مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

پای صحبت دختری که گفتند: «نامزد مرتضی پاشایی» است!

جام جم سرا به نقل از ریتم زندگی: رابطه و آشنایی ما برمی گردد به ۱۷ سال قبل، یعنی دوستی مرتضی پاشایی با برادرم. اما همکاری و آشنایی نزدیک‌تر حدود ۵ سال است که بین ما به وجود آمده. به خاطر می‌آورم برادرم در منزل جشن تولد گرفته بود، گفت یکی از دوستانم را هم دعوت کرده‌ام که صدای بسیار زیبایی دارد. آن دوست مرتضی پاشایی بود؛ او به خانه ما آمد و به افتخار برادرم ترانه‌ای با ساز خواند و اجرا کرد و همه مهمان‌ها با هیجان او را تشویق کردند و از اجرای زیبایش لذت بردند. همانجا به او گفتم که من مطمئنم شما به جاهای خیلی خوبی می‌رسید.

از آن شب به بعد مرتضی پاشایی را ندیدم تا چند سال بعد که قطعه «یکی هست» را منتشر کرد و من برای تبریک به ایشان پیامی دادم «که یادتان هست که گفتم موفق می‌شوید؟»‌‌ همان موقع بعد از کمی گفتگو مرتضی به من گفت که این روز‌ها در حال جمع کردن یک گروه و تدارک دیدن کنسرت هستم و می‌خواهم از شما برای طراحی لباس‌هایم کمک بگیرم، چون می‌دانست که من در این زمینه فعالیت می‌کنم و من پیشنهادش را قبول کردم و همکاری نزدیک ما آغاز شد.

اوایل اجرا‌ها زیاد نبود اما مطمئنم بودم که مرتضی ستاره درخشانی خواهد شد. از آنجایی که قبلا ویولن می‌زدم کمی گوش موسیقی داشتم و حس می‌کردم که صدای زیبایش مورد توجه قرار می‌گیرد. برای طراحی لباس کارم را آغاز کردم، می‌دانستم که علاقه زیادی به یکی از خوانندگان پاپ معروف دنیا دارد، برای همین در کار‌هایم فاکتورهایی را در نظر می‌گرفتم که شبیه ستاره مورد علاقه‌اش باشد. من از مرتضی خواهش کردم که فرم مو‌هایش را تغییر بدهد. اصلا دلش نمی‌خواست این کار را انجام دهد و مو‌هایش را کوتاه کند، ولی با اصرار من قبول کرد. تا دو ساعت اول بعد از کوتاهی، خودش از دیدن چهره‌اش در آیینه شوکه شده بود، اما بعد به این نتیجه رسید که‌ ای کاش زود‌تر این کار را می‌کردم. بخصوص وقتی واکنش دیگران را می‌دید که همه تایید می‌کردند و می‌گفتند چقدر با موی کوتاه زیبا‌تر شدی.

زمان گذشت و این همکاری ادامه داشت. گاهی مرتضی معده درد شدید می‌گرفت و همین امر باعث شد که تصمیم بگیرد سراغ دکتری برود و آزمایش و عکسی تهیه کند. تا آن روز کذایی که معده درد شدیدی گرفت. این بار خیلی بد‌تر از دفعات قبل بود و به اصرار دوستان و خانواده‌اش برای آزمایش و ویزیت پیش دکتر رفت و متوجه شدند که توموری در معده اوست. باز هم قضیه خیلی جدی به نظر نیامد و در تاریخ ۱۸ آبان ۹۲ در بیمارستان نیکان جراحی کوچکی انجام داد و به خانه آمد. بعد از چند روز جواب آزمایش و نمونه برداری‌ها آماده شد. یک تیم پزشکی و روانکاو سراغ مرتضی آمدند. باورمان نمی‌شد که آن‌ها پیام آور چه خبر تلخی هستند.

مهربان‌ترین و افتاده‌ترین آدم زندگی من مرتضی پاشایی است. با همه مهربان بود و اصلا اهل غیبت و کینه ورزی و دروغ گفتن نبود. همه دوستان نزدیکش می‌دانند که تا چه حد شوخ طبع و پر انرژی بود، دل هیچ کس را نمی‌شکست حتی کسانی که اصلا از نظر راه و روش و شیوه و تفکر زندگی با او همخوانی و همفکری نداشتند

ابتدا با او صحبت کردند و گفتند که به نظر ما تو خیلی قوی و با اراده هستی و می‌توانی از پس مشکل جدیدی که پیش رو داری بربیایی. بیماری معده تو پیشرفته‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنی و باید مراحل درمانی آغاز شود. مرتضی به آرامی پرسید یعنی سرطان؟ دکتر گفت سرطانِ سرطان که نه، ولی خب، تقریبا بله سرطان! شاید اسم سرطان خیلی سنگین و هولناک است اما تو با اراده می‌توانی به آن غلبه کنی.

چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت. من و مادر مرتضی کنارش بودیم. او اتاق را ترک کرد و لحظاتی با خودش خلوت کرد. رفتیم تا ببینیم در چه شرایطی است. آن لحظه بود که صدای گریه آرامش را شنیدم و بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون آمد و فقط یک جمله گفت: «من نمی‌خواهم بمیرم.»

قرار بر آغاز دوره شیمی درمانی شد و اجراهای مرتضی روز به روز بیشتر و فشرده‌تر می‌شد. اما اصلا حاضر نبود لحظه‌ای موسیقی را کنار بگذارد و می‌گفت انرژی‌ای که از مردم و صحنه می‌گیرم مثل شیمی درمانی به درمانم کمک می‌کند.

قدر ثانیه‌هایم را می‌دانم

مرتضی را از زمانی می‌شناختم که اصلا شناخته شده نبود، ولی این ویژگی او برای من کاملا شناخته شده و بارز بود. عشق به موسیقی، پشتکار و تواضع، بنابراین حتی سرطان هم نتوانست او را از علاقه‌اش جدا کند، بلکه این بیماری باعث شد که او سرعت کار و موفقیتش را بالا‌تر ببرد و از همه لحظاتش استفاده مفید بکند، خودش می‌گفت من قدر تک تک ثانیه‌هایم را می‌دانم و می‌دانم که این لحظات ارزشمند است.

