مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

یک مسافرخوش شانس از پرواز جامانده بود

جام جم سرا:جلسه مدیریت بحران استان تهران به ریاست حسن کریمی معاون عمرانی سید مجید حسینی راهور تهران ،رضا بستو معاون عملیات پلیس، علی میزبان رییس مرکز بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران ،محسن سمیعی مدیر کل امنیتی استاندار تهران ،مسلم عادلی رییس دبیر خانه شورای تامین استان تهران ،شاهین فتحی معاون هلال احمر تهران و رحمان بهمن زاده مشاور شبکه 5 تهران ،غلام حسین ارام معاون امور فنی و عمرانی فرماندار تهران ،جعفر میعاد فر معاون اجرایی اورژانس کشور ،حسن نوری رییس اورژانس پیش بیمارستانی و ستایشی معاون قضایی دادگستری تهران ،دکتر نازپرور رییس پزشک قانونی استان تهران برگزار شد .

در این جلسه هر یک از اعضا آخرین اقدامات انجام شده مربوط سانحه هوا پیمایی را اعلام کردند . بر اساس این گزارش هم اکنون شهردار تهران و استاندار تهران و مدیر کل بحران استان تهران در محل حادثه مستقر هستند.

در این پرواز 41 مسافر داشته که یکی از مسافران به پرواز نمی رسد ،34 مسافر بزرگسال ،3 کودک و 3 نوزاد همراه با دو خلبان به نام های کاپیتان ایزد پناه و برقعیان به همراه 2 مهمان دار و 2 فنی تمام مسافران و خدمه پرواز تشکیل است .

پزشکی قانونی اعلام کرد تاکنون اجساد 37 مسافر را تحویل گرفته ایم تا هویت انها شناسایی شود .3آمبولانس از پزشکی قانونی و 10 آمبولانس از بهشت زهرا دستور بازپرس هستند اجساد به کهریزک منتقل کند .اورژانس کشور و تهران هم در این جلسه اعلام کردند در کل 9 مصدوم به دو بیمارستان امام و پیامبران منتقل شدند .

یک مصدوم جان خود را از دست داد و حال دو مصدوم دیگر نیز وخیم است .

از تعداد 8 مصدوم باقی مانده 4 نفر زن و 4 نفر مرد هستند .5امبولانس اورژانس و یک بالگرد در محل مستفر هستند و 3 مصدوم با بالگرد منتقل شدند . (مهر)


ادامه مطلب ...

فرزند خلبان «ایران ۱۴۰»: این هواپیما مثل موم در دست پدرم بود

جام‌جم‌سرا: وی در طول دوران جنگ بارها پرواز کرده و با وجود حوادثی که برای هواپیمایش اتفاق افتاده توانسته بود آن را به سلامت به زمین بنشاند. ایزدپناهی رتبه استاد خلبان داشت و خلبان تست بود که این رتبه هم‌پای مدرک دکتراست.

شاید به همین دلیل بود که امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد چیت‌فروش» مشاور فرمانده نیروی هوایی ارتش در مراسم تشییع پیکر او گفت: همه اقشار در نیروی هوایی ایزدپناهی را قبول داشتند. گفت‌وگوی ما با پسر خلبان ایزدپناهی را بخوانید:

خلبان ایزد‌پناهی بر اساس گفته‌های کارشناسان در لحظات آخر سقوط مانع برخورد هواپیما با ساختمان‌ها شد، در این‌باره چیزی شنیده‌اید؟
پدر همیشه به فکر مردم بود او هشت‌سال برای دفاع از کشور و مردمش جنگید و وقتی شنیدم او با مهارتی که داشته هواپیمای در حال سقوط را کنترل کرده تا روی منطقه مسکونی سقوط نکند اصلا تعجب نکردم شاید برای دیگران تعجب‌آور باشد اما برای اعضای خانواده‌اش که تفکرات او را در مورد مردم می‌دانستند اصلا تعجب‌آور نبود.

پدرتان در دوران جنگ هم حادثه‌ای را تجربه کرده بود؟
پدرم خلبان هواپیمای جنگی بود و در ارتش خدمت می‌کرد. در طول سال‌های جنگ بارها در عملیات‌ها شرکت کرده‌ بود و همیشه هم‌رزمانش می‌گفتند چطور هواپیمای آسیب‌دیده را با مهارت زمین می‌نشاند. همیشه در مواقع خطر سعی می‌کرد طوری هواپیما را هدایت کند که تا حد ممکن به کسی آسیبی وارد نشود. پدرم در چند عملیات مهم شرکت کرده‌ بود و افتخارات زیادی داشت اما هیچ‌وقت دوست نداشت درباره کارهایی که کرده صحبت کند و می‌گفت من از میهنم دفاع کردم و این وظیفه هر ایرانی است. او در خلبانی مهارت بسیار زیادی داشت، کسی که بتواند جنگنده اف‌پنج را در حالی که با ضدهوایی‌ عراقی‌ها آسیب شدید دیده بارها و بارها به سلامت بنشاند قطعا مهارت زیادی دارد.

پدرتان از چه زمانی خلبانی هواپیماهای مسافربری را برعهده گرفت؟
خلبان ایزد‌پناه بعد از بازنشستگی از ارتش همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داد. پدرم عاشق پرواز و مردم بود بارها از او خواستیم دیگر کار را کنار بگذارد و بیشتر برای خانواده وقت بگذارد اما می‌گفت وقتی می‌توانم در قسمتی دیگر به کشورم خدمت کنم چرا نباید این کار را بکنم. همیشه دیگران را به خودش ترجیح می‌داد حتی زمانی که مشکلی ایجاد می‌شد به‌جای اینکه به فکر خودش باشد اول به دیگران فکر می‌کرد او یک وطن‌پرست واقعی بود و همیشه سعی می‌کرد بدون حاشیه سرباز کشورش باشد.

ظاهرا خواهر شما در آخرین پرواز پدرتان قبل از سقوط همراه او بود در این‌باره توضیح می‌دهید؟
بله درست است. خواهرم و شوهرش صبح روز حادثه در تهران کاری داشتند و می‌خواستند با هواپیما به تهران بیایند پدرم گفت خودش هم پرواز دارد. دو بلیت برای آنها تهیه کرد تا با هم به تهران بیایند وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدند خواهرم منتظر مانده ‌بود تا با پدر خداحافظی کند و بعد برود اما پدرم برای بدرقه مسافران ایستاده‌ و بعد هم به خواهرم گفته ‌بود باید با مسافران خداحافظی کند و او را راهی کرده‌ بود.

در آخرین لحظه وقتی که متوجه شده دیگر سقوط هواپیما قطعی شده‌ است طوری هواپیما را هدایت کرد که در منطقه مسکونی سقوط نکند و به مردم کمتری آسیب برساند. اطمینان دارم اگر راهی بود که خودش را فدا کند اما مسافران نجات پیدا کنند حتما این کار را می‌کرد

چه زمانی در جریان سقوط هواپیما قرار گرفتید؟
یکی از دوستان از فرودگاه با ما تماس گرفت و سراغ پدر را گرفت از سقوط چیزی نگفت اما سوالاتی پرسید که ما مشکوک شدیم می‌خواست بداند پدرمان با چه هواپیمایی و کی پرواز کرده‌ است وقتی این طوری صحبت کرد شک کردم. بعد خودمان پیگیر شدیم و چند جا تلفن زدیم و متوجه شدیم در تهران هواپیمای پدر سقوط کرده‌ است. خواهرم آن زمان در فرودگاه بود اما با خبر نشده‌ بود تا اینکه ما تماس گرفتیم و موضوع را به او گفتیم.

چه مدتی بود که پدرتان با این نوع هواپیما پرواز می‌کرد؟
مدت زیادی بود. این هواپیما مثل موم در دستش بود او تسلط زیادی روی هواپیما داشت و به همین خاطر هم در آخرین لحظه وقتی که متوجه شده دیگر سقوط هواپیما قطعی شده‌ است طوری هواپیما را هدایت کرد که در منطقه مسکونی سقوط نکند و به مردم کمتری آسیب برساند. اطمینان دارم اگر راهی بود که خودش را فدا کند اما مسافران نجات پیدا کنند حتما این کار را می‌کرد. پدرم عاشق زندگی و مردم بود. ما دو خواهر و دو برادر هستیم؛ هیچ‌وقت با ما بدرفتاری نکرد و هیچ خاطره تلخی از او نداریم. در این مدت که پدرم را از دست دادم گاهی با خودم می‌گویم ای‌کاش یک‌بار سرم داد می‌زد ای‌کاش یک‌بار با من بدرفتاری می‌کرد تا به خودم می‌گفتم یک خاطره بد هم از پدرت داری اما او هیچ‌چیز جز مهر پدری و عشق به ما نداد. یادگاری‌ای که ما از پدرمان داریم و به او احساس دین می‌کنیم این است که راه او را در خدمت و مهربانی با مردم ادامه دهیم و همان‌قدر که او در برابر خدماتی که برای کشور و مردم می‌کرد بی‌توقع بود، بی‌توقع باشیم. پدرم شاگردان زیادی داشت در این مدت آنها به دیدار ما آمدند و هیچ‌کدام حتی یک خاطره بد هم از پدر نداشتند و در مورد مهارت‌های پدر در آموزش می‌گفتند. او عاشق پرواز بود و در پرواز هم رفت. (شرق)


ادامه مطلب ...

ناصر محمدخانی: نمی‌خواهم از زنم تعریف کنم اما او تک بود

جام‌جم‌سرا: خبرگزاری ایسنا با او مصاحبه‌ای انجام داده که اگرچه بیشتر در حوزه ورزش است اما جام جم سرا بخشهای مربوط به زندگی خانوادگی او را البته با اندک نگاهی به سوال و جوابهای ورزشی این مصاحبه که جنبه عامتری دارند، انتخاب کرده و برای اطلاعتان در ادامه منتشر می‌کند:

***

سکانس‌های اصلی زندگی‌ ناصر محمدخانی تنها در فوتبال خلاصه نمی‌شود، زندگی او برای مردم با دو سناریوی متفاوت بر روی پرده رفته است. مردی ۵۷ ساله که زندگی فوتبالی و خصوصی‌اش تیتر رسانه‌ها بود. هربار در این سال‌ها نام‌اش را شنیدم دیالوگ تکراری پرهیز از قضاوت زندگی شخصی‌اش را با خود برقرار کردم، بار‌ها و بار‌ها به خود گفتم که هیچ‌کس حق قضاوت کردن زندگی شخصی دیگران را ندارد تا به همین امید لحظاتی را که او با جادوی جذابیت فوتبال ثبت کرده هرگز محو نشود، بازیکنی که پا به توپ بودن‌هایش به قهقرای ذهن مخاطبان رفت و تحت تاثیر تصمیمی قرار گرفت که کاملا شخصی بود.

باد تندی که در ورزشگاه طالقانی شهر ری می‌وزید، موهای لختش را تکان می‌داد، ‌ فرار‌های تند و تیزش را به خاطر می‌آوردم،‌‌ همان زمانی که دویدن‌ها، سرعت و تکنیک خیره کننده‌اش با توپ مو‌هایش را به دست پریشانی می‌داد، به یاد می‌آورم قطعه فیلم‌هایی را که تنها یادگار فوتبالی‌اش برای نسل جوانی است ‌که با او فقط خاطره غیر فوتبالی و حاشیه‌ای دارند!

ساعت به ۱۳:۳۰ نزدیک می‌شود، ‌ هوا به شدت گرم است، گویا تیم‌های بانوان در سالن ورزشگاه مسابقه دارند و نمی‌توانیم به اتاقی که توسط خود آقا ناصر برای مصاحبه در نظر گرفته شده برویم، ورود آقایان ممنوع است! تا ساعت ۱۶ هم مسابقات تمام نمی‌شود، ترجیح می‌دهیم که بر روی نیمکت ذخیره چمن مصنوعی ورزشگاه برویم و درحالی که یکی از تیم‌های امید شهر ری تمرین دارند گفت‌و‌گوی خود را با ناصر محمدخانی آغاز کنیم.

***

آقای محمدخانی سوال اولمان را خیلی ساده می‌پرسیم، چرا فوتبال؟

من از بچگی به فوتبال علاقه داشتم، از‌‌ همان زمان که مدرسه می‌رفتم، معلمی داشتیم که سه، چهار درس را همزمان تدریس می‌کرد از ورزش گرفته تا دروس فارسی، عربی و... علاقه من از‌‌ همان دوره دبستان آغاز شد. معلم ورزشی که داشتیم، آقای اسلامی، به من گفتند که در تو چیزی می‌بینم که روزی فوتبالیست خوبی می‌شوی. فوتبالت را ادامه بده ولی به شرطی که از درست عقب نمانی. درسم هم خوب بود. در آن زمان ما در مدرسه مسابقات بین‌ کلاسی برگزار می‌کردیم. من آن زمان ۸ یا ۹ ساله بودم که همگی می‌گفتند چقدر فوتبالت خوب است.

من زمانی ناصر محمدخانی شدم که روزنامه‌ «کیهان ورزشی» یک عکس رنگی تمام صفحه از من انداخت. نوشته بود که بازیکن دیگری رو می‌شود. از آنجا کم‌کم همه چیز شکل گرفت

مبلغ اولین قراردادتان چقدر بود؟

۳۰ هزار تومان به من دادند و بعدا هم ۱۰ هزار تومان دادند که در مجموع ۴۰ هزار تومان شد و این اولین قرارداد حرفه‌ای بود که در سال ۵۵ منعقد کردم.

چهل هزار تومانتان را چه کردید؟

مربی قبلی‌ام آقای فرزامی گفت که این پول حیف است، آن را خرج می‌کنی. پول‌ات را به من بده تا برایت سرمایه‌گذاری کنم. دو سال پولم دستش بود. بعد هم آمد و گفت قرعه‌کشی کرده‌اند و اسم‌ات در نیامده. حالا خدا می‌داند چه شد. اما به هر حال دو سال پول من دست ایشان بود و بعد از آن دو سال پولم را گرفتم و خرج کردم.

درس هم می‌خواندید یا فقط فوتبال بازی می‌کردید؟

بله! درسم را هم می‌خواندم. آن زمان که در اردو بودیم من کتاب‌هایم را می‌بردم و در زمان امتحانات درس‌ می‌خواندم برای امتحان می‌رفتم و مجددا به اردو بر می‌گشتم. پس از آنکه دیپلمم را گرفتم وقفه‌ کوتاه مدتی افتاد اما به هرحال لیسانس تربیت بدنی گرفتم.

ناصر محمدخانی از چه زمانی ناصر محمدخانی شد؟

من زمانی ناصر محمدخانی شدم که روزنامه‌ «کیهان ورزشی» یک عکس رنگی تمام صفحه از من انداخت. نوشته بود که بازیکن دیگری رو می‌شود. از آنجا کم‌کم همه چیز شکل گرفت. تقریبا در آن زمان ۱۷ سال داشتم.

