مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

گفت‌وگو با کارشناس: افزایش قد پس از بلوغ ممکن نیست

کمبود برخی ویتامین‌ها و عناصر معدنی از جمله ویتامین A و D، آهن، روی و کلسیم در کودکان و نوجوانان به‌ویژه دختران نوجوان بسیار شایع است. همچنین کوتاهی قد و بد شکلی اندام‌ها به دلیل کافی نبودن سلامت استخوان‌ها، کندی بهبود جراحات، زود به زود بیمار شدن و دیر بهبود یافتن، نامرتب شدن دوران ماهانه در دختران و بی‌حس و حالی، از حال رفتن و خواب آلودگی از این عوارض هستند. اگر چه تغذیه نقش کلیدی در رشد کودک دارد، اما علاوه بر آن، عواملی مانند وراثت (ژنتیک)، بیماری‌های مزمن، عوامل روحی روانی و هورمون‌ها نیز در ضرباهنگ رشد تاثیرگذار هستند. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه گفت‌وگویی با ملک نیکویی (کارشناس بهداشت) انجام شده که در ادامه می‌خوانید.


رشد و قد کشیدن در دختران و پسران شامل چه مراحلی می‌شود؟
دومین مرحله رشد دوران کودکی از دو سالگی تا شروع بلوغ را دربر می‌گیرد. در این دوران کودک هر سال پنج تا هفت سانتی‌متر قد می‌کشد که این رشد در نزدیکی رسیدن به سن بلوغ کاهش می‌یابد. سومین مرحله رشد، دوران بلوغ است که طی این دوران یک جهش رشدی وجود دارد. در دختران در سن ده الی دوازده سالگی شروع می‌شود و در پسر در سن یازده الی سیزده سالگی شروع می‌شود. در این مرحله پسران به ‌طور متوسط ۲۵ تا ۳۰ و دختران ۲۰ تا ۲۵ سانتی‌متر قد می‌کشند. طی دوران بلوغ سرعت رشد قدی ۸ تا ۱۴ سانتی‌متر در سال است. حداکثر جهش رشد در دختران پیش از شروع عادت ماهیانه است که اگر قاعدگی در سن ده الی یازده سالگی اتفاق بیفتد رشد بعد از آن ده الی یازده سانت است ولی اگر که در سن سیزده سالگی این اتفاق بیفتد، رشد بعد از آن پنج تا هفت سانت است. در پسران نیز حداکثر جهش رشد در مراحل انتهایی‌تر بلوغ دیده می‌شود. با پیشرفت بلوغ به علت تولید و ترشح هورمون‌های جنسی، تدریجا صفحات رشد استخوان بسته می‌شود و امکان افزایش قد پس از آن وجود نخواهد داشت. تشخیص این بلوغ در دخترهای چاق کمی مشکل است. این چاقی مقداری بلوغ و در نتیجه سن استخوانی را جلو انداخته و مقدار قد نهایی را کوتاه می‌کند. بنابراین این باور که تا ۲۵ سالگی قد می‌کشیم به‌طور کامل غلط است.


علل کوتاهی قد چیست؟
دو علت شایع برای کوتاهی قد وجود دارد. علت اول کوتاهی قد ژنتیک است. در این حالت کودک کوتاه قد است زیرا پدر و مادر کوتاه قد بوده‌اند. بررسی‌های آماری نشان می‌دهد فرزندان پدر و مادران کوتاه قد شانس بیشتری برای قد بلندی دارند، اما زمانی که یک والد کوتاه و دیگری بلند باشد چون ژن کوتاهی غالب است احتمال کوتاهی قد فرزند آنها بیشتر است. در این کودکان رشد طبیعی است و سن استخوانی کودک نسبت به سن تقویمی عقب نیست. سن استخوانی در واقع نشان‌دهنده سن بیولوژیک واقعی کودک است. کم‌کاری تیرویید، کمبود هورمون رشد، سوءتغذیه و بیماری‌های دستگاه گوارش می‌تواند عامل عقب افتادن سن استخوانی نسبت به سن تقویمی کودک باشد.
دومین علت شایع کوتاهی قد نیز تاخیر سرشتی در رشد است. در این کودکان از سن دو سالگی کوتاهی قد دیده می‌شود و این در حالی است که پدر و مادر کوتاه قد نیستند. سرعت رشد کودک در سال تقریبا طبیعی است ولی سن استخوانی عقب است. بلوغ در این کودکان با تاخیر همراه است. علاوه براین دو علت شایع، علل دیگری مانند بیماری عمومی مانند سوءتغذیه، کمبود ویتامین‌های دی و کلسیم که موجب نرمی استخوان می‌شوند، بیماری سلیاک، بیماری‌های مزمن مانند کم‌خونی، بیماری‌های التهابی و... نیز می‌توانند موجب کوتاهی قد شوند.


چه درمانی برای کوتاهی قد در افراد وجود دارد؟
پس از تشخیص علت کوتاهی قد باید درمان مناسب صورت گیرد. برای مثال اگر کم‌کاری تیرویید وجود دارد، باید درمان شود. تشخیص کمبود هورمون رشد تا زمانی که کم‌کاری تیرویید به طور کامل اصلاح نشود، امکان‌پذیر نیست. چون در حضور کم‌کاری تیرویید، ترشح هورمون رشد از غده هیپوفیز، کاهش می‌یابد یا اگر سوءتغذیه وجود دارد باید اصلاح شود. به این مفهوم که هورمون رشد به طور کافی ترشح می‌شود ولی نمی‌تواند اثر کند یا اگر بیماری‌ سلیاک وجود دارد، حذف مواد غذایی حاوی این پروتئین از رژیم غذایی ضروری است. در غیر این صورت درمان‌های دیگر موثر نخواهد بود.


ممکن است در خصوص هورمون رشد هم توضیحی دهید؟
امروز هورمون رشد انسانی با استفاده از مهندسی ژنتیک ساخته می‌شود که قیمت بسیار گرانی دارد. مدت درمان اغلب طولانی است و تا زمانی که رشد متوقف شود، درمان ادامه می‌یابد. در برخی موارد ممکن است درمان پس از یک تا دو سال قطع شود و ترشح هورمون رشد با پیشرفت بلوغ طبیعی شود. درمان با هورمون رشد پس از تشخیص قطعی کمبود هورمون رشد تنها در صورتی موثر است که صفحات رشد استخوانی باز باشند.

هر قدر تعداد سلول‌‌های چربی در بدن بیشتر باشد، میزان ترشح هورمون لپتین بیشتر خواهد بود. اثر این هورمون بر هیپوتالاموس، هیپوفیز و اندام‌های تناسلی است و سبب ترشح هورمون‌هایی مثل استروژن و پروژسترون در دختران و تستوسترون در پسرها می‌‌شود

یعنی پیش از بلوغ یا اوایل بلوغ، در زمانی که صفحات رشد در حال بسته شدن هستند، درمان با هورمون رشد به هیچ‌وجه موثر نیست.


آیا چاقی کودکان بر رشد قدی آنها نقش دارد؟
افراد چاقی که از کودکی چاق بوده‌‌اند حتی اگر از نظر ژنتیکی قد بلند باشند، نهایتا کوتاه‌ قد شده و در مقایسه با هم سن و سالان خود قد کوتاه هستند که علت این موضوع آن است که در بدن هورمونی به نام لپتین از سلول‌‌های چربی بدن ترشح می‌‌شود. هر چه قدر تعداد سلول‌‌های چربی در بدن بیشتر باشد، میزان ترشح هورمون لپتین بیشتر خواهد بود. این هورمون بر هیپوتالاموس و همچنین بر هیپوفیز تاثیر گذاشته و در نهایت بر اندام‌های تناسلی اثر گذاشته و سبب ترشح هورمون‌هایی مثل استروژن و پروژسترون در دختران و تستوسترون در پسرها می‌‌شود. در حقیقت هورمون‌‌های جنسی می‌توانند بر صفحات رشد استخوانی اثر کرده و باعث زودتر از موعد بسته شدن رشد این صفحات شوند، در نتیجه رشد قدی متوقف شده و فرد کوتاه قد می‌‌ماند.


چطور می‌توان رشد قدی کودک را افزایش داد؟
در برخی کشورهای آسیای جنوب شرقی که مردم عموما جثه‌‌های ظریف و کوتاهی داشته‌‌اند متخصصان با تغییر رژیم غذایی توانسته‌‌اند رشد قدی را چند سانتی‌‌متر افزایش دهند. به عبارت ساده‌‌تر ما با استفاده از یک رژیم غذایی غنی از مواد مغذی، حتی در کودکانی که پدر و مادر از نظر ژنتیکی قد متوسط یا کوتاهی دارند، می‌‌توانیم رشد قدی بیشتری ایجاد کنیم. نکته‌‌ای که باید به آن توجه کرد این است که نقش تغذیه در رشد قد به قبل از دوران بلوغ بازمی‌گردد. یعنی به محض آن که نوجوان بالغ شد، دیگر با تغذیه نمی‌توان به رشد قدی او کمک کرد. به همین دلیل توصیه می‌شود قبل از رسیدن کودک به دوران بلوغ مواد غذایی کلسیم‌‌دار که در شیر و لبنیات و ماست از نوع کم‌ چربی موجود است، مصرف شود. غیر از تغذیه، آنچه بر رشد قدی کودکان تاثیر می‌‌گذارد، یک خواب آرام شبانه است. خوابیدن در شب باید در شرایطی باشد که هورمون ملاتونین یا هورمون خواب ترشح شود. نباید فراموش کرد یکی در زمان خواب و یکی در زمان فعالیت روزانه است که هورمون رشد ترشح می‌شود. در ضمن توصیه می‌‌شود حتی‌‌الامکان یک ساعت قبل از خواب، کودک قندهای ساده مثل شکر، شکلات، آب ‌نبات، تافی و... مصرف نکند چون قندهای ساده خود در هورمون رشد اختلال ایجاد می‌‌کنند و وقتی هورمون رشد به اندازه کافی ترشح نشود، رشد قدی تا حدی دچار اختلال می‌شود. پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهد که فعالیت‌های ورزشی باعث افزایش ترشح هورمون رشد می‌شود و برخی ورزش‌های کششی در این خصوص بیشتر تاثیر دارند.


برخی بر این عقیده‌اند که برای بلند قد شدن، هورمون رشد تزریق کنند، نظر شما در این مورد چیست؟
هورمون رشد تنها در موارد بخصوصی تزریق می‌شود. مثلاً برای کسانی که ناراحتی مزمن کلیه دارند یا در مواردی که فرد سندروم «ترنر» دارد، و یا برای کودکانی که ترشح هورمون رشد در آنها کم است و یا بلوغ سریع دارند هم این هورمون تجویز می‌شود.
هورمون رشد عوارض خاصی در درازمدت ندارد، اما در کوتاه‌ مدت ممکن است باعث سردرد یا دردهای استخوانی شود که به راحتی قابل پیشگیری است. بنابراین تاکید می‌شود تزریق هورمون رشد تنها باید با تجویز پزشک صورت گیرد. (ایمنا)


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با بازیگر «خانه سبز»: دنیا را بی‌خیال بگذران آقا!

بازیگر خاطره‌انگیز فیلم و سریال‌های تلویزیونی این روز‌ها دوباره با سریال «خانه سبز» به تلویزیون بازگشته است. او در گفت‌وگویی از زندگی، فرزندان، رمز و راز شاداب بودن و تفکرات و نظرات و علائق خود صحبت کرده است که گزیده‌ای از آن را در ادامه بازنشر کرده‌ایم:


با مشکلات کنار بیایید تا راحت زندگی کنید

شیوه زندگی افراد مختلف با هم متفاوت است و شاداب بودن و روحیه داشتن آن‌ها در سنین مختلف به ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها بستگی دارد. در زندگی هر فردی ناراحتی و مشکل پیش می‌آید. غم، شادی و اختلافاتی که ممکن است برای همه پیش بیاید در زندگی همه وجود دارد که می‌تواند در روحیه هر کس اثر بگذارد و او را رنج دهد. فکر و خیال کردن درباره اتفاق‌های بد فرد را مغموم و کاهل می‌کند و باعث می‌شود او از روند زندگی عادی‌اش فاصله بگیرد.

جوانی یکی از دوره‌های مهم زندگی است، باید مراقبش بود. مراقبتی که هم جسمی است و هم روانی. وقتی جوان‌تر هستی باید به تغذیه‌ات اهمیت بدهی و بدنت را روی فرم نگه داری، ورزش کنی تا شاداب و سرزنده باشی. این‌ها آثارش را در سنین بالا‌تر نشان می‌دهد


در بالا و پایین زندگی کسی موفق است که با این ناراحتی‌ها، اختلاف‌ها، دشمنی‌ها و ناملایمات به گونه‌ای کنار بیاید، از آن‌ها بگذرد و صرف‌نظر کند تا خودش راحت زندگی کند.
من هم مثل هر فرد دیگری در زندگی‌ام مشکلات زیادی داشته‌ام اما سعی کرده‌ام به روی خودم نیاورم و گذشت کنم. به نظر من گذشت در زندگی اثری جاودانه برای خودتان به جای می‌گذارد که آن آرامش است. آرامشی که در طول زندگی می‌تواند همیشه همراه‌تان باشد و روح، قلب و مغزتان را در امان نگه دارد و اذیت نکند.


در آمریکا خیلی اذیت شدم

من ۱۰ سال در آمریکا بودم و شاید خیلی‌ها فکر کنند در کشوری خوب و همه‌چیز تمام زندگی می‌کردم و راحت بودم اما بد‌ترین دوران زندگی‌ام را آنجا سپری کردم. من مجبور شدم به آنجا بروم و دوری از وطن آرامشم را به هم زده بود. نمی‌شود همه‌چیز را گفت اما سفر من به آمریکا باعث شد همه سرمایه‌ام از بین برود و آینده خودم و فرزندانم به خطر بیفتد، اما باز هم همه را فراموش کردم و وقتی به ایران برگشتم زندگی جدیدی را آغاز کردم.
من همیشه با این تفکر زندگی کرده‌ام که مثل یک مهمان به این دنیا آمده‌ام و قرار نیست همیشه هم اینجا بمانم پس باید سعی کنم اوقات خوشی را برای خودم فراهم کنم و از زندگی لذت ببرم.


روحتان را سالم نگه دارید

سالم زندگی کردن ابعاد معنوی هم دارد که به نظر من در روحیه افراد می‌تواند خیلی تاثیر داشته باشد. من در پست‌های مهم زیادی فعالیت کرده‌ام اما همیشه سالم زندگی کرده‌ام و هیچ‌وقت دنبال مادیات و استفاده مالی از موقعیت‌هایی که داشتم، نبودم. این مسائل خیلی در روحیه افراد تاثیر می‌گذارد. مخصوصا در جامعه امروز ما که خیلی‌ها مادی‌گرا شده‌اند. غرق شدن در مسائل مادی روح انسان را آزرده و او را از دیگر لذت‌های معنوی دور می‌کند. در درازمدت هم تاثیر منفی در ذهن و روحیه افراد می‌گذارد.


