جام جم سرا به نقل از مهر :جواد گلپایگانی که بازیگری در عرصه سینما را با فیلم های «نقطه ضعف»، «شیلات»، «عصیانگران»، «مزدوران» تجربه کرده است و با بازی در نقش «آتقی» در سریال «آینه عبرت» به کارگردانی محسن شاه محمدی در تلویزیون شناخته شد، چند روزی است برای درخواست کمک مالی از برخی خیرین و پرداخت بدهی های خود از زندان مرخص شده است.
این بازیگر حاشیه های مطرح شده درباره دلایل زندانی شدنش را نادرست میداند و برای رفع این ابهامها توضیحاتی ارائه میدهد.
* شما دقیقا چند سال از عمرتان را زندان بودهاید؟
- به دلیل بدهی هایی که اواخر دهه 70 داشتم راهی زندان شدم و دقیقا 14 سال زندان بودم و 2 سال هم دادگاهی شدم. در نتیجه روی هم رفته 16 سال گرفتار اوین بودم و هستم.
* آخرین باری که جلوی دوربین رفتید سریال «آینه عبرت» بود؟
- خیر. آخرین بازی من در فیلم «آقای شانس» بود و بعد به دلیل مشکلاتی که گفتم زندان رفتم.
* اگر دوست دارید ماجرای کامل گرفتاری خود و چگونگی بدهکار شدن به مردم را بگویید؟
- من به هیچ احدی بدهکار نبودم اما بد شانسی آوردم و بعد هم زندان رفتم. ماجرا از این قرار است که اواخر دهه هفتاد تصادف کردم که طی این تصادف یک نفر کشته و دیگری به شدت زخمی شد و چون ماشینی که سوار بودم بیمه نداشت و پولی نداشتم که بیمه را پرداخت کنم به زندان رفتم. در همان زمان من یک بنگاه خرید و فروش ماشین داشتم که به صورت نسیه ماشین ها را به مردم می فروختم درست مثل همین حالا که فروش نسیه ماشین ها را لیزینگ می گویند و چون نسیه ماشین می فروختم دست مردم چک داشتم. وقتی به زندان رفتم نتوانستم تعهداتی که به مردم داشتم ادا کنم بنابراین مجموع بدهی هایی که به مردم داشتم به اسم کلاهبرداری همه جا گفته شد درحالی که من کلاهبردار نبودم فقط بدشانسی آوردم.
از آن زمان هم نتوانستم زندگی خوبی داشته باشم و همه زندگی ام از هم پاشید مجبور شدم خونه ام را بفروشم، اموالم مصادره شد، خانواده ام بی سر و سامان شدند و بچه هایم ترک تحصیل کردند. البته همسرم در این مدت خیلی زحمت کشید و بچه ها را با مشکلات مالی بسیار بزرگ کرد. یکی از دخترانم ازدواج کرده و یک نوه شیرین زبان دارم اما دو فرزند دیگرم با ما زندگی می کنند.
* دوست دارید بعد از این همه سال چه کارگردانی برای بازی در چه نقشی به شما پیشنهاد کار دهد؟
- برای من فرقی نمی کند با کدام کارگردان کار کنم. من یک بازیگرم و یک بازیگر دوست دارد با کارگردان های خوب کار کند. من قبلا با آقای علایی که خدا رحمتش کند فیلم «نقطه ضعف» و با آقای میرلوحی هم فیلم «شیلات» را کار کردم. الان هم دوست دارم با همه کارگردان ها کار کنم.
*پس هنوزم دوست دارید بازی کنید؟
- آرزو دارم به سینما برگردم. اصلا عشق من سینما است چون سینما در خون من است و هر کسی که سینما درخونش باشد دوست دارد به سینما برگردد پس من هم دوست دارم به حرفه اصلی ام یعنی بازیگری برگردم.
* هنوز هم در خود توانایی برگشت به عرصه بازیگری را می بینید؟
- بله می بینم. انشاءالله و به یاری خدا برمی گردم.
* بیشتر مردم شما را در نقش «آتقی» بازیگر سریال «آینه عبرت» در دهه 60 می شناسند. الان دوست دارید نقش های دیگر را تجربه کنید یا همان شخصیت مشابه «آتقی» را دوست دارید؟
- اینکه می گویید بازی من توسط مردم دیده شده دلیل دارد. وقتی کار خوب باشد سر زبان ها می افتد و آقای شاه محمدی در سریال «آینه عبرت» خط خوبی را پیش گرفته بود اما متاسفانه یک دفعه قطعش کرد و سراغ سوژه های دیگر رفت. اصلا یکی از دلایل بدبختی و گرفتاری من قطع شدن ساخت «آینه عبرت» بود که من بیکار شدم و این بیکاری به من لطمه زد.
*در حبس که بودید از جریان های سینمایی با خبر می شدید؟
- اغلب توسط روزنامه ها و مجلات سینمایی که مطالعه می کردم اطلاعات سینمایی به دست می آوردم و در زندان بخش فرهنگی وجود داشت که روزنامه و مجله در اختیار ما می گذاشت. خود من در بخش فرهنگی در زندان کار کردم و فیلم می ساختم.
*واقعا؟
- بله.
*چه فیلم هایی با چه موضوعاتی ساختید؟
- فیلم های مستند درباره اتفاق هایی که در زندان می افتاد می ساختم که «هشدارها» نام داشت.
* چه اتفاق هایی را به عنوان سوژه فیلم های مستندی که می ساختید انتخاب می کردید؟
- سوژه فیلم هایی که می ساختم درباره کلاهبرداری هایی که در زندانیان از هم می کردند، بود. این فیلم ها جشنواره هم رفت و برنده شد حتی آقای ایزدپرست که آن زمان رئیس فرهنگی زندان اوین بود جایزه های فیلم های مرا دریافت می کرد و به من می گفت که فیلم هایی که ساختم برنده شدند.
* در تمام سالهایی که حبس بودید از هنرمندان کسی به سراغ شما آمد؟
- بله . همان اوایل که به زندان افتاده بودم بعضی هنرمندان مثل داود رشیدی، محمدعلی کشاورز، حسین زندباف به دیدنم آمدند. فریبرز عرب نیا و عسل بدیعی هم می آمدند حتی یکبار هم خانم بدیعی برای من در زندان پول فرستاد. روحش شاد باشد.
* کدام یک از هنرمندان شما را دلداری می دادند؟
- سینما و آدم های این حرفه خیلی بی معرفت هستند چون جز همان اوایل که در زندان بود همان هنرمندانی که اسم بردم سراغ مرا گرفتند و جز آنها هیچ کس به دیدنم نیامد و در مدت این 14 سال کسی از اهالی سینما و تلویزیون حالی از من نپرسید و فقط مسئولان زندان بودند که مرا دلداری می دادند.