فکر می‌کردید یک روز فوتبال شرایط زندگیتان را تغییر دهد و شما را به پول، شهرت و محبوبیت برساند؟

زمانی که به یک رشته ورزشی قدم می‌گذارید و تصمیم دارید که یکی یکی مراحل آن را طی کنید و به تیم‌های بزرگ و تیم ملی برسید به هر حال پس از آن پول می‌آید و امکانات و شهرت به زندگیتان وارد می‌شود. من هم از این قضیه مستثنی نیستم. تصمیمم این بود که به تیم ملی بروم و برای کشورم افتخار کسب کنم. با لطف خداوند، و حمایت خانواده‌ام و مردم ناصر محمدخانی شدم و به پول و شهرت رسیدم. من هر چه دارم پس از لطف خدا از مردم دارم و خاک پای همه مردمم هستم.

الگوی فوتبالیتان چه کسی بود؟

من چون خودم مهاجم بودم سبک بازی حسن روشن را خیلی دوست داشتم اما کلا از نظر فوتبالی علی پروین را به عنوان یک نابغه می‌دانستم و سبک فوتبالی و اخلاقش را خیلی دوست داشتم چراکه یک نمونه خوب نه تنها در ایران بلکه در آسیا بود.

گویا بر خلاف سایر پیشکسوتان که شرایط مالی نامناسبی دارند شما وضع مالیتان خوب است؟

عرفان پسر کوچکم در قطر است، چون سرباز است. سربازی علی را خریدم چون در آن زمان می‌شد سربازی افراد مقیم را خرید. منتظریم دوباره اعلام کنند تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم

من خدا را شکر می‌کنم. همین که خدا به من جسم سالم داده است سپاسگزارم. پول می‌آید و می‌رود.

در تهران منزل دارید؟

یک منزل در میرداماد دارم که آن را اجاره داده‌ام. یک ملک پدری هم داشتم که چند واحد آپارتمان در آن ساخته‌ام و چند تای آن‌ها را فروخته‌ام و چند واحد آن‌ هم باقی مانده است.

در قطر اقامت گرفته‌اید؟

بله اقامت قطر را دارم و هر ۶ ماه برای تمدید اقامتم می‌روم گاهی اوقات می‌روم و یک هفته می‌مانم، گاهی اوقات می‌روم و دو ماه می‌مانم.

زمانی که به تهران که می‌آیید در کجا ساکن‌اید؟

من در فرمانیه منزل دارم و با پسرم زندگی می‌کنم. برای پسرم در فرمانیه منزل گرفته‌ام و زمانی که به تهران می‌آیم پیش پسرم می‌روم.

از پسر‌هایتان بگویید؟

عرفان پسر کوچکم در قطر است، چون سرباز است. سربازی علی را خریدم چون در آن زمان می‌شد سربازی افراد مقیم را خرید. منتظریم دوباره اعلام کنند تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم. این قانون فعلا اجرا نمی‌شود تا بتوانیم سربازی عرفان را هم بخریم.

تا به حال به اشتباهات خود هم در زندگی فکر کرده‌اید؟

بله من همواره به اشتباه‌هایم فکر می‌کنم و از وقوع آن‌ها متاثر می‌شوم. حتی من به شدت از حواشی دوری می‌کردم و از مصاحبه به دور بودم.

بسیاری نقطه عطف دور شدن از دنیای فوتبال را در زندگی شما، مسئله‌ای می‌دانند که پیرامون زندگی شخصیتان به وجود آمد. خیلی‌ها معتقدند پس از این اتفاق زندگی فوتبالی به شدت تحت تاثیر قرار گرفت، پس از مطرح شدن بحث همسر دومتان شما به طور کلی از دنیای فوتبال دور شدید. آیا اعتقاد دارید که تصمیمی که در آن برهه زمانی گرفتید اشتباه بود؟

دقیقا! دقیقا! بله! خودم هم گفته‌ام... آن زمان هم گفتم کارم اشتباه بود و نباید این کار را می‌کردم. البته خدا شاهد است که قصد و نیتم کمک بود. ایشان ۴ سال است که رفته‌اند و همسر اولم نیز ۱۲ سال است که از دنیا رفته است. باز هم می‌گویم خاطرات خوبی نیست که بخواهم عنوان کنم اما این را بابت روشن شدن اذهان عمومی می‌گویم که ایشان زمانی که آمد و از گذشته‌اش صحبت و گریه کرد، من به شدت تحت تاثیر زندگی‌ شخصی‌اش قرار گرفتم.

شما چگونه با «شهلا جاهد» آشنا شدید؟

اولین بار ایشان ۱۴ – ۱۵ سالش بود و نمی‌دانم در دوره راهنمایی بود یا دبیرستان اما فکر می‌کنم که اول دبیرستان بود و با روپوش مدرسه به بازار آمده بود. برادرم در مغازه آدرس منزل را به او داده بود، من بعدا با برادرم دعوا کردم که چرا آدرس منزل و مکان زندگی ما را به او داده است. وقتی که او به در منزل ما آمد، بچه‌ها گفتند که خانمی در مقابل منزل با من کار دارد! من به شدت جا خوردم. گفتم که یک خانم اینجا با من چه کار دارد؟ در را باز کردم و دیدم که ایشان بود و با روپوش مدرسه آمده بود و بعدا هم به من گفت که به بهانه دل‌درد از مدرسه بیرون آمدم و خودش را به منزل ما رسانده است. من هم که در آن زمان در منزل حضور داشتم، ایشان را سوار ماشین کردم و در نزدیکی منزلشان پیاده کردم، از او خواهش کردم که دیگر به در منزل نیاید چرا که آنجا محل زندگی ماست و همگی من را می‌شناسند.
نمی‌دانم ولی فکر می‌کنم که حرف‌های من باعث شده بود که به او بر بخورد. او دیگر رفت و تنها یکی دو بار بر سر تمرین حاضر شد و پس از امضای عکس، رفت. دیگر از او تا سال ۷۶، ۷۷ یعنی ۴، ۵ سال قبل از وقوع آن اتفاق خبری نبود. یک‌روز تلفنم زنگ خورد. صدایش برایم آشنا بود، می‌پرسید که او را می‌شناسم یا نه؟ با خودم گفتم صدایش چقدر آشناست اما در ‌‌نهایت خودش را معرفی کرد، به شدت جا خوردم و بعد هم که با من صحبت کرد و از مشکلاتش گفت و اینکه چه زندگی‌ داشته و هم‌اکنون دیپلمش را گرفته و در بیمارستان‌ها پرستاری می‌کند، یک فردی هم نه اینکه با او زندگی کند بلکه گویا او را اذیت می‌کرده و پولش را خورده بود، من دلم برایش سوخت و گفتم که کمکش کنم اما نمی‌دانستم که او برای زندگی من نقشه کشیده است و خانه و زندگی من را دیده و طمع کرده است. از خودش پرسیده بود که چرا من نه؟ شاید شیطان او را اغفال کرده و دست به این کار زد. زمانی که به اتهام قتل در زندان بود به او گفتم که حرف‌هایت را بزن و با خودت حرف‌ها را نبر و خودت را راحت کن. آنجا عذابش خیلی سخت است و عذاب آخرت با عذاب دنیا خیلی متفاوت است. گفتم خودت را سبک کن و برو! اما او حرفی نزد.

نمی‌خواهم از زنم تعریف کنم اما به علی قسم زنم واقعا تک بود. چه از نظر رفتاری، چه از نظر مذهبی، چه از نظر برخورد. شما باید با همسران دوستانم در این مورد صحبت کنید از همسران درخشان، پیوس، کرمانی و حسین عبدی بپرسید، ما با هم رفت و آمد داشتیم


او گفت که اگر بتوانی برایم رضایت بگیری حرف خواهم زد. من به او گفتم که کاره‌ای نیستم. من تنها ولی قهری فرزندانم هستم و در مورد همسرم کاره‌ای نبودم، تنها در این زمینه پدر و مادر مرحومه همسرم می‌توانستند تصمیم‌گیری کنند. کاری از دست من برنمی‌آمد، اما او بعدا دوباره با من صحبت کرد و گفت اصلا چیزی نبوده که بخواهد بگوید.
من مطمئنم که ایشان در روز حادثه تنها نبوده است. حتی یک مرد هم به راحتی نمی‌تواند یک نفر را بکشد چه برسد به یک زن. آیا یک زن می‌تواند به تنهایی برای یک قتل اقدام کند؟ پزشک قانونی گفته بود که اثر انگشت بر مچ پای مرحومه همسرم بوده است. مگر می‌شود یکی دو پای همسرم را گرفته باشد و همزمان هم به او چاقو زده باشد؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امکان ندارد. حتما کسی بوده است که دو پای همسرم را گرفته است و یک نفر دیگر هم به او ضربه زده است.

آیا این اتفاقات را فراموش نکرده‌اید؟

نه، هیچ وقت فراموش نکرده‌ام. همیشه در ذهنم این مسئله وجود دارد. در ابتدا که همیشه راه می‌رفتم و شب تا صبح اصلا خواب نداشتم. خدا شاهد است که همین الان هم همین گونه‌ام. نمی‌خواهم از زنم تعریف کنم اما به علی قسم زنم واقعا تک بود. چه از نظر رفتاری، چه از نظر مذهبی، چه از نظر برخورد. شما باید با همسران دوستانم در این مورد صحبت کنید از همسران درخشان، پیوس، کرمانی و حسین عبدی بپرسید، ما با هم رفت و آمد داشتیم و حتی در سفرهای مشهد همسران خود را می‌بردیم. نماز همسرم همواره به وقت بود. اذان که می‌گفت سجاده‌اش را انداخته بود و شروع به نماز خواندن می‌کرد. حتی همواره بین نماز‌هایش قرآن می‌خواند و هرگز این گونه نبود که بلافاصله بعد از تمام شدن یک نماز، نماز دیگرش را شروع کند. نمازش همواره ۴۵ دقیقه طول می‌کشید. او در کشوری عربی این گونه بار آمده بود.

اصلیت همسرتان چه بود؟

اصلیت همسرم شیرازی بود اما در قطر به دنیا آمده بود و بزرگ شده بود.

شما در قطر با مرحومه لاله سحرخیزان آشنا شدید؟ درباره اولین زمان آشناییتان بگویید.

بله، خانواده او ورزشی بودند، زمانی که تیم ملی به قطر می‌رفت بچه‌های تیم ملی را به خانه‌شان دعوت می‌کردند و مهمانی می‌گرفتند. به همین ترتیب رفت و آمد ما بیشتر شد و من از این طریق با او آشنا شدم. اولین بار او به هتل ما آمده بود و برای من هدیه خریده بود. اولین بار آن‌جا او را دیدم.

خیلی‌ها معتقدند همین خوبی‌های همسر شما باید بار مسئولیت شما را بیشتر می‌کرده است. مسئله‌ای که در مورد شما پیش آمد این بود که با ازدواج دومتان اتفاق بسیار ناگواری در مورد همسر اولتان رخ داد. خیلی‌ها می‌گویند که شاید اگر شما هرگز سمت همسر دومتان نمی‌رفتید این اتفاق برای لاله سحرخیزان نمی‌افتاد!

یک نفر برای خودش کتاب چاپ کرده بود: شماره ۸ و نمی‌دانم کارت قرمز! من مقداری از این کتاب را خواندم. از خودش یک سری چیز‌ها نوشته بود. به نویسنده‌اش زنگ زدم و به او گفتم به خدا واگذارت می‌کنم. او اجازه نداشت بدون مجوز از من کتاب چاپ کند. به چه اجازه‌ای این فرد در مورد من کتاب چاپ کرده بود؟

بله، خب این اتفاق نمی‌افتاد. من فریب دلم را خوردم. من نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم اما بسیار عاطفی و دل‌نازک هستم. زمانی که یکی را می‌بینم که در حال گریه کردن است اشک در چشمانم جاری می‌شود حتی اگر آن فرد غریبه باشد. زمانی که ایشان از مشکلاتش برای من گفت، تصمیم گرفتم که به او کمک کنم چرا که سختی‌های بسیاری کشیده بود.

شما هرگز پیش‌بینی نمی‌کردید که چنین اتفاقی در زندگیتان بیفتد؟

من حتی یک درصد پیش‌بینی نمی‌کردم که ایشان چنین نقشه‌ای بکشد و دست به چنین کاری بزند. اصلا باورم نمی‌شد! من در آن زمان در ایران نبودم و با تیم پرسپولیس در اردوی آلمان به سر می‌بردم.

چگونه از این قضیه مطلع شدید؟

به من نگفتند که همسرم چنین اتفاقی برایش افتاده است. گفتند که تصادف کرده است، در آن لحظه نگران همسر و فرزندانم بودم. خدا بیامرز همسرم رانندگی‌اش بسیار خوب بود. من خودم به او رانندگی یاد داده بودم (می‌خندد). من بار‌ها به او گفته بودم که آهسته رانندگی کند اما او می‌گفت که تو خودت به من رانندگی یاد داده‌ای. همواره زمانی که دوستان در ماشینی که همسرم راننده بود می‌نشستند، دستگیره بالای در را دست می‌گرفتند. رانندگی‌اش همانند مرد‌ها خوب بود. من حدس می‌زدم که او در اتوبان مشغول رانندگی بوده و اتفاقی برای او و فرزندانم افتاده است اما نمی‌خواهند من از این قضیه مطلع شوم و تنها به من گفتند که پای همسرم شکسته و باید به ایران بازگردم اما من اطمینان پیدا کرده بودم که اتفاقی برای خانواده‌ام افتاده است.

خیلی‌ها در این اتفاق عجیب و غریب شما را مقصر اصلی قلمداد می‌کنند!

