مشکلی که وجود ندارد
زمانی که مسالهای ما را دچار اضطراب و نگرانی میکند، دنبال چیزهایی میگردیم که اوضاع را بدتر میکند و بالاخره چیزی را بهانه میکنیم که اضطراب را تائید کند حتی اگر این دلیل واقعاً وجود نداشته باشد مثل راننده مضطربی که همیشه فکر میکند ماشین خراب است و به هر بهانهای ماشین را به تعمیرگاه میبرد و هر صدایی که از ماشین در میآید را دلیل خرابی آن میداند.در رابطه ناامن مرتبا از خودتان میپرسید: منظورش چه بود؟ او به چه کسی اشاره کرد؟ آیا این تهدید نبود؟ چرا وقتی گفتم یکدیگر را ببینیم او کمی مکث کرد؟ چرا او به من نمیگوید که زیبا هستم؟… پرسشهایی که میتوانند هیچ حقیقتی نداشته باشند.
چیزی که در همین ابتدا باید برای خودتان روشن کنید این است که احساس ناامنی همیشه و در همه جا، دلایل و نشانههای درست و واضحی ندارد. خیلی وقتها مشکلی در حرف و عمل طرف مقابل وجود ندارد بلکه اینها ناشی از تصورات خودتان است. بسیاری از دلایل ترس و عدم اطمینان شما ساخته ذهن خودتان است و هیچ مابه ازای بیرونیای ندارد. دفعه دیگری که احساس ناامنی به سراغتان آمد از خود بپرسید این تصورات چه هستند؟ آنها را بنویسید و با واقعیتهای موجود در رابطه خود مقایسه کنید. مشخص کنید که چه چیزهایی تصور هستند و چه چیزهایی واقعیت دارند.
دور ماندن از تله
یکی از راههای غلبه بر احساس ناامنی این است که از کنترل کردن و به دست گرفتن همه امور دست بردارید. این احساس و فکر که «رابطه من و همسرم باید همان چیزی باشد که من فکر میکنم» یک شکل کنترل و به دست گرفتن اموراست. یکی از دلایل احساس ناامنی همین مساله است. چون نمیتوانید همه چیز را کنترل کنید پس نگران میشوید.
تلاش زیاد برای دانستن اینکه همسر شما چقدر دوستتان دارد، چه قدر برایتان تلاش میکند و چقدر شما برای او مهم هستید فشار و تنشی غیرضروری و ناسالم را به رابطه وارد میکند. برای آدمی که احساس ناامنی میکند هیچ مقدار اطمینان از دوست داشتن کافی نیست. او چیز غیر ممکنی را میخواهد چون هر تلاش برای جلب اعتماد و یقین میتواند با تلاش بیشتری مقایسه شود.
برای احساس امنیت گاهی لازم است که از تلاش برای کنترل همه امور دست بردارید و چیزها را رها کنید و سعی کنید از زندگی عاشقانه تان لذت ببرید.
اتاقی برای تنفس
برای رشد یک دانه شما باید مکان، نور و آب و هوای کافی فراهم کنید. رابطه شما هم نیاز به فضایی برای نفس کشیدن دارد. اما آدمهایی که احساس ناامنی میکنند مانع ایجاد چنین فضایی میشوند. باورهایتان را نسبت به مفهوم رابطه، همسر بودن و دوست داشتن تغییر بدهید. اگر میخواهید این رابطه رشد کند اتاقی برای تنفس فراهم کنید.
ذهن خوانی موقوف
نگرانی درباره اینکه دیگران به ویژه همسرتان چه فکری میکند باعث ایجاد اضطراب و نگرانی میشود. توقع دارید او چه چیزی به شما درباره افکارش بگوید؟ اگر واقعیت را بیان کند شما از آن یک داستان و ماجرای تازه میسازید اگر سکوت کند هم همینطور. در هر صورت او در مقابل شما و احساساتتان ناتوان و لنگ است.
اگر یاد بگیرید که به حریم فکر آدمها تجاوز نکنید، به آنها احترام ویژهای گذاشتهاید. افکار آنها هر چه که میخواهد باشد، چه خوب و چه بد این چیزی نیست که شما بتوانید ان را متوقف کنید یا تغییرش بدهید. اگر قبول دارید که او میتواند حقیقت را پنهان کند و افکارش را وارونه جلوه بدهد پس این را هم میدانید که اینکار هیچ تاثیری در ایجاد امنیت ندارد. اینکه او به چه فکر میکند مهم نیست، برای آرامش رابطه و حفظ موقعیت خوب خود راههای بهتری پیدا کنید.
از مقایسه دست بردارید
یکی از دلایل احساس ناامنی، مقایسه دائمی خود با دیگران یا تجربههای گذشته است. تجربههای گذشته شما در رابطههای قبلی یا ازدواج قبلی تان، تجربههایی که از دیگران میشنوید، لزوما تعمیم پذیر نیستند. شما یا طرف مقابلتان در گذشته ممکن است در روابط اشتباهی قرار گرفته باشید. اینکه یک بار ترکتان کردهاند، مورد آزار و خشونت قرار گرفتهاید و یا احساساتتان به شکلهای مختلفی جریحه دار شده است به معنای آن نیست که در همه روابط همین نوع تجربهها را خواهید داشت.
البته تجربههای دردناک گذشته به سختی فراموش میشوند. ممکن است با هر اتفاق یا تلنگری دوباره آن ضربه قدیمی را احساس کنید، خود را مقایسه کنید و به شدت احساس ناامنی کنید. در مواردی که ترسهای شما بزرگ و تجربههایتان دردناک است برای حل مشکل باید به فکر درمانهای ویژهای باشید. به طور قطع شما به روان درمانی و مشاوره احتیاج دارید. این نوع ترسها با رفتار درمانی و تمرینهایی ویژه قابل حل و رفع هستند. تنها چیزی که باید بدانید این است که خیلی وقتها احساس ناامنی شما ناشی از رفتار طرف مقابل نیست و این یک مساله درونی یا حاصل تجربههای فردی است.
خودباوری و اعتماد به نفس راهی برای غلبه بر ترسها
برای احساس امنیت همیشه دنبال این نباشید که همسرتان کاری انجام بدهد. بدون شک او میتواند در ایجاد اطمینان بسیار موثر باشد. اما تلاشهای او تا زمانی که شما اعتماد به نفس و خودباوری نداشته باشید بیفایده خواهند بود.
ترسهایتان را بشناسید. چرا میترسید؟ چطور این اتفاق افتاده و چه میتوانید بکنید؟ علاوه بر این خوب است که روی باورهایتان کار کنید. بپذیرید که هیچ چیز در این دنیا قطعی و یقینی نیست.
زندگی همیشه دستخوش حوادث است، آدمها تغییر میکنند و شما همواره روی موجی از رخدادهای خوب یا بد سوار هستید. با این وجود این زندگی ارزشمند است و قابل پیشروی است. ترسها وجود دارند اما همه سعی میکنند با آن کنار بیایند. به همان اندازه که برای احساس ناامنی دلیل وجود دارد برای احساس امنیت و اعتماد هم دلایلی وجود دارد. شاید اگر جهت افکارتان را تغییر بدهید از زندگی و رابطه عاطفیتان بیشتر لذت ببرید.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی شفاف به نقل از روزنامه سپید، استرس و اضطراب به اندازه کافی جدی گرفته نمیشوند. افراد به راحتی گرفتار اندیشههای منفی میشوند زیرا متوجه پیامدهای بعدی آن نیستند اما حقیقت این است که این افکار دیر یا زود تمام زندگی شما را تحت تاثیر خود قرار میدهند به طوری که هنگام افسردگی دیگر شما زندانی اندیشههای خود شدهاید. برای بیشتر افراد تحمل و تعامل با اختلالات روانی درمقایسه با مشکلات جسمانی اغلب دشوارتر به نظر میرسد.
میتوان با سوالاتی ساده به وضعیت خلقوخوی خود پی ببرید. از خودتان بپرسید که آخرین باری که احساس شادی واقعی کردید چه زمانی بود؟ اگر پاسخ شما رضایتبخش نیست باید بدانید که شما تنها فردی هستید که مسئولیت زندگی خود را به عهده دارید.
1. منشاء احساسات منفی را درک کنید
برای رفع هر مشکل یا مسئلهای نیاز به این دارید که در مرحله نخست
منبع وجود آن را بشناسید. نشناختن مشکل و علل آن مانند وارد شدن به یک
مسابقه بوکس در تاریکی است که نمیتوانید رقیب خود را ببینید در این شرایط
شما فقط میتوانید به طور تصادفی ضرباتی را وارد کنید و احتمال پیروز شدن
شما بسیار کم خواهد بود. بنابراین علت اضطراب خود را بشناسید.
بسیاری از افراد با مشکلاتی روبهرو هستند که فکر می کنند به هیچ روی نمیتوانند آن را حل کنند، مانند نارضایتی شدید شغلی یا پرداخت یک وام هنگفت والدین که پرداخت آن به عهده شما افتاده یا پذیرش یک جدایی سخت. درست است که در چنین مواردی یک «دشمن مشخص» برای مقصر شناختن وجود ندارد اما این مسئله به این معنا نیست که بار منفی در این رویدادها وجود ندارد. در نتیجه آنها را شناسایی و مشخص کنید و سپس قدمهایی برای رفع آن بردارید. کار دشواری نخواهد بود اگر برای یافتن یک شغل جدید روزانه به جستوجو بپردازید و آینده شغلی خود را به تدریج تغییر دهید.
2. عادات روزمره خود را تغییر دهید
اگرچه
به شدت مدافع منطقه امن هستم (زیرا در این منطقه شما میتوانید به وضوح
فکر و احساس امنیت کنید و از احساس اضطراب رهایی یابید) اما تمام روزهای
زندگی هم نباید یکنواخت و قابل پیشبینی باشد. ما همگی برده عادات خود
هستیم اما این مسئله نباید دلیلی برای پذیرفتن زندگی به همین شکل باشد زیرا
زندگی چیزهای زیادی برای ارائه به ما دارد. شاید همه ما از ماجراجویی و
برانگیختگی لذت نبریم زیرا بسیاری از افراد برای این کار ساخته نشدهاند
اما شما میتوانید با چنین افرادی در تماس باشید و اجازه دهید روح شما
غیرقابل پیشبینی بودن و آزادی را تجربه کند. رفتارها و عادات روزمره ما از
این جهت کارآیی دارند که به زندگی ما ثبات میدهند اما لذت بردن از زندگی و
داشتن ذهنی باز همان چیزی است که به شما اجازه میدهد از زندگی لذت ببرید.
