مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

چگونه در مورد مشکلات با کودکان صحبت کنیم؟

[ad_1]

"چگونه در مورد مشکلات با کودکان صحبت کنیم؟" این موضوعی است که الگوی ذهنی و رفتاری کودک شما را شکل می‌دهد و او را برای زندگی آماده می‌سازد.

صحبت کردن با کودکان - تربیت کودکان - مشکلات  - مرگ - طلاق - مهاجرت

تعریف مشکلات در زندگی چیست؟

منظور از مسائل مشکل، رویدادها و شرایطی هستند که پذیرش و سازگاری با آنها برای اکثریت مردم کار چندان ساده‌ای نیست. در رویارویی با موضوعاتی مانند مرگ، طلاق، مهاجرت، جا به جایی منزل و... که درک و فهم آن‌ها برای کودکان دشوار است به خاطر سپردن و رعایت نکات زیر می‌تواند کمک کننده باشد.

سن، میزان پختگی و سطح رشدی کودک را در نظر بگیرید. کودکان در سنین مختلف توان متفاوتی برای پردازش اطلاعات، بیان کلامی و انتزاعی و سطوح مختلفی از تحمل ناکامی دارند.

واکنش والدین به حوادث زندگی تاثیر بسیاری بر چگونگی رفتارهای کودک دارد. کودکان واکنش پدر و مادر را در برابر رویدادهای آسیبزا مشاهده و درک می‌کنند‌. در واقع چگونگی پاسخ کودکان به این حوادث به واسطه پاسخ‌های والدین تعیین می‌شود.

کودک شما در مواجه با مشکلات، از طرز برخورد شما با مشکلات الگو برداری می‌کند.

تا جایی که امکان دارد باید هر دو والد در این گونه بحث‌ها شرکت داشته باشند. این بحث‌ها باید در موقعیت‌هایی صورت پذیرد که امکان قطع شدن آن‌ها کمتر وجود داشته باشد (مثلا ماشین جای مناسبی است که نوجوانان می‌توانند هنگام رانندگی پدر یا مادر خود به راحتی با آنها صحبت کند.)

وقتی کودکان از حادثه‌ای آزار می‌بینند یا متاثر می‌شوند، ممکن است در مورد آن صحبت کنند یا رفتارشان دستخوش تغییر شود. ارتباط خوب میان والدین و فرزندان باید در سنین پایین (سال‌های پیش دبستانی) آغاز شود طی زمان پرورش یابد و غنای بیشتری پیدا کند. هنگام بروز یک پدیده بحرانی و دشوار ارتباط به سرعت قابل ایجاد نیست.

در ادامه به برخی بایدها و نباید‌هایی که والدین بهتر است برای صحبت با کودکان از آن‌ها پیروی کنند می‌پردازیم.

صحبت کردن با کودکان - تربیت کودکان - مشکلات  - ارتباط بین والدین و فرزندان

بایدها و نبایدهای رابطه والدین و فرزندان

بایدها

  • به حس درونی خود به عنوان پدر یا مادر اطمینان کنید.
  • قبل از صحبت با کودکان پیام‌ها و افکار خود را سازمان‌دهی کنید.
  • پیام‌های ساده و مشخص بدهید.
  • صادق باشید.
  • به دقت به صحبت‌های کودک گوش کنید و سوالات او را پاسخ دهید (زمان زیادی را به این امر اختصاص دهید.)
  • آماده باشید و سعی کنید پاسخ ها و سوالات کودک را پیش بینی کنید.
  • واکنش‌های کودکان را مشاهده کنید، اگر کودک گیج آشفته و مقاوم است آرام باشید.
  • بدانید که کودک ممکن است احساسات و هیجانات مخلوطی داشته باشد (مثلا از پدر بزرگ خشمگین باشد که چرا مرده است.)
  • راه‌های ارتباطی را باز نگه دارید. کودک غالبا نیاز دارد در مورد آینده صحبت کند. او زمان کافی می‌خواهد تا بتواند اطلاعات را به شیوه خود پردازش کند.

نباید ها

  • وقتی کودک آشفته است با او در مورد مسائل پیچیده صحبت نکنید.
  • وقتی کودک ناراحت است یا روز واقعا بدی داشته مسائل دشوار را به میان نکشید.
  • نصیحت یا موعظه نکنید و مراقب آهنگ کلام خود باشید.
  • از کودک سوالات خیلی مستقیم نپرسید؛ به او اجازه بدهید سوالات خود را بپرسد.
  • به کودک اطمینان کاذب ندهید؛ به او دروغ نگویید.
  • دیگران را مقصر قلمداد نکنید (مثلا در جریان جدایی با طلاق والد دیگر را محکوم نکنید.)
  • اگر کودک خیلی لجباز یا عصبانی شده است بحث را ادامه ندهید.

منبع: وبسایت پروفسور سلطان‌زاده


[ad_2]
لینک منبع
بازنشر: مفیدستان

عبارات مرتبط با این موضوع

درمان پرخاشگری در کودکان با کودکان پرخاشگر چگونه …درمان پرخاشگری در کودکان با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم پرخاشگری در کودکان چگونه در جمع صحبت کنیم؟پرشین پرشیاچگونه در جمع صحبت کنیم؟ یکی از مهم ترین دلایلی که باعث می شود شما حرفی نزنید این است علت دروغ گویی افراد چیست؟ با دروغ گو ها چگونه برخورد کنیم؟دروغ گویی ، علل دروغ گویی ، چرا بعضی افراد دروغ می گویند ، با دروغ گوها چگونه برخورد راه های ارتباط و دلبری از خانواده همسرچگونه با دخالت راه های ارتباط و دلبری از خانواده همسرچگونه با دخالت خانواده همسر مقابله کنیم چگونه با تجاوز جنسی مقابله کنیمیکی از مشکلات اساسی در راه کمک به قربانیان تجاوز جنسی و سکس خشونت آمیز ، نه تنها در با افراد حسود چگونه برخورد کنیم؟با افراد حسود چگونه برخورد کنیم؟ موفقیت، موفقیت می آورد و متاسفانه حسادتمهارتهای ارتباطی چگونه با دیگران برخورد کنیم ؟ …سوال در هنگام تمسخر و متلک پرانی و طعنه زنی افراد بی شخصیت چگونه برخورد کنیم ؟ مقابله همه چیز در مورد کودکانهمه چیز در مورد کودکان جمع آوری اطلاعات رفتار و پرورش کودکان و نوزادان توسط ال آی ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئیدر زیر به ۱۰ باور عمومی درمورد ازدواج اشاره می‌کنیم که ممکن است باعث گمراهی‌تان شوندچگونه به کودکان مبتلا به وسواس کمک کنیم ؟ …بیش تر بچه ها مایل اند کارهای روزمره خود را تکرار کنند برای مثال ، با همراهی پدر و درمان پرخاشگری در کودکان با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم درمان پرخاشگری در کودکان با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم پرخاشگری در کودکان یکی از چگونه در جمع صحبت کنیم؟پرشین پرشیا چگونه در جمع صحبت کنیم؟ یکی از مهم ترین دلایلی که باعث می شود شما حرفی نزنید این است که چگونه با تجاوز جنسی مقابله کنیم یکی از مشکلات اساسی در راه کمک به قربانیان تجاوز جنسی و سکس خشونت آمیز ، نه تنها در ایران همه چیز در مورد کودکان همه چیز در مورد کودکان جمع آوری اطلاعات رفتار و پرورش کودکان و نوزادان توسط ال آی خانوم علت دروغ گویی افراد چیست؟ با دروغ گو ها چگونه برخورد کنیم؟ دروغ گویی ، علل دروغ گویی ، چرا بعضی افراد دروغ می گویند ، با دروغ گوها چگونه برخورد کنیم راه های ارتباط و دلبری از خانواده همسرچگونه با دخالت راه های ارتباط و دلبری از خانواده همسرچگونه با دخالت خانواده همسر مقابله کنیم؟خانواده با افراد حسود چگونه برخورد کنیم؟ با افراد حسود چگونه برخورد کنیم؟ موفقیت، موفقیت می آورد و متاسفانه حسادت ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی در زیر به ۱۰ باور عمومی درمورد ازدواج اشاره می‌کنیم که ممکن است باعث گمراهی‌تان شوند چگونه به کودکان مبتلا به وسواس کمک کنیم ؟ مرکز مشاوره امام بیش تر بچه ها مایل اند کارهای روزمره خود را تکرار کنند برای مثال ، با همراهی پدر و مادر به راز در رابطه با مردان تا بتوانید مرد مورد علاقه خود را سایر مطالب زنان ، مردان ، کودکان در اولین ملاقات این نباید ها را در نظر بگیرید مردانی که


ادامه مطلب ...

شکوفه‌ای پشت خاکریز: پای صحبت یک زن زندگی

جام جم سرا: بیش از 25 سال به سایه زندگی‌اش چشم دوخت و از او پرستاری کرد. 70 درصدی جانبازی اعصاب و روان حکایت از دردی داشت که پایانی برای آن نبود. شهادت آرزویی بود که برای رسیدن به آن 25 سال درد و رنج را تحمل کرد.

حسن رواسی جانبازی بود که هنگام شهادتش پرونده سبز دیگری را به یادگار گذاشت، لحظه پیوستن به قافله شهدا اعضای بدنش را به بیماران نیازمند بخشید تا پرونده ایثار و فداکاری او تکمیل شود.

سه دهه ایثار و گذشت
فاطمه عباسی همسر این جانباز که بیش از سه دهه سختی‌ها و مشکلات را به جان خرید و از او پرستاری کرد از روزهایی گفت که با وجود داشتن سه فرزند همسرش را راهی جبهه کرد. می‌گوید وقتی با حسن ازدواج کردم می‌دانستم او مردی است که برای دفاع از دیگران از جان خودش خواهد گذشت.

وقتی جنگ شروع شد و امام خمینی(ره) از رزمنده‌ها خواست تا جبهه‌ها را خالی نگذارند همسرم به خواسته امام‌(ره) لبیک گفت. تنها نگرانی او فرزندانمان بود ولی از آنجا که خانواده‌ام همه اهل انقلاب و جبهه و جنگ بودند اجازه ندادم همسرم تردیدی به خود راه بدهد و او را راهی جبهه کردم.