جام جم سرا: در سالن انتظار دادگاه خانواده، چندین صندلی خالی به چشم میآید ولی مرد و زنی کنار هم و روی زمین نشستهاند. مرد در حالی که زانوهایش را بغل گرفته است، میگوید: ۳ سال پیش بود که عاشق شدم. آن روزی که برای اولین بار او را دیدم، هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود. یک ظهر برفی که داشتم از دانشگاه به خانه برمی گشتم و برای اولین بار توجهم به او جلب شد. در کمتر از یک هفته به خانوادهام گفتم که میخواهم ازدواج کنم، ولی با مخالفت آنها رو به رو شدم. آنها میگفتند که ما در حال حاضر، شرایط داماد کردن تو را نداریم. البته من خودم در یک شرکت به صورت پاره وقت کار میکردم ولی درآمدم برای اداره یک زندگی مشترک کم بود، اما ارزش عشق را خیلی بیشتر از مادیات میدانستم.
اظهار علاقه با گل در خیابان
ناگهان خنده تلخ زن، صدای مرد را قطع میکند، اما مرد صحبتهایش را این گونه ادامه میدهد: بالاخره تصمیم گرفتم، خودم را به او نشان دهم تا نظر او را هم درباره خودم بدانم. برنامه کلاسهایم را طوری تنظیم میکردم که بتوانم او را بعد از کلاسهای مدرسهاش ببینم تا در فرصتی مناسب از او خواستگاری کنم.
یک روز با یک شاخه گل در کوچهمان به او نزدیک شدم و به او ابراز علاقه کردم. دفعه اول به من توجهی نکرد و با گفتن مزاحم نشوید، رفت؛ اما دفعه سومی که این کار را کردم، به من علاقهمند شده بود.
احساس کردم به درد هم میخوریم
زن که اشک در چشمانش جمع شده است، میگوید: اولین بار بود که یک پسر به من ابراز علاقه میکرد. وقتی چند نفر از هم کلاسیهایم در مدرسه از دوستیهایشان با پسرها تعریف میکردند، همیشه برایم سوال بود که آنها چگونه پسرها را مجذوب خود میکنند. بعد از اینکه او چند باری به من ابراز علاقه خیابانی کرد، احساس کردم که عاشق او شدهام و با یکدیگر دوست شدیم. ما تقریبا یک سال با هم دوست بودیم و بعد قرار شد که با یکدیگر ازدواج کنیم.
کسب موافقت خانواده بعد از اصرار برای ازدواج
مرد در حالی که صدایش را صاف میکند، سرش را تکان میدهد و میگوید: با اصرار بیش از حد من، خانوادهام حاضر شدند به خواستگاری برویم. آنها با این ازدواج مخالف بودند، ولی با اصرار من، بالاخره رضایت دادند و من ازدواج کردم. زندگی ما در دوران عقد هم خوب بود تا اینکه به خانه خودمان رفتیم.
مشکلاتمان از همان روزهای اول شروع شد. همسرم فکر میکرد که من به نظرات او اهمیت نمیدهم و من هم از رفتارهایش میفهمیدم که تمام تلاشش را میکند تا حرف خودش را به کرسی بنشاند. به طور مثال، میدانست که من با پوشیدن لباسهای جلف و نامناسب در خیابان مخالفم، اما میپوشید. در جواب اعتراضهای من هم میگفت که تو همیشه به من گیر میدهی و فکر میکنی من باید دقیقا همانی باشم که تو میخواهی!
همسرم میخواست حرف آخر را بزند
زن در حالی که با حلقه ازدواجش بازی میکند، میگوید: خب دروغ که نمیگفتم! برای هر مسئله کوچک و بزرگی میخواستی تصمیم نهایی را خودت بگیری و من تحمل این وضعیت را نداشتم. شاید باورتان نشود، ولی آخرین بار به خاطر اینکه شام چی بخوریم، دعوایمان شد چون که همسرم فکر میکند، حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب خردی راه میاندازد. او برای شام میگفت املت درست کنیم و من هوس کوکوسبزی کرده بودم. دست آخر هم خودش بلند شد و املت درست کرد و من هم برای خودم کوکو سبزی درست کردم.
قصد لجبازی نداشتم
شماره پروندهشان اعلام میشود. گویی که برای آخرین بار به عنوان زن و شوهر در کنار یکدیگر راه میروند. مرد به عنوان آخرین جمله میگوید: من در این زندگی قصد لجبازی نداشتم، اما تحمل این را که حرف، فقط حرف زنم باشد هم نداشتم. حالا هم این قدر از این تفاوت سلیقههایمان در عذاب هستیم که برای جدایی حاضریم هر کاری انجام دهیم.
سطحی نگری در دوستیهای خیابانی
علی نعمتی، کارشناس و مشاور خانواده معتقد است که اولین پیامد دوستیهای قبل از ازدواج، این است که فرد خطر سطحی نگری را در انتخاب شریک زندگیاش جدی نمیگیرد. مشکلی که بعضی از جوانان در این زمینه با آن مواجه هستند، کمرنگ دیدن یا کم رنگ تصور کردن نقش فرهنگ و خانواده در ازدواج است.
این نکته در دوستیهای قبل از ازدواج، معمولا اتفاق میافتد در حالی که ازدواج در حقیقت پیوند دو خانواده برای پیدایش خانوادهای جدید است. بنابراین بدیهی است که ویژگیهای خانواده طرف مقابل و فرهنگ آنها به گونهای جدی بر تصمیم گیری تاثیرگذار خواهد بود.
همسرتان را لجباز نکنید
این کارشناس خانواده ادامه میدهد: برخی اوقات لحن گفتوگو با همسر باعث میشود که او لجبازی کند؛ بنابراین برای جلوگیری از لجبازیهای همسرتان باید در قدم اول در گفتار و رفتارتان دقت لازم را داشته باشید. باید ببینید چه عمل یا رفتاری انجام میدهید که باعث لجبازی همسرتان میشود و سعی کنید از آن رفتارها پرهیز کنید.
خودتان را از همسرتان برتر ندانید
نعمتی میافزاید: درباره لجبازی به یک نکته کوچک، اما بسیار پر اهمیت هم باید توجه کرد آن هم اینکه، گاهی اوقات همسر لجبازی میکند فقط برای اینکه احساس میکند همسرش خود را از او برتر میپندارد بنابراین اگر احساس کردید که لجبازی همسرتان از این بابت است در رفتار و لحن خود با او تجدید نظر کنید طوری که او بداند شما اصلا چنین قصدی ندارید.
همچنین مهمترین کلید راه یافتن به قلب همسرتان «محبت بیچشمداشت» است. این شاه کلید را هرگز در زندگی خود دست کم نگیرید چراکه در زندگی مشترک نباید به دنبال سود بردن یک جانبه بود. (خراسان)
جام جم سرا: طی هفتههای گذشته تصاویری در شبکههای اجتماعی پخش شد مبنی بر اینکه به سیب و برخی محصولات دیگر باغبانی واکس میزنند و نتیجهگیری شده بود که استفاده از این میوهها میتواند سرطانزا باشد، البته در رسانهها هم صحبتهای مختلفی در این باره منتشر شد که معمولا ضد و نقیض بود.
علی محسنی سرپرست امور میوههای سردسیری و خشک وزارت جهاد کشاورزی تأکید کرد که واکس میوه در برخی محصولات برای جلوگیری از ضایعات استفاده میشود و در برخی مواد حتی ضروری است. وی در عین حال تأکید کرد که این ماده هیچ ضرری برای انسان ندارد مادهای تولید شده و الهام گرفته از طبیعت است که در بعضی میوهها به طور طبیعی وجود دارد، وزارت جهاد کشاورزی استفاده از این ماده (واکس میوه) را به تولیدکنندگان توصیه میکند چرا که باعث کاهش ضایعات خواهد شد.