بدی‌ها را می‌بخشم تا خودم راحت باشم

من در زندگی‌ام خیلی ناراحتی کشیدم و سستی‌ها و زشتی‌های زیادی دیدم، ولی همه را فراموش کرده‌ام. پول من را خوردند، حقم را ندادند و خیلی اتفاق‌های دیگر که نمی‌توانم بگویم و گفتنی هم نیست. حتی نمی‌خواهم با فکر به آن‌ها که حالا دیگر گذشته دوباره برای خودم ناراحتی فراهم کنم، اما فقط می‌خواهم بگویم روحیه هر فردی است که او را سرحال نگه می‌دارد. من هم نمی‌گویم از اتفاق‌هایی که برایم افتاده ناراحت نشدم اما تمام سعی‌ام را کردم که زود آن‌ها را از یاد ببرم و خودم را خیلی درگیرشان نکنم. مدتی هم به آن‌ها فکر کردم چون نمی‌شود همه‌چیز را خیلی زود هم از خاطر برد اما به هر حال فراموش کردم. همه کسانی که به من بد کردند را بخشیدم و به آن‌ها توجه نکردم. هیچ‌وقت دوست نداشتم و نخواستم روحیه و وجود خودم را به خاطر مسائلی که دیگران برایم به وجود آوردند خدشه‌دار کنم. به همین دلیل گذشت کردم و بخشیدم.


دنیا هیاهو برای هیچ است بی‌خیال باش

هر کسی در مواجهه با مشکلات و اتفاق‌هایی که در زندگی برایش می‌افتد شیوه‌ای مخصوص به خودش را دارد، شیوه من هم بخشیدن و گذشت بوده و همیشه از این کار لذت می‌بردم و حس خوبی به خودم منتقل می‌شد.
وقتی از اتفاقی ناراحت می‌شدم ممکن بود چند روز طول بکشد تا تمام ناراحتی‌ام برطرف شود اما می‌بخشیدم تا زود‌تر فراموش کنم و به زندگی‌ام برسم. به قول قدیمی‌ها دنیا اینقدر ارزش ندارد که بخواهی خودت را به خاطر اتفاق‌های آن آزرده‌خاطر کنی. دنیا پوچ است، هیاهو برای هیچ است، پس چرا خودم را اذیت کنم. من با این طرز تفکر بر مشکلاتم غلبه کردم و گفتم چرا در این چند صباحی که زنده‌ام خودم را زجر بدهم، اگر بخواهم برای هر مساله‌ای خودم را ناراحت کنم از زندگی هیچ چیز نمی‌فهمم و فقط خودم را اذیت می‌کنم.
«بی‌خیال باش، بگذر آقا، مگه دنیا چند روزه؟»، با این جملات خودم را آرام می‌کردم و به زندگی ادامه می‌دادم.


سر همدیگر را کلاه نگذاریم

وقتی سن بالا‌تر می‌رود، انسان کم‌حوصله و کم‌طاقت می‌شود. به همین دلیل خیلی از دوستان و هم‌دوره‌هایی من نتوانستند مشکلاتی که برایشان پیش آمد را تحمل کنند. خیلی از آن‌ها بیمار و خانه‌نشین شده‌اند. به هر حال ناراحتی‌هایی که برایشان پیش آمد در روحیه‌شان تاثیر گذاشت و آن‌ها را از پا درآورد. به همین دلیل است که می‌گویم باید در مقابل رنج‌ها و مشکلات شکیبا بود. همیشه هم به دوستانم می‌گفتم و می‌گویم که اینقدر فکر و خیال نکنید، آخرش چه می‌شود؟ بعد از این همه بدو بدو برای زندگی باید همه‌چیز را بگذاری بروی پس لااقل سعی کنیم در این دنیا درست زندگی کنیم، آرامش داشته باشیم، سر همدیگر را کلاه نگذاریم، به هم بدی نکنیم و...

مگر می‌شود پدر و مادر باشی و دلتنگ فرزندانت نشوی، اما چه می‌شود کرد. آن‌ها زندگی خودشان را دارند و فاصله‌شان با من هم خیلی زیاد است. همین که بدانم خوب هستند من هم خوب هستم


من در این سال‌ها دوستان زیادی را از دست دادم، دوستان و همکارانی که با هر کدامشان یک دنیا خاطره داشتم. هنرمندانی که متاسفانه از دستشان دادیم، دوستان دیگر هم همین‌طور، اما تا آخر عمر که نمی‌شود به درگذشتگان فکر کرد و غصه خورد.


در جوانی درست زندگی کن

رمز و راز شاداب ماندن در سنین بالا و زمانی که پا به سن می‌گذاری این است که در جوانی مراقب خودت باشی و خودت را حفظ کنی. جوانی یکی از دوره‌های مهم و تاثیرگذار در زندگی هر فرد است، پس باید به آن اهمیت داد و مراقبش بود.
مراقبتی که می‌گویم هم جسمی است و هم روانی. وقتی جوان‌تر هستی باید به تغذیه‌ات اهمیت بدهی و سعی کنی بدنت را روی فرم نگه داری، ورزش کنی تا هم به سلامتت کمک شود و هم اینکه شاداب و سرزنده باشی. همه این‌ها آثارش را در سنین بالا‌تر هم نشان می‌دهد.


دلتنگ بچه‌هایم می‌شوم

من ۲ فرزند پسر دارم که خارج از ایران زندگی می‌کنند. ۸-۷ ساله بودند که آن‌ها را از ایران بردم. آن‌ها دوست داشتند وارد حرفه من شوند اما من خودم علاقه‌ای نداشتم. حرفه من عشق است و برای این عشق باید تاوان زیادی بدهی. دوست داشتم بچه‌هایم آینده خوبی داشته باشند و زندگی کنند. به همین ‌دلیل نخواستم وارد دنیای بازیگری و هنر شوند. عشق به هنر هنوز هم در دل من زنده است اما چون قدر هنر را در ایران نمی‌دانند باعث شده کمی دلزده شوم.
در همه این سال‌ها با وجود همه ناملایمات فقط به‌ خاطر عشقی که داشتم ماندم و تحمل کردم. دلتنگ بچه‌هایم می‌شوم، مگر می‌شود پدر و مادر باشی و دلتنگ فرزندانت نشوی، اما چه می‌شود کرد. آن‌ها زندگی خودشان را دارند و فاصله‌شان با من هم خیلی زیاد است ولی هر از چند گاهی با هم صحبت می‌کنیم و از طریق اینترنت آن‌ها را می‌بینم تا شاید بخش کوچکی از دلتنگی‌ام رفع شود. البته آن‌ها به دلیل مشغله‌هایی که دارند کمتر فرصت می‌کنند با من تماس بگیرند اما همین که بدانم آن‌ها خوب هستند و زندگی آرام و خوبی دارند من هم خوب هستم.
۴ نوه هم دارم که دوستشان دارم و آن‌ها را هم از طریق اینترنت می‌بینم. من تمام زندگی‌ام را برای بچه‌هایم گذاشتم و الان ۳۰ سال است که آن‌ها را ندیده‌ام. وقتی دلتنگ بچه‌هایم می‌شوم فکرم مشغول می‌شود، ولی سعی می‌کنم سریع از فکرشان بیرون بیایم و خودم را قانع کنم که آن‌ها زندگی خودشان را دارند و سرشان گرم مشغولیات خودشان است.


عاشق کتاب خواندن و نوشتنم

زمانی که سر سریال یا فیلم سینمایی نباشم مدام در کتابخانه‌ام هستم. من یک کتابخانه بسیار بزرگ دارم که گنجینه‌ای از کتب مختلف است. من عاشق نوشتن و مطالعه هستم. به همین دلیل اوقاتی که سر کار نباشم یا فرصت داشته باشم در کتابخانه‌ام می‌نشینم و مطالعه می‌کنم. تا به حال ۲ کتاب از من منتشر شده و سومین کتابم دست ناشر است به تئا‌تر علاقه زیادی دارم و الان هم تا جایی که فرصت کنم به تماشای تئا‌تر می‌روم. دوستان لطف می‌کنند و من را برای دیدن کار‌هایشان دعوت می‌کنند و من هم با کمال میل می‌پذیرم.
خیلی خوشحال می‌شوم وقتی دختر و پسرهای جوان و باانگیزه را می‌بینم که با عشق کار می‌کنند و زحمت می‌کشند. آن‌ها عاشق هستند، شاید خودشان ندانند اما واقعا کارشان را دوست دارند و من عشق به کار را از نگاه‌شان و تلاشی که می‌کنند، می‌بینم. همیشه سعی می‌کنم در برخورد با جوان‌های علاقه‌مند به این حرفه به آن‌ها انرژی مثبت دهم ولی از سختی‌های این کار هم برایشان می‌گویم که فکر نکنند همه‌چیز خیلی آسان است. یک هنرمند باید باسواد و از همه جهات کامل باشد.


در کودکی ویولن آموختم

من عاشق موسیقی‌ام و زمان‌های زیادی از روز را موسیقی گوش می‌کنم. موسیقی سنتی خودمان را خیلی دوست دارم چون کامل و همه‌چیز تمام است. به صدای خواننده‌های قدیمیمان هم علاقه زیادی دارم. البته عشق و علاقه من به موسیقی به زمان کودکی‌ام برمی‌گردد. من قبل از اینکه وارد تئا‌تر شوم سراغ موسیقی رفتم و مدتی هم ویولن کار کردم اما بعد‌ها که جذب تئا‌تر شدم آن را‌‌ رها کردم. کسی که عاشق هنر است تمام هنر‌ها را دوست دارد. من عاشق نقاشی هم هستم و خانه‌ام پر است از تابلو‌های مختلف نقاشی. ترجیح می‌دهم زمان‌هایی که فرصت دارم، کتاب بخوانم و موسیقی گوش دهم. (زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با دو دختر روزنامه‌نگار که نجار شدند!

روی میز کارشان گل پامچال گذاشته‌اند، جعبه چای و نقل و قندشان گل‌گلی و صورتی است، لیوان‌های قرمز و دستکش‌های سفید دارند. صبح کوچه با آمدنشان تمیزتر می‌شود، اول آب و جارو می‌کنند بعد با همسایه چاق سلامتی می‌کنند و کرکره را بالا می‌دهند و اره و سمباده دستشان می‌گیرند. نگین نصیری و شقایق جهانبانی حالا نجارهای شناخته‌شده این کوچه پر از نجاری و قدیمی هستند. هر دو فارغ‌التحصیل هنرهای تجسمی هستند.هر دو روزنامه‌نگار بوده اند و حالا با نجاری می‌خواهند صاحب کار و کاسبی خودشان باشند.

قدم اول شروع است. شروعی که بعد از یک پایان است نگین نصیری از روزهای اول و تصمیم می‌گوید: من در دانشگاه تهران مجسمه‌سازی خواندم اما به دلیل علاقه‌ای که به روزنامه‌نگاری داشتم رفتم سراغ این کار. در چند مجله و روزنامه هم کار کردم. هرجا که می‌رفتم می‌خواستم به کارم احساس تعلق کنم. اما بعد از چند ماه یا یک سال آن جا دیگر برای من نبود. یا تیم سردبیری عوض می‌شد یا اتفاق دیگری می‌افتاد. برای همین همیشه به این فکر بودم که یک کار برای خودم درست کنم که مال من باشد که تا می‌آیم به آن دل ببندم از بین نرود. بعد از دانشگاه همیشه به یک استودیو هنری فکر می‌کردم که در آن کارهای مختلفی مثل دکوراسیون، تبلیغات و فیلمسازی انجام بدهیم. اما برای شروع قدم بزرگی بود برای همین سعی کردم استودیو را با یک فاز کاری شروع کنم. از یک سال پیش به نجاری فکر می‌کردم. با یکی از دوستانم شروع کردیم به وسیله خریدن. خرد، خرد، وسیله می‌خریدم و می‌گذاشتم کنار. هر وسیله چوبی و قدیمی که به نظرم قشنگ می‌آمد می‌خریدم. شقایق هم در کار طراحی پارچه و لباس بود و می‌خواست برای کارهای ما پارچه طراحی کند وقتی شقایق آمد کار را شروع کردیم. واقعیتش قرار نبود نجار شویم. فکر کردیم یک ماه کار می‌کنیم تا ببینیم چه نتیجه‌ای دارد. یک ماه در بالکن خانه شقایق کار کردیم بعد پاییز شد و باران‌هایش. وسایل را به پارکینگ خانه ما آوردیم اما جا کوچک بود و صدا و بو همسایه‌ها را اذیت می‌کرد. این کوچه و نجاری‌هایش نزدیک خانه ما بود. برای همین همیشه از این جا رد می‌شدم و با آقای قلی‌زاده صحبت می‌کردم. مدام از آقای قلی‌زاده سؤال می‌پرسیدم. ایشان معتمد محل است صبح تا شب 20 نفر از همسایه‌ها به مغازه نجاری‌اش می‌آیند و درد دل و صلاح و مشورت می‌کنند. بعد از چند بار که از او سؤال پرسیدم متوجه شد که دنبال جا برای نجاری می‌گردم. این جا انبار آقای قلی‌زاده بود، اینجا را تمیز کردند و ما آمدیم اینجا.


شقایق: چقدر هم خوب شد که به این جا آمدیم. پای کار که ایستادیم تازه فهمیدیم که کار کردن چی هست. مثلاً قبل از این که به اینجا بیاییم و از ایشان کار یاد بگیریم، یک میز که درست می‌کردیم فکر می‌کردیم چه کار جالبی کرده‌ایم اما اینجا تازه فهمیدیم چقدر کارمان ایراد دارد و چقدر باید کار یاد بگیریم.


نجارهای عجیب

در این کوچه 6 مغازه نجاری دیگر هم هست. روزهای اول خیلی با تعجب به ما نگاه می‌کردند، همه نجارهای باتجربه و قدیمی هستند با تعجب منتظر بودند که ما دو تا دختر قرار است چه کار کنیم. اما وقتی کار ما را دیدند و دیدند در این کار چقدر جدی هستیم و پا به پای بقیه کار می‌کنیم نگاه‌هایشان عوض شد. حالا همه به ما کمک می‌کنند، چند روز پیش پمپ باد ما قطع شده بود، همه باهم کمک کردند تا پمپ درست شود. حالا یک جوری به حضور ما در این محل عادت کرده‌اند درست مثل خودشان شده‌ایم. دیگر هیچ فرقی با بقیه نداریم.


ذوق می‌کنیم

اصل کار همین جاست. جایی که از کارت لذت می‌بری و دلواپسش می‌شوی. این را شقایق جهانبانی می‌گوید وقتی از دغدغه ذهنی‌اش قبل از شروع این کار حرف می‌زند: «من قبل از نجاری کارهای زیادی کرده بودم اما همیشه دوست داشتم کاری را انجام بدهم که آنقدر برایم عزیز و لذت‌بخش باشد که صبح زود به خاطر آن از خواب بیدار شوم. روزهای تعطیل با ذوق در مغازه را باز کنم. کار خودم باشد نه کس دیگری. چیزی که برای من جذاب است درست کردن و به وجود آوردن یک چیز جدید است. یک میز ساده که رنگ می‌شود خیلی ذوق می‌کنم که این را من ساخته‌ام. مال من است. کارگرها که برای جابه‌جایی‌اش می‌آیند قلبم می‌ایستد که خراب نشود، رنگش نپرد، این برای من خیلی لذت‌بخش است که دلواپس کارهایم باشم.»

