برای ماماهای فعال در بخش غیردولتی فراهم شود تا امکان زایمان طبیعی در مراکز دولتی فراهم شود. اما، هنوز قراردادی با ماماها منعقد نشده است که امکان انجام زایمان طبیعی در مراکز دولتی فراهم شود.
وی با انتقاد از بیمهها که هنوز با ماماها قرارداد ندارند، افزود: جامعه مامایی کشور انتظار دارد که بیمهها به خواسته ماماها احترام گذاشته و با آنها قرارداد ببندند (مهر)
553