مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

وای... این همسر وسواس پدرم را درآورده

جام جم سرا: تازه این همه ماجرا نیست، کیفم را باید در جای مخصوصی همان‌جا دم در بگذارم، روزی چند بار دستانم را ضد عفونی کنم، مراقب باشم یک وقت آب از دستانم چکه نکند که آن‌وقت باید یک خانه‌تکانی درست و حسابی انجام دهیم. همسر من آن‌قدر وسواسی و به قول خودش تمیز است که زندگی را برایم غیرقابل تحمل کرده است. هر روز قانون جدیدی برای حفظ پاکیزگی در خانه تصویب می‌شود، این خانه دیگر جای زندگی نیست....

پاسخ مشاور: همسر شما مبتلا به یک اختلال روحی است و این کارها را از روی قصد و برای آزار شما انجام نمی‌دهد. وسواس یک بیماری آزاردهنده روانی است که در زیر شاخه بیماری‌های اضطرابی قرار می‌گیرد. فرد وسواسی برای کم شدن تنش روحی و اضطراب درونی نوعی اجبار برای تکرار یک عمل خاص را درون خود احساس می‌کند.وسواس دو نوع فکری و عملی دارد که اگر همسرتان فقط به نوع عملی آن گرفتار است، کار درمان او راحت‌تر می‌شود.وسواس شست‌وشو از معروف‌ترین انواع وسواس است اما فقط به همین جا ختم نمی‌شود، شمارش افراطی برای کنترل دقیق همه‌چیز، نظم بیش از حد، چک کردن‌های خسته کننده و... همه این‌ها می‌تواند جز اعمال وسواسی باشد.

واقعا زندگی با کسی که اصرار دارد همه چیز آلوده است و باید مدام در حال شست‌وشو باشید کار خیلی سختی است، اما فراموش نکنید که او فقط وسواس دارد. یک بیماری که می‌تواند درمان شود. اگر همسرتان به دلیل مشکل ریوی همیشه سرفه می‌کرد، او را برای این کار سرزنش می‌کردید؟ باید از این مشکل هم عبور کنید و بهترین راه عبور از مشکلات زندگی مشترک، رسیدن به این باور است که حفظ زندگی اولین اولویت را دارد پس برای آرامش بیشتر باید به درمان او کمک کنید.اغلب افراد وسواسی نمی‌پذیرند که دچار یک بیماری هستند و فکر می‌کنند که تمیز بودن یک ویژگی مثبت است، اما باور کنید که همسرتان از روی لذت چند بار دستانش را نمی‌شوید. اگر شرایط روحی‌اش را درک کنید، تحمل این زندگی و کمک برای بهبود آن راحت‌تر می‌شود.با مهربانی و همدلی به او کمک کنید و راجع به وسواس مطالعه کند. وقتی ببیند که رفتارهای به ظاهر عادی او جزو رفتارهای وسواس گونه تعریف شده است، حتی اگر به زبان نیاورد، فکر تغییر به ذهنش خطور خواهد کرد.

وسواس از بیماری‌های اضطرابی است، پس سعی کنید با فراهم کردن آرامش برای او کاری کنید که اضطراب کمتری را تجربه کند. هر چه اضطرابش بیشتر شود، برای فروکش کردن آن اعمال وسواسی بیشتری را نشان می‌دهد. (ندا داوودی/ضمیمه چاردیواری/جام جم)


ادامه مطلب ...

فرزند خلبان «ایران ۱۴۰»: این هواپیما مثل موم در دست پدرم بود

جام‌جم‌سرا: وی در طول دوران جنگ بارها پرواز کرده و با وجود حوادثی که برای هواپیمایش اتفاق افتاده توانسته بود آن را به سلامت به زمین بنشاند. ایزدپناهی رتبه استاد خلبان داشت و خلبان تست بود که این رتبه هم‌پای مدرک دکتراست.

شاید به همین دلیل بود که امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد چیت‌فروش» مشاور فرمانده نیروی هوایی ارتش در مراسم تشییع پیکر او گفت: همه اقشار در نیروی هوایی ایزدپناهی را قبول داشتند. گفت‌وگوی ما با پسر خلبان ایزدپناهی را بخوانید:

خلبان ایزد‌پناهی بر اساس گفته‌های کارشناسان در لحظات آخر سقوط مانع برخورد هواپیما با ساختمان‌ها شد، در این‌باره چیزی شنیده‌اید؟
پدر همیشه به فکر مردم بود او هشت‌سال برای دفاع از کشور و مردمش جنگید و وقتی شنیدم او با مهارتی که داشته هواپیمای در حال سقوط را کنترل کرده تا روی منطقه مسکونی سقوط نکند اصلا تعجب نکردم شاید برای دیگران تعجب‌آور باشد اما برای اعضای خانواده‌اش که تفکرات او را در مورد مردم می‌دانستند اصلا تعجب‌آور نبود.

پدرتان در دوران جنگ هم حادثه‌ای را تجربه کرده بود؟
پدرم خلبان هواپیمای جنگی بود و در ارتش خدمت می‌کرد. در طول سال‌های جنگ بارها در عملیات‌ها شرکت کرده‌ بود و همیشه هم‌رزمانش می‌گفتند چطور هواپیمای آسیب‌دیده را با مهارت زمین می‌نشاند. همیشه در مواقع خطر سعی می‌کرد طوری هواپیما را هدایت کند که تا حد ممکن به کسی آسیبی وارد نشود. پدرم در چند عملیات مهم شرکت کرده‌ بود و افتخارات زیادی داشت اما هیچ‌وقت دوست نداشت درباره کارهایی که کرده صحبت کند و می‌گفت من از میهنم دفاع کردم و این وظیفه هر ایرانی است. او در خلبانی مهارت بسیار زیادی داشت، کسی که بتواند جنگنده اف‌پنج را در حالی که با ضدهوایی‌ عراقی‌ها آسیب شدید دیده بارها و بارها به سلامت بنشاند قطعا مهارت زیادی دارد.

پدرتان از چه زمانی خلبانی هواپیماهای مسافربری را برعهده گرفت؟
خلبان ایزد‌پناه بعد از بازنشستگی از ارتش همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داد. پدرم عاشق پرواز و مردم بود بارها از او خواستیم دیگر کار را کنار بگذارد و بیشتر برای خانواده وقت بگذارد اما می‌گفت وقتی می‌توانم در قسمتی دیگر به کشورم خدمت کنم چرا نباید این کار را بکنم. همیشه دیگران را به خودش ترجیح می‌داد حتی زمانی که مشکلی ایجاد می‌شد به‌جای اینکه به فکر خودش باشد اول به دیگران فکر می‌کرد او یک وطن‌پرست واقعی بود و همیشه سعی می‌کرد بدون حاشیه سرباز کشورش باشد.