درباره خودتان بیاموزید و با استفاده از چیزهای جدید، زندگی را دوباره تجربه کنید. اینجا صحبت از کارهای محیرالعقول نیست بلکه درباره نکات سادهای همچون تجربه وعدههای غذایی جدید یا عجیبوغریب است و مسئلهای نیست که اگر این تجربهها را نپسندید. به ذهن و بدن خود گوش فرادهید وبه خودتان اجازه هید تا به ستایش امور کوچک بپردازید زیرا زندگی و زنده بودن همین است.
3. شکست، پایان نیست
افکار
منفی به شکلهای مختلفی درمیآیند و یکی از رایجترین اشکال آن،
«سرخوردگی» است. ما به شکل روزانه و به سادهترین وجه با مفهوم شکست در
زندگی روزمره خود روبهرو میشویم مانند زمانهایی که با تغییر شرایط جوی
برنامههایمان بههم میخورد. یکی از بهترین توصیههایی که به کرات در این
موارد به گوش میخورد این است که در این موارد همچنان نگرش مثبت خود را حفظ
کنید. مهم نیست که چندمین بار است که زمین می خورید چیزی که مهم است این
است که موفقیت بازتابی از این است که پس از چند بار زمین خوردن از جای خود
بلند میشوید. بنابراین شکست، انتهای راه نیست بلکه تازه آغاز فعالیت است.
در زمان غلبه بر مشکلات و افکار تیرهوتار است که ما اغلب به یک شروع
دوباره نیاز داریم. اگر بتوانیم دیدگاه بدبینانه خود را تغییر دهیم و کمی
خوشبینتر شویم، میبینیم که به تنها چیزی که احتیاج داریم یک ذره اراده
است.
4. از خودتان فردی مفید بسازید
مطمئنترین
روش برای داشتن یک احساس خوب نسبت به خودتان این است که بدانید توانا
هستید و افرادی هستند که به شما نیاز دارند. اعتماد به نفس یکی از اولین
چیزهایی است که با روی کار آمدن احساسات منفی از میان می رود و شما باید به
شدت روی میزان اعتماد به نفس خود کار کنید زیرا مطمئنا به شما احساس بهتری
میدهد. روش دیگری که میتواند حس و حال خوب را به شما بازگرداند کمک کردن
به همنوعان است. این کمک کردن شاید به معنای بودن در کنار یکی از اعضای
خانواده باشد یا شاید کمک داوطلبانه به یک موسسه خیریه یا مشابه آن. مهم
نیست چه روشی را انتخاب میکنید، مهم این است که میتوانید احساس خوب را به
خودتان بازگردانید.
بازیهایی برای تحریکِ احساس و تقویت نیروی تمرکز
بازیهای ورزشی با تکههای اسفنج
هدف
تقویت حس لامسه و بینایی؛ گسترش تجربههای اجتماعی؛ آموزش هماهنگی حرکت و توانایی واکنش.نمونههای بازی
دویِ با مانع
بچّهها در حالیکه اسفنج را در کفِ دست، روی سر یا میان پاهای خود گذاشتهاند، پس از شنیدن صدای دایره زنگی، در میانِ اتاق به عقب و جلو میدوند. با شنیدن ضربهای محکم، روی اسفنج خود مینشینند، آن را به هوا میاندازند و دوباره میگیرند، به گوشهای میدوند. آن را داخل کارتن میاندازند و خیلی کارهای دیگر.واکنش سریع
اسفنجها در اتاق روی زمین تقسیم میشوند. بچّهها پس از شنیدن صدای دایرهی زنگی، در اتاق حرکت میکنند. با شنیدن ضربهای محکم، به طرف اسفنج خود یا یک مثلث، استوانه، مکعب دیگر و... میدوند.جزیرهی نجات
بچّهها اسفنجهای خود را روی هم میگذارند و آنها را یک جزیره به حساب میآورند. پس از شنیدن صدای دایرهی زنگی، دسته جمعی در اتاق حرکت میکنند. با شنیدن ضربهای محکم، نفرات باید خود را به جزیرهی نجات برسانند.عبور خطرناک از رودخانه
دو نیمکت با فاصلهی زیادی از هم گذاشته میشوند که در حکم ساحل رودخانهاند. اسفنجها با فاصلهای کم در یک ردیف گذاشته میشوند. آنها سنگهای کف رودخانه به شمار میآیند. بچّهها با گذاشتن پای خود بر روی اسفنجها، از رودخانه عبور میکنند. در هنگامِ عبور، باید مراقب باشند تعادل خود را از دست ندهند و سعی کنند در رودخانه نیفتند.پاکی بهار
نیمکتها در وسطِ اتاق گذاشته و اسفنجها در دو طرفِ آنها تقسیم میشوند. اسفنجها شاخ و برگهایی هستند که در باغ ریختهاند. بچّهها به طور یکسان در دو طرف تقسیم میشوند. آنها باغبانهایی هستند که برگهای باغ را پاک کرده، به طرف دیگر دیوار میریزند. با یک علامت (ضربهی دایرهی زنگی) هر دو گروه برگها را با حداکثر سرعت به آن طرفِ دیوار میریزند. با شنیدن علامت مجدد، به پاک کردن بهاری خود پایان میدهند. هر گروه چه مقدار برگ در باغ خود دارد؟بستهبندی
از نفرات موجود دو گروه تشکیل و به هر گروه یک کارتون داده میشود.برج سازان
بچّهها به دو گروه تقسیم میشوند. هر گروه سعی میکند با اسفنجها برجی بسازد. اگر برج سقوط کند، آن را از نو میسازند. کلام گروه زودتر ساخت برج را تمام کرده اســت؟بازیهای پایانی
بازی بولینگ با اسفنج
اسفنجها روی هم گذاشته میشوند و با آنها ساختمانی بزرگ ساخته میشود. هر نفر میتواند با زدن توپ به ساختمان، آن را واژگون کند. چنانچه تمام اسفنجها روی زمین ریخته باشند، میتوان ساختمان جدیدی ساخت.انداختن هدف
همه اسفنجها روی یک نیمکت گذاشته میشوند و با آنها یک ساختمان ساخته میشود. حال آن را با یک توپ نابود میکنند. بازی تا زمانی ادامه مییابد که هیچ اسفنجی روی نیمکت باقی نمانده باشد.بازیهای ورزشی با تشک
هدف
تقویت رفتار حرکتی درشت، هماهنگی حرکت، حسّ کنجکاوی، بینایی و اعتماد به نفس.بازیهای پیشنهادی
تذکر: پس از آنکه، بچّهها با علایم مختلف دایره زنگی و با انجام حرکاتی خود را گرم میکنند، هر کدام میتوانند یک تشک بازی برای خود بیاورند. چنانچه روکش تشکها تک رنگ بوده و حتی از پارچههای مختلف دوخته شده باشند، آنها را میتوان برای بازیهای احساس کردنی و بازی رنگها به نحو مناسبی مورد استفاده قرار داد.بازی حرکتی آزاد
پس از آنکه هر نفر بر روی تشک بازی خود نشست؛ اندازه، استحکام و نرمی آن را حس کرد و بر روی آن احساس آرامش و اطمینان نمود، میتوان تعدادی از بازی رنگها را انجام داد.بازیِ دو «پادشاهِ تشکها»
همه کارتهای رنگی نشان داده میشوند. به محض آنکه مربی کارتها را در پشت خود مخفی کرد، بچّهها به روی تشک خود میدوند. فردی که دیرتر از بقیه به تشک خود برسد، استراحت میکند و بر روی تشک میماند. کدام یک از بچّهها آخرین نفر میماند و پادشاه تشکها میشود؟پرش از روی سنگهای رنگی
تشکها به فاصلههای متفاوت در اتاق تقسیم میشوند. بچّهها جفت پا از یک تشک به تشک بعدی میپرند.خیابان پوشیده از تشک
تشکها در کنار یکدیگر گذاشته میشوند و بچّهها به سرعت در این خیابان میدوند.کوه تشکها
بچّهها در حالیکه تشکها را روی هم انباشته میکنند، دسته جمعی کوههای بلند مختلفی میسازند. سپس باید از آنها بالا بروند و به پایین بپرند.تونل تشکها
بچّهها با تشکها و دستمالها تونلی میسازند و با خزیدن از داخل آن عبور میکنند.ساخت تصاویر با تشکها
بچّهها با تشکهای خود بارها تصاویر جدیدی میسازند. در این کار، تخیّل آنها هیچ محدودیتی نمیشناسد.ورزش ترامپولین تشکها
تشکها روی هم گذاشته میشوند. بچّهها میتوانند همانند ورزش ترامپولین، به روی آنها بپرند. در صورت نیاز، دو تشک را نیز میتوان بر روی هم قرار داد.پیشنهادهای بازی
بازیهایی رنگارنگ از کلاه جادویی
هدف
تقویت رفتار حرکتی درست (سرعت حرکت)، افزایش توانایی واکنش، مهارت عمومی، شادی و لذت از رویدادهای مشترک، تقویتِ رفتار اجتماعی، حس بینایی، شنوایی و توالی بینایی.بازی دو
ابتدا بچّهها آزادانه در اتاق حرکت میکنند. با یک علامت، مسیر حرکت و دویدن خود را تغییر میدهند یا اینکه میایستند، دراز میکشند و یا روی نیمکت میپرند.نمونههای بازی (شفاهی به دیگران گفته میشود)
ماهیگیر، ماهیگیر، عمق آب چقدر اســت؟