یعنی آن کسی که قتل را مرتکب شده است مقصر نیست؟

شما با قصاص ایشان موافق بودید؟

من گفتم که اگر ایشان مرتکب قتل شده است باید قصاص شود. بله! گفتم هر کسی که همسرم را کشته باید قصاص شود و این حقی قانونی است و آن چیزی است که قرآن مشخص کرده. نفس در مقابل نفس، جان در مقابل جان. دست در مقابل دست و این آن چیزی است که قرآن گفته است. شما می‌خواهید تمام این موضوع را به گردن من بیندازید؟

نه ما نمی‌خواهیم تقصیرات را به گردن شما بیندازیم. حرف ما این است که سابقه فوتبالی شما و تمامی محبوبیتتان تحت‌الشعاع این موضوع قرار گرفت. شما هم همانند بسیاری از محبوب‌ترین فوتبالیست‌های این مملکت در ورزشگاهی تشویق می‌شدید که ۱۰۰ هزار نفر جمعیت شما را یکصدا صدا می‌زدند. زندگی فوتبالی شما با این اتفاق دگرگون نشد؟

یک مقدار از این موضوع درست است. من آن زمان در حرفه‌ مربی‌گری مشغول بودم و این موضوع هرچند باعث شد که با کار خود فاصله بگیرم اما از نظر وجهه اجتماعی و برخورد مردم با من، تغییری ایجاد نشد. به خدا، نه اینکه بخواهم از خودم تعریف کنم اما هرجا که رفته‌ام من را تحویل گرفته‌اند و حتی به راحتی کارم را انجام داده‌اند اما بعضی جا‌ها با توجه به اینکه روزنامه‌ها را مطالعه می‌کردند و پیگیر کار من بودند، از پایان این قضیه سوال می‌پرسیدند. در ادارات، وزارتخانه‌ها، شهرداری‌ها و... زمانی که کار اداری داشتم و به این مکان‌ها مراجعه می‌کردم از من می‌پرسیدند که موضوع قصاص به کجا کشید و یک سری سوالات دیگر در این مورد از من می‌پرسیدند که می‌خواستند از زبان خودم بفهمند که اصل قضیه چه چیزی است. اما به هیچ وجه برخورد بدی با من نداشتند.
یک بار خودم اعلام کردم که برخی‌ها از جراید سوء استفاده کردند و تنها به فکر جیب خودشان بودند. افکار مادی داشتند، برخی‌ها مغرضانه قلم زدند و زندگی من را ندیده بودند و از زندگی من خبری نداشتند اما همین جوری برای خودشان قضاوت می‌کردند، حتی خانم فردوسی صحبتی را از خودشان مطرح کرده بود. او اصلا نمی‌دانست شرایط زندگی من چگونه است. اول بیا در شرایط من قرار بگیر و پس از آن این حرف‌ها را بزنم. من در آن زمان انتقاد کرد و در روزنامه هم گفتم. ورزشی‌نویسان چون من را می‌شناختند چیز خاصی ننوشتند اما به سایر رسانه‌های غیر ورزشی گفتم که شما باید اول من را بشناسید و بعد چیزی بنویسید. من به خبرنگاران سیاسی، اجتماعی، ‌ حوادث می‌گفتم که در مورد من باید استادان ورزشی صحبت کنند و قلم بزنند. شما نمی‌توانید چنین کاری را انجام دهید چون‌شناختی از من ندارید. یک سری‌ها فقط می‌خواستند روزنامه‌هایشان فروش برود و من آن‌ها را به خدا واگذار کردم.

بعد از اعدام مقداری از فشار‌ها از روی دوش من برداشته شد. به خودم گفتم که پرونده این قضیه تمام و بسته شد. الان هم شاید بعضی‌ها بگویند که ضرورت صحبت کردن در این مورد پس از ۱۲ سال چیست و نباید اصلا راجع به این مسئله صحبت کرد! همسر اولم ۱۲ سال پیش به قتل رسید و همسر دومم هم ۴ سال قبل اعدام شد. بنابراین صحبت کردن راجع به این مسئله چه سودی به حال جامعه دارد

برخی از آن‌ها چیزی می‌نوشتند که اصلا واقعیت نداشت. چیزهایی از زبان من می‌نوشتند که من اصلا چنین حرف‌هایی نزده بودم.
یک نفر هم که برای خودش کتاب چاپ کرده بود. شماره ۸ و نمی‌دانم کارت قرمز! من مقداری از این کتاب را خواندم. از خودش یک سری چیز‌ها نوشته بود. من به نویسنده‌اش زنگ زدم و به او گفتم که به خدا واگذارت می‌کنم. اول اینکه او اجازه نداشت بدون مجوز از من کتاب چاپ کند. به چه اجازه‌ای این فرد در مورد من کتاب چاپ کرده بود؟ حتی آن زمان نیز یک خانم برای ساخت مستند زندگی‌ام اطلاع داد و من مجوز محضری به او دادم تا مستند بسازد اما این فرد بر چه اصل و حسابی کتاب چاپ کرده بود؟

بچه‌هایتان در زمان قتل مادرشان چند ساله بودند؟

عرفان ۶ یا ۷ ساله بود و علی نیز حدود ۱۰ – ۱۱ سال سن داشت.

آیا آن‌ها این اتفاق را به خاطر دارند؟

بله آن‌ها کاملا همه چیز را به خاطر دارند.

آیا فشار‌ها بعد از قصاص شهلا از روی دوش شما برداشته شد؟

بله، بعد از اعدام مقداری از فشار‌ها از روی دوش من برداشته شد. به خودم گفتم که پرونده این قضیه تمام و بسته شد. فکر نمی‌کنم دیگر کسی بخواهد در مورد این قضیه سوال بپرسد. الان هم شاید بعضی‌ها بگویند که ضرورت صحبت کردن در این مورد پس از ۱۲ سال چیست و نباید اصلا راجع به این مسئله صحبت کرد! همسر اولم ۱۲ سال پیش به قتل رسید و همسر دومم هم ۴ سال قبل اعدام شد. بنابراین صحبت کردن راجع به این مسئله چه سودی به حال جامعه دارد.

برخی از فوتبالیست‌ها هستند که زندگی خصوصی‌ آن‌ها به دلیل شهرت و محبوبیتشان کاملا مد نظر مردم است.

شما از من می‌خواهید به گونه‌ای صحبت کنم که سایر فوتبالیست‌ها از زندگی من درس عبرت بگیرند و به آن‌ها بگویم که آقایان فوتبالیست زمانی که به شهرت می‌رسید، در کمین شما هستند! مواظب خودتان باشید چرا که من اینجا قربانی شدم.

ما هم همین مسئله مد نظرمان است.

[عصبانی شده است و آرام آرام صدایش را بالا می‌برد] شما تمام سوال‌هایتان را ورزشی پرسیدید و در ‌‌نهایت پرسش‌هایتان را به این مسئله رساندید، من اصلا راجع به این مسئله صحبت نمی‌کنم. بسیاری از خبرنگاران آمده‌اند صحبت کرده‌اند و من در این خصوص حرفی نزده‌ام. قرار بود راجع به مسائل ورزشی صحبت کنیم به همین دلیل من شما را به این محیط ورزشی آوردم تا سوال‌هایتان هم ورزشی باشد. اصلا شما باید من را از این مسئله دور کنید. شما نباید اجازه دهید من وارد این قضیه شوم. من برای چه شما را به این محیط ورزشی آوردم. من نوکر شما هم هستم هر سوال ورزشی هم داشته باشید جواب می‌دهم. شما نباید من را به این سمت و سو سوق بدهید و روان من را به هم بریزید و فکر من را مشوش کنید. چه کسی باید به من کمک کند؟

[اشک‌های ناصر خان بر روی گونه‌هایش جاری می‌شود و سکوت محض زمین چمنی را که برای مصاحبه با او به آنجا رفته بودیم را فرا می‌گیرد. تنها صدای باد که از اول گفت‌وگویمان در فضای ورزشگاه می‌وزید سکوت محض ورزشگاه را در هم می‌شکند. هر کداممان صحبتی را از خاطرات فوتبالی ستاره دهه ۶۰ فوتبال ایران عنوان می‌کنیم تا شاید او را به جریان مصاحبه بازگردانیم اما او چشمانش خیس شده و هیچ حرفی نمی‌زند. حدود ۵ دقیقه حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زند اما در ‌‌نهایت نطقش باز می‌شود.
محمدخانی می‌گوید:] من هر چیزی را که بخواهم مطرح کنم از خودم تعریف کرده‌ام و این موضوع اصلا خوب نیست، دیگران باید در مورد من صحبت کنند. من در یک فرهنگ مذهبی بزرگ شده‌ام. از ۵ سالگی به مکتب‌خانه رفتم و قرآن یاد گرفتم. از‌‌ همان بچگی خانواده‌ام من را با قرآن و نماز آشنا کردند. و خدا را صد هزار مرتبه شکر که این مسیر را ادامه دادم. به خدا قسم که من شب‌ها توپ زیر بغلم بود که می‌خوابیدم. من از مدرسه با توپ تا خانه می‌آمدم و پس از رسیدن به مسجد نزدیک خانه‌مان برای اینکه به نماز جماعت برسم بلافاصله وضو می‌گرفتم و نمازم را می‌خواندم. مادرم همیشه با زبان آذری به من می‌گفت که اگر نمازم را نخوانم شیرش را حلالم نمی‌کند.

وضع مالی خانواده شما چگونه بود؟

وضع مالی خانواده‌مان عالی نبود اما بد هم نبود چرا که برادرانم کاسب بودند و مغازه داشتند.

اصالتا اهل کجا هستید؟

اصالتا آذری هستیم. سمت تبریز و میانه.

خودتان در تهران متولد شدید؟

من در شهرری متولد شدم و ۷۵ سال است که در شهرری زندگی می‌کنیم. حتی برادرانم هم در شهرری متولد شدند. پدرم زمانی که به شهرری می‌آید و خدمت سربازی‌اش را انجام می‌دهد دیگر همین جا می‌ماند و زندگی‌اش را ادامه می‌دهد.

تعداد اعضای خانواده‌تان چند نفر است؟

ما مجموعا ۵ برادر و یک خواهر هستیم. [خودش مجددا خودش شروع به حرف زدن در مورد واقعه تلخ زندگی‌اش می‌کند و می‌گوید:] من خودم اصلا دوست ندارم راجع به چنین مسائلی صحبت کنم چرا که روحیه‌ام را به هم می‌ریزد و شرایطم را دگرگون می‌کند. یک مرتبه حالم را بد می‌کند.

[ما که جواب سوال‌هایمان را گرفته‌ایم دیگر نمی‌خواهیم او را به خاطرات تلخ گذشته‌اش بازگردانیم. از او می‌پرسیم:] از فرزندانت بگو. آیا آن‌ها فوتبال می‌کنند؟

اتفاقا هر دو فرزندم فوتبالیست هستند. علی سه سال بود که در الاهلی قطر بازی می‌کرد. تیمی که هم‌اکنون مجتبی جباری نیز در آن بازی می‌کند و فریدون زندی هم سابقه بازی در آن را دارد.

پسرتان برای شما یک بار کری خوانده بود. گفته بود که هرچند تکنیکم به پای پدرم نمی‌رسد اما اگر بخواهم با پدرم مسابقه سرعت بگذارم، قطعا او را شکست می‌دهم.

بله، سرعت و تکنیک فوتبالی‌اش خوب است. من بازی‌هایش را از نزدیک می‌دیدم. او تا دو سال قبل در الاهلی در ترکیب اصلی بود. به یکباره در حالی که خسته شده است، بلند می‌شود، دستگاه ضبط صوتی را که به او متصل کرده‌ایم به زمین می‌اندازد، می‌گوید به آن نگاهی بیندازید نکند که خاموش شده باشد. از سالم بودن دستگاه که مطمئن می‌شویم دوباره شروع می‌کند به صحبت کردن؛ یک بار که به ایران آمده بود در یک تمرین تکل زد و پایش زیر باسنش گیر کرد و آسیب دید. دو بار عمل کرد و الان شرایطش بهتر است و به سالن بدنسازی می‌رود. عرفان خیلی به فوتبال علاقه دارد. من تا به حال شخصی را ندیده‌ام که تا این حد به فوتبال علاقه‌مند باشد. اگر علی به میزان عرفان فوتبال را دوست داشت قطعا در یکی از تیم‌های خوب در ترکیب ثابت قرار داشت.‌ای کاش علاقه‌ای را که عرفان به فوتبال داشت در وجود علی بود. علی بی‌خیال، بی‌تفاوت و باری به هر جهت است. (ایسنا)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوما به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

احسان و سولماز: تاریخ عقدمان ۸۸۸۸، روز تولد امام هشتم بود

جام‌جم‌سرا: سولماز از سرآغاز این عاشقانه می‌گوید: نوزده ساله بودم و در رشته معماری در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل و البته چون دیگر دختران جوان، عاشق خرید لباس. روزی متوجه شدم که چند نفر از همکلاسی‌هایم کفش‌های کتانی زیبایی را به پا کردند. نشانی محلی را که از آن خرید کرده بودند جویا شدم و به آن مغازه در پاساژ سپید واقع در تهرانپارس رفتم تا کفش بخرم. از قضا فروشنده مغازه احسان بود.


پسری که می‌شد از نگاهش نجابت را خواند. تنها یک ماه پس از این دیدار، احسان با حضور مادرش به من پیشنهاد ازدواج داد و تنها دور روز بعد هم، او و خانواده‌اش برای خواستگاری به خانه ما آمدند. البته این ازدواج از طرف دو خانواده که سنتی و مذهبی بودند به راحتی پذیرفته نشد به خصوص برادر من خیلی در این زمینه سخت‌گیر بود و به شدت با این ازدواج مخالفت می‌کرد. حدود یک ماه تحقیقات دقیق و مفصلی در رابطه با احسان انجام داد و بعد از یک ماه گفت این پسر کوچک‌ترین مشکلی ندارد. به این ترتیب خانواده من با تردید به این ازدواج رضایت دادند.

دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد. تنها باید دل‌ها به هم گره بخورد که در مورد من و سولماز این اتفاق افتاده


تردیدی که در حدود سه ماه نامزدی ما باعث شد که رفت و آمد‌های ما به شدت محدود شود. پدرم که من آخرین فرزند او بودم و من را خیلی دوست داشت، یک روز با احسان به کارگاهش رفت تا بیشتر با او آشنا شود و در این دیدار من را به احسان سپرد و از او قول گرفت که از این امانت به خوبی مراقبت کند تا پس از این خیالش آسوده باشد. پیمانی که همسرم تا امروز به آن پایبند است.

سرانجام احسان که عاشقانه امام رضا (ع) را دوست دارد و برای به دست آوردن دختر مورد علاقه‌اش به او توسل جسته، با موافقت خانواده همسرش، تاریخ هشت هشت سال هشتاد و هشت (که مصادف با میلاد امام هشتم است) را برای جاری شدن خطبه عقد مشخص می‌‌کند و در این روز با سولماز پیمان می‌بندد که تا پایان عمر در کنار او باشد. و باز هم این جمله معروف سولماز که مدام تکرار می‌کند «دوسم داره.»

از او می‌پرسیم که آیا تو هم احسان را دوست داشتی؟

می‌گوید: «راستش رو بگم، اوایل دوستش نداشتم، فقط او و رفتارش را می‌پسندیدم. چون از همه جهت ایده‌آل بود؛ پسر دست و دل باز و بامعرفتی بود که به من اعتماد داشت. از نگاهش می‌فهمیدم مرا دوست دارد. بنابراین او را انتخاب کردم. بعد از عقد هم دوستش نداشتم، چون دیگر عاشقش شده بودم.»

