مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

بازگشت به زندگی پس از جرم

جام جم سرا: از این فکر، لبخندی روی لب‌هایش می‌نشیند و با خودش می‌گوید باید زندگی جدیدی را شروع کند. می‌گوید باید جرم و خلاف را کنار بگذارد و بچسبد به زندگی. می‌خواهد طور دیگری روز و شبش را بگذراند و مثل بقیه مردم مشغول کار و فعالیتی آبرومند شود. چند روز اول با همین فکر و خیال‌های شیرین می‌گذرد، اما خیلی زود متوجه می‌شود کسی که پایش به زندان باز شود، از نظر بسیاری از افراد، دیگر حق چندانی برای کار و فعالیت و حتی زندگی ندارد. می‌فهمد بعد از آن هم باید مثل یک مجرم زندگی کند و باور می‌کند دیگر نمی‌تواند زندگی آبرومندی برای خودش دست و پا کند.

کم نیستند مجرمانی که خیلی زود به چنین نتیجه‌ای می‌رسند و به دلیل نوع نگاه دیگران و افراد جامعه نمی‌توانند سبک زندگی‌شان را آن‌گونه که دوست دارند، تغییر دهند. چه دوست داشته باشیم و چه نه، این یک حقیقت است و جامعه این‌طور رفتار می‌کند، غافل از این‌که مجرمان هم بعد از طی کردن دوره مجازات حق زندگی دارند. شاید اینجا باید نقش مسئولان پررنگ‌تر شود. آنها باید شرایط مناسبی برای این مجرمان دیروز فراهم کنند؛ شرایطی که احتمال بازگشت به جرم و خطا کاهش یابد و فردی که یک بار دست به خلاف زده، بتواند با خیال آسوده، زندگی جدیدی را تجربه کند.

خلافکارانی از جنس مردم

نه از سیاره دیگری پا به کره زمین گذاشته‌اند، نه شکل و شمایل عجیب و غریبی دارند. آنها هم انسان‌هایی هستند مثل دیگر افراد جامعه. فقط شرایط زندگی‌شان طوری پیش رفته که آنها را به این مرحله رسانده است. البته در این میان کسانی هم هستند که از نوعی اختلال شخصیت به نام اختلال شخصیت ضداجتماعی رنج می‌برند که شرایط این گروه تا حدی متفاوت است.

رئیس انجمن روان‌شناسی اجتماعی ایران در گفت‌وگو با جام‌جم در این‌باره چنین توضیح می‌دهد: عوامل متعدد و متفاوتی وجود دارد که در ارتکاب جرم موثر است و در این زمینه نقش دارد. یکی از این موارد، اختلال شخصیت ضد اجتماعی است. افرادی که به این اختلال دچار هستند، دست به کارهای خلاف می‌زنند و به دلیل نقصانی که در شخصیت‌شان وجود دارد، از انجام این نوع کارها احساس گناه نمی‌کنند و پشیمان هم نمی‌شوند.

دکتر مجید صفاری‌نیا در ادامه می‌گوید: به دلیل این‌که معمولا خدمات درمانی، روان شناختی و روانپزشکی به درستی در زندان‌ها ارائه نمی‌شود، چنین افرادی پس از بیرون آمدن از زندان، دوباره به اعمال بزهکارانه‌شان ادامه خواهند داد و همان کارهای گذشته را دوباره از سر خواهند گرفت.

وی می‌افزاید: برخی افراد هم ممکن است از نظر شخصیتی دچار هیچ اختلالی نباشند و تنها به دلیل فقر، دست به چنین کارهایی می‌زنند. فقر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... از جمله عواملی است که می‌تواند در این زمینه نقش داشته باشد و برخی انسان‌ها را به انجام این رفتارهای نادرست سوق می‌دهد.

آن طور که این دانشیار روان شناسی می‌گوید: انسان‌هایی که در فضایی نامناسب و مکان‌هایی زندگی می‌کنند که از نظر اقتصادی وضع خوبی ندارد، بیکاری در آن بخش‌ها زیاد است و افراد زیادی از فقر رنج می‌برند، معمولا بیشتر از دیگران با چنین رفتارهای بزهکارانه و پرخاشگرانه‌ای روبه‌رو می‌شوند و در معرض خطر درگیر شدن با این مشکلات قرار می‌گیرند.

گروه سوم هم به گفته دکتر صفاری‌نیا، کسانی هستند که به دلیل یادگیری غلط یا عادات نادرست به این رفتارهای بزهکارانه روی می‌آورند. چنین افرادی مهارت‌های اجتماعی یا شغلی مناسبی ندارند و حتی ممکن است از نظر هوشی هم چندان انسان‌های موفقی نباشند و به دلیل فقدان چنین مهارت‌هایی به کارهای خلاف یا رفتارهای نابهنجار روی می‌آورند تا بتوانند به‌نحوی زندگی روزمره را بگذرانند.

باید به آنها فرصت دوباره بدهیم یا نه؟

خیلی‌ها می‌گویند کسی که پایش به زندان باز می‌شود، دیگر قابل اعتماد نیست. به همین دلیل هم خیلی وقت‌ها، حتی پس از رهایی از زندان، فرصتی به این افراد نمی‌دهند و آنها تا پایان عمر با این انگ زندگی را می‌گذرانند. در حالی که هر فردی ممکن است، خواسته یا ناخواسته راهی زندان شود و پس از رهایی از آن باید شرایطی برایش فراهم کرد تا در مسیر تغییر زندگی خود و نگرش دیگران تلاش کند.

رئیس انجمن روان‌شناسی اجتماعی ایران در این‌باره چنین توضیح می‌دهد: فقط 20 تا 30 درصد کسانی که مرتکب جرم می‌شوند، دچار اختلال شخصیت ضداجتماعی هستند و اغلب مجرمان تنها به دلیل محرومیت‌های اقتصادی و اجتماعی دست به چنین خلاف‌هایی زده‌اند. از طرفی هم آشنا نبودن با مهارت‌های اجتماعی می‌تواند عاملی باشد برای روی آوردن به خلاف و بزهکاری.

به گفته وی، بسیاری از این افراد پس از ارتکاب جرم، احساس ندامت و پشیمانی دارند و همین موضوع نشان می‌دهد اگر سیستم‌های حمایتی بتواند این افراد را در مسیر صحیح قرار دهد، چنین اشخاصی هم قادر خواهند بود زندگی موفقی را تجربه کنند. به همین دلیل اگر بتوان کاری کرد این افراد حرفه جدیدی بیاموزند و زمانی که از زندان بیرون می‌آیند، کار مناسبی پیدا کنند، بسیاری از این مشکلات فردی و اجتماعی برطرف خواهد شد.

آنها را رها نکنید

قرار نیست چند ماه یا چند سال در زندان بمانند و بعد از این مدت دوباره همه چیز برگردد به شرایط روز اول. قرار نیست زندان رفتن فقط مجازاتی موقت باشد. بلکه برعکس، باید کاری کرد که پس از آزاد شدن از زندان، نگاه مجرم به زندگی کاملا تغییر کرده باشد. برهمین اساس هم روانپزشکی تادیبی به این موضوع می‌پردازد و راهکارهایی را برای کسانی که به دلایل مختلف راهی زندان شده‌اند، ارائه می‌دهد.

سحرانصاری، روانپزشک با اشاره به این‌که اصول روابط صحیح میان پزشک و بیمار در زندان‌ها هم باید رعایت شود، به جام‌جم می‌گوید: پزشک و زندانی باید در مسیری حرکت کنند که کمترین آسیب به فرد زندانی وارد شود. همچنین اصل رازداری نیز باید در مورد این بیماران بشدت در نظر گرفته شود و آنها هم باید در مورد بیماری و نوع درمان‌شان اطلاعات کافی داشته باشند و مداخلات مربوط به سلامت روان را بپذیرند یا آنها را به خواست خود رد کنند.

به گفته این روانپزشک، در محیط زندان باید فضا و محیط مناسبی برای حفظ سلامت روان زندانیان فراهم شود و کادر درمانی هم باید آموزش‌های لازم را ببینند تا بتوانند وضع خوبی برای این افراد فراهم کنند.

وی می‌افزاید: یکی از مسائل بسیار مهم این است که زندانیان را پس از ترخیص از زندان در جامعه رها نکنیم و برنامه‌ای برای ادامه درمان و بهبود روند زندگی‌شان داشته باشیم. در حقیقت، این افراد باید هم در زندان و هم زمانی که آزاد می‌شوند و به جامعه برمی‌گردند، از خدمات مناسب درمانی و روانپزشکی بهره ببرند و امکانات و خدماتی مانند بازتوانی، روان‌درمانی، آموزش مهارت‌های اجتماعی، شغل‌یابی، درمان سوء‌مصرف مواد و... در اختیارشان قرار بگیرد تا مشکلات ناشی از زندانی شدن به حداقل برسد.

خانواده‌ها هم باید حمایت کنند

گاهی خانواده‌ها این‌قدر خسته و مضطرب هستند که دیگر توان و حوصله‌ای برای روبه‌رو شدن با دردسرهای ناشی از ارتکاب جرم را ندارند و گاهی هم تصمیم می‌گیرند فرد مجرم را طرد کنند تا با این کار، او ادب شود؛ اما دکتر انصاری این روش را صحیح نمی‌داند و می‌گوید: خانواده‌ها باید از فرد مجرم پس از گذراندن دوره زندان و تأدیب حمایت کنند و به همین دلیل خوب است جلسات آموزشی‌ برای خانواده‌های این افراد داشته باشیم تا اگر آنها هم در معرض استرس و ناراحتی‌های زندان و بازگشت از زندان قرار دارند، به کمک متخصصان وضعیت بهتری پیدا کنند و با شیوه صحیح برخورد و حمایت از فرد مجرم هم آشنا شوند.