می‌دانستم آرزویش شهادت است اما همیشه دعا می‌کردم به خانه برگردد. در عملیات‌ آزادسازی خرمشهر مجروح شد، وقتی خبر دادند خود را به بیمارستان آبادان رساندم. همرزمانش می‌گفتند همسرم داخل مدرسه‌ای در خرمشهر با نیروهای عراقی درگیر شده بود که خمپاره‌ای به داخل مدرسه اصابت و ترکش و موج انفجار آن حسن را مجروح کرد.

در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار گرفت و ترکش‌های زیادی را از شکم او خارج کردند، اما موج انفجار او را گرفته و سیستم عصبی‌اش را مختل کرده بود.

ساعت‌هایی که حال مناسبی داشت می‌گفت دوست دارد یکی از کلیه‌هایش را اهدا کند اما می‌گفتم خودت بیماری و بیشتر از دیگران به این کلیه نیاز داری. بسیار باگذشت بود و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند

چند ماه در بیمارستان بستری بود. پس از آن مدتی در کمیته انقلاب اسلامی کار می‌کرد، اما به خاطر مشکلات اعصاب نتوانست ادامه بدهد و خانه‌نشین شد. مجبور شدیم مغازه طباخی‌مان را بفروشیم من هم در خانه خیاطی می‌کردم.

اشک چشمانش را پر کرده است؛ می‌گوید برایش دلتنگ است. ادامه می‌دهد: موج انفجار همه وجود همسرم را فرا گرفته بود و صدای سوت خمپاره لحظه‌ای رهایش نمی‌کرد. مرتب دچار تشنج می‌شد و چندبار در کوچه و خیابان یا مسجد این حالت به او دست می‌داد. وقتی تشنج می‌کرد سعی می‌کردم بچه‌ها چیزی متوجه نشوند. به سختی او را کنترل می‌کردم. وقتی این حالت به او دست می‌داد شیشه‌ها را می‌شکست. همه این سختی‌ها را تحمل می‌کردم و تنها دلخوشی‌ام این بود که سایه او بالای سر من و فرزندانم است. در این سال‌ها خداوند دو بچه دیگر به ما داد که سرم را با آنها گرم می‌کردم.


ساعت‌هایی که حال مناسبی داشت می‌گفت دوست دارد یکی از کلیه‌هایش را اهدا کند اما می‌گفتم خودت بیماری و بیشتر از دیگران به این کلیه نیاز داری. بسیار باگذشت بود و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند. از دوسال قبل ناراحتی قلبی به بیماری‌های او اضافه شد. بارها در بیمارستان ساسان و آسایشگاه‌های مختلف و بیمارستان سرخه حصار بستری شد. هیچ وقت او را تنها نگذاشتم. این اواخر ریه‌هایش عفونت کرده بود و یک ماه در بیمارستان ساسان بستری شد اما وضعیت ریه‌ها وخیم بود و بعد از چند هفته شهید شد.

بخشش ماندگار
برای همیشه آرام گرفته بود. دیگر دستانش نمی‌لرزید و سردرد نداشت. 25 سال با درد و رنج زندگی کرده بود. صدای گلوله و خمپاره رهایش نمی‌کردند، اما هیچ وقت گله نکرد و هربار مسئولی از او می‌خواست تا خواسته‌ای را مطرح کند می‌گفت با خدا معامله کرده است و هیچ نمی‌خواهد.

فاطمه عباسی که این روزها دلش برای پرستاری از همسر جانبازش تنگ شده است می‌گوید: زندگی در کنار جانباز اعصاب و روان بسیار دشوار است، اما هربار که خسته می‌شدم با خود می‌گفتم او دین خودش را به این انقلاب ادا کرده است و اگر او به جبهه نمی‌رفت ما آسایش نداشتیم. حالا نوبت من بود که فداکاری او را جبران کنم. بعد از آن‌که جانباز شد و نتوانست به جبهه برود تصمیم گرفت نزدیک جبهه باشد.

آن روزها برادرم حسن عباسی که 16 سال داشت در گیلانغرب به شهادت رسیده بود. شب هفت برادرم بود که همسرم از من خواست با بچه‌ها همراه او به ایلام برویم. دشمن بشدت ایلام را موشک باران می‌کرد و قرار بود همسرم از استاندار ایلام محافظت کند. یک سال درخانه‌ای در استانداری ایلام زندگی کردیم.

عراق هر نیم ساعت یک‌بار به ایلام موشک می‌زد و من سه فرزندم را در آغوش می‌گرفتم و به پناهگاه می‌رفتیم.

بخشی از اعضای بدن حسن به دلیل جراحات و آثار ناشی از دوران جنگ قابلیت اهدا پیدا نکردند اما سایر اعضا نظیر تاندون‌ها، استخوان‌های پا و پوست او برای رفع مشکل بیماران نیازمند تقدیم شد

همسرم عاشق شهادت بود و از اینکه نمی‌توانست به خط مقدم برود ناراحت بود. یک سال بعد به تهران برگشتیم و همسرم به خاطر شرایط روحی نتوانست کار کند و خانه نشین شد.

تمام بار زندگی بر دوش من بود، اما هیچ وقت خم به ابرو نیاوردم و تنها دلخوشی‌ام حضور او در کنارم بود. اگر یک شب فراموش می‌کرد قرصهایش را بخورد تا صبح خواب جنگ می‌دید و دچار تشنج می‌شد.

در این سال‌ها از خدا می‌خواستم به من صبر عطا کند. هربار که مسئولان بنیاد شهید و جانبازان برای سرکشی به خانه ما می‌آمدند از همسرم می‌خواستند اگر خواسته‌ای دارد مطرح کند ولی او می‌گفت همه چیز داریم و اگر می‌خواهید کمک کنید آن را به خانواده‌های جانبازانی بدهید که در تنگنای مالی قرار دارند.

از لحظه شهادت که می‌گوید بغض بزرگی مهمان گلویش می‌شود. وقتی شهید شد در پزشکی قانونی خواستیم اعضای سالم بدن او به بیماران نیازمند اهدا شود. بخشی از اعضای بدن حسن به دلیل جراحات و آثار ناشی از دوران جنگ قابلیت اهدا پیدا نکردند اما سایر اعضا نظیر تاندون‌ها، استخوان‌های پا و پوست او برای رفع مشکل بیماران نیازمند تقدیم شد. همیشه دوست داشت جانش را برای مردم کشورش فدا کند او جانبازی بود که با شهادتش نیز جانبازی کرد و یک بغل شکوفه به یادگار گذاشت تا عطرش جان‌ها را تا همیشه تازه کند. (ایران)


ادامه مطلب ...

پای صحبت یک زن ایرانی که با سوسک ثروتمند شد!

جام جم سرا به نقل از تسنیم: شکوه السادات هاشمی یکی از کسانی است که نامش میان زنان موفق ایران ثبت شده، چون او تلاش کرد مشکل بزرگ خودش را حل کند و از آنجا که این مشکل برای بسیاری از زنان جهان وجود داشت، تبدیل به یکی از ثروتمند‌ترین زنان ایران شود.
حالا باید بپرسید: «چطوری؟!»
جوابش می‌شود: سوووووسک!
به همین راحتی!


آشنایی با بازار کار

یک آگهی دیدم و جذب آن شدم. آموزشگاه اقتصاد ایران در میدان فردوسی، به مناسبت تاسیسش اعلام کرده بود که دفترداری، حسابداری، منشی‌گری و تایپ فارسی و لاتین را رایگان درس می‌دهد. این اطلاعیه بهانه‌ای شد که من به آنجا بروم و این دوره‌ها را ببینم. البته در یادگیری آن دوره‌ها زیاد موفق نبودم ولی با این حال گواهینامه‌اش را گرفتم. این دورانی بود که پدر کم کم داشت موقعیتش ضعیف می‌شد و شرایط سختی برای خانواده به وجود می‌آمد.
نزدیک خانه ما یک نمایندگی ایران ناسیونال وجود داشت که در سال ۶۴ تاسیس شده بود. آقایی به نام محمدرضا کلانتری، آن موقع قطعات پیکان را تولید می‌کرد. من با درخواست از وی و کمکش، در جایی مشغول به کار شدم. یادم هست روز اول مهر بغض کرده بودم وقتی می‌دیدم بچه‌ها به مدرسه می‌روند و من باید سرکار بروم.
رفتن من به سرکار، مقارن با روز اول مهر شده بود. نزدیک به ۲ ماه در تعمیرگاه شماره ۸۱ ایران ناسیونال، در خیابان هفده شهریور شمالی فعلی کار کردم. از آنجا که بیرون آمدم فقط یک روز بیکار بودم. زنگ زدم به جایی و گفتم آیا شما «کاردکس‌من» می‌خواهید؟ کاردکس‌من کسی بود که موجودی‌های لوازم یدکی را در برگه‌هایی وارد و خروجی‌ها را خارج می‌کرد. ۳-۴ سال هم در جای جدید کار کردم و همزمان با آن درس هم می‌خواندم.
کلاس هفتم بودم که ۵-۶ تا تجدید آوردم و شوکه شدم. مگر می‌شد من تجدید آورده باشم؟ تجدید‌هایم به این دلیل بود که مادرم می‌گفت باید همه کار‌ها را انجام بدهم و بعد کتاب یا درس بخوانم. خانواده ما هم خانواده شلوغی شده بود. ۲زن پدرم با هم زندگی می‌کردند و مدام با هم درگیری داشتند. بعد‌تر پدرم صلاح دید که آن‌ها را از هم جدا کند.


نگهداری از ۶ بچه

روز‌ها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم. در کلاس دهم‌‌ همان بلای کلاس هفتم سرم آمد و بعد دوباره به خودم آمدم و تا دیپلم همه درس‌ها، بخصوص درس‌های ریاضی نمره‌هایم بالا بود. در سال ۵۴ در‌‌ همان محیط کار با آقایی آشنا شدم و ازدواج کردم. ماجرای ازدواج ما هم طولانی است.
او قبل از آن ازدواج کرده و دو بچه داشت. به سفارش پدرم، قرار بود من آن بچه‌ها را قبول نکنم اما در یک مقطع دیدم لازم است و قبول کردم. ۲ بچه شوهرم داشت و ۴ بچه هم خودم به دنیا آوردم. در همین شرایط هم هر سال در دانشگاه شرکت می‌کردم و قبول هم می‌شدم اما خانواده موافقت نمی‌کردند. زندگی ادامه داشت تا سال ۷۳ که مقطع دیگری از زندگی‌ام شروع شد.