چمدان آنتیک

فرق همین جاست. نگاه کاملاً زنانه است. وسایل آنتیک و قدیمی این جا نقش اول را دارند. نگین درباره علاقه‌شان به کارهای قدیمی می‌گوید: «کارهای ما دو بخش است. یک بخش کارهای قدیمی و آنتیک که دوباره بازسازی می‌کنیم. کارهای قدیمی چوب خالص است. روز به روز بهتر می شوند. میز و کمدهای قدیمی طراحی‌های جذاب‌تری برای ما دارند، برای خودشان یک تاریخ و سابقه دارند. مثلاً در یک سری از کارهایمان چمدان‌های قدیمی را بازسازی و رنگ کردیم، این کار را برای ما جذاب‌تر می‌کند. این کارها هم متفاوت برای ما خیلی دلنشین است. یک بخش کارها هم سفارش ساخت وسایل جدید است. یعنی از پایه و اساس باید یک وسیله را بسازیم.» اما همین ساخت وسایل جدید باید سفارش داده شود، سفارش هم باید از اعتماد مشتری به صاحب کار شروع شود: «از روز اول که به این جا آمدیم شروع کردیم به خاطره نوشتن. بیشتر نکاتی که می‌نویسم رفتارهایی است که از مردم می‌بینم. روزهای اول وقتی از کنار مغازه ما عبور می‌کردند می‌گفتند: آقا. وقتی برمی‌گشتیم می‌گفتند اِ شما خانم هستید. مگر خانم نجار هم داریم؟ البته واکنش خانم‌ها فرق می‌کرد تا ما را می‌دیدند ذوق می‌کردند. همسایه‌ها می‌گویند از وقتی شما به این محل آمده‌اید فضا تلطیف شده است. صبح‌ها که می‌آییم، گلدان‌ها را بیرون مغازه می‌چینیم، کوچه را آب می‌پاشیم و جارو می‌کنیم. از مغازه ما صدای خنده بیرون می‌رود. صداهایی که محل و مغازه‌ها به آن عادت ندارند. دو تا دختر هستیم با زندگی‌های خاص خودمان. از 8صبح این جا هستیم. کارهایمان زیبا می‌شود با صدای بلند می‌خندیم و شاد هستیم. اگر کاری خراب شود می‌نشینیم و گریه می‌کنیم. خب ما این جوری هستیم. زن هستیم. اما همین است که کارمان را زیبا می‌کند. کاری که ما انجام می‌دهیم ممکن است برای یک استادکار فقط یک ساعت زمان ببرد اما ما یک کمی بیشتر. کاری که وقتی استاد کار می‌بیند، می‌گوید: به‌به. وقتی این به‌به را می‌شنویم خستگی از تنمان بیرون می‌رود.


دریا و صدف در خانه

وقتی نجاری هنر خوانده باشد نتیجه کار هم متفاوت می‌شود. اینکه رنگ‌هایی وارد دکوراسیون می‌شود که تا به حال نبوده. نگین نصیری از توجه به طبیعت و رنگ‌های همیشگی زندگی در کارهایشان می‌گوید: ما هر دو تحصیلات هنرهای تجسمی داشته‌ایم. من مجسمه‌سازی کرده‌ام و شقایق کارش طراحی لباس بود. برای همین دید ما با آدم‌های عادی کمی فرق می‌کند. اصل و پایه انتخاب رنگ‌ها را روی طبیعت و رنگ‌های اطراف آدم‌ها گذاشته‌ایم مثلاً از رنگ‌های ساده و در دسترس هم نمی‌گذریم. رنگ سوپی که مادرتان درست می‌کند ترکیبی از سبز و قرمز است. رنگی کاملاً طبیعی و آشنا که به دل می‌نشیند. برای همین ما هم از رنگ‌هایی استفاده می‌کنیم که همیشه هست ولی کسی فکر نمی‌کند روی مبل و صندلی بیاید. همین چند وقت پیش یک میز ناهارخوری 6نفره درست کردیم. هر صندلی یک رنگ و میز یک رنگ. اصل کار را براساس دریا و صدف گذاشتیم. هرکسی به این کار نگاه می‌کند می‌گوید چقدر آرامش‌بخش است. ما کار خارق‌العاده و عجیبی نمی‌کنیم. این رنگ‌ها آنقدر به چشمشان آشناست که به دلشان می‌نشیند.
شقایق هم از یک جمله کاربردی و همیشگی مغازه‌شان می‌گوید:‌ ما مدام از بقیه می‌پرسیم. اینکه چطور می‌توانیم مثلاً این کمد را درست کنیم. اگر جواب بگیریم که هیچ اگر بگویند نه نمی‌شود، همین نه نمی‌شود ما را وادار می‌کند تا یک کاری بکنیم که بشود. قرار نیست کاری نشود. بعضی وقت‌ها آنقدر یک کار انجام می‌دهیم تا به همه بگوییم می‌شود. بعضی وقت‌ها هم تغییر کاربردی می‌دهیم. مثلاً یک وسیله‌ای تا یک زمانی برای خودش میز بود. اما از یک زمانی به بعد باید کمد باشد. این نگاه مهم است که هیچ چیز غیرممکن نیست. برای درست کردن کمی ایده و رنگ هست.


گرمای دلپذیر چوب

قدیمی‌ها می‌گفتند چوب همان درخت است، گوشه‌ای از دل طبیعت که شاید از اصلش جدا می شود و دیگر ریشه ندارد اما همیشه زنده است، گرم است، جان دارد. همین گرمی و کار با چوب اثرش را هم روی زندگی سازنده‌اش می‌گذارد.
شقایق می‌گوید: «هر کسی توی ذهنش هزار جور دعوای ذهنی دارد. من خودم از صبح تا شب فکرهای جور واجوری در مغزم دارم. با آدم‌ها حرف می‌زنم، بحث می‌کنم. اما وقتی وارد نجاری می‌شوم و چوب را در دستم می‌گیرم چوب یک حال و گرمایی دارد که باعث می شود به هیچ چیز فکر نکنم. لحظه‌ای که یک میز را سمباده می‌زنم. فقط من هستم و چوب و میز. همین آرامم کرد. شادم کرد.»
اما نگین از تمرکز می‌گوید: «کار با چوب تمرکزی لازم دارد که دوست داری با لذت این تمرکز را انجام بدهی. چند ماه گذشته روزهای راحتی برای من نبود. اما وقتی اینجا هستم 5 تا 7 ساعت به هیچ چیزی فکر نمی‌کنم، شب هم که به خانه می‌روم یک خستگی لذت‌بخش دارم. چند وقت پیش که کنار دست آقای قلی‌زاده کار یاد می‌گرفتم به من گفت نجاری هزار قانون دارد. اما 1000 قانون لذت‌بخش. هرچه این قوانین را بیشتر رعایت کنید، کارتان راحت‌تر جلو می‌رود. قانون‌های کوچکی هم هست مثلاً این که چکش را که برمی‌داری همان جا باید سر جایش بگذاری و نکات دیگر...


استودیو هنری

هر شروعی یک نقطه ثابت رؤیایی هم دارد. این که قرار است چه کارهایی انجام بدهند و آن هدف ایده‌آل کجاست.

نگین نصیری از رؤیاهایش می‌گوید: «دلم می‌خواهد یک استودیو هنری داشته باشم. مجموعه‌ای از آدم‌ها را جمع کنم. می‌خواهم یکسری کارهایی را که نمی‌شود انجام داد این جا انجام بدهیم. متأسفانه رابطه صنعت و دانشگاه خیلی ضعیف است. دلم می‌خواهد هنر را وارد زندگی و صنعت کنم. نه این که بازاری باشد، کالای لوکس باشد اما همچنان کاربرد هم داشته باشد. دیده شود. خدا را شکر تا این جا که کارمان خیلی خوب پیش رفته است. در مرحله بعدی می‌خواهیم کار طراحی و چاپ دستی هم خودمان انجام بدهیم. من بعد از تعطیلات عید می‌خواهم رویه‌کوبی یاد بگیریم.

شقایق هم می‌خواهد چرخ‌کاری کند. برای این که ایده‌آلی که در ذهن ماست خیلی سخت به دست می‌آید. مجبوریم همه مراحل کار را خودمان انجام بدهیم تا از کارمان راضی باشیم. در حال حاضر کارمان دیده شده. پیشنهاد دکوراسیون داخلی سالن اجتماعات یک برج مسکونی را داریم که برای ما قدم بزرگی است. هنرمان را وارد زندگی مردم می‌کنیم. تا حالا کار برای ما آزمون و خطا بود. اما بعد از این وارد مرحله جدی شده‌ایم. حالا دیگر باید خودمان را ثابت کنیم. باید بمانیم. کلی برنامه داریم. کارهای بعد از تعطیلات نوروز تازه شروع می‌شود. (اکرم احمدی/ایران بانو)

103


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با چوپان ایرانی که پدیده اینستاگرام شد [+عکس]

مردی که کیلومتر‌ها از پایتخت دور است صبح‌ها ساعت سه از خواب بیدار می‌شود و تا هشت شب کار می‌کند. در مزرعه مسئول گاوهاست و به قول خودش یک پا دامپزشک به حساب می‌آید.
«سالار پولاد» نام آشنایی برای کسانی است که در اینستاگرام فعالیت می‌کنند. صفحه‌ای که متعلق به محمد قاسم ترابی، روستایی‌ای است که می‌گوید با پارتی‌بازی دیپلم هم گرفته است. بیش از ۱۴ هزار نفر صفحه او را دنبال می‌کنند و طرفداران زیادی پیدا کرده است.

عکس‌های او ساده و از فعالیت‌های روزمره‌اش است. شاید نخستین سوالی که به ذهن برسد این باشد که چگونه یک روستایی که شاید از تکنولوژی که در شهرهای بزرگ هست، دور باشد این اندازه بتواند محبوبیت کسب کند. تفاوت در «فکر» او دلیل این اتفاق است. محمد معتقد است که انسان‌ها باید در زندگیشان مفید باشند و اگر کسی در زندگی مفید نیست وقت خودش را تلف می‌کند. تفاوت زندگی سنتی و دلچسب او با زندگی مدرن بقیه ایرانی‌ها باعث شده تا در تمام نقاط دنیا عکس‌های او را دوست داشته باشند. چهره‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و ورزشی در اینستاگرام -شبکه‌ای اجتماعی که در سال گذشته بی‌شک مهم‌ترین شبکه اجتماعی به حساب می‌آمده- حضور دارند؛ چهره‌هایی که از سه تا ۹۰۰ هزار فالوئر دارند اما هیچ کدام به اندازه «سالار پولاد» جذاب نیستند و به نظر خود محمد ترابی آن‌ها در حال تلف کردن وقت خودشان در اینستاگرام هستند.

*خودتان را معرفی کنید و بگویید که چه تحصیلاتی دارید و چند سالتان است؟

محمد قاسم ترابی هستم، سنم هم ۲۸ سال تقریبا، دیپلم هم هستم.

*چرا در بیوگرافی خودتان در اینستاگرام نوشته‌اید که بی‌سواد هستید؟

بی‌سواد که نمی‌دونم. والا نسبت به علم و دانش دیگران سواد ما آنچنان نیست، همین دیپلم را هم با پارتی بازی گرفتیم (می‌خندد). کاردانش خواندم منتها به تناسب شغل، یکی از شاخه‌های آنکه گاوداری صنعتی بود را خواندم، بهداشت دام و طیور رشته ما بود.

*دوست نداری ادامه تحصیل بدهی؟

کی از تحصیل بدش می‌آد، اما موقعیت شغلی‌ام ایجاب می‌کند که باید هر روز سر کار باشم و نمی‌توانیم کار دیگری داشته باشیم یا درس بخوانیم.

*دقیقا کجا زندگی می‌کنی؟

استان گلستان، شهرستان بندر گز، در خود شهرستان زندگی نمی‌کنم در یکی از روستاهای توابع، روستای گز شرقی زندگی می‌کنم.

*چرا اینستاگرام راه انداختی، اصلا فکر می‌کردی این اندازه مشهور شوی؟

حقیقتش را بخواهید اصلا فکرش را نمی‌کردم که کار به اینجا‌ها بکشه، اینقدر در دنیای مجازی آدم‌ها به همدیگر نزدیک باشند و حتی یک آدم پیشرفت کند یا اسمی به هم بزند، همه برادرهای بزرگ در دنیا می‌روند کار می‌کنند تا برادر کوچک‌تر را بفرستند دنبال کار و دانش؛ من رفتم در مزرعه کار کردم تا برادر بزرگ تحصیلاتش را تمام کند.

*در واقع شما کار کردید تا برادر بزرگ درس بخواند؟

بله، همین طور است.

*برادر شما چه رشته‌ای می‌خواند، در چه مقطعی؟

دکترای‌ ام‌بی‌ای در تهران می‌خواند. به تازگی تز او را قبول کرده‌اند.

*اینها به راه‌اندازی صفحه اینستاگرام چه ارتباطی دارد؟

برادرم نخستین حقوقش رو برای من گوشی اندروید گرفت، من لمسی بلد نیستم اون گفت همه دارن تو هم استفاده کن و می‌توانی عکس و متن به اشتراک بگذاری. گفت این صفحات در دنیای مجازی صفحه‌های اجتماعی هستند و تو از کار و طبیعت می‌توانی عکس بگیری و به اشتراک بگذاری و به من اینستاگرام را معرفی کرد و گفت که در گوشی نصب می‌شه. گفت که شب که میای خونه عکس می‌ذاری تا آدم‌هایی که در شهر هستند لذت ببرند. اوایل اهمیت نمی‌دادم و وقت نمی‌گذاشتم و کارم خیلی زیاد بود. برادرم صفحه من را راه اندازی کرد اما کم کم خودم این صفحه را جلو بردم.

*چرا اسم پروفایل تو در اینستاگرام «سالار پولاد» است؟

اسم رو برادرم گفت می‌خوای چی بذاری، منم یه جفت سگ داشتم که جفتشون مردن و خیلی قوی بودن، یکی سالار بود، یکی پولاد. من دیدم که آن‌ها برای من و مزرعه زحمات زیادی کشیدند و برای قدردانی از آن‌ها بود که اسم پروفایلم را سالار پولاد گذاشتم. این کمترین کاری بود که می‌توانستم برای آن‌ها انجام بدهم. کار دیگری از دستم بر نمی‌آمد.


*رفتار مردم با تو چطوری بوده؛ چه اینستاگرام، چه در روستا و شهر خودت؟ مردم روستا متوجه حضور تو در اینستاگرام شدند؟

اره متوجه شدند. حقیقتش را بخواهی درسته که ما در روستا زندگی می‌کنیم اما روستا روز به روز مدرن‌تر می‌شود. روستا تبدیل به شهر شده. حتی تازگی‌ها آسفالت کردند و مردم هم پلاک شده‌اند (می‌خندد) خیلی از مردم روستا که آدم‌های تحصیلکرده و استاد دانشگاه بودند اینستاگرام داشتند. آنهایی که از این گوشی‌ها داشتند آدم‌های پولدار و ارباب و زمین دار هستند و بچه‌های دانشجو دارند که برای آن‌ها راه اندازی می‌کنند یا دکتر یا مهندس هستند، بقیه مردم نمی‌دانند صفحه لمسی و اندروید چی هست و اینهایی که دارند تا چند وقت پیش نمی‌دانستند که من دارم و باورشان نمی‌شد که من با این موقعیتی که در روستا دارم اینقدر توانایی داشته باشم که این کار را کنم و با تعجب حرف می‌زنند و می‌گویند که کارت ۲۰ است.