بچّهها در یک صف در انتهایِ اتاق ایستادهاند. یکی از آنها نقش ماهیگیر را بازی میکند و در انتهای دیگر اتاق ایستاده اســت. در وسط اتاق هم آب وجود دارد. اکنون بچّهها باید خود را به ساحلِ دیگر برسانند و صدا میزنند: «ماهیگیر، ماهیگیر عمق آب چقدر اســت»؟ ماهیگیر برای مثال جواب میدهد: «100 متر عمق دارد» بچّهها صدا میزنند: «چطور از آن رد بشویم؟» او براى نمونه جواب میدهد: «باید روی یک پا بپرید.» اکنون بچّهها و ماهیگیر شروع به پریدن میکنند. بچّهها باید سعی کنند به ساحل دیگر برسند و ماهیگیر نیز باید سعی کند یکی از آنها را بگیرد. اگر موفق شود بچهای را بگیرد، او نیز دستیار ماهیگیر میشود. سپس دو ماهیگیر به یک طرف و بچّههای دیگر به طرف دیگر اتاق میروند و بازی را از نو شروع میکنند. بازی تا زمانی ادامه مییابد که فقط یک نفر باقی بماند. فرد باقیمانده باید دوباره نقش ماهیگیر را بازی کند.کلمه جادویی
فردی که شکارچی اســت، کلمهای را میگوید. این کلمه، کلمه جادویی اســت و در عین حال علامت شروع برای شکارچی اســت تا بچّه دیگری را شکار کند. در وسط اتاق، حلقهای بزرگ یا طنابی به صورت حلقه درآمده اســت، قرار دارد. شکارچی، اتاق را ترک میکند.موش و گربه
بچّهای نقش موش و فردی دیگر نقش گربه را بازی میکند. همگی بر روی ساعتی توافق میکنند که موش باید در آن ساعت از لانهی خود خارج شود. برای مثال، ساعت 8 هر دو بچّه، اتاق را ترک میکنند. یکی از بچّهها تعیین میشود که باید ساعت تعیین شدهی قبلی را بگوید. اکنون همه بچّههای دیگر، دایرهوار میایستند.شکارچی کرم خاکی
میلههای ژیمناستیک در اتاق روی زمین قرار داده میشوند در حالیکه تعداد آنها یکی کمتر از تعداد بچّههاست. بچّهها بدون سر و صدا و پاورچین پاورچین در اتاق حرکت میکنند. آرامش حکمفرماست. با یک علامتِ آهسته (صدای زنگ) شروع به دویدن در اتاق میکنند و یک کرم خاکی (منظور میلههاست) را شکار میکنند. بچّهای که کرمی شکار نکرده باشد، میلهای را میگیرد و استراحت میکند. بازی زمانی پایان مییابد که فقط یک شکارچی کرم باقیمانده باشد.بازی پایانی: «خورشید خانم عزیز»
خورشید خانم پرتوهای خود را از دست داده اســت و به دنبال آنهاست. بچّهها در اتاق ایستادهاند و چشمهای خورشید خانم با دستمال بسته میشود. او به دنبال پرتوهایش (بچّهها) اســت. هر کدام از بچّهها (پرتوهای نور) که توسط خورشید گرفته شوند، به پشت سر خورشید میروند. آخرین پرتو برای کمک به خورشید خانم، زنگ کوچکی دریافت میکند. خورشید جستجوگر باید صدای زنگ را دنبال کند و صاحب آن را بگیرد. اگر خورشید آخرین پرتو (بچّه) را نیز پیدا کرد، همه بچّهها دایرهوار میایستند و ترانه زیر را میخوانند: (نام ترانه: همه مرغابیهای کوچک من)تذکر
در این مرحله از بازی، تمام بچّهها میتوانند با توجه به دستورالعمل، یک تاج کاغذی برای خود درست کنند.بازیهایی رنگارنگ از کیسه هندی
هدف
تقویتِ حس لامسه، بینایی، شنوایی؛ تقویتِ تجربههای اجتماعی، آمادگی برای صحبت کردن؛ تقویت رفتار حرکتی ریز و درشت؛ افزایش اعتماد به نفس.برخی افراد هستند که دائما احساس خستگی دارند و مدام حالت خواب در آن ها وجود دارد. این عارضه می تواند نشانه عدم تعادل در کارکرد تیروئید باشد. همه ما از خستگی و مشغله بیش از حد زندگی شکایت میکنیم. اغلب اوقات حق با شماست، اما از این بابت خشمگین نباشید.
حدود ۲ تا ۳ هفته شیوه زندگیتان را تغییر دهید: بیشتر بخوابید، فعالیتهای اجتماعی خود را کم کنید، غذاهای سالم و بیخطرتر بخورید، مایعات بیشتری بنوشید، مولتی ویتامین مصرف کنید و مصرف کافئین و الکل را کاهش دهید.اگر پس از این تغییرات، هنوز هم نشانههای خستگی را احساس کردید به کمک حرفهای نیاز دارید. خستگی بیش از حد میتواند از علائم یک بیماری بسیار جدی پزشکی باشد که قابل درمان اسـت.
علت خستگی
در اینجا ۷ مورد از متداولترین مشکلاتی که باید دربارهاش بدانید، آورده شده اسـت.
کم خونی
خستگی ناشی از کم خونی به دلیل کمبود گلبولهای قرمز خون اسـت، که اکسیژن را از ریهها به بافتها و سلولها میرساند، که ممکن اسـت احساس ضعف و تنگی نفس ایجاد کند. کم خونی میتواند به علت کمبود آهن یا ویتامین، از دست دادن خون، خونریزی داخلی یا یک بیماریهای مزمن از قبیل آرتریت روماتوئید،
سرطان یا نارسایی کلیه ایجاد شود. لورنس کوراش استاد کمک پزشکی آزمایشگاهی در دانشگاه کالیفرنیا، سان فرانسیسکو اینچنین توضیح میدهد: زنانی که در سنین باروری هستند، در طول دوره بارداری و شیردهی، به ویژه به کم خونی ناشی از فقر آهن، به علت از دست دادن خون در دوران قاعدگی و نیاز بدن به آهن بیشتر مبتلا میشوند.
علائم: خستگی یکی از علائم عمدهی آن اسـت. دیگر علائم شامل ضعف شدید، اختلالات در خواب، عدم تمرکز، تند شدن ضربان قلب، درد قفسه سینه و سردرد اسـت. ورزش ساده مانند بالا رفتن از پلهها و یا راه رفتن در فواصل کوتاه، میتواند سبب خستگی شود.
آزمایش: یک ارزیابی کامل برای کم خونی شامل تستهای فیزیکی و آزمایش خون مانند محاسبهی تعداد سلولهای خونی یا اندازه گیری گلبولهای قرمز خون باشد. یکی از روشهای استاندارد برای محاسبهی کم خونی تست ادرار اسـت.
بیماری تیروئید
چنانچه هورمونهای تیروئید خوب ترشح نشوند، حتی فعالیتهای روزانه هم شما را خسته خواهد کرد. غده تیروئید، حدودا اندازه گره کراوات یک مرد اسـت، که در جلوی گردن قرار دارد و هورمونهایی را ترشح میکند که سوخت و ساز بدن را کنترل میکنند. ترشح بیش از حد هورمون تیروئید (پرکاری تیروئید)،
سوخت و ساز بدن را سرعت میبخشد. هورمون تیروئید خیلی کم کار (کم کاری تیروئید)، سوخت و ساز بدن را کند میکند.
علائم: پرکاری تیروئید ابتدا موجب خستگی و ضعف عضلانی در رانها میشود که ورزشهایی از قبیل دوچرخه سواری و یا بالا رفتن از پله را مشکل میکند. علائم دیگر شامل کاهش وزن بیعلت، احساس گرمای دائم، افزایش ضربان قلب، کوتاه شدن و کاهش جریان قاعدگی و افزایش تشنگی اسـت.
پرکاری تیروئید معمولا بیشتر در زنان ۲۰ و ۳۰ ساله خود را نشان میهد، اما در زنان و مردان مسنتر هم میتواند رخ دهد. کم کاری تیروئید باعث خستگی و ناتوانی در تمرکز و درد عضلانی، حتی با فعالیت جزئی میشود. علائم دیگر عبارتند از افزایش وزن ناشی از احتباس آب، احساس سرمای دائم (حتی در آب و هوای گرمتر)،
جریان قاعدگی سنگینتر و بیشتر و یبوست. شیوع کم کاری تیروئید در زنان بالای ۵۰ سال اسـت. مک کانل میگوید، در واقع، بیشتر از ۱۰% از زنان بالای۵۰ سال مبتلا به کم کاری تیروئید خفیف هستند.
آزمایش: بیماری تیروئید را میتوان با یک آزمایش خون تشخیص داد. مک کانل میگوید: اختلالات تیروئید قابل درمان اسـت، آزمایش تیروئید باید در تمام افرادی که از خستگی و یا ضعف عضلانی شکایت دارند، انجام شود.
دیابت
هر ساله مشخص میشود که بیش از یک میلیون نفر از مردم به دیابت نوع ۲مبتلا هستند. اما بسیاری حتی ممکن اسـت از آن اطلاع نداشته باشند. قند، که گلوکز نیز نامیده میشود، سوختی اسـت که از بدن شما محافظت میکند. این بدان معناست که برای افراد مبتلا به دیابت نوع ۲ امکان استفاده و سوزاندن قند در بدن بهدرستی وجود ندارد
و همین امر باعث میشود تا قند خون بالا رود. افراد مبتلا به دیابت، اغلب با احساس خستگی و نداشتن انرژی کافی برای بدن که یکی از علائم هشداردهنده دیابت اسـت به این بیماری پی میبرند.
علائم: از یک سو خستگی و از سوی دیگر علائمی مانند تشنگی بیش از حد، تکرر ادرار، گرسنگی، کاهش وزن، تحریک پذیری، عفونتهای مخمری و تاری دید.
آزمایش: دو آزمایش عمده برای دیابت وجود دارد. آزمون قند خون ناشتا، که متداولتر اسـت، سطح قند خونِ پس از ناشتا به مدت ۸ ساعت اندازه گیری میشود. با استفاده از آزمون تحمل گلوکز خوراکی (OGTT)، دو بار خون گرفته میشود، یکبار قبل از نوشیدن شربت گلوکز، سپس ۲ ساعت بعد از نوشیدن آن.