مرتضی قبل و بعد از شهرت

مرتضی هیچ فرقی با قبل نکرد، حتی آن دوره‌ای که معروف نبود همین قدر متواضع و فروتن بود. حس می‌کردم درست شبیه همین مثال است که درخت هر چه پر بار‌تر افتاده‌تر و سر به زیر‌تر. به جرات می‌گویم افتاده‌ترین آدمی که در زندگی دیدم مرتضی پاشایی بود. دلم نمی‌آید فعل بود را به کار ببرم. پس می‌گویم مهربان‌ترین و افتاده‌ترین آدم زندگی من مرتضی پاشایی است. با همه مهربان بود و اصلا اهل غیبت و کینه ورزی و دروغ گفتن نبود. همه دوستان نزدیکش می‌دانند که تا چه حد شوخ طبع و پر انرژی بود، دل هیچ کس را نمی‌شکست حتی کسانی که اصلا از نظر راه و روش و شیوه و تفکر زندگی با او همخوانی و همفکری نداشتند.

با آن‌ها هم به روش خودشان برخورد می‌کرد و به این تفاوت عقیده و سلیقه احترام می‌گذاشت. حس می‌کنم او با همه فرق داشت.

روند کاری او بعد از سرطان و تغییر رفتارش

به نظرم مراقب بود تا مبادا کسی را برنجاند، البته قبلا هم هرگز این کار را نمی‌کرد، اما مراقبتش بیشتر شده بود. همیشه می‌گفت من اصلا به مرگ فکر نمی‌کنم.

او این اواخر با خنده می‌گفت آنقدر شایعه مرگ مرا منتشر کرده‌اند که اگر این بار واقعا بمیرم یک نفر هم برای خاکسپاری من نمی‌آید و همه می‌گویند باز هم شایعه است

تا لحظات آخر به برنامه اجرا‌هایش فکر می‌کرد. اول از همه ملودی‌ها را از پشت تلفن برایم می‌گذاشت و گوش می‌دادم و به نظر افراد نزدیک زندگی‌اش توجه می‌کرد و اهمیت می‌داد.

تغیر استایل و کلاه و...

همیشه به ست بودن لباس‌هایش توجه می‌کردم، چون ظاهر برایش بسیار مهم بود. این به این معنی است که او آراستگی را دوست داشت و همان طور که گفتم از طرح لباس‌های مایکل جکسون هم ایده می‌گرفتم و به نظرم می‌آمد که باید فرم لباس‌هایش با لقبش همخوانی داشته باشد. مرتضی لایق و شایسته واژه امپراتور است.

تغییر استایل بعد از بیماری

چون برایش ظاهر بسیار مهم بود، وقتی که مو‌هایش را به خاطر شیمی درمانی از دست داد، گفت که می‌خواهم کلاه سرم کنم. پس کلاه باید به بقیه لباس‌هایش می‌آمد و همین امر باعث شد تا یک تغییر اساسی در تهیه و طراحی لباس‌ها به وجود بیاید. همین جا باید بگویم مرتضی که تا این حد ظاهرش را آراسته می‌کرد و دلش نمی‌خواست مردم او را با چهره پریشان و بیمار ببینند و حتی وقتی پرستار‌ها به اتاقش می‌آمدند عینکش را می‌زد، حال یک فرد بی‌معرفت و از خدا بی‌خبر می‌آید و در آن حال دلخراش از مرتضی فیلم و عکس می‌گیرد. من آن فیلم را ندیده‌ام و هرگز نمی‌بخشیم کسی را که چنین بی‌رحمی‌ای در حق مرتضی کرد...

احساس کلاه و عینک

مدام سوال می‌کرد بچه‌ها ظاهرم بد نیست، همه ما می‌گفتیم نه، با موی کوتاه و کت آبی خیلی هم خوش تیپ هستی.

آن زمان شایعه سرطان او بسیار پیچیده بود و مرتضی خودش دوست نداشت کسی علت تغییر استایل و نام بیماری را بداند. ناراحت می‌شد و غصه می‌خورد و حتی به خود شما گفت باید یک گفتگو یا مطلبی بنویسید که در آن اشاره‌ای به کلمه سرطان نشود، اما هوادارانم بدانند که من بیماری پیشرفته معده دارم و قاعدتا تحت درمانم. چون این شایعه‌ها انرژی من را می‌گیرد، وقتی که از خواب بیدار می‌شوم و مادرم یا دوستی با صدای لرزان به من زنگ می‌زند و تا گوشی را برمیدارم با گریه می‌پرسد مرتضی زنده‌ای؟ هم خودم شوکه می‌شوم و هم عزیزانم آسیب می‌بینند، اما وقتی که این شایعات بیشتر شد دیگر به آن‌ها اهمیت نداد و با انرژی بیشتر کارش را ادامه داد.

این اواخر با خنده می‌گفت آنقدر شایعه مرگ مرا منتشر کرده‌اند که اگر این بار واقعا بمیرم یک نفر هم برای خاکسپاری من نمی‌آید و همه می‌گویند باز هم شایعه است.

علایق مرتضی

اول موسیقی، موسیقی، موسیقی و بعد همیشه می‌گفت من عاشق غذا خوردن هستم، البته این اواخر از خوردن هر غذایی محروم شد، غذای خانگی را به شدت دوست داشت، اما روزهای آخر ناچار بود که از طریق سرم و دارو نیازهای بدنش را تامین کند.

به دنبال معجزه

او فقط می‌دانست بیماری‌اش سخت است، به پیمان عیسی‌زاده سرپرست گروه و دوستش اعتماد کامل داشت و تمام مدارکش را به او سپرد تا با دو سه تیم پزشکی در مورد بیماری و مراحل درمان صحبت کنند. پیمان با کشورهای مختلف و تیم‌های پزشکی زیادی مشورت کرد و همه و همه همین نظر را داشتند؛ سرطان، شیمی درمانی، زمان محدود، معجزه.

شنیدم که می‌گفتند مرتضی روز شنبه به خاک سپرده شده و مراسم یکشنبه نمادین بوده! هرگز این واقعیت ندارد

مرتضی به تیم پزشکی‌اش اعتماد کامل داشت اما این را می‌گفت که اگر کسی بیاید بگوید با هر مبلغی و در هر کجای دنیا امکان درمان تو وجود دارد، لحظه‌ای تامل نمی‌کنم و همه دارایی‌ام را می‌دهم تا این بیماری از بین برود و درمان شود.