*اکثر کسانی که تو را فالو می‌کنند از ایران هستند؟

از سراسر دنیا هستند. البته همه ایرانی هستند. بیش از ۵۰ درصد، ایرانی‌های خارج از کشور هستند. شدیدا به عکس‌های من علاقه دارند. از شهرهای بزرگ مثل تهران هم هستند و خیلی به من علاقه دارند. من واقعا فکرش را هم نمی‌کردم.

*به این نتیجه رسیده‌ای که خیلی از ایرانی‌هایی که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند یا خارج از کشور هستند، حسرت زندگی تو را دارند؟

این به من ثابت شد و اصلا فکر نمی‌کردم که کسی این زندگی سخت من را انتخاب کند واقعا فکر نمی‌کردم. باور کنید کاری که ما انجام می‌دهیم خیلی سخت است از نظر جسمی. تا کسی نیاید کار‌ها را انجام ندهد متوجه نمی‌شود. صبح از سه باید بیدار شوی و تا هشت شب کار انجام دهیم. در روستاهای ما از ۵۰ سال به بعد صددرصد دیسک کمر می‌گیریم، فشار کار خیلی زیاد است. من واقعا تازه متوجه می‌شوم که چقدر آدم‌هایی هستند که می‌خواهند جای من زندگی کنند و اینقدر زندگی در شهر به آن‌ها فشار آورده است.

*چه حسی داری که ۱۴ هزار نفر کارهای تو را دنبال می‌کنند؟

واقعا من خودم با تعجب نگاه می‌کنم. تعداد فالوئرهای من نسبت به خیلی از بازیگر‌ها زیاد نیست اما برای یک آدم عادی این تعداد خیلی زیاد است ولی خب واقعیتش اینقدر مردم سادگی و طبیعت را دوست دارند که من هنوز در تعجبم، در دنیای واقعی این اندازه مدرن بودن یک جور کسالت آور است، اینجا هر روز و هر ساعت یک تنوع برای ما هست، گاو یا گوسفند‌ها زایمان می‌کنند و به خوبی ما شاهد تغییر فصل‌ها هستیم، درختان هر روز اینجا یک رنگ است.


*تا حالا تهران آمدی؟

کلا دو بار بیشتر تهران نیامدم که یک بار به قم رفتم و نذر داشتم. واقعا بیشتر از دو روز نتوانستم تحمل کنم و سریع به شهر خودمان برگشتم. نمی‌دانم که مردم چه جوری در این شهر زندگی می‌کنند. واقعا به خاطر اینجایی که زندگی می‌کنم خدا را شکر می‌کنم.

*دقیقا این روز‌ها چه کارهایی انجام می‌دهی؟

در مزرعه هرکسی وظیفه خاصی دارد. من و پدر و پسر عمویم در مزرعه کار می‌کنیم. هرکس یک وظیفه‌ای دارد. من مثلا مسئول گاو‌ها هستم. اگر مریض شوند من آمپول و سوزن به آن‌ها می‌زنم و البته بقیه حیوانات را هم من می‌توانم معالجه کنم. تو این بخش، حرفه‌ای هستم. در واقع خودم یه پا دامپزشک هستم. در باغ و مزرعه هم فعالیت‌هایی را انجام می‌دهم، صبح و غروب می‌رویم برای دوشیدن گاو و این کار تا میانه روز ادامه دارد. الان موقع کاشتن نهال است. همیشه اسفند ماه برای کاشتن نهال است. الان هم مشغول کاشت و کوددهی هستیم. از ۲۰ روز دیگر کارهای شالیزار شروع می‌شود.

*چه چیزهایی در باغ خود کاشته‌اید؟

تقریبا همه چیز به جز آناناس و نارگیل در باغ ما وجود دارد، حتی ما یک درخت موز داریم.

*وضعیت زندگی مردم در روستای شما چگونه است؟

واقعیت این است که هیچ وقت مردم روستا‌ها در رفاه و در وضعیت مرفه زندگی نیستند و این تبدیل به موقعیت اجتماعی شده است. اکثر روستا‌ها بدهکاری دارند و شاید پیش خودتان فکر کنید کسی که این همه زمین دارد و دامدار است پس حتما وضع خوبی دارد، همیشه خرج بیش از دخل است، یادم می‌آید سال گذشته برف آمده بود و کل مرکبات را خشک کرد، بدهی زیادی روی دست کشاورزان گذاشت و آنهایی که نداشتند مجبور شدند طلا و جواهر همسرشان را بفروشند. حتی عده‌ای هم بودند که نصف گاو و گوسفندانشان را فروختند. اما هنوز امسال بازار شل و قیمت‌ها پایین است. دولت هم واردات را زیاد کرده.


*الان با چه گوشی عکس‌های اینستاگرام خودت را می‌گذاری؟

پست گذاشته بودم درباره این مسئله که حذفش کردم. واقعیتش را بگویم که الان من یک گوشی نوکیای معمولی دارم. گوشی اندروید ندارم. گوشی من از روی تراکتور افتاد شکست و له شد. دلیل اینکه کیفیت عکس‌های من متفاوت است همین مسئله است که باید گوشی‌های اندرویددار قرض بگیرم و پسوردم را وارد کنم تا بروم داخل صفحه‌ام. متاسفانه وضعیت اقتصادی من باعث شده نتوانم یک گوشی اندرویددار برای خودم بخرم.


*اینستاگرام چه اندازه به زندگی تو کمک کرده است؟

برای خرید گاو و گوسفند خیلی پیشنهاد داشته‌ام اگر کسی بخواهد از اینستاگرام پول دربیاورد می‌تواند این کار را انجام دهد. شهرتی که از این راه به دست آوردم؛ از راه روزنامه‌ها و شبکه‌هایی است که درباره من نوشته شده است. یک مجله خارجی هم خبرنگار فرستاد از من و روستا عکس گرفت و کلی گیر داده بودند که می‌خوان با من مصاحبه و گزارش تهیه کنند. شبکه یک و شبکه سه هم اینستاگرام من را نشان دادند. چند هفته پیش دیدم خبرگزاری‌ها هم این کار را کرده‌اند. هم خودم و هم خانواده‌ام متعجب هستند که چطوری در یک فضای ساده با عکس‌های ساده این اندازه می‌توان تاثیرگذار بود.

*کی اینستاگرام خودت را راه‌اندای کردی؟

حدودا دو سال پیش صفحه را راه‌اندازی کردم.

*خانمت چه اندازه با تو در پیش بردن این صفحه اینستاگرام همکاری کرده است؟

واقعیتش این است که علاقه ندارد و می‌گوید «به کارت صدمه می‌زند و شب نیم ساعت هم می‌آیی خونه با این خستگی می‌ری سمت گوشیت.» اما برادر و خواهر‌ها علاقه دارند و خیلی کمکم می‌کنند. خیل علاقه نشان دادند اما مادرم و پدرم و به صورت کلی اهالی روستا معتقدند که گوشی و اینترنت خانواده را از هم می‌پاشاند. همیشه برای استفاده از اینستاگرام و عکس گذاشتن از خانمم اجازه می‌گیرم بعدا این کار را انجام می‌دهم.

*چه برنامه‌هایی از گوشی‌های هوشمند را دوست داری؟

برنامه‌هایی که خیلی خوب باشند زیاد هستند. دوستان زیادی از طریق اینستا پیدا کردم و با آن‌ها رفاقت دارم. خیلی‌ها هستند که می‌آیند مزرعه و با من در ارتباط هستند و شهرهای مختلف حتی از تهران رفیق‌های زیادی پیدا کردم. اکثر دوستانم پیشنهاد می‌دهند بیا واتس‌آپ و وایبر تا گروه تشکیل بدهند و من هم باشم، خیلی علاقه‌ دارند. ولی من واقعا وقت این کار‌ها را ندارم. البته قبلا در گوشیم واتس‌آپ و وایبر هم بود که متاسفانه گوشیم از بین رفت.

*چقدر شهر می‌آیی؟

شهر که اصلا نمی‌آیم اگر موقعیت پیش نیاید خودم علاقه ندارم، اگر بروم برای گرفتن دارو یا سم می‌روم. برای رفتن خانواده به دکتر و بیمارستان مجبوریم بریم.

*چند فرزند داری؟

یکی. دختر هست و یک سال و شش، هفت ماهش است.

*شده مردم تو را اذیت هم کنند، دست بیندازند یا هر چیز دیگری؟

از هر ۲۰ نفر بالاخره چند نفر هستند که می‌گویند «برو همون چوپونیت رو بکن یا تو رو چه به این کار‌ها»، مثلا می‌گویند که «تو داری آبروی خانواده و کارت را می‌بری». برای من مهم نیست بالاخره این آدم‌ها هم وجود دارند.

*چه مشکلاتی در زندگی داری؟

خداییش در زندگی خودم هیچ مشکلی ندارم، وقتی زندگی خیلی‌ها را نگاه می‌کنم فقط خدا را شکر می‌کنم و اگر خدا سلامتی هم به ما بدهد واقعا هیچ مشکلی ندارم. تنها مشکلاتی که هست مشکلات اقتصادی است که آن هم حل می‌شود. در کل هیچ مشکلی ندارم. واقعا خدا را شکر می‌کنم.

*در بین این چهره‌های معروفی که در اینستاگرام هستند و فالوئرهای زیادی دارند کدام را می‌پسندی؟

من خیلی‌ها را می‌بینم که فالوئرهای زیادی دارند، اما حقیقت را بخواهی در کل اینستاگرام هیچ چیز جالبی پیدا نکردم، معمولا صفحات شخصی بوده یا می‌خواستند چیزهای مختلفی را تبلیغ کنند. مثلا عکس می‌گذارند که آخرین شامشان چه بوده یا با ماشین آخرین مدل عکس می‌گذارند یا می‌روند استانبول عکس می‌گذارند که چه بشود واقعا. هیچ‌کدام عکس‌ها و کارهای جالبی ندارند.

*اگر صفحه اینستاگرام یکی از چهره‌های معروف دست تو بود دقیقا چه کار می‌کردی؟

واقعیتش را بخواهید پدرم همیشه یک نصیحت می‌کند. او می‌گوید آدم باید در جامعه و خانواده مفید باشد. من می‌گویم آدم باید در جامعه خودش و در زندگی خودش برای مردم مفید باشد، بی‌فایده نباشد. باور کنید اگر این‌قدر مردم علاقه پیدا نمی‌کردند اینستاگرامم را صد بار می‌بستمش. اگر در روز یک درخت در یک ساعت بکارم می‌تواند کلی برای من خوب و مفید باشد و میوه‌ها را آدم‌ها استفاده کنند. به نظرم این چهره‌های معروف وقت خودشان را در اینستاگرام تلف می‌کنند. (مجله مهر به نقل از اعتماد)

81


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با مردی که قاتل برادرش را پای چوبه‌دار بخشید

سیدرضا سلامتی، بخشدار مرکزی نهاوند، که در هنگام بخشش برای جلب رضایت خانواده مقتول در زندان حضور داشت، درباره موضوع مذکور گفت: «پیش از این، ‌دو بار اجرای حکم قصاص این قاتل به تعویق افتاده بود اما ساعت ١٠ شب قبل از اجرای حکم، به من اطلاع دادند که ساعت پنج صبح قرار است حکم اجرا شود، به‌همین‌دلیل، من همراه چند نفر دیگر به زندان رفتم. مادر مقتول برای اجرای حکم اصرار داشت، اما در‌‌نهایت، لحظاتی قبل از اجرای قصاص، قاتل را بخشید. خانواده قاتل هم خودشان داوطلب شدند به ‌یاد آن مرحوم، سالن ورزشی بسازند که بخشی از پول را هم به حساب خیرین مدرسه‌ساز ریخته‌اند تا سالن ورزشی کنار یکی از دبیرستان‌های نهاوند ساخته شود».
این محکوم که در نهاوند مرتکب قتل شده و در زندان سنندج به‌سر می‌برد، قرار بود در آنجا به‌دار آویخته شود.
عزیز حیدری، رئیس زندان سنندج، درباره این پرونده توضیح داد: «تا پیش از اجرای حکم، به توصیه مددکاران، دو مرحله در سنندج و نهاوند جلسات صلح‌وسازش برگزار کردیم که نتیجه مثبتی حاصل نشد. در آخرین لحظات قبل از اجرای حکم هم در اتاق بنده جلسه‌ای برگزار شد که هیأتی هم از نهاوند در آن حضور داشت. در آنجا تأکید کردم قاتل سه جزء از قرآن را در دوران تحمل حبس حفظ کرده و در زندان هم برای اهل‌بیت مداحی می‌کرده. شاید از آنجایی که مادر مقتول در نهاوند هیأت دارد، این نکته در بخشش قاتل تأثیرگذار بود. هم‌زمان با این بخشش، گذشت دیگری اتفاق افتاد و اولیای‌دم آن پرونده با دریافت پول، راضی به بخشیدن قاتل شدند».


عباس مظفری، برادر جوان به قتل‌رسیده نهاوندی جزئیات واقعه و اعلام گذشت را شرح داده است:


*‌قتل چگونه اتفاق افتاد؟
قتل هشت سال پیش اتفاق افتاد. برادرم بهمن با رضا که او را کشت، در یک سوپرمارکت با هم شریک بودند. خانواده رضا خانواده اصیل، محترم و متشخصی هستند، اما بنا بر دلایل خانوادگی، با رضا اختلاف داشتند و او را از خانه بیرون کرده بودند. رضا مدت‌ها بود که در خانه ما زندگی می‌کرد و مادرم او را مثل پسر خودش می‌دانست. شب قتل، برادرم خانه پدرزنش مهمان بود. قاتل دنبال بهمن رفت و گفت باید با هم صحبت کنند. برای همین، سوار موتور برادرم شد. ظاهرا در مسیر، وقتی برادرم سرعت کمی داشت، رضا از پشت ضربه اول را زد و بعد ١۴ ضربه دیگر به کتف برادرم وارد و فرار کرد. بهمن آن زمان حدود یک سال می‌شد که عقد کرده بود و یک‌ماهی به جشن عروسی‌اش مانده بود.


*‌نامزد برادرت چه کرد؟
یکی، دو سال بعد از ماجرای قتل برادرم، ازدواج کرد و سر زندگی جدیدش رفت.


*‌چطور از ماجرای قتل برادرت مطلع شدید؟
وقتی ما بالای سر برادرم رسیدیم، او هنوز زنده بود و خودمان او را به بیمارستان رساندیم. وقتی فهمیدم رضا این کار را با بهمن کرده، شوکه شدم.


*‌قاتل چطور دستگیر شد؟
سه، چهار روز بعد خودش را معرفی کرد.


*‌انگیزه قتل چه بود؟
قاتل توضیحی نداد، فقط گفت ضربه اول را از ترس و ضربات بعدی را هم برای اینکه بلند نشود، زدم.


*‌روند رسیدگی به پرونده چطور بود؟
ابتدا قاتل در دادگاه شهرستان محاکمه شد و بعد پرونده به استان همدان رفت. رضا به رأی صادره که حکم قصاص قاتل بود، اعتراض کرد و حکم نقض شد. به‌همین‌دلیل، پرونده باید در دادگاه هم‌عرض رسیدگی می‌شد، بنابراین به استان همجوار که کردستان بود، ارسال شد و در آنجا نیز پس از رسیدگی مجدد، حکم قصاص صادر و این‌دفعه تأیید شد.