افسردگی
احساس غم و ناراحتی زیاد، یا افسردگی یک بیماری مهم اسـت که خواب، غذا خوردن، احساس ما در مورد خودمان و دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد. بدون درمان، علائم و نشانههای افسردگی ممکن اسـت برای هفتهها، ماهها و یا حتی سالها به طول انجامد.
علائم:اکثر ما تجربهی افسردگی را با این اوصاف ذکر شده نداریم. اما معمولا، افسردگی میتواند باعث کاهش انرژی، تغییرات در الگوهای خواب و غذا خوردن، مشکلات حافظه و تمرکز و احساس ناامیدی، بی ارزشی و منفی نگری توام شود.
آزمایش: هیچ آزمایش خونی برای افسردگی وجود ندارد، اما دکتر شما ممکن اسـت با پرسیدن یک سری سوالات از شما قادر به شناسایی آن باشد. اگر شما پنج مورد یا بیشتر از این علایم زیر را برای بیش از ۲ هفته تجربه نمودید و یا اگر آنها در زندگی شما تداخل ایجاد کردهاند،
با دکتر خود یا متخصص بهداشت روانی مشورت کنید: خستگی یا از دست دادن انرژی، خواب بیش از حد کم و یا زیاد، غم، اضطراب و یا احساس پوچی، کاهش اشتها و کاهش وزن، افزایش اشتها و افزایش وزن، از دست دادن علاقه یا لذت در فعالیتهایی که زمانی به آن علاقه داشتید، بیقراری یا تحریک پذیری،
علائم فیزیکی مداوم که به درمان جواب نمیدهند مانند سردرد، درد مزمن و یا یبوست و سایر اختلالات گوارشی، اشکال در تمرکز، یادآوری، یا تصمیم گیری، احساس گناه، نا امیدی و یا عقاید بی ارزش درباره مرگ یا خودکشی.
آرتریت روماتوئید
این یک بیماری خود ایمنی اسـت که همیشه در اوایل به آسانی تشخیص داده نمیشود، اما چند سرنخ ظریف برای کشف آن وجود دارد. این بیماری زمانی اتفاق میافتد که سیستم ایمنی بدن برعلیه خودش کار میکند و به بافتهای سالم مرتبط با هم حمله میکند، در نتیجه گاهی اوقات آسیب غیر قابل جبرانی به استخوان و غضروف وارد میسازد.
علائم: بسیاری از علائم آن (مانند خستگی، کمبود انرژی، از دست دادن اشتها و درد مفاصل) با برخی بیماریهای دیگر از جمله دیگر اشکال آرتریت مانند درد مزمن و سفتی عضلات موسوم به فیبرومیالژیا و لوپوس مشترک هستند. با توجه به سخنان جان کلیپل، رئیس و مدیر عامل بنیاد آرتروز آتلانتا، خستگی ناشی از کم خونی و اختلالات تیروئید حتی در افراد مبتلا به آرتریتروماتوئید شایعتراست.
متخصصین پوست حداقل چهار معیار زیر را در تشخیص RA بررسی میکنند: خشکی صبحگاهی در داخل و اطراف مفاصل، حداقل سه حوزه مشترک با تورم بافت نرم به طور همزمان؛ مفاصل متورم در مچ دست، بند انگشت، و یا مفصل وسط انگشت؛ درگیری همزمان نقاط مشترک در هر دو طرف بدن؛ بافت تودهای زیر پوست؛ و فرسایش استخوان در مچ دست و یا مفاصل دست. تشخیص توسط اشعه ایکس صورت میپزیرد.
آزمایش: آزمایش کامل فیزیکی توسط روماتولوژیست میتواند شواهد بسیار ارزشمندی از بیماری ارائه دهد، اما یک آزمایش نیز برای تشخیص روماتوئید وجود دارد و آن پادتنهای موجود در خون اسـت. حدود ۸۰ ٪ از مردم که آزمایشRA میدهند جواب تستشان مثبت اسـت، اما باید خاطر نشان کرد که این آزمون قطعی نیست.
خستگی مزمن
این وضعیت پریشان کننده و باعث خستگی مفرط میشود که به سرعت اتفاق میافتد. افرادی که از CFS رنج میبرند، پس از انجام فعالیتهای عادی روزانه احساس خستگی شدیدی دارند و بهراحتی با فعالیتهای جزئی خسته میشوند.
علائم: علائم دیگر عبارتند از سردرد، درد عضلانی و درد مفاصل، ضعف، غدد لنفاوی دردناک، و ناتوانی در تمرکزاست. سندرم خستگی مزمن، ناشناخته میماند، چون هیچ علت شناخته شدهای برای آن وجود ندارد.
آزمایش: هیچ آزمایشی وجود ندارد. دکترتان باید قبل از تشخیص، سایر علائم مشابه، مانند لوپوس و ام اس را در نظر بگیرد.
اختناق در خواب
اگر شما هنگامی که از خواب بیدار میشوید احساس خستگی میکنید، ممکن اسـت مشکل اختلال خواب داشته باشید؛ مهم نیست که چقدر استراحت کردهاید اما باز هم احساس گیجی و خستگی دارید. اختناق در خواب یک اختلال اسـت که با وقفه کوتاهی در تنفس در طی خواب همراه میشود.
در رایجترین نوع اختناق انسدادی خواب، راه هوای تنفس فوقانی شما مسدود و یا تنفستان برای چند ثانیه کم میشود، که به نوبه خود هشدارهایی برای مغز اسـت تا شما را برای تنفس مجدد از خواب بیدار کند. شخص مبتلا به اختناق خواب ممکن اسـت در طول شب برای دهها یا حتی صدها بار دچار قطع تنفس شود.
علائم: اختناق در خواب معمولا دارای نشانههایی از قبیل خروپف اسـت و بهطور کلی با خستگی در روز بعد همراه میشود. از آنجا که اختناق در خواب میتواند منجر به بیماریهای قلبی، فشار خون بالا و سکته مغزی شود، شناسایی آن از اهمیت ویژهای برخوردار اسـت.
آزمایش: شامل یک شب اقامت در یک کلینیک خواب اسـت تا الگوی خواب شما ضبط شود و یک تست بدون درد که الگوهای خوابتان، تغییرات تنفسی و فعالیت مغز تحت نظارت قرار گیرد.
دانش > پزشکی - به گزارش ایرنا، محققان سوئدی میگویند خوابیدن طولانی مدت در روزهای تعطیل آخر هفته ریتم طبیعی بدن را بهم می زند و باعث می شود انسان به جای اینکه احساس کند استراحت بیشتری کرده اســت، خستگی بیشتری را احساس کند.
محققان موسسه کارولینسکای سوئد می گویند: این موضوع تا حدودی به دلیل بهم خوردن ریتم شبانه روزی بدن اســت بنابراین زمانیکه انسان در روزهای تعطیل دیر از خواب بیدار می شود مانند این اســت که ریتم شبانه روزی وی دچار تاخیر شده اســت و این تاخیر هوشیاری و چابکی وی را کاهش می دهد.
محققان با توصیه نسبت به اینکه باید برنامه منظم ریتم شبانه روزی بدن را ثابت نگاه داشت ،خاطر نشان کردند که این مسئله در مورد اغلب مردم صورت نمی گیرد.
'بجورن بجورواتن' محقق دانشگاه برگن در نروژ نیز با تایید ادعای این محققان می گوید: باید همه زمان خواب و بیداری خود را ثابت نگاه دارند و در شب های تعطیل آخر هفته دیر نخوابند و روزهای تعطیل دیر از خواب بیدار نشوند.
با این وجود این اولین بار نیست که خوابیدن تا دیروقت در روزهای تعطیل آخر هفته موضوع انتقاد جهان پزشکی بوده اســت.
سال گذشته مطالعه ای که در مجله Clinical Endocrinology and Metabolism منتشر شد نیز خوابیدن طولانی مدت در روزهای تعطیل آخر هفته را با افزایش خطر ابتلا به دیابت و بیماری قلبی ارتباط داد.
محققان در آن مطالعه متوجه شدند که ارتباطی میان الگوهای در حال تغییر خواب و بروز تغییرات در نتیجه آزمایش خون وجود دارد بطوریکه سطوح تری گلیسرید چربی افزایش یافت و سطح نوع 'خوب' کلسترول کاهش یافت.
5454
بنابراین در بزرگسالی به سوی بی بند و باری جنسی کشیده می شوند. آنها ممکن اسـت با شریک جنسی خود بدرفتاری کنند، همیشه در پی علایق شخصی خود باشند و از انگیزه ها و علایق شریکشان بترسند. عده ای دیگر نیز، به دلیل تجربه ترس و وحشت همراه با سوءاستفاده جنسی، برای جلوگیری از بروز مجدد آن از هر نوع محرک جنسی دوری می کنند و در بزرگسالی عملکرد جنسی یا توانایی شان برای ایجاد ارتباط صمیمی با فردی دیگر آسیب می بیند.
بریر، از نظریه پردازان مهم در زمینه سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی، معتقد اسـت که سوءاستفاده جنسی، در میان تمام انواع خشونت بین فردی، پدیده ای منحصر به فرد اسـت. (زیرا در سوءاستفاده جنسی استثمار و تهاجم با چیزی ه ممکن اسـت به گونه ای گواه بر عشق یا مراقبت باشد، مثل تماس جسمی، در آغوش گرفتن، یا تمجید کردن، آمیخته می شود. بنابراین بازمانده ممکن اسـت «احساسات دوگانه ای در مورد روابط صمیمانه به ویژه روابط جنسی پیدا کند.»