محبوب‌ترین ترانه مرتضی

روز برفی؛ بعد از اینکه در بیمارستان نیکان جراحی شد و بعد از اینکه قرار شد از بیمارستان به خانه بیاید، همه دوستان به خانه‌اش رفتیم برای استقبال؛ آنجا روی کامپیو‌تر روز برفی را که خودش خوانده بود، برای اولین بار پخش کرد. وقتی از پشت کامپیو‌تر بلند شد، تقریبا هیچ کس در اتاق نبود، همه یکی یکی با گریه از اتاق بیرون رفتند اما خودش حتی قطره‌ای اشک نریخت. غم عجیبی در آن کار موج می‌زد، هیچ کس جرات نداشت حتی کلمه‌ای در مورد این بیماری لعنتی حرفی بزند. حال آن غم ترانه روز برفی در وجود همه ما ریشه کرده.

خاکسپاری مرتضی

یکشنبه ساعت ۷:۳۰ شب مراسم خاکسپاری انجام شد، شنیدم که می‌گفتند مرتضی روز شنبه به خاک سپرده شده و مراسم یکشنبه نمادین بوده! هرگز این واقعیت ندارد.

همان طور که می‌دانید شنبه مرتضی را از بیمارستان بهمن برای شست و شو به بهشت زهرا بردند تا روز یکشنبه جمعیت بدرقه کنندگان مرتضی بعد از تالار وحدت بدون معطلی به قطعه هنرمندان بیایند. اما واقعا این جمعیت و این استقبال با شکوه قابل پیش بینی نبود و یکشنبه ظهر این اتفاق نیفتاد، چراکه حتی آمبولانس حاوی مرتضی نتوانست خودش را به در ورودی قطعه هنرمندان برساند و با آن وضعیت نمی‌شد که مراسم انجام شود، بنابراین دوباره پیکرش را به سردخانه برگرداندند و قرار بر این شد که خاکسپاری تا قبل از اذان انجام شود، اما هر چقدر صبر کردند بهشت زهرا خلوت نشد، بنابراین تا ساعت هفت و نیم شب صبر کردیم.

مادر مرتضی هرگز راضی نبودند که خاکسپاری فرزندشان انجام شود اما اطرافیان این مادر داغدیده را متقاعد کردند و به یادش آوردند که در دین اسلام هم این اتفاق قبلا افتاده و ایشان قبول کردند و ساعت هفت و نیم شب یک شب پاییزی تلخ با او وداعی ابدی کردیم و در تاریکی شب مرتضی پاشایی برای همیشه ترکمان کرد.

جا دارد که تشکر ویژه‌ای کنم از علی لهراسبی که یک سال زندگی مرتضی را بعد از تشخیص سرطان مدیون او هستیم، مرتضی را از این دکتر به آن دکتر می‌برد و ما توانستیم فرصت بیشتری برای بودن در کنار این موجود آسمانی و دوست داشتنی داشته باشیم. (فرشته ملک محمود/تماشاگران امروز)


ادامه مطلب ...

عاشق دختری شده‌ام که پدرش ثروتمند است

جام جم سرا به نقل از خراسان: برای رسیدن به ازدواج موفق، توصیه می‌شود که علاوه بر سایر مسائل، در زمینه اقتصادی نیز خانواده‌های دختر و پسر، یکسان و هم سطح باشند. البته همسطح بودن به معنی مشترک بودن تمام ویژگی‌ها میان ۲ خانواده نیست، بلکه به معنی نزدیک بودن حداکثری خانواده دختر و پسر در سطوح مختلف است.


ارزیابی ویژگی‌های دختر مورد علاقه‌تان

همسطح بودن ویژگی‌های خانواده شما و دختر مورد علاقه‌تان، به موفقیت شما در ازدواجتان کمک شایانی می‌کند هرچند ممکن است با مدیریت درست بتوانید مشکلات هم سطح نبودن در بعضی زمینه‌ها را کاهش دهید.
به طور کلی توصیه می‌شود دختر مورد علاقه‌تان را از نظر اعتقادی و اخلاقی، موقعیت اجتماعی، فرهنگی و... مورد ارزیابی قرار دهید. برای اینکه نتیجه این ارزیابی درست و قابل اعتماد باشد، باید به همراه خانواده‌تان به خواستگاری این دختر در هر شهری که زندگی می‌کند بروید و این ویژگی‌ها را از نزدیک بررسی کنید.


بررسی مسائل زندگی در شهر دیگر

با توجه به اینکه گفته‌اید دختر مورد علاقه‌تان در شهر دیگری زندگی می‌کند، بررسی آداب و رسوم مردم آن شهر باید مورد توجه شما قرار بگیرد. گاهی تفاوت آداب و رسوم، باعث مشکلات زیادی در زندگی مشترک می‌شود.
همچنین درباره اینکه بعد از ازدواج می‌خواهید در شهر همسرتان زندگی کنید یا همسرتان باید به شهر شما بیاید هم فکر کنید. این هم نکته‌ای است که نباید از آن غافل شوید؛ چراکه شاید به خاطر شغل شما یا به خاطر خانواده همسر آینده‌تان، نتوانید در اینکه در کدام شهر زندگی کنید، به توافق برسید.


صداقت با خانواده طرف مقابل

اگر در همه معیار‌ها بجز مسائل اقتصادی همسطح هستید، تفاوت اقتصادی بتنهایی اگر معیار پررنگی در نظر خانواده دختر مورد علاقه‌تان نباشد، قابل چشمپوشی است. توجه داشته باشید که در این بین، صداقت شما در بیان موقعیت واقعی خانواده‌تان مهم است و آگاه کردن طرف مقابل مهم‌تر و اساسی‌تر به نظر می‌رسد چراکه اگر هر ۲ نفر شما با آگاهی کامل تصمیم گیری کنید، کمتر دچار مشکلات پس از ازدواج خواهید شد.
صحبت کردن دختر و پسر در جلسات خواستگاری پیش از ازدواج درباره خود، خانواده‌ها، وضعیت شغلی و تحصیلی، تا حدودی نگرانی‌های آن‌ها را برطرف می‌کند. تنها توصیه به شما، آگاهی داشتن از وضعیت یکدیگر، ارزیابی و سپس تصمیم گیری است. (اعظم متین‌نژاد - کار‌شناس ارشد روان‌شناسی)


ادامه مطلب ...

ازدواج با دختری ۱۲ ساله: مشکلات از همه جا می‌بارد!