حمله سوسک‌ها به ساختمان

من اصولا زن بی‌نظمی نبودم که زندگی‌ام را کثیف اداره کنم، اما ساختمان ما یک ساختمان قدیمی در حوالی نارمک بود که سوسک زیادی داشت؛ چون این ساختمان همجوار با یک حمام عمومی و رودخانه بود. مانده بودیم چه کار کنیم که این سوسک‌ها از بین بروند. اعضای خانواده با هم فکر می‌کردیم و با همسایه‌ها بررسی می‌کردیم، اما نمی‌شد. کتاب‌ها را بررسی و از سوسک کش‌های مختلف استفاده می‌کردیم اما مشکل حل نمی‌شد.


کشف فرمول سوسک کش

به نظرم عوامل زیادی در موفقیت آدم‌ها تاثیر می‌گذارد. این نیست که بگوییم، اگر یک نفر خلاق و مبتکر باشد، حتما موفق می‌شود. خلاقیت هم مسئله خیلی مهمی است اما تنها عامل نیست و عوامل مهمی در این مسئله دخیل هستند. یکی از آن‌ها عوامل روانی و انسانی آن است که آدم‌ها خالص باشند. وقتی آدم‌ها روح خود را درگیر دروغ، سخن چینی، خیانت، بدجنسی، بدذاتی، غیبت و... نکنند و درونشان خالص باشد، خداوند به آن‌ها پاداش‌هایی می‌دهد و آن‌ها را به راه‌های خوبی راهنمایی می‌کند.
اول دنبال ماده‌ای بودم که سوسک‌های خانه خودمان از بین برود. از هرچه که استفاده می‌کردیم، سوسک‌ها از بین نمی‌رفتند. ساکنان ساختمان ما از لحاظ مالی قوی نبودند با این حال حاضر شدیم کل ساختمان را یکی، دو بار سم پاشی کنیم. ساختمان یکی-دو روز بوی گند سم می‌داد ولی بعد از این یکی-دو روز، باز سر و کله سوسک‌ها پیدا می‌شد.
در ذهنم بود که باید کاری انجام دهم و به صورت اتفاقی و با آزمون و خطا به ترکیبی رسیدم که سوسک‌ها را نابود می‌کرد. نه، بهتر است بگویم ترکیب من سوسک‌ها را امحا می‌کرد.


من هم مثل ادیسون

خیلی از کارهایی که بشر انجام داده از سر اتفاق است. بشر به صورت اتفاقی آتش را کشف کرد، ادیسون از سر اتفاق لامپ را ساخت. من هم از سر نیاز به فرمول خمیر سوسک رسیدم. شکل رسیدن به فرمول هم جالب بود. وقتی قورمه سبزی درست می‌کنید، یک نفر در آن آبغوره می‌ریزد، یکی آبلیمو، دیگری اسفناج هم استفاده می‌کند و هرکس مطابق با ذائقه و سلیقه‌اش قورمه سبزی را درست می‌کند. یک نفر هم هست که می‌گوید چطور می‌شود از همه این‌ها استفاده کنم. او تن نمی‌دهد به اینکه کاری را که همه انجام داده‌اند، انجام بدهد.
اگر کسی به مزه معمول و متداول قورمه سبزی تن ندهد، به قورمه سبزی خیلی خوشمزه تری می‌رسد.


ثبت اختراع

یکی-دو سال طول کشید تا توانستم تاییدیه بگیرم؛ گواهی نوآوری از سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی و گواهی غیر سمی بودن فرمول. در آن گواهی نوشته شده بود: «این خمیر بدون استفاده از سموم ساخته شده و برای انسان هم هیچ مسمومیتی ندارد.»
من موفق شده بودم این خمیر را ثبت اختراع کنم. از‌‌ همان اول اسمش را امحا ثبت کرده بودم چون یک بار استفاده از این خمیر باعث می‌شود که سوسک محو شود و حتی جنازه‌اش هم توی محیط نیفتد. این از مزیت‌های آن است چون از جنازه سوسک پروتئین مضری آزاد می‌شود. سوسک‌ها وقتی این خمیر را می‌خورند یک حالت تشنگی به آن‌ها دست می‌دهد و می‌روند توی راه آب‌ها و از بین می‌روند.
اسم امحا یک اسم با مسما و خوب بود. وقتی رفتم لوگو را طراحی کنم، به آقایی که آن را طراحی می‌کرد، گفتم: این لوگو را خیلی خوب طراحی کن، چون این اسم یک روزی اسم خیلی مهمی در ایران می‌شود.


ماجرای عرضه و تقاضا

وقتی آن ماده را درست کردم و دیدم سوسک‌های خانه‌ام از بین رفت، نگفتم این خمیر مال خودم باشد. مدام این خمیر را می‌ساختم و به دروهمسایه می‌دادم. به شاگردان کلاس صبحگاهی و معلم‌های مدرسه‌ای که کار می‌کردم هم دادم.
هر کس می‌گفت خانه‌ام سوسک دارد، می‌گفتم من یک ماده درست کردم که سوسک‌ها را از بین می‌برد. یک شب در خانه‌مان صحبت شد، همسرم گفت می‌توانید با بچه‌های تیم کوهنوردی جمع شوید و این را در قوطی بریزید و بفروشید اما من همین طور درست می‌کردم و به متقاضیان می‌دادم تا اینکه تقاضا آنقدر زیاد شد که به این نتیجه رسیدم باید سفارش بگیرم و تولید کنم.


فرآیند تولید خانگی

در خانه یک لگن داشتم که جنس آن از روی بود و توی آن لباس ۸ نفر را می‌شستم و با همه این کار‌ها و مسئولیت‌ها که داشتم در همین لگن خمیر امحا درست می‌کردم و توی تیوپ‌های آکواریوم می‌ریختم و با دم باریک ته آن را می‌بستم و توی پلاستیک‌هایی که از پله‌های نوروز خان می‌خریدم، می‌ریختم. بروشور‌هایی هم درست می‌کردیم و کنار این خمیر‌ها می‌گذاشتیم. البته آن موقع دیگر در خانواده هم به من کمک می‌شد و آن‌ها هم در پیشرفت کار تاثیر داشتند. من نمی‌خواهم بی‌انصاف باشم و بگویم همه کار‌ها را خودم می‌کردم.


وام برای توسعه

آن موقع سازمان پژوهش‌ها به کسانی که این گواهینامه را می‌گرفتند وام می‌داد. صندوق توسعه تکنولوژی به مخترعین، مبتکرین و مکتشفین وام می‌داد و من هم این وام را گرفتم. البته وامی که برای من ۲۱ میلیون تصویب شده بود، شد ۴میلیون.
یک وام دیگر گرفتم با عنوان «طرح اعطای کمک‌های فنی و تکنولوژی» از وزارت صنایع که همیشه دعایشان می‌کنم. بدون بهره و بدون هیچ اذیت و آزاری این وام را به من دادند و من با قسط اول این وام توانستم در فیروزکوه سوله بخرم و کارم را گسترش بدهم.


خدا مرا دوست دارد

با وجود آنکه به من توصیه شده بود که شرکت نزنم، شرکت زدم و با همسرم شریک شدم اما بعدا مشکلاتی به وجود آمد. نزدیک بود دوباره صفر شوم اما خدایی که جایزه را به من داده بود، دوباره به من کمک کرد. دوباره از پستوی دفترم شروع کردم و البته این دفعه پول داشتم.
رفتم یک همزن خمیر نانوایی خریدم و آنجا شروع به کار کردم. لطف خدا به من این بود که آن موقع که اسم را ثبت می‌کردم، این اسم را به نام شرکت نکرده بودم.

وقتی که به وزارت بهداشت می‌رفتم که مجوز بگیرم، نوشت: «حسب ارائه مدارک و محصول توسط شکوه السادات هاشمی، چون از سموم استفاده نشد، مشمول اخذ مجوزهای بهداشتی نیست.»
در بحبوحه مشکلات ما، وزارت بهداشت گفته بود که باید پروانه ساخت بگیرید و معلوم شده بود که این سوسک کش چقدر کارایی دارد. ما توانسته بودیم سوسک‌های همه جا را ریشه کن کنیم. دیده بودند کم کم داریم سوسک زندان‌ها، اداره‌ها، اداره‌های دولتی، بهزیستی‌ها که نمی‌توانستند معلولان را تکان بدهند و همین طور زندان‌ها را ریشه کن می‌کنیم، بنابراین گفتند باید مجوز بگیرید و مجوز را به کسی می‌دادند که اسم فرمول به نام او بود، یعنی شکوه السادات.
یک شرکت تازه به نام «توره شیمی پارس» تاسیس کردم و دوباره بلند شدم.
الان حدود ۵۰ پرسنل دارم. اول در ناحیه صنعتی حاجی آباد بودم و بعد در شهرک صنعتی ایوانکی یک کارخانه را خریدم و الان آنجا کار می‌کنم. کارخانه خوبی است. همه چیز را هم مکانیزه کردم.


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

پای صحبت دختری که گفتند: «نامزد مرتضی پاشایی» است!

جام جم سرا به نقل از ریتم زندگی: رابطه و آشنایی ما برمی گردد به ۱۷ سال قبل، یعنی دوستی مرتضی پاشایی با برادرم. اما همکاری و آشنایی نزدیک‌تر حدود ۵ سال است که بین ما به وجود آمده. به خاطر می‌آورم برادرم در منزل جشن تولد گرفته بود، گفت یکی از دوستانم را هم دعوت کرده‌ام که صدای بسیار زیبایی دارد. آن دوست مرتضی پاشایی بود؛ او به خانه ما آمد و به افتخار برادرم ترانه‌ای با ساز خواند و اجرا کرد و همه مهمان‌ها با هیجان او را تشویق کردند و از اجرای زیبایش لذت بردند. همانجا به او گفتم که من مطمئنم شما به جاهای خیلی خوبی می‌رسید.