از احسان می‌پرسم: «چه چیزی باعث شد که این اندازه سولماز را دوست داشته باشی؟»

او با قاطعیت می‌گوید: «به نظرم دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد. تنها باید دل‌ها به هم گره بخورد که در مورد من و سولماز این اتفاق افتاده و واقعا او را دوست داشتم. خیلی تلاش کردم تا خانواده‌اش را راضی کنم، به خصوص که اوایل خود سولماز هم مردد بود و بالاخره با او صحبت کردم و به او تعهد دادم که عشق من پایدار است و من تصمیمی نمی‌گیرم، مگر اینکه درباره آن فکر کرده باشم و پس از آن، به تصمیم خود پایبند خواهم ماند. پس از این گفت‌وگو سولماز به من اعتماد کرد.

پدر او هم بعد از اینکه از من قول گرفت تا از امانتی که به من سپرده به خوبی مواظبت کنم، دیگر کمتر نگران بود و برای انجام مراسم به ما سخت نگرفتند. امروز که به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم خداوند زندگی ما را مثل یک بازی شطرنج، مرحله به مرحله کنار هم چید و پیش برد.»

-یک ماه قبل از تصادف اتمام حجت کرده بودم

سولماز برایمان تعریف می‌‌کند: حدود یک ماه پیش از تصادف، شبی برای احسان پیام فرستادم و از او پرسیدم چقدر مرا دوست داری و اگر اتفاقی برای من بیفتد باز هم حاضری کنار من باشی؟ احسان از من درباره منظور حرف‌هایم پرسید.

سولماز که برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش راهی تبریز است، در مسیر دچار سانحه می‌شود. در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می‌‌دهد و خودش هم راهی بیمارستان می‌شود. آن هم با هوشیاری سه درصد

من به او گفتم اگر مشکل بزرگی برای من پیش بیاید، مثلا چهره من به هم بریزد یا زمین‌گیر شوم، آیا باز هم حاضری مراقب من باشی و کنارم بمانی؟

احسان که نگران شده بود، در پاسخ به من گفت: «به‌‌ همان امام رضایی که تو را از او خواستم، تا ابد در کنارت خواهم ماند.» من آن روز حتی به ذهنم نمی‌رسید که چنین اتفاقی برایم بیفتد و فقط می‌خواستم از عشق همسرم به خودم مطمئن شوم، اما امروز می‌بینم که او واقعا وفادار است.»

-زندگی برای این دو دلداده به شیرینی سپری می‌شود.

احسان درکسب و کار خود موفق است و سولماز که در رشته معماری تحصیل می‌کند، در عرصه ورزشی و در رشته شنا، موفقیت‌هایی به دست می‌آورد و از همه مهم‌تر در زندگی خانوادگی هم عاشقانه‌ای را تجربه می‌کند که همه اطرافیان اگر چه آن را می‌ستایند، اما در دوام آن تردید می‌کنند! جهیزیه خود را با ذوق و شوق تهیه می‌کند و برای برگزاری مراسم عروسی آماده می‌شود.

اما تقدیر، قصه دیگری را برای او و همسر مهربانش رقم زده. سولماز که برای برگزاری چهلمین روز درگذشت مادربزرگش راهی تبریز است، در مسیر دچار سانحه می‌شود. در این حادثه او پدر، مادر و دخترعمویش را از دست می‌‌دهد و خودش هم راهی بیمارستان می‌شود. آن هم با هوشیاری سه درصد. شرایط سولماز آنقدر حاد است که پزشکان امید زیادی به بهبود او ندارند.

اما احسان، همسرش را از خدا می‌خواهد. از آنجا که شرایط جسمی سولماز مناسب نیست و بیمارستان اجازه انتقال او به تهران را نمی‌‌دهد. پدر و مادر احسان منزلی را در قزوین اجاره می‌کنند تا در این شرایط سخت، در کنار تنها پسرشان و همسرش باشند. احسان تمام مدت در بیمارستان است. یا در کنار تخت محبوبش و مشغول صحبت کردن با او و یا در نمازخانه و در حال دعا به درگاه معبودش. او از خدا می‌‌خواهد که همسرش را به او برگرداند و بار دیگر به امام هشتم (ع) متوسل می‌شود و نذر می‌کند که اگر سولماز به زندگی برگردد، خادم حرم امام رضا (ع) شود. نذری که هنوز شرایط برآورده کردنش مهیا نشده و او از این بابت ناراحت است.

احسان هر صبح به دیدار سولماز می‌آید و با وجود اینکه به او گفته‌اند همسرش نمی‌تواند غذا بخورد، هر روز برای او ناهاری را که مادرش پخته و میکس کرده، همراه می‌آورد و ساعت‌ها با سولماز صحبت می‌کند.

سرانجام عشق معجزه می‌کند و سولماز با وجود ناباوری پزشکان، به هوش می‌آید. او در اولین واکنش درباره احسان می‌پرسد و چون او را بالای تخت خود حاضر می‌بیند، احساس آرامش می‌کند و دوباره به خواب فرو می‌رود.

-۲ سال سکوت

بعد از ترخیص سولماز از بیمارستان، احسان که لحظه‌ای برای همراهی با او مردد نشده، با کمک خانواده خود و سولماز در خانه پدری همسرش از او مراقبت می‌کند. برای امکان تنفس بهتر لوله‌ای به گلوی سولماز متصل می‌شود. لوله‌ای که امکان تکلم را از او گرفته و او به کمک اشاراتی که تنها احسان متوجه آن می‌شود با اطرافیان ارتباط برقرار می‌کند.

بعد از دو سال، پزشک تصمیم می‌گیرد از این پس سولماز، بدون کمک گرفتن از این لوله تنفس کند. از بیمارش می‌خواهد برای صحبت کردن تلاش کند. اما او که شنیده، برای افرادی در شرایط او دیگر امکان تکلم وجود ندارد، برای این کار کوشش نمی‌کند.

پزشک بار دیگر از سولماز می‌‌خواهد سعی خود را بکند و به او می‌گوید کلمه‌ای که تمام این دو سال در قلبت بود و با تمام وجود می‌‌خواستی بگویی اما نمی‌توانستی، بگو... سولماز از خدا کمک می‌خواهد و با تمام توان خود «احسان» را صدا می‌کند. احسان که در آشپزخانه است و ابدا انتظار شنیدن صدای سولماز را ندارد، در خانه به دنبال صدا می‌گردد. از طرفی سولماز که دو سال تمام برای صدا کردن همسرش انتظار کشیده، دوباره او را صدا می‌کند. این بار احسان متوجه او می‌شود و با چهره‌ای که از اشک پوشیده شده، خود را به او می‌‌رساند تا چهار شب سولماز قرص‌های آرام‌ بخشش را نمی‌‌خورد و تا صبح بیدار می‌ماند و به اندازه دو سال سکوت، با تنها عشق زندگیش از درد‌ دل‌هایش می‌گوید.

-سولماز را به خانه‌اش می‌برد

بعد از این اتفاق، سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد و دلش نمی‌خواهد او حتی ذره‌ای رنج بکشد، از خانواده‌اش می‌خواهد به منزل پدری احسان بروند و از او بخواهند که به دنبال سرنوشتش بدون سولماز برود. درخواستی که احسان را پریشان می‌‌کند. او به خانه همسرش می‌آید و به برادر سولماز می‌گوید که می‌‌خواهد همسرش را به خانه خودش ببرد. با وجود مخالفت سولماز، احسان خانه‌ای را تهیه می‌کند. جهیزیه سولماز را در آن می‌چیند و جشن عروسی را با حضور جمعی از اقوام و دوستان برگزار می‌کند.

او برای ساعاتی که در منزل حضور ندارد، پرستاری استخدام می‌کند و برای بهبود سولماز و شیرینی روز افزون زندگیش می‌کوشد.

من یک درصد هم به این مشکلم فکر نمی‌کنم. تنها به زیبا‌تر شدن زندگی‌ام فکر می‌کنم. اهل شوخی هستم و مدام می‌خندم. بیرون می‌روم و حتی با همسرم به مسافرت‌های کوتاه می‌رویم

سولماز می‌گوید: «من هم با وجود شرایط مشکلم هر روز فکر می‌کنم که چه‌طور زندگی‌ام قشنگ‌تر بشود. من با وجود ‌اینکه شب‌ها قرص آرام‌بخش می‌خورم، هر روز صبح برای راهی کردن همسرم به محل کارش، بیدار می‌شوم و با او صحبت می‌کنم. مطمئن می‌شوم که ناهار خود را همراه می‌برد. او را به خدا می‌سپارم و بعد از خروج او از خانه می‌خوابم و به نظارت خانه‌ام اهمیت می‌‌دهم. روزانه ساعت‌ها تلفنی با همسرم صحبت می‌کنم و برای شام خوردن با او منتظر می‌مانم و در هر شرایطی پیش از آمدن او به خانه قرص خوابم را نمی‌خورم. بدون اطلاع او هیچ کاری نمی‌‌کنم و بدون او با هیچ‌کس بیرون نمی‌روم. او هم متقابلا با من درباره تمام کار‌هایش، حتی درباره فعالیت‌های کاری‌اش صحبت می‌کند. با من مهربان است. او حتی در تولیدی‌اش برایم کفش‌های زیبا و مخصوصی تهیه کرده که با وجود شرایط من، برایم قابل استفاده است.»

-زندگیمان را تحسین می‌کنند

از سولماز که عاشقانه همسرش را دوست دارد می‌پرسیم: «اگر به پنج سال پیش و قبل از تصادف برگردد، تو بین بهره‌مندی از سلامتی و زندگی عادی با احسان و عشقش کدام را انتخاب می‌کنی؟»

سولماز به احسان نگاه می‌‌کند و می‌گوید: «بار‌ها به او گفته‌ام حاضرم تا پایان عمر این شرایط را تحمل کنم، اما او را از دست ندهم. حاضر نیستم لحظه‌ای روی پا‌هایم بایستم، اما همسرم از من دور باشد. من بدون او، حتی سلامتی را نمی‌‌خواهم دلم می‌خواهد سلامتی‌ام را به دست آورم تا در کار احسان زندگی بهتر و شیرین‌تری را داشته باشم.»

او اضافه می‌کند «اوایل که این اتفاق برایم افتاده بود از خدا گله می‌کردم که چرا من؟ مگر من چه گناهی کردم که مستوجب این عقوبت هستم؟ اما بعد دیدم که خدا دری را بسته و هزار در دیگر را به رویم باز کرده است. همه، ما را دوست دارند و تمام آشنایان، زندگی مشترکمان را تحسین می‌کنند و همین برای من کفایت می‌کند. من و همسرم درکار هم آرامشی داریم که خیلی از افراد که از سلامتی کامل هم بهره‌مند هستند آن را تجربه نمی‌کنند. شاید اگر این اتفاق برای من نیفتاده بود، من این همه خوشبختی را احساس نمی‌کردم. الان من یک درصد هم به این مشکلم فکر نمی‌کنم. تنها به زیبا‌تر شدن زندگی‌ام فکر می‌کنم. اهل شوخی هستم و مدام می‌خندم. بیرون می‌روم و حتی با همسرم به مسافرت‌های کوتاه می‌رویم و هیچ‌چیز در زندگی‌ام کم ندارم، حتی احساس می‌کنم زندگیمان از گذشته هم زیبا‌تر شده.»

احسان می‌گوید: «من مطمئن هستم که خدا هرگز بد بنده‌اش را نمی‌خواهد و اگر چه شرایط مشکلی داریم اما شاید اگر اینگونه نبود، زندگی ما این اندازه قشنگ نبود. زندگی که اگر چه بعضی بعد از برنامه‌ماه عسل برایش اشک ریختند، اما برای ما سرشار از شادی است.

من آن را دوست دارم و از آن لذت می‌برم و اصلا برای همین به برنامه ماه عسل رفتیم تا به مردم بگوییم با شرایط مشکل هم می‌توان زندگی کرد و خوشبخت بود. فقط باید کمی دیدمان را تغییر دهیم و مقاوم‌تر باشیم.»

من از صبح که همسرم از خانه بیرون می‌رود به ساعت روبرویم نگاه می‌کنم و برای بازگشت او انتظار می‌کشم و اگر حتی پنج دقیقه تاخیر داشته باشد به شدت عصبی می‌شوم. او تنها کسی است که مرا درک می‌کند و شرایط من را می‌فهمد

سولماز می‌گوید: «اگر این اتفاق برای احسان می‌افتاد من نمی‌توانستم چون او رفتار کنم. من نمی‌توانستم عشق زندگی‌ام را این گونه ببینم، نمی‌توانستم ببینم عزیز‌ترین آدم زندگی‌ام که روزی سلامت و سرزنده بوده، امروز نمی‌تواند چون گذشته باشد. همسرم واقعا صبور است و با خدا رفاقت می‌کند. من هر بار احساس خستگی می‌‌کنم به او و آرامشش فکر می‌کنم و دوباره امیدوارم می‌شوم.»

-گاهی دعوا می‌کنیم

از این زوج صمیمی می‌پرسم که آیا با هم دعوا هم می‌کنید؟ احسان می‌گوید: «حقیقت این است که گاهی هم با هم دعوا می‌کنیم که مقصر تمام این مشاجرات هم من هستم. گاه گرفتار مشکلات کاری‌ام می‌شوم اما، دلخوری‌های ما از هم زودگذر است».

سولماز می‌گوید: «نه، من و عشقم به احسان دلیل اصلی تمام مشاجراتمان است. من از صبح که همسرم از خانه بیرون می‌رود به ساعت روبرویم نگاه می‌کنم و برای بازگشت او انتظار می‌کشم و اگر حتی پنج دقیقه تاخیر داشته باشد به شدت عصبی می‌شوم. او تنها کسی است که مرا درک می‌کند و شرایط من را می‌فهمد. حتی گاهی وقتی در خانه به خواب می‌رود آنقدر او را صدا می‌کنم تا به من نگاه کند و با من حرف بزند و همین علاقه من به اوست که باعث دلتنگی‌های من و مشاجرات گاه‌گاه‌مان می‌شود.»

-شایعات بعد از ماه عسل

از احسان درباره بازار داغ شایعات بعد از برنامه ماه عسل می‌پرسم. او برایم خاطره جالبی تعریف می‌کند و می‌گوید: «بعد از برنامه، آقایی به من گفت که شما چه قدر شبیه احسانی هستید که در برنامه ماه عسل شرکت کرده بود و من هم واکنشی نشان ندادم تا بیشتر درباره نظرات مردم بدانم. این آقا در ادامه به من گفت که این برنامه یک شوی تلویزیونی بود و این مساله ممکن نیست. حتما این آقا، همسر دیگری دارد... به او گفتم که من خود احسان هستم و زندگیمان به‌‌ همان اندازه که گفتیم شیرین است. او باور نمی‌کرد و نهایتا مجبور شدم تندیس برنامه را که در محل کارم گذاشته‌ام به او نشان دهم تا صداقت مرا بپذیرد.»