با چنین کاری، هم استرس خانواده‌ها کاهش می‌یابد و هم فرد مجرم از خانه و خانواده طرد نمی‌شود و در نتیجه حمایت اجتماعی و عاطفی بهتری را تجربه خواهد کرد.

دوره‌ای سخت‌تر از زندان

از زندان که آزاد می‌شود، نگرانی دست از سرش برنمی‌دارد. باز هم نمی‌تواند کاری پیدا کند و با این‌که در دوره حبس تصمیم گرفته بود زندگی‌اش را از نو بسازد، اما حالا احساس می‌کند کاری از دستش ساخته نیست. می‌خواهد شغل جدیدی پیدا کند، اما همه طور دیگری نگاهش می‌کنند. می‌خواهد زندگی خانوادگی تشکیل دهد اما باز هم نگاه‌های سنگین اطرافیان را احساس می‌کند. انگار همه درها به رویش بسته شده‌ است و بالاخره تصمیم می‌گیرد به همان روال قبلی ادامه دهد، چون راه دیگری برایش قابل تصور نیست.

متاسفانه بسیاری از مجرمان پس از بازگشت از زندان چنین شرایطی را تجربه می‌کنند و با برچسب‌هایی که به آنها زده می‌شود، روزگار بسیار سختی را می‌گذرانند. البته به نظر می‌رسد این نوع نگاه و برخورد، تنها تنبیهی است از طرف اجتماع، ولی تحمل آن گاهی حتی سخت‌تر از دوره حبس و زندان است. موضوع دیگری هم که در این زمینه مطرح می‌شود این است که چنین نگاهی علاوه بر خود فرد، خانواده او را هم درگیر خواهد کرد و مشکلاتی برای آنها نیزبه وجود خواهد آورد. به همین دلیل متخصصان توصیه می‌کنند در صورتی که فرد مرتکب خطایی شده (بخصوص زمانی که این جرم ناخواسته اتفاق افتاده)، با او به شیوه صحیح رفتار کنید و بگذارید او فرصتی برای زندگی دوباره داشته باشد. نباید فراموش کرد، نادیده گرفتن این افراد، طرد کردن‌ آنها و بی‌اعتمادی نسبت به آنها فقط شرایط را بدتر می‌کند و زمینه‌ تکرار جرم را فراهم می‌آورد.

در این مورد نقش سازمان‌های مسئول و رسانه‌های جمعی هم بسیار مهم است، چراکه جامعه باید آموزش ببیند تا رفتاری مناسب با این افراد داشته باشد و پس از درمان‌های موثر، فرصتی دوباره برای جبران اشتباهات در اختیارشان قرار دهد.(نیلوفر اسعدی‌بیگی ‌/‌ جام‌جم)


ادامه مطلب ...

زندگی کرم ۲۰ سانتیمتری در چشم انسان+عکس

جام جم سرا: بعد از وارد شدن لوا لوا به بدن انسان، این انگل مدت‌ها در بدن انسان حرکت می‌کند تا به چشم برسد. این انگل بیشتر در مرداب‌ها و جنگل‌های آفریقای غربی زندگی می‌کند و به همین خاطر به آن «کرم چشم آفریقایی» هم می‌گویند.

کمتر پیش می‌آید که قبل از ورود کرم به چشم، این بیماری تشخیص داده شود. لوا لوا مانند سایر کرم‌های لوله‌ای، دارای جنس‌های نر و ماده است. برای اینکه انسان آلوده بشود، هر دو جنس نر و ماده باید در بدن او حضور داشته باشند. طول کرم نر ۲۰ تا ۳۴ میلی متر و طول کرم ماده ۲۰ تا ۷۰ میلی متر است.

حرکت این انگل در بدن باعث خارش پوست می‌شود. اگر انگل برای مدتی در یک جای بدن باقی بماند، انسان دچار التهاب پوستی می‌شود. با حرکت دوباره انگل این التهاب‌ها ناپدید می‌شوند. لوا لوا معمولا روی دید میزبان خود تاثیری نمی‌گذارد ولی باعث باد کردن و خارش شدید چشم می‌شود. همین طور حرکت دادن چشم‌ها هم ممکن است دردناک باشد.

این بیماری با دو داروی آیورمکتین و دی اتیل کاربامازین درمان می‌شود. این دو دارو کرم‌های موجود در زیر پوست انسان را می‌کشند ولی کرم‌هایی که وارد چشم شده‌اند باید با جراحی بیرون کشیده شوند.
لوا لوا به تنهایی کشنده نیست ولی اگر فرد همزنان به لوا لوا، به بیماری انگلی دیگری به نام کوری رودخانه‌ای مبتلا شود، استفاده از این دارو‌ها به کما و مرگ منجر می‌شود. (نامه)


ادامه مطلب ...

زندگی سالم با افکار سالم

جام جم سرا: حقیقت این است که ما اگر اشتباه فکر کنیم حتما اشتباه زندگی خواهیم کرد. خلاف آن نیز درست است. اگر می‌خواهیم زندگی سالمی داشته باشیم باید درست فکر کنیم. افکار صحیح، زندگی سالم و بی‌نقص به دنبال خواهد داشت.

انسان می‌تواند زندگی‌اش را با نحوه افکارش تغییر دهد. وقتی دچار افسردگی می‌شویم الگوهای مخرب افکارمان به بزرگ‌ترین منبع ترس و نگرانی در زندگی تبدیل می‌شود. این افکار شوم و بدطینت ما را گرفتار خود محکومی و در نتیجه ناامنی می‌کند تا آنجا که ممکن است دست به اعمال خطرناک بزنیم. برای درست زیستن باید با این نوع تفکرات مبارزه کرد.

گام‌های زیر می‌تواند در پردازش و بازبینی افکارتان مفید باشد. شما می‌توانید اندیشه‌های‌تان را دوباره برنامه‌ریزی کنید و شرایط زندگی‌تان را تا حد چشمگیری بهبود بخشید.

گام نخست: قدرت اندیشه را بپذیرید

پیش از هر چیز باید قبول داشته باشیم «ما چیزی هستیم که می‌اندیشیم.» در حقیقت، بزرگ‌ترین میدان نبرد زندگی‌مان همان ذهن‌مان است. افکار، واقعی و بسیار قدرتمند هستند. اعمال ، طرزفکر و عادات ما همه و همه ابتدا در ذهن تولید می​شود و سپس در زندگی‌مان اثرشان را نشان می‌دهد. ما با تغییر دادن نحوه تفکرمان می‌توانیم نوع زندگی‌مان را تغییر دهیم. مثلا اگر بتوانیم به وجود خود و اراده‌مان اعتماد کنیم، می‌توانیم به خواسته‌هایمان برسیم و به دنبال آن از آرامش و شادی روح برخوردار شویم. بنابراین اولین قدم در راه داشتن اندیشه صحیح تشخیص قدرت اندیشه است.

گام دوم: شناخت استانداردهای افکار و اندیشه

منظور از استاندارد همان سیستم پاکسازی و ارزیابی شده افکارمان است. با این کار تصمیم می‌گیریم که آیا اندیشه‌ای خاص ارزش جای گرفتن در ذهن‌مان را دارد یا خیر. در حقیقت طبق این تعریف، پنج استاندارد درخصوص افکار وجود دارد؛ افکاری که مناسب اندیشیدن است:

استاندارد اول: افکار واقعی

باید افکار دروغین و پوچ را دور بریزیم و ذهن‌مان را با حقایق محض پر کنیم.​ وقتی توانستیم ذهن‌مان را سرشار از افکار واقعی و صحیح کنیم در آن صورت می‌توانیم بین راست و دروغ تفاوت قائل شویم. متاسفانه انسان معمولا افکار منفی را ـ که همچون دروغ می‌ماند و صحت ندارد ـ به ذهن خود راه می​دهد و بر مبنای آنها تصمیم‌گیری می‌کند. با این کار اجازه می‌دهد این افکار منفی و دروغین روی زندگی‌اش اثر گذاشته و امور او را تحت سلطه خود بگیرد. باید از ورود این افکار بد جلوگیری کنیم. وقتی دروغ به اندیشه‌مان قدم می‌گذارد، هر لحظه از زندگی‌مان همراه با تخریب است و در​نهایت ما را به سوی نابودی می‌کشاند. در واقع اندیشه‌های دروغین در مورد هرچیزی از ظاهرتان گرفته تا روابط، ارزش و هویت، ترس‌ها و رویاهایتان به شما دروغ می‌گوید و گمراهتان می‌کند. مراقب باشید حتی ذره‌ای از ذهن‌تان را با دروغ فکرهای پوچ پر نکنید.

ذهن باغی است که می‌توانیم هرچه بخواهیم در آن کاشته و پرورش دهیم. بنابراین هرگاه موضوعی به ذهن‌تان آمد آن را بررسی کنید که آیا منفی است یا خیر و اگر منفی است چرا، سپس آن فکر را به نوع مثبت تبدیل کنید. ابتدا اگر نتوانستید خودتان این کار را انجام دهید، می‌توانید از مشاوران کمک بگیرید تا این کار به نوعی عادت تبدیل شود؛ مانند ادیسون که در آزمایش‌هایش برای تولید لامپ، هزار ماده را آزمایش کرد و نتیجه‌ای نگرفت. وقتی به او گفتند هزار بار شکست خوردی او پاسخ داد: «نه، من هزار ماده‌ای را که برای تولید لامپ مناسب نیست، شناختم» و سرانجام توانست لامپ را اختراع کند.