از آن شب به بعد مرتضی پاشایی را ندیدم تا چند سال بعد که قطعه «یکی هست» را منتشر کرد و من برای تبریک به ایشان پیامی دادم «که یادتان هست که گفتم موفق می‌شوید؟»‌‌ همان موقع بعد از کمی گفتگو مرتضی به من گفت که این روز‌ها در حال جمع کردن یک گروه و تدارک دیدن کنسرت هستم و می‌خواهم از شما برای طراحی لباس‌هایم کمک بگیرم، چون می‌دانست که من در این زمینه فعالیت می‌کنم و من پیشنهادش را قبول کردم و همکاری نزدیک ما آغاز شد.

اوایل اجرا‌ها زیاد نبود اما مطمئنم بودم که مرتضی ستاره درخشانی خواهد شد. از آنجایی که قبلا ویولن می‌زدم کمی گوش موسیقی داشتم و حس می‌کردم که صدای زیبایش مورد توجه قرار می‌گیرد. برای طراحی لباس کارم را آغاز کردم، می‌دانستم که علاقه زیادی به یکی از خوانندگان پاپ معروف دنیا دارد، برای همین در کار‌هایم فاکتورهایی را در نظر می‌گرفتم که شبیه ستاره مورد علاقه‌اش باشد. من از مرتضی خواهش کردم که فرم مو‌هایش را تغییر بدهد. اصلا دلش نمی‌خواست این کار را انجام دهد و مو‌هایش را کوتاه کند، ولی با اصرار من قبول کرد. تا دو ساعت اول بعد از کوتاهی، خودش از دیدن چهره‌اش در آیینه شوکه شده بود، اما بعد به این نتیجه رسید که‌ ای کاش زود‌تر این کار را می‌کردم. بخصوص وقتی واکنش دیگران را می‌دید که همه تایید می‌کردند و می‌گفتند چقدر با موی کوتاه زیبا‌تر شدی.

زمان گذشت و این همکاری ادامه داشت. گاهی مرتضی معده درد شدید می‌گرفت و همین امر باعث شد که تصمیم بگیرد سراغ دکتری برود و آزمایش و عکسی تهیه کند. تا آن روز کذایی که معده درد شدیدی گرفت. این بار خیلی بد‌تر از دفعات قبل بود و به اصرار دوستان و خانواده‌اش برای آزمایش و ویزیت پیش دکتر رفت و متوجه شدند که توموری در معده اوست. باز هم قضیه خیلی جدی به نظر نیامد و در تاریخ ۱۸ آبان ۹۲ در بیمارستان نیکان جراحی کوچکی انجام داد و به خانه آمد. بعد از چند روز جواب آزمایش و نمونه برداری‌ها آماده شد. یک تیم پزشکی و روانکاو سراغ مرتضی آمدند. باورمان نمی‌شد که آن‌ها پیام آور چه خبر تلخی هستند.

مهربان‌ترین و افتاده‌ترین آدم زندگی من مرتضی پاشایی است. با همه مهربان بود و اصلا اهل غیبت و کینه ورزی و دروغ گفتن نبود. همه دوستان نزدیکش می‌دانند که تا چه حد شوخ طبع و پر انرژی بود، دل هیچ کس را نمی‌شکست حتی کسانی که اصلا از نظر راه و روش و شیوه و تفکر زندگی با او همخوانی و همفکری نداشتند

ابتدا با او صحبت کردند و گفتند که به نظر ما تو خیلی قوی و با اراده هستی و می‌توانی از پس مشکل جدیدی که پیش رو داری بربیایی. بیماری معده تو پیشرفته‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنی و باید مراحل درمانی آغاز شود. مرتضی به آرامی پرسید یعنی سرطان؟ دکتر گفت سرطانِ سرطان که نه، ولی خب، تقریبا بله سرطان! شاید اسم سرطان خیلی سنگین و هولناک است اما تو با اراده می‌توانی به آن غلبه کنی.

چند لحظه سکوت اتاق را فرا گرفت. من و مادر مرتضی کنارش بودیم. او اتاق را ترک کرد و لحظاتی با خودش خلوت کرد. رفتیم تا ببینیم در چه شرایطی است. آن لحظه بود که صدای گریه آرامش را شنیدم و بعد از چند دقیقه از اتاق بیرون آمد و فقط یک جمله گفت: «من نمی‌خواهم بمیرم.»

قرار بر آغاز دوره شیمی درمانی شد و اجراهای مرتضی روز به روز بیشتر و فشرده‌تر می‌شد. اما اصلا حاضر نبود لحظه‌ای موسیقی را کنار بگذارد و می‌گفت انرژی‌ای که از مردم و صحنه می‌گیرم مثل شیمی درمانی به درمانم کمک می‌کند.

قدر ثانیه‌هایم را می‌دانم

مرتضی را از زمانی می‌شناختم که اصلا شناخته شده نبود، ولی این ویژگی او برای من کاملا شناخته شده و بارز بود. عشق به موسیقی، پشتکار و تواضع، بنابراین حتی سرطان هم نتوانست او را از علاقه‌اش جدا کند، بلکه این بیماری باعث شد که او سرعت کار و موفقیتش را بالا‌تر ببرد و از همه لحظاتش استفاده مفید بکند، خودش می‌گفت من قدر تک تک ثانیه‌هایم را می‌دانم و می‌دانم که این لحظات ارزشمند است.

مرتضی قبل و بعد از شهرت

مرتضی هیچ فرقی با قبل نکرد، حتی آن دوره‌ای که معروف نبود همین قدر متواضع و فروتن بود. حس می‌کردم درست شبیه همین مثال است که درخت هر چه پر بار‌تر افتاده‌تر و سر به زیر‌تر. به جرات می‌گویم افتاده‌ترین آدمی که در زندگی دیدم مرتضی پاشایی بود. دلم نمی‌آید فعل بود را به کار ببرم. پس می‌گویم مهربان‌ترین و افتاده‌ترین آدم زندگی من مرتضی پاشایی است. با همه مهربان بود و اصلا اهل غیبت و کینه ورزی و دروغ گفتن نبود. همه دوستان نزدیکش می‌دانند که تا چه حد شوخ طبع و پر انرژی بود، دل هیچ کس را نمی‌شکست حتی کسانی که اصلا از نظر راه و روش و شیوه و تفکر زندگی با او همخوانی و همفکری نداشتند.

با آن‌ها هم به روش خودشان برخورد می‌کرد و به این تفاوت عقیده و سلیقه احترام می‌گذاشت. حس می‌کنم او با همه فرق داشت.

روند کاری او بعد از سرطان و تغییر رفتارش

به نظرم مراقب بود تا مبادا کسی را برنجاند، البته قبلا هم هرگز این کار را نمی‌کرد، اما مراقبتش بیشتر شده بود. همیشه می‌گفت من اصلا به مرگ فکر نمی‌کنم.

او این اواخر با خنده می‌گفت آنقدر شایعه مرگ مرا منتشر کرده‌اند که اگر این بار واقعا بمیرم یک نفر هم برای خاکسپاری من نمی‌آید و همه می‌گویند باز هم شایعه است

تا لحظات آخر به برنامه اجرا‌هایش فکر می‌کرد. اول از همه ملودی‌ها را از پشت تلفن برایم می‌گذاشت و گوش می‌دادم و به نظر افراد نزدیک زندگی‌اش توجه می‌کرد و اهمیت می‌داد.

تغیر استایل و کلاه و...

همیشه به ست بودن لباس‌هایش توجه می‌کردم، چون ظاهر برایش بسیار مهم بود. این به این معنی است که او آراستگی را دوست داشت و همان طور که گفتم از طرح لباس‌های مایکل جکسون هم ایده می‌گرفتم و به نظرم می‌آمد که باید فرم لباس‌هایش با لقبش همخوانی داشته باشد. مرتضی لایق و شایسته واژه امپراتور است.

تغییر استایل بعد از بیماری

چون برایش ظاهر بسیار مهم بود، وقتی که مو‌هایش را به خاطر شیمی درمانی از دست داد، گفت که می‌خواهم کلاه سرم کنم. پس کلاه باید به بقیه لباس‌هایش می‌آمد و همین امر باعث شد تا یک تغییر اساسی در تهیه و طراحی لباس‌ها به وجود بیاید. همین جا باید بگویم مرتضی که تا این حد ظاهرش را آراسته می‌کرد و دلش نمی‌خواست مردم او را با چهره پریشان و بیمار ببینند و حتی وقتی پرستار‌ها به اتاقش می‌آمدند عینکش را می‌زد، حال یک فرد بی‌معرفت و از خدا بی‌خبر می‌آید و در آن حال دلخراش از مرتضی فیلم و عکس می‌گیرد. من آن فیلم را ندیده‌ام و هرگز نمی‌بخشیم کسی را که چنین بی‌رحمی‌ای در حق مرتضی کرد...

احساس کلاه و عینک

مدام سوال می‌کرد بچه‌ها ظاهرم بد نیست، همه ما می‌گفتیم نه، با موی کوتاه و کت آبی خیلی هم خوش تیپ هستی.

آن زمان شایعه سرطان او بسیار پیچیده بود و مرتضی خودش دوست نداشت کسی علت تغییر استایل و نام بیماری را بداند. ناراحت می‌شد و غصه می‌خورد و حتی به خود شما گفت باید یک گفتگو یا مطلبی بنویسید که در آن اشاره‌ای به کلمه سرطان نشود، اما هوادارانم بدانند که من بیماری پیشرفته معده دارم و قاعدتا تحت درمانم. چون این شایعه‌ها انرژی من را می‌گیرد، وقتی که از خواب بیدار می‌شوم و مادرم یا دوستی با صدای لرزان به من زنگ می‌زند و تا گوشی را برمیدارم با گریه می‌پرسد مرتضی زنده‌ای؟ هم خودم شوکه می‌شوم و هم عزیزانم آسیب می‌بینند، اما وقتی که این شایعات بیشتر شد دیگر به آن‌ها اهمیت نداد و با انرژی بیشتر کارش را ادامه داد.

این اواخر با خنده می‌گفت آنقدر شایعه مرگ مرا منتشر کرده‌اند که اگر این بار واقعا بمیرم یک نفر هم برای خاکسپاری من نمی‌آید و همه می‌گویند باز هم شایعه است.

علایق مرتضی

اول موسیقی، موسیقی، موسیقی و بعد همیشه می‌گفت من عاشق غذا خوردن هستم، البته این اواخر از خوردن هر غذایی محروم شد، غذای خانگی را به شدت دوست داشت، اما روزهای آخر ناچار بود که از طریق سرم و دارو نیازهای بدنش را تامین کند.