سولماز درباره شایعه‌ای که درباره بهره‌مندی احسان از ارثیه پدری‌اش به وجود آمده می‌گوید: تمام سهم از ارثیه و دیه والدینم را با موافقت همسرم، برای شادی روح پدرم و مادرم هزینه کردم و به ذره‌ای از آن دست نزدم. در صورتی که پس از برنامه ماه عسل، شایعه درست کرده بودند که ارث پدری‌ام را احسان برداشته!

تنها اختلاف ما در زندگی مشترکمان این است که من می‌خواهم فرزندمان دختر باشد و سولماز پسر دوست دارد

احسان اضافه می‌کند «بعد از اتفاقی که برای سولماز افتاد من با مشکل مالی در حدود صد میلیون تومان روبرو شدم. خسارتی که با کل دارایی که پدرم در تمام عمر جمع کرده بود، برابری می‌کرد. اما به پشتوانه امام هشتم و به دلگرمی سولماز، تلاشم را از سر گرفتم و امروز با لطف خدا و به برکت نفس همسرم و تلاش هر دویمان دوباره روی پای خودم ایستادم.»

او تاکید می‌کند «در زندگی‌ام هر چه دارم از دعای سولماز دارم. او امانت خدا پیش من است و خدا
هم هرگز امانتش را به دست هر کسی نمی‌سپارد و من مصمم هستم که از عهده شکر این موهبتی که خدا نصیبم کرده برایم و از این امانت به خوبی نگهداری کنم.»

-احسان دختر دوست دارد و سولماز پسر

از این زوج دوست‌داشتنی می‌خواهم درباره برنامه‌هایی که برای آینده دارند صحبت کنند. احسان می‌گوید که دوست دارد بتواند نذرش را ادا کند و سولماز می‌گوید قصد دارد تحصیلاتش را ادامه دهد و همسرش به او قول داده که در این مسیر با او همراهی کند. سولماز همچنین می‌گوید: «به تازگی با یک دکتر خوب آشنا شدم که البته این هم از لطف خداست. با کمک او سعی می‌کنم که دوباره بتوانم راه بروم. وقتی خوب شدم با همسرم به زیارت امام‌ رضا (ع) خواهیم رفت و بعد از بازگشتمان دوست داریم که صاحب فرزند شویم. چون هر دوی ما و به خصوص احسان عاشق بچه هستیم و دلم می‌خواهد همسرم به ‌آرزویش برسد.»

احسان با لبخند می‌گوید: «تنها اختلاف ما در زندگی مشترکمان این است که من می‌خواهم فرزندمان دختر باشد و سولماز پسر دوست دارد.» (خانواده سبز)


ادامه مطلب ...

وقتی ازدواج کردم، دلم پیش یکی دیگه گیر بود

جام جم سرا: اولین نکته‌ای که باید به آن توجه داشته باشید این است که به هر حال شما با این خانم ازدواج کرده‌اید و اکنون زن و شوهر هستید. اینکه خانواده‌تان هم از علاقه‌های قبلی شما به فرد دیگری اطلاع داشته‌اند، مشکلی را حل نمی‌کند. بنابراین باید به دنبال یافتن ویژگی‌های مثبت در وجود همسرتان باشید و سعی کنید آن‌ها را در ذهن خود تقویت کنید.


یافتن نکات مثبت همسر

فراموش نکنید که همه شاخصه‌های خوب و مثبت، یک جا و در وجود یک نفر یافت نمی‌شود و هر فردی در کنار ضعف‌هایی که دارد یک سری خصوصیات خوب نیز داراست و اگر شما به جای تمرکز روی نقطه ضعف‌های همسر خود، خوبی‌ها و جذابیت‌های او را بیشتر و پررنگ‌تر ببینید، به طور قطع به او علاقه‌مند خواهید شد.

در زندگی مشترک، شما باید تکلیفتان با خودتان روشن باشد و دقیقا بدانید که از شریک زندگی خود چه انتظاراتی دارید. چه بسا که بسیاری از معیارهایی که شما برای یک همسر ایده آل در ذهن دارید در وجود همسرتان باشد.
شما اگر مدام به خود تلقین کنید که به خانمتان علاقه ندارید و به خاطر دیگران با او ازدواج کرده‌اید، حاصلی به جز بیشتر شدن فاصله بین شما نخواهد داشت و یقینا یکی از دلایل سرد شدن رابطه‌تان نیز همین دیدگاه منفیتان است. بنابراین به جای اینکه به گذشته فکر کنید و به دنبال مقصر بگردید بهتر است تلاش کنید تا با برقراری یک رابطه عاطفی خوب با همسرتان به او امیدواری بدهید.


تکیه‌گاه بودن برای همسر

لازم است بدانید که خانم‌ها به عنوان تکیه‌گاه به همسر خود نگاه می‌کنند و اگر روزی همسرتان احساس کند که شما تکیه‌گاه مطمئنی برایش نیستید، امید و اعتماد خود را به شما از دست خواهد داد. اگر خانمی اعتماد و امید خودش را به همسرش از دست بدهد، ترمیم حس امید و اعتماد در او برای ادامه زندگی مشترک کار ساده‌ای نخواهد بود. گفته‌اید که قبل از ازدواج دلتان جای دیگری بوده است.
توجه داشته باشید که فکر کردن به خانم دیگر و برخوردهای سرد و سطحی شما، باعث دور‌تر شدن همسرتان از شما می‌شود. بنابراین با گفت‌و‌گوی صمیمی و مشورت کردن درباره آینده زندگی، او را دلگرم کنید. به دنبال راهکارهایی باشید که همسرتان را به زندگی دلگرم کند، به طور مثال، خرید گل یا ابراز علاقه کلامی می‌تواند در این زمینه به شما کمک کند.


فراموش کردن عشق قبلی

هیچ‌گاه همسرتان را با فردی که قبل از ازدواج به او علاقه داشته‌اید، مقایسه نکنید. زندگی زیر یک سقف با یک رابطه دوستی معمولی و بدون مسئولیت از زمین تا آسمان متفاوت است. ممکن است ۲ نفر در یک رابطه، خیلی خوب و منطقی به نظر برسند، اما در زندگی مشترک در برابر سختی‌ها و مشکلات چهره اصلی خود را به نمایش بگذارند و حتی در برخی مواقع برای یکدیگر غیر قابل تحمل باشند. بنابراین عشق قبلی خود را فراموش کنید و با توکل بر خدا در راه ساختن زندگی مشترکتان گام بردارید و مسئولیت انتخابی را که داشته‌اید بپذیرید.


بالا بردن مهارت‌های زندگی

بالابردن سطح دانش و آگاهی‌های خود در زمینه مهارت‌های زندگی و ارتباطی با مطالعه کتاب یا مشورت با صاحب نظران کمک زیادی به شما برای بهبود وضعیت زندگی مشترکتان خواهد کرد. همچنین کمک گرفتن از یک مشاور باتجربه، می‌تواند در امر شناخت بهتر روحیات و انتظارات شما و همسرتان از یکدیگر و برقراری یک تعامل سازنده، به شما کمک کند. (حسین محرابی - کار‌شناس و مشاور خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

برای سرپرست بودن مهربان‌تر باید بود

در واقع به‌دلیل این که به قول معروف فرهنگ فرزندخواندگی در کشورمان بخوبی جا نیفتاده است، بسیاری از افراد از این که دیگران متوجه شوند آنها کودکی را به فرزندخواندگی گرفته اند واهمه دارند یا هستند افرادی که سعی دارند ناتوانی خود را در فرزند‌آوری زیر چتر فرزندخواندگی پنهان کنند؛ درحالی که باید به این افراد یاد‌آور شد دیر یا زود راز مگوی آنها فاش خواهد شد و در این میان بیشترین آسیب به کودک و سرپرستان او خواهد رسید.

امین موقت باشید

افزون بر این، چنین مسائلی سبب شده افراد متقاضی فرزندخوانده داشتن خیلی دیر به خواسته خود برسند. معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور در این باره عنوان می‌کند: حل این مشکل به راهکار فرهنگی نیاز دارد. علاوه‌بر این ما باید افراد را تشویق کنیم که ​​آنها سرپرستی کودکان را به شکل​ امین موقت قبول کنند؛ چون به این شکل کودکان بیشتری صاحب خانواده خواهند شد. در واقع هرچه کودکان بهزیستی زمان کمتری را در مراکز شبه‌خانواده سپری کنند، آسیب کمتری می‌بینند، زیرا​​ هرچه شرایط در مراکز نگهداری کودکان مناسب باشد بخوبی مهر و محبت والدین نیست.

برای نمونه کودکی را در نظر بگیرید که ​مادرش فوت کرده و پدرش برای ده سال باید در زندان باشد. به همین دلیل این کودک شرایط فرزندخواندگی دائم را ندارد؛ در حالی که اگر این کودک برای مدتی کوتاهی نیز در محیط خانواده باشد آسیب کمتری خواهد دید، بنابراین افراد نیکوکار می‌توانند سرپرستی این کودک را برای مدتی‌که پدر او در زندان است، قبول کنند​.

حبیب الله مسعودی فرید، معاون امور اجتماعی بهزیستی دراین باره یادآور می‌شود: جالب اینجاست که بتازگی مورد قابل توجهی نیز رخ داد،​​ چون پدر یکی از کودکان بد‌سرپرست از زندان آزاد شد،​ اما وقتی دریافت فرزندش شرایط مناسبی در خانه سرپرست‌هایش دارد از حق پدری خود گذشت و راضی شد​ کودکش برای همیشه نزد سرپرستانش​ باقی بماند.

نیکوکاران به روز شوند

نیکوکاران در مراکز شبه‌خانواده کمک حال واقعی بهزیستی هستند،زیرا از حدود 600 مرکز شبه خانواده‌ای که در تمام کشور وجود دارد بیش از 530 مرکز ​ غیردولتی است و مراکز باقیمانده نیز بیشتر شیرخوارگاه هستند و تعداد مراکز شبه‌خانواده دولتی که برای کودکان بالای شش سال در نظر گرفته شده خیلی کم است.

​در این میان برخی نیکوکاران​ سالانه برای نگهداری از کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست در مراکز شبه‌خانواده حدود یک میلیون یا 500 هزار تومان هزینه می‌کنند، درحالی که اگر ​ نیکوکاران ​به این باور برسند که کودکان بهزیستی می‌توانند با کمک آنها صاحب خانواده بشوند مشکل کودکان بدسرپرست و بی‌سرپرست زیادی حل می‌شود​.

برای نمونه مادربزرگی را در نظر بگیرید که دوست دارد از نوه‌اش نگهداری کند، اما توانایی مالی آن را ندارد. نیکوکاران می‌توانند با کمک به این مادربزرگ شرایطی را به وجود بیاورند که کودک در کنار مادربزرگ خود زندگی کند.


ادامه مطلب ...

۱۰ فهرستی که با تهیه آن ها موفق تر خواهید بود

به گزارش جام جم آنلاین، با ما همراه باشید تا با ۱۰ فهرستی که با نوشتن آن‌ها موفق‌تر خواهید بود، آشنا شوید.

عملکردِ ذهن انسان فوق‌العاده است و ما باید تلاش کنیم که حافظه‌ای قوی داشته باشیم تا بتوانیم به آن تکیه کنیم. بسیاری از حرفه‌ها یا سرگرمی‌های پر‌ سود به چنین چیزی نیاز دارند. بازیگران، موسیقی‌دانان و هنرمندان تمرین بسیاری می‌کنند تا اطلاعاتِ مورد نیاز کاملا در حافظه‌شان ثبت شود. به طور قطع، درهای متعددی که به روی یک آینده پر از موفقیت گشوده می‌شود، با یک حافظه قوی باز خواهد شد. اگرچه حافظه خوب ابزاری بسیار مفید است اما از شرط‌های لازم برای کسب موفقیت نیست. اگر شما حافظه‌ای قدرتمند ندارید، می‌توانید با تلاش و کوشش این کمبود را جبران کنید.

دنبال کردن اصل‌های اساسی در زندگی از طریق لیست نوشتن هنوز هم یک روش بی‌نظیر برای جایگزینی یک حافظه ضعیف است. با یادآوری مداوم، می‌توان به طور قابل توجهی، زندگی را منظم کرد و دیگر تحت فشارِ فراموش کردن یک مسئله قرار نمی‌گیریم و می‌توان دیدی روشن به وظایفی که باید فورا انجام شود، داشت. در این مطلب ۱۰ فهرست که با تهیه آن‌ها می‌توان انجامشان را تضمین کرد و با خیالی راحت به دنبال موفقیت و آرزو‌ها رفت را معرفی خواهیم کرد.

۱. فهرستی از اهداف

چیزی که شما با رسیدن به اهداف خود دریافت می‌کنید، اهمیتی ندارد، آن‌چه که مهم است، رسیدن به اهدافی است که دارید.ـ زیگ زیگلار

اهداف و آرزو‌ها آن‌ چیزی است که به ما انگیزه حرکت می‌دهد.ما باید از خود بپرسیم که چه چیزی نیاز داریم تا واقعا احساس کنیم که کارها را کامل انجام داده‌ایم. فهرستِ اهداف باید شامل مواردی باشد که شما فرض می‌کنید با رسیدن به آن‌ها به خود احترام گذاشته‌اید. این موارد می‌تواند ثبات مالی، صاحب‌خانه شدن (هرچند کوچک)، تشکیل خانواده دادن، مستقل شدن و غیره باشد. مردم در رسیدن به اهداف معیار‌های متفاوتی دارند و این فهرست همیشه در حال رشد است. زمانی که شما بالغ می‌شوید، این فهرست تغییر می‌کند اما مطمئن باشید که همیشه از رسیدن به اهداف موجود در فهرست احساس خیلی خوبی خواهید داشت. بدون چنین فهرستی، شما هدایت زندگیِ خود را از دست می‌دهید. همه‌ی ما به یک هدایت درونی برای رسیدن به اهداف خود داریم، یک دلیلِ خوب برای از خواب برخاستن در صبح.

۲. فهرستی از کار‌ها


شادی، پس از انجامِ یک کار آسان به سراغ ما نمی‌آید، اما رضایتِ فردی، پس از انجام یک وظیفه سخت که نهایتِ تلاش را نیاز دارد، شادی را به همراه می‌آورد.ـ تئودور اسحاق رابین

وظایف در اصل نقاطِ اصلی جاده‌ی رسیدن به اهداف است و این فهرست باید تکمیل شود. وظایفِ جدید هرروز به وظایف ما اضافه می‌شود و این اهمیتی ندارد که شما یک کارمند، دانشجو یا برنامه‌نویس مستقل هستید. اگر چه انجام تمامِ وظایف، دشوار است اما نمی‌توان منکرِ احساس موفقیتی که از انجام یک وظیفه یا حل کردن یک مشکل به سراغ ما می‌آید، شویم. با خودداری کردن از تهیه چنین فهرست‌هایی و فهرست کار‌ها، این وظایفِ کوچک کم‌کم انباشته شده و پس از مدتی تبدیل به یک مانع بزرگ می‌شود.