افکار نجیب

«نجیب» در لغت به معنای «سزاوار عزت و احترام» است. سخن پسندیده نیز بسیار شبیه افکارنجیب​ و چیزی است که ارزش بیان‌شدن دارد. به عبارت دیگر اگر ما درست فکر کنیم، می‌توانیم درست نیز صحبت کنیم. اگر تعداد کلماتی را که در طول روز و ماه و سال صحبت می‌کنید، جمع کنید مسلما کتاب قطوری خواهد شد. حال با خود بیندیشید کتابی را که هر روز بخشی از آن را می‌نویسید چگونه کتابی است؟ پر از سخنان و افکار دلگرم‌کننده است یا سرزنش و بدگویی، عشق است یا تنفر، صلح است یا خشونت.​ کلمات ادا شده قدرتمند و درست مانند دانه‌هایی است که برای پرورش کاشته می‌شود. کلمات می‌توانند موجب رحمت یا لعنت ما شوند. می‌توانند مشوق یا مخرب باشند. بنابراین برای کنترل زبان‌مان باید افکارمان را مهار کنیم؛ افکاری که ستودنی، پسندیده و نجیب و با روشنایی همراه است، نه تاریکی.

استاندارد سوم: افکار صالح

«صالح» به معنای «منطبق بودن با اصول اخلاقی و درست​کاری» است. اگر به معیارهای اخلاقی صحیح آشنایی نداشته باشیم و از آنها پیروی نکنیم معمولا در اعمال‌مان دچار شک و تردید می‌شویم و چه بسا ممکن است انتخاب‌های غلط داشته باشیم و رو به تباهی گام برداریم. افکارمان را باید با اصول صحیح تربیت کنیم و فراموش نکنیم افکار نادرست معمولا نقاط ضعف ما را بروز و ما را در مسیر بسیار نامناسبی قرار می‌دهد. فردی که افکار ناصواب در ذهن دارد به خاک حاصلخیزی برای برداشت انواع وسوسه‌ها تبدیل می‌شود و وسوسه‌ها او را وادار به انجام اعمال پلید کرده و در نهایت به تباهی می‌کشاند. با انتخاب‌های صحیح اخلاقی می‌توانیم از بدی و شکست در زندگی جلوگیری کنیم.

استاندارد چهارم: افکار پاک و روشن

این افکار در واقع دربرگیرنده افکار سالم و بی‌خطر است. در حقیقت افکار پاک، پاکی زندگی‌مان را موجب می‌شود. تاریکی از افکار ناپاک و شرور تغذیه می‌کند. جنگ با افسردگی حمله مستقیم به افکار ناپاک است. با این کار ما می‌توانیم افکار تیره و تار را از خود دور و در مقابل افکار منفی ایستادگی کنیم. برای این‌که به این حد از تعهد به خودمان برسیم و افکارمان را کنترل کنیم باید اثرات عوامل بیرونی مانند فیلم‌ها، کتاب‌ها، تلویزیون، موسیقی، روابط و گفت‌وگوهایمان را مهار و همیشه بهترین‌ها را انتخاب کنیم.

یک ذهن پاک آرزوهای پاک و مناسب دارد و آرزوهای پاک، تولید عادات درست و صحیح و در نهایت موفقیت و سربلندی می‌کند.

افکار دوست‌داشتنی

افکار دوست‌داشتنی درواقع جذاب و دوست‌داشتنی است. روش زندگی‌مان تا حد زیادی تحت تسلط ذهن‌مان است، ذهنی که هرروز طبق شرایط موجود تنظیم می‌شود. افکار نامطلوب مانند انتقام، خشم، انتقاد و از این نوع، زندگی‌مان را به آهنربایی تبدیل کرده که تلخی و آزردگی بیشتری را به سمت خود جذب می‌نماید. چرخه مرگبار آن نیز غالبا تاریکی و افسردگی است. برای این‌که از شر این افکار رها شویم باید افکارمان را به سمت افکار دوست‌داشتنی و جذاب سوق دهیم؛ افکاری چون مهربانی، نجابت، عشق، شکیبایی و خودداری. در نتیجه می‌توانیم تمام خوبی‌های دنیا و هستی را به سمت خود جذب​ و زندگی سالم‌تر و بهتری را تجربه کنیم.

گام سوم: تمرین اندیشه‌های فوق

در این مرحله وقتی به اندازه کافی به شناخت رسیدید، می‌توانید در مورد هر چیزی که باارزش و ستودنی است بیندیشید، در مورد دیگران حرف‌های مناسب بزنید و تمام آموخته‌های‌تان در خصوص افکار صحیح را به کار بندید تا به آنها کاملا عادت کنید و جزء جدانشدنی زندگی‌تان شود. در این صورت می‌توانید امیدوار باشید از زندگی سالمی بهره‌مند می‌شوید.

marysoutherland / مترجم: نادیا زکالوند‌‌


ادامه مطلب ...

آزاده نامداری از طلاقش می‌گوید: کاش خودم را زندگی می‌کردم

جام جم سرا: این گفتگو برای من که روبه‌روی دوستی نشسته‌ام که تقریباً یک سال و اندی مصاحبه نکرده و در این مدت فراز و نشیب‌های زیادی را گذرانده، گفتگوی خیلی سختی بود. واهمه هر دوی ما هم از این بود که مبادا به گفت‌ و شنودی سطحی و صرفاً حاشیه‌ای برسیم، اما این اتفاق خوشبختانه نیفتاد. از‌‌‌ همان ابتدای بحث رفتیم به سمت و سویی که نامداری تا به الان درباره‌اش حرف نزده بود. از عشق و رابطه شروع کردیم و رسیدیم به تلویزیون و مردم و دانشگاه و البته مهم‌ترین سؤال‌های مردم از زندگی شخصی این هنرمند. به همین خاطر خواندن این گفتگو را به شما توصیه می‌کنیم. این شما و این آزاده نامداری و حال و هوایش در قلب تابستان ۹۳.

*تو تقریباً یک سال و اندی ست که مصاحبه نکردی و امروز ما باهم اینجا نشستیم تا تمام این یک سال و اندی را با تمام خوب و بد‌هایش تحلیل کنیم و درباره‌اش حرف بزنیم. الان و در مرداد ۹۳ حال آزاده نامداری چطور است؟ به تعبیری حالت چه مزه‌ای‌ست؟

عشق شکست ندارد. مثل آب تصفیه نشده یک سری ناخالصی‌هایی باعث می‌شود رابطه‌ات به سرانجام نرسد. دو تا آدم با هم هماهنگ نبودند و به هردلیلی نشده که با هم بمانند. این اسمش شکست نیست

خیلی ملس... یک چیزی بین خوبی و بدی. یک کسی چند روز پیش به من گفت آزاده تو چقدر بزرگ‌تر شدی. راست می‌کفت من پاییز امسال سی ساله می‌شوم اما احساس می‌کنم درحال حاضر خیلی بیشتر از سی ساله‌ها می‌فهمم. این نمی‌تواند خوب یا بد باشد اما یک کودکانگی وجود دارد که آدم دوست ندارد آن را هیچ وقت از دست بدهد اما من در حال حاضر حس می‌کنم آن‌ها را از دست دادم. الان دارم فکر می‌کنم چی دوباره می‌تواند من را خیلی خوشحال و هیجانزده کند. و پاسخ این سوال را با تامل به دست می‌آورم. اما راجع به طعمم باید بگویم الان طعم من طعم یک آدم سی ساله نیست، طعم شصت سالگی را از خودم حس می‌کنم. تشخیصم الان از آدم‌ها خیلی بیشتر از سی ساله‌هاست. در کل حالم خوب است و به دوستانم از همین جا می‌گویم اصلاً نگران من نباشید، حالم خوب است!

*این حرف‌ها به معنای این است که دیگر تمام عزمت را جزم کردی که در هیچ زمینه‌ای اشتباه نکنی؟ چون آن کودکانگی همراه آدم است که من را مجاب می‌کند اشتباه کنم و تو می‌گویی آن را از دست دادی.

نه؛ من دارای کاراکتری هستم که اشتباه کردم و اشتباه زیاد می‌کنم و متاسفانه فعل خواهم کرد را هم می‌توان به آن اضافه کرد. چون اشتباه کردن را جزو حقوقم می‌دانم. من اشتباه می‌کنم و می‌گویم دوست داشتم که این کار را انجام بدهم، می‌خواستم ببینم چه جوری است! در علم روان‌شناسی به این جور آدم‌ها می‌گویند فلانی آدم «های ریسک»ی است و من هم جزو همین دسته هستم. دویدن، نشستن، شکست خوردن و دوباره پاشدن جزئی از زندگی من است.

*وقت‌هایی در زندگی هست که آدم حس می‌کند به یک سکوت عاطفی رسیده و دوست ندارد دیگر کسی را دوست داشته باشد. شده که خالی از عشق بشوی؟

سکوت عاطفی یک بخشی از زندگی هرکسی است اما زندگی بدون عشق امیدوارم برای هیچ کسی پیش نیاید. این عشق می‌تواند مادرت باشد و برای تو دلیل زندگی‌‌ همان مادر باشد پس لزوماً درباره عشق جنسی حرف نمی‌زنم. کسانی را دیدم که می‌گویند عاشق کارشان یا عاشق کتاب‌هایشان و... هستند. من فکر می‌کنم انسان یک فطرت عشق طلبی دارد که نباید از آن فرار کند.