جام جم سرا به نقل از خراسان: مشخص است که شرایط سختی را تجربه می‌کنید. با همسری که دوستش دارید به مشکل خورده‌اید و از طرف دیگر مادری دارید که به جای کسب راهنمایی از او، باید رعایت بیماری‌اش را بکنید.


نگذارید مشکلاتتان بیشتر شود

احتمال دارد که ۶ سال تفاوت سنی شما با همسرتان، موجب بروز بعضی اختلاف نظر‌ها و عقاید در زندگی مشترکتان شده باشد. به عبارت دیگر، ممکن است دنیای شما و دنیای همسرتان آن قدر با هم متفاوت باشد که نتوانسته‌اید آن‌ها را با هم همسو کنید. با توجه به سنتان، احتمالا خدمت سربازی و یافتن شغل را هم پیش رو دارید که این‌ها هم در زمان خود می‌تواند، تنش آفرین باشد. پس قبل از اینکه مشکلاتتان بیشتر شود باید به دنبال رفع مشکلات و افزایش توانمندی‌های خود باشید.


شناسایی چالش‌ها

هر تغییری باید از خودتان شروع شود. در ابتدا باید تمامی مواردی را که موجب بروز مشکل در زندگیتان شده است، فهرست و بررسی کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا دید وسیع‌تر و بهتری به آنچه که باید انجام دهید، به دست آورید؛ مثل این که: در حال حاضر در چه مواردی با همسر خود اختلاف نظر دارید؟ دیدگاه شخصی شما و همسرتان درباره زمینه‌های اختلافتان چیست؟ تاکنون چه اقدامی برای حل آن‌ها انجام داده‌اید؟ نقش شما در پدید آمدن و ادامه این تنش‌ها چه بوده است؟ آیا خانواده خود یا همسرتان هم در این تنش‌ها تأثیری داشته‌اند یا خیر؟


شناسایی توانمندی‌ها

برای اینکه بر تنش‌ها غلبه کنید باید توانمندی‌هایی داشته باشید. ممکن است این توانمندی‌ها از قبل در شما وجود داشته یا نیاز باشد آن‌ها را به دست آورید و یاد بگیرید. علاقه شما به همسرتان تا چه اندازه به شما در کنترل اوضاع کمک کرده است؟ تاکنون چه تنش‌ها و چالش‌هایی بوده که توانسته‌اید آن را حل کنید؟ آیا شخص قابل اعتمادی وجود دارد که مورد اعتماد شما و همسرتان باشد و بتواند به شما کمک کند؟ بعداز جواب دادن به این سوال‌ها، باید مهارت حل مسئله را در خود افزایش دهید تا راحت‌تر بتوانید مشکلاتتان را حل کنید.


اطلاعاتتان را درباره زندگی مشترک بیشتر کنید

برای اینکه بهترین نتیجه را در این زمینه به دست آورید، همسرتان هم باید با شما در این موارد همراهی کند. باید بدانید که این زندگی مشترک شماست و هیچ فردی به اندازه خود شما دلسوز این زندگی نیست. پس باید با همدیگر برای نجات آن تلاش کنید. شما و همسرتان به دلیل ازدواج در سن پایین، خیلی زود‌تر از آنچه که باید با واقعیت‌های زندگی زناشویی مواجه شده‌اید و به همین خاطر تحمل و حل آن برایتان سخت و حتی غیرممکن به نظر می‌رسد. بنابراین لازم است در این مدت با مطالعه بیشتر یا با استفاده از کمک فردی با تجربه و متخصص در حوزه خانواده تجربه‌ای کسب کنید تا از بروز مشکلات بزرگ‌تر در آینده پیشگیری کنید. (جواد غفوری نسب - کار‌شناس و مشاور خانواده)


ادامه مطلب ...

دختری ۵ سال کنار جسد مادرش خوابید

جام جم سرا: همسایه‌های زن ۵۵ ساله در شهر مونیخ آلمان به دلیل اینکه او اجازه نمی‌داد هیچ کس وارد خانه‌اش شود، به او مظنون شده و موضوع رو به پلیس گزارش دادند .

آنها به پلیس گفتند که برای مدت طولانی است مادر ۸۳ ساله او را نیز ندیده‌اند و او ناپدید شده است .

ماموران پلیس بعد از وارد شدن به خانه این زن به یک کشف شوک برانگیز رسیدند.، آنها جسد تقریبا مومیایی شده مادر او را را روی تخت دونفره ای پر از تکه های خرد شده جسد دیدند.

این زن که اسمش فاش نشده است، تایید کرد که او از سال ۲۰۰۹ که مادرش به مرگ طبیعی مرد، یعنی به مدت ۵ سال کنار او هر شب می‌خوابیده است.

این زن ۵۵ ساله حالا به یک بیمارستان روانی منتقل شده است.(باشگاه خبرنگاران)


ادامه مطلب ...

شده‌ام دختری تنها که مدام احساس حقارت می‌کند

جام جم سرا: درباره مشکل کنونی شما باید بگویم که ابراز ناامیدی، احساس حقارت و اعلام نارضایتی از وضعیتتان مشکلی را حل نمی‌کند بلکه تلاش برای تغییر در روند زندگی است که به شما کمک می‌کند.

در بعضی از مشکلاتی که مطرح کرده‌اید، شما هیچ نقشی نداشته‌اید؛ به طور مثال اینکه پدر و مادر پیر و بی‌سوادی دارید، مشکلی نیست که به خاطر آن ناراحت باشید.


مدام افکار منفیتان را مرور نکنید

یادتان باشد که اگر آنچه نوشته‌اید، مانند اینکه خیلی تنهایم، احساس حقارت می‌کنم و هیچ چیز شادم نمی‌کند، دائما در ذهنتان مرور کنید، دیگر چیزی از اعتماد به نفستان باقی نمی‌ماند پس سعی کنید از مرور دایمی افکار منفی و ناامید کننده خودداری کنید. اعتماد به نفس، شرط موفقیت شما در مراحل مختلف زندگی است پس کسب آن را با جدیت دنبال کنید؛ چراکه ثبات شخصیت و پایداری جوان در برابر دشواری‌ها و تنگناهای زندگی در گرو اعتماد به نفس بالا و خودباوری است.