*‌قاتل در روز اجرای حکم هم چیزی در مورد انگیزه‌اش از قتل نگفت؟
اصلا چیزی نگفت. فقط گفت نمی‌دانستم چه می‌کنم، اما در این هشت سال، هم نماز قضا و مستحب برادر شما و هم نمازهای خودم را خواندم.


*‌آیا قبل از فرارسیدن زمان اجرای حکم، در خانواده حرفی از بخشش می‌شد؟
نه، اصلا حرفی از بخشش نبود، حتی تا پای چوبه‌دار هم خانواده ما تصمیم بر اجرای قصاص داشت و اینکه قاتل نمی‌گفت چرا مرتکب قتل شده و نمی‌دانستیم چرا بهمن کشته شده است، ما را برای اجرای قصاص مصمم‌تر می‌کرد.


*‌آیا خانواده قاتل برای درخواست بخشش نزد شما آمدند؟
پدر قاتل تا وقتی زنده بود، چند بار رقم‌های میلیاردی به ما پیشنهاد داد، ولی قبول نکردیم. اگرچه قاتل مثل خودمان و انگار یکی از بچه‌های خانواده ما بود، اما به‌هرحال برادر ما را کشته بود.


*‌چه شد که تصمیم به بخشش قاتل گرفتید؟
شب قبل از اجرای حکم، به مادرم گفتم رضا خونش اندازه داداش ما نیست به‌هرحال، من خودم مدیر یک مرکز ترک اعتیاد هستم و کارم نجات انسان‌هاست و نمی‌توانستم شاهد این اتفاق باشم، اما تصمیم با مادرم بود. من خودم اعتیاد داشتم و هشت سال پاکی دارم که همین روز‌ها وارد ٩ سال شدم.


*‌چند برادر و خواهر هستید؟
سه برادر و سه خواهر هستیم. همه خواهرانم معلم و برادرانم هم در کارهای فرهنگی هستند و فقط بهمن بود که سوپرمارکت داشت. پدرم دو سال پیش فوت شد و از آن به بعد، ما خواهر و برادران هم ولی‌دم شدیم.


* ‌روز اجرای حکم در زندان چه گذشت؟
طناب‌دار را بر گردن قاتل انداختند و قرآن خواندند و قاتل هم در حالی که لکنت زبان گرفته بود، شهادتین خواند، اما قبل از اینکه بخواهند اهرم را بکشند، مادرم قاتل را بخشید و بعد هم به دفتر رئیس زندان رفتیم و صورت‌جلسه نوشتند.


*‌چه شد که مادرت تصمیم به بخشش گرفت؟
مادرم در نهاوند مجری کلاس‌های قرآن است. بعد از اینکه طناب را گردن قاتل انداختند، قبل از کشیدن اهرم گفت قاتل را بخشیدم و با خدا معامله کردم. او بدون هیچ چشمداشتی این کار را کرد. مادرم بعد به من گفت حق با تو است، خون رضا اندازه خون بهمن نیست.


*‌ماجرای ساخت سالن ورزشی چیست؟
بعد از اینکه مادرم قاتل را بخشید، خانواده او گفتند برای یادبود بهمن حاضر هستند یک سالن ورزشی بسازند مادرم گفت لازم نیست این کار را بکنید و من راضی نیستم برای فراهم‌شدن پول ساخت این سالن، زندگی خانواده‌ای از هم بپاشد، اما آن‌ها خودشان اصرار کردند برای یادبود برادرم یک سالن ورزشی بسازند و قرار شد این سالن، کنار یکی از دبیرستان‌های نهاوند ساخته شود تا دانش‌آموزان از آن استفاده کنند.


*‌اما شما یک شرط برای برادران قاتل گذاشته‌اید.
مادرم برای اینکه اگر خانواده‌ها چهره‌به‌چهره شوند خدای ناکرده اتفاقی نیفتد، شرط گذاشت که خانواده قاتل از شهر نهاوند بروند. هنگام صورت‌جلسه، رئیس دادگستری پرسید همه خانواده قاتل که شامل خواهران و برادران می‌شوند، باید شهر را ترک کنند، مادرم گفت نه دختران خانواده زن افراد دیگری هستند و ممکن است آن‌ها راضی نباشند. نمی‌خواهم زندگی آن‌ها از هم بپاشد. استدلال مادرم این بود که برادران قاتل با من و برادرانم چشم‌درچشم نشوند، چون نگران بود ماجرای جدیدی به‌وجود بیاید.


*‌توصیه‌ات به خانواده‌هایی که در شرایط شما هستند، چیست؟
این‌چیز‌ها نصیحت و ارشاد برنمی‌دارد. تا قبل از اینکه مادرم یک‌دفعه تصمیم به بخشش بگیرد، مقامات حقیقی و حقوقی و رجال سیاسی برای درخواست بخشش قاتل پیش ما آمدند، اما تأثیری نداشت تا اینکه ناگهان مادرم دل به خدا داد و با موضوع کنار آمد. در خانواده ما ارتباط معنوی حاکم است و من خودم به ٧٠ تا ٨٠ معتاد کمک می‌کنم که مواد را ترک کنند و از آنجایی که گرفتن جان انسان کار هر کسی نیست، فکر نمی‌کنم اگر به‌خاطر خدا ببخشند، جای دوری برود، ما هم بخشیدیم.


*‌الان که بخشیده‌اید، چه حسی دارید؟
انتقام حس قشنگی است، اما عواقب ذهنی زیادی دارد. من و مادرم هشت سال را با خیال انتقام، سپری کردیم و مادرم بینایی یکی از چشمانش را به‌خاطر گریه به‌طورکامل از دست داد، اما خودش فردای صبحی که قاتل را بخشیدیم، به من گفت دیشب راحت خوابیدم. بعد از کشته‌شدن بهمن این اولین شبی بود که راحت خوابیده بود. خدا نکند کسی شرایطی شبیه شرایط ما را تجربه کند. ما بخشیدیم و آرام شدیم در حالی که اگر اهرم را فشار می‌دادم، به‌راحتی می‌توانستیم انتقام برادرم را بگیریم. به داشتن چنین مادری افتخار می‌کنم که بعد از هشت سال توانست قاتل جگرگوشه‌اش را به خاطر خدا ببخشد.


*‌گفتی اعتیاد داشتی و درمان شدی. اعتیادت به خاطر کشته‌شدن برادرت بود؟
زمانی که برادرم به قتل رسید، سه ماه بود که پاک بودم، شاید اگر کس دیگری جای من بود، به‌خاطر فشار روحی، دوباره سراغ مواد می‌رفت، اما خودم را کنترل کردم و الان با افتخار وارد نهمین سال پاکی شده‌ام. (شاهد حلاج‌نیشابوری/ شرق)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

دلتان آب نیفتد؛ جشنواره غذا در بوستان گفت‌وگو [عکس]

یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 15:35

جام جم سرا- جشنواره غذای انجمن «ام اس» ایران از ۲۹ اردیبهشت به مدت ۴ روز در بوستان گفت‌و‌گو در حال برگزاری است. تصاویری از این جشنواره را در ادامه به تماشا ببنشینید تا شاید اگر شکمتان سیر نشود، حداقل چشمهایتان بهره‌ای از این تلاش رنگارنگ و خوشمزه ببرد!


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با مینای ۲۵ ساله، زنی که شوهرش او را می‌فروخت!

چروک‌های عمیق بر گونه‌های مینای ۲۵ ساله عمق دردهای او را نشان می‌دهد. وقتی در جلسه محاکمه پشت تریبون قرار گرفت تا درباره نحوه قتل شوهرش توضیح دهد، چنان دادگاه را تحت تأثیر قرار داد که قضات در پایان جلسه سعی کردند اولیای دم را راضی به گذشت کنند. مأمور بدرقه‌ای که مینا را همراهی می‌کرد، در پایان جلسه خطاب به قضات گفت که او از بهترین زندانیان زندان زنان تهران است و کاملاً بی حاشیه در بند زندگی می‌کند و تا به حال حتی یک مورد درگیری لفظی هم نداشته. او که تمام مدت در کنار مینا حضور داشت، چند بار با صحبت‌هایش سعی کرد متهم را آرام کند و منتظر نتیجه دادگاه بماند. این از معدود دفعاتی بود که یک مأمور بدرقه چنین دلسوزانه سعی در کمک به یک مجرم داشت. شاید درک گفته‌های مینا توسط همین مأمور هم بود که باعث شد او با قضات صحبت کند و مانند وکیل مدافع از مینا دفاع کند و بگوید که حتی اگر بپذیریم مینا دروغ می‌گوید، چطور می‌توانیم گفته‌های همسر قبلی مقتول را که حالا او هم در زندان است نادیده بگیریم؟

جلسه رسیدگی به پرونده مینا به قصاص ختم نشد و او با رأی دادگاه به پرداخت دیه محکوم شد، اما زخم‌های برجای‌مانده بر روح این زن حتی با حمایت قانون هم درمان نمی‌شود. بعد از پایان جلسه رسیدگی به پرونده مینا در شعبه ۷۱، خبرنگار ما با او گفت‌وگویی انجام داده است که می‌خوانید:

*چند وقت است در زندان هستی؟

از سال ۸۸ زندانی شدم، حالا می‌شود شش سال تمام.

*همان اوایل به اینکه قاتل هستی اعتراف کردی، چرا رسیدگی به پرونده طولانی شد؟

برای اینکه حرفم را باور نمی‌کردند. البته اول خودم دروغ گفتم، اما بعد از نزدیک به ۲۰ روز تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. وقتی اعتراف کردم قاتل هستم، باز افسران باور نمی‌کردند، بعد هم پرونده با اقرار من به دادگاه آمد و قضات هم اعترافات را باور نکردند. آن‌ها هم می‌گفتند تو قاتل نیستی.

*مگر چه اعترافاتی داشتی که قضات و افسران پرونده که به صدها پرونده قتل رسیدگی کرده‌اند و تجربه زیادی در این زمینه دارند، حرف تو را باور نمی‌کردند؟

آن‌ها می‌گفتند تو بتنهایی نمی‌توانستی شوهرت را بکشی. می‌گفتند کسی همدستت بوده و می‌خواهی نام او را پنهان کنی، این تصور آن‌ها به خاطر گفته‌های همسایه‌ها و حرف‌های اولیه خودم بود. وقتی شوهرم را کشتم همسایه‌ها را صدا زدم و گفتم شوهرم را کشتند و فرار کردند. بعد با ماشین به خانه مادر شوهرم رفتم. در راه با راننده صحبت کردم و همین موضوع را گفتم؛ چون من زن ریزنقشی هستم کسی حرفم را باور نمی‌کرد. شوهرم مرد تنومندی بود و همه می‌گفتند تو بتنهایی نمی‌توانستی این کار را بکنی. یکی دیگر از دلایلش هم این بود که من شوهرم را در خواب با چاقو زدم، اما خون در راهرو هم پاشیده شده بود به همین خاطر می‌گفتند اعترافاتت درست نیست و با صحنه قتل هم‌خوانی ندارد.

*چرا این اعترافات با یافته‌های پلیس هم‌خوانی ندارد؟

شاید به دلیل این است که همسایه‌ها بعد از اطلاع از قتل به خانه ما هجوم آوردند. شاید کسی شوهرم را تکان داده و این رفت‌وآمدها باعث شده که خون به جاهای مختلف پاشیده شود.

*در ابتدای صحبت‌هایت گفتی قبلاً اعتراف کرده‌ای که شوهرت را افرادی دیگر به قتل رساندند؛ چرا چنین اعترافی کردی و چرا آن را پس گرفتی؟

هر بار اسم کسی را می‌آوردم، بعد دچار عذاب وجدان می‌شدم. من قتل را مرتکب شده بودم و این انصاف نبود کسی دیگر به جای من بازجویی شود. چند روز بعد از اعترافی که می‌کردم، می‌گفتم دروغ گفتم، دلم می‌سوخت؛ نباید بقیه در آتشی که من روشن کرده بودم می‌سوختند. در آخر تصمیم گرفتم همه چیز را خودم بگویم.

*مگر شوهرت چه کرد که او را مستحق چنین مرگی دانستی؟

من را وادار به تن‌فروشی می‌کرد و با پولی که به دست می‌آورد مواد می‌خرید و خرجی خانه را تأمین و به نزدیکانش رسیدگی می‌کرد. دیگر حالم از او به هم می‌خورد و نمی‌توانستم تحملش کنم.

*چرا از او جدا نشدی؟

یک بار خانه را ترک کردم و به شهرمان برگشتم. مادرم من را از خانه بیرون کرد. هیچ وقت برایم مادری نکرد. بلایی که در بچگی سرم آمد، تقصیر مادرم بود. از من حمایت نکرد و باعث شد به این بدبختی بیفتم.

*یعنی تو را از خانه بیرون کردند و مجبور شدی دوباره نزد شوهرت برگردی؟

خانه خاله‌ام هم رفتم. او هم گفت برو نمی‌توانم تو را نگهداری کنم. آن زمان برادر کوچکم که حالا حامی من است و دنبال کارهایم افتاده، اهواز بود و از زندگی من زیاد خبر نداشت چون سال‌ها بود که فرار کرده بودم و از اعضای خانواده‌ام کسی از من خبر نداشت. مجبور شدم دوباره پیش شوهرم برگردم. جایی نداشتم.

*اتفاقی که در بچگی برایت افتاده چیست؟

دو برادر بزرگم من را آزار دادند. وقتی به مادرم گفتم کتکم زد و گفت ساکت شو و این حرف را جایی نگو. حتی کلانتری هم رفتم. مأمور گفت: این حرف‌ها را می‌زنی خودت را می‌کشند؛ پس برو خانه و سکوت کن.

*همین برادری که حالا کمکت می‌کند چرا سکوت کرد؟

او بچه بود؛ فقط یک سال از من بزرگ‌تر است. آن زمان ۱۱ سالم بود و این برادرم ۱۲ سالش بود. من مدتی بعد از خانه فرار کردم و به تهران آمدم. بعد هم با شوهرم آشنا شدم و ازدواج کردم. ۶ ماه اول خوب بود، اما بعد از آن من را وادار به تن‌فروشی می‌کرد. دیگر تحملش را نداشتم.

*در دادگاه از زنی صحبت کردی که او هم در زندان است و همسر سابق شوهرت بوده.

بله، من بعد از این‌که به زندان رفتم با او آشنا شدم. به خاطر حمل مواد و اعتیاد او را به زندان آوردند. گفت صیغه شوهرم بوده و شوهرم با او هم همین کارها را می‌کرده است، گفتم بیا این‌ها را در دادگاه بگو، گفت دنبال دردسر نمی‌گردم، برو خودت از خودت دفاع کن. البته این طور که متوجه شدم او خودش هم راضی بوده، اما قسم می‌خورم من راضی نبودم.

*در جلسه محاکمه از هیئت قضات تا مأمور بدرقه زندان، سعی داشتند به تو کمک کنند و از مادر شوهرت رضایت بگیرند، اما تو حاضر نشدی جلوی او زانو بزنی و التماس کنی.

از ۱۱ سالگی در بدبختی زندگی کردم. ازدواج کردم، شوهرم از من سوء استفاده کرد و از آن پول‌ها به مادرش هم می‌داد و به او رسیدگی می‌کرد. برای چه باید جلوی این زن زانو بزنم؟ طناب دار بدتر از وضعیتی که با شوهرم داشتم نیست. من به زنی که می‌دانست فرزندش چطور با من رفتار می‌کند و پول او را قبول می‌کرد، التماس نمی‌کنم.