*یعنی تو معتقدی که شکست عشقی آدم را از عشق متنفر نمی‌کند؟

نه من این طوری نیستم. البته من به این کلمه که تو می‌گویی اصلاً معتقد نیستم. عشق شکست ندارد. مثل آب تصفیه نشده یک سری ناخالصی‌هایی باعث می‌شود رابطه‌ات به سرانجام نرسد. دو تا آدم با هم هماهنگ نبودند و به هردلیلی نشده که با هم بمانند. این اسمش شکست نیست. اگر عاشق کسی باشی هیچ وقت نمی‌توانی پرونده‌اش را ببندی.

*این نگاه منطقی توست به عشق. اما در تعریف رایج شیدایی در عشق وجود دارد که با منطق همخوان نیست.

من می‌گویم که دوست داشتن هیچ وقت با شکست مواجه نمی‌شود چون دوست داشتن یک مسئله شخصی است. من تو را دوست دارم، به تو چه؟ پس وقتی به تو ربطی ندارد من آن را می‌توانم چندین دهه با خودم حمل کنم و به بلوغ برسم.

*پس این تمام اندیشه‌های عاطفی تو در مرداد ۹۳ است و‌‌ همان طور که می‌گویی حالت خوب است، خوب است؟

تقوا داشتن به معنای کنترل بر نفس خیلی سخت است. من اگر میز داشتم و از قدرتم سوءاستفاده نکردم، اگر زیبا بودی و از زیبایی‌ات سوءاستفاده نمی‌کردی درست است، آن یکی اگر زور فیزیکی داشت و استفاده نمی‌کرد و... درست است اما بیشتر آدمهای دوروبرمان این تقوا را ندارند

آزاده نامداری که الان روبروی تو نشسته قطعاً زندگی‌اش آبستن یک اتفاق بوده و هرجوری هم که مدیریت کرده نتوانسته جلوی منظر بیرونی این اتفاق را بگیرد. اما من اصلاً سعی نمی‌کنم که بگویم این اتفاق نیفتاده یا مقصرش کس دیگری بوده. من می‌خواهم بگویم که این اتفاق می‌تواند در زندگی هرکسی بیفتد. آدم‌ها می‌توانند خیلی خوب باشند ولی برایشان اتفاقات تلخ بیفتد. عکسش هم صادق است. ولی در کل من معتقدم باید مسئولیت اتفاقی را که افتاده بپذیریم. من مسئولیتش را به عهده می‌گیرم و می‌گویم اصلاً رخداد هولناکی نیست، من همانم،‌‌ همان آزاده نامداری سابق. فقط یک کم بزرگ‌تر شدم و بیشتر می‌دانم و بیشتر می‌فهمم. اما اینکه پس دیگر عشق معنا ندارد و... نه اصلاً این طور فکر نمی‌کنم. من همانم ولی کمی سختی کشیدم و حالا به نظرم خیلی خوب هستم. خودم را هم خیلی دوست دارم.

*معمولاً آدم‌ها در میان اتفاقات زندگیشان دنبال مقصر می‌گردند. تو چقدر خودت را مقصر اشتباهاتت می‌دانی؟

من اصلاً قابل سرزنش نیستم. به دلایل شخصی اصلاً خودم را سرزنش نمی‌کنم و اتفاقاً حس می‌کنم خیلی هم باشهامت هستم. هر وقت احساس کنم کاری درست است آن را انجام می‌دهم و اگر احساس کنم غلط است دیگر انجام نمی‌دهم.

*پشیمان نیستی از تصمیماتی که گرفتی؟

من اگر به سال ۸۲ برمی گشتم مسیر زندگی‌ام را عوض می‌کردم. انتخاب دانشگاهم را عوض می‌کردم. هرگز وارد تلویزیون نمی‌شدم و یک زندگی دیگر را تجربه می‌کردم. اگر بخواهم خیلی دردناک فکر کنم این جوری به زندگی‌ام نگاه می‌کنم که کاش خدایا به من یک دهه فرصت می‌دادی تا دوباره بعضی از تصمیمات را بگیرم. مثلاً مدیریت صنعتی دیگر نمی‌خواندم و می‌رفتم روان‌شناسی بالینی می‌خواندم. هرچند که من این اشتباه را تصحیح کردم و در دوره ارشد دارم بالینی می‌خوانم اما می‌توانستم از این فرصت بهتر استفاده کنم. اگر زمان به عقب برمی گشت من هرگز نمی‌رفتم دانشکده صداوسیما تست بدهم و مجری تلویزیون بشوم. اما این به آن معنا نیست که اشتباه کردم، این شیوه‌ای بود که من آن زمان حس می‌کردم درست است، بنابراین انجام دادم.

*به جای خیلی خوبی رسیدیم. بگذار بعضی از این تصمیمات را مرور کنیم. چرا روان‌شناسی را دوست داری؟

من در دوره لیسانس احساس کردم که اینجا جایم نیست. من رشته‌ام ریاضی بود و می‌خواستم درسی بخوانم که به رشته‌ام نزدیک باشد. به سرعت حس کردم اینجا اقناع نمی‌شوم و این شغل، شغل من نخواهد بود. من در کنار روان‌شناسی بالینی، عرفان و ادیان را هم خیلی دوست داشتم، همین طور زبان‌شناسی و ادبیات فارسی. اما روان‌شناسی بیشتر به من چشمک زد. شاید برای اینکه دوستان روان‌شناس زیاد دارم و از طرفی حس می‌کنم نگاه یک روان‌شناس به آدم‌ها و اجتماعش با نگاه دیگران متفاوت است و اصلاً سطحی نیست و به فکر و ناخودآگاه آدم‌ها توجه می‌کند. من در روان‌شناسی دارم خانواده درمانی می‌خوانم و فهمیدم که توی نوعی اصلاً گناهی نداری، همه چیز از خانه و خانواده تو نشات می‌گیرد و من اگر بخواهم تو را تحلیل کنم باید بیایم خانه‌ات. این درحالی است که ما خیلی فردی به همه چیز نگاه می‌کنیم.

می‌پرسند راست است که فلانی از آن یکی جدا شده و طلاق گرفتند؟ به نظرم این حق مردم است که درباره ستاره‌هایشان این سوال را بپرسند و جزو حقوق مردم است. من حق ندارم در این جور موضوعات بگویم این به خودم مربوط است! اما چیزی که از آن می‌نالم این است که مردم ما را قضاوت می‌کنند و این خیلی دردناک است

*چرا تلویزیون را در صورت برگشت به یک دهه قبل انتخاب نمی‌کردی؟

برای اینکه آمدم میان آدمهایی که جنسمان باهم فرق می‌کرد. روی آنتن بودن به تو خیلی چیز‌ها می‌دهد، قدرت، زیبایی، ثروت و... این برای آدم‌ها جالب است اما زیادش دردسر درست می‌کند. من می‌گویم تقوا داشتن به معنای کنترل بر نفس خیلی سخت است. من اگر میز داشتم و از قدرتم سوءاستفاده نکردم، اگر زیبا بودی و از زیبایی‌ات سوءاستفاده نمی‌کردی درست است، آن یکی اگر زور فیزیکی داشت و استفاده نمی‌کرد، فلانی اگر صدایش بلند بود و فریاد نمی‌زد و... درست است اما بیشتر آدمهای دوروبرمان این تقوا را ندارند و از آن چیزی که خدا داده استفاده‌های غلط زیادی می‌کنند. من فکر می‌کنم روی آنتن تلویزیون این قدرت ناخودآگاه به تو تزریق می‌شود. این را هم اضافه کنم که من درباره همه مجری‌ها صحبت نمی‌کنم، من درباره آن ۴-۵ مجری صحبت می‌کنم که قدرتمندند و از تلویزیون این قدرت را گرفتند. وقتی این قدرت را پیدا می‌کنی زندگی کردن برایت سخت می‌شود. من بیست سالم بوده که آمدم تلویزیون و داشتم برنامه «تازه‌ها» را اجرا می‌کردم. در آن زمان دیگر خودم نبودم چون مورد توجه و زیر نگاه‌های مردم بودم. آن کودکی و سرزندگی و... را در تلویزیون از دست دادم و از دست رفت. من بیست تا بیست و پنج سالگی را از سربالایی جام جم بالا رفتم و مورد توجه بودم. یک تصوری از من ساخته شد که می‌خواستند من را با آن مچ کنند. آن وقت یکهو می‌فهمی که من آنقدر که روی آنتن تند حرف می‌زنم در زندگی عادی‌ام این طور نیستم، می‌گویی من فکر می‌کردم تو خیلی بچه پررویی و فکر می‌کردم از عهده خودت برمیایی و من می‌گویم نه من روی آنتن این طوری‌ام! در زندگی معاشرتی واقعی‌ام این طور نیستم. این‌ها را گفتم تا به این نتیجه برسیم که اگر می‌گویم کاش به تلویزیون نمی‌رفتم برای این است که کاش این فرصت را داشتم خودم را زندگی می‌کردم. من همیشه به این فکر کردم که بقیه چه فکری می‌کنند و این فاصله‌ای از خودم تا من برایم به وجود آورد. اگرچه که به تلویزیون آمدن حسن‌هایی هم برایم داشته. اینکه انرژی زیادی از مردم می‌گیرم، کارم زود‌تر راه می‌افتد و... اما خزیدن یک گوشه بیشتر با روحیه‌ام جور است تا در مظان نگاه دیگران بودن.