استعداد‌هایتان را شناسایی کنید

با توجه به اینکه هنوز ازدواج نکرده‌اید، باید گفت برخی از کسانی که ازدواج نمی‌کنند، دچار این گونه فشارهای روحی و روانی می‌شوند. زندگی این گونه افراد در برخی موارد ممکن است با افسردگی همراه باشد، اما آن‌ها نباید خود را دست کم بگیرند.

اگر به هر دلیلی شرایط ازدواج را ندارند برگزیدن هدفی دیگر موجب تلاش و کوشش بیشتر و وارد شدن به جامعه می‌شود و گاهی موقعیت ازدواج تازه و نویی را ایجاد می‌کند و مشکل برطرف می‌شود، اما اگر فرد خود را به دلیل نداشتن موقعیت ازدواج و تجرد در موضع ضعف ببیند و احساس افسردگی کند به گوشه نشینی روی می‌آورد و دست از فعالیت می‌کشد. این شرایط را سخت‌تر می‌کند و حتی موقعیت‌های آینده را از فرد می‌گیرد. همچنین با توکل بر خداوند به آینده امیدوار باشید، توانایی‌ها و استعدادهای خود را شناسایی و برای ارتقای آن‌ها کوشش کنید. (اعظم متین‌نژاد - کار‌شناس ارشد روان‌شناسی/خراسان)


ادامه مطلب ...

دختری مغرورم و کسی را برای درددل‌کردن ندارم

از گفته‌های شما می‌توان چنین استنباط کرد که از یک طرف دوست دارید با دیگران ارتباط برقرار و درد دل کنید و از آنان برای مشکلاتتان راه چاره و راهکار بگیرید و از طرف دیگر سخت نگران این هستید که دیگران وارد حریم شخصی شما بشوند و با پی بردن به اسرار درونیتان، شما را تحت کنترل و فشار قرار دهند و این خود عاملی می‌شود تا به دیگران اعتماد نداشته باشید. توجه داشته باشید که انتخاب فرد مناسب برای درد دل ضروری به نظر می‌رسد البته به این شرط که فرد قابل اعتمادی پیدا کنید.


قابل اعتماد باشید

توجه داشته باشید که ما در عین حال که به دیگران اعتماد می‌کنیم خود نیز باید فردی قابل اعتماد باشیم چرا که لازمه اعتماد به دیگران از مورد اعتماد بودن دیگران به دست می‌آید. زمانی اعتماد بین دو نفر شکل می‌گیرد که به‌شناختی معمول و معقول درباره یکدیگر رسیده و همچنین حد و مرزهای مشخصی برای برقراری ارتباط و حفظ روابط موفقیت آمیز تعیین کرده باشند.


درباره دیگران پیش داوری نکنید

برای اعتماد به دیگران، هر زمانی که متوجه شدید درباره فردی پیش داوری می‌کنید، به خودتان یادآور شوید که ذهن ناخودآگاه‌تان می‌تواند این ذهنیت اشتباه را به شما ثابت کند حتی اگر حقیقت نداشته باشد. تنها راه پیدا کردن حقیقت درباره دیگران این است که از هرگونه تعصب دوری کنید آن موقع است که خواهید فهمید چه فردی واقعا قابل اعتماد است و چه فردی نیست.


هیچ وقت دروغ نگویید

با صداقتتان به دیگران اجازه دهید به شما اعتماد کنند. افرادی که مدام دروغ می‌گویند، معمولا خودشان هم در اعتماد کردن به دیگران مشکل دارند چون فکر می‌کنند که بقیه هم مثل خودشان هستند؛ بنابراین در حالت کلی تلاش کنید تمام عادت‌های اخلاقی اشتباه خود را ترک کنید.


خودتان را قبول کنید

بالا بردن احساس ارزشمندی و پذیرش خود و توانایی‌های بالقوه‌تان، گامی مهم برای برقراری ارتباط موثر توام با اعتماد به دیگران است. اگر شما از اعتماد به نفس بالایی برخوردار و به عبارت کلی خودتان را قبول داشته باشید، خیلی راحت‌تر می‌توانید به دیگران اعتماد کنید.


لازم نیست به همه اعتماد کنید

با این حال توجه داشته باشید که لازم نیست به همه افراد اعتماد کنید فقط باید بدانید که افرادی وجود دارند که می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد. طبیعتا پدر، مادر، برادر و خواهر بهترین افراد برای اعتماد کردن هستند البته در این زمینه هم کمی دقت ضروری به نظر می‌رسد. هرگز از روی احساسات عاطفی به فردی اعتماد نکنید چراکه ممکن است فردی با تاثیر گذاشتن روی احساس شما، از اعتمادتان سوء استفاه کند. شما باید با عقل و منطق بتوانید بر احساسات خود چیره شوید و در انتخاب افرادی که می‌خواهید با آن‌ها درد دل کنید، حساسیت‌های بجا و لازم را داشته باشید. (دکتر هادی صدری - مشاور خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

مرد جوان، گوش دختری را برید و برای همسرش به خانه برد!

مجید، ۲۳ ساله، صبح دیروز به شعبه دوم بازپرسی دادسرای امور جنایی منتقل شد و از سوی بازپرس بستان‌زاده تحت بازجویی قرار گرفت.

او بعد از تفهیم ۳ فقره قتل عمدی، با پذیرش اتهامش جزئیات اولین جنایت را این طور بازگو گرد: «حدود ۴ ماه قبل بود. با دوستم علی سوار ماشینش بودیم که به نزدیکی جاده بهشت زهرا رسیدیم. او یک باغ که درخت انگور داشت دید و گفت برویم آنجا انگور بخوریم. گفتم اگر صاحب باغ ما را ببیند با ما درگیر می‌شود اما او اصرار کرد. سر همین موضوع با یکدیگر بحثمان شد و او به من فحش داد. البته از قبل با یکدیگر اختلاف داشتیم. من تعدادی باند پخش صوت خودرو به او داده بودم اما او پولش را نداده بود. آنجا بود که عصبانی شدم و با چاقو یک ضربه به گلویش زدم و او روی زمین افتاد. بعد سوار ماشینش شدم و از آنجا فرار کردم.»

متهم به قتل در حالی که همسر و فرزند شیرخواره‌اش نیز حضور داشتند درباره دومین جنایت گفت: «از دوستم احسان حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان طلب داشتم و وقتی فهمیدم نمی‌خواهد پولم را بدهد او را به اطراف بزرگراه آزادگان بردم و با ضربه چاقو به قتل رساندم.»