ظاهرا خواهر شما در آخرین پرواز پدرتان قبل از سقوط همراه او بود در این‌باره توضیح می‌دهید؟
بله درست است. خواهرم و شوهرش صبح روز حادثه در تهران کاری داشتند و می‌خواستند با هواپیما به تهران بیایند پدرم گفت خودش هم پرواز دارد. دو بلیت برای آنها تهیه کرد تا با هم به تهران بیایند وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدند خواهرم منتظر مانده ‌بود تا با پدر خداحافظی کند و بعد برود اما پدرم برای بدرقه مسافران ایستاده‌ و بعد هم به خواهرم گفته ‌بود باید با مسافران خداحافظی کند و او را راهی کرده‌ بود.

در آخرین لحظه وقتی که متوجه شده دیگر سقوط هواپیما قطعی شده‌ است طوری هواپیما را هدایت کرد که در منطقه مسکونی سقوط نکند و به مردم کمتری آسیب برساند. اطمینان دارم اگر راهی بود که خودش را فدا کند اما مسافران نجات پیدا کنند حتما این کار را می‌کرد

چه زمانی در جریان سقوط هواپیما قرار گرفتید؟
یکی از دوستان از فرودگاه با ما تماس گرفت و سراغ پدر را گرفت از سقوط چیزی نگفت اما سوالاتی پرسید که ما مشکوک شدیم می‌خواست بداند پدرمان با چه هواپیمایی و کی پرواز کرده‌ است وقتی این طوری صحبت کرد شک کردم. بعد خودمان پیگیر شدیم و چند جا تلفن زدیم و متوجه شدیم در تهران هواپیمای پدر سقوط کرده‌ است. خواهرم آن زمان در فرودگاه بود اما با خبر نشده‌ بود تا اینکه ما تماس گرفتیم و موضوع را به او گفتیم.

چه مدتی بود که پدرتان با این نوع هواپیما پرواز می‌کرد؟
مدت زیادی بود. این هواپیما مثل موم در دستش بود او تسلط زیادی روی هواپیما داشت و به همین خاطر هم در آخرین لحظه وقتی که متوجه شده دیگر سقوط هواپیما قطعی شده‌ است طوری هواپیما را هدایت کرد که در منطقه مسکونی سقوط نکند و به مردم کمتری آسیب برساند. اطمینان دارم اگر راهی بود که خودش را فدا کند اما مسافران نجات پیدا کنند حتما این کار را می‌کرد. پدرم عاشق زندگی و مردم بود. ما دو خواهر و دو برادر هستیم؛ هیچ‌وقت با ما بدرفتاری نکرد و هیچ خاطره تلخی از او نداریم. در این مدت که پدرم را از دست دادم گاهی با خودم می‌گویم ای‌کاش یک‌بار سرم داد می‌زد ای‌کاش یک‌بار با من بدرفتاری می‌کرد تا به خودم می‌گفتم یک خاطره بد هم از پدرت داری اما او هیچ‌چیز جز مهر پدری و عشق به ما نداد. یادگاری‌ای که ما از پدرمان داریم و به او احساس دین می‌کنیم این است که راه او را در خدمت و مهربانی با مردم ادامه دهیم و همان‌قدر که او در برابر خدماتی که برای کشور و مردم می‌کرد بی‌توقع بود، بی‌توقع باشیم. پدرم شاگردان زیادی داشت در این مدت آنها به دیدار ما آمدند و هیچ‌کدام حتی یک خاطره بد هم از پدر نداشتند و در مورد مهارت‌های پدر در آموزش می‌گفتند. او عاشق پرواز بود و در پرواز هم رفت. (شرق)


ادامه مطلب ...

دختر لجباز: دیگه از بدبینی‌های پدرم خسته شدم

جام جم سرا: به طور کلی افراد بدبین یا شکاک به طور دائم با نوعی عدم قطعیت و اطمینان درگیر هستند. این گونه افراد نمی‌توانند حقیقت را قبول کنند و یکسره به احتمال‌هایی که اغلب جنبه منفی دارد فکر می‌کنند و در نتیجه، فشار مضاعفی را به اطرافیان خود وارد می‌کنند.

دسته بندی افراد بدبین

* بدبینی‌های اکتسابی: افرادی که به دلیل تجربیات و اتفاقات تلخی که داشته‌اند مکرراً خلاف تصورشان را تجربه کرده‌اند به این نوع بدبینی دچار می‌شوند.

* بدبینی‌های ذاتی: افرادی که در همه و یا اغلب مواردی که با آن روبه رو هستند دچار شک و ظن هستند. نوعی بدبینی که در شخصیت فرد همیشه وجود دارد و غیر قابل کنترل است. این گونه افراد همیشه در حالت ترس به سر می‌برند و برای به کنترل درآوردن آن، سعی می‌کنند میزان احاطه خود را بر اطرافیان و کلا آنچه باعث نگرانیشان می‌شود افزایش دهند.

چگونه بدبین‌ها را بشناسیم؟

نشانه‌های رفتاری افراد بدبین شامل؛ عدم بخشش و گذشت از خطاهای دیگران و یادآوری کردن آن به فرد در موقعیت‌های مختلف، تعبیر کردن رفتار اطرافیان به غلط و آن گونه که خودشان تصور می‌کنند و نه آنطور که هست، عدم صمیمیت با دوستان، همکاران و کلیه کسانی که با آن‌ها در ارتباطند، درگیری‌های مختلف خانوادگی با همسر و یا فرزندان و... می‌شود.


آنچه از شما انتظار می‌رود

۱ - پیش از آنکه از شما سوالی بپرسند آنچه را که لازم است به پدرتان توضیح دهید. اجازه ندهید در مسائلی که می‌دانید برایش سوال برانگیز است خودش شروع به فرضیه سازی کند.

۲ - در صورتی که درباره رعایت یکسری قوانین با هم به توافق رسیده‌اید، سعی کنید به اجرای آن‌ها پایبند باشید؛ چرا که با کوچک‌ترین کوتاهی از طرف شما آرامش ذهنی پدرتان به هم می‌ریزد و مجددا داستان جدیدی آغاز می‌شود.

۳ - درباره ارتباطتان با دیگر افراد از جمله همکاران و دوستان حواستان را بیشتر جمع کنید، افراد بدبین آنچه را که می‌بینند و می‌شنوند بر اساس افکار خود تعبیر و تفسیر می‌کنند و از آنجا که همه را دشمن خود و عزیزانشان فرض می‌کنند تلاش می‌کنند از هر طریقی فرد را از خطر دور کنند و اغلب راهی جز اعمال قدرت نمی‌یابند.

۴ - اگر قرار است برای کاری برنامه ریزی کنید که پدرتان نیز از آن اطلاع خواهد یافت، از‌‌ همان ابتدا وی را در جریان بگذارید، وقتی او از کم و کاست برنامه‌هایی که قرار است پیش بیاید اطلاع پیدا کند، احساس امنیت می‌کند و دست از کندوکاوهای بی‌دلیل و بی‌موقع برمی دارد و حتی شما را در انجام آن همراهی خواهد کرد.

۵ - به طور کلی از بحث و جدل با افراد بدبین خودداری کنید. صبور باشید و سعی کنید اوضاع را آرام کنید. چرا که نه تنها با بحث و جدل فضای محیط زندگیتان را متشنج می‌کنید بلکه به او اجازه می‌دهید به افکار اشتباهش ادامه دهد و با عملکردش اوضاع را وخیم‌تر کند. (سیمین قربانی - کارشناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)


ادامه مطلب ...