به دنبال معجزه

او فقط می‌دانست بیماری‌اش سخت است، به پیمان عیسی‌زاده سرپرست گروه و دوستش اعتماد کامل داشت و تمام مدارکش را به او سپرد تا با دو سه تیم پزشکی در مورد بیماری و مراحل درمان صحبت کنند. پیمان با کشورهای مختلف و تیم‌های پزشکی زیادی مشورت کرد و همه و همه همین نظر را داشتند؛ سرطان، شیمی درمانی، زمان محدود، معجزه.

شنیدم که می‌گفتند مرتضی روز شنبه به خاک سپرده شده و مراسم یکشنبه نمادین بوده! هرگز این واقعیت ندارد

مرتضی به تیم پزشکی‌اش اعتماد کامل داشت اما این را می‌گفت که اگر کسی بیاید بگوید با هر مبلغی و در هر کجای دنیا امکان درمان تو وجود دارد، لحظه‌ای تامل نمی‌کنم و همه دارایی‌ام را می‌دهم تا این بیماری از بین برود و درمان شود.

محبوب‌ترین ترانه مرتضی

روز برفی؛ بعد از اینکه در بیمارستان نیکان جراحی شد و بعد از اینکه قرار شد از بیمارستان به خانه بیاید، همه دوستان به خانه‌اش رفتیم برای استقبال؛ آنجا روی کامپیو‌تر روز برفی را که خودش خوانده بود، برای اولین بار پخش کرد. وقتی از پشت کامپیو‌تر بلند شد، تقریبا هیچ کس در اتاق نبود، همه یکی یکی با گریه از اتاق بیرون رفتند اما خودش حتی قطره‌ای اشک نریخت. غم عجیبی در آن کار موج می‌زد، هیچ کس جرات نداشت حتی کلمه‌ای در مورد این بیماری لعنتی حرفی بزند. حال آن غم ترانه روز برفی در وجود همه ما ریشه کرده.

خاکسپاری مرتضی

یکشنبه ساعت ۷:۳۰ شب مراسم خاکسپاری انجام شد، شنیدم که می‌گفتند مرتضی روز شنبه به خاک سپرده شده و مراسم یکشنبه نمادین بوده! هرگز این واقعیت ندارد.

همان طور که می‌دانید شنبه مرتضی را از بیمارستان بهمن برای شست و شو به بهشت زهرا بردند تا روز یکشنبه جمعیت بدرقه کنندگان مرتضی بعد از تالار وحدت بدون معطلی به قطعه هنرمندان بیایند. اما واقعا این جمعیت و این استقبال با شکوه قابل پیش بینی نبود و یکشنبه ظهر این اتفاق نیفتاد، چراکه حتی آمبولانس حاوی مرتضی نتوانست خودش را به در ورودی قطعه هنرمندان برساند و با آن وضعیت نمی‌شد که مراسم انجام شود، بنابراین دوباره پیکرش را به سردخانه برگرداندند و قرار بر این شد که خاکسپاری تا قبل از اذان انجام شود، اما هر چقدر صبر کردند بهشت زهرا خلوت نشد، بنابراین تا ساعت هفت و نیم شب صبر کردیم.

مادر مرتضی هرگز راضی نبودند که خاکسپاری فرزندشان انجام شود اما اطرافیان این مادر داغدیده را متقاعد کردند و به یادش آوردند که در دین اسلام هم این اتفاق قبلا افتاده و ایشان قبول کردند و ساعت هفت و نیم شب یک شب پاییزی تلخ با او وداعی ابدی کردیم و در تاریکی شب مرتضی پاشایی برای همیشه ترکمان کرد.

جا دارد که تشکر ویژه‌ای کنم از علی لهراسبی که یک سال زندگی مرتضی را بعد از تشخیص سرطان مدیون او هستیم، مرتضی را از این دکتر به آن دکتر می‌برد و ما توانستیم فرصت بیشتری برای بودن در کنار این موجود آسمانی و دوست داشتنی داشته باشیم. (فرشته ملک محمود/تماشاگران امروز)


ادامه مطلب ...

پای صحبت زنانی که از رابطه زناشویی خود ایدز گرفته‌اند

بعضی از آن‌ها نگران زود رنج بودن فرزندشان به خاطر نبود پدری که با بیماری ایدز از دنیا رفته هستند، یا مادرانی که به خاطر ابتلا به این بیماری از دیدن فرزندانشان محروم شده‌اند یا سوگوار فرزندان مبتلایی که از دست داده‌اند.

این زنان هنوز نمی‌توانند راز بیماری خود را در خانواده و محل کار بازگو کنند؛ چراکه هنوز کسانی هستند که اگر متوجه بیماریشان شوند از آن‌ها فرار می‌کنند و می‌ترسند که مبتلا شوند. پوستر‌ها و مجله‌هایی برای اطلاع‌رسانی درباره ایدز و مبتلایان به این بیماری در کنار میز اعضای انجمن قرار گرفته است تا به رایگان توزیع شود. رو به روی من پوس‌تر کودکی است که می‌گوید مرا بغل کنید، من شما را بیمار نمی‌کنم.

1

شوهرم نگفت بیمار است

«م-ع» زنی ۴۱ ساله است که دو بار ازدواج کرده است. «م-ع» در ازدواج دومش هم با مشکلات بسیاری مواجه شد. شوهرش به خاطر این‌که او را از دست ندهد نگفته بود که مبتلا به ایدز است و حالا او هم ایدز دارد. او دارای یک دختر است، خوشبختانه دخترش به ایدز مبتلا نشده و سالم است. اما م-ع با توجه به بیماری ایدز، هپاتیتc و بیماری کبد مجبور است کار کند تا مخارج خود و دخترش را تأمین کند.

با یک عکس ازدواج کردم

۱۳ساله که بودم با یک عکس ازدواج کردم. زمانی که از مدرسه به خانه آمدم مادرم یک عکس به دست داشت و می‌گفت باید ازدواج کنی. بعد از ازدواج صاحب ۳ پسر شدیم اما شوهر و پدر شوهرم مدام در گوشم زمزمه می‌کردند که باید مهاجرت کنیم. من گفتم که اینجا کشور ماست و دلیلی نمی‌بینم که آن را ترک کنم، می‌گفتم که خانواده من اینجا هستند و من به آن‌ها وابسته‌ام. به خاطر علاقه شدیدی که به پدرم داشتم به هیچ وجه نمی‌توانستم ایران را ترک کنم.

شوهرم با بچه‌ها فرار کرد

یک روز که از خواب بیدار شدم دیگر نه توانستم بچه‌هایم را ببینم نه شوهرم را. خانواده شوهرم به همراه فرزند‌های من به استرالیا رفته بودند.

دوران سخت بارداری

۲۶ ساله بودم که از طریق رفت و آمد در محل کارم با همسر دومم آشنا شدم. ۷ ماهه باردار بودم که فهمیدم شوهرم معتاد است. تازه فهمیدم که او یک سابقه دار حرفه‌ای است. او حتی پس از ازدواج با من نیز اعتیاد و دزدی‌اش را ترک نکرده بود. باور این مسأله که او هم معتاد بوده و هم خلافکار، مرا بسیار آزرده خاطر می‌کرد. من که هنوز در غم از دست دادن پدر و مهاجرت شوهر و فرزندان خود بودم برایم سخت بود که باور کنم باز هم دچار یک تباهی جدید در زندگی شده‌ام. خیال می‌کردم که سختی‌های زندگی من به پایان رسیده اما مشکلات بزرگ تری سر راه من قرار گرفت.

هیچ‌کس مرا از بیماری شوهرم مطلع نکرد

پس از دوران بارداری ۳ ماه مداوم تب کردم. به آزمایشگاه رفتم و پس از چند روز متوجه شدم که به ایدز مبتلا شده‌ام. آن زمان که در آزمایشگاه متوجه بیماری خودم شدم از ته دل گریه کردم و جیغ کشیدم، ‌طوری که تمام پرسنل آزمایشگاه دیگر مرا می‌شناختند و به صورتی عجیب به من نگاه می‌کردند. چند روز بعد فهمیدم که این بیماری از طریق شوهرم به من منتقل شده و او و خانواده‌اش قبل از ازدواج در جریان بیماری او بودند اما به من چیزی نگفته بودند تا مرا به عقد او در بیاورند. خوشبختانه دخترم به این بیماری مبتلا نشده بود؛ چرا که شیر مرا نخورده بود. براساس آزمایش‌های دوباره‌ای که انجام دادم متوجه شدم شوهرم مرا علاوه بر ایدز به هپاتیت c نیز مبتلا کرده و من درگیر دو بیماری هستم.

شوهرم برای این‌که مرا از دست ندهد مرا نیز مبتلا به ایدز کرد

۶ ماه دچار افسردگی شدید شدم. در‌ها را به روی خودم می‌بستم و کمتر می‌شد که کسی را ملاقات کنم. نزد یک دکتر برای من پرونده تشکیل شده بود اما آنقدر از لحاظ روحی دچار افسردگی شده بودم که تا یک ماه آنجا نرفته بودم. بعد از یک ماه برای نخستین بار با شوهرم به آنجا رفتیم. زمانی که آن دکتر از شوهرم پرسید که چرا به همسرت نگفتی که ایدز داری، او جواب داد که من او را دوست داشتم و نمی‌خواستم او از من جدا شود. می‌ترسیدم که با من ازدواج نکند و او را از دست بدهم. گاهی اوقات آن دکتر برای روحیه دادن به من و مشاوره با خانه ما تماس می‌گرفت و حالم را می‌پرسید.

شوهرم نمی‌گذاشت که دارو مصرف کنم

به خاطر وضعیت روحی بدم و این‌که سیستم دفاعی بدنم کاهش پیدا کرده بود مجبور شدم که دارو مصرف کنم. شوهرم نمی‌گذاشت که من دارو مصرف کنم. می‌گفت که می‌خواهند با این دارو‌ها ما را بکشند اما او که به فکر سلامتی من نبود می‌خواست با پول دارو‌های من برای خودش شیشه بخرد و مصرف کند. او به خاطر مصرف شیشه بسیار شکاک شده بود، از آسمان و زمین مرد می‌تراشید و مرا متهم به خیانت می‌کرد. از یک طرف نه می‌توانستم با وجود شوهرم دارو مصرف کنم و نه می‌توانستم دارو‌هایم را قطع کنم. دکترم مجبور شد که دارو‌هایم را در سطل آشغال بگذارد و از من بخواهد که به بهانه بردن آشغال‌ها آن‌ها را بردارم.