او ادامه داد: «بعد از دومین قتل توبه کردم که دیگر دست به چاقو نبرم. اما دختر جوانی وارد زندگی‌ام شد و وقتی همسرم متوجه ماجرا شد، قهر کرد و رفت. من هم آن دختر را به قتل رساندم و گوش‌هایش را بریدم و جنازه‌اش را آتش زدم. بعد هم گوش‌های او را به خانه بردم تا به همسرم نشان دهم که آن دختر دیگر مزاحم زندگیمان نمی‌شود اما دستگیر شدم.»
متهم در ادامه خطاب به بازپرس پرونده گفت: «از قتل‌ها پشیمانم و هنوز گاهی خوابشان را می‌بینم با این حال اگر لطف کنید و من را آزاد کنید قول می‌دهم دیگر کار خلافی انجام ندهم. قول می‌دهم رضایت خانواده مقتولان را جلب کنم. دوست دارم پسرم را که چند ماه از به دنیا آمدنش می‌گذرد خودم بزرگ کنم»
وی با ادعای این که مشکل روانی دارد، افزود: «تا به حال چند مرتبه همسرم را به شدت کتک زده‌ام. حتی چندبار به جان خواهرم افتادم. گاهی عصبانی می‌شوم و اختیارم دست خودم نیست.»
اعترافات قاتل گوش‌بر در حالی بیان می‌شود که متخصصان پزشکی قانونی سلامت روانی وی را تایید کرده‌اند.
بر اساس این گزارش هم اکنون متهم در پلیس آگاهی در بازداشت به سر می‌برد و همسرش که به اتهام معاونت در قتل دستگیر شده بود با قرار قانونی آزاد شد. (همشهری)


ادامه مطلب ...

«شوخان»، دختری که از آن سوی تاریکی به لبۀ نور آمد

یکی از روزنامه‌های کشور، از آخرین وضعیت دختربچه‌ای که چند سال قبل بر اثر اشتباه یک پزشک بینایی خود را از دست داده بود و از سال گذشته زیر نظر دکتر قاضی‌زاده هاشمی - وزیر بهداشت - تحت درمان قرار گرفت، گزارشی منتشر کرده که در آن آمده است:

می‌گویم: «شوخان بیا این‌ورتر بایست تا سایه‌ات روی دیوار قشنگ شود.» صورتش را به سوی من می‌چرخاند و می‌پرسد: «سایه؟»... سؤالش ساکتم می‌کند و او جا‌به‌جا می‌شود. توضیح می‌دهم: «ببین! از این طرف که من ایستاده‌ام آفتاب می‌زند.» تا با خودم کلنجار بروم که چرا توضیحم را با «ببین» آغاز کرده‌ام، دستانش را سایبان چشم‌های پانسمان شده می‌کند و می‌گوید: «این طوری خوبه؟» می‌گویم: «خیلی» و عکس می‌گیرم.


برف آمده بود

سال 1390 بود و سرماخورده بود شوخان. پدرش، عباس براخاصی، تعریف می‌کند: «بردیمش بیمارستان دیواندره. برایش پنی‌سیلین نوشتند. تزریقاتی که رفتیم گفت برای زیر 9 ساله‌ها تست نمی‌خواهد. برگشتیم خانه و شوخان می‌گفت درد می‌کند بابا. می‌گفتم کجا؟ می‌گفت همه جایم. خیلی درد دارم بابا.»

چهار شب بعد برف سنگینی آمده بود و هلال‌احمر سه استان بسیج شده بودند تا جاده‌ها را باز کنند. تمام تن شوخان زخم شده بود و پدر و مادرش نمی‌دانستند از چیست. با تراکتور یکی از روستایی‌ها کمی از راه را باز کرده بودند. سگ‌های روستا زوزه می‌کشیدند وقتی پدر و مادر، بچه به بغل در برف زمستان کردستان پیش می‌رفتند تا برسند به جایی که هلال احمر از آن طرف جاده را باز می‌کرد. در بیمارستان گفته بودند این بچه میکروبی است و واگیر دارد. مادر و دختر را در اتاق سردی قرنطینه کرده بودند و بعد از دو روز به سنندج منتقلش کردند.

عباس براخاصی می‌گوید: «آنجا دکتر به من گفت اشتباه کرده‌اند. حتی خودش دست می‌کشید به زخم‌های تن شوخان. شوخان بیهوش شده بود و در ICU بستری‌اش کردند. 11 روز بیهوش بود تا کم کم حالش خوب شد. یک اتاق ایزوله به ما دادند و گفتند خودتان مراقبت کنید. تمام پوست شوخان کنده شده و رفته بود، ناخن‌هایش افتاده و موهایش ریخته بود. دو ماه آنجا بودیم تا کم‌کم از زیر زخم‌ها پوست برگشت و خون مردگی‌ها کنار رفت. دکتر می‌گفت مراقبتمان خیلی خوب بوده و بچه را بردیم خانه. به سراغ چشم پزشکی که رفتیم گفت هیچ مشکلی ندارد اما واقعاً به شما هیچی نگفته‌اند؟ گفتم نه. گفت این از پنی‌سیلین است و ممکن است این‌طور نماند. غصه‌ام گرفت و بچه را بردم تهران.»


این‌ها همه از شهرستان آمده‌اند

«به میدان آزادی که رسیدم از یک راننده تاکسی پرسیدم بیمارستان کجاست؟ گفت شخصی می‌خواهی یا دولتی؟ من اصلاً نمی‌دانستم شخصی و دولتی چیست. گفت ببرش بیمارستان فارابی. آنجا که رفتیم اصلاً نوبت نمی‌دادند. بچه به بغل رفتم پیش خانم منشی گفتم خب چرا نوبت نمی‌دهید؟ گفت می‌بینید که شلوغ است. این‌ها همه از شهرستان آمده‌اند. بچه را نشان دادم و گفتم به این بچه پنی‌سیلین زده‌اند. گفت چرا زودتر نگفتی این استوین جانسون شده است؟! و خارج از نوبت بستری‌اش کردند. بعد از مدتی قرنیه چشمانش آسیب دیدند. پیوند قرنیه شد و پیوند را پس زد. هر هفته می‌آمدیم تهران و از کار دام و کشاورزی‌مان هم افتاده بودیم. البته در بیمارستان خیلی کمک کردند. همه هزینه‌ها را 30 تا 40 درصد کم کردند. اما دو سال هر هفته رفتیم و آمدیم تا گفتند این بار هم پیوند می‌زنیم و اگر نشد دیگر نمی‌توان کاری کرد. مانده بودیم چه کنیم که یک نفر گفت برو پیش روزنامه‌ها. خبر که در روزنامه‌ها چاپ شد، وزیر بهداشت، دکتر هاشمی، آمد و این یکی چشمش را عمل کرد. می‌گفتند آن یکی را که پیوند قرنیه خورده، فعلاً دست نگه می‌داریم، اما این یکی خوب شد.»