*اگر به هر نحوی رضایت گرفته شود یا این‌که دادگاه به آزادی تو رأی بدهد، چطور می‌خواهی زندگی کنی؟

برادر کوچکم از من حمایت می‌کند. قبلاً همسرش اجازه نمی‌داد، چون فکر می‌کرد من زن فاسدی هستم، اما حالا که دیده واقعاً از سر بدبختی به این روز افتاده‌ام من را قبول کرده است. حالا هم کسی از اعضای خانواده به سراغم نمی‌آید. فقط برادرم ماهی یک بار به دیدنم می‌آید. کمی پول به حسابم در زندان واریز می‌کند تا لباس و چیزهای ضروری بخرم و کمکم می‌کند. در دادگاه هم قول داد و قبول کرد تعهد بدهد از من نگهداری کند.

*تکلیف دو برادری که تو را شکنجه کرده‌اند چه می‌شود؟

از آن‌ها شکایت کرده‌ام و حالا پرونده داریم. هرچند می‌گویند ثابت کردنش آن هم بعد از این همه سال خیلی سخت است؛ اما پرونده در جریان است و شاید راهی پیدا شود که من از سختی بیرون بیایم. (سلامت‌نیوز)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با نیوشا ضیغمی: دوست دارم مادر شوم

این روزها نیوشا ضیغمی را در حوزه بازیگری با فیلم «ایران‌برگر» روی پرده سینما می‌توان دید اما عمده فعالیتش را به کلینیک زیبایی خود اختصاص داده است. او امسال چهارمین سالگرد ازدواجش را جشن گرفت و از تجربه مادر شدن و شغلی که دوست دارد بچه‌اش داشته باشد می‌گوید. او همچنین در اینستاگرام صفحه‌ای دارد که از این شبکه به عنوان یک مرکز جامعه‌شناسی یاد می‌کند و یادآور می‌شود همین شبکه دلخوری‌هایی هم برایش به وجود آورده است. ضیغمی در صحبت‌هایش از فعالیتی که برایش دلچسب و مهم است (کلینیک زیبایی‌اش) نیز سخن گفته است. با نیوشا ضیغمی و دغدغه‌هایش بیشتر آشنا شوید:


خانواده برایم مهم‌تر است

روزی که ازدواج کردم همه می‌گفتند در این سن و با این موقعیت چرا می‌خواهی ازدواج کنی؟! نمی‌ترسی موقعیتت را از دست بدهی؟ در حالی که من معتقد بودم این دو بحث هیچ ربطی به هم ندارند. در ضمن چرا بازیگر باید بخش مهمی از زندگی‌اش که خانواده و مادر شدن است را از خودش بگیرد؛ از ترس اینکه شهرتش از دست برود؟
من ازدواج کردم؛ الان هم چهار سال گذشته؛ نمی‌خواهم بگویم لحظه لحظه زندگی‌ام پر از خوشحالی و شادی بود. زندگی من هم در عین اینکه پر از عشق و خوبی بوده، سختی‌های خودش را هم داشته است اما نمی‌توان از خوشی‌ها به دلیل وجود برخی سختی‌ها گذشت چون اگر بخواهم طبیعتی‌ترین چیزهای زندگی را از خودم سلب کنم، وقتی به 50 سالگی برسم، می‌بینم که نه شهرت دارم، نه شوهر و نه بچه. هیچ چیز ندارم. آن وقت من مانده‌ام و خودم و تنهایی‌ام وچروک‌های صورتم! حالا چه کار کنم؟! برای همین اگر به خودمان به عنوان انسان نگاه کنیم، زندگیمان را جوری تعریف می‌کنیم که بتوانیم با چنین شرایطی چگونه کنار بیایم.


از مادر شدن نمی‌ترسم

هیچ‌وقت از مادر شدن نمی‌ترسم. نمی‌دانم ما از چه چیز پیروی می‌کنیم. در سینمای هالیوود که اندام و فیزیک زنان نقش مهمی در مسیر بازیگری‌شان دارد، هیچ‌وقت مادر شدن را فراموش نمی‌کنند. حتی هر کدام بیش از 2 یا 3 فرزند دارند. اینکه کسی نعمت مادر شدن را از خودش بگیرد به خودش ظلم کرده است. این جزو طبیعت زندگی هر انسانی است. من هم چنین تجربه‌ای را دوست دارم و هیچ‌وقت از آن فراری نیستم.


دوست دارم بچه‌ام بازیگر شود

من این روزها مشغول اداره مرکز زیبایی‌ام هستم، مرکزی که دوستش دارم و علاقه‌مندم فعالیت‌هایم را در این زمینه گسترش دهم. فکر می‌کنم در خوشبینانه‌ترین حالت، نیوشا ضیغمی 60 ساله، 10 تا کلینیک زیبایی دارد (می‌خندد). احتمالاً آن موقع دیگر بازی نمی‌کنم و بیشتر در زمینه تولید فیلم فعالیت دارم. البته نه در زمینه کارگردانی چون فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت کارگردان شوم ولی تهیه و تولید فیلم را دوست دارم و قطعاً در آن سن پیشرفت زیادی در این زمینه کرده‌ام و حتی بازیگر جدید وارد سینما خواهم کرد. در زمینه خانوادگی هم قطعاً بچه‌ام بزرگ شده است. شاید او هم بازیگر شده باشد، چون خیلی دوست دارم بازیگر شود.


با هر کسی که پولدار، زیبا و موفق است بد هستیم

اینستاگرام شبکه اجتماعی جالبی است چراکه ما بدون هیچ واسطه و فیلتری با مخاطبانمان در ارتباطیم. حتی می‌توان گفت مکانی برای جامعه‌شناسی است چون از هر قشری و هر شهری مخاطب داریم و حرف‌هایشان را می‌شنویم ولی آنچه در صفحه خودم و همکارانم می‌بینم، این است که جامعه ما کم‌کم به سمتی پیش می‌رود که یک مقدار با همدیگر نامهربان شده‌ایم. هر کسی موفق است را می‌خواهیم سرکوب کنیم. هر کسی چیزی دارد، می‌گوییم چرا ما نداریم و بنوعی عقده‌گشایی می‌کنیم. هر کسی هر چیزی هست و هر جایگاهی دارد مطمئناً برای رسیدن به آن تلاش کرده است.

سال گذشته که طوفان عجیبی در تهران آمد، 3 نفر فوت کردند و من در صفحه‌ام به خانواده‌های این عزیزان تسلیت گفتم ولی برخی کامنت‌ها شوکه‌ام کرد. یکی نوشته بود: «بهتر است همه شماها که در تهران هستید بمیرید»! چه بلایی به سرمان آمده که چنین احساسی به همنوع خود داریم؟!


الان که به گذشته برمی‌گردم و به سال‌هایی که وارد سینما شدم نگاه می‌کنم و آن را با نسل جدید مقایسه می‌کنم، می‌بینم نصف سختی‌ای که ما کشیدیم را نسل امروز نمی‌کشد. قطعاً سختی‌های ما نسبت به نسل قبل از ما هم خیلی کمتر بود ولی در حال حاضر برخی هستند که می‌خواهند در خانه بنشینند و جایگاه‌های بالا را دودستی تقدیمشان کنند. این‌گونه نمی‌شود و متاسفانه این معضل نسل جوان جامعه ماست. می‌خواهند بدون هیچ تلاشی به همه چیز برسند و این امری محال است. ما با هر کسی که پولدار، زیبا و موفق است بد هستیم. چرا؟!


چه بلایی بر سرمان آمده است؟!

شبکه‌های اجتماعی هم معضل خودش را دارد. درباره هر عکس نظرهایی می‌دهند که نمی‌دانیم چه پاسخی به آن بدهیم. چاق باشی می‌گویند چرا چاقی؟ لاغر می‌شوی می‌گویند چرا اینقدر لاغر شده‌ای؟ با همسرت عکس می‌اندازی می‌گویند چقدر با همسرت عکس می‌گذاری، عکس تکی می‌گذاری، سریع برایت حاشیه درست می‌کنند که حتماً اختلاف دارید. در صورتی که می‌توانند به جای بحث درباره حریم شخصی آدم‌ها، انتقادهایی سازنده داشته باشند. امروز در صفحه یکی از روان‌شناسان خواندم که چقدر خوب است بیاموزیم حریم خصوصی چیست؟ لزومی ندارد بدون اینکه نظری از ما بخواهند اظهار نظر کنیم. مدتی است در حال تمرین دادن خودم هستم. به خودم می‌گویم حتی از خواهر خودم هم نباید خیلی از سوال‌ها را بپرسم چون قطعاً خودش صلاح می‌داند به من چیزی نگوید.
من آدم صبوری هستم ولی در برهه‌ای از زمان کم آوردم و صفحه‌ام را بستم در حالی که درس اول بازیگری را این می‌دانم که موظف هستم به مخاطبم جواب بدهم با هر سلیقه، نژاد، مذهب و هر کشوری اما گاهی به جایی می‌رسید که از حد و توانتان خارج است. یک لحظه احساس کردم برای چه کسی این کار را انجام می‌دهم. به همین دلیل تصمیم گرفتم دیگر نشنوم و نبینم اطرافم چه اتفاقی می‌افتد و در دنیای نادانسته‌هایم خوشحال باشم بنابراین از دنیای مجزای خداحافظی کردم؛ ولی بعد از آن دوستان و مخاطبان کم سن و سالم از من درخواست کردند به این فضا بازگردم و واقعاً دلم برایشان لرزید و احساس کردم شاید کارم خودخواهانه بوده است.
الان هم که صفحه‌ام را بروز می‌کنم، اذیت می‌شوم ولی سعی می‌کنم بگذرم. بالاخره ما هم انسانیم و دلمان از این همه نامهربانی می‌گیرد. به‌طور مثال خاطرم است سال گذشته که طوفان عجیبی در تهران آمد، 3 نفر فوت کردند و من هم در صفحه‌ام به خانواده‌های این عزیزان تسلیت گفتم ولی برخی کامنت‌ها را که می‌دیدم شوکه‌ام کرد. مثلاً یکی نوشته بود: «بهتر است همه شماها که در تهران هستید بمیرید!» چه بلایی به سرمان آمده که چنین احساسی به همنوع خود داریم؟!


حق گرفتنی است؛ نه دادنی!

متاسفانه جامعه ما به جایی رسیده که همیشه در انتظار یک اتفاق است که همه چیز برایش خوب شود. در صورتی که این خودمان هستیم که اتفاق خوب را رقم می‌زنیم. در تمام جوامع بشری آدم‌ها خودشان حقشان را می‌گیرند. تا زمانی که بنشینیم که حقمان را بدهند، هیچ کس برایمان چنین کاری نمی‌کند. نمی‌گویم در جامعه ما مشکلات وجود ندارد ولی یقیناً دلیل حدود 50 درصد از مشکلات ما به خودمان و رفتارمان برمی‌گردد. برخی خیلی راحت می‌توانند حقشان را بگیرند ولی نمی‌گیرند چون غیر از پدر و مادر تمام اتفاقات زندگی‌مان اختیاری است و می‌توانیم آینده‌ای خوب برای خودمان بسازیم ولی ما همیشه دیگران را مقصر می‌دانیم.


بحران بزرگی به نام کودکان کار

حدود 8-7 ماهی است که در انجمن حامیان کودک کار و خیابان به صورت مستمر فعالیت دارم. بچه‌های کار مساله‌ای پیچیده در جامعه کنونی ماست و بحران بزرگ اجتماعی محسوب می‌شوند. این بچه‌ها در سن کودکی و نوجوانی، با آسیب‌های زیادی روبرو هستند. آن‌ها در نهایت نسل آینده جامعه ما هستند که با تعداد بی‌شماری از بحران‌های خانوادگی و اجتماعی بزرگ می‌شوند و وارد جامعه می‌شوند. به همین دلیل فکر می‌کنم، مردم باید با این مجموعه آشنا شوند و بدانند کودک کار چیست و چرا وجود دارد.
همکاری من هم بیشتر برای شناساندن این معضل مستمر شد. تمام تلاشم این است که این انجمن را به مردم بشناسانم و هر کمکی از دستم بربیاید چه در راستای فرهنگ‌سازی و چه مالی دریغ نکنم ولی فکر می‌کنم این معضل بیشتر از اینکه به کمک مالی نیاز داشته باشد، به حمایت فرهنگی نیاز دارد تا جامعه از این موضوع آگاه شود. اگر بچه سرخورده‌ای که قرار است در آینده به یک بزهکار تبدیل شود از دوران کودکی حداقل آموزش‌هایی را ببیند، می‌تواند مهارت‌هایی را فرابگیرد و حداقل شغلی داشته باشد.
متاسفانه این کودکان نه خانواده باسوادی دارند و نه خودشان سواد دارند، به همین دلیل تشخیص خوب و بد برایشان سخت است. فقط به شکل ناخواسته، به بزهکاری کشیده می‌شوند.


چرا کلینیک؟

ایده راه‌اندازی موسسه زیبایی به 6 سال پیش برمی‌گردد. شاید دلیل علاقه‌مندی‌ام به تأسیس این موسسه، این بود که شخصاً یکی از مراجعان مراکز پوست و زیبایی بودم چون معتقدم ابزار بازیگران و افرادی که کار تصویر می‌کنند، بدن و بیان و در نهایت سلامت جسم و روان است. به نظرم پوست هر آدمی نشان‌دهنده، درون آدم است. اولین بار که به این مراکز مراجعه کردم 23 ساله بودم. آن زمان سر فیلمبرداری فیلم شوریده بودم و از آنجایی که گریم آن کار خیلی سنگین بود، گریمور فیلم مرا به این مراکز معرفی کرد و واقعاً ممنون ایشان هستم که مرا در این زمینه راهنمایی کردند چون از آن زمان آموختم باید به پوست اهمیت داد. (سمیرا جعفری/ زندگی مثبت)


ادامه مطلب ...

تکنیک‌های گفت‌وگو با شریک زندگی‌مان را بیاموزیم

به گزارش جام جم سرا ،​ تردیدی نیست زنان و مردان در بسیاری از موارد از جمله چگونه اندیشیدن، صحبت کردن و در نتیجه رفتار‌های خود با یکدیگر متفاوتند، ولی برای برقراری یک ارتباط موفق و نتیجه‌بخش باید ببینیم چگونه می‌توان با وجود تمام این تفاوت‌ها، ارتباطی به دور از تنش و جر و بحث داشت. گاهی ما برای فهماندن منظور خود ناگزیر به مکالمه با همدیگر هستیم. پس باید بتوانیم گفت‌وگوی مناسبی با یکدیگر داشته باشیم و تکنیک‌های چگونه حرف زدن را بیاموزیم.