شوهرم به زندان رفت

به خاطر یک سرقت شوهرم دستگیر شد و به زندان رفت. زمانی که برای طلاق به دادگاه رفتم و پرونده‌های سرقت او را از نزدیک دیدم واقعاً متعجب شدم. تعداد بی‌شماری از پرونده‌های سرقت او روی میز دادگاه وجود داشت.

یک وکیل خیر وکالت مرا به عهده گرفت و توانستم طلاق خودم را از او بگیرم. بعد از حکم دادگاه برای طلاق، قرار بر این شد که شوهرم هفته‌ای ۴ ساعت دخترش را ببیند. پس از این‌که از زندان آزاد شد با این‌که علاقه‌ای به دیدن فرزندش نداشت، برای آزار و اذیت من هم هفته‌ای یک بار دخترش را می‌ بیند. پس از مدتی برای درمان بیماری هپاتیت دارو مصرف کردم اما کبدم بعد از مدتی به دارو‌ها مقاوم و دچار مشکل شد. مدتی است که با انجمن احیا آشنا شده‌ام و در کلاس‌های مشاوره اینجا شرکت می‌کنم. آشنایی با این انجمن خیلی به روحیه‌ام کمک کرده است. پس از یک مدت فردی که از او نگهداری می‌کردم فوت شد و مجبور بودم که دنبال کار دیگری برای تأمین مخارج خودم و دخترم باشم. در حال حاضر مشغول به کار هستم و مخارج خودم و دخترم را تأمین می‌کنم. دلم خیلی برای پسرانم تنگ شده، در حال حاضر پسر بزرگم ۲۶ ساله، پسر بعدی‌ام ۱۷ و آخری ۱۲ ساله هستند، کاش سرنوشت برای من طور دیگری رقم می‌خورد و می‌توانستم در کنار آن‌ها باشم. می‌خواهم بدانند که همیشه به یادشان هستم و خیلی دوستشان دارم.

2

دلم برای پسرم تنگ شده است

س-ش، زنی ۲۵ ساله است که از طریق شوهرش به ایدز مبتلا شده. فرزند دخترش را در ۱۱ ماهگی از دست می‌دهد و پسرش را پس از مرگ شوهرش از او می‌گیرند. او ۲ سال است که فرزند خود را ندیده است و می‌گوید تنها هدف زندگی‌اش دیدن فرزندش است. او می‌گوید اگر پسرش روزی این گزارش را خواند باید بداند که مادرش او را‌‌ رها نکرده است و او را خیلی دوست دارد.

تلخی مرگ فرزند

یک پسر داشتم که دوباره حامله شدم اما دخترم در ۱۱ ماهگی به علت نارسایی کبد فوت شد و من را تنها گذاشت. شوهرم به خاطر مرگ دخترمان مریض شد و به بیمارستان منتقل شد. غم از دست دادن دخترم به یک طرف، شوهر مریضم هم یکی از دغدغه‌های آن روز‌هایم بود.

مرگ شوهرم

۲۵ روز پس از بستری شدن شوهرم فهمیدم که او به ایدز مبتلا شده. پس از مشاوره با دکتر قرار شد که من و پسرم هم آزمایش دهیم، تا مطمئن شویم که به این بیماری مبتلا نشده‌ایم. پس از آزمایش فهمیدیم که من نیز به ایدز مبتلا شدم اما خدا رو شکر جواب آزمایش پسرم منفی بود و او مبتلا نشده بود. پس از مدت کوتاهی شوهرم به خاطر این بیماری فوت کرد و مرا تنها گذاشت.

پسرم را از من گرفتند

پس از این جریان خانواده شوهرم به حکم دادگاه حضانت فرزندم را از من گرفتند و تصمیم بر این شد که بعد از ۱۸ سالگی پسرم تصمیم بگیرد که می‌خواهد پیش من بماند یا نه، چرا به جرم این‌که شوهرم مرا به ایدز مبتلا کرده حضانت فرزندم را به خانواده شوهرم دادند و پسرم را نیز از محبت مادری محروم کردند .

خودکشی کردم

چندین بار دست به خودکشی زدم. تحمل داغ‌هایی که در این مدت کوتاه به من وارد شده بود برای روح جوان من سخت بود. یک دختر ۲۳ ساله چطور می‌تواند مرگ و از هم پاشیدگی تمام خانواده‌اش را در یک مدت کوتاه تحمل کند و با یک بیماری به سمتی‌‌ رها شود. از طریق یک رهگذر متوجه شدم که مرکزی به نام بیماری‌های رفتاری در کرمانشاه وجود دارد. زمانی که به آنجا رفتم اطلاعاتی را درخصوص ایدز دریافت کردم و فهمیدم ایدز هم مانند تمام بیماری‌ها یک بیماری است. در آنجا به من دارو داده شد تا بیماری‌ام را در یک حالت ثابت نگه دارند و از گسترش بیماری جلوگیری کنند. در آن زمان سیستم مقاومتی بدنم در حالت ۳۰۰ بود و قادر نبودم که با این بیماری کنار بیایم. باید بگویم که سیستم مقاومتی بدن افراد هرچقدر کاهش پیدا کند، افراد بیشتر به مرگ نزدیک می‌شوند. پزشکان مرکز به من یادآور می‌شدند که تو هیچ بیماری خاصی نداری فقط روحیه خودت را از دست دادی و دیگر خودت را باور نداری. زادگاهم هر لحظه برای من یادآور خاطرات تلخ بود. پیشنهاد‌هایی برای ترک زادگاهم به من داده شد، ترک زادگاهم می‌توانست به من در کنار آمدن با بیماری‌ام کمک کند.

ترک زادگاهم

دکتر‌ها نیز به من پیشنهاد می‌دادند که اگر یک مدت کوتاه زادگاهت را ترک کنی بهتر می‌توانی روحیه‌ات را به دست آوری، پس برای بهتر شدن روحیه خودم و فراموش کردن اتفاق‌های گذشته زادگاهم را ترک کردم و به تهران آمدم. در تهران با یک انجمن مشاوره در شهریار آشنا شدم و مرتب برای مشاوره به آنجا می‌رفتم. روحیه‌ام را توانستم تا حدودی به دست آورم و سیستم مقاومتی بدنم از ۳۰۰ به ۱۰۴۸ رسید که این نشانه خوبی در وضعیت بیماری و روحی‌ام بود. به خاطر نداشتن دفترچه بیمه به کمیته امداد معرفی و از آنجا به بهزیستی منتقل شدم. بهزیستی نیز مرا به انجمن احیاء معرفی کرد و اکنون ۳ هفته است که در کلاس‌های مشاوره و آموزشی اینجا شرکت می‌کنم.

۲ سال است که پسرم را ندیدم و اکنون دیدن پسرم تنها هدف زندگی من است. می‌خواهم زمانی که بزرگ شد از مشکلاتم و رنج‌هایی که در نبودش کشیدم بگویم. می‌خواهم به او بگویم که چگونه خواهر و پدرش را از دست دادیم و چگونه مرا از محبت مادری محروم کردند. می‌خواهم بداند که مادرش را از ابراز محبت مادری محروم کردند و مادرش او را‌‌ رها نکرده است. پسرم اگر روزی این گزارش را می‌خوانی بدان که مادرت خیلی دوستت دارد.

3

هنوز دوستش دارم

سال ۸۷ با همسرم ازدواج کردم. شوهرم بیرون از خانه کار می‌کرد و من نیز خانه دار بودم. رابطه مون خیلی خوب بود و خیلی همدیگر را دوست داشتیم. ۲ سال بود که از ازدواجم می‌گذشت. یک شب که برای میهمانی به خانه مادرم رفته بودیم حال شوهرم بد شد. مجبور شدم که او را به اتاق ببرم تا استراحت کند زیرا که نمی‌توانست محیط شلوغ آنجا را تحمل کند.

باور واقعیت‌های تلخ زندگی

کمی که گذشت حال شوهرم بهتر نشد. او را به بیمارستان بردیم. دکتر پس از معاینه برای او یک آزمایش نوشت. پس از چند روز متوجه شدیم که به ایدز و هپاتیت cمبتلا شده است. هیچ وقت متوجه نشدیم که چگونه به این بیماری مبتلا شده است اما حدس‌هایی نیز می‌توان در مورد چگونگی ابتلا او زد. شوهرم ۱۰ سال قبل از ازدواج با من اعتیاد داشت و به زندان رفته بوده و حدس می‌زند که در زندان مبتلا شده است.

افسرده شدم

۱۰ سال پیش زمانی که شوهرم اعتیاد داشت با زنی ازدواج می‌کند، اما آن زن به خاطر اعتیاد او را ترک می‌کند و طلاق می‌گیرد. او پس از ۱۰ سال تصمیم می‌گیرد که ازدواج کند و اعتیاد را کنار بگذارد. بعد از آن اعتیاد را کنار می‌گذارد و با من ازدواج می‌کند. شوهرم حدس می‌زند که بیماری‌اش به خاطر زندان باشد اما در این مورد مطمئن نیست. دکتر به من توصیه کرد که برای اطمینان بیشتر آزمایش بدهم. پس از آزمایش متوجه شدم که من هم به ایدز مبتلا شدم. زمانی که متوجه بیماری خودم شدم تا یکی دو ساعت حالت عادی نداشتم و باور نمی‌کردم که مبتلا شده‌ام. پس از مدتی که بیماری خودم را باور کردم، دچار افسردگی شدم و نزد روانپزشک مراجعه کردم. شوهرم همیشه می‌گوید اگر می‌دانستم که بیمار هستم هیچ وقت تو را بیمار نمی‌کردم و در این مورد بسیار عذاب وجدان دارد.