در فرایند سوءاستفاده جنسی و تلاش های مکرر کودک برای پایان دادن به این سوءاستفاده، قدرت و کنترل کودک بریدن و زندگی اش به زور از او گرفته می شود. کودک در مقابله با سوءاستفاده گر و جلوگیری از به دام افتادن دوباره «احساس ناتوانی» می کند. ترس از عواقب افشاسازی یا ضعف در متقاعد کردن بزرگسالانی که حرف او را باور ندارند احساس ناتوانی کودک را تشدید می کند. درواقع، احساس ناتوانی در کودک اغلب بی آن که سوءاستفاده گر از زور و قدرتش استفاده کند به وجود می آید، زیرا کودک تحت فشار نامحسوسی ناشی از نابرابری قدرت میان خود و سوءاستفاده گر اسـت و بعضا خود را به سوءاستفاده گر وابسته می داند.
به عبارت دیگر، وجود تهدید برای احساس ناتوانی ضروری نیست و این احساس صرفا با تصور پیامدهای افشاسازی نیز می تواند رخ دهد. مثلا کودک ممکن اسـت تصور کند اگر به دیگران بگوید، پدرش به زندان خواهد افتاد. به این ترتیب، تحریفات شناختی در ذهن کودک قالب می بندد؛ تحریفات شناختی مثل «دنیا جای امنی نیست»، «من ضعیف تر از آن هستم که بتوانم از خودم دفاع کنم»، «من همواره احتیاج دارم در کنار یک مرجع قدرت باشم»، و «من برای بقا به حضور مردان قوی و حمایت گر در اطراف خود نیاز دارم».
بدین گونه، سوءاستفاده جنسی دنیای کودک را تغییر می دهد و قصه غالب زندگی کودک را سوءاستفاده گر می نویسد؛ شخصی که قدرت و دانش را در دنیای کودک در اختیار دارد، سوءاستفاده گر با کارها و حرف هایش قصه ای برای کودک می نویسد که او در آن از هیچ حقی برخوردار نیست و در برابر اتفاقاتی که افتاده مسئول اسـت. به علاوه، خواسته سوءاستفاده گر مبنی بر پنهانی بودن موضوع باعث می شود وی بر مسند قدرت باقی بماند. در نتیجه، معمولا کودک امکان آزمون و اصلاح این قصه را پیدا نمی کند. والدین، دوستان و دیگران نیز ممکن اسـت به طور غیرعمد این قصه را برای کودک تثبیت کنند. با این قصه غالب در زندگی، کودک تا سال ها بعد همچنان در روابط و موقعیت های دیگر قربانی می شود.
زن از 12 سالگی اش روایت می کند: «علنی تهدید می کرد که می گویم تقصیر تو بوده. می گویم تو کاری کردی. چشم هایش درشت بود. اصلا وقتی نگاه می کرد انگار با چشم هایش می خوردت. می گفت اگر به مامانت بگویی، من می دانم و تو. حق نداری به کسی بگویی. خیلی حالم بد می شد. از او می ترسیدم. قدش هم بلند بود. می ترسیدم که با او تنها باشم. خیلی سعی می کردم جایی با او تنها قرار نگیرم. این موضوع سه چهار بار اتفاق افتاد و من نتوانستم به هیچ کس بگویم. بیشتر از خودم عصبانی بودم چون نمی توانستم قوی باشم، نمی توانستم از خودم دفاع کنم. باید کاری را می کردم که دوست نداشتم. همیشه دلم می خواست زودتر بزرگ شوم، قوی باشم، اجازه ندهم هیچ کس باهام کاری بکند و بهم دست بزند.»
خودم را نگاه می کردم. احساس می کردم شکل اندام تناسلی ام آنرمال اسـت. نمی دانستم نرمالش چیست، ولی فکر می کردم این یک اشکالی دارد. فکر می کردم که یک ضایعه، یک بخش اضافه ای ایجاد شده اسـت.»
در طول زمان، بازماندگان دو واکنش کاملا متفاوت نسبت به بدن نشان می دهند: عده ای به بدن خود توجه افراطی نشان می دهند و برخی دیگر بدنشان را انکار می کنند و تا آنجا که ممکن اسـت آن را نادیده می گیرند، زیرا بدن محل وقوع جرم اسـت.
«هیچ وقت دوست نداشتم سینه داشته باشم، زن باشم. سعی می کردم سینه هایم را فشار بدهم که بزرگ نشوند. همیشه لباس های مردانه می پوشیدم.»
این احساس متفاوت بودن در حوزه روان نیز رخ می دهد. کودک حس می کند چیزهایی می داند که کودکان دیگر نمی دانند و تنها بچه ای اسـت که عمل جنسی انجام داده اسـت. چیزی که احساس متفاوت بودن را تا حد زیادی در کودک ترمیم می کند حرف زدن درباره تجربه خود و آگاهی از این موضوع اسـت که این اتفاق برای دیگران هم رخ می دهد.
«بدنامی» و «احساس گناهِ» ناشی از آن یکی دیگر از آثار مخرب سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی اسـت. کودک باور دارد اتفاقی که برایش افتاده از نظر اجتماع پذیرفتنی نیست و او آدم بدی اسـت، مخصوصا اگر به دلیل وقوع سوءاستفاده جنسی سرزنش شده باشد. حتی اگر یکی از والدین کودک را آگاه کند که در آن رخداد به هیچ وجه مقصر نبوده و نباید خود را سرزنش کند، باز کودک احساس گناه می کند زیرا در این عمل شریک بوده اسـت. عوامل متعددی در وسعت احساس گناه دخیل هستند، مثل وقتی که او را زیرکانه تهدید کرده یا به او اخطار داده اند که فاش کردن موضوع به از هم پاشیدگی خانواده منجر می شود کودک احساس گناه بیشتری می کند تا زمانی که به سادگی و چرب زبانی وادار به شرکت در فعالیت جنسی شده اسـت. معمولا کودک سال هایی را که با احساس گناه سپری کرده سال های از دست رفته زندگی اش می داند. به علاوه، احساس گناه باعث می شود کودک خشم خود را نسبت به سوءاستفاده گر سرکوب و در برابر او منفعلانه برخورد کند، یا خشم خود را به دیگران انتقال دهد.
«حرصم را سر پسرها خالی می کردم. مثلا وقتی بازی می کردیم، اگر من یا دختر دیگری را اذیت می کردند، کتکشان می زدم یا کورس می گذاشتم، رویشان را کم می کردم. یا سوسک می انداختم توی لباس هایشان که بگویم هیچی نیستند، هیچ ارزشی ندارند. همیشه این کار را می کردم. از جنس مرد متنفر شده بودم. هر چه می گذشت این تنفر بیشتر می شد.»
احساس گناه باعث می شود کودک سکوت کند و نتواند تجربه اش را با کسی در میان بگذارد. بنابراین امکان این که دیگران بتوانند برای توقف سوءاستفاده جنسی کاری انجام دهند، از دست می رود. همچنین این احساس موجب می شود کودک خود را سخت گیرانه مجازات کند. زن می گوید: «حس گناه داشتم. خودم را مقصر می دانستم. پس با خودم قهر کردم، خودم را مجازات کردم. فکر می کردم باید غصه بخورم، مثلا درد بکشم یا ناراحت باشم.»
زن که در چهار سالگی مورد سوءاستفاده قرار گرفته اسـت می گوید: «الان تازه می فهمم که این همه سال نه چیزی شنیدم و نه دیدم. همه صداها را انگار چند ولوم ضعیف تر می شنیدم. آدم های دور و برم را نمی دیدم. شوهرم را نمی دیدم. این همه سال انگار توی سیاهی زندگی می کردم...».
از دیگر عواقب کمای عاطفی این اسـت که گاهی بازمانده احساس می کند زندگی نمی کند و گویی در کنار زندگی اش ایستاده اسـت. زن که در 10 سالگی سوءاستفاده جنسی را تجربه کرده می گوید: «همیشه تنهایی، حتی وقتی کنار کسی هستی و خیلی هم به دیگری حس خوبی می دهی. نه تنهایی مثبت، یک جور تنهایی ای که انگار وجود نداری. اینجا نشسته ای، ولی وجود نداری. 10درصد از وجودت اینجاست، خودت جای دیگری هستی که اصلا هپروت اسـت. آنجا هیچ جا نیست.»
گاهی این سرکوب و انکار آن قدر جدی اسـت که کودک احساس می کند مرده اسـت، و حتی اگر نخواهد دقیقا بگوید که مرده اسـت، می گوید احساس پیری می کند، با این توضیح که پیری تخفیف مردن اسـت. کودک بعد از این تجربه حس می کند ناگهان تغییری اساسی در درونش رخ می دهد؛ گذاری سریع از کودکی به پیری یا شاید مرگ.
زن می گوید: «قبلش خیلی بچه موفق و شاد و سرحالی بودم. چهارم دبستان بود که این اتفاق برایم افتاد. یک دفعه تغییر کردم. البته باز هم خیلی بچه «نامبر وانی» بودم ولی انگار دیگر آن شیطنت تمام شد؛ آرام شدم. تغییری که در محیط اجتماعی برایم اتفاق افتاد این بود؛ خیلی خیلی آرام شدن، انگار احساس کنی پیر شدی...»
گاهی نیز شدت حادثه باعث می شود خاطره آن اتفاق از حافظه کودک پاک شود و او سال ها بعد چیزی جز یکی دو تصویر رنگ و رو رفته یا چند حس گنگ به یاد نداشته باشد. در این شرایط صِرف یادآوری آن اتفاق می تواند چنان آسیب زا باشد که کودک را به ورطه «مرگِ من» بکشاند.
زنی که در شش سالگی این اتفاق برایش افتاده می گوید: «اولین بار مادرم این کار را کرد. تعریف کردنش خیلی سخت اسـت. اولین بار اسـت که می خواهم در مورش بگویم. خیلی خیلی سخت تر از آن اسـت که بشود فکرش را کرد، چون مهم ترین آدم بود، چون کسی بود که تو باید می توانستی به او اعتماد کنی، چون کسی بود که قاعدتا باید دوستت می داشت، چون اگر همه مردم دنیا از تو سوءاستفاده کنند احتمالا باید مادرت پشتت باشد. خیلی جالب اسـت که من این را فراموش کرده بودم، هیچ وقت یادم نبود، و یک دفعه به خاطرم آمد. وقتی یادم آمد دلم می خواست بمیرم.»