تفاوت بین شنیده‌ها و گفته‌ها

همان‌طور که کیفش را روی مبل می‌انداخت، گفت: «مریم‌جان قبول کن حرف زدن با سعید هیچ فایده‌ای نداره... هر راهی رو بگی من امتحان کردم، ولی‌ تاثیری نداشته. باور کن گاهی حرف همدیگر را نمی‌فهمیم. این جور مواقع درمونده می‌شم و نمی‌دونم چه کار باید بکنم. انگار اصلا به حرف‌هام گوش نمی‌ده. همیشه داره کارهای خودش را می‌کنه و نظرش هم این است که من بی‌خودی غر می‌زنم! آخه به نظر تو، من اگر بخوام حرفم را بزنم یعنی این‌که دارم غر می‌زنم؟ واقعا این مردها چرا این‌قدر با ما فرق می‌کنند ؟!... ما چه جوری باید بگیم چی می‌خواییم؟»

به نظر‌ می‌رسد تفاوت‌های زنان و مردان گاهی مشکلاتی را برای آنها به وجود می‌آورد که رابطه را با مشکل مواجه می‌کند و در این میان یکی از مهم‌ترین جنبه‌ها، حرف زدن آنها با یکدیگر است.

یکی از مهم‌ترین ابزار برای برقراری ارتباط موفق، خوب گوش‌ دادن به حرف‌های یکدیگر است؛ گوش‌ دادن درست یکی از مهارت‌هایی است که اگر بخوبی با آن آشنا باشیم، تنش کمتری در ارتباط خواهیم داشت؛ زیرا ‌یکی ‌از ‌مشکلات و‌ گلایه‌های ارتباط بین همسران این است که نمی‌دانند چطور درباره موضوعات مختلف صحبت کنند که به دعوا و دلخوری منجر نشود. بسیاری از افراد برای حل این مشکل دنبال راهکار و مهارت می‌گردند که حرف زدن درست و توام با آرامش را یاد بگیرند؛ غافل از این‌که بیشتر مواقع مشکلات ما در نحوه بیان جملات است؛ یعنی اغلب‌ نحوه بیان ما باعث ناراحتی و آزار طرف مقابل می‌شود.

بنابراین ‌همان‌گونه‌که ارتباط، مهم‌ترین‌ پایه زندگی‌ است، مشاجره هم مخرب‌ترین عامل پاشیده شدن آن است. زن و شوهر با مشاجره هم عواطف و محبت‌شان را جریحه‌دار ‌کرده و هم ارتباط خود‌ را با مشکل مواجه‌ می‌کنند؛ یعنی همان‌گونه‌که برقراری ارتباط خوب باعث می‌شود که دو طرف بیشتر به هم نزدیک شوند؛ مشاجره هم آن را خراب می‌کند و آدم‌ها را از همدیگر دورتر و دورتر می‌کند. پس چه باید کرد؟

دکتر مریم نجابتیان، مشاور خانواده در این خصوص می‌گوید:‌ به جرات می‌توانیم بگوییم که شاید 10 درصد از‌ ارتباطات کلامی که بین زن و شوهر‌‌ها ‌رد و بدل می‌شود، یک ارتباط سالم است. به این دلیل که وقتی رابطه صمیمانه‌ای مانند ارتباط زناشویی به‌وجود می‌آید، مسائل و مشکلاتی نیز به‌دنبال خواهد داشت که همیشه ‌یکی از طرفین می‌خواهد مساله و مشکل خود را مطرح کند.

به این ترتیب گاهی دو طرف وارد گردابی از سوءتفاهم و بحث و دعوا می‌شوند. همین موضوع هم اغلب مانع از طرح بحث اصلی می‌شود؛ یعنی وقتی دو نفر‌ با هم بگو مگو‌ دارند، ولی ارتباط عاطفی هم با هم ندارند، به محض این‌که اختلافی پیش می‌آید، کارشان به دعوا می‌کشد، اما زن و شوهر‌ها معمولا‌ هنگام دعوا و مشاجره خیلی ساده مشکلات را به ارتباط شخصی و خصوصی خود ربط می‌دهند. مثلا ممکن است بعضی صفات‌ جزو خصوصیات شخصی یک فرد باشد، ولی‌چون هنگام دعوا به آن نقطه ضعف‌ها اشاره می‌شود، همین موضوع باعث کدورت و ناراحتی آنها از همدیگر می‌شود.

نحوه بیان متفاوت

در دعوای بین همسران معمولا خود موضوع مورد اختلاف باعث ناراحتی همسران نمی‌شود؛ بلکه اغلب نحوه بیان این نظرات است که طرف مقابل را می‌رنجاند و باعث ناراحتی‌اش‌ می‌شود. وقتی مرد از طرز صحبت کردن همسرش ناراحت می‌شود و فکر می‌کند او قصد رنجاندنش را دارد یا با صدای بلند با او صحبت می‌کند، چون قصد دارد با او دعوا کند؛ همه تلاش خود را به کار می‌برد که ثابت کند حق با اوست. بنابراین در چنین موقعیتی به احساسات طرف مقابل توجهی نمی‌کند و به این ترتیب او را می‌رنجاند؛ در صورتی که مرد نمی‌تواند احساسات او را در ک کند و خیلی اوقات حتی حق ناراحت‌شدن را به همسرش‌ نمی‌دهد. در چنین مواقعی زن هم چون احساس می‌کند همسرش او را درک نمی‌کند، واکنشی نشان می‌دهد که مرد را ناراحت می‌کند. مرد هم که علت واکنش زن را نمی‌داند، به جای این‌که لحنش را تغییر دهد؛ به تفسیر و توجیه منطقی کارهای خود ‌می‌پردازد.

در ا‌ین هنگام هر دو طرف نمی‌دانند که با این گونه حرف‌زدن‌های خود درواقع‌دارند مقدمات یک جنگ و دعوای تمام‌عیار را پایه‌ریزی می‌کنند. تصور مرد هم این است که زن قصد دعوا دارد؛ درحالی که زن هم از لحن تهاجمی همسرش آزرده خاطر می‌شود و می‌خواهد در برابر آن از خودش دفاع کند و فکر می‌کند توجیهات همسرش بی‌مورد است. به این ترتیب با شکل‌گیری بعضی سوءتفاهمات، نخستین اختلافات شکل می‌گیرند.

ریشه‌یابی اختلافات

دکتر نجابتیان می‌گوید: پژوهش‌ها نشان داده‌اند زن و شوهرها اغلب هنگام گفت‌وگو متوجه منظور همدیگر نمی‌شوند؛ به این صورت که زن‌ها معمولا از کلمات بیشتری نسبت به مردان استفاده می‌کنند، زن‌ها چیزی حدود 25 هزار کلمه و مردها 15 هزار کلمه در یک پروسه زمانی روزانه حرف می‌زنند.

مشکل اصلی هم در اینجاست که مردها این کلمات را قبل از این‌که از محل کار به خانه برگردند، استفاده کرده‌اند، در صورتی که خانم‌ها معمولا شب‌هنگام دوست دارند صحبت کنند و داستان‌های زیادی برای گفتن دارند. مثلا اگر شما از موی خانمی تعریف کنید شاید او بتواند درباره تمام جزئیات موضوع تعریف کند؛ درحالی که مردان بیشتر برای تبادل اطلاعات با یکدیگر حرف می‌زنند؛ یعنی درواقع با حرف زدن می‌خواهند واقعیات را رد و بدل بکنند و بیشتر هدفشان این است که اطلاعات همدیگر را محک بزنند.

به این ترتیب باید پذیرفت‌ میزان بالایی از این اختلافات مربوط به جنسیت افراد است، اما این باعث نمی‌شود که ما فکر کنیم چون خیلی با هم تفاوت داریم، پس نمی‌توانیم با ‌یکدیگر ارتباط خوبی داشته باشیم. برای همین هم قبل از هر چیز باید نسبت به یکدیگر شناخت پید‌ا‌ کنیم و خودمان را در بهترین‌ موقعیتی قرار دهیم که می‌توانیم ‌ارتباط خوبی داشته باشیم و این مستلزم بخشش و داشتن انعطاف در مقابل یکدیگر است.

تفاوت‌های آوایی

تفاوت آهنگ صدای زن و مرد نیز گاهی باعث توجه نداشتن آنها‌ به حرف‌های همدیگر می‌شود. آهنگ‌ صدای‌ زن‌ها اغلب متغیرتر از مردان است و زنان از تنوع و گوناگونی بیشتری در آهنگ حرف زدن‌هایشان برخوردارند. به طور کلی زن‌ها شنوندگان خوبی هستند؛ درحالی که مردان این‌گونه‌ نیستند.

دکتر نجابتیان در این‌باره می‌افزاید: «برای زن‌ها گفت و شنود و حرف زدن، وسیله‌ای برای همدلی و برقراری ارتباط عاطفی است؛ در صورتی که برای مردها گفت‌وگو بیشتر وسیله‌ای برای برقراری ارتباط و تبادل اطلاعات است.

مرد‌ها معمولا ترجیح می‌دهند با زبان بدن خود با همسرشان ارتباط برقرار کنند؛ در صورتی که زنان‌ می‌خواهند با کلامشان با همسر خود ارتباط برقرار کنند. بنابراین با توجه به این‌که مرکز گویش زن‌ها در دو نیمکره قرار دارد؛ به همین دلیل برای صحبت کردن نیز از هر دو نیمکره خود استفاده می‌کنند، درحالی که مرکز گویش مردان در نیمکره چپ قرار دارد و نسبت به مرکز گویش زنان کوچک‌تر است؛ برای همین هم هست که دختران از کودکی زودتر شروع به حرف زدن می‌کنند و پسرها دیرتر حرف می‌زنند.

زنان در برقراری ارتباط، گوش دادن و فراگیری زبان قوی‌تر از مردان عمل می‌کنند، درحالی که مردان در برقراری ارتباط ضعیف‌تر هستند. این موارد تفاوت‌هایی هستند که در نحوه ارتباط کلامی بین مرد و زن وجود دارد.

برقراری مکالمه موفق؛ گوش‌هایمان را تیز کنیم

اما باید ببینیم با توجه به همه این اختلافات چگونه می‌توانیم مکالمه خوبی د‌اشته باشیم.

دکتر نجابتیان عقیده دارد‌ یکی از مسائل مهم در این زمینه این است که توجه داشته باشیم افراد (بویژه مردان) وقتی می‌خواهند صحبت کنند انگار گوش‌هایشان را بسته‌اند و به حرف‌های طرف مقابلشان زیاد گوش نمی‌کنند! بنابراین باید دید چگونه می‌توان مردها را علاقه‌مند کرد که به حرف‌های همسرانشان خوب گوش بدهند. یکی از مهم‌ترین راه‌های آن هم این است که زن‌ها شفا‌ف و به طور مشخص و واضح حرف بزنند؛ نه در ابهام و با کنایه و داستان‌سرایی! یعنی بهترین کار این است که از ابتدا منظور و مفهوم نظر خود را بگویند.

شفاف و واضح سخن بگوییم

ما ‌باید سعی کنیم تا جایی که ممکن است واضح و شفاف صحبت کنیم؛ یعنی هر چیز‌ی را ‌می‌گوییم، به آن اشاره می‌کنیم یا قصد داریم واقعا نتیجه درستی از آن بگیریم حتما دقیق بررسی کنیم. اگر طرف مقابل ما بدرستی متوجه منظور ما نشد؛ بهتر است آن را به طور کامل و موجز توضیح بدهیم، ولی بیش از حد موضوع را مهم و کسل‌کننده جلوه ندهیم. موضوع مهم دیگر آن است که بسیاری از اوقات طرف مقابل متوجه منظور اصلی حرف‌هایی‌که ما می‌زنیم، نمی‌شود. به‌همین خاطر ما باید نقطه ابهامی باقی نگذاریم و کاملا شفاف صحبت کنیم.

به حرف‌های همدیگر توجه کنیم

گاهی افراد در خانواده‌هایی زندگی کرده‌اند که حرف‌های والدینشان برای آنها چیزی‌ جز تحقیر‌ شدن، طعنه زدن و دستور دادن به همراه نداشته است؛ بنابراین سعی می‌کنند خودشان از صحبت کردن طفره بروند و این موضوع در مردان بیشتر از زنان دیده می‌شود، اما ‌برای این‌که ما بتوانیم از این‌گونه افراد، شنونده‌های فعال و علاقه‌مندی بسازیم؛ یعنی آنها را ترغیب کنیم تا از گفت‌وگوی سالم و سازنده استقبال کنند؛ نخست باید ببینیم آنها از گفته‌های ما چه برداشتی دارند و در واقع چه می‌شنوند.

گاهی ما حرفی می‌زنیم؛ درحالی که طرف مقابل ما متوجه حرف‌های ما نمی‌شود و این نشان‌دهنده آن است که این ارتباط یکطرفه برقرار شده است. دلیل آن هم این است که بعضی افراد بویژه خانم‌ها بیش از حد درباره یک موضوع حرف می‌زنند و به اصطلاح آن را کش می‌دهند؛ در صورتی که خودشان به حرف‌های طرف مقابل گوش نمی‌کنند و توجهی به آنها ندارند.

دکتر مریم نجابتیان می‌گوید: گاهی فقط برایمان مهم است که خودمان حرفمان را بزنیم؛ بدون این‌که به دیگران توجهی داشته باشیم؛ یعنی باز هم می‌توان گفت که لحن کلام در چگونگی ارتباط موفق بسیار مهم است. مثلا وقتی زنی با زبان امری و دستوری با همسرش صحبت می‌کند؛ چیزی که آن مرد می‌شنود، این است که همسرش دارد به او دستور می‌دهد. برای همین سعی می‌کند گوش خود را بر این‌گونه حرف‌ها ببندد. در این حالت باید تاکتیک و روش خود را عوض کنیم و به نوعی شیوه حرف زدنمان را تغییر دهیم. مثلا وقتی زنی تقاضایی دارد، باید خیلی محترمانه و واضح آن را مطرح کند و مطمئن شود که همسرش چه شنیده و در واقع نوع ارتباط‌شان باید کاملا مشخص شود و همچنین با‌ید‌دید‌کجاها نقاط ابهامی برایمان باقی مانده است.

توجه به انگیزه‌های یکدیگر

توجه داشته باشیم که ما چه خودمان گوینده باشیم و چه شنونده باید تمام حرف‌هایی که بین دو طرف رد و بدل می‌شود برای هر دو کاملا واضح و شفاف باشد، تا جایی که به انگیزه‌ها و نیات همدیگر ‌توجه داشته باشیم و بدانیم که واقعا هدفمان از درخواست‌هایی که از همدیگر داریم و هر پیامی که به همدیگر می‌دهیم، چیست.

مثلا زمانی که شوهرتان فکر می‌کند شما همیشه به گونه‌ای آمرانه با او حرف می‌زنید و به این ترتیب او را آزار می‌دهید، شما نباید بسادگی از این موضوع بگذرید؛ بلکه باید ببینید پشت این کلمات چه چیزهایی پنهان شده که همسرتان را ناراحت می‌کند. یا زمانی که مردی اصلا به حرف‌های همسرش گوش نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد تلویزیون ببیند یا روزنامه بخواند، باید فهمید که پشت این‌گونه رفتارها چه چیزی نهفته است؛ آیا به این دلیل نیست که از همسرش دلخور است یا احساس نمی‌کند زنش می‌خواهد او را کنترل کند یا حرف خودش را پیش ببرد.

همین موضوع باعث می‌شود ارتباط به این صورت بشود. وقتی متوجه انگیزه‌های واقعی همدیگر شویم، کمتر هم دچار سوءتفاهم می‌شویم و بیشتر به همدیگر توجه می‌کنیم.

به تفاوت‌هایمان توجه کنیم

زن و مرد در زندگی زناشویی تفاوت‌هایی با همدیگر دارند که حتما باید از آنها آگاهی‌ داشته باشند.