نخستین روز مدرسه چطور گذشت؟ پدرم مادرم را کشت!

جام جم سرا: مرد که زیرچشمی همسرش را تعقیب می‌کرد، ناگهان از جا برخاست و به داخل اتاق رفت. سروصدا و فریادهای دلخراش آن‌ها، دخترک را نگران کرده بود. او که فکر می‌کرد پدر و مادرش مانند همیشه در حال دعوا هستند، کنار در اتاق رفت اما جرات نداشت در را باز کند. اضطراب و وحشت در چشمان دخترک موج می‌زد که ناگهان مرد هراسان و خون آلود از اتاق بیرون آمد و پا به فرار گذاشت.

دختر ۷ساله با مشاهده این وضعیت به سمت اتاق دوید اما با صحنه دلخراشی روبه رو شد مادرش غرق درخون در کنار تختخواب افتاده بود. او وحشت زده جیغ کشید و در حالی که پا‌هایش خون آلود شده بود، گریه کنان از در حیاط بیرون رفت. او با پاهای خونین درکوچه می‌دوید تا به در منزل شاگرد مادرش رسید و هق هق کنان ماجرای دعوا و قتل مادرش را برای شاگرد آرایشگاه مادرش بازگو کرد.

بر اساس گزارش خبرآنلاین به نقل از خراسان، لحظاتی بعد همسایگان که با فریادهای دخترک در جریان موضوع قرار گرفته بودند، با پلیس تماس گرفتند و بدین ترتیب یک پرونده جنایی دیگر مقابل قاضی ویژه قتل عمد گشوده شد. عقربه‌های ساعت ۲۲:۲۰ را نشان می‌داد که قاضی سید جواد حسینی و عوامل بررسی صحنه جرم و کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی عازم محل وقوع قتل در منطقه گلشهر مشهد شدند. همزمان با آغاز تحقیقات قضایی و اظهارات دختر خردسال، «قاضی حسینی» دستور شناسایی مخفیگاه و دستگیری همسر مقتول را صادر کرد.

نتایج بررسی‌ها نشان می‌داد زن جوان با وارد آمدن ۲۵ ضربه کارد که بیشتر آن‌ها به نقاط گردن و پهلوی او اصابت کرده بود، به قتل رسیده است.

پس از انجام تحقیقات مقدماتی در محل جنایت و کشف آلت قتاله، ماموران انتظامی موفق شدند مخفیگاه متهم فراری را شناسایی و ۲ ساعت بعد او را دستگیر کنند. مرد ۳۵ساله که شبانه توسط قاضی حسینی مورد بازجویی قرار گرفت، ضمن اعتراف صریح به قتل همسرش گفت: ۱۰سال قبل از همسر اولم جدا شدم که از او یک پسر ۱۶ساله دارم. یک سال بعد هم با این زن (مقتول) ازدواج کردم. اما به او سوء ظن داشتم وقتی او وارد اتاق خواب شد، احساس کردم با فرد دیگری صحبت می‌کند که من هم وارد اتاق شدم و او را کشتم!

متهم این پرونده جنایی پس از اعتراف به قتل همسرش، با صدور دستور بازداشت موقت از سوی مقام قضایی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی قرار گرفت تا زوایای پنهان این پرونده جنایی نیز افشا شود.

به گزارش جام جم سرا، دختر ۷ساله مقتول که شاهد این جنایت هولناک بود و در گوشه‌ای از منزل اشک می‌ریخت، با سادگی کودکانه خود خطاب به قاضی ویژه قتل عمد گفت: حاج آقا اجازه می‌دهید من کیفم را بردارم چون فردا می‌خواهم به مدرسه بروم وگرنه خانم معلم ناراحت می‌شود!


ادامه مطلب ...

قصد ازدواج دارم، پدرم می‌گوید: زود است

جام جم سرا به نقل از خراسان: حل مسئله سربازی و داشتن شغل برای ازدواج ضروری و لازم است، اما کافی نیست. تصمیمگیری برای ازدواج صرفا بر اساس دو ملاک معافیت از سربازی و داشتن شغل منطقی نیست. بنابراین بهتر است برای اینکه ازدواج آگاهانه‌ای داشته باشید، به این نکات توجه کنید:


اهمیت سن مناسب برای ازدواج

سن در ازدواج ملاک مهمی است. معمولا ازدواج برای پسر‌ها در سنین زیر ۲۰ سال توصیه نمی‌شود؛ چرا که تنش‌ها و آسیب‌های ازدواج را افزایش می‌دهد. ناپایداری در هویت فردی و شغلی در این سن زیاد است و در واقع شکل گیری هویت بر اساس پاسخ فرد به سوالاتی نظیر «من کی هستم؟ چه می‌خواهم؟ چرا می‌خواهم؟ و...» اتفاق می‌افتد که در این سن، معمولا افراد هنوز پاسخ قاطع و ثابتی برای این سوالات نیافته‌اند.
اگر ازدواج در چنین سنی رخ دهد، احتمال آسیب پذیری آن زیاد است؛ چون هنوز هویت فرد خوب شکل نگرفته و ممکن است دست به انتخاب اشتباهی بزند و در آینده از ازدواج خود پشیمان شود. البته ممکن است فردی در همین سن هم آمادگی‌های ازدواج را کسب کرده باشد که بعد از اطمینان از صحت وجود چنین آمادگی‌هایی، در این صورت باید با والدینتان به گفت‌و‌گو بنشینید و از دلایل مخالفت آن‌ها بیشتر مطلع شوید.


از ثبات شغلیتان مطمئن شوید

با توجه به اینکه گفته‌اید در بنگاه مشغول به کار هستید، آیا در این شغل ثبات یافته‌اید؟ به این شغل علاقه دارید؟ احتمال تغییر شغل به خاطر میزان درآمد، مسائل کاری و... وجود دارد یا خیر؟ بهتر است فرد زمانی سراغ ازدواج برود که در شغل خود به یک میزان ثبات و پایداری رسیده است و مدام دست به تغییرشغل نزند چرا که تغییرات شغلی پیاپی به زندگی مشترک ضربه می‌زند.


دلایل مخالفت والدینتان را بپرسید

باتوجه به مخالفت پدر و مادرتان بهتر است کمی بیشتر تامل کنید. بیشتر اوقات بزرگتر‌ها نگاه پخته‌تر و منطقیتری به ازدواج دارند. اگر آن‌ها می‌گویند زود است به احتمال زیاد بر اساس یک سری دلایل به این نتیجه رسیده‌اند؛ به طور مثال در رفتارهای شما نشانه‌های ناپختگی رفتاری یا رفتارهای کودکانه دیده‌اند یا اینکه استقلال یا نداشتن توانایی مالی شما، آن‌ها را نگران کرده است. با این حال بهتر است تا زمان کسب رضایت والدینتان دست نگه دارید تا شرایط به نحو بهتری فراهم شود و شما به انتخاب بهتری دست پیدا کنید. همچنین رضایت خانواده خود را برای ازدواج به دست بیاورید. (زهره حسینی- کار‌شناس ارشد مشاوره)


ادامه مطلب ...