*پس شاید باید به این نتیجه برسیم که مردم درباره تو اشتباه فکر می‌کنند و در واقع چیزی را می‌بینند که تو نیستی و نقاب داری؟

نه نقاب کلمه بدی است و قبول ندارم. داستان سر این است که وقتی با من معاشرت کنید متوجه می‌شوید من آدم آرامتری هستم. آن آزاده نامداری که در تلویزیون دیدید هم منم، اما آن فقط بخشی از من است، من بخش‌های دیگر هم دارم. مثلاً من از کل تلویزیون کسی که واقعاً جزو علاقه‌مندی‌های کاری من است عادل فردوسی‌پور است. چون معتقدم خودش است و هرکاری می‌کند رئال است. من هم دوست دارم رئال باشم اگر غیر از این بود می‌رفتم بازیگر می‌شدم. ولی تمام حرف من این است که آن چیزی که از من در ویترین تلویزیون دیدید فقط بخشی از من است اما شما همه بخش‌های من را نادیده گرفتید و دارید با ۲۰درصد من زندگی می‌کنید! من می‌توانم مجسمه سازی کنم، من نویسنده‌ام، من می‌توانم عکس‌های خوبی بگیرم، من بچه پررو هستم اما آشپزی‌ام حرف ندارد اما شما این‌ها را نمی‌بینید.

*این ندیدن‌ها در میان مدیران برای سپردن برنامه به تو هم پیش آمده؟ اینکه محدودت کنند فقط به اجرای یک نوع برنامه روتین؟

آره. من عقاید دینی خیلی محکمی برای خودم دارم و می‌توانستم یک برنامه مذهبی اجرا کنم. مردم باورشان نمی‌شود که من از پس این بربیایم. پس قبول کن که همه شما من را روی ۲۰ درصد بستید و این نقاب نیست. ما مثل یک منشور هزاران بعد داریم و گاهی جوری می‌میریم که ده‌ها تجربه را تجربه نکردیم.

*من فکر می‌کنم موفقیت تو در بخشی باعث شده که آن ۸۰ درصد باقی دیده نشود. بگذریم. برسیم به مردم. معمولاً درباره چهره‌ها کنجکاوی درباره کار و زندگیشان وجود دارد اما من می‌خواهم بدانم تا چه حد این را مجاز می‌دانی؟ چرا اغلب آدم‌های معروف این انتظار را دارند که مردم در اتفاقات خوب آن‌ها کنارشان باشند و به آن‌ها تبریک بگویند اما برای اتفاقات بدشان هیچ توضیحی به مخاطبشان ندهند و حتی حاضر نشوند با ما درباره آن مسئله مصاحبه کنند.

مردم به من لطف دارند. در طول این سال‌ها یادم نمی‌آید کسی ری‌اکشن منفی به من داده باشد و حالم را بد کرده باشد. تنها چیزی که حال من را بد کرد قضاوت کردن است

من تصورم این است که اگر به رسانه می‌آیی و دیده شدی خودت را در معرض دید دیگران قرار دادی بنابراین باید انتظار داشته باشیم هراتفاقی با ریشتر بالا و پایین برایمان اتفاق بیفتد. مثلاً مردم می‌گویند که چرا فلان برنامه که همیشه با فلان مجری موفق بود کس دیگری اجرای آن را برعهده گرفته، یا می‌پرسند راست است که فلانی از آن یکی جدا شده و طلاق گرفتند؟ به نظرم این حق مردم است که درباره ستاره‌هایشان این سوال را بپرسند و جزو حقوق مردم است. من حق ندارم در این جور موضوعات بگویم این به خودم مربوط است! اما چیزی که ما از آن می‌نالیم این است مردم ما را قضاوت می‌کنند و این خیلی دردناک است. در کشورهای خارجی این اتفاق دردناک نیست چون زندگی اغلب آدم‌های معروف روی دایره است اما در ایران یک حجب و حیایی وجود دارد و برایمان این قضاوت‌ها قابل درک نیست و اساساً گناه بزرگی هم هست. پس مردم من و همکارانم را تحلیل نکنید و به ما انگ نچسبانید، ما ناراحت می‌شویم.

*سروصداهایی از سال گذشته تا الان از زندگی شخصی تو خوب یا بد بلند شده، خیلی دوست دارم بدانم مواجهه تو با مردم در کوچه و خیابان به چه صورت است. شده که سوالی بپرسند یا حرفی بزنند که ناراحتت کنند؟

مردم در برابر من این برخورد را نداشتند. من ۷سال اجرا کردم و ۳سال اجرا نکردم و نکات زیادی در زندگی من بود که می‌شد درباره‌اش حرف زد اما مردم این کار را حداقل در قبال من نکردند و وقتی به من می‌رسند به من لطف دارند. واقعاً در طول این سال‌ها باور کن یادم نمی‌آید کسی ری‌اکشن منفی به من داده باشد و حالم را بد کرده باشد. تنها چیزی که حال من را بد کرد قضاوت کردن است. اصل دینی‌اش هم این است که ظن و گمان بد درباره کسی گناه محسوب می‌شود.

*در فضای مجازی هم این فشار روی تو احساس می‌شد، آنجا چطور با شرایط کنار آمدی؟

راستش را می‌گویم. هرکسی از من سوال کند، تیتر راست آن اتفاق را می‌گویم اما جزییات زندگی‌ام به خودم مربوط است. این را هم بگویم که رابطه من با فضای مجازی بسیار کم است و اصلاً آدم کامنت بخوانی نیستم!

*این خیلی خوب است که خودت را مسئول پاسخ گفتن به مردم می‌دانی. اما خیلی‌ها شبیه تو نیستند و روی اتفاقات درپوش می‌گذارند. مثلاً فلان برنامه را از او گرفتند و به رقیبش دادند، اصلاً درباره این اتفاق هیچ توضیحی نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد تلفنش را خاموش کند.

تو الان نگاه کاری کردی پس بگذار من این را به حرفت اضافه کنم. من معتقدم در کار هیچ چیزی برای هیچ کسی نیست. مثلاً ماه محرم‌های هرسال به من برنامه بدهند، اما یک سالی یکباره برنامه من را بدهند به آقای کاظم احمدزاده. آن وقت من نباید به رسانه‌ها بگویم که من برای آن برنامه جواب نمی‌دادم و آقای احمدزاده جواب می‌دهد چون این خودزنی است. بنابراین سکوت می‌کنم و می‌گویم خب هیچ چیزی برای هیچ کسی نیست و آن برنامه هم مالکیتش با من نبود که ناراحت شوم.

*بگذار من هم این را به حرفت اضافه کنم که برخلاف تو فکر می‌کنم برخی برنامه‌ها با نفس مجری و تهیه کننده‌اش است که جان می‌گیرد. مثل «ماه عسل» ۹۱ که آن را از صاحبش که احسان علیخانی باشد گرفتند و به مجری دیگری دادند. این اتفاق هیچ وقت قابل اغماض نیست، چون صاحب طرح، ایده و نوع اجرای آن برنامه احسان علیخانی بود و نباید دوباره این اتفاق تکرار شود.

خب اگر زمان به عقب برمی گشت من به احسان علیخانی در آن برهه می‌گویم اصلاً ناراحت نباش، چون آن برنامه برای تو نیست و برای شبکه است. پس از خدا بخواه که یک اتفاق بهتر در مسیرت قرار بدهد، کما اینکه این اتفاق افتاد. هم به لحاظ دینی و هم روان‌شناسی این آرامت می‌کند. البته من خودم هیچ وقت این تجربه را نداشتم که برنامه با من برود روی آنتن و با مجری دیگری تمام شود.

*فرضا اگر برنامه «خانومی که شما باشی» را بدهند به مجری دیگری اجرا کند تو همین قدر خونسرد درباره‌اش حرف می‌زنی؟

نه من قطعاً آن مجری را می‌کشم! (می‌خندد) البته این را به شوخی گفتم.

*پس حرفت نقض شد. دیدی که چقدر اتفاق غیرقابل تحملی است؟!

آره باید اعتراف کنم که تو راست می‌گویی و جنبه جدیدی از من را کشف کردی. من دست به نصیحت کردنم خوب است و خودم را هیچ وقت نتوانستم در این میزانسن بگذارم.

*باید حق کپی رایت درباره طراح، مجری و تهیه کننده یک برنامه حفظ شود که متاسفانه در تلویزیون ما مرسوم نیست.

حرفت کاملاً درست است. (می‌خندد)

*بگذار کمی درباره حاشیه‌هایی که درباره‌ات وجود داشت شفاف سازی کنیم. این حاشیه را تایید می‌کنی که در برهه‌ای که نبودی ممنوع التصویر بودی؟

نه واقعا. نبودم برای اینکه فکر کردم بروم یک کار شیک‌تر کنم و مستند بسازم. من تا سال ۹۰ اجرای برنامه زنده داشتم و ۹۰ تا ۹۳ این تجربه مستندسازی در «خانومی که شما باشی» را داشتم و خیلی هم بهم چسبید. دلم می‌خواست فاز دیگری را تجربه کنم.

*اجرای تو در برنامه سال تحویل به همراه فرزاد حسنی صرفاً سفارشی و اجباری بود؟

من قبل از اینکه همسر کسی باشم مجری تلویزیون هستم. کارم را دوست دارم و دوست دارم که تجربیات خوبم را تکرار کنم. من سه سال مجری سال تحویل بودم، سال اول با جعفر خسروی، سال دوم با احسان علیخانی و سال سوم با فرزاد حسنی. حالا ممکن است حالت خوب باشد و برنامه خوب شود، ممکن هم هست که حالت بد باشد و برنامه بد بشود.

*پس یعنی اجباری برای این کار وجود نداشته؟

هیچ وقت. نه این کار که سر هیچ کاری به من اجبار نشد که برو این برنامه را اجرا کن.