دنیای شوخان روشن شده است

بعد از عمل، شوخان کم کم رنگ‌ها را دید و بعد صورت پدر و مادرش را شناخت. تا قبل از این ترمیم آخر آن‌قدر خوب می‌دید که حتی دیکته می‌نوشت. پدرش می‌گوید: «امسال که هفت ساله شد رفت مدرسه، اما حالا که پانسمان کرده، نمی‌رود. راستش من عقیده دارم بهتر است امسال نرود بهتر است. حتی در و پنجره‌ها را عوض کرده‌ام که یک وقت باد نیاید گرد و خاک بیاورد تو و عفونت کند.»

شوخان به خاطر گرد و خاک بیرون نمی‌رود اما بچه‌ها پیش او می‌آیند و با آنها بازی می‌کند. می‌گویند آن‌قدر شیطان شده است که گاهی همه را عاصی می‌کند. همین‌ها زندگی شوخان و دل پدرش را روشن کرده است: «قبلاً مردم که به بیمارستان می‌رفتند اصلاً نمی‌توانستند حرف بزنند. الان که می‌روند می‌گویند بچه ما را مثل شوخان نکنید؟ یعنی حداقلش این شد که در بیمارستان حالا جواب می‌دهند.»

البته کاکا عباس هنوز نگرانی‌هایی هم دارد: «پارسال که عمل انجام شد به من گفتند شاید این کار هفت سال طول بکشد. به ما هم توضیح نمی‌دهند. واقعاً امیدوارم دکتر احمدی نیاز که وکالت شوخان را به عهده گرفته بتواند کاری برای آینده این بچه بکند. دکتر هاشمی مرد واقعاً بزرگی است. همین چند وقت پیش هم آمدند با هیأت همراه و استاندار عیادت شوخان و برایش هدیه هم آوردند.»

شوخان هم دکتر هاشمی را دوست دارد. وقتی پدرش ویدئوی خبر بازدید دکتر هاشمی از شوخان را پخش می‌کند، شوخان می‌رود جلوی تلویزیون می‌ایستد و با چشمان بسته نگاه می‌کند. گوشش را می‌برد نزدیک‌تر با دقت گوش می‌کند. سه - چهار باری که ویدئو پخش شد می‌رود عروسکی را که دکتر هاشمی برایش گرفته و از خودش بزرگ‌تر است، می‌آورد و کلاهش را روی سرش درست می‌کند تا از دوتایشان با هم عکس بگیرم.


دوست دارم کارتون ببینم!

می‌گویم شوخان تهران را دوست داری یا دیواندره را؟ می‌گوید هیچ کدام. خانه بابابزرگم را دوست دارم. می‌گویم چشم‌هایت که خوب شده بود و هنوز نبسته بودند چه می‌دیدی؟ می‌گوید: «کارتون». می‌گویم چشم‌هایت خوب خوب که بشود دوست داری چه ببینی؟ می‌خندد و تندی می‌گوید: «کارتون!» کارتون؟ انتظار داشتم جوابی بدهد که بشود جمله عمیقی با آن ساخت! جمله‌ای که پر از نور و امید باشد برای یک تیتر خوب.

صبح زود که پدرش بیدار می‌شود و از یک راه باریک چندمتری می‌رود به زاغه‌های زیرزمینی تاریک تا گوسفندان را جا‌به‌جا کند، شوخان به مدرسه نمی‌رود. می‌ماند خانه و دفتر مشقش را برمی‌دارد، خط‌کشی را که تویش جای چند دایره، لوزی، مربع، مثلث و مستطیل خالی است، روی دفتر می‌گذارد و با مداد توی شکل‌ها می‌کشد. دفتر را می‌آورد بالا و بلند بلند جمله‌هایی با بابا و آب می‌خواند. دفتر را بالاتر می‌آورد و محکم به چشم‌های بسته می‌چسباند. هنوز مانده تا چشم‌هایش خوب خوب شود اما پشت همین چشم‌های بسته هم حالا دیگر نگاهی هست، چشم به راه نور... (ایسنا به نقل از قانون)

گفتنی است مشکل چشم‌های شوخان، سال گذشته طی یادداشتی با عنوان «آقای وزیر! چشمهای شوخان را دریابید» در جام جم سرا منتشر شد که آن مطلب را می‌توانید از بخش اخبار مرتبط نیز بخوانید.


ادامه مطلب ...

دختری شاد و خندان بودم؛ اما امان از این مرد عصبی!

ابتدا شرایطی که در زندگی پیش از ازدواج داشتید و تغییراتی که در سبک زندگیتان پس از ازدواجتان رخ داده است را برای خود مرور کنید همچنین زمینه‌های این تغییرات را شناسایی کنید. گاهی ما با این فکر که پس از ازدواج زندگیمان یکنواخت می‌شود و جز برخی وظایف از پیش تعیین‌شده، چیز دیگری نصیبمان نخواهد شد، خود را در چرخه تکرار مکررات و روزمرگی می‌اندازیم؛ غافل از اینکه راه زیادی پیش رو داریم و لازم است پیش‌بینی‌هایی برای درگیر نشدن با روزمرگی در نظر بگیریم.

پیش از آنکه منتظر تغییر در شیوه و سبک زندگی همسر یا خانواده همسرتان باشید، تغییر را از خود آغاز کنید:


خودتان را دوست داشته باشید

لازم است بیش از پیش خود را دوست داشته باشید، به این معنا که برای حضور خود، علایق و عقایدتان و برای هر آنچه در وجودتان دارید ارزش و احترام ویژه‌ای قائل شوید. برای دوام زندگی مشترکتان لازم است ابتدا مراقب خودتان باشید. بخشی از روز را صرف علایق خود کنید و زمینه‌های مناسب را برای رسیدن به آن‌ها پیدا کرده و با مشورت و همفکری با همسرتان به آن‌ها جامه عمل بپوشانید. کلاس‌هایی از قبیل یوگا نیز می‌تواند در بازیابی آرامش و تمرکز کمک شایانی کند.