اگر شما وظایف بزرگ‌تری بر عهده دارید و زمانی بیش از یک روز، یک هفته یا یک ماه برای انجام آن نیاز است، این وظایف را تبدیل به کار‌های کوچک‌تر کرده و در هر روز مقداری از آن را انجام دهید و این وظایف کوچک را در فهرستِ خود بگنجانید. زمانی که شما می‌بینید وظایف بزرگ‌تر با انجام ‌کارهای کوچک هر روزه در حال انجام و اتمام است، شما نیروی بیشتری برای پیشرفت و منبع بزرگی از انگیزه خواهید داشت. فهرست‌ها و یادداشت‌های چسب‌دار، ابزاری بسیار قوی برای افزایش بهره‌وری هستند، بخصوص زمانی که در خانه کار می‌کنیم.

در نهایت لازم به ذکر است که شما باید فهرستی از وظایفِ شخصی یا کارهایی که شما برای رسیدن به رضایت شخصی انجام می‌دهید، داشته باشید. این‌ وظایف مربوط به اهداف شخصی شما است و شور و اشتیاقِ شما را به همراه خواهد داشت، مانند نوشتن یک کتاب، کشیدن نقاشی یا پرداختن به کار‌های هنری. انجام این کار‌ها حسی بالاتر از رسیدن به موفقیت را به شما القا می‌کند. پس تمامِ تلاش خود را بکنید تا کاری انجام دهید که به آن افتخار می‌کنید.

۳. فهرستی از اطلاعات تماسِ افراد مهم

خواستارِ دوستی بودن کاری سریع است، اما دوستی میوه‌ای است که دیر به بار می‌آید.ـ ارسطو


ممکن است شما این توهم را داشته باشید که می‌توانید تمام کار‌ها را به تنهایی انجام دهید. به‌هر حال، در بعضی موارد، یک مشارکتِ ناقص می‌تواند شکستِ بزرگی را به دنبال داشته باشد. پیدا کردن شریک و متحدانِ موافق کاری بسیار سخت است. دوستان و خانواده، به عبارت دیگر، افراد نزدیک به شما، ممکن است انتخابی مناسب برای شراکتِ کاری نباشند. اگر تمایل دارید که با کسی واردِ شراکت شوید، ابتدا مطمئن شوید که شخص مقابل هم، برای انجام این‌کار به اندازه شما تمایل دارد. گام‌هایی آهسته بردارید و سعی کنید که میزان قابلیت اعتمادِ شریک خود را دریابید.

در طول زندگی، ما با افراد توانمند، ماهر و مستعد ملاقات می‌کنیم. کسانی که سررشته و مهارت آن‌ها ممکن است بسته به مسیرِ کاری شما، در آینده به درد بخورد. پس زمانی که این افراد نیاز به کمک دارند، در کمک و دست‌گیری آن‌ها تردید نکنید. نکته اینجاست: فهرستی ویژه از افراد مهم مثل برنامه نویسان قابل اعتماد، وکلا، خدمتکاران و... بنویسید تا ‌همیشه به یادِ آن‌ها باشید، نه تنها زمانی که به آن‌ها نیاز دارید.

نیاز است که شما روابط طبیعی و سالم خود را حفظ کنید و هر زمان که این افراد نیاز به کمک داشتند، به یاری آن‌ها بشتابید. اگر بخواهیم حقیقت را بگوییم، ساختن دوستی‌های قوی کاری بسیار سخت است اما داشتن آشنایان مهم و تبدیل شدن به یک آشنای مهم برای دیگران، امکان‌پذیر است.

با نداشتن چنین فهرستی، شما خود را نسبت به مشکلاتِ آینده آسیب‌پذیر می‌کنید. علاوه بر این مطمئن شوید که به‌خوبی از این فهرست مراقبت می‌کنید، زیرا در صورت از دست دادن اطلاعاتِ تماس با افراد مهم، به دست‌ آوردن دوباره این اطلاعات تا حدی دشوار باشد.

۴. فهرستی از هزینه‌ها


یک انسان عاقل باید پول را در سرِ خود نگاه دارد، نه در قلبش. ـ جاناتان سویفت


این ممکن است که یک توصیه بسیار مادی باشد که اغلب اوقات هم نادیده گرفته می‌شود. همان‌طور که همه ما می‌دانیم، دو نوع هزینه وجود دارد. هزینه های ضروری مثل قبض، مالیات و مواد غذایی و هزینه‌هایی که صرف مقاصد شخصی می‌شود. یک درجه از خویشتن‌داری وجود دارد که اکثر ما آن را کم داریم، به همین‌دلیل از داشته‌هایمان رضایت کافی نداریم.

اگر بخواهیم واضح‌تر بگوییم، ما با خواسته‌هایمان مانند نیاز رفتار می‌کنیم و اولویت و ضرورت را در نظر نمی‌گیریم. البته این ممکن است کمی اغراق‌آمیز باشد ولی حقیقت این است که فشار از سوی فرهنگ مصرف‌کنندگی به ما وارد می‌شود و این فشار در نهایت به ما غلبه می‌کند و نتیجه خریدی است که قادر به پرداخت آن نیستیم. اگر ما فهرستی صحیح داشته باشیم، می‌‌توان از این خرید‌های غیرضروری جلوگیری کرد. این فهرست می‌تواند به یک یادآور همیشگی تبدیل شود که به ما یادآوری کند که چه چیزی را واقعا نیاز داریم.

با تهیه فهرستی از هزینه‌های ماهانه که موظف به پرداخت آن‌ها هستیم، ما دید کلی‌ای نسبت به مقدار پولی که در دسترس است، پیدا می‌کنیم. از سوی دیگر، بدون چنین فهرستی که با محاسبات دقیق پر شده‌ است، ما تمایل بیشتری به ولخرجی و تراشیدن هزینه‌های بیهوده داریم و این کار باعث می‌شود که قبض‌های ما انباشته شود.

بنابراین با این‌کار از شکست در مدیریت پول جلوگیری می‌کنیم. مدیریت صحیح سرمایه یا اولویت‌بندی هزینه‌های زندگی یک مسئولیت مهم است که بلوغ فکری را نشان می‌دهد. موفقیت معمولا با مقدار ثروت اندازه‌گیری می‌شود و بدون مدیریت کردن هزینه‌های زندگی، شما از جمع‌شدن پولِ خود جلوگیری می‌کنید.

۵. فهرستی از ابزار‌های مفید

اگر شما از آن دسته افرادی هستید که می‌خواهید به رویاهای خود رنگ واقعیت ببخشید، باید بسیار آگاهانه و مبتکرانه عمل کنید تا مطمئن شوید که به خواسته‌های خود می‌رسید.ـ ون دیزل


جامعه امروزه به مقدار زیادی به تکنولوژی وابسته است. ما از طریق تکنولوژی اطلاعات را مبادله می‌کنیم، محاسبات را انجام می‌دهیم و زمان را مدیریت می‌کنیم. این سطح از اعتماد همیشه خوب نیست. اگر اتفاقی برای تلفن همراه یا رایانه شخصی ما بیافتد، می‌تواند شکستی بزرگ باشد که توانایی‌های ما را به خطر می‌اندازد. همان‌طور که پیش از این گفتیم، از دست دادن اطلاعات تماس افراد مهم مشکل‌ساز است. اما از دست دادن تلفن همراه یا کامپیوتر شخصی می‌تواند به مراتب بدتر باشد چرا که ممکن است کار و موقعیت شما به خطر بیافتد.

ابزارِ مفید تنها در هنگام نجات از شرایطِ سخت کاربرد ندارند، بلکه آن‌ها باعثِ آسان‌تر شدنِ کار شما می‌شود. با فعالیت مفید و داشتن سر‌رشته بیشتر شما یک قدم به موفقیت نزدیک‌تر می‌شوید. استفاده از برنامه‌های صحیح و ابزار درست، می‌توان عدم مهارت در بعضی زمینه‌های خاص را جبران کند و یا به سادگی به ما کمک می‌کند که کارها را به موقع انجام دهیم. داشتن یک فهرست از ابزار مفید می‌تواند در هنگام روبرو شدن با مشکلات رایج، بسیار سودمند باشد. به عنوان مثال پیدا کردن یک رستوران خوب برای یک ملاقات مهمِ کاری یا رانندگی در یک شهر غریبه، مدیریت کارها، یادگیری و حتی ابزارِ مفیدی که به شما کمک می‌کنند وسایل دزدیده‌ شده خود را بیابید.

اگرچه این فهرست به اندازه فهرست‌هایی که نام‌ برده شد اهمیت ندارد، اما نمی‌توان انکار کرد که استفاده از آن‌ در حین نیاز می‌تواند در صرفه‌جویی زمان کمک بسیاری کند. اینترنت دریایی بی‌کران از ابزار‌های مفید و غیر مفید است. با فیلتر کردن ابزار‌های غیر‌مفید و ناکار‌آمد، دیگر زمانی را برای جستجوی بی‌شمار صرف نمی‌کنید تا ابزار مورد نیاز خود را در هنگام مشکل بیابید.

۶. فهرستی از پیشرفت‌های شخصی

اگر در یک دقیقه شما چیزی فرا نگیرید، من معتقدم که شما مرده‌اید.ـ جک نیکلسون

عاقلانه است که در نظر بگیریم این کار غیر ممکن است ولی اهمیت یادگیری به حدی است که لازم است که همیشه این موضوع را به خاطر داشته باشیم. درست است که همه ما از کاستی‌های خود آگاهیم و اگر از همه آن‌ها آگاه نیستیم، بهتر است حداقل از تعدادی از این کمبودها با خبر باشیم. در مورد خود فکر کنید و یک فهرست از چیزهایی که دوست دارید تغییر دهید یا بهبود دهید، تهیه کنید و در نظر بگیرید که چگونه می‌توان این تغییرات را عملی کرد. با در نظر گرفتن این حقیقت که نزدیکانتان هرگز شما را تحت فشار قرار نمی‌دهند تا تغییر کنید، برای این‌کار نیاز دارید که تلاشِ مداوم داشته باشید، تا به تغییراتِ دلخواهتان برسید.

فهرستِ پیشرفت‌ها باید شامل تغییراتِ فیزیکی، تغییرات روحی، ترک کردن عادات، بد و ... باشد. هیچ کس از شما انتظار ندارد که به طور کامل و در مدت کوتاهی تغییر کنید اما تصمیم‌گیری برای تغییر در یک مدت طولانی و تغییر در این دوره به مراتب آسان‌تر است. این فهرست وجود دارد تا به شما یادآوری کند کدام پیشرفت در اولویت است و پس از تکمیل هر کدام از این پیشرفت‌ها، اعتماد به نفس خود را بالا‌تر ببرید. خودداری از تغییر هم می‌تواند منجر به عدم اعتماد به نفس و افسردگی شود یا این‌که شما را به انسان خود رای و خود شیفته‌ای تبدیل می‌کند، که تحمل او سخت باشد. هر کدام از این دو نشانه شما را از مسیر موفقیت دور می‌کند.

۷. فهرستی از ایده‌های خلاقانه

به جایی نروید که مسیر منتهی می‌شود، بلکه به جایی بروید که هیچ مسیری ندارد و دست از دنبال کردن بردارید.ـ والدو امرسون

در طول تاریخ، افرادی که تاثیر قابل توجهی بر جهان داشته‌اند، کسانی هستند که تفکری انقلابی داشته‌اند. کسانی که جراتِ به چالش کشیدن نظم پابرجا و تغییر وضعیت موجود را داشته اند. برای این‌که یک ایده خلاقانه نامیده شود، نیاز است که جدید باشد، نیاز است که تغییر ایجاد کند و نیاز است که به نوعی مورد استفاده قرار بگیرد. به عنوان مثال، اختراعِ چیزی برای کمکِ آنلاین به معلولین یا تایپ آسان برای این قشر از جامعه. به این ترتیب افرادی که دارای معلولیت هستند می‌تواند وبلاگ داشته باشند یا تبدیل به نویسندگانی خلاق شوند و بخشی از ذهن خود را به جهان نشان دهند. بنابراین یک صفحه کلید خلاقانه می‌تواند به آن‌ها کمک کند تا از طریق زبان خود تایپ کنند. اما این‌ کار نیاز به تخصص دارد و قبل از اجرای چنین ایده‌ای، باید تمام جوانب را سنجید.

هر زمان که یک ایده جدید به ذهنِ شما می‌رسد، آن‌ را یادداشت کنید و بعد در اینترنت جستجو کنید تا متوجه شوید که آیا این ایده مورد نیاز و خلاقانه است یا این‌که قبلا اجرا شده است یا خیر. زمانی که این فهرست شروع به رشد کرد، شما باید نگاهی دقیق به آن بیاندازید تا ببینید که آیا به بررسی بیشتر نیاز دارد یا نه. ایده خود را با یک فردِ دیگر در میان بگذارید تا متوجه شوید که چه چیزی نیاز است تا به ایده خود تحقق ببخشید. در بسیاری از موارد، این روش چگونگی ایجاد خلاقیت توسط افراد موفق را توجیه می‌کند. باقی مردم مطمئن هستند امکان این‌که مردم تحت تاثیر نوآوری شما قرار نگیرند، بسیار زیاد است. اما هرگز به خود اجازه ندهید که با افکارِ خود دلسرد شوید. در نهایت پشتکار نقشی اساسی در این میان بازی می‌کند. بر افکاری که ذهن شما را خلا‌ق‌تر می‌کند اهمیت دهید و بر روی آن‌ها تمرکز کنید. این کار ذهن شما را مشغول می کند. این که اجازه دهید ایده‌‌های خوبِ شما از بین بروند، یک پتانسیل هدر رفته است که می‌توانست پیشرفت شما را به دنبال داشته باشد.

۸. فهرستی از برنامه‌های آینده

آینده نامشخص بوده اما پایان همیشه نزدیک است.ـ جیم موریسون

همه ما جملاتی چون "فردا یک راز است"، "برای امروز زندگی کن" و "تو نمی‌توانی آینده را تغییر دهی"، را شنیده‌ایم. اما بسیاری با چنین دیدگاهی به طور سخت مخالف هستند. البته می‌توان با این موافق بود که در شرایطی خاص، برنامه‌ریزی برای آینده، کاری بی فایده است اما این‌‌که اصلا به فکر برنامه‌ریزی نباشیم هم کاری غلط است. هر انسانی نوعی برنامه‌ریزی دارد. مشکل، ترس و تردیدی است که ما را از عمل کردن بازمی‌دارد.