می‌خواهم بچه دار شوم

پس از مدتی حال روحی‌ام بهتر شد و باور کردم که ایدز نیز مانند بیماری‌های دیگر است. پس از ۲ سال بچه دار شدم اما متأسفانه فرزندم در ۵ ماهگی به خاطر بیماری‌ام فوت شد. در آن زمان شنیده بودم که فرزند از طریق سزارین به ایدز مبتلا نمی‌شود و من نیز می‌خواستم که طعم مادر بودن را حس کنم اما متاسفانه شانس با من یار نبود و ۲ بار سقط جنین داشتم و نتوانستم صاحب فرزند شوم. از‌‌ همان دوران ازدواج تحت نظر پزشک هستم تا باردار شوم و تمام تلاش خودم را برای بچه دار شدن می‌کنم. با این شرایط هیچ وقت ناشکری نکردم و تسلیم رضای خداوند بودم. بعد از این‌که فهمیدم که از طریق شوهرم مبتلا شدم هیچوقت علاقه‌ام را نسبت به او از دست ندادم زیرا که او از عمد مرا به این بیماری مبتلا نکرده بود و خودش هم نمی‌دانست که بیمار است.

خوشبختانه حالم بهتر است

از طریق یکی از دوستانم با انجمن احیا آشنا شدم. آشنایی با این انجمن تأثیر مهمی در زندگی و روحیه‌ام داشت. در حال حاضر ۳ سال است که با شوهرم دارو مصرف می‌کنیم و بهتر از قبل هستیم. مقاومت بدنی من در سال‌های اول ۱۰۰ بود و در حال حاضر خوشبختانه و به لطف خداوند به ۸۰۰ رسیده است. باید بگویم که مقاومت بدنی اگر زیر ۱۰۰ باشد بسیار خطرناک است.

نمی‌توانم بگویم که بیمارم

در انجمن احیا جلسه‌هایی برای تقویت اعتماد به نفس تشکیل می‌شود که این جلسه‌ها توانسته تا حدود زیادی روحیه‌ام را تقویت کند. در اینجا با اعضای انجمن به پارک و سفرهای زیارتی می‌رویم. برای تأمین داروهای خود و شوهرم و علاقه‌ای که به بچه‌ها دارم از فرزند یک خانم شاغل نگهداری می‌کنم. رابطه او با من خیلی خوب است و مرا خیلی دوست دارد اما متأسفانه هنوز نتوانستم به خاطر ضعف فرهنگ جامعه به آن‌ها بگویم که بیمار هستم. خوشبختانه از زمانی که کار می‌کنم روحیه‌ام خیلی بهتر شده است.(ایران/ یاســـمن صادق شیرازی)


ادامه مطلب ...

قبل از ازدواج‌ درباره روابط جنسی صحبت کنیم؟

یکی از مسایل بسیار مهم و حیاتی پیش از ازدواج، در نظر گرفتن معیارهای مناسب برای انتخاب همسر است. بیشترین مشکلاتی که در زندگی زناشویی بروز می‌کند، این است که زن و مرد، همسر مناسب خود را انتخاب نکرده‌اند و پس از چند سال زندگی زناشویی متوجه می‌شوند که مناسب همدیگر نبوده‌اند.

انتخاب همسر مناسب، زیربنای یک زندگی موفق است. بیشتر ناکامی‌ها و شکست‌ها در زندگی مشترک، از درست نگذاشتن این سنگ زیرین است. تاکید بر انتخاب همسر متناسب و همتا باعث روابط بهتر، سالم‌تر، پرجاذبهتر و شیرین‌تر می‌شود. یکی از مواردی که کمتر به آن توجه می‌شود، وجود هماهنگی‌های جنسی میان زوج است که عمده آن به دلیل عدم آموزش مسائل و روابط جنسی به افراد در سطوح تحصیلاتی مختلف است، به‌طوری که گاهی اطلاعات جنسی افراد تحصیلکرده در حد افراد معمولی باقی می‌ماند و این مساله می‌تواند سرآغازی برای شروع مشکلات بعدی در زندگی افراد شود.

هر فردی باید خود را ملزم بداند پیش از ازدواج دراین‌باره از مشاور جنسی کسب اطلاعات کند؛ وگرنه به طور عمده بین ۱ تا ۱/۵ سال پس از زندگی مشترک، اختلاف در میزان میل جنسی، خود را آشکار خواهد ساخت. در صورت انجام نشدن چاره‌اندیشی مناسب، این مساله باعث سردشدن روابط زناشویی و اختلال در سایر زمینه‌های زندگی خواهد شد. راه‌حل این است که با همسرتان در مورد خواسته‌های خود صحبت کنید. شیوه حرف زدن البته باید در قالب خاصی باشد؛ بسیاری از افراد قبل از ازدواج در مورد رنگ و غذای مورد علاقه، حالت‌هایی که منجر به بروز عصبانیتشان می‌شود مانند حساس‌بودن به گرسنگی یا کم‌خوابی و... با هم صحبت می‌کنند، اما در این مورد مهم یعنی تمایلات جنسی حرفی نمی‌زنند.

شاید لازم باشد از راهنمایی‌های یک مشاور و متخصص در این زمینه برخوردار شوید. راهنمایی یک مشاور می‌تواند بنا به تیپ شخصیتی شما کمکتان کند چطور سر صحبت را باز کنید تا متوجه هماهنگی تمایلات خود با طرف مقابل شوید.
نکته آخر اینکه بعضی‌ها به پرکردن پرسشنامه‌هایی در این زمینه اکتفا می‌کنند، درحالی که پرسشنامه‌ها نمی‌تواند جایگزین مشاوره و حضور همه‌جانبه یک درمانگر مسائل زناشویی و جنسی باشد.(سلامت)


ادامه مطلب ...

طریقه صحبت با کودکان درباره مرگ والدین

علی راکی با بیان اینکه مسائل روانی و روحی کودک بعد از جدایی یا مرگ والدین مشکلات خاص خود را دارد، اظهار کرد: در حالتی که والدین کودکان خود را رها می‌کنند احساس منفی که ممکن است به وجود آید از مرگ هم بیشتر ایجاد مشکل کند.

وی افزود: والدینی که کودکان خود را رها می‌کنند این احساس را در کودکان به وجود می‌آورند که آن‌ها بی‌ارزش هستند. کودک در مواجه با مرگ والدین احساس منفی کمتری دارد، پس از مرگ یکی و یا هر دو والد کودک می‌پذیرد که مرگ یکی از واقعیت‌های زندگی است اما پذیرش این واقعیت نیازمند شرایطی است.

راکی ادامه داد: شرط نخست این است که یک مدیریت تربیتی مناسب بعد از مرگ یا جدایی صورت گیرد و البته لازم است که پدر یا مادر بازمانده بتواند خود به زودی از سوگ مرگ فارغ شوند و به تربیت کودک و برطرف کردن نیازهای او بپردازند.

وی با بیان اینکه پدر یا مادر بازمانده نباید به مدت طولانی سوگوار باشند، اضافه کرد: مادر یا پدر هر کدام مسئول نگهداری کودک هستند و بعد از اینکه سوگ تمام شد باید بدانند که وظیفه آن‌ها برطرف کردن نیازمندی‌ها و مراقبت‌های ویژه از فرزندشان است.

این روان شناس کودک خاطر نشان کرد: آن‌ها نباید سوگ را به مدت طولانی ادامه دهند بلکه باید به برطرف کردن جایگزینی برای کودک از طریق ازدواج مجدد اقدام کنند، اما نباید رفتارهایی انجام گیرد که به کودک آسیب وارد شود.

راکی با بیان اینکه سن کودک برای جایگزین کردن فرد تازه وارد بسیار مهم است، ادامه داد: در صورتی که کودک کمتر از سه سالگی باشد به دلیل نیازها و دلبستگی‌ها کودکانه لازم است پدربزرگ یا مادربزرگ حداقل به رفع نیازهای کودک بپردازند چراکه در این سن کودک نیازمند حمایت والدین است.

وی با اشاره به اینکه معمولا بهتر است تا سه سالگی کودک، مادر یا پدر برای ازدواج مجدد صبر کنند، خاطر نشان کرد: کودکان تا سن دو سالگی یا حتی یک سالگی مادر یا پدر خود را درک کرده‌اند بنابراین جایگزین کردن شخص تازه وارد کمی مکانیسم سختی را در پیش دارد به ویژه اگر کودک به مرحله درک رسیده باشد.

این روان شناس کودک با بیان اینکه در مراحل رشد این دسته کودکان باید با مسئله فقدان مادر یا پدر کنار بیایند یعنی مفهوم مرگ برای آن‌ها توضیح داده شود، اضافه کرد: برای توضیح مفهوم مرگ می‌توان مثال‌هایی از مرگ گیاهان و حیوانات بکار ببریم و سپس این مفاهیم را به انسان نزدیک کنیم.

باید پذیرفت که هرچه تلاش کنیم نمی‌توانیم آسیب‌های فقدان را جبران کنیم و اگر والد بازمانده قصد ازدواج دارد باید به این نکته توجه کند که فرد تازه وارد و جایگزین شده با کودک رفتار مناسبی داشته باشد

راکی با تاکید براینکه برای درک مفهوم مرگ می‌توان از کمک یک مشاور استفاده کرد، گفت: توصیه می‌شود مادر یا پدر بازمانده، حتماً کمک مشاوره را برای تعبیر مرگ برای کودک در نظربگیرند.

وی با بیان اینکه والدین باید در سنین بالاتر حتماً یک شیوه تربیتی سالم برای کودک در نظر گیرند، تصریح کرد: پس از مرگ یکی از والدین باید شیوه تربیتی برای کودک انتخاب شود که در آن ارتباط قوی و رابطه‌ای سالم وجود دارد چراکه بزرگ‌ترین آسیب‌ها این است که بعد از فوت یکی از والدین کودکان را رها کنیم.

این روان شناس کودک خاطر نشان کرد: پدر یا مادر بازمانده نه تنها نباید کودک را رها کنند بلکه مسئولیت‌های آن‌ها از لحاظ ارتباطی و عاطفی و اینکه بتوانند نیازهای کودکان را برآورده کنند بیشتر می‌شود.

راکی با بیان اینکه کودکان باید تجربیات شادی را در دوران سوگ تجربه کنند، ادامه داد: تا جایی که امکان دارد از به همراه بردن مرتب کودکان در گورستان، مزار و مراسم عزاداری جلوگیری شود، البته تا حدودی لازم است که کودک مفهوم مرگ و فقدان را درک کند اما حضور هر هفته کودک در این مکان‌ها ضروری نیست.

وی با بیان اینکه اطرافیان و فامیل نباید رفتارهای محبت آمیز به کودک خود را مقابل کودک سوگوار انجام دهند، افزود: از فامیل و اطرافیان درخواست شود تا جایی که امکان دارد از انجام این گونه رفتارها اجتناب کنند.