به خود و همسرتان کمک کنید


برای اینکه بتوانید همسرتان را نیز دعوت به آرامش کنید این نکات را در نظر داشته باشید:

۱- ابتدا زمینه‌هایی را که باعث بروز عصبانیت و خشم در همسرتان می‌شود، شناسایی و میزان سهم خود و همسرتان را در آن مشخص کنید. با یافتن سهم خود و همسرتان در بروز عصبانیت، می‌توانید بدون کشاندن بحث به دعوایی بی‌سرانجام، به طور منطقی مسئله را بررسی و حل کنید.

۲- به همسرتان یادآوری کنید خشم و عصبانیت او، رفته رفته شما را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد (یعنی سلامت روان شما در خطر است) و این باعث خواهد شد آرامش نسبی که اکنون دارید به تدریج جای خود را به جنگ و جدال بدهد. بنابراین برای به کنترل در آمدن این شرایط لازم است اقداماتی جدی انجام دهید. مراجعه به روان‌شناس و آموزش راه‌های کنترل خشم در این باره به شما کمک خواهد کرد.

۳- لازم است شما نیز راه‌های بهتری را برای برخورد صحیح با همسرتان فرا بگیرید و از طرفی به یاد داشته باشید ادامه این روال و منتظر معجزه ماندن نه تنها بی‌اثر خواهد بود بلکه می‌تواند اوضاع را نیز از کنترل خارج کند. به همسرتان این اطمینان خاطر را بدهید که همراه او خواهید بود. (سیمین قربانی - کار‌شناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

دختری که با موجودی خیالی زندگی می‌کند!

پاسخ مشاور: گاهی برخی عوامل می‌تواند حواس ما را نسبت به زندگی و واقعیت‌های آن پرت کند. زندگی با آرزو‌ها و رویا‌ها هیچ ترس و نگرانی به دنبال ندارد. اما آن چیزی که ما را آزار می‌دهد شاید آگاهی به خیالی بودن موضوع است. اگر از نزدیک به این ماجرا نگاه کنیم عامل پشت پرده نمایان می‌شود و آن «اضطراب» است. آنچه برای شما اتفاق افتاده، نوعی تنهایی است و آنچه تجربه می‌کنید احساس و فکری است طبیعی که می‌تواند حداقل یک بار به سراغ هرکسی بیاید. با این حال، نکات مطرح شده در ادامه کمک خواهد کرد تا به بهترین شکل با این مسئله مواجه شوید:


تنهایی خود را ببینید و بپذیرید

سوالی است که هر یک از ما در مرحله‌ای از زندگی آن را از خودمان می‌پرسیم: «من کیستم» و پاسخ به آن بیشترین شناخت از خود و رشد شخصی را به دنبال دارد همیشه به تنهایی نگاه منفی نداشته باشیم. اگر بخواهیم خودمان را به عنوان وجودی مستقل از دیگران درک کنیم و به فردیت برسیم پیش از هر چیز لازم است کمی تنهایی را تجربه کنیم.


برقراری روابط اجتماعی

برقراری رابطه صمیمانه با دیگران احساس امنیت ما را بالا می‌برد، چرا که تنهایی و مسئولیت‌هایمان را با دیگران شریک می‌شویم و بنابراین اضطراب کمتری را تجربه خواهیم کرد، ولی در مقابل شاید آزادی کمتری برای انتخاب کردن داشته باشیم چرا که نظر جمع مهم است. اگر ما آزادی بیشتری را ترجیح دهیم و با دیگران قطع رابطه کنیم، امنیت کمتری خواهیم داشت و در مقابل، اضطراب و تنهایی بیشتر. در این شرایط زندگی با یک موجود خیالی شاید بهترین گزینه باشد برای پنهان کردن ترس از تنها بودن. انتخابی که شما مخاطب عزیز کرده‌اید و به احتمال زیاد به صورت ناآگاهانه.
حال لازم است با مسئولیت این انتخاب مواجه شوید. به بررسی روابط خود با اطرافیانتان بپردازید. شاید روابط شما با دیگران کمی آزادیتان را محدود کرده و برای همین تنهایی را به کنار آن‌ها بودن ترجیح داده‌اید. باید روابط اجتماعی خود را بررسی کنید تا نسبت به دلیل انتخابتان آگاه شوید.
دلیل دور شدنتان از انسان‌های واقعی و پناه بردن به موجود خیالی برای کاستن از اضطراب را وارسی کنید. لازم است فهرستی از اضطراب‌هایی را که زندگی در دنیای واقعی دارد برای خود تهیه کنید و توصیه می‌کنم با کمک مشاور متخصص در این زمینه یک به یک آن‌ها را رفع کنید.


من،‌‌ همان موجود خیالی

توصیه می‌کنم ویژگی‌های شخصیتی خود را تا حد امکان به فرد خیالی که با او زندگی می‌کنید نزدیک کنید. از آنجا که ما اغلب مجذوب افرادی متفاوت از خود می‌شویم و علم روان‌شناسی هم تأیید می‌کند که تفاوت‌ها نیروی جذب بیشتری نسبت به تشابهات دارند، به احتمال قوی تمامی ویژگی‌هایی که شما را مجذوب زندگی با او کرده است در شما وجود ندارد. لازم است یک به یک آن‌ها را در خود شکل دهید و تقویت کنید تا به زودی شاهد بیرون رفتن فرد خیالی از زندگیتان باشید.
توصیه نهایی من به شما مراجعه به روان‌شناس بالینی خبره در این زمینه است. مسئله‌ای که عنوان کردید به آگاهی عمیق نیاز دارد. با توجه به سنتان در ابتدای مسیر قرار دارید و نکات بسیاری وجود دارد که دانستن آن‌ها به طور قطع کمک می‌کند بتوانید زندگی دلخواه‌تان را بسازید. ما مسئول زندگی خود هستیم و همین امر لزوم ساختن زندگی دلخواه‌مان را به دست خودمان روشن می‌سازد. زندگی که در آن بدانیم چه می‌خواهیم و چه انجام می‌دهیم، توأم با آگاهی، هدفمندی و به دنبال آن رضایتمندی واقعی است، نه خیالی! (پریسا غفوریان - دانشجوی دکترای روانشناسی/ روزنامه خراسان)

512


ادامه مطلب ...