مثلا یک زن یا شوهر باید بدانند با توجه به تفاوت‌هایی که دارند، می‌توانند مکمل یکدیگر باشند. به نظر نجابتیان، اگر مردها در تکلم ضعیف‌تر‌هستند وقتی با زنی ازدواج می‌کنند، درواقع می‌خواهند به نوعی خود را کامل‌تر کند و تبدیل به واحد کامل‌تری شوند. حتی گاهی این تفاوت‌ها می‌توانند جذابیت نیز داشته باشد، کمااین‌که زن و مرد قبل از این‌که زیاد از زندگی زناشویی‌شان بگذرد و رنجش‌ها و مسائلی پیش بیاید که این رابطه را مختل کند، گاهی از تفاوت‌ها استقبال می‌کنند و آنها را مثبت می‌بینند؛ در صورتی که بعد از چند سال یا چند ماه همین موضوع برایشان نقطه‌ای منفی و ضعف طرف مقابل قلمداد می‌شود. ما درواقع باید به یک موضوع بسیار مهم توجه کنیم و آن این است که در یک رابطه طولانی‌مدت؛ چیزی که باعث می‌شود مرد در لاک خود فرو برود و توجه زیادی به زنش نداشته باشد یا زن مدام غر بزند و در حال ایراد گرفتن باشد؛ درواقع این رنجش‌هایی است که بین آنها اتفاق می‌افتد، چون خیلی اوقات زن و مرد از مهارت‌های لازم برای برقراری ارتباط موفق برخوردار نبوده‌اند.

دلایل خاموشی و سرد‌ی

ولی حالا چگونه می‌شود دو نفر که در آغاز حرف‌هایی زیادی با هم داشته‌اند، بتدریج خاموش می‌شوند، کم‌کم حرف زیادی برای گفتن ندارند و رابطه آنها با سکوت توام‌ می‌شود؟!

درواقع می‌توانیم بگوییم یک رابطه زناشویی‌ درست‌ مانند مثلثی است که سه ضلع دارد؛ یکی از اضلاع آن شیفتگی یا اشتیاقی است که دو طرف به همدیگر دارند؛ یعنی ‌دوست دارند هر لحظه در کنار همدیگر باشند و با هم صحبت کنند، چون برای همدیگر جذابیت دارند. ضلع دیگر‌ آن تعهدی ‌است که دو طرف نسبت به همدیگر دارند؛ زیرا شیفتگی و جذابیت منجر به ایجاد تعهد بین دو طرف ‌می‌شود. همچنین کم‌کم ‌نسبت به مسائل و مشکلات یکدیگر بی‌تفاوت نمی‌مانند.ضلع سوم نیز صمیمیتی است که بعد از مدتی بین دو نفر ایجاد می‌شود. بنابراین یک رابطه زناشویی خوب رابطه‌ای است که سه ضلع شیفتگی، صمیمیت و تعهد‌ به یک میزان در رابطه برقرار باشد، اما گاهی هم در روابط مشکلاتی پیش می‌آید که صمیمیت یا تعهد از بین می‌رود و درواقع با از بین رفتن یا کمرنگ شدن هر کدام از اضلاع، رابطه با مشکلاتی مواجه می‌شود. بنابراین اگر ما بتوانیم به گونه‌ای رفتار کنیم که این سه بعد یا سه ضلع مهم در رابطه با مشکل مواجه نشود و همچنان این عوامل مهم پررنگ باقی بمانند، رابطه رو به سردی و خاموشی نمی‌گراید.

ولی گاهی افراد برای تامین بعضی از خواسته‌های خود، عوامل و اضلاع اصلی مثلث را نادیده می‌گیرند و نسبت به آنها بی‌توجه می‌شوند؛ همین موضوع هم باعث می‌شود که رابطه کم‌کم با مشکلاتی همراه شود. در این صورت هر کدام از طرفین، تعابیر خاصی از رابطه برای خود خواهند داشت که در بسیاری از موارد هم برداشت درستی از کارهای یکدیگر ندارند و اغلب دچار سوءتفاهم می‌شوند. به این ترتیب افراد حتی گاهی نه ‌حرفی برای گفتن با همدیگر دارند و نه اعتمادی به یکدیگر.

چه باید کرد؟

اما راهکار‌های‌ عملی برای تعدیل این‌گونه موارد و برخوردار بودن از یک گفت‌وگوی سالم و موثر و خوب این است که به این نکات مهم توجه داشته باشیم:

در صحبت کردن زیاده‌روی نکنیم، دائم از هم ایراد‌ نگیریم و انتقاد نکنیم ‌و همیشه حق را به جانب خودمان ندانیم تا طرف مقابل هم بتواند درصدد دفاع از خود برآید. ضمن این‌که مظلوم‌نمایی در رابطه نیز به نوعی گفت‌وگو را با مشکل مواجه می‌کند؛ زیر‌ا طرف مقابل نمی‌تواند متوجه منظور اصلی ما شود. بهترین کار این است که پیام و منظور خود را به طرف مقابلمان بگوییم و روی حرف خودمان هم بمانیم تا او متوجه منظور واقعی ما بشود.

گاهی بعضی افراد (بویژه خانم‌ها) اعتراض می‌کنند، و‌لی بعد از مدتی پشیمان می‌شوند؛ باید قبل از حرف زدن به نوع کلام خود فکر کنیم، پشیمانی گاهی سودی ندارد. مرز صمیمیت و بی‌احترامی به همدیگر نزدیک است و ما معمولا آن دو را اشتباه می‌گیریم و فکر می‌کنیم چون با همسر خود صمیمی هستیم، می‌توانیم هر گونه که می‌خواهیم با او صحبت کنیم؛ درحالی که این موضوع اصلا درست نیست و یکی از مهم‌ترین دلایل انجام مکالمات ناموفق است.

یکتا فراهانی - چاردیواری


ادامه مطلب ...

گفت‌وگو با همسر سیروس مقدم؛ ازدواج ما حرفه‌ای بود + عکس

گفت‌وگو با همسر سیروس مقدم؛ ازدواج ما حرفه‌ای بود + عکس

الهام غفوری همسر سیروس مقدم است. آنها حدود ۲۰ سال پیش با هم ازدواج کرده‌اند که حاصل زندگی مشترک آنها پسری به نام سهیل است که ۱۵سال را تمام کرده و وارد ۱۶ سالگی شده است.

غفوری تاکنون تهیه‌کننده سریال‌هایی چون پایتخت، تاثریا، دیوار، میکائیل و … بوده است؛ سریال‌‌هایی که مقدم آنها را کارگردانی کرده و جزو بهترین آثارش نیز هستند. غفوری روزی هزاران بار خدا را به خاطر زندگی‌ که دارد شکر می‌کند.

همسر سیروس مقدم همسر الهام غفوری بیوگرافی سیروس مقدم بیوگرافی الهام غفوری

از آشنایی‌تان با آقای مقدم بگویید و این‌‌که چگونه این آشنایی به ازدواج منجر شد؟

در سریال شیخ مفید منشی صحنه بودم. در ابتدا کارگردان کار یک نفر دیگر بود، اما بعد از مدتی کارگردانی به آقای مقدم سپرده شد. سر همین کار بود که با هم آشنا شدیم. بعد از آن هم در سریال‌هایی مانند روزهای افتخار، روزهای زندگی و… با آقای مقدم همکاری کردم و تاکنون در حدود ۴۰ فیلم و سریال در کنار هم بوده‌ایم. من از ابتدا به کار تولید علاقه‌مند بودم. با حرفه منشی صحنه شروع کردم، اما در ادامه دستیاری کارگردان، مشاور کارگردان، برنامه‌ریزی و… را تجربه کردم.علاقه‌ام از ابتدا حوزه تولید بود و هیچ‌وقت دوست نداشتم بازیگر یا کارگردان شوم. تجربه زیادی کسب کردم تا این‌که تهیه‌کننده شدم.

از زمانی‌که با آقای مقدم آشنا شدید تا ازدواجتان چقدر زمان بُرد؟

تقریبا یک سال و نیم.

پس شما هم معتقدید در ازدواج نباید عجله کرد؟

بله دقیقا! باید زمانی باشد تا آدم‌‌ها یکدیگر را بشناسند. این شناخت برای شروع زندگی مشترک لازم است. زن و مرد باید آستانه تحمل یکدیگر را محک بزنند و ببینند آیا می‌توانند با یکدیگر کنار بیایند یا نه. بخصوص در حرفه ما که کاری شبانه‌روزی است. ازدواج من و آقای مقدم حرفه‌ای بود. ما از همان ابتدا پذیرفتیم مسائل کاری را با مسائل زندگی قاطی نکنیم. به گونه‌ای برنامه‌ریزی کردیم که در زندگی مشترک با مشکل روبه‌رو نشویم.

واقعا وقتی از سرکار به خانه می‌آیید درباره کار صحبت نمی‌کنید؟

نه این‌که اصلا صحبت نکنیم، اما وظایفمان تفکیک شده است. سعی می‌کنیم این دو را با هم قاطی نکنیم.

با حجم بالای کار وقت می‌کنید کار خانه هم انجام دهید؟ وقتی مثلا تصویربرداری یک سریال حدود شش ماه طول می‌کشد؟

مگر می‌شود یک خانم کار خانه انجام ندهد! خیلی سعی کرده‌ام حرفه‌ام به زندگی خانوادگی‌ام لطمه نزند. مثلا من در همه جلسات مدرسه پسرم حضور یافته و به درسش رسیدگی می‌کنم. همه کارهایی که یک مادر باید برای فرزندش انجام بدهد را انجام می‌دهم. بعضی روزها که کارم زیاد است، روز را زودتر شروع می‌کنم تا به همه کارهایم برسم. دلیل این‌که توانسته‌ام حرفه‌ام را ادامه بدهم این است که هیچ‌وقت زندگی را فدای کار نکرده‌ام و برعکس. همیشه تلاش می‌کنم بین کار و زندگی تعادل برقرار باشد. تهیه‌کنندگی حرفه پرمشغله‌ای است و باید تمام وقت در اختیار کار باشی، اما خوشبختانه پسرم همکاری خوبی با من دارد زمانی که کارم زیاد است سعی می‌کند کارهایش را خودش انجام دهد در عوض زمانی که من کارم کم است بیشتر برایش وقت می‌گذارم.

شما از خانم‌‌هایی هستید که از همسرشان حمایت کامل می‌کنند. آقای مقدم حتی تلفن همراه ندارد و شما جوابگوی تلفن‌های او هستید! این حجم کار برایتان سخت نیست؟

آقای مقدم نه از تلفن همراه خوشش می‌آید و نه با تلفن صحبت کردن را دوست دارد. کلا از تلفن فراری است برای همین تلفن همراه ندارد، اما آدمی است که مردم زیادی با او کار دارند، چه در رابطه با کارش و چه موارد دیگر. بنابراین یک نفر باید جوابگوی آنها باشد و من این کار را انجام می‌دهم.

همسر سیروس مقدم همسر الهام غفوری بیوگرافی سیروس مقدم بیوگرافی الهام غفوری

گاهی از حجم تلفن‌ها کلافه می‌شوم، اما آقای مقدم تمایل دارد به همه تلفن‌ها جواب داده شود. هم تلفن‌هایی که از طرف اهالی مطبوعات می‌شود و هم تلفن‌هایی که مثلا از طرف آدم‌هایی می‌شود که دوست دارند در کارهای آقای مقدم بازی کنند. تلاش می‌کنم با روی خوش و صبوری به همه این تلفن‌ها پاسخ بدهم.

بین مطبوعاتی‌ها شما به خانمی مهربان و صبور معروف هستید و خب شاید این از خوش‌شانسی آقای مقدم است که همسری چون شما دارد.

(با خنده) من خوش‌شانس‌ترم. چون آقای مقدم خیلی مرد خوبی است؛ مهربان، صبور، با گذشت و… شاید اخلاق او باعث شده که من این روحیه را در طول سال‌ها پیدا کنم. این را بدون تعارف می‌گویم که او خیلی خوب است. به آدم‌ها اهمیت می‌دهد. مرا آزاد گذاشت تا هر چه را دوست دارم انتخاب کنم. هیچ‌وقت با من مخالفت نکرد و این باعث شد تا زندگی‌مان پیشرفت کند.

به من اعتماد کرد و من تلاش کردم جواب این اعتماد را درست بدهم.

البته هر مردی دوست دارد که کارهایش را به همسرش بسپارد و خودش را راحت کند!

همیشه گفته‌ام که آقای مقدم فقط کارگردانی می‌کند و بقیه کارهای زندگی به‌عهده من است. از خرید و تعمیر ماشین و تعمیرات خانه و… هر اتفاقی که در زندگی می‌افتد من باید به آن رسیدگی کنم. شرایط را طوری برایش مهیا می‌کنم که او فقط با اعصاب راحت کارگردانی کند و کارش طبق نظم پیش برود.

صحبت‌های شما که چاپ شود خیلی از مردها آرزو می‌کنند همسری مثل شما داشته باشند!

اما خیلــی از خانم‌‌ها هم از روش من خوششان نمی‌آید. اما من معتقدم که خیلی نباید بین وظایف زن و شوهری تفکیک شود. بزرگ‌ترین اتفاقی که باید بین زن و شوهر رخ دهد، اعتمادسازی است. اگر این اتفاق بیفتد خیلی از مسائل حل می‌شود. خیلی به وظیفه زن و مرد یا مردسالاری و زن سالاری اعتقاد ندارم. زندگی مشترک باید بر مبنای دوستی و اعتماد بنا شود.

برخی می‌گویند هما در سریال پایتخت خانم غفوری است. نقی معمولا زیر سایه هما زندگی می‌کند و بیشتر اوقات بیکار است، اما هما کار می‌کند.

اما آقای مقدم زیر سایه من نیست. او خیلی فعال است و برای زندگی خیلی تلاش می‌کند. بیشتر طول سال سرکار است. معمولا در یک سال دو سریال می‌سازد. اما من دوست دارم آقای مقدم در کنار پرکاری آثار موفقی هم بسازد. برای همین بهترین هزینه را برایش می‌کنم تا در زمان کار کم نداشته باشد. دوست دارم روبه جلو حرکت کند. موفقیت او باعث افتخار من و پسرم می‌شود.

همه زندگی‌‌ام تلاش کردم پا به پای او حرکت کنم. معتقدم زن نباید از مرد عقب بماند. باید با هم حرکت کنند تا تعادل زندگی برقرار بماند.

شما مصداق کامل این گفته هستید: پشت‌سر هر مرد موفق یک زن ایستاده است.

ما یاد گرفتیم در کنار کار مشترک، زندگی مشترک داشته باشیم و یاد گرفتیم که هر کدام از ما چه سهمی از شکست یا موفقیت داریم و این را به رُخ یکدیگر نمی‌کشیم. من باعث موفقیت آقای مقدم نشدم، اما دوست دارم و تلاش می‌کنم که موفق باشد.

چقدر از زندگی احساس رضایت دارید؟

روزی صد هزار بار خدا را برای زندگی که دارم شکر می‌کنم. زندگی‌‌ام را فوق‌العاده دوست دارم و از آن احساس رضایت می‌کنم.
منبع: جام جم
بیوگرافی الهام غفوری بیوگرافی سیروس مقدم همسر الهام غفوری همسر سیروس مقدم


ادامه مطلب ...