*از حاشیه‌ها بگذریم، الان داری چه کار می‌کنی؟

یک کارهایی می‌خواهم انجام بدهم. خانومی که شما باشی را اواخر شهریور و مهر روی آنتن ببرم با‌‌ همان غالب مستند. یک برنامه هم در پاییز احتمالاً اجرا می‌کنم. اما اینکه بخواهم دقیق درباره‌اش حرف بزنم امکان پذیر نیست.

*دلت برای برنامه روتین در تلویزیون تنگ نشده؟

احساس تعلق من به تلویزیون خیلی شدید است و حتی مثلاً به شبکه دو به شکل دردناکی وابسته هستم. (می‌خندد) روی تلویزیون متعصب هستم و نمی‌توانم آن را‌‌ رها کنم. اما سه سال است که روتین کار نکردم و حالا احساس می‌کنم که دلم می‌خواهد با یک برنامه روتین برگردم. بیشتر از سه شب در هفته هم نمی‌توانم اجرا کنم چون مشغله‌های زیادی در زندگی‌ام دارم.

*باز هم پیشنهاد برای بازی در سینما داشتی؟

آره اما فعلاً به آن فکر نمی‌کنم. پیشنهاد هیجان انگیزی فعلاً ندارم. به نظرم خیلی سخت است که یک مجری را بازیگر کرد و نمی‌توانم در این برهه شهامتش را داشته باشم.

*به عنوان آخرین سوال دوست دارم بپرسم مهم‌ترین نتیجه‌ای که این روز‌ها گرفتی و می‌خواهی رعایتش کنی چیست؟

اینکه به همه اعتماد نکنم. (دنیا خمامی/صبا)


ادامه مطلب ...

زندگی مشترک و مرگ همزمان یک زوج عاشق+عکس

جام جم سرا: دان و مکسین سیمپسون اهل شهر بیکرزفیلد به فاصله چهار ساعت از یکدیگر درحالی که تا آخرین لحظات دست یکدیگر را می‌فشردند، درگذشتند.

به نقل از دیلی میل، ملیسا اسلون گفت که اول مادربزرگش درگذشت و وقتی پیکر او را از اتاق خارج کردند پدربزرگش هم از دنیا رفت.

او به شبکه «کی‌ ای آر او» گفت: «دان فقط می‌خواست که با همسر نازنینش باشد. او عاشق مادربزرگ ما بود، و تا آخر زندگی این عشق ادامه داشت.»

دان ۹۰ ساله و مکسین ۸۷ ساله بودند. آن‌ها اولین بار در سال ۱۹۵۲ در بیکرزفیلد آشنا شدند و‌‌ همان سال ازدواج کردند. زمانی که‌دان به عنوان مهندس راه و ساختمان برای ارتش آمریکا کار می‌کرد این زوج مدتی را در آلمان گذراندند و یک پسر ۱۸ ماهه را از سرای کودکان بی‌سرپرست به فرزندخواندگی قبول کردند. اما آن‌ها بار دیگر در بیکرزفیلد ساکن شدند. مکسین پرستار شد و‌دان شرکت خود را راه انداخت. آن‌ها یک پسر و پنج نوه دارند. (خبرآنلاین)


ادامه مطلب ...

امیر حسین صدیق از زندگی خود در روستا می‌گوید

جام جم سرا:آقای صدیق! چه زمانی تصمیم گرفتید از تهران نقل‌مکان کنید؟

من در سن ۳۰ سالگی تصمیم گرفتم که وقتی ۴۰ ساله شدم دیگر تهران زندگی نکنم و خوشبختانه موفق شدم قبل از ۴۰ سالگی به این رویایم جامه عمل بپوشانم و با همه سختی‌هایی که داشت عاقبت در روستای کمرد ساکن شدم. حدود ۷ سال پیش یک باغ قدیمی در کمرد خریدم و شروع به ساخت خانه‌ام در باغ کردم. البته از وقتی اولین اتاق ساخته شد من به اینجا نقل‌مکان کردم.

چرا از پایتخت رفتید؟

چون تهران از همه نظر شهر غیرقابل‌تحملی شده است؛ شلوغی، ترافیک، آلودگی و.... به نظرم در دهه اخیر اوضاع بد‌تر هم شده است. از سوی دیگر ما هم خیلی از ارزش‌هایمان را از دست داده‌ایم و کم‌کم برخی ضد ارزش‌‌ها جای ارزش‌های واقعی انسانی ما را می‌گیرند.

منظورتان چیست؟

شاید بد نیست یک مثال بزنم مثلا فردی که در مدت کوتاهی یا به قول معروف یک‌شبه پولدار می‌شود مورد احترام همه خواهد بود و از وی به عنوان یک انسان زرنگ یاد می‌شود در حالی که در گذشته تلاش و زحمت ارزشمند بود. کسی که با تلاش روزی به دست می‌آورد باید مورد احترام باشد. همه ظواهر تمدن را داریم اما متاسفانه در بسیاری از موارد فرهنگ استفاده از آن را نداریم و همه ما در سراشیبی فرهنگی در حرکت هستیم.

پس شما از پایتخت نقل‌مکان کردید تا جایی دور از این مسائل آزار‌دهنده بتوانید آرامش داشته باشید؟

بله.

زندگی کردن در روستا سخت نیست؟

چرا خیلی سخت است. من در این سال‌ها متوجه شدم چرا بسیاری از روستاییان از سراسر ایران به شهر‌ها می‌آیند. متاسفانه به‌رغم تبلیغات و تشویق‌هایی که در مورد خروج مردم از شهرهای بزرگ و به‌ویژه تهران می‌شد در عمل هیچ‌گونه امکاناتی در این زمینه داده نشد. این در حالی است که روستای کمرد در نزدیکی تهران قرار دارد با این حال ما مشکلات زیادی داریم که یکی از ساده‌ترین آن‌ها نبود گازوئیل است. ما در اینجا گاز نداریم و باید از گازوئیل استفاده کنیم اما حتی به قیمت آزاد هم به سختی می‌توانم گازوئیل پیدا کنم.

چرا از انرژی خورشیدی استفاده نمی‌کنید؟

اتفاقا همین تصمیم را داشتم اما متاسفانه دستگاه‌ها چینی و نامرغوب است و استفاده از آن‌ها اصلا مقرون به صرفه نیست.

با این همه مشکلات گاهی وسوسه نمی‌شوید به تهران برگردید؟

نه، من همه این سختی‌ها را پذیرفته‌ام و حاضر نیستم آرامش زندگی در اینجا را با سکونت در تهران عوض کنم.

یعنی فقط با نقل‌مکان از پایتخت موفق شدید به این آرامش برسید؟

آرامش درونی و فردی است و الزاما به مکان زندگی مربوط نیست. من آرامش را به صورت فردی پیدا کردم، آرامشی که از درون من نشات می‌گیرد و زندگی در روستا هم توانسته در این زمینه به من کمک کند. وقتی از زرق و برق و شلوغی و هیاهوی شهری دور هستم حس خوبی دارم. خیلی وقت‌ها که در تهران هستم حس یک روستایی را دارم و تعجب می‌کنم که چرا مردم این‌گونه با هم برخورد می‌کنند و گاهی بر سر هر مساله کوچکی دعوا و جر و بحث راه می‌اندازند.

لطفا کمی واضح‌تر بگویید، راز رسیدن به این آرامش درونی چیست؟

فرمول رسیدن به آرامش من متعلق به خودم است و شاید برای شما سودبخش نباشد. به قول رضا مارمولک در فیلم مارمولک، ساخته کمال تبریزی، به تعداد آدم‌ها راه رسیدن به خدا هست. بیشتر ما همیشه از دیگران و محیط انتظار داریم در حالی که آرامش را باید در وجود خودمان پیدا کنیم. گاهی پیش آمده که سرم کلاه رفته و مشکلی برایم ایجاد شده اما سعی می‌کنم جواب بدی‌ها را با بدی ندهم و همین به من آرامش می‌دهد.

در واقع به خودتان بدهکار نیستید و این آرامش‌بخش است؟

بله، همین که مال کسی را نمی‌خورم و دیگران را آزار نمی‌دهم باعث می‌شود آرامش داشته باشم و شب‌ها راحت سرم را روی بالش بگذارم.

اما گاهی مال آدم را می‌خورند و این آرامش را برهم می‌زند؟

سعی می‌کنم خودم را با فکر گذشته‌ها آزار ندهم و فراموشش کنم. درضمن از اینجامعه خشن تا حد امکان تاثیر نگیرم.

به نظرم شغل شما هم با همه جذابیت‌هایش تا حدودی می‌تواند مختل‌کننده آرامش باشد. شما فرد معروفی هستید، همین معروف بودن گاهی آرامشتان را بر هم می‌زند، درست است؟

بله، بخشی از زندگی شخصی ما از بین می‌رود، چشم‌های زیادی به ماست. از سوی دیگر برخی معتقدند یک هنرپیشه باید الگو باشد و همه این‌ها گاهی فشارهایی به هنرپیشه‌ها وارد می‌کند. با این حال چاره‌ای نیست و این جزیی از زندگی هنرپیشه‌هاست.

یک روز تعطیلتان را چگونه در منزلتان می‌گذرانید؟

فیلم می‌بینم و به گل‌ها و گیاهانم می‌رسم. رسیدگی به گل‌ها خیلی به من آرامش می‌دهد. به نظر من یکی از مهم‌ترین دلایل بدحالی این روزهای خیلی‌ها دور شدنشان از طبیعت است.