این روان شناس کودک ادامه داد: باید پذیرفت که هرچه تلاش کنیم نمی‌توانیم آسیب‌های فقدان را جبران کنیم و اگر والد بازمانده قصد ازدواج دارد باید به این نکته توجه کند که فرد تازه وارد و جایگزین شده با کودک رفتار مناسبی داشته باشد.

راکی خاطر نشان کرد: از طریق کمک گرفتن از مشاور، شرکت در جلسات تربیت فرزند، گرفتن حمایت دیگران و هم چنین برنامه‌ریزی دائمی برای تربیت کودک می‌توانیم تا حتی الامکان آسیب‌های فقدان را کاهش دهیم. (ایسنا)

263


ادامه مطلب ...

فرزند باهوش می‌خواهید؟ قبل از تولد با او صحبت کنید

پژوهشگران با مطالعه درباره اندازه مغز نوزادان به دنیا آمده دریافته‌اند که صحبت کردن والدین و اطرافیان با جنین در دوران بارداری مادر می‌تواند باعث بزرگ شدن حجم مغز نوزاد و افزایش سطح هوش او در سالهای آتی پس از به دنیا آمدنش شود.
در این پژوهش مشخص شد نوزدانی که صدای ضبط شده مادران خود را در دوران جنینی شنیده بودند دارای مغزی بزرگ‌تر از نوزدانی بودند که تنها صدای پس زمینه را در حین جنینی شنیده بودند.

صحبت‌ با جنین همچنین می‌تواند باعث افزایش مهارت‌های گفتاری او در سالهای بعد شود، صدای مادر جزو یکی از اولین تجربیات حسی نوزاد در حین رشد است و او همینطور می‌تواند صدای ضربان قلب مادر خود را نیز بشنود.

کار‌شناسان دانشگاه‌ هاروارد که در این تحقیق حضور داشتند اعتقاد دارند صدای مادر و اطرافیان جنین باعث افزایش قدرت مرکز پردازش زبان در مغز کودک می‌شود و در آینده سبب زود به راه افتادن زبان کودک برای برقراری ارتباط با اطرافیان می‌شود. (باشگاه خبرنگاران)

103


ادامه مطلب ...

پای صحبت شاعر و ترانه‌سرا: شب‌ عید لباس‌ گشاد نصیبم می‌شد

نوروز هم مثل هر باور دیگری با توجه به آئین‌ها و باورهای مردم هر منطقه، شکل خاص خودش را می‌یابد و در واقع یک حرکت رویشی است. به جهت شرایط و وضعیتی که در خانواده ما وجود داشت، ما معمولاً روزهای نوروز را به تهران مسافرت می‌کردیم و بعد از پایان نوروز به بندرعباس برمی‌گشتیم و وقتی برمی‌گشتیم، تازه متوجه می‌شدیم که نفسمان تازه‌تر شده است و همیشه هم حسرت می‌خوردیم که ایکاش نوروز، تهران نمی‌رفتیم و در بندرعباس می‌ماندیدم.

با اینکه در بندرعباس هم مثل هر بندر دیگری، از جای جای ایران، مردم حضور دارند و تردد می‌کنند، اما آنقدر انسان‌های باصفا و صاف و ساده، آنجا هستند که اگر کسی خرده شیشه‌ای هم داشته باشد و به بندعباس بیاید، این خُرده شیشه‌ها از بین می‌رود. من این را با تمام وجود می‌گویم. به هر حال همانطور که گفتم با توجه به شرایطی که در خانواده بودم، اگر بخواهم درباره نوروز سخن بگویم، ناچارم از خاطراتی که از تهران دارم، بگویم.
یادم می‌آید خانه ما در منطقه دزاشیب در شمیران بود. من حدود ۶ سالم بود. ما را می‌آوردند میدان تجریش، آنجا شب‌ها لباس‌فروشی‌هایی در کنار خیایان بود که در شب عید خیلی هم شلوغ می‌شدند و قیمت‌هایشان هم پائین بود. برای ما لباس می‌گرفتند که معمولاً و بیشتر پسندِ خودشان [پدر و مادر] بود تا ما چون یک یا دو شماره بزرگتر برایمان می‌گرفتند.

یک بار زمانی که لباسی را برای من گرفتند، من همانجا آن را تنم کردم و دیگر هم لباس را درنیاوردم و گفتم من همین را می‌خواهم ولی از شانس بدِ من وقتی می‌خواستیم به خانه برگردیم، باران تُندی گرفت و آن زمان هم چتر معمولاً نبود و در مسیر برگشت به خانه هم هیچ سایه‌‌بانی نبود تا زیر آن کمی بایستیم بلکه خیس نشویم.
خلاصه من آنقدر زیر آن باران خیس شدم که وقتی رسیدم خانه، دیدم لباس نویی که گرفته بودم، حتی کمی برایم تنگ شده است. یادم می‌آید که فردای آن شب من را با همان لباس به آنجا بردند و گفتند این چه لباسی بود به پسر ما دادید؟! ولی فروشنده خیلی زرنگتر از این حرف‌ها بود و تا چشمش به پدر و مادر من و من خورد، گفت به به! چه لباس قشنگی! ماشاءالله پسرتان از دیروز تا حالا چقدر رشد کرده است! آنقدر برای من لباس گشاد گرفته بودند که من زمانی که به خیابان ولی عصر می‌رفتم و درخت‌های این خیابان را نگاه می‌کردم، همیشه با خودم فکر می‌کردم که حتماً این درخت‌ها که در زمستان بی‌برگ بودند و من آنها را عریان می‌دیدم، خیاط‌هایی دارند که اندازه تنِ درخت‌ها، برایشان لباس می‌دوزند و همیشه به حال این درخت‌ها حسودی می‌کردم!


خاطره و در واقع رسم دیگری که وجود داشت و من یادم می‌آید، این بود که مادرم آخر سال و شب عید، لباس‌های کهنه‌مان را دور نمی‌انداخت و به جای آن، از آنها برای خودمان و یا بچه‌ها و به خصوص دخترهای کوچتر فامیل، عروسک درست می‌کرد. اگرچه این عروسک‌ها شکلی نداشتند ولی چون لباس خودمان و خودشان بود، آنها را خیلی دوست داشتند.


یادم می‌آید در سال‌هایی که به شعر گفتن نزدیک شده بودم شاید حدود ۹ سالگی، شعری در همین باره گفتم:

من یک عروسک دارم
اما مثل عروسک‌های زیبا
او چهره‌ای گیرا ندارد
موی طلایی یا چشم‌هایی
آبی‌تر از دریا ندارد
اما من او را مثل عروسک‌های زیبا دوست دارم
روزی لباس مادرم بود
تا هستم او را دوست دارم (مهر)

135


ادامه مطلب ...

از صحبت در جمع می‌ترسم

پاسخ مشاور: لکنت زبان نوعی اختلال ارتباطی است که باعث ایجاد وقفه در توانایی فرد برای شکل دهی کلمات و جملات لازم به منظور برقراری ارتباط کلامی با دیگران می‌شود. در پدید آمدن این اختلال، عوامل فیزیولوژیکی، عاطفی، اجتماعی یا ترکیبی از این عوامل نقش دارند.
درباره اینکه گفته‌اید برای درمان اقدام کرده‌اید و خوب نشده‌اید باید از شما بخواهم از خوددرمانی پرهیز کنید و حتما از یک گفتاردرمانگر متخصص در این زمینه کمک بگیرید. با این حال توجه شما را به چند نکته مهم جلب می‌کنم.


عوامل موثر بر لکنت زبان

این اختلال معمولا از سنین ۲ تا ۴ سالگی که کودک آغاز به صحبت می‌کند، خود را نشان می‌دهد، اما در برخی افراد در سنین شروع مدرسه یا در دوران بلوغ به طور کامل نمایان می‌شود. با توجه به اینکه شما ۳۰ ساله هستید باید بدانید که از عوامل موثر بر لکنت زبان در سن شما می‌توان به عوامل زیستی و روانی- اجتماعی اشاره کرد:


* عوامل زیستی مانند آسیب‌های قبل از تولد، حین تولد و دوران کودکی و وجود ناهنجاری‌هایی در دستگاه صوتی.
* عوامل روانی – اجتماعی مانند احساس تهدید و ناامنی، احساس پذیرفته نشدن از سوی اعضای خانواده، احساس اضطراب در موقعیت‌های ویژه و شوک‌های عاطفی و روانی.


از یک گفتار درمانگر کمک بگیرید

درمان انتخابی برای لکنت زبان استفاده از روش‌های رفتاری، اصلاح روش تنفس و مراجعه به گفتار درمانگر است. توجه داشته باشید که دارو درمانی در این اختلال به جز در موارد خاص جایگاهی ندارد و یک گفتاردرمانگر نقش موثرتری در این خصوص ایفا می‌کند. البته گاهی باید از کمک یک روان‌شناس نیز بهره برد چون در بسیاری موارد یک علت روانی و یک اضطراب نهفته در این اختلال وجود دارد که باید آن را شناخت و برطرف کرد.


۵ توصیه به افراد مبتلا به لکنت زبان

* همواره سعی کنید در هنگام صحبت کردن آرامش داشته باشید، خونسرد باشید و ارتباط چشمی خود را با طرف مقابلتان در همه حال حفظ کنید.
* لکنت زبان یک مشکل قابل حل است؛ بنابراین به عنوان یک نقطه ضعف غیر قابل حل به آن نگاه نکنید و آن را بپذیرید و درصدد درمان و رفع آن برآیید.
* هنگام صحبت کردن همه حواس خود را متوجه لکنتتان نکنید بلکه بیشتر روی انتقال منظور خود متمرکز شوید.
* سعی نکنید لکنت خود را از دیگران پنهان کنید. اگر مخاطب شما از این مشکل باخبر باشد راحت‌تر آن را می‌پذیرد و واکنش عجیبی نخواهد داشت.
* نکته مهم دیگر هم اینکه هیچ‌گاه به خاطر این مشکل کوچک، خود را از حضور در موقعیت‌های مهم زندگی برای رسیدن به موفقیت محروم نسازید. (نسیم احمدی، کار‌شناس ارشد روان‌شناسی بالینی/ خراسان)

356


ادامه مطلب ...