پدرم هر چه خواستگار دارم رد می‌کند!

پاسخ مشاوره: اگرچه اطلاعات کمی در اختیار ما قرار داده‌اید، ابتدا علل احتمالی رفتار پدرتان را دسته‌بندی و در ‌‌نهایت راهکار پیشنهادی را بیان می‌کنیم. البته در این‌جا فرض را بر این گذاشتیم که شرایط خواستگارانتان مناسب شماست و پدرتان بدون دلیل منطقی به آن‌ها پاسخ منفی می‌دهد.


علل سختگیری والدین در ازدواج

۱- اولین عاملی که ممکن است باعث بروز چنین رفتاری از سوی پدرتان شود، «وابستگی» او به شماست. بخصوص اگر روابط پدر و مادرتان چندان مطلوب نباشد و یا تک فرزند باشید، رفتن شما از منزل پدری به معنای تنهایی وی خواهد بود.


۲- گاهی اوقات والدین، فرزندان خود را جزو مایملک خود می‌دانند! در صورتی که شخصیت پدر شما خودمحور باشد و فکر کند که برای تصمیمگیری درباره فرزندش، به مشورت (حتی با خود او) نیاز ندارد؛ چنین شرایطی بروز می‌کند. در واقع والدین خود محور از سلیقه خود بهره می‌برند و داماد یا عروس باید بیشتر مورد پسند آن‌ها باشد تا فرزندشان.


۳- در صورتی که والدین، شخصیتی سختگیر وکمال‌گرا داشته باشند نیز نمی‌توانند مورد ایده آل خود برای ازدواج با فرزندشان را به راحتی پیدا کنند.


۴- عامل دیگری که باعث بروز این رفتار می‌شود، «ترس» است. افزایش آمار طلاق در جامعه و مشاهده شکست اطرافیان در حوزه زناشویی، احتمالاً موجب ترس پدرتان از ازدواج شما شده است. به همین دلیل سعی می‌کند با اجتناب یا به تأخیر انداختن ازدواج شما، احتمال بروز طلاق را کاهش دهد.


۵- گاهی مشکلات مالی و هزینه‌های ازدواج، باعث ترس و دوری گزیدن والدین از امر ازدواج فرزندان می‌شود.


۶- عامل مهم دیگری که ممکن است باعث امتناع پدرتان از ازدواج شما شود، این است که پدر استحکام روانی و رفتاری مورد نیاز برای ازدواج را در فرزندش نمی‌بیند؛ به عبارت دیگر، به دلیل وجود نپختگی در رفتار‌هایتان، او شما را آماده رویارویی با چالش‌های ازدواج نمی‌داند؛ برخی از این رفتار‌ها می‌تواند شامل وابستگی شما به خانواده، مسئولیت پذیری پایین، زود رنجی و حساسیت عاطفی بالا، نداشتن توانمندی در برخی مهارت‌های خانه‌داری و... باشد که حتماً باید توسط شما اصلاح شود.


چه باید کرد؟

بهترین رفتار این است که کاملاً محترمانه و با حفظ حریم‌ها، این موضوع را با پدرتان در میان بگذارید. علت امتناع وی را جویا شوید و در یک گفت‌و‌گوی صمیمی پدر را متقاعد کنید که راهکارهای بهتری نیز برای حل مسائل وجود دارد.
چنانچه صحبت درباره ازدواج از طرف یک دختر در خانواده شما پسندیده نیست، توصیه می‌شود از افرادی که با پدرتان ارتباط بهتر و راحت‌تری دارند (از نظر انتقال مطلب و نفوذ کلام) مانند مادر، برادر، عمه و یا عمو کمک بگیرید. البته بهتر است انتخاب هر کدام از این افراد با اطلاع مادرتان باشد.
همچنین لازم است قبل از گفت‌و‌گو، مطالبی که احتمالاً بین شما و یا شخص مدنظر و پدرتان پیش خواهد آمد، از نظر نحوه شروع گفت‌و‌گو، هدف‌گزینی، نتیجه‌گیری و حتی مکان و زمان مناسب را بررسی کنید و در صورت لزوم برای تنظیم مطالب از کمک یک مشاور بهره گیرید. (مریم اسودی - کار‌شناس ارشد مشاوره خانواده/خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

102


ادامه مطلب ...

پدرم برای هر مسئله کوچکی تحقیرم می‌کند

پاسخ مشاور: با توجه به اینکه ۱۷ ساله هستید به شما این آگاهی را می‌دهم که در حال حاضر در اوج نیاز به احترام، قرار دارید. دوران نوجوانی از لحاظ روان‌شناسی بزرگ‌ترین دوره تحول در شخصیت، روان و تصمیم گیری برای زندگی آینده است.
پدر شما تا دیروز با یک کودک در ارتباط بود. این کودک حق انتخاب کمتری داشت، اما حالا شما در سنی هستید که نیاز دارید تا افراد صاحب قدرت را زیر سوال ببرید. شما در این دوره از زندگیتان با سوال و درگیری‌های ذهنی زیادی مواجه هستید و افکار و رویاهای زیادی در سر دارید. برای زندگی آینده خود برنامه ریزی‌های زیادی می‌کنید. کمی بیشتر از گذشته با پدر و مادرتان بحث و مجادله می‌کنید. دوست دارید مورد توجه و احترام دیگران واقع شوید و نیاز به احترام در دوره سنی شما شدید‌ترین نیاز روانی است.


سازگار‌تر شوید

اینکه با پدرتان مشغول به کار شده‌اید، بسیار ارزشمند است چراکه نشان می‌دهد در حال تقویت روابط اجتماعی و شغلی خود هستید که در این دوره بسیار ارزشمند و قابل توجه است. اگر به رفتارهای خود دقت کنید، در این دوره از زندگیتان بیشتر از کودکی و سال‌های گذشته با والدینتان مخالفت می‌کنید، اما این فرآیند طبیعی برای والدین شما با تنش همراه است.

فراموش نکنید که ممکن است شما همیشه همه رفتارهای پدر و مادرتان را موجه ندانید اما می‌توانید آن‌ها را در یک گفت‌و‌گو با رعایت احترام، بپذیرید یا تغییر دهید. قبول دارم که لازمه سلامتی روان در این است که همیشه بدون چون و چرا هر عقیده‌ای را نپذیریم، اما می‌توانیم با تمام انسان‌هایی که عقاید متفاوت با ما دارند در خانواده، جامعه، مدرسه، دانشگاه و... زندگی کنیم و سازگاری داشته باشیم؛ بنابراین برای سازگاری بیشتر به خصوص با پدر و مادرتان تلاش کنید.