حتما شنیده‌اید که می‌گویند ورزش خیلی در آرامش انسان تاثیر دارد، شما اهل ورزش هستید؟

به صورت دوره‌ای ورزش‌های مختلف را تجربه کرده‌ام اما هرگز یک ورزش را به طور مستمر و دائم ادامه نداده‌ام. با این حال سلامت امروزم را مدیون‌‌ همان ورزش‌های دوره‌ای هستم.

چه ورزش‌هایی انجام داده‌اید؟

یادم است برای بازی در یک فیلم باید سوارکاری یاد می‌گرفتم، بعد به مدت ۳ سال سوارکاری را ادامه دادم و حتی در مسابقات پرش اسب هم شرکت کردم. دوچرخه‌سواری کوهستان، دو ماراتن و شنا هم از دیگر ورزش‌هایی است که انجام داده‌ام.

و فوتبال؟

راستش خیلی اهل فوتبال نیستم و تا به حال بازی نکرده‌ام. (زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

کنکور همه زندگی نیست

جام جم سرا: می‌دانی این همه روز درس خواندن یعنی چی؟ اصلا تا به حال آنقدر تست زده‌ای که دنیای اطرافت را هم چهار گزینه‌ای ببینی؟ دفترچه برنامه‌ریزی داشته‌ای؟ رشته آبیاری گیاهان دریایی را می‌شناسی؟! تمام این مدت خودم را می‌دیدم که در یک رشته درست و درمان قبول شده‌ام و عنوان دانشجو را به دوش می‌کشم، اما حالا... به جای رتبه دو رقمی رتبه‌ام چهار پنج رقمی شده! کاری به دلیلش ندارم که سر کنکور اضطراب داشتم یا حالم بد شد؛ سروصدای حوزه امتحانی زیاد بود یا برگه‌ها را دیرتر دادند و زودتر گرفتند. باید یک سال دیگر یعنی همان 365 روزی را که گفتم، مثل یک فیلم از اول آغاز کنم. تکرار تلخی است پس اینقدر نگو «مگر چه شده؟» نگو «کنکور که آخر دنیا نیست». نگو «سخت می‌گیری». خودت را جای من بگذار تا کمی حالم را درک کنی.

برای بسیاری از دانش‌آموزان، کنکور اولین عرصه جدی زندگی محسوب می‌شود؛ جایی که خودشان را با تعداد زیادی از همسن و سالانشان در رقابت می‌بینند و تمام تلاششان را به کار می‌بندند تا خود را ثابت کنند. در این میان نگاه اطرافیان و انتظار آنان از دانش‌آموز فشار زیادی بر او تحمیل می‌کند. زمانی که نتایج اولیه کنکور منتشر می‌شود، عده‌ای از داوطلبان از نتایج و هماهنگی نتیجه با تلاششان رضایت دارند و عده‌ای دیگر فکر می‌کنند به آنچه حقشان بوده نرسیده‌اند.

اگر رتبه داوطلبی متناسب با زحماتش نباشد در کنار غمی که با خودش حمل می‌کند باید نگران این هم باشد که مبادا با این رتبه قضاوت شود و برچسب کم‌هوش و بی‌استعداد بودن بخورد. بنابراین شرایط برای کسی که رتبه دلخواهش را کسب نکرده، سخت و پرفشار می‌شود.

فارغ از این که طی چند ماه گذشته چقدر تلاش کردید و قرار است طی سال آینده چه برنامه‌ای در پیش بگیرید، اگر رتبه‌تان را دوست نداشتید و مجبور شدید توقعتان را کمی پایین بیاورید، اکنونتان را دریابید و سعی کنید در این مدت، اوضاع را درست مدیریت کنید تا به وضع خوب گذشته بازگردید و دوباره تلاش و فعالیت‌تان را در هر عرصه‌ای که دوست داشتید، پی بگیرید.

خودتان را قضاوت نکنید: فضای رقابتی تنگاتنگ در کنکور، فارغ از قضاوت‌های احتمالی دیگران سبب می‌شود برداشت و ارزیابی شخص از خودش هم اشتباه باشد. اگر رتبه دلخواهتان را به دست نیاورده‌اید عوامل زیادی در آن دخیل بوده که معمولا هیچ‌کدامشان در نظر گرفته نمی‌شود. غیرمنصفانه است که بخواهید خودتان را براساس یک عدد قضاوت کنید. شما توانایی‌های دیگری هم دارید که هیچ ربطی به آزمون دانشگاه‌ها ندارد.

به قضاوت دیگران اهمیت ندهید: برخی افراد بیشتر از این که به برنامه‌ها و اهداف خودشان فکر کنند به نگاه دیگران و قضاوت آنان اهمیت می‌دهند. برای کسانی که نگاه دیگران در زندگی‌شان مهم و تاثیرگذار است، اهمیت ندادن به نوع نگاه دیگران کار ساده‌ای نیست اما اگر «زندگی فارغ از قضاوت دیگران» را از هم‌اکنون تمرین نکنید، باید خودتان را برای یک عمر زندگی براساس قضاوت دیگران آماده کنید.

کنکور آینده شغلی را ضمانت نمی‌کند: کافی است به فارغ‌التحصیلانی که در خانواده، دوستان و فامیل وجود دارند نگاه کنید و بسنجید چند نفرشان در شغلی مرتبط با تحصیلاتشان مشغولند. تعداد اندکی از افراد موفق می‌شوند به شغل‌های مرتبط با تحصیلشان بپردازند. جوانان در جهت یک انتخاب درست باید علاقه، ظرفیت و توانایی خویش، تجربیات گذشته و همچنین نیاز جامعه را در نظر بگیرند. در صورتی که رشته مورد علاقه شما موقعیت شغلی مناسبی برایتان فراهم نمی‌کند، باید بدانید که به عنوان یک جوان توانایی دارید که در مسیرهای مختلف به علایق خویش رسیدگی کنید. علاقه به یک رشته دانشگاهی نباید افراد را محدود کند که حتما در همان رشته هم شاغل باشند. می‌توانید در یک رشته تحصیل کنید و در زمینه‌ای دیگر شاغل باشید در حالی که به هر دوی این انتخاب‌ها علاقه‌مند هستید. این یعنی اگر با توجه به رتبه کنکورتان در رشته‌ای پذیرفته شدید که بازار کار پرطمطراقی ندارد به جای نگرانی‌های بیهوده و افسردگی‌های فلج‌کننده از دوران دانشجویی‌تان حسابی استفاده کنید و با گذراندن دوره‌های حسابداری، کامپیوتر، زبان انگلیسی و فنون مختلف مثل نقاشی یا جوشکاری، حرفه‌ای کارآمد و متناسب را بیاموزید و تمام توان، انگیزه و استعدادهایتان را در یک رشته صرف نکنید. با این نگاه چند بعدی و این انعطاف‌پذیری منطقی حتما در سنین پایین‌تر به استقلال مالی دست پیدا می‌کنید.

افسردگی هم قوانین خودش را دارد: شما حق دارید پس از ماه‌ها تلاش و کوشش و حاصل نشدن نتیجه دلخواهتان غمگین شوید، حوصله مهمانی رفتن یا مهمان آمدن نداشته باشید؛ از همدلی دیگران بهره ببرید؛ شکست خوردن بخشی از زندگی است و غمگین شدن یک واکنش طبیعی نسبت به شکست، اما اگر قرار باشد این واکنش از طبیعی بودن خارج شود و بر اکنون و آینده‌تان تاثیر منفی بگذارد، کسی باید تلنگری بزند و شما را بیدار کند. شما اولین کسی نیستید که در رسیدن به اهدافش تاخیر اتفاق افتاده است. پس تلاش کنید بر این احساس افسردگی غلبه کنید، اگر موفق نشدید به یک مشاور مراجعه کنید و از او کمک بخواهید.

این چندمین کنکور شماست

در صورتی که برای بار چندم کنکور داده‌اید و باز هم نتیجه دلخواه را کسب نکرده‌اید شاید وقت آن باشد که در اهدافتان یک بازنگری داشته باشید. شاید در دام یک کمال‌طلبی افتاده‌اید و برای رسیدن به یک هدف بسیار بالا، در حال از دست دادن فرصت‌های خوب و در دسترستان هستید. یادتان باشد همیشه جوان نیستید، همیشه فرصت ندارید و حمایت‌های خانوادگی هم همیشگی نیستند. با یک مشاور باتجربه صحبت و سعی کنید علاقه‌مندی‌های متناسب با توانایی‌ها، شخصیت و روحیه خودتان را بیابید. واقع‌بین باشید و نگذارید سال‌های خوب جوانی‌تان با بهانه‌ای از جنس کنکور تبدیل به افسردگی و ناامیدی و غم شود. (ضمیمه چاردیواری)

شیما نادری


ادامه مطلب ...

پسرم به دیگران زندگی دوباره داد

جام‌جم‌سرا: چه‌کسی به شما گفت این اتفاق برای رضا افتاده است؟

یکی از پسرانم به خانه تلفن زد و پرسید از رضا خبر داری؟ گفتم نه. او گفت رضا تصادف کرده اما حالش خوب است و دوستش به کما رفته است. به او گفتم خودم می‌دانم برای پسرم اتفاق بدی افتاده است.


وقتی فهمیدید او تصادف کرده و به کما رفته است چه کردید؟

من از سادات هستم و روحیه‌ام خوب و قوی است. پسرم مومن بود و از من خواسته بود گریه‌وزاری نکنم.