سرپرست دفتر امور میوههای سردسیری و خشک وزارت جهاد کشاورزی تصریح کرد: اگر در این میان کسی به طور غیرقانونی از مواد دیگری مانند پارافین استفاده کند وزارت جهاد کشاورزی هیچوقت چنین مادهای را توصیه نمیکند. اگرچه استفاده از پارافین برای افزایش ماندگاری میوه گزارش نشده اما هیچوقت چنین چیزی هم به اثبات نرسیده است که استفاده از پارافین مدت زمان انبارداری را بیشتر میکند.
محسنی گفت: فیزیولوژی پس از برداشت، یکی از شاخههای علوم باغبانی است و این علم تأکید دارد که با به کارگیری اصول و روشهایی محصول برداشت شده را با حداقل ضایعات و حفظ کیفیت به دست مصرفکننده برساند. این علم در دنیا پیشرفت بسیار زیادی کرده است و در ایران نیز طی سالهای گذشته توجه خوبی به این بخش شده است، بنابراین انبارداری، کاهش ضایعات، حفظ کیفیت، حفظ شادابی و طراوت محصول برای رسیدن به دست مصرفکننده همه با به کارگیری این نوع علوم انجام میشود.
سرپرست دفتر امور میوههای سردسیری و خشک وزارت جهاد کشاورزی گفت: براساس آمار اعلام شده سالانه 30 درصد محصولات کشاورزی از بین میرود و هرچقدر این ضایعات را کمتر کنیم درآمد کشاورز بیشتر و مردم غذای بیشتری خواهند داشت.
محسنی درباره استفاده واکس در محصولات کشاورزی گفت: این ماده با الهام از طبیعت ساخته شده و در میوههایی مانند سیب وانگور هم به طور طبیعی وجود دارد و در خلقت این محصولات برای جلوگیری از فسادو خرابشدن آنها ایجاد شده است. دانشمندان با تولید این ماده از طبیعت آن را در سایر محصولات هم استفاده میکنند تا ماندگاری محصول بیشتر و ضایعات آن کمتر شود. علاوه بر واکس، کلرید کلسیم و کیتوزان هم به میوهها زده میشود، اینها غنی از کلسیم هستند علاوه بر اینکه باعث افزایش ماندگاری میشوند کلسیم بیشتری هم به بدن مصرفکننده میرسد، یعنی مردم پول میوه میدهند اما کلسیم بیشتری هم استفاده میکنند.
محسنی تأکید کرد: واکس مخصوص مرکبات، ویژه انار و سیب در بازار وجود دارد و نهتنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای پیشرفته هم استفاده میشود و وزارت جهاد کشاورزی هم به استفاده از آن تأکید میکند. اما اگر در این میان کسی از روغن پارافین یا محصولات غیرمجاز دیگر استفاده کند قطعا برای سلامتی ضرر دارد و وزارت جهاد کشاورزی چنین توصیهای نکرده است.
محسنی درپاسخ به اینکه آیا استفاده از پارافین روی میوهها تاکنون گزارش شده است، گفت: چنین گزارشی دریافت نکردهایم ضمن اینکه مواردی که روی شبکههای اجتماعی منتشر میشود سندیت ندارد.
وی همچنین در این زمینه که آیا روشی برای تشخیص اینکه برای میوه پارافین غیرمجاز زدهاند یا واکس مجاز وجود دارد گفت: اصلا اینکه استفاده از پارافین باعث ماندگاری محصول میشود اثبات نشده و از سویی هزینه آن آنقدر زیاد است که هیچ تولیدکنندهای به این کار مبادرت نمیورزد. سالانه بیش از سه میلیون و 400 هزار تن سیب در کشور تولید میشود و نمیتوان با گزارشهای بیاساس شبکههای اجتماعی که معمولا از آن طرف مرز آب میخورند مردم را نگران کرد.
سرپرست دفتر امور میوههای سردسیری و خشک وزارت جهاد کشاورزی تأکید کرد: استفاده از واکس میوه مدت زمان نگهداری را بیشتر میکند شفافیت به میوه میبخشد و به بازاریابی کمک میکند و چیز بدی هم نیست. ترکیبات واکسها از موم است که همه ترکیبات طبیعی هستند و البته اگر مصنوعی آن هم ساخته شود هیچ اشکالی ندارد.
محسنی در پاسخ به اینکه آیا اتیلنی که برای پیشرس کردن محصولات استفاده میشود برای سلامتی ضرر ندارد، گفت: برخی محصولات هستند که باید زود برداشت شده و به صورت مصنوعی و دور از گیاه به مرحله رسیدگی برسند. مثلا گوجه فرنگی و موز را میتوان زودتر برداشت کردو با اتیلن در انبار به مرحله رسیدگی کامل رساند و هیچ اشکالی هم ندارد. استفاده از ماده اتیلن هم که طبیعی است هیچ ضرری ندارد چون در طبیعت وجود دارد. اگر در داخل پلاستیکی موز نارس را با یک تکه سیب نگه داریم بعد از مدتی به رسیدگی کامل میرسد.
سرپرست دفتر امور میوههای سردسیری و خشک وزارت جهاد کشاورزی در ادامه تأکید کرد: اگر کشور با این محدودیت آب و خاک محصول کشاورزی تولید میکند نباید به همین سادگی از چرخه استفاده خارج شود ضایعات محصولات کشاورزی بیش از 30 درصد سالانه خسارت بسیار زیادی وارد میکند.
وی ادامه داد: برنامه وزارت جهاد کشاورزی افزایش تولید در واحد سطح است و توسعه افقی نخواهیم داشت، بنابراین باید با استفاده از علوم جدید عملکرد در واحد سطح را بیشتر کنیم و علاوه بر آن تلاش کنیم تا بعد از برداشت نیز محصول با کمترین افت و کاهش به دست مصرفکننده برسد که این در دنیا به برداشت مخفی مرسوم است. (فارس)
جام جم سرا: مرد جوانی که با ادامه تحصیل همسرش مخالف بود به قاضی دادگاه گفت: همسرم میخواهد ادامه تحصیل بدهد و من با این موضوع مخالفم. ستاره لیسانس دارد و سرکار هم میرود اما باز هم میخواهد تا مقطع فوق لیسانس درس بخواند و به دانشگاه برود. من میگویم که دیگر بس است. او به اندازه کافی سرش شلوغ است و دیگر باید به زندگیاش برسد. با این حال او لجبازی میکند و مرتب دعوا به راه میاندازد.
وی ادامه داد: از وقتی که او تصمیم به ادامه تحصیل گرفته ما مرتب با هم دعوا داریم و زندگیمان به میدان جنگ تبدیل شده است؛ برای همین تصمیم به جدایی گرفتیم.
به گزارش جام جم سرا، زن جوان نیز در این باره گفت: شوهرم خیلی خودخواه است و دوست ندارد پیشرفت مرا ببیند. او چون خودش تا مقطع لیسانس درس خوانده، نمیخواهد پیشرفت مرا ببیند برای همین من هم طلاق میخواهم.