با پدرتان صحبت کنید

احساس ناراحت کننده شما را درک می‌کنم، اما باور دارم که می‌توانید با صبر و تحمل، وضعیت کنونی خود را تغییر دهید. در اولین فرصت با پدرتان گفت‌و‌گو کنید و درباره احساستان به گونه‌ای محترمانه با وی سخن بگویید تا واکنش پدرتان را بعد از شنیدن صحبت‌هایتان ببینید.


در مقابل پدرتان قرار نگیرید

گفته‌اید که از رفتار پدر با مادرتان هم راضی نیستید. در این حالت بهتر است پدرتان احساس نکند که شما در کنار مادرتان و در مقابل او هستید چراکه واکنش‌های منفی پدرتان افزایش می‌یابد و برای شما مشکلات بیشتری ایجاد خواهد شد.


والدین را به مطالعه درباره دنیای جوانان تشویق کنید

ممکن است پدر و مادر شما در این دوره نتوانند نیازهای شما را آن گونه که هست درک کنند. پدر و مادر‌ها باید بدانند که نوجوانان، ممکن است نسبت به نصیحت شدن، حساسیت و نیاز به آزادی و استقلال بیشتری داشته باشند و تلاش کنند تا با استقلال بیشتری برای خودشان تصمیم بگیرند. بنابراین والدین باید با مطالعه و تحقیق، با ویژگی‌های دوره نوجوانی آشنا شوند تا با درک بهتر فرزندشان، موفقیت آن‌ها را در آینده تضمین کنند. (سید حامد قدسی، کار‌شناس ارشد روان‌شناسی بالینی/خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.

163


ادامه مطلب ...

دختر «گل آقا»: پدرم همه مردم را «شاد» می‌خواست

پوپک صابری فومنی کارش را در مؤسسه گل‌آقا از سال ۷۰ شروع کرد و مثل همه گل‌آقایی‌ها از صفر. پدر اصرار داشت که پوپک شاغل باشد. چه اعتقاد داشت زنان بیرون از منزل و در ایفای نقش‌های اجتماعی نیز بسیار توانا خواهند بود. پوپک صابری که در ستون پاسخ به نامه‌ها و با عنوان مستعار «گلنسا» فعالیتش را آغاز کرده بود، به مرور در کار طنز‌نویسی خبره شد، تا جایی که پس از فوت گل‌آقا با تصمیمات مصلحت‌اندیشانه خود مؤسسه را حفظ کرد.
پوپک در هیچ بخشی از مصاحبه بغض نکرد، اما به بحث تعطیلی بچه‌ها گل‌آقا که رسیدیم، درست مثل یک بچه بغض خود را آشکار کرد و باب درددل گشود. گفت‌و‌گو با پوپک صابری کار سختی بود، چون در لفافه سخن می‌گفت:


*مردم ما در شرایط فعلی تا چه حد به خندیدن و شاد بودن نیاز دارند؟
متأسفانه‌، من بر این باورم که تا حدود زیادی در فضای خالی از مهر و محبت زندگی می‌کنیم. آدم‌ها خیلی در کنار یکدیگر نمی‌خندند و خیلی شاد نیستند. اگر چنین فضایی تداوم پیدا کند، در واقع داریم به سمت و سوی خطرناکی قدم می‌گذاریم. آیا می‌شود گفت ما هیچ مشکلی نداریم‌، همه چیز خوب است و حال هیچ‌کس بد نیست؟ آیا می‌شود گفت در مورد همه مسائل نگاهمان کامل و خالی از عیب است؟ نه، باید حرف بزنیم. البته ما معتقدیم حاکمیت از مردم جدا نیست و در کشوری زندگی می‌کنیم که مردم انتخاب می‌کنند، اما اشتباهاتی هم وجود دارد که باید آن را گوشزد کرد. اگر حرف نزنیم و بخصوص مشکلات را با زبان طنز مطرح نکنیم، مردم در آستانه انفجار قرار خواهند گرفت.


* وقتی جنگ به مردم ما تحمیل شد، شاید کمتر کسی تصورش را می‌کرد که نشریه‌ای مثل «گل‌آقا» به مرهمی برای زخم‌ها و درد‌ها و دغدغه‌های مردم تبدیل شود. این اتفاق از نگاه شما چه تعبیری دارد؟
پدرم در سال ۶۳ در روزنامه «اطلاعات» ستون‌نویس بود، ستونی که اسمش‌ «دو کلمه حرف حساب‌» بود. «گل‌آقا» اتفاق خوبی بود. البته آقای صابری اعتقاد داشت دوره جنگ زمان مناسبی برای راه‌اندازی‌ «گل‌آقا‌» نیست، چون بخش عظیمی از مردم درگیر جنگ بودند. بعد از جنگ شرایط کمی بهتر شد، اما خب خرابی‌ها باعث افسردگی مردم شده بود. کار ساده‌ای نبود که در چنین شرایطی یک مجله طنز راه‌اندازی شود، اما پدرم این کار را با ظرافت خاصی انجام داد.


* این ظرافت خاص را کمی توضیح می‌دهید؟
ببینید، گل‌آقا صریح سخن نمی‌گفت. ساده هم نبود. شاید این قیاس از زبان من درست نباشد، اما مثل سعدی و حافظ بود، چون هر فردی با توجه به ذهنیت خودش از گل‌آقا برداشت متفاوتی داشت. در واقع طنز «گل‌آقا» مردمی بود، یک جریان کاملاً مردمی.


* این جریان مردمی آیا پیچیده هم بود؟
اگر منظورتان مجله گل آقا است بله. ‌ «گل‌آقا» کشکول بود، کشکولی که برای همه مردم حرف داشت، برای بقال، قصاب، کارمند و حتی استاد دانشگاه. این کشکول به دنبال زمین خوردن کسی نبود. اصلا ما زمین خوردن را طنز نمی‌دانیم.


* آیا گاهی از خط قرمز‌ها عبور کردید؟
بله اما متأسفانه هنوز در اینجا خط قرمز‌ها تعاریف مشخصی ندارند. اما برای «گل‌آقا» همیشه خط قرمز‌هایی وجود داشته و ما هیچ‌وقت آن‌ها را زیرپا نمی‌گذاریم‌، مثل مذهب، عرف و ملیت.


* در هیچ برهه‌ای دنبال جنجال نبوده‌اید؟
نه، اصلاً. طنز، شوخی و گفتن حرف‌های مردم باید در فضایی آرام صورت بگیرد. البته طنز قطعاً برای به پا کردن جنجال بهترین ابزار به حساب می‌آید، اما «گل‌آقا» هیچ‌وقت دنبال این مسئله نبود.


* اصلیترین تفاوت‌ «گل‌آقا» با دیگر نشریات طنز در چه موردی خلاصه می‌شود؟
طنز ما با آرایه‌های ادبی همراه است. اما طی این مدت نشریاتی با عنوان طنز شکلی کاملاً عصبانی به خود گرفتند. من اسمش را گذاشته‌ام طنز عصبانی. این نوع طنز نه تنها باعث لبخند مردم نمی‌شود‌، بلکه راهکار مناسبی هم برای درمان درد نیست‌.