شغل رضا شغل خطرناکی بود. آیا فکر می‌کردید او را در تصادف از دست بدهید؟
نه واقعا. من زیاد به این موضوع فکر نمی‌کردم همان اول که سراغ این کار رفت می‌دانستم این بچه نذری است و او را در جوانی از دست می‌دهم.

چه شد که تصمیم به اهدای اعضای بدن فرزندتان گرفتید؟
حدود یک‌سال قبل خودش کارت اهدا را گرفته بود. اهدای عضو خواست خودش بود به‌خاطر همین من هم به خواسته‌اش احترام گذاشتم و اعضای بدنش را اهدا کردم. من وسیله‌ای بودم تا خواسته او اجرا شود. اولین خواسته من هم این بود که پسرم درمان شود و به کانون خانواده بازگردد اما وقتی درمان نشد دیدم چه بهتر که اعضای بدنش را اهدا کنم و به‌جای اینکه بدن پاکش زیر خاک بپوسد بهتر است به چندنفر زندگی دوباره بدهد و آنها هم برایش فاتحه بخوانند.

آیا خودش در این‌باره با شما صحبت کرده بود؟
همان یک‌سال پیش در این‌باره صحبت کرده بود. خیلی سربسته درباره مرگ‌مغزی صحبت کرد و گفت مادر یک کارت است، شیرت را حلالم کن و با رضایت آن را امضا کن. او به من گفت این برای من خیلی مهم است. اگر برایم اتفاقی افتاد خودت باقی‌اش را می‌فهمی و خوشحال هم می‌شوی که این کار را کرده‌ای. من آن روز ته قلبم فهمیدم که منظور رضا چیست.

شما چه واکنشی نشان دادید؟
ناراحت شدم. به‌هرحال وقتی حرف از مرگ عزیزی باشد آدم خواه‌ناخواه ناراحت می‌شود.

حالا که این کار را انجام داده‌اید چه احساسی دارید؟
الان خیلی خوشحال هستم. امانت خدا را پس داده‌ام چرا نباید خوشحال باشم. خدا هفت‌پسر به من داد و من دختر ندارم. الان هم خودش خواست از این طریق امانتش از پیش ما برود.

همسرتان چه نظری داشت؟
همسرم 15سال پیش فوت شد اما فکر نمی‌کنم اگر آن خدابیامرز زنده بود با این کار موافقت می‌کرد. چون او ایمانش از من قوی‌تر بود و بچه‌ها را خیلی دوست داشت.

پیشنهادتان به افرادی که ممکن است در شرایط مشابه شما قرار بگیرند، چیست؟
از آنها خواهش می‌کنم همین کار را بکنند. جسم عزیزشان زیر خاک خواهد پوسید پس چرا اهدا نکنند تا با اعضای بدن او کسانی از مرگ نجات پیدا کنند؟ (شرق)


ادامه مطلب ...

وزیر جوانان: زندگی مشترکم را با ۱۶هزار تومان شروع کردم

جام‌جم‌سرا: محمود گودرزی، با اشاره به معیارهای انتخاب فرد مناسب برای زندگی گفت: انتخاب درست و معیار واقعی برای انتخاب همسر مهم است. من زندگی مشترکم را با شانزده هزار تومان شروع کردم که نیمی از آن پس انداز خودم بود و بخشی را هم با اصرار خانواده قبول کردم.

وی افزود: توجه به ازدواج‌های دانشجویی و آسان‌سازی ازدواج برای جوانان می‌تواند به ایجاد فرهنگ مناسب برای کاهش طلاق و تشویق جوانان به تشکیل زندگی مشترک موثر باشد.

گودرزی با اشاره به آمار سازمان ثبت اسناد کشور گفت: خوشبختانه شیب افزایش طلاق در مدت یکسال گذشته نسبت به سال‌های قبل کاهش داشته است و امیدوارم با افزایش تسهیلات لازم و بهتر شدن شرایط اقتصادی که با تدبیر دولت صورت گرفته است جوانان بیشتری بتوانند به زندگی خود سامان بدهند.(خبرآنلاین)


ادامه مطلب ...

از زندگی چه می‌خواهیم؟

جام جم سرا: با مطالعه­­ سرگذشت­‌ها و زندگی­ گذشتگان به‌طور حتم، مطالب و نظرات زیادی درباره­ چگونه زندگی­ کردن­ و خوشبختی پیدا خواهیم کرد. بیشتر مردم به‌‌ همان اندازه خوشبخت­ هستند که ذهن­شان را برای خوشبخت‌بودن آماده کرده­ اند. یعنی، چگونه دنیا را ببینیم و تعبیرمان از رویداد‌ها انتخابی آگاهانه باشد.


افراد زیادی منتظرند تابستان بیاید تا خوشبخت شوند؛ به یکی از کشورهای اروپایی، آمریکایی و... سفر کنند، به­­ خانه­ جدید اسباب­ کشی ­کنند، بدهی­های­شان را بپردازند، ازدواج کنند، اوضاع­شان عوض ­شود، خواستگار پولدار بیاید یا شغل حسابی پیدا کنند تا خوشبخت شوند و صد‌ها ­خیال دیگر. اما خوشبختی چیز ساده­ ای ا­ست. آیا با وجود نگرانی­های شغلی، منفی‌نگری­‌ها و دلمردگی که در محیط اطراف­مان وجود دارد می‌توان قلبی شاد داشت؟ البته که می‌­توان! تنها کافی ا­ست که در این راه تلاش کنیم.

امروزه همه ازخوشبختی حرف می‌­زنند؛ بعضی­‌ها آن را در رفتن به سبزه­ زار‌ها و برخی دیگر سپری کردن ساعاتی درکنار فرد مورد علاقه­‌شان یا در پیچ و خم پاساژ‌ها و بازار‌ها می‌بینند. یکی از فلاسفه­ هند معتقد است که «خوشبختی از یک سری شادی­های کوچک تشکیل شده است؛ لذت­های کوچک، انسان را بشاش و سرحال نگه ­می­دارد؛ مثل لحظات دست کشیدن از کار و نوشیدن یک فنجان چای یا قهوه به همراه کسی که با او احساس راحتی می‌­کنید یا لذت بردن از پرتو خورشید در چله زمستان.»

خوشبختی مانند سلامتی­ است که باید همه روزه از آن مواظبت کنیم. خوشبختی مثل قطره­ شبنمی­ است که هر صبح بر برگ گلی می‌نشیند و ما آن ­­را نمی‌­بینیم و بی­‌تفاوت از کنارش می‌­گذریم یا جوانه­‌ای کوچکی که مدت­هاست در خاک باغچه­‌مان روییده و هرگز آن­ را احساس نکرده­‌ایم.

بیشتر ما در زندگی خوشبختیم اما، چون آن ­را در جایی بیرون از زندگی خود تصور می‌کنیم، هرگز نمی‌یابیمش. وقتی سالم و سرشار از نیرو و قدرت، برای امرار معاش، از خانه بیرون می‌­رویم و شب با دستانی پر از مهر، سالم و فارغ بال به­خانه باز می‌­گردیم، این نمونه­‌ای از خوشبخت بودن است. وقتی دلی­ را به­ دست می‌­آوریم؛ لبی را به­ خنده می‌­گشاییم؛ دستی به­ مهر بر سر کسی می‌کشیم؛ دیگران را نمی‌­آزاریم و... ما سعادتمند زیسته­‌ایم­.

خوشبختی نه در تسخیر فلک­­‌الافلاک است و نه در حساب­های بانکی غیرقابل شمارش، بلکه در دستان ماست؛ دستانی­ که می‌تواند دنیایی را به ­مهر بسازد؛ شاد کند و خود نیز شاد شود. دیدگاه­های متفاوت و‌گاه متضاد درباره­ زندگی، خوشبختی و عوامل سعادت، به گونه­‌ای­ است که پاره­‌ای از آن‌ها حیرت‌آور و بعضی غیر­قابل باور است.

(دیل کارنگی:) «یکی از راه‌های رسیدن به خوشبختی این است که برای خو­شحال‌کردن دیگران تلاش کنیم؛ زیرا وقتی باعث خوشحالی دیگران می‌­شویم، رضایت خاطر (شادی) آن‌ها به ما نیز سرایت می‌­کند». (زرتشت:) «خدمت به خلق وظیفه نیست؛ نوعی لذت است؛ زیرا به سلامتی و خوشی شما می‌افزاید.» (جیمز اوپن‌هایم:) «نادان، خوشبختی را در فاصله­ دور می‌جوید و دانا آن‌را در وجود خویش رشد می‌­دهد.» (ارسطو- فیلسوف یونانی): بعضی از فلاسفه خوشبختی را در «کار» می‌دانند؛ «زندگی حرکت است؛ حرکت جوهر زندگی­ است.» (شوپنهاور- فیلسوف آلمانی:) «همه­ اعضای داخلی بدن پیوسته سرگرم کارند؛ قلب، سیستم گردش خون، حرکت روده­‌ها، ترشح غده­‌ها و مغز که فعالیت پیچیده خود را دارد. با در نظر گرفتن این حقیقت که زندگی سرشار از حرکت است و تا زنده­‌ایم همه­ اعضای داخلی بدن به طور خودکار درحال جنب و جوش­ند، حرکت ظاهری جسم هم بسیار ضروری ا­ست و کسانی­ که از فعالیت جسمی یا فکری خودداری می‌­کنند برخلاف قانون طبیعی به­ سر می‌­برند؛ از این­ رو کار نه تنها زیربنای زندگی، بلکه اساس خوشبختی و سعادتمندی نیز هست.» (سیدافشین طباطبایی - پژوهشگر مسائل اجتماعی/ آرمان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...