به علاوه، اگر هنگام افشاسازی سوءاستفاده جنسی، خانواده کودک واکنش منفی نشان دهند، مثلا کودک را سرزنش کنند یا موضوع را نادیده بگیرند، کودک بیشتر احساس می کند مورد خیانت قرار گرفته اسـت. در این حالت بازمانده به دلیل فوران احساسات منفی ترجیح می دهد از شر «من» نیز خلاص شود و این یعنی «مرگ احساسات»، که در موارد شدید به صورت اقدام به خودکشی بروز می کند. به این ترتیب، کودک با بحران دوست داشتن دیگری دست به گریبان می شود، زیرا بنای دوست داشتن دیگری اعتماد کردن اسـت؛ اعتمادی که والدین و سوءاستفاده گر آن را از بین برده اند.
کودک آرام آرام با دیگری سرد می شود، زیرا احساساتش در حال مرگ تدریجی هستند و دیگری نیز غیرقابل اعتماد و نامهربان اسـت. به تدریج کودک به دیگری پشت می کند، می کوشد دیگری را نبیند، فردیت خود را تقویت می کند و کم کم از دیگری بی نیاز می شود. در این شرایط گاه کودک به فردی خودمحور تبدیل می شود. او اشتباهات و امیال خود را، حتی اگر به دیگری آسیب بزند، به سادگی می پذیرد و به خود حق می دهد و به دنبال انتقام گرفتن از جامعه و دیگران اسـت. او، به جای ایجاد روابط متقابل صمیمانه با دیگران، با آدم ها بازی (با مفهوم برن از بازی) می کند.
بعضی اوقات بازمانده می تواند عدم حضور مامن را به فرصتی تبدیل کند و فردیت و توانمندی هایش را تقویت کند بی آن که به دیگری آسیبی بزند، او در می یابد که کسی حمایتش نمی کند و مامنی وجود ندارد. بنابراین تصمیم می گیرد خودش مامن خود یا حتی دیگری شود، یعنی از کسانی مثل خواهر یا برادر کوچک تر، والدین و غیره نیز حمایت می کند. گاهی نیز کودک، به رغم بی اعتمادی بنیادی به دیگران، ساده لوحانه به آنها اعتماد می کند و همه را به حریم شخصی خود راه می دهد و هر بار نیز به شکل های مختلف مورد سوءاستفاده دیگران قرار می گیرد، زیرا او به طور ناخودآگاه به دنبال تایید تصویری اسـت که از دیگری در ذهن خود ساخته اسـت؛ موجودی خطرناک، غیرقابل اعتماد و بی رحم.
«به یک کمای عاطفی رفتم که سال ها طول کشید، یعنی یکدفعه حس خیلی عجیبی پیدا کردم به همه آدم ها، از نزدیک ترین آنها تا بقیه. و این توی من ماند، و به نفرت و خشم و بی تفاوتی احساسی تبدبل شد. مثلا یادم اسـت مامانم آن سال ها میگرن داشت. من نه تنها ناراحت نبودم، بلکه همیشه می گفتم که چرا این نمی میرد، اعصاب ما را خُرد می کند! یعنی یک بی احساسی. در آن دوره کارهایی کردم که واقعا عجیب اسـت. بی رحم و خیلی خیلی سنگدل بودم. به دلیل نفرتی که در آن دوره داشتم هیچ کسی نبود که یک ذره احساس خوب به او داشته باشم. اصلا حسی نداشتم. نسبت به آدم ها عین سنگ بودم، از نزدیک ترینشان بگیر تا دورترین.»
«بعد از هفت هشت ماه یک روز دستم را گرفت. احساس کردم که دیگر آدم پاکی نیستم چون او دستم را گرفته و نمی توان با کس دیگری هم باشم، پس باید با او ازدواج کنم. از طرفی هم می دانستم که آن ازدواج غلط اسـت، ولی می گفتم باید بمانم، باید متعهد باشم، نباید بروم.»
آیا باید خودکشی کرد یا نه؟ آیا زنده ماندن اساسا خوب اسـت یا نه؟ چه کسی مقصر اسـت؟ آیا او در سوءاستفاده جنسی مشارکت داشته و مقصر اسـت؟ آیا گناهکار اسـت؟ آیا از نظر جسمی ناقص اسـت یا سالم؟ آیا بدنش کثیف اسـت؟ آیا او روسپی اسـت؟ آیا حق دارد با فردی سالم و پاک ازدواج کند؟ آیا حق دارد برای کسب رتبه های بالاتر اجتماعی تلاش کند یا باید منزوی شود؟ آیا باید درباره تجربه سوءاستفاده جنسی با کسی صحبت کند؟ چرا سوءاستفاده گر این کار را کرده اسـت؟ پس از سوءاستفاده جنسی، این پرسش ها کودک را رها نمی کند و او مدت زمانی بسیار طولانی یا شاید حتی تا آخر عمر از لحاظ ذهنی با سوءاستفاده گر درگیر اسـت. به شیوه های مختلف به ماجرا فکر می کند. بخش هایی از ماجرا را فراموش می کند و بخش های جدیدی به آن اضافه می کند.
به این ترتیب کسانی که مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته اند تا سال ها درگیر آثار مخرب آن خواهند بود، اما تعدادی از آنها موفق می شوند از این تجربه تلخ عبور کنند و بر آن فائق شوند. این افراد به مرور زمان درباره تجربه تلخ خود آگاهی صحیح به دست می آورند و با افزایش آگاهی درباره آن حادثه در می یابند که تنها نیستند و افراد دیگری نیز دارای تجربیاتی مشابه هستند. این آگاهی معمولا زمانی به دست می آید که فردی که این تجربه را داشته اسـت سکوت را می شکند، تجربه اش را با دیگری در میان می گذارد و او را در احساسات تلخ خود شریک می کند.
این فرد از طریق تخلیه هیجانی و به زبان آوردن تجربیات تلخ خود کم کم از احساسات منفی فاصله می گیرد و قدم اول را در «ترمیم دیگری» و احیای اعتماد به دیگری بر می دارد. او به تدریج قادر می شود از زاویه ای جدید به تجربه تلخ خود نگاه کند. این بینش تازه احساس گناه بازمانده را کاهش می دهد و به او کمک می کند آن تجربه تلخ را به عنوان قسمتی از زندگی اش بپذیرد. در نهایت، این پذیرش او را به سوی صلح و سازگاری با خود و دیگران هدایت می کند.
معمولا فرد تجربه اش را با یک دوست قابل اعتماد در میان می گذارد یا با متخصص آگاه. وقتی فرد یک بار تجربه اش را با دیگری در میان گذاشت بازتعریف ماجرا برایش راحت تر می شود و این خود بازمانده را از بن بست بیرون می آورد و به او کمک می کند تجربه اش را بهتر درک و تحلیل کند.
«شروع کردم به آدم های دیگر این اتفاق را گفتن. شروع کردم بدون ترس با دوستانم راجع به آن حرف زدن. اولش یعنی تا همین یکی دو سال پیش نمی توانستم بدون گریه آن را برای کسی تعریف کنم. ولی تعریف کردنش باعث شد یواش یواش از آن نفرت فاصله بگیرم، یک کم آن را بفهمم، آن اتفاق برایم ساده تر شود، تاثیراتش را کمی مستقیم تر ببینم. یادآوری آن اتفاق دو تاثیر مهم داشت؛ یکی این که بار سنگینش از رویم برداشته شد، چون واقعا تا بیست و چند سالگی سنگینی بار آن رویم بود و نمی دانستم چه حجم بزرگی از احساساتم را گرفته. دیگر این که نفرت و بی احساسی ام، مشخصا نفرتم از آدم ها، از بین رفت.»
یک راه دیگر برای «ترمیم احساسات» و «ترمیم دیگری» تجربه عشق و دوست داشتن اسـت. وقتی بازمانده کسی را می یابد که می تواند به او اعتماد کند و دوستش بدارد، فشار ناشی از احساس تنهایی مطلق به میزان زیادی کاهش پیدا می کند و پیش فرض غیرقابل اعتماد بودن همه افراد به چالش کشیده می شود. پس از تجربه عشق، او می تواند دنیا را به شکل دیگری نیز ببیند؛ جایی که کمتر خطرناک اسـت. به علاوه، این زمان برای بازمانده زمان بسیار مهمی اسـت زیرا او در حال کشف بخش هایی از خودش اسـت. او سال های زیادی را در کمای عاطفی به سر برده و اکنون می تواند از این کما بیرون بیاید و وارد دنیای زندگان شود. تجربه دوست داشتن دیگری به تدریج باعث می شود بازمانده با خودش و دیگری آشتی کند.
در نهایت، این افراد از طریق «کمک کردن به دیگران» می توانند درد و رنج خود را تسکین دهند. مثلا حمایت از کودکان، شرکت در تحقیقات، انتخاب حرفه ای که از طریق آن بتوان به دیگران کمک کرد، حرف زدن درباره تجربیات تلخ خود در محیط اجتماع، تشویق دیگر افراد آسیب دیده به حرف زدن، و گوش دادن به آنها همگی به بازماندگان کمک می کند بر داستان غالب زندگی شان که سوءاستفاده گر آن را نوشته اسـت فائق بیایند و داستان دیگری برای زندگی خود تعریف کنند.
درمان
در اینجا لازم اسـت از مراجعانی یاد کنم که روزهای اول آشفته و بی قرار به اتاق مشاوره و درمان پا می گذاشتند. آنها سال ها احساسات متعارضی را با خود حمل می کردند. از یک طرف، به دلیل ناتوانی از حرف زدن درباره اتفاقات وحشتناک گذشته، حتی ناتوانی در درک و فهم احساسات متناقض خود، با میل به انکار آن وقایع تلخ، احساس لال شدگی می کردند و نمی توانستند حرف بزنند، و از طرف دیگر میل شدیدی به جیغ کشیدن و فاش گفتن همه آن وقایع داشتند، آن چنان که گویی می خواستند همه ظلمی را که بر آنها وارد شده اسـت بیرون بریزند. سال ها ذهن آنها درگیر مرور حوادث تلخ گذشته بود. افکار، تصاویر یا احساسات تلخ گذشته در خواب یا بیداری به آنها هجوم می آورد، و هر چقدر تلاش می کردند آنها را از ذهن برانند یا به آنها فکر نکنند، موفق نمی شدند. آنها نه می توانستند فراموش کنند و نه آن وقایع تلخ را به زبان بیاورند.