قاضی دلیل آنها برای جدایی را کافی ندانست و این زوج را به امید کوتاه آمدن از تصمیمشان به سراغ مشاور خانواده فرستاد. (باشگاه خبرنگاران)
ماموران پلیس حدود ششسال قبل با تماس تلفنی اهالی منطقهای در تهران، در جریان قتل جوانی قرار گرفتند و زمانی که به محل رسیدند، متوجه شدند فردی که به مقتول چاقو زده بود، هنوز در محل حضور دارد. وقتی متهم که سیامک نام دارد، بازداشت شد به قتل اعتراف کرد و گفت: «مقتول را نمیشناسم و نمیدانم کیست؛ وقتی مزاحم همسرم شد او را زدم. قصد داشتم از زنم حمایت کنم و نمیخواستم او را بکشم.»
پزشکی قانونی تایید کرد ضربه وارده به قسمت حساس بدن مقتول باعث خونریزی شدید داخلی و در نهایت مرگ شده است. پرونده با توجه به شکایت اولیایدم و درخواست آنها برای قصاص قاتل بعد از صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
متهم در دادگاه نیز به قتل اعتراف کرد و گفت: «نیمهشب بود که همسر صیغهای من زنگ زد و گفت در راهرفتن به خانه است و مردی مزاحمش شده، من هم بلافاصله از خانه بیرون رفتم. چاقو برداشتم تا اگر درگیری شد، بتوانم از خودم دفاع کنم. وقتی به زنم نزدیک شدم، دیدم مردی قصد دارد او را با خود همراه کند، به سمتش حمله کردم و گفتم؛ او همسر من است. مرد جوان حمله کرد و اینطور بود که یکضربه به سمت او پرت کردم. بعد زنم را رها کرد و رفت. بعد از چنددقیقه متوجه شدم او فوت شده است.»
هیات قضات بعد از اتمام جلسه محاکمه وارد شور شدند. آنها، متهم را در قتل عمدی مجرم شناختند و او را با توجه به درخواست اولیایدم به قصاص محکوم کردند. سیامک سرانجام بعد از گذشت نزدیک به ششسال از ماجرا موفق شد با جلب رضایت اولیایدم از قصاص نجات پیدا کند. او روز گذشته بهلحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شد. در جلسه محاکمه بعد از اینکه نماینده دادستان تهران خواستار صدور حکم قانونی به لحاظ جنبه عمومی جرم شد، متهم در جایگاه ایستاد. او زندگیاش را شرح داد و گفت: «مدتی قبل از حادثه با دختری عقد کردم، دختری که همه میگفتند بسیار خوب و متین است. با هم مشکلی نداشتیم اما با زنی دیگر نیز آشنا شدم و تصمیم گرفتم تا زمانی که سر خانه و زندگی خودمان نرفتیم زن جوان را بهصورت صیغهای عقد کنم. اینطور بود که من و کتایون بهصورت موقت ازدواج کردیم و کسی از ماجرا خبر نداشت. برایش آپارتمانی اجاره کردم و خرج زندگیاش را هم میدادم تا اینکه شب حادثه به من تلفن زد، صدایش میلرزید، با ترس خاصی گفت، نزدیک خانه است و مردی او را تعقیب میکند.»
وی افزود: « من هم چاقو برداشتم و از خانه بیرون دویدم و به سمت آن مرد رفتم. داشت زنم را به طرف خودش میکشید. با او درگیر شدم و چاقو را به سمتش پرت کردم، مرد جوان دوید و سعی کرد از ما دور شود. مرتب پشتش را نگاه میکرد فکر کردم در همان منطقه زندگی میکند و ممکن است دوستانش را برای دعوا خبر کند. من هم با دوستانم تماس گرفتم وقتی آمدند برای پیداکردن مرد جوان همه جا را گشتیم و او را انتهای خیابان در حالی که گوشهای افتاده بود پیدا کردیم بعد هم به پلیس خبر دادیم.»
متهم گفت: «در این مدت که زندان بودم کتایون رهایم کرد. حتی یکبار هم حالم را نپرسید اینکه اعدام شوم برایش مهم نبود اما همسرم ثریا هرکاری از دستش برآمد، برایم انجام داد. او تمام این سالها مقابل خانه اولیایدم میرفت و التماس میکرد، حتی یکبار هم مرا شماتت نکرد و در تمام این سالها کنارم ماند. خودم میدانم خیلی نامرد هستم که با دختری تا این حد معصوم چنین کردم و حالا پشیمان هستم. وقتی اولیایدم میخواستند مرا ببخشند گفتند یادت باشد که فقط به خاطر همسرت این کار را میکنیم. هیچوقت تا این حد احساس دین نداشتهام حالا هم از شما خواهش میکنم بهخاطر زنم مرا ببخشید. او بسیار جوان است هنوز به خانه بخت نرفته قول میدهم بعد از این مرد زندگی باشم و همه محبتهای زنم را جبران کنم.»
متهم سپس لوحهایی را که در زندان گرفته بود به دادگاه ارایه داد و گفت: «در زندان سعی کردم آدم خوبی باشم همه مسوولان زندان هم شاهد هستند که تلاش کردم اصلاح شوم. خواهش میکنم مرا ببخشید.» هیات قضات بعد از پایان جلسه دادگاه برای صدور رای وارد شور شدند و متهم را به پنجسالونیم حبس محکوم کردند و وی بهزودی از زندان آزاد میشود. (شرق)
رسیدگی به این پرونده شامگاه جمعه ۲۶دیماه همزمان با پیدا شدن جسد زن جوانی در بیابانهای پاکدشت آغاز شد. آن روز یکی از رهگذران با دیدن چمدان بزرگی در بیابان کنجکاو شد و به سراغ آن رفت و درش را باز کرد اما ناگهان با جسد زن جوانی روبهرو شد که داخل چمدان بود. مرد وحشتزده با پلیس تماس گرفت و طولی نکشید که با حضور کارآگاهان آگاهی پاکدشت در محل، تحقیقات برای کشف راز این جنایت شروع شد. دور گردن زن جوان طنابی پیچیده شده و آثار ضربات چاقو نیز روی بدنش دیده میشد. این در حالی بود که طبق گفته پزشک جنایی، حدود ۱۰تا ۱۲ساعت از مرگ او میگذشت.
ردپای یک مرد جوان
شکی وجود نداشت که جنایت در محلی دیگر رخ داده و سپس قاتل یا قاتلان با قرار دادن جسد در چمدان قصد ناپدید کردن آن را داشتهاند. در چنین شرایطی کارآگاهان جنایی پاکدشت ماموریت یافتند پرده از راز این جنایت بردارند. هیچ مدرک شناساییای که هویت مقتول را فاش کند، وجود نداشت. حتی بررسی پروندههای متعلق به زنان گمشده در روزهای اخیر هم سرنخی در اختیار پلیس قرار نداد.
مأموران اما در ادامه متوجه نکته مهمی شدند. اینکه چمدانی که جسد داخلش بود، کاملا نو بود و بهنظر میرسید که به تازگی خریداری شده است. آنها راهی مغازههایی شدند که چمدان میفروختند. یکی از مغازهدارها گفت که ظهر جمعه درست چند ساعت قبل از کشف جسد، پسرجوانی به آنجا رفته و چمدانی شبیه آنچه جسد داخل آن بود از وی خریده است. این موضوع تیم تحقیق را یک قدم به کشف حقیقت نزدیکتر کرد و مأموران به بازبینی تصاویر دوربین مداربسته مغازه پرداختند و چهره خریدار چمدان را شناسایی کردند.
تصویر رازگشا
درحالیکه تحقیقات ادامه داشت، روزشنبه مرد ۲۱سالهای به اداره آگاهی پاکدشت رفت و خبر از ناپدید شدن همسر ۲۰سالهاش داد. وی گفت: من و همسرم مهناز همکار هستیم و در کارگاهی در پاکدشت کار میکنیم. عصر شنبه مهناز وقتی کارش تمام شد از کارگاه بیرون رفت تا به خانه برود اما در مسیر بازگشت به خانه به طرز مرموزی ناپدید شد. در این مدت همه جا را بهدنبالش گشتم اما اثری از او پیدا نکردم.
مشخصاتی که این مرد از همسرش ارائه داد با جسدی که داخل چمدان کشف شده بود مطابقت داشت. با این حال آنچه توجه مأموران را جلب کرد شباهت این مرد با تصویری بود که کارآگاهان از خریدار چمدان بهدست آورده بودند. وقتی مشخص شد که مرد جوان همان خریدار چمدان است مأموران حدس زدند که عامل قتل زن جوان کسی جز او نیست. این مرد دستگیر شد و هر چند در ابتدا خود را بیگناه میدانست اما وقتی تصویر خود را هنگام خرید چمدان دید چارهای جز اقرار به جنایت ندید.
جنایت وایبری
وی به کارآگاهان گفت: من و همسرم همکار بودیم و در محل کار با هم آشنا شدیم. حدود ۶ماه پیش ازدواج و زندگی مشترکمان را شروع کردیم اما از همان ابتدای زندگی اختلافاتمان شروع شد. او مرتب با موبایلش مشغول چت کردن از طریق وایبر بود. من مطمئن بودم که کاسهای زیر نیمکاسه است. بارها با هم سر این موضوع دعوا کردیم اما او میگفت که فقط با دوستانش چت میکند.
در مدت ۶ماه زندگی مشترک با همسرم ۳بار خانه را ترک کردم و قصد جدایی داشتم اما هربار همسرم از من خواست تا او را ببخشم. وی ادامه داد: او حاضر نشد خودش را اصلاح کند؛ از صبح تا شب پای وایبر بود و اصلا اهمیتی به من نمیداد. دیگر تحمل این وضعیت برایم غیرممکن بود. بنابراین تصمیم گرفتم برای همیشه او را ترک کنم و طلاقش بدهم.
ساعت ۸صبح جمعه بود که بهخاطر رفتارهایش با او درگیر شدم. او من و خانوادهام را تحقیر کرد. من هم یکدفعه کنترلم را از دست دادم و چون بهشدت از او کینه داشتم دست به قتل او زدم. بعد از آن چند ساعتی کنار جسد بودم تا اینکه تصمیم گرفتم آن را داخل چمدانی بزرگ بگذارم و به بیرون از خانه منتقل کنم. برای این کار به مغازهای رفتم و چمدان خریدم اما اصلا فکرش را نمیکردم همین خرید باعث دستگیریام شود.
تحقیقات ادامه دارد
سرهنگ سلمان آدینهوند، فرمانده انتظامی پاکدشت گفت: هرچند متهم در اعترافاتش ادعا کرد به دلیل چتهای وایبری همسرش را به قتل رسانده است اما چت کردن توجیهی برای ارتکاب جنایت نیست.
وی افزود: تازهداماد جنایتکار بعد از اعتراف به قتل نوعروسش روانه بازداشت شد و تحقیقات در این پرونده ادامه دارد تا زوایای پنهان آشکار شود. (همشهری)
449
به گزارش جام جم سرا وزیر اسبق بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی در این برنامه از چگونگی ازدواج خود با همسرش گفت: با همسرم هم دانشگاهی و هر دو عضو انجمن اسلامی بودیم، آن زمان فقط دو نفر از دانشجویان دختر در دانشگاه چادری بودند و یکی از آنها همسرم بود. وقتی با انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد ، از او خواستگاری کردم و خیلی راحت و ساده با مهریه یک جلد قرآن مجید ، یک جلد مفاتیح الجنان و یه شاخه نبات ازدواج کردیم و زندگی دانشجویی خود را ادامه دادیم .
.
.
وی با اشاره به کاهش رفت وآمد خانواده ها افزود: وقتی زندگی را ساده بگیریم ، همه چیز ساده می شود . یادم می آید یک شب یکی از دوستان به اتفاق خانواده اش می خواستند به دیدارما بیایند . خانمم امتحان داشت و خیلی نگران بود که تدارکی نگرفته و غذایی آماده نکرده است. به او گفتم تو برو به درست برس و نگران نباش. وقتی مهمانمان آمد به او و همسرش گفتم این اشپزخانه و این هم مواد غذایی ، خودتان غذایی درست کنید و ما را مهمان کنید و همانطور هم شد. ما آن شب به درسمان رسیدیم و مهمانانمان خودشان از خود پذیرایی کردند.
دکتر پزشکیان با اشاره به مرگ زودهنگام همسرش گفت: برای من که یک دختر و دو پسر داشتم ، خیلی سخت بود ادامه زندگی پس از مرگ همسرم ، اما به خاطر بچه ها تصمیم گرفتم تنها بمانم .چون بچه ها ممکن بود راحت با این موضوع کنار نیایند.
او در مورد اینکه برای ازدواج فرزندانش چه کرده است، تاکید کرد: برای من ازدواج بچه ها یکی از سخت ترین مشکلاتم بود، بخصوص اینکه مادرشان هم نبود . من فکر می کنم ازدواج باید بر اساس دل انجام شود، ازدواج نه مهریه است ، نه ماشین و نه خانه ، وقتی دو نفر متوجه شدند که می توانند همدیگر را کامل کنند، می توانند با سادگی و عشق کنار هم زندگی کنند و همراه همیشگی هم باشند.
مسعود پزشکیان در خصوص تربیت فرزندان خود گفت: علی رغم کمکهای خانوادگی در نهایت تربیت فرزندان بر عهده من بود و در این راه نهایت تلاش را داشتم تا فرزندانی صالح تربیت کنم.
وی در ادامه افزود: انتخاب من برای ازدواج بر اساس عقاید و روش زندگی همسرم بود که در انجمن اسلامی دانشگاه با این افکار آشنا شده بودم و پس از از دست دادن ایشان نیز تلاش کردم تا فرزندانم را با ایدئولوژی درست و بر اساس موازین اخلاقی تربیت کنم.
پزشکیان تحصیل خود را تحول بزرگی برای خود دانست و گفت: من شاگرد خوبی نبودم و تحصیلات اولویت من نبود و جامعه نظر من را عوض کرد تا راه تحصیل را در پیش بگیرم و این امر در جوانان نیز باید موردتوجه قرار گیرد.
وی با اشاره به نوع زندگی جوانان امروز گفت: در هر ازدواجی باید توجه داشت که هر فرد از یک خانواده و تربیت دیگر در کنار فردی دیگر قرار میگیرد و در طول زمان باید این افراد به عنوان یک خانواده جدید با یکدیگر همراه شوند پس بهتر است زندگی را ساده گرفت و در قید و بند مسائل حاشیهای و تکلف در زندگی نبود.
زهرا پزشکیان: بعد از ادواج هم از خانه پدر نرفتم
در ادامه این برنامه زهرا پزشکیان دختر مسعود پزشکیان نیز در معرفی این خانواده گفت: یوسف برادر بزرگم در پایان راه دکترای فیزیک است و همسرشان حورا دانشجوی ارشد شیمی است؛ برادر دیگر «مهدی» نیز دانشجوی دکتری رشته برق است وهمسرش فاطمه نیز کارشناسی ارشد حقوق دارد و فرزندشان «محمد حسین» ۳ساله است؛ خود وی نیز ارشد شیمی دارد و همسرش هم کارشناس ارشد مالی دارد.
زهرا پزشکیان با اشاره به اینکه شناخت دو خانواده برای ازدواج و نزدیکی فرهنگی از عوامل اصلی یک زندگی مشترک موفق است، در پاسخ به سونیا پوریامین ، مجری برنامه که از او پرسید آیا برایش جهیزیه سنگین و داشتن وسایل جدید خانه مهم بوده است ، گفت: البته ما بعد از ازدواج از پدر جدا نشدیم و همچنان با بابا زندگی می کنیم ، از این لحاظ هیچ وسیله جدیدی خریداری نکردیم و احساس هم نکردیم که باید چنین اتفاقی بیفتد.
دو پسر دکتر پزشکیان و همسرانشان هم در این برنامه حضور داشتند و از سبک زندگی ساده خود با مردم حرف زدند.
114 سکه ؛ مهریه 3 فرزند آقای دکتر
مهدی پسر بزرگ با اشاره به اینکه مهریه خواهر و دو عروس دکتر پزشکیان 114 سکه است، افزود: خوشبختی فقط بستگی به نگاه ما به زندگی دارد . من صداقت و پشتکار را از ویژگی های پدرم می دانم که به خوشبختی ما نیز کمک کرده است .
«یوسف» پسر مسعود پزشکیان نیز در ادامه این برنامه گفت: عشق و دوست داشتن مقوله مهمی برای زندگی مشترک است ولی برای شروع زندگی بهتر است به عقاید و نوع زندگی افرادنیز توجه کرد
همسر یوسف پزشکیان نیز با اشاره به توصیه آیت الله جوادی آملی در زمان عقدشان بیان داشت: ایشان در هنگام عقد نصیحت کردند این پیمان ملکوتی است و در زندگی باید گذشت داشته باشید. همچنین حضرت امام (ره) هم در ازدواج جوانان به بحث سازش تاکید داشتند که هم زندگی را باهم بسازید و هم باهم سازش داشته باشید بر همین اساس باید گفت زندگی موفق دو کلید دارد اول وقوف زن به همسرداری و بعد از ان مطیع بودن است که محبت میآورد و دیگری گذشت است.
مهدی پزشکیان: ویژگی مهم پدرم صداقت اوست
مهدی پزشکیان نیز در برنامه فیروزه از صداقت و پشتکار پدرش در امور زندگی گفت و ادامه داد: مهمترین خصلت و ویژگی پدرم «صداقت» اوست.
وی درباره اینکه کدام ویژگی پدر در زندگی وی نیز مورد استفاده بوده گفت: اثرگذارترین منش پدرم پشتکار است و بسیاری از موارد را با تکرار و پشتکار به دست میآورد که این موضوع سرمشقی برای من است.
دکتر مسعود پزشکیان متخصص جراحی قلب، هفتم مهر ۱۳۳۳ در شهر مهاباد به دنیا آمد. وی پس از دریافت دیپلم و اتمام دوران سربازی، تصمیم گرفت که پزشک شود. با تلاش و پشتکاری که داشت شروع به درس خواندن شبانه روزی کرد، در ۱۳۵۴ دیپلم طبیعی گرفت و سپس در سال ۱۳۵۵ به عنوان نفر اول در رشته پزشکی شهر تبریز قبول شد. دکتر پزشکیان دارای مدرک فوق تخصص جراحی قلب از دانشگاه علوم پزشکی ایران است و در سوابق وی ریاست دانشگاه علوم پزشکی تبریز، معاونت سلامت وزارت بهداشت و وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی به چشم میخورد.(جام جم سرا)
826
بسیاری از نیازهای انسان با ازدواج پاسخ داده میشود و در برخی موارد به خصوص برای پاسخ به نیازهای عاطفی و جنسی تنها راه حل منطقی ازدواج است، اما متأسفانه برخی افراد برای فرار از مشکلاتی چون رهایی از بداخلاقی والدین، خلاصی از تنگناهای مالی و... بدون توجه به معیارهای اساسی انتخاب همسر، ندیده و نشناخته، با فردی ازدواج میکنند که بتواند آن خلاء و کمبود را پوشش دهد. «۷ روز زندگی» داستان ازدواج دختری را روایت میکند که تنها برای فرار از مشکلات اقتصادی با مردی ازدواج میکند...
یک دوست قدیمی
بلند بلند گریه میکند. زمان میبرد تا کمی آرام شود. چند لحظه سکوت میکند و بعد با صدایی آهسته میگوید: نریمان را از بچگی میشناختم. دوست و همکار پدرم بود. هر دو کارگر ساختمانی بودند.
دست تقدیر اما سرنوشت متفاوتی برای آنها رقم زد. پدرم بر اثر سهل انگاری از بالای داربست افتاد پایین و به خاطر کمردرد شدید خانه نشین شد. نریمان به سراغ ساختمان سازی رفت و با قرض و قوله، خرید زمین و ساخت خانههای کوچک را شروع کرد. خیلی زود کارش رونق گرفت و صاحب خانه و زندگی شد. با این حال مرد با محبتی بود که دوست قدیمیاش را فراموش نکرد. خیلی وقتها میدیدم یواشکی زیر تشک پدر پول میگذارد.
اگر کمکهای نریمان نبود، هیچ کدام از ما نمیتوانستیم به مدرسه برویم. دیپلم را با معدل بالا گرفتم اما پدر گفت حتی اگر دانشگاه دولتی هم قبول شوم، باز هزینه رفت و آمد و خودکار و کاغذ را ندارد که بدهد. وقتی هم گفتم کار میکنم و خرج تحصیلم را میدهم، مادر چشم غره رفت که یعنی «چه غلطها، بشین خانه و خیاطی کن تا هم کمک خرجی باشد و هم گیر گرگهای بیرون نیفتی.» این طوری شد که قید درس را زدم و سرم را با خیاطی، آشپزی و نگهداری از خواهر و برادرها گرم کردم.
خواستهای که صدای پدرم را درآورد!
یک شب نریمان آمد خانه و مثل همیشه از خاطرههای قدیمیاش با پدر تعریف کرد. بر خلاف همیشه که بعد از شام، بلند میشد تا دیر وقت نشست. با پدر تنهایشان گذاشتیم. هنوز چشمهایم گرم نشده بود که صدای داد و فریاد پدر را شنیدم: «خجالت نمیکشی؟ اون هم سن بچه توئه.»