برای این‌که مصمم‌تر عمل کنید، فهرستی از برنامه‌های آینده خود تهیه کنید. این لیست بسیار مشابه لیستِ اول یعنی فهرست اهداف است. تفاوت این دو در این است که فهرست برنامه‌ها وارد آینده شخصی شما نمی‌شود. در عوض لیستی از اتفاقاتِ مهم آینده است. تغییرات مهم در قانون یا روند آینده، نرم‌افزار‌های مفید و.... این لیست شما را مطلع و آماده نگه می‌دارد. به روز ماندن کمک بسیاری در حرفه‌ شما خواهد داشت.

۹. فهرستی از برنامه‌های احتمالی

اگر برای باران دعا می‌کنید، باید با گل و لای هم کنار بیایید، چرا که بخشی ار باران است.ـ دنزل واشنگتن

هر عمل، واکنشی برابر و در خلاف جهت خواهد داشت و به این معنی است که شما نمی‌توانید هیچ کاری را انجام دهید که عواقبی به دنبال نداشته باشد. هر تلاشی برای موفق شدن، موانع یا خطراتی را به همراه خواهد داشت. حتی اگر خطرات اجتناب‌ناپذیر باشند، آماده‌بودن برای عواقبِ کار همیشه مهم و مفید است. وقتی که شما برای انگیزه‌های تجاری خود برنامه‌ریزی می‌کنید یا زمانی که برنامه‌ریزی می‌کنید که در کاری سرمایه‌گذاری کنید، حتما یک فهرست از نتایج منفی و مثبتِ این‌ کار تهیه کنید. تهیه یک لیست از اتفاقاتِ احتمالی و ناخوشایند موجود در مسیر هم ضروری است. در اتفاقی که جنبه‌های مثبت بر جنبه‌های منفی غلبه می‌کنند، شما می‌توانید به آینده موفق دلگرم‌تر باشید.

تلاش کنید که همیشه برای واکنشِ کار‌های خود و آسیب‌های احتمالی آماده باشید. اگر احتمالات را در نظر نگیرید، باید گفت که بی‌احتیاط عمل کرده‌اید و کاملا واضح است که این‌ کار، در مغایرت با پیشرفت و موفقیت است. تنها زمانی از روی حدس و گمان دست به عمل بزنید که هیچ گزینه دیگری ندارید.

۱۰. فهرست تجارب و پیشرفت‌هایی که امیدوارید در طول زندگی و قبل از مرگ به دست آورید

تلخ‌ترین اشک‌هایی که بر روی مزار‌ها ریخته می‌شود، به خاطر حرف‌هایی است که گفته نشده و کارهایی است که انجام نشده است.ـ هریت بیچر استو

در نهایت، یاد بگیرید که به دنبال تجربه کردن چیزهایی که زندگی به شما پیشنهاد می‌دهد، بروید. این کار به شما نیرو می‌بخشد و حسرت و پشیمانی شما را به حداقل می‌رساند. یکی از دلایل اصلی که ما می‌خواهیم موفق شویم، در حقیقت رسیدن به رویاهایمان و یا کامل کردن لیستِ آرزو‌های قبل از مرگ است. تا زمانی که پیر شدیم و به گذشته خود فکر کردیم، لبخند بزنیم و از گذشته خشنود باشیم، نه این‌که حسرت بخوریم و اخم‌هایمان را در هم کشیم.

آزادانه هر چیزِ غیرممکنی را هم در این لیست قرار دهید و بهترین گزینه بعدی را با خلاقیت انتخاب کنید. زمانی که در زندگی به یک نقطه دشوار رسیدید، نگاهی به این لیست کنید و ببینید که کدام یک از موارد از همه محتمل‌تر است تا انجام دهید. با این‌کار نیروی از دست رفته خود را بازخواهید یافت و دوباره به رفتن در مسیرِ خود ادامه خواهید داد.


ادامه مطلب ...

آیا باید در مورد بیماری های غده تیروئید نگران بود

غده تیروئید با تولید هورمون‌ روی تمام عملکردهای مربوط به سوخت و ساز در بدن تاثیر می‌گذارد. اختلالات غده تیروئید می‌توانند بی‌خطر باشند و نیازی به درمان ندارند یا اینکه در حد سرطان خطرناک باشند.

آیا باید در مورد بیماری های غده تیروئید نگران بود

 تیروئید غده‌ای است که درون گردن شما قرار دارد و وظیفه‌ی تولید هورمون‌های مربوط به تنظیم سوخت و ساز را به عهده دارد.

اگر مشاهده می‌کنید که به هیچ دلیل وزن اضافه کرده‌اید، کمتر به دستشویی می‌روید، احساس می‌کنید به مرطوب کردن پوست‌تان نیاز دارید یا اینکه همیشه احساس خستگی می‌کنید علی‌رغم اینکه به خوبی استراحت کرده‌اید یا ضخامت موهای شما کم شده است و ناخن‌های‌تان شروع به شکستن کرده‌اند احتمالاً از کم‌کاری تیروئید رنج می‌برید که به معنای تولید هورمون تیروئید ناکافی است.

نشانه‌های یک غده تیروئید پرکار شامل کاهش وزن ناگهانی، مرتب عرق کردن، ضربان قلب بالا و خستگی است.

حتی اگر از هیچ‌کدام از علائم بالا رنج نمی‌برید شاخص‌هایی وجود دارند که شما را ملزم می‌کنند تحت آزمایش خون قرار بگیرید. ابتلا به بیماری خودایمنی (مثل: دیابت نوع ۱)، کم‌خونی مهلک، اقوام درجه ۱ مبتلا به بیماری غده تیروئید، بعضی بیماری‌های روانی، مصرف داروهای آمیودارون یا لیتیوم که به عملکرد ناقص تیروئید مربوط هستند.

البته افرادی که بدون هیچ‌گونه سابقه خانوادگی یا حادثه‌ای دچار افسردگی می‌شوند و افراد مضطربی که نشانه‌های فیزیکی خاصی از خود نشان می‌دهند نیز باید مورد آزمایش قرار بگیرند.

 بیماری‌های مرتبط با تیروئید

بیماری هاشیموتو

بیماری هاشیموتو با نام تیروئیدیت مزمن لنفاوی نیز شناخته می‌شود. این بیماری یکی از علل وجود اختلال کم‌کاری تیروئید است. این بیماری در هر سنی رخ می‌دهد اما بیشتر در بین زنان میانسال شایع است. این بیماری زمانی رخ می‌دهد که سیستم ایمنی بدن به اشتباه و آرامی به غده تیروئید حمله می‌کند و توانایی تولید هورمون آن را با مشکل مواجه می‌سازد.

با انجام تست سطح هورمون تیروئید می‌توانید در مراحل اولیه متوجه بیماری بشوید. این تست‌ها شامل سنجش حملات آنتی‌بادی‌ها علیه غده‌ی تیروئید نیز هست.

بیماری گریوز

بیماری گریوز به نام دکتری که ۱۵۰ سال پیش آن را کشف کرده بود شناخته می‌شود. این بیماری عامل اصلی پر‌کاری تیروئید است. این بیماری هم مربوط به دستگاه خود ایمنی بدن و حمله آن به غده تیروئید است. این بیماری باعث تولید بیشتر هورمون تیروئید در تنظیم سوخت و ساز می‌شود.

این بیماری ارثی است و می‌تواند در هر سن و جنسیتی رشد پیدا کند اما در بین زنان ۲۰-۳۰ ساله بیشتر شایع است. نشانه‌های این بیماری شامل: اضطراب، بی‌قراری، خستگی، ضربان نامنظم قلب، عرق کردن زیادی، مشکل در خوابیدن، اسهال و مشکلات بینایی است.

علاوه بر تست خون با مشاهده مردمک چشم‌ها و برآمده شدن غده‌ی تیروئید می‌توان این بیماری را تشخیص داد. روش درمانی مشخصی برای توقف حملات دستگاه ایمنی به غده تیروئید وجود ندارد هرچند نشانه‌های این بیماری می‌تواند با استفاده از چند روش کنترل شود.

بیماری گواتر

گواتر بزرگ شدن غیرسرطانی غده‌ی تیروئید است. علت عمومی ابتلا به گواتر کمبود ید در رژیم غذایی است. گواتر می‌تواند هر فردی را در هر سنی به خود مبتلا کند. البته این بیماری در زنان بالای ۴۰ سال بیشتر شایع است. نشانه‌های این بیماری شامل: باد کردن پوست، سفتی در ناحیه گردن، سرفه کردن و خشن شدن صدا است.

علاوه بر تست خون پزشک می‌تواند با آزمایش‌های فیزیکی هم این بیماری را تشخیص دهد. با استفاده از ید و یا ید رادیواکتیو هم می‌شود غده‌ی تیروئید را کوچک‌تر کرد.

ندول‌های تیروئید

ندول‌های تیروئید، درون یا روی غده‌ی تیروئید رشد می‌کنند. علت این بیماری همیشه قابل شناسایی نیست اما کمبود ید و بیماری هاشیموتو از علل ایجاد آن هستند. ندول‌ها می‌توانند جامد یا مایع باشند. اغلب آن‌ها خوش‌خیم هستند. این بیماری نیز در بین زنان بیشتر شایع است و ریسک ابتلا با بالا رفتن سن بیشتر می‌شود.

اغلب ندول‌های تیروئید باعث ایجاد هیچ نشانه‌ای نمی‌شوند اما اگر به اندازه کافی بزرگ شوند می‌توانند باعث مشکل در بلعیدن و حتی تنفس شوند. نشانه‌های این بیماری مانند پرکاری تیروئید است: افزایش فشار خون، عصبانیت، افزایش اشتها، لرزش، کاهش وزن و پوست سرد و مرطوب.

این بیماری نیز با انجام تست‌های فیزیکی قابل تشخیص است. این بیماری خطر جانی ندارد و عموماً نیازی به درمان هم ندارد. پزشک احتمالاً استفاده از رادیواکتیو ید را توصیه خواهد کرد تا جلوی رشد بیشتر را بگیرد.

نتیجه‌گیری

میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا به نشانه‌های اختلال در عملکرد غده تیروئید مبتلا هستند بدون اینکه از آن اطلاع داشته باشند. شما ممکن است از یک خستگی کاذب در تمام عمر خود رنج ببرید و هیچ‌گاه به پزشک مراجعه نکنید. اما می‌توانید با انجام چند تست ساده به وجود این بیماری‌ها پی ببرید و خود را از عوارض آن خلاص کنید.


ادامه مطلب ...

عاقبت دختر فراری که مهمان خانه مجردی بود

معاون اجتماعی پلیس خراسان شمالی سرگذشت یک دختر فراری که مهمان خانه مجردی بود را تشریح کرد.

مطلب زیر سرگذشت دختر جوانی است که به دلیل فشارهای روحی و روانی و خلاء عاطفی از خانه فرار کرد و …

دختر فراری دختر جوان

« وقتی مشکلاتم را توضیح دادم او هم با من همدردی می‌کرد انگار سال هاست که همدیگر را می شناختیم.

به دلیل اینکه دیر به مدرسه رسیده بودم صحبت مدیر ته دلم را خالی کرد. او خطاب به من گفت اگر نمی توانم به موقع سر کلاس حاضر شوم بهتر است کلاس درس را فراموش کنم و این حرفی بود که انگیزه من را از ادامه تحصیل گرفت، ضمن اینکه بهانه‌های پدر و مادرم هم در خانه کلافه‌ام کرده بود.

احساس دلتنگی می کردم و کلاس های درس را به زور تحمل می کردم. حرف های دخترهای هم‌سن و سالم بیشتر از حرف های معلمم در ذهنم باقی می ماند. این روزهای بحرانی برایم خیلی سخت بود و وقتی نمره های میان ترم را دریافت کردم بیشتر آنها تک بود و علامت قرمز؛ یعنی خواندن درس بی فایده!

از خجالتم نمره هایم را به والدین خود نشان ندادم اما چند روز بعد پدرم از وضعیت درس هایم مطلع شد و وقتی فهمید که من آنها را از او و مادرم مخفی کرده ام آن شب تمام تنم را با کمربند کبود کرد. صورتم از بس سیلی خورده بود قرمز و زیر چشمانم کبود شده بود.

روی رفتن به مدرسه را نداشتم، کیف پشتی را برداشتم و بی هدف از خانه خارج شدم و دیگر دوست نداشتم به خانه بازگردم. وقتی به خودم آمدم که به پارک رسیده بودم. آرام روی صندلی نشستم و کتابم را بی هدف ورق می زدم که ناگهان حضور جوانی را در کنارم احساس کردم.

بدون مقدمه و بی آنکه من را بشناسد علت کبودی صورتم را پرسید و من که تا به حال با پسری در خلوت حرف نزده بودم از خجالت رویم را برگرداندم و به او بی محلی کردم ولی سماجت او خیلی زود من را فریب داد.

او با حرف هایش توانست پس از چند دقیقه اعتماد من را به خود جلب کند. ساعت ها در پارک با او درد و دل کردم وقتی مشکلاتم را توضیح دادم او هم با من همدردی می کرد؛ انگار سال ها همدیگر را می شناختیم.

این حرف ها گویا گذر زمان را سریع تر می کرد و تا به ساعت نگاه کردم دیگر از زمان بازگشت به خانه گذشته بود. از این می ترسیدم اگر مجدد به خانه بازگردم باید کتک های پدرم را تحمل کنم. پسر جوان از این موقعیت استفاده کرد و اصرار داشت برای مدتی مهمان خانه مجردی او باشم.

من که از این وضعیت خسته شده بودم خیلی زود خام حرف های او شدم و با او به سوی خانه اش رهسپار شدیم که ای کاش پاهایم می شکست و این راه را انتخاب نمی کردم.

پس از حضور در آن خانه متوجه حضور چند نفر دیگر هم شدم که به بهانه ای سریع از آن جا فرار کردم و با هزار سختی و به کمک اهالی محل از دست آن پسر شیطان صفت نجات پیدا کردم اما توسط مأموران کلانتری به اتهام شب گردی دستگیر شدم.

وقتی پدرم برای تحویل من به کلانتری آمد خشم تمام وجودش را گرفته بود و احساس می کردم که سرنوشت سختی در انتظارم است ولی با صحبت های مشاور کلانتری با والدینم روش برخورد آنان به طور کامل تغییر کرد و حالا در کنار خانواده ام در محیطی امن و با آرامش مشغول به تحصیل هستم.»

نظریه کارشناسی:

معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان خراسان شمالی در این رابطه ضمن توصیه به والدین، گفت: فشارهای روحی و روانی و خلاء عاطفی علت اصلی فرار از منزل فرزندان به شمار می رود.

سرهنگ حیدر اقبالی مطلق، فرار از منزل را در سنین نوجوانی شایع تر بیان کرد و از خانواده ها خواست که با فرزندان خود در این سنین بیشتر ارتباط برقرار کنند.

این مقام انتظامی فرار از منزل را سرمنشاء ورود به انواع بزه های اجتماعی دانست و خطاب به دختران نوجوان افزود: فرار از منزل نه تنها باعث کاهش مشکلات نمی شود بلکه مشکلات را صد چندان می کند.


ادامه مطلب ...

نگار میرسعید ،مجری شبکه یک که فقط در تلویزیون چادری بود

نگار میرسعید ،مجری شبکه یک که فقط در تلویزیون چادری بود

شایعات زیادی پیرامون نگار (محبوبه) میرسعید در راهروهای سازمان مطرح است و شنیده می‌شود که بنا به دلایلی ممنوع‌الکار است و حق کار کردن و جلوی دوربین‌رفتن را ندارد. در حین گفت‌وگو با او متوجه شدیم که او برای ممنوع‌الفعالیت بودنش هیچ توضیحی از حراست سازمان دریافت نکرده و معتقد است پرونده او در سازمان بر پایه شایعات و حرف‌های بی‌اساس بنا شده است.

همسر نگار میرسعید مجری ممنوع التصویر مجری صدا و سیما عکس های جذاب مجری زن بیوگرافی نگار میرسعید

این شایعه صحت دارد که تو ممنوع‌الکار شده‌ای؟

بله؛ من را بدون کوچکترین توضیحی و حتی احضار کردن هم ممنوع‌التصویر و هم ممنوع‌الکار کردند و این خیلی غیرمنصفانه است.

در دوره آقای سرافراز من یک طرحی را برای میلاد حضرت‌زهرا(س) تصویب کردم و تا حدودی هم پیش رفتیم و می‌خواستیم عملیاتی‌اش کنیم که به یک‌باره سرپرست وقت شبکه یک سیما یعنی آقای شریعت‌پناهی پرسیدند تهیه‌کننده این برنامه کیست و وقتی فهمیدند که من هستم گفتند من مرددم و فکر می‌کنم میرسعید ممنوع‌الکار‌ است.

اصلاً من با شنیدن این موضوع سورپرایز و شگفت‌زده شدم و حتی فکر کردم شاید آقای شریعت‌پناهی نمی‌خواهند با من کار کنند و برای همین بهانه آوردند. برای همین شخصاً رفتم حراست و پرسیدم من ممنوع‌التصویر هستم، گفتند که بله شما پرونده‌ای دارید و نمی‌توانید کار کنید.

این چه پرونده‌ای است که درباره‌اش از کسی سوالی نپرسیدی؟

من فقط فهمیدم که این پرونده بر روی حرف‌های آدم‌ها و اصطلاحاً خاله‌زنکی‌ها بنا شده بود چون نه حاضر هستند توضیحی به من ارائه بدهند و نه سندی روبه‌رویم بگذارند. من هیچ فیلم، هیچ تصویر و هیچ صدا و موردی از خودم ندیدم که به‌عنوان سند پیش روی من بگذارند و بگویند با استناد بر این شما نباید کار کنید. مدیر وقت بخش مربوط به این ماجرا بدون هیچ توضیح قانع‌کننده‌ای به من گفتند خانم ما تشخیصمان این است که شما کار نکنی!

این سلیقه بر چه اساسی استوار شده؟

بر این اساس که ما یعنی حفاظت پرسنلی تشخیص میدهیم. یک اتفاق خیلی عجیب در سازمان این است که حراست و حفاظت پرسنلی از هم جدا هستند. حتی من وقتی درباره مشکلم با آقای پورمحمدی صحبت کردم( که جا دارد از ایشان به‌واسطه این مصاحبه تشکر کنم که از من حمایت کردند و پدرانه من را درباره مشکلم راهنمایی می‌کنند )، او هم به من گفت که این دو دسته‌گی و دو نهاده بودن یکی از مشکلاتی است که سازمان به آن دچار است که دو جریان موازی که در نهایت همدیگر قطع می‌کنند و می‌توانند همدیگر را وتو کرده و به مجریان نظارت می‌کنند. این یکی از بزرگ‌ترین مشکلات تلویزیون ماست.

همسر نگار میرسعید مجری ممنوع التصویر مجری صدا و سیما عکس های جذاب مجری زن بیوگرافی نگار میرسعید

شما هم پذیرفتی که ممنوع‌التصویر هستی و دیگر تلاشی برای حل مشکلت نکردی؟

نه اصلاً. من همان موقع به آن آقا گفتم اگر من به شما الان یک تهمت یا افترایی بزنم شما فکتی دارید که ادعای من را رد کنید؟ بنابراین چطور ساده به من می‌گویید که حق کار کردن نداری. آخر بر چه اساس منی که از ۱۷ سالگی دارم برای این تلویزیون کار می‌کنم را به همین سادگی محروم میکنند؟!

خب آن زمان با چه حمایتی وارد تلویزیون شدی؟

بدون هیچ حامی و پشت و پناهی. من در سن ۱۷ سالگی از طریق آزمونی که باشگاه خبرنگاران جوان برگزار کرده بود وارد تلویزیون شدم. ما در آن زمان ۴ نفر بودیم که وارد بخش خبر جوانه‌ها شدیم. همزمان بعد از آن وارد شبکه جام‌جم شدم. یعنی تمام نوجوانی‌ من در تلویزیون گذشت.

چندسال گوینده خبر بودی؟

تقریباً ۷ سال هرروز گوینده خبر جوانه‌ها بودم و به‌صورت همزمان در شبکه جام‌جم خبر سیاسی می‌خواندم. بعد از آن از معاونت سیاسی به معاونت سیما آمدم. در معاونت سیما یک برنامه ورزشی داشتم که هم نویسنده‌اش بودم و هم مجری آن و پیمان یوسفی تهیه‌کننده‌اش بود. بعد از آن به تازه‌ها آمدم و بعد از آزاده نامداری یک مدت کوتاهی در آن برنامه اجرا و تهیه کردم.

بگذریم. بعد ازآن چه کردی؟

من یک طرحی به مهدی فرجی دادم که درباره زنانی بود که مشاغل عجیب داشتند، یعنی سرپرست خانوار هستند اما مشاغل عجیب دارند. آقای فرجی با آن طرح مخالفت کرد و براین عقیده بود که امکانش نیست که همه این زنان را به تلویزیون دعوت کرد. طرح بعدی که من به او دادم «کمی متفاوت» بود که پذیرفته شد اما از آن‌جایی که من حس کردم نجمه جودکی خیلی دوست دارد اجرا کند کار را به او سپردم وخودم تهیه کردم و هیچ دلیلی برای این کار نداشتم جز این‌که دوست داشتم او به آرزویش برسد.

«کمی متفاوت» برنامه‌ای بود شبیه به «ماه‌عسل» و خیلی فرم خوبی گرفت. بعد از آن طرح «سین: مثل سریال» را ارائه کردم که پذیرفته شد و آقای فرجی خیلی اسقبال کرد و ما اولین سری آن را در نوروز رفتیم و تقریباً همه بازیگران و کارگردانان شاخص را دعوت کردیم. در آن برنامه محمدسلوکی مجری بود و نجمه جودکی را به‌عنوان خواننده پیامک‌ها گذاشتیم. من از او خواستم که صرفاً خواننده پیام‌ها هم نباشد و در بحث‌ها شرکت کند و اطلاعات به مخاطب بدهد.

از آن‌جایی که همه بازیگران را به آن برنامه دعوت کردی به‌نظر می‌رسد حمایت خوب مالی هم داشتی که در آن زمان از شبکه تامین میشد. درسته؟

ما یک برآوردی داشتیم که با همان برآورد هم پیش رفتیم. بازیگرانی هم که دعوت کردیم اغلب با میل و رغبت آمدند و خیلی از آن‌ها هدیه نگرفتند و با لطف به برنامه آمدند. اما خب دراین میان چهره‌هایی هم مثل حسن فتحی بودند که آقای فرجی با تاکید از ما خواست که حتما به این‌ها هدیه بدهیم. اما در حالت عادی ما خرج اضافه نداشتیم و کاملاً سالم پیش رفتیم. سال دوم هم دوباره شبکه از ما خواست که این برنامه را تولید کنیم. بعد از آن خودم اجرا کردم و مجری قسمت خانم‌ها خودم بودم.

همسر نگار میرسعید مجری ممنوع التصویر مجری صدا و سیما عکس های جذاب مجری زن بیوگرافی نگار میرسعید

بعد از سه سری «سین: مثل سریال» دیگر ما هیچ برنامه‌ای از تو ندیدیم.

بله از عید ۹۳ تا الان دیگر من هیچ کاری در تلویزیون نداشتم. پیشنهاد سری چهارم را دوباره ارائه دادم اما آقای شریعت‌پناهی معتقد بودند چون با شهادت حضرت زهرا(س) مقارن است فعلاً‌ برنامه را نسازیم و بعد از آن هم دیگر محقق نشد.

خیلی‌ها دوست دارند بدانند که چرا مدیر وقت شبکه در آن دوران این‌قدر از تو حمایت کرد؟

اولاً که اجازه بدهید این توضیح را بدهم که مهدی فرجی مدیر بسیار لایقی است او از مدیرگروه فیلم و سریال به مدیریت شبکه رسیده و بارهاوبارها شاهد بودیم که چقدر بتانسیل‌ها و توانایی‌هایش را به تلویزیونی‌ها اثبات کرده است. بهترین برنامه‌ها و سریال‌ها در دوره مدیریتی او ساخته شد وکسی به حرفه‌ای بودن او هیچ شکی ندارد برای همین است که اعتقاد دارم آدم‌ها با شایستگی‌هایشان خودشان را توضیح می‌دهند. من سال‌ها کار کردم و تهیه‌کنندگی کرده بودم. ببین مقداد مومن‌نژاد متولد ۱۳۶۲ هست، احسان علیخانی متولد ۶۱ است و… آقای فرجی به مومن‌نژاد فرصت تهیه‌کنندگی داده و به من هم این فرصت داده است.

من با آقای علیخانی همسن هستم و با آزاده نامداری و سحر رضوی هم در یک نسل هستم. ما همه کسانی بودیم که از سال ۷۷ و ۷۸ وارد سازمان شدیم و چیزی حدود ۱۶ سال پیش وارد این عرصه شدیم. جالب‌تر آن است که من دیده‌ام حتی علی ضیاء هم تهیه‌کننده شده است.

چرا کسی او را متهم به چیزی نکرد. پس چرا باید درباره من این حرف‌های خاله‌زنکی شنیده شود؟ چرا وقتی تازه‌ها را اجرا کردم کسی نگفت آقای فرجی به میرسعید لطف دارد؟ چرا وقتی کمی متفاوت و فرصت ویژه را تهیه و تولید کردم کسی نگفت آقای فرجی به میرسعید لطف دارد؟ من که به یک‌باره کسی پرتم نکرد و هولم نداد که باعث سوال دیگران شوم من کنار آقای حیاتی؛ یکی از بهترین گوینده‌های خبر تلویزیون ۷ سال خبر خواندم.

من از پنجره و زیر میز فلان مدیر با پول و رابطه وارد نشدم. شما تصور کن وقتی من ۴و نیم صبح بخش خبری داشتم باید در برف و باران ساعت ۲ شب می‌آمدم سازمان ، کسی این سختی‌های من را ندید اما به یک‌باره بعد از سین مثل سریال این انگ‌ها و این اتهامات را به من وارد کردند.

جمعی از این حرف‌ها به حراست می‌رسد، و به‌نظر می‌رسد همین‌ها جلوی اجرا و برنامه‌سازی تو را گرفته است.

بله؛ کاملاً بدون سند و الکی! فحوای کلام ما در حراست این بود که من پرسیدم چرا من ممنوع‌التصویر هستم و در پاسخ شنیدم : دوست داریم! زمانی که محمد سرافراز؛ رئیس سازمان بود و زهرایی در حراست بود من بارها گفتم خب فیلم یا صدا یا تصویری از من نشان دهید که من حداقل دیگر به شما مراجعه نکنم و سکوت کنم. اما هیچ چیزی به من ارائه نشد چون گویا تلویزیون قانونی برای توضیح دادن ندارد. به آقای صابری گفتم شما ۶ ماهه آمدید و من در ۱۷ سالگی با برف یک‌متری سربالایی جام‌جم را آمدم و رفتم. شما می‌دانید که من چه جایزه‌هایی گرفتم که حالا من را ممنوع‌الکار کردید؟ برنامه‌های کیفی من درجه کیفی (الف) داشته است و…

هیچ موردی کتبی برای این‌که چرا جلوی فعالیت‌هایت گرفته شده، ارائه نشده است؟

نه من هیچ نامه‌ای ندارم و هیچ توضیحی به من کتبی اعلام نشده است و فقط شفاهی این مطلب عنوان می‌شود. درکل باید بگویم هیچ چیزی در این دنیا وجود ندارد که من را به تلویزیون وابسته کند و شهوت آنتن ندارم. من همیشه دوست دارم که اسمم معروف‌تر از چهره‌ام باشد. به‌عنوان یک دختر ۳۲ ساله هم کارنامه‌ خالی ندارم و از خودم راضی هستم.

پس چه چیز الان تو را ناراحت می کند که در این مصاحبه از تو چهره‌ای گلایه‌مند ساخت؟

یک بی‌عدالتی‌هایی وجود دارد که برای آن توضیحی ارائه نمی‌شود. شما ببینید الان مهراب وپیمان قاسم‌خانی را ممنوع‌الکار می‌کنند و هیچ توضیحی به این دو نفر که سرمایه‌های تلویزیون به‌شمار می‌آیند داده نمی‌شود. من فقط امیدوارم مدیر جدید حفاظت پرسنلی راه قبلی را پیش نگیرد وفقط یک توضیح منطقی به اشخاص برای ممنوع کردنشان ارائه دهد. همین. در آن شرایط حداقل من می‌دانم دیگر بلاتکیلف نیستیم و برای زندگی‌ام برنامه‌ریزی جدیدی می‌کنم.

شما بیرون از سازمان بدون حجاب چادر هستی و جلوی دوربین با چادر. چرا؟

من از اول که گزینش رفتم عنوان کردم که من فقط برای اجرای تلویزیونی چادر می‌پوشم چون با آن احساس امنیت می کنم. ضمن این‌که بیرون از سازمان هم هیچ‌گاه پوشش غیراخلاقی نداشتم. بنا به فرمایش رهبری هم حجاب در صداقت و حیا و متنانت است نه فقط چادر.

رکنا

بیوگرافی نگار میرسعید عکس های جذاب مجری زن مجری صدا و سیما مجری ممنوع التصویر همسر نگار میرسعید


ادامه مطلب ...