* «گل‌آقا» با مردم شوخی می‌کند؟
بله، به هر حال گاهی مشکلات آنقدر مردم را تحت ‌فشار قرار می‌دهد که ما می‌گوییم همین الان باید با مردم شوخی کنیم تا کمی درد‌هایشان کمتر شود. اما خیلی به این مسئله نپرداخته‌ایم. البته ما گاهی بدلیل اینکه مجله‌مان به‌صورت ماهنامه منتشر می‌شد از شتاب حوادث خیلی عقب مانده‌ایم، اما هنوز هم گاهی نشاندن یک لبخند بر صورت مردم انگیزه‌مان را صد‌چندان می‌کند.


* هفته‌نامه «گل‌آقا» را یک‌ بار آقای صابری تعطیل کرد. دلیل خاصی داشت؟
البته. اما پدرم هیچ‌وقت علاقه‌ای به حرف زدن درباره این دلایل خاص نداشت.


* شما هم حرفی نمی‌زنید؟
نه، حرفی نمی‌زنم. چون اگر مطرح کردن آن دلایل ضرورتی داشت‌، آقای صابری سکوت نمی‌کرد. او هیچ‌وقت عادت نداشت حرفی بزند که رنجش کسی را به دنبال داشته باشد‌. من فقط یک چیز را می‌دانم‌، اینکه هنوز زمان فاش شدن راز «گل‌آقا‌» نرسیده. «گل‌آقا» مجموعه‌ای از اسرار است که تنها به بخشی از آن با مرور و تحقیق می‌توان پی برد.


* خنده برای آقای صابری چه مفهومی داشت و تا چه حد این مسئله را برای مردم ضروری می‌دانست؟
پدرم همه را شادمان می‌خواست. اصلاً یکی از آرزو‌هایش این بود که مردم همیشه لبخند بزنند. البته این آرزو را با ظرافت‌های خاص خودش همراه کرده بود. مثل این توصیه که مدام به ما گوشزد می‌کرد انسان زیباست پس انسان‌ها را زشت نکشید چون ممکن است فرزند یک مسئول از دیدن کاریکاتور پدرش لذت نبرد و حتی ناراحت شود. می‌گفت کاریکاتور باید طوری باشد که مسئولان آن را از مجله جدا کنند و به دیوار اتاقشان بزنند. آقای صابری همیشه اصرار داشت انتقاد و طنز ما شکل دوستانه‌ای داشته باشد و عصبانی با کسی حرف نزنیم. طنز ما همیشه از عقده‌گشایی پرهیز کرده. البته ما این خط‌مشی را همیشه رعایت کرده‌ایم،


* پیش آمده که با یکی از اقدامات حکومتی شوخی کرده باشید؟
بله، در مورد مبارزه با بدحجابی این کار را انجام دادیم. به هر حال این موضوع تا جایی پیش رفت که گفته می‌شد زنان حق چکمه پوشیدن ندارند. ما مخالفت کردیم، چون این تصمیم را مربوط به ارزش نهادن به موضوع حجاب نمی‌دانستیم. ما از رنگ‌های شاد همیشه دفاع می‌کنیم. این احتمالاً یکی از بهترین راه‌های بانشاط نگه داشتن مردم است. هیچ‌وقت به خودمان اجازه نمی‌دهیم کاریکاتور یک روحانی را بکشیم، چون دلیلی برای این کار وجود ندارد. جامعه هم نمی‌پذیرد. اما در مسائلی که باید وارد شویم ملاحظه‌کاری را کنار می‌گذاریم و حرفمان را می‌زنیم. ‌


* «گل‌آقا‌» گاهی در نقش سوپاپ هم ظاهر می‌شود. یادش به خیر، گل آقا می‌گفت ما سوفاف هستیم‌، نه سوپاپ. اما‌ «بچه‌ها گل‌آقا‌» را تعطیل کردید. این‌طور نیست؟
مجبور شدیم. مشکلات مالی طی یک سال اخیر باعث شد‌ «بچه‌ها گل‌آقا» را تعطیل کنیم. متاسفانه مجلات کودکان در ایران اکثرا دولتی هستند و انتشار مجله کودکان برای یک موسسه خصوصی کار بسیار مشکلی است و حمایت بیشتر وزارت ارشاد و آموزش و پرورش را می‌طلبد.


* بهتر نبود قیمت مجله‌ «بچه‌ها گل‌آقا» را بالا می‌بردید؟
نه، اصلاً بهتر نبود، چون بچه‌ها پول زیادی ندارند. در ضمن‌، ما به توان مالی بچه‌های روستایی هم فکر می‌کنیم. آن‌ها هم باید مجله بخوانند. یکی از شعارهای‌ «بچه‌ها گل‌آقا» اتفاقاً بی‌ارتباط با موضوع شما نیست. اینکه شادی حق بچه‌ها است و باید به حقوق بچه‌ها احترام بگذاریم. نکته جالب‌تر اینکه این مجله با مطالب ارسالی خود بچه‌ها پا گرفت. اگر پدرم زنده بود‌، همه فعالیت‌های مؤسسه را تعطیل می‌کرد‌، اما ‌ «بچه‌ها گل‌آقا‌» را نگه می‌داشت.


* فکر نمی‌کنید «گل‌آقا» باید بیشتر با بزرگ‌تر‌ها روبه‌رو شود تا بچه‌ها؟
نه، اصلاً این‌طور فکر نمی‌کنم، چون اگر می‌خواهیم طرز فکر مثبتی را به نتیجه برسانیم، باید کار را از آموزش بچه‌ها شروع کنیم. گل‌آقا می‌گفت اگر یک‌ بار دیگر به دنیا می‌آمدم‌، حتم بدانید که تمام کار‌هایم را‌‌ رها می‌کردم و تلاشم را برای راه‌اندازی و تقویت مجله‌ای برای کودکان خرج می‌کردم.


* جالب است که دختر گل‌آقا اتفاقاً «بچه‌ها گل‌آقا» را تعطیل کرده. چرا؟
چون تکلیف من با تکلیف پدرم فرق می‌کند. او بنیانگذار مؤسسه گل‌آقا بود و می‌توانست هر کاری انجام دهد، اما من باید به حفظ این میراث‌ فکر کنم. بله، من «بچه‌ها گل‌آقا» را قربانی ادامه حیات مؤسسه کردم. تمام پنجشنبه‌ها غصه‌ام می‌گیرد که چرا صفحات «بچه‌ها گل‌آقا» روی می‌زم نیست. انگار بچه‌ای را که مدت‌ها است پای بزرگ‌شدنش خون دل خورده‌ایم از دست داده‌ام. اما هیچ اشکالی ندارد. قول می‌دهم که تمام وقت و توانم را برای چاپ مجدد مجله بچه‌ها گل‌آقا هزینه کنم. سختی‌های این چند سال به ما آموخته که چطور باید دوباره شروع کنیم. بنابراین، خودمان را کوچک می‌کنیم تا دوباره بزرگ شویم.