نریمان سعی میکرد پدر را آرام کند، اما فایدهای نداشت. مادر بلند شد و گوش تیز کرد. من خودم را به خواب زدم. بعد صدای پای نریمان آمد که دور شد و در حیاط را بست. پدر هنوز داشت ناسزا میگفت.
مادر رفت کنارش و پرسید: «چی شده؟» پدرم با غیظ گفت: «خجالت نمیکشه. از مینا خواستگاری میکنه.» آن شب و شبهای دیگر خوابم نبرد.
یک تصمیم اشتباه
اول فکر کردم چطور عمو نریمان چنین حرفی زده است و بعد خودم را دلداری دادم که تنهایی، مرد بیچاره را به اینجا رسانده؛ آخر میگفت زن و بچههایش ایران نیستند. بعد کم کم به این فکر افتادم که مگر همیشه دلم نمیخواست از این وضعیت رها شوم؟
دو راه بیشتر نداشتم. یا باید به ازدواج با پسری رضایت میدادم که وضع مالیاش شبیه خودمان باشد یا باید زن آدم مسنی میشدم که وضع مالی خوبی داشته باشد. خب چه کسی بهتر از نریمان که مرد خوب و مهربانی بود و ثروتی هم داشت.
یکی دو هفته که گذشت، مطمئن شدم اشتباه نمیکنم. میدانستم واکنش پدرم چه خواهد بود اما آن قدر پافشاری کردم که راضی شد. بعد از سه ماه گفت به نریمان زنگ زده بیاید. آن شب حساب کردم ۴۵ سال از من بزرگتر است اما چه فرقی میکرد. اخمهای پدر هم با دیدن سرویس طلایی که در دستهای نریمان بود، باز شد.
چند طاقه پارچه ابریشمی، گل و کیک و میوه و سنگینترین انگشتری که تا آن روز دیده بودم. مهرم شد ۵۰۰ سکه و قرار شد که بعد از آزمایش خون به محضر برویم و بعد هم چند دست لباسم را بردارم و بیسر وصدا به خانه شوهر بروم.
روزهای خوب یک زندگی
اخلاق نریمان خوب بود. برای خوشحالی من از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. خانه باصفایی داشت و من موقع باز کردن در فریزر، دست و دلم برای برداشتن گوشت و مرغ نمیلرزید. حواسش به پدر و مادرم هم بود. هفتهای یک بار به بازار میرفتیم و کمی وسایل و خوردنی برای پدر و مادر و خواهر و برادرهایم میخرید و بعد از دیدن شادی آنها، شاد میشد، ولی این آرامش خیلی طول نکشید.
و روزهای سخت...
یک روز در خانه را زدند. از پشت آیفون دو مرد و یک زن جوان را دیدم. پرسیدم: «شما؟» گفتند: «بچههای نریمان هستیم.» بند دلم پاره شد. سر شوهرم داد کشیدم: «مگه نگفتی زن و بچههایت ایران نیستن؟» آرام گفت سال هاست از زن و بچههایش جدا زندگی میکند. آنها بیآزارند و کاری به کارم ندارند.
گفت به پدرم این طور گفته است تا با ازدواجمان موافقت کند و اینکه الان زندگیمان هیچ تغییری نکرده است و باید طوری رفتار کنم انگار نه انگار آنها را دیدم! ولی چند روز بعد باز همان سه نفر آمدند و گفتند باید شرم را از زندگی پدرشان کم کنم.
اوایل اهمیتی نمیدادم، اما آزار و اذیتها شروع شد. یک روز جلوی همسایهها آبروریزی کردند و روز بعد رفتند در خانه پدرم داد و بیداد کردند. خلاصه عاصیام کردند. نریمان هم از پسشان برنمی آمد. یعنی وقتی نریمان سکته کرد و افتاد گوشه خانه، بچههایش روزگارم را سیاه کردند. بچههای نریمان میگویند مهر من حق ارث آن هاست و نمیگذارند پدرشان چنین پولی به من بدهد. از همه جا مانده و درمانده شدم و جوانیام را باختهام! (خراسان)
شروین فوق دیپلم حسابداری است و در خانواده نسبتا مرفهی بزرگ شده است ولی در هفده سالگی برای اولین بار تریاک میکشد و به ظن خودش اعلام استقلال میکند. همین اتفاق مسیر زندگیاش را کاملا تغییر میدهد به طوری که به استخدام رسمیاش در یک شرکت دولتی هم پشت پا میزند. شروین که هر روز بیشتر در منجلاب اعتیاد فرو میرود و برای نجات از بند اعتیاد به تریاک دست به دامان شیشه، حشیش و کراک میشود و پس ازطرد شدن از سمت خانواده به کارتن خوابی روی میآورد. اما شروین پس از هجده سال اعتیاد به انواع مخدر و دو سال کارتن خوابی تصمیم میگیرد به زندگی طبیعی باز گردد.
.
.
موسسه طلوع یکی از مراکز اصلی کمک به معتادان و کارتن خوابها، بازارچه خیریهای راه اندازی کرده است تا محصولات تولیدی زنان سرپرست خانوار و مردان تازه ترک کرده را به فروش برساند. حالا موقعیتی فراهم شده است تا این افراد مهارتهایی را کسب و از طریق آن امرار معاش کنند. بازارچه طلوع در خیابان مفتح جنوبی محل فروش محصولات رنگ و وارنگ اعضای این موسسه است. طبقه بالای مجتمع هم کارگاه خیاطی ای است که افراد پس از کسب مهارت های لازم به آنجا منتقل می شوند تا محصولات مورد نیاز بازارچه را مستقیما تولید کنند. به سراغ یکی از کارتن خوابهای به زندگی برگشته این موسسه رفتیم تا زیر و بم زندگی پر فراز و نشیبش را از زبان خودش بشنویم.
شروین بلند قامت است و استخوان بندی درشتی دارد اما چین و چروکها خیلی زود روی صورتش نقاشی شده است و حداقل ده سالی از سن واقعیاش پیرتر نشان می دهد. سگرمه های در هم تنیدهاش دلهره به همراه می آورد ولی با به زبان آوردن اولین کلمات باب دوستی باز میشود و با خندههایش فضا را صمیمی می کند، حتی قلوه کن شدن ردیف دندان های بالاییاش هم به نمک ماجرا اضافه می کند. با احتساب امروز ده ماه و چهار روز است که شروین تصمیم گرفته هجده سال اعتیاد را پشت سر بگذارد و به قول خودش دوباره متولد شود. بغضهایگاه و بیگاه و صداقتی که در پس چشمان ترِ شروین به چشم می خورد نشان از تصمیم قاطعش برای بازگشت به زندگی دارد. شروین نه تنها از بند اعتیاد رها شده است بلکه حالا به عنوان فروشنده یکی از غرفههای بازارچه خیریه مشغول به فعالیت است. حالا پس از گذشت ده ماه پاکی از هرگونه مواد مخدر، از روزهای سخت زندگیاش میگوید.
ضیافت مرده خواری
یک بار که عجیب خمار شده بودم، باران شدیدی گرفته بود و به خودم میلرزیدم. یکدفعه صدای ترمز ماشین و بعد هم تصادف را شنیدم. ماشین به خانمی زده بود و خانم در جا فوت کرده بود. مردم بالای سر جنازه میرسیدند و کفاره میانداختند. چشمم که به پولها افتاد دست و پایم شل شد و چند ساعتی پشت شمشادها منتظر ماندم تا پلیس صورت جلسه کند. ماشین نعشکش هم آمد و جنازه را به همراه مقداری از پول هایی که رویش بود همراه خود بردند. تنها یک سرباز مانده بود که داد و بیداد کردم «چی میخوای وایسادی؟ بدبختی مردم دیدن داره؟» بنده خدا فکر کرد من از اقوام خانم تصادف کردهام و راهش را گرفت و رفت. سریع رفتم وسط خیابان و هرچه پول کنار جدول و کف خیابان ریخته بود جمع کردم. سی هزار تومانی میشد و سور و سات یک وعدهام را فراهم می کرد.
مرگ در میزند
هیچی پول نداشتم، نه برای جنس و نه حتی برای یه لقمه غذا. برای صاحب پاتوقها کشیک می دادم تا اگر کلان! (کلانتری) اومد خبر بدهم. در عوضش بهم آشغال مواد و ته مانده غذایشان را میدادند تا فقط زنده بمانم. یک شب که برای کشیک دادن جلوی کانال کم آبی چمباتمه زده بودم، خوابم برد. در همان حال سرم به سمت جلو خم شد و من کله معلق زدم و با کمر به داخل کانال پرت شدم. صدای افتادنم به قدری بلند بود که صاحب پاتوق آمد بالای سرم ببیند چه شده. هیچکس باور نمی کرد هنوز زنده باشم ولی حتی یک خراش هم بر نداشتم. یک فیزیوتراپیست معتاد هم داشتیم، می گفت: «در حالت خواب وزن بدنت تقسیم شده و فشار زیادی به کمرت نیومده واگرنه مرده بودی.»
رسم معتاد کشی
زمستان پارسال زمانی که سرمای شدیدی افتاد با دوست کُردم توی غار نشسته بودیم که دیدم حالش بدجوری خراب شد ولی هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. این بنده خدا همان شب فوت کرد و خبر به گوش صاحب پاتوق رسید. صاحب پاتوق هم که حوصله مامور بازار را نداشت، گفت: «هرکی این نعشو ببره بیرون یک گرم پیش من داره» من هم که خمار مواد بودم قبول کردم جنازه رفیقم را کول کنم و تا نزدیکی اتوبان ببرم. تا مقصد یک شیب نسبتا تندی بود که با برف پوشیده شده بود. چندین بار تا یه مسیری بالا میرفتم و یک دفعه تعادلم بهم میخورد و به همراه جنازه تا پایین شیب سقوط می کردم. بعد از یک ساعت کلنجار رفتن نعش را نزدیک اتوبان رساندم و برگشتم پاتوق اما به جای یک گرم مواد انواع فحش و ناسزا نصیبم شد و صاحب پاتوق تهدیدم کرد. «اگه بازم ببینمت می فرستمت پیش دوست کُردت.»
تولد یک رویا
حالا که به آن روزها فکر می کنم از خودم خجالت میکشم ولی اعتیاد قدرت تصمیم گیریام را گرفته بود و کاری از دستم بر نمی آمد. الان می دانم با اینکه خیلی بد کردم ولی مادرم باز هم چشم انتظار برگشتنم است اما هنوز جرات رو در رو شدن با خانواده را ندارم چون بارها ترک کرده ام حتما فکر می کنند که این بار هم مثل دفعات قبلی است. با خودم عهد کردهام که تا یک سال آینده به مرحله ای برسم که بتوانم سربلند وارد جامعه شوم و به پیش خانواده برگردم. «خودمو سپردم دست خدا. باید منو آدم قابل قبولی کنه، این حقمه.»
خانم جدیری یکی از خیرین و مسئول بازارچه خیریه طلوع بینشانهها بر حرفهای شروین صحه میگذارد و مطمئنمان میکند تصمیم شروین برای بازگشت به زندگی پاک و سالم قطعی است و این خاطرات حیرتانگیز و ترسناک برای همیشه به حافظه تاریخ پیوسته است.(مجله مهر/ محمدرضا جعفری)
70
استعمال دخانیات
سلامت نیوز نوشت: در هر نخ سیگار، بیش از 7هزار ماده شیمیایی وجود دارد، برخی از این مواد مانند منواکسیدکربن و نیکوتین به رگ های خونی آسیب می رساند و مانع از گردش مناسب خون در چشم می شود. دود سیگار مشکلات بینایی مانند آب مروارید و تباهی لکه زرد را تشدید می کند.
تماشای فیلم از لپ تاپ یا تبلت
تماشا کردن فیلم یا برنامه از فاصله نزدیک فشار زیادی روی چشم وارد می کند. افرادی که عادت دارند از این وسایل برای تماشای برنامه های خود استفاده کنند، باید به طور مرتب به چشم ها استراحت دهند.
استفاده نکردن از عینک آفتابی
همه ما می دانیم که اشعه ماورای بنفش خورشید، باعث تسریع روند پیری پوست، از جمله اطراف چشم ها می شود. اما آیا می دانستید که این اشعه می تواند به بینایی آسیب برساند و باعث مشکلاتی مانند آسیب دیدگی شبکیه چشم، آب مروارید و ناخنک شود؟ در هوای آفتابی یا ابری، حتما از عینک آفتابی استفاده کنید.
مصرف کم میوه های رنگی
میوه های رنگارنگ، سرشار از ویتامین و آنتی اکسیدان است که برای چشم مفید است. میوه هایی چون پرتقال، توت قرمز، هویج، گوجه فرنگی، فلفل دلمه ای، کدوحلوایی و کلم بروکلی حاوی مواد مغذی است که بینایی را تقویت می کند و پیشرفت روند بیماری های مربوط به سن مانند آب مروارید، آب سیاه و ماکولادژنراسیون را به تأخیر می اندازد.
خواندن در وسیله نقلیه در حال حرکت
مسافرت های طولانی می تواند خسته کننده باشد اما بهتر است در این سفرها به جای خواندن کتاب، سرگرمی دیگری برای خود پیدا کنید. هنگام کتاب خواندن در وسیله نقلیه در حال حرکت، چشم مجبور است به طور مداوم روی چیزی که می خوانید، تمرکز کند. این فشار روی چشم، اغلب با سردرد و تاری بینایی همراه است.
نگاه کردن از گوشه چشم
این حالت می تواند دو دلیل داشته باشد یا این که آن چه سعی دارید بخوانید، خیلی نزدیک است یا این که خیلی ریز است. بنابراین از گوشه چشم نگاه می کنید و این حالت وضعیت چشم را از حالت طبیعی خارج می کند.
کم خوابی
شکی نیست که کم خوابی باعث سیاهی و پف زیر چشم می شود؛ اما آیا می دانستید که کم خوابی به سلامت چشم آسیب می رساند. اسپاسم و خشکی چشم، می تواند به علت کم خوابی بروز کند.
تماشای برنامه تلویزیونی هنگام دراز کشیدن
یکی از مشکلاتی که بر اثر بی تحرکی به وجود می آید، وارد شدن فشار روی چشم و بدتر شدن وضعیت بینایی است.