وقتی در همان جلسه اول، با بهره گرفتن از روش «مواجهه درمانی روایی»، از آنها می خواستم همه حوادث تلخ و شیرین زندگی شان را کُل و سنگ هایی کوچک یا بزرگ در نظر بگیرند و آنها را به ترتیب زمان رخدادشان روی یک طناب- که نشان دهنده سال های عمرشان از تولد تا لحظه حاضر اسـت- بچینند، با آمیزه ای از شوق و نگرانی نگاه می کردند. بالاخره آن روز فرا رسیده بود؛ روزی که می توانستند با صدای بلند درباره آن اتفاقات تلخ حرف بزنند.
به این ترتیب، در هر جلسه درمان روی یکی از بزرگ ترین سنگ های زندگی مراجع کار می کردیم و او ترغیب می شد با جزئیات درباره آن روز تلخ حرف بزند، و در محیط امن اتاق درمان همه هیجانات منفی، احساسات بدنی و افکار و تصاویر مربوط به روز حادثه را به یاد آورد و آن روز را مثل یک فیلم بازسازی کند. هدف از این کار دو چیز بود: عادی سازی پاسخ های هیجانی از طریق رویارویی مجدد با خاطرات گذشته، و ساخت یک روایت روشن و منسجم از حادثه آسیب زا. معمولا، بعد از یک یا دو جلسه مواجهه با خاطره تلخ و بازسازی همراه با جزییات آن، هیجانات منفی مربوط به آن خاطره به شدت فروکش می کرد و مراجع می توانست روایت منسجمی از روز حادثه بسازد و شکاف های حافظه اش را با یادآوری جزییات مهم پر کند.
از طریق ساخت این روایت منسجم و تخلیه هیجانی، مراجع کم کم می توانست آن خاطرات تلخ را به عنوان بخشی از داستان زندگی اش بپذیرد، آنها را با دیگر حوادث زندگی اش تلفیق کند، معنایشان را دریابد و به سوال مهم «چرا آن اتفاق برای من رخ داد؟» پاسخ دهد.
حتی برای خودم هم این روش درمان از این نظر جالب بود که، علاوه بر پرداختن به بهبودی و شفای فرد، برای شفای جامعه و اصلاح نظم اجتماعی نیز اهمیت قائل اسـت. سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی یک مسئله و بحران اجتماعی اسـت و قربانیان معمولا به دلیل این که حرف زدن درباره این حوادث پیامدهای گسترده فرهنگی و اجتماعی در پی دارد، ترجیح می دهند سکوت کنند، اما روایت های روشن و منسجم مراجعان که در پایان درمان به دست می آید می تواند آگاهی عمومی را افزایش دهد و چشم های جامعه را باز کند و ضمن مقابله با فراموش کاری و انکار اجتماعی، موارد نقض حقوق بشر کودکان را ثبت کند تا در نهایت فرایند بهبودی فردی و اجتماعی هم زمان آغاز شود.
«پاسخ معمول به ظلم و ستم، بیرون راندن آن از هشیاری اسـت. انکار، سرکوب، و تجزیه به همان میزانی که در سطح فردی کارگر اسـت در سطح اجتماعی نیز عمل می کند. اغلب پنهان کاری بیش از حد غالب می شود، و حکایت حادثه تروماتیک نه به مثابه یک روایت شفاهی، بلکه به شکل علایم بیماری ظاهر می شود. پیش شرط های لازم برای اصلاح نظم اجتماعی و شفای فرد فرد قربانیان، یادآوری و گفتن حقیقت درباره وقایع وحشتناک اسـت.»
جِی، اِل، هرمان (1992)
برخی از والدین در درک احساسات فرزندانشان ناآگاهانه دچار اشتباهاتی می شوند که به جای درک آنان، موجب تخریب این احساسات و در نتیجه ایجاد اثرات نامطلوب در روان آنها می شوند.
وی افزود: یکی از این اشتباهات، سوال از کودک درباره بیان احساساتش اســت زیرا او هیچ دلیل و ادراکی نسبت به آن ندارد و حتی نمی داند که دقیقاً چه حسی دارد و برای مثال از فرزند خود به جای پرسیدن اینکه (تو عصبانی هستی؟) بگویید (می دانم که عصبانی هستی) تا او اطمینان یابد که از سوی شما درک خواهد شد.
ازغندی گفت: از توهین به احساسات کودک با بیان جملاتی از جمله "اشکالی ندارد"، "چیزی نشده"، "چقدر سخت می گیری"، "گریه ندارد"، "ارزش ناراحتی را ندارد" دوری کنید زیرا باعث کاهش اعتمادش نسبت به شما خواهد شد و نه تنها تسکینی برای ناراحتی کودک نیست بلکه موجب افزایش حس غم در او می شود.
وی تأکید کرد: از دیگر اشتباهاتی که معمولاً والدین در برخورد با کودک خود انجام می دهند، دروغ گفتن به او برای محافظت در برابر احساسات ناخوشایند اســت که این کار باعث بی اعتمادی وی نسبت به دنیای پیرامونش می شود و باید برای تکامل و رشد روحی، حس های مختلف را درک و مهارت کنار آمدن با آنها را بیاموزد.
این روان شناس کودک در پایان بیان کرد: هرگز نباید احساسات کودک را مسخره کرد و زمانی که او عصبانی یا ناراحت اســت برای رفع آن، تلاش برای خنداندن وی نکنید بلکه اجازه دهید تا حس خود را بروز دهد و بعد دوباره کودک را آرام کنید.
باشگاه خبرنگاران
چطور میشود با احساس تنهایی بعد از طلاق مقابله کرد؟
مطمئناً طلاق برای هیچ یک از طرفین ساده نیست اما بعد از طلاق هم زندگی ادامه دارد و باید سعی کنید در سریع ترین زمان ممکن به روال عادی زندگی خودتان برگردید.
به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ این زمان فردی که سالها با همسرش زیر یک سقف زندگی کرده است ناگهان احساس میکند بهشدت تنهاست. روابط اجتماعی گذشتهاش تا حدودی محدود میشود و اگر مشکل شایع افسردگی به سراغش بیاید، از نظر روحی و جسمی در شرایط نامناسبی قرار میگیرد. به همین دلیل روانشناسان همواره به افراد توصیه میکنند پس از طلاق خودشان را از اجتماع دور نکنند و برای غلبه بر تنهاییشان به دنبال راههای مفید و سالمی باشند. در این صورت میتوانند شرایط زندگیشان را پایدار و راههای تازهای را برای خوشحالی و خوشبختی پیدا کنند.
در ازدواج بخش عمدهای از نیازهای هر فرد تأمین میشود؛ اما وقتی فرد به هر دلیلی از این رابطه بیرون میآید و طلاق میگیرد، احساس تنهایی به سراغش میآید که طبیعی است اینگونه باشد. برخی از مشکلات هم براساس همین احساس تنهایی ایجاد میشوند؛ بهطور مثال ممکن است گروهی از افراد درگیر روابط ناسالمی شوند و برای تنظیم هیجاناتشان به روابط نامشخص و الگوهایی روی بیاورند که پیامدهای مخرب دیگری را به همراه داشته باشد. مصرف مواد مخدر و اعتیاد میتوانند از جملهٔ این پیامدها باشد. بخشی از پیچیدگیهای طلاق به احساس تنهایی مربوط میشود. اصولاً بیشتر افراد بعد از طلاق این احساس را تجربه میکنند. درواقع طلاق نوعی فقدان است و فرد باید مراحل سوگواری را طی کند. بعضی از افراد به دلیل باورها و نگرشهای خاصی که نسبت به تنهایی دارند در پذیرش آن دچار مشکل میشوند. بهتر است این افراد به این موضوع فکر کنند که طلاق تجربهای است که به رشد انسانها کمک میکند. پس باید آن را بپذیرند.
برای مقابله با تنهایی بعد از طلاق روشهای گوناگونی وجود دارد که افراد میتوانند با کمک آنها بر احساس تنهایی غلبه کنند و رفتارهای سالمتری داشته باشند. برخی از این تکنیکها شامل آموزش روشهای تحمل پریشانی یا تنهایی است. اگر افرادی که طلاق گرفتهاند طلاق را بهعنوان بخشی از تجارب زندگی بپذیرند این تنهاییها برایشان آشفتهساز نخواهند بود. یکی دیگر از روشهای مهم مقابله با تنهایی برخورداری از شبکهٔ اجتماعی سالم و مطلوب است. افراد خانواده مانند پدر، مادر، خواهر، برادر، دوستان یا سایر افراد فامیل میتوانند دراین شبکه قرار گیرند و برخی از نیازهای فرد را برآورده کنند تا کمتر درگیر تنهایی شود. بدین ترتیب فرد با کسب مهارتهای اجتماعی و استفاده از شبکهٔ ارتباطی مناسب میتواند از بند تنهایی رها شود.
مشارکت در فعالیتهای اجتماعی خلاقانه و سالم هم اقدام مفید دیگری است که میتواند حمایتهای اجتماعی و فیدبکهای مثبت و تعیینکنندهای را به همراه داشته باشد و برای غلبه بر تنهایی به افراد کمک کند. مطالعات مختلف نشان میدهد هر چقدر میزان فعالیتهای سازندهٔ افراد بعد از طلاق بیشتر باشد فرصت کمتری برای تفکر منفی و نشخوار فکری باقی میماند. بنابراین پیشنهاد میشود افراد پس از طلاق، خودشان را با کارهای لذتبخشی مشغول کنند که برایشان پاداش مثبتی به همراه دارد. انجام این قبیل کارها به افراد کمک میکند بدون درگیری با خودشان با تنهایی پس از طلاق کنار بیایند که این موضوع فیدبک اجتماعی خوبی برایشان به ارمغان میآورد.
گروهی از مطالعات نشان میدهد بسیاری از افرادی که طلاق میگیرند فاقد مهارتهای اجتماعی لازم هستند. در نتیجه این موضوع سبب جدایی آنها میشود. بعد از طلاق هم نداشتن این مهارتها به مشکلات و تنهایی آنها دامن میزند و این دور باطل همچنان ادامه پیدا میکند.
متأسفانه بیشتر خانمها و آقایان بعد از طلاق گرفتار تفکرات منفی زنجیروار میشوند که به آنها «نشخوارهای فکری» میگویند. آنها مدام از خودشان میپرسند، چرا این اتفاق پیش آمد؟ چرا برای من اتفاق افتاد؟ این افراد بارها و بارها به گذشته و اتفاقات آن فکر میکنند. در نتیجه دچار افسردگی میشوند یا احساس خستگی و بیحوصلگی به سراغشان میآید. در چنین وضعیتی برای ایجاد روابط پایدار اجتماعی انگیزهٔ لازم را ندارند که همهٔ اینها تنهایی را بیشتر میکند. بنابراین یکی از راههای مقابله با تنهایی و افسردگی بعد از طلاق این است که به این افراد یاد بدهیم چطور باید از نشخوارهای فکری دوری کنند و افکار منفی را به تعویق بیندازند. یکی از بهترین کارها برای مبارزه با نشخوارهای منفی این است که هر وقت با این افکار روبهرو شدند به خودشان بگویند «الان نمیخواهم به این موضوعات فکرکنم. بعداً فکر میکنم.» با این روش چرخهٔ فکرکردن به افکار منفی به تعویق میافتد و نشان میدهد کنترلشدنی است؛ چون برخی از افراد بر این باورند که فکرکردن به این موضوعات دست خودشان نیست و افکار منفی خودبهخود به ذهنشان هجوم میآورد، درصورتیکه اینطور نیست و نشخوارهای منفی را میتوان کنترل کرد.
بسیاری از افراد تلاش میکنند پس از طلاق گذشته را فراموش کنند؛ اما این کار شدنی نیست، چراکه نمیتوانند اتفاقات گذشته را پاک کنند. مطالعات گوناگون نشان میدهد این کار نتایج رضایتبخشی ندارد. بههرحال این گذشته وجود دارد و فراموش نمیشود، اما در این فرایند «پذیرش» مهم است. افرادی که طلاق گرفتهاند باید به خودشان بگویند، من این تصمیم را گرفتهام، طلاق انجام شده است و حالا میخواهم برای زندگی تازه آماده شوم و از زندگی لذت ببرم. تکنیکهای ذهن آگاهی به این افراد کمک میکند با آگاهی از افکار منفی و پذیرفتن وضعیت از درگیریهای ذهنی دور بمانند و مدام به خودشان نگویند من چه گناهی کرده بودم، چرا این بلا سر من آمد و… . این احساسات منفی افسردگی را تشدید میکند و سبب تنهایی بیشتر میشود.
کسب مهارتهای تفکرات مثبت نسبت به تنهایی و کسب مهارتهای مناسب برای داشتن روابط سالم از جمله کارهایی است که میتواند برای غلبه بر تنهایی بعد از طلاق مؤثر باشد. درواقع فرد میتواند به طلاق بهعنوان فرصتی برای خودشناسی و یافتن جنبههای خوب و مثبت خودش نگاه کند. بهتر است در کارهای سازندهای شرکت کند که احساس خوبی را در او ایجاد میکنند. هر چند در اوایل طلاق، ممکن است این کارها کمی دشوار باشند، بههرحال افراد باید این برنامهها را به زندگیشان راه دهند. یکی از پیامدهای معمول بعد از طلاق افسردگی است که داشتن چنین تفکراتی به کاهش احتمال بروز افسردگی کمک میکند.
گاهی اوقات پیش میآید که برخی از افراد بلافاصله بعد از طلاق به دنبال یافتن روابط تازه هستند یا خیلی زود به ازدواج مجدد فکر میکنند. این موضوع یکی از مسائل حادی است که شاید بعد از طلاق پیش بیاید. بهعبارتدیگر هنوز جوهر طلاق خشک نشده، فرد طلاقگرفته به دنبال یافتن شریک زندگی دیگری است. این کار نوعی فرار است و بهطور معمول همان مشکلاتی که در روابط قبلی وجود داشتهاند، باز هم تکرار میشوند.
واقعیت این است که طلاق نوعی سوگ است و افراد پس از طلاق باید مانند سوگواری مراحلی را پشت سر بگذارند. متأسفانه میبینیم برخی از افراد هنوز از رابطهٔ قبلی فارغ نشده، در فکر شروع رابطهٔ تازهای هستند. درواقع سیستم روانی باید پروندهٔ قبلی را ببندد و این کار زمان میخواهد. حداقل شش تا هفتماه طول میکشد تا این روند طی و پرونده بسته شود. در این مدت فرد به گذشته فکر میکند؛ اما در نهایت به انطباق میرسد. تا وقتی به این مرحله نرسیده است اگر رابطهٔ تازهای را شروع کند، دچار مشکل میشود. البته این موضوع به نوع طلاق هم بستگی دارد؛ اما بهشدت توصیه میشود فرد به خودش فرصت بدهد تا تنهایی را لمس کند و با زندگی نجنگد. باید به انطباق نسبی برسد و وقتی احساس کرد آمادگی دارد، روابط تازهای را شروع و به ازدواج مجدد فکر کند.
تاریخ انتشار : یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۵۰
گاهی اوقات شما برای مهار کردن دردهای گرسنگی، فقط به کمی میان وعده نیاز دارید. اگر قصد دارید میان وعده بخورید، باید یک میان وعده خوب انتخاب کنید. یک سیب، مقداری کرفس یا چند انگور بخورید.
اگر سعی دارید وزن کم کنید، گرسنگی می تواند بلای جانتان باشد.چگونه انتظار دارید یک سبک زندگی سالم داشته باشید، وقتی دائما هوس هله هوله می کنید؟ گرسنگی، روش بدن ما برای گفتن آن است که زمان غذا خوردن می باشد اما این احتمال وجود دارد که شما آن سیگنال را بد تعبیر کنید و کارهایی انجام دهید که فقط شما را گرسنه تر خواهند کرد. برخی از کارهایی که باید برای دستیابی به حس سیری بیشتر در طول روز انجام دهید را بیان می کنیم:
آیا شما مقدار آب توصیه شده روزانه تان را مصرف می کنید؟ اگر نه، احتمال زیادی دارد که شما دچار کم آبی باشید، حتی اگر متوجه اثرات ظریف آن نشوید. کم آبی خفیف باعث خستگی، ضعف و گرسنگی می شود. بنابراین وقتی در تمام طول روز احساس گرسنگی می کنید، ممکن است آن فقط بدن تان باشد که علامت می فرستد به آب نیاز دارد. عادت کنید که در طول روز جرعه جرعه آب بنوشید حتی وقتی تشنه نیستید.
گاهی اوقات شما برای مهار کردن آن دردهای گرسنگی، فقط به کمی میان وعده نیاز دارید. اگر قصد دارید میان وعده بخورید، باید یک میان وعده خوب انتخاب کنید. به جای رفتن به سراغ دستگاه فروش خودکار و گرفتن یک بسته هله هوله فرآوری شده و پرکالری که شما را سیر نمی کند، مواد غذایی کامل را انتخاب کنید. یک سیب، مقداری کرفس یا چند انگور بخورید. در حالی که ممکن است آن احساس رضایت فوری که از خوردن یک چیپس سیب زمینی تجربه می کنید را دریافت نکنید اما کربوهیدرات های خوب در این مواد غذایی کامل به شما حس سیری بادوام تری می دهند.
اگر میان وعده ها از گرسنگی تان نکاستند و شما همچنان احساس دل ضعفه می کنید، ممکن است لازم باشد یک قدم به عقب بروید و نگاهی به رژیم غذایی کلی تان بیندازید. آیا غذاهایی می خورید که شما را سیر نگه می دارند یا وقت هایی که لزومی ندارد، غذاهای سریع تر و راحت تر می خورید؟ مانند میان وعده هایتان، به جای تکیه کردن بر وعده های غذایی آسان تر که ممکن است در دراز مدت چندان سیرکننده نباشند، به وعده های غذایی که از مواد غذایی کامل و واقعی تشکیل شده اند، پایبند باشید.
این فقط مواد غذایی که می خورید نیست که شما را سیر یا گرسنه نگه می دارد. سلامت، یک معادله کامل بدن است و همچنین باید در نظر داشته باشید که سبک زندگی تان چقدر فعال است. در حالی که یک سبک زندگی فعال تر ممکن است به متابولیسم بالاتر (یعنی اشتهای بیشتر) منجر شود، اما شما کالری نیز خواهید سوزاند یعنی می توانید از عهده خوردن بیشتر در هر روز برآیید. به علاوه هر چه زمان بیشتری فعال باشید، زمان کمتری را صرف فکر کردن به این می کنید که آیا باید بلند شوید و به سراغ خوردن میان وعده بروید یا نه!
اغلب اوقات، ما تنها به خاطر بی حوصلگی غذا می خوریم. ذهن مان به ما حقه می زند و ما تصمیم می گیریم که با تجربه کردن یک طعم جالب، یکنواختی را از بین ببریم. هنگامی که گرسنگی به سراغتان می آید، بهتر است از خودتان بپرسید که آیا گرسنه هستید یا فقط بی حوصله اید! یا با مشغول نگه داشتن خودتان، بی خیال پرسیدن این سوال از خودتان شوید، اگر کارتان شما را بی حوصله کرده، یک بازی ترتیب دهید و ببینید که چه تعدادی کار را می توانید تمام کنید.
اگر در هنگام هوس کردن هله هوله ها در خانه هستید، از این فرصت برای تمیز کردن اتاق خواب تان استفاده کنید. هر چند شاید لازم باشد از آشپزخانه اجتناب کنید!
مرجع : وبسایت تناسب اندام