* آقای صابری شوخ‌طبع بود؟
شوخ‌طبع نه به این معنا که هر جا برود شوخی کند ابداً. پدرم اساساً درون تلخی داشت. حق هم داشت. پسرش را در جوانی در یک سانحه رانندگی از دست داده بود. زندگی گل‌آقا مجموعه‌ای از سختی‌ها بود. در یک خانواده بسیار فقیر بزرگ شد. اما با دل خونین لب خندان می‌آورد.


* آیا دغدغه خاصی دارید؟
دلم برای گل‌آقا می‌سوزد. اگر ایجاد روحیه شادمانی و نشاط و فضا برای طنز و انتقاد منصفانه یک ضرورت است - که به اعتقاد ما هست - نگاه مسئولان باید تغییر کند. حفظ حیات موسسه گل‌آقا برای ما به خاطر انگیزه‌های مادی نیست، انگیزه‌های فرهنگی در این میان مطرح است و امیدواریم که متولیان امور فرهنگی هم این ضرورت را متوجه شده باشند. (مهدی ربوشه/ سپیده دانایی)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

پدرم می‌گوید به دنیایت آوردیم تا کارهایمان را انجام دهی!

پاسخ مشاور: همه انسان‌ها در تمام طول زندگی نوعی وابستگی متقابل و منطقی با اطرافیان و افراد مهم زندگی خویش دارند. آن‌ها به یکدیگر خدمات می‌دهند و از هم خدمات می‌گیرند، اینکه شما به والدین خود خدمت می‌رسانید قابل احترام است؛ با این حال، اگر این وابستگی و خدمت رسانی یک طرفه باشد فرد در زندگی خویش احساس اختلال می‌کند و اگر به خواسته‌هایش پاسخ داده نشود احساس اضطراب و ناامنی می‌کند و اعتماد به نفسش را از دست می‌دهد.


سوالاتی برای تشخیص وابستگی

اگر پاسخ شما حداقل به ۵ سوال زیر مثبت باشد نشانه این است که دچار اختلال شخصیت وابسته هستید:
* آیا قادر به تصمیم‌گیری نیستید و حتی برای تصمیم‌گیری‌های روزانه خود به کمک دیگران نیاز دارید؟
* آیا مسئولیت امور زندگیتان را نمی‌پذیرید و آن را بر عهده افراد دیگر زندگی خود می‌سپارید؟
* آیا از مخالفت با دیگران می‌هراسید و سعی می‌کنید نظر خودتان را نگویید چون ممکن است این کار باعث طرد شدن و از دست رفتن رابطه‌تان با دیگران شود و این شما را به شدت می‌ترساند؟
* آیا اعتماد به نفس پایینی دارید و اغلب نمی‌توانید کاری را آغاز کنید و از اینکه کاری را ناقص انجام دهید و مورد قضاوت منفی دیگران قرار گیرید بشدت بیم و هراس دارید؟
* آیا تنهایی برایتان بسیار سخت است و بدون حضور دیگران نمی‌توانید از خودتان مراقبت و حمایت کنید؟
* آیا گاهی برای اطمینان از تایید دیگران دست به کارهایی می‌زنید که اصلا با آن موافق نیستید؟
* آیا از بیان احساسات و نیازهای خویش احساس شرم و خجالت کرده و سعی می‌کنید ابتدا به نیازهای طرف مقابل پاسخ دهید؟
* از اینکه دیگران بهتر از شما عمل می‌کنند و شما در بیشتر اوقات خودتان را ناتوان و درمانده تصور می‌کنید، غمگین و مضطرب می‌شوید؟
* آیا از بیان رد درخواست غیرمعقول دیگران (نه گفتن) به خصوص افراد مهم زندگی خویش احساس حقارت و شرم می‌کنید و دچار خودسرزنشی می‌شوید؟
* آیا دائما فکری در مغزتان به طور وسواس گونه شما را درگیر این می‌کند که اگر دیگران نباشند من چه کار کنم و نمی‌توانم از عهده کار‌هایم برآیم؟


ترس از رهاشدن

اگر پاسختان به حداقل ۵ سوال بله باشد، همان طور که گفته شد دچار نوعی اختلال شخصیت وابسته شده‌اید که احتمالا در دوره نوجوانیتان شکل گرفته و تثبیت شده است و‌‌ همان طور که گفتید با اینکه جوان هستید هنوز برای زندگیتان برنامه خاصی ندارید و دیگران آن را به شما دیکته می‌کنند.


معمولا این گونه افراد در خانواده‌هایی با سبک فرزندپروریِ کنترل‌گرایانه یا مستبدانه یا در خانواده‌های بسیار سهل‌گیر بزرگ می‌شوند و فرزندان این خانواده‌ها برای تایید شدن از طرف دیگران (برای اشخاص مهم زندگیشان) آن قدر تلاش و کوشش می‌کنند که داوطلبانه کارهایی -حتی خوشایند- را از روی عجز و ناتوانی انجام می‌دهند. آنها با این کار می‌خواهند مطمئن شوند که دیگران آن‌ها را‌‌ رها نمی‌کنند و همیشه مورد توجه و حمایت هستند.


دو نکته برای توجه بیشتر

افراد وابسته کار‌هایشان را به دو دلیل انجام نمی‌دهند و می‌خواهند که دیگران آن‌ها را راه ببرند:
۱- به خودشان می‌گویند من نمی‌توانم کاری را انجام دهم و من موفق نمی‌شوم و هیچ فایده‌ای ندارد و از عهده کاری برنمی آیم و بلد نیستم.
۲- می‌ترسند که دیگران از توانایی‌های آنان مطلع شوند و در آینده از آن‌ها حمایت نکنند و آن‌ها را‌‌ رها کنند. پس همیشه این گونه افراد از خودشان سلب مسئولیت می‌کنند و حل مسائل و مشکلات خویش را به دست دیگران می‌سپارند و از بیان خواسته‌ها و احساسات خویش می‌هراسند چون این طور به بقای خودشان کمک کرده‌اند.
این گونه افراد گاهی به علت وابستگی مفرط خود به والدینشان به شدت متوقعند و توان حل و فصل مشکلات خود را در بزرگسالی ندارند. حس مسئولیت‌پذیری و تحمل سرخوردگی، ناکامی و شکست برایشان بسیار سخت و دردآور است و انگیزه کافی برای تشکیل یک زندگی مستقل و سازنده را ندارند و بیشتر اوقات رفتار منفعلانه و خشمگینانه نسبت به خود و دیگران دارند.


راه حل چیست؟

* ابتدا خودتان را دوست داشته باشید و بدانید که‌‌ همان اندازه که دیگران به شما نیازمندند، شما نیز دارای نیازهای منطقی، واقعی و مهم هستید و نباید نیازهای خود را سرکوب کنید تا همیشه تایید دیگران را داشته باشید باید یاد بگیرید به طور محترمانه به آن‌ها پاسخ دهید.
* یادگیری مهارت‌ها، تصمیم گیری، ارتباط موثر جراتمندی در بیان احساسات، تفکر نقادانه و توانایی نه گفتن، می‌تواند عزت نفس و اعتماد به نفس شما را بالا ببرد.
* در انجام کار‌هایتان پیش بینی‌های تشویق آمیز و مثبت داشته باشید و به جنبه‌های مثبت هر کاری بیشتر توجه کنید.
* از خود سرزنشی و خود انتقادی به شدت بپرهیزید و بدانید که شما نیز مانند هر انسانی خوب هستید، اما کامل نیستید.
* قواعد و باورهای غیرمنطقی خویش را تغییر دهید و سعی کنید عقاید و باورهای منطقی واقع بینانه را جایگزین آن‌ها کنید.
* باورهای منفی قدیمی و کهنه خود را شناسایی و مدارک و شواهدی را که برای حمایت از باورهای منفی گذشته داشته‌اید مرور کنید و روش‌های دیگری برای درک باورهای خود ایجاد کنید.
* بدانید انجام هر کاری در ابتدا سخت و مشکل است، اما از تغییرات نهراسید و صبر و تحمل داشته باشید و بدانید که از هر کجا و از هر زمان که شروع کنید کمتر آسیب می‌بینید و تصمیمی که می‌خواهید در ۵ سال آینده بگیرید هم اکنون انتخاب کنید و از شکست خوردن نهراسید.
* فهرستی از کارهای مهمی که می‌خواهید انجام دهید بنویسید و سعی کنید با خودگویی مثبت و استفاده از کلمات تاکید منطقی، از خودتان حمایت کنید و کمتر دست به انتقاد، سرزنش و محکوم کردن خود در عدم تواناییتان در انجام بعضی از کار‌ها داشته باشید و بدانید انسان‌ها در همه کار‌هایشان می‌توانند موفق باشند و حتی گاهی شکست می‌تواند مسیر پیروزی را هموار کند.
* بهتر است از روان‌شناس و یا مشاور حرفه‌ای و آگاه نیز در بهبود مسیر خویش یاری بگیرید. (دکتر هادی صدر- روان‌شناس/ خراسان)


*انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی در «جام جم سرا» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر می‌شود.


ادامه مطلب ...

پدرم با دخترخاله‌ام رابطه نامشروع داشت مادرم خودسوزی کرد من ایدز گرفتم!

پدرم با دخترخاله‌ام رابطه نامشروع داشت/ مادرم خودسوزی کرد/ من ایدز گرفتم!

دیگه حرفاتو باور نمی کنم “آرش”! تو یه دروغگوی تمام عیاری، تو یه بیماری، می فهمی! عقدّه داری که دیگران بهت توجّه کنند وآن وقت تو لذّت بری! هر وقت بهت گفتم برخی از دوستان و بستگانم تو رو با یه زن یا دختر جوون، درکافی شاپ و جاهای دیگه دیدن، قشقرقی به پا کردی و گفتی نه! همچین چیزی امکان نداره! اونایی که این حرفا رو بهت می زنند، چشم دیدن خوشبختی ما رو ندارند و برای همین این حرفا رو می زنند!

همسر روشنفکر مشاوره ازدواج شوهر عاشق زن جوان مطلقه رابطه نامشروع جنسی رابطه جنسی با دوست دختر دوست پسر یابی دختر فراری دختر ایدزی داستان واقعی داستان عشقی خودسوزی جلوگیری از ایدز تجاوز به دوست دختر بهترین شوهر ازدواج عاشقانه

به تماس های تلفنی وقت و بی وقتت با دیگران مشکوک شدم، اعتراض کردم اما به گونه ای باهام برخورد کردی که دیگه جرات نکردم درباره ش حرفی بزنم. من چهارده سال تو خونه تو، همه رفتارها واعمال تو رو دیده و تنها تحمّلت کردم.

تو شوهر من بودی  و من  با بی غیرتی تمام، همه چیزایی که دیگران درباره تو می گفتند رو نشنیده می گرفتم، امّا این بار خودم دیدمت، با چشمای خودم! این بار نمی تونی انکار کنی و بگی من نبودم. خودم دیدمت که ” گلی” رو سوار ماشینت کرده بودی و با هم می گفتید و می خندیدید! دیگه نمی تونم آرش! دیگه نمی تونم به این وضع ادامه بدم، من طلاق می خوام!

پدرم با حالتی عصبی، گفت: ” طلاق می خوای؟! پس اون همه عاشقی ها و دوستت دارم گفتن هات دروغ بود، آره؟! طلاق می خوای؟! دیر یادت افتاده جونم، بعد از چهارده سال زندگی، طلاقت بدم که چی بشه؟!”

مادرم همچون اسپند روی آتیش، گفت: ” طلاقم بده و برو با گلی ازدواج کن! می دونی آرش، من یه دختر بچّه دبیرستانی بودم که  تو سر راهم قرار گرفتی و آن قدر چونان عاشقان سینه چاک، از عشق و عاشقی گفتی که خام شده و تحت تاثیر قرار گرفته و حرفات رو باور کردم، من به خاطر رسیدن به تو بر خلاف میل باطنی، به خانواده ام پشت کرده و متاسفانه همون یکی، دوسال بعد از ازدواج، به حرف پدرهمیشه خیر خواه و مهربانم رسیدم که دلسوزانه به من می گفت:” نگاه به خوشگلی و قد و قامت آرش نکن! نگاه نکن که از دولتی سر پدرش شرکت داره و وضع مالیش خوبه! آرش مرد زندگی نیست، دخترم!

من به حرف پدرم رسیدم، امّا اون وقت دیگه دیر شده بود و متاسفانه ازت یه بچّه داشتم و فقط به خاطر دخترم کتایون تو این خونه موندم! موندم و عکس و نامه های عاشقانه دخترای جوون رو از جیب کتت پیدا کردم! موندم و جواب تلفن هایی رو دادم که تا من بر می داشتم و می گفتم الو، قطع می کردند!

موندم و از در و همسایه ها شنیدم که آرش خان، دوست دختر جدید پیدا کرده است! من همه اینا رو به خاطر کتایون تحمّل کردم، اما دیگه نمی تونم. آرش، گلی دختر خواهر منه! تو با دختر خواهر مطلقه من رابطه برقرار کردی  و آن وقت انتظار داری که به روی خودم نیارم؟!

می دونی البتّه خیلی هم خوب شد که گلی رو انتخاب کردی، چون اون مثل من و افراد دیگه نیست که سریع، رام حرفات شده و به آسونی فریب تورو بخوره! گلی پس از این که شوهر اوّلش رو حسابی دوشید، ازش طلاق گرفت! همه فامیل می دونند که گلی یک زن درست و حسابی نیست و به همین خاطر خواهرم هم بنده خدا از این که دختری مثل گلی داره، بسیار خجالت می کشه. خوب شد، خیلی خوب شد، خلایق هرچه لایق! حالا گلی یک پدری از روزگارت در میاره که اون سرش ناپیدا…”

پدر با شنیدن حرف های مامان، ناگهان از کوره در رفت  و به سمت مادر یورش برد و بعد از سیلی محکمی که به صورتش نواخت، چند بار پشت سر هم فریاد زد: ” خفه شو… خفه شو…” مادر که شاید انتظار چنین حرکتی را نداشت، چند ثانیه غضب آلود به پدر خیره شد و سپس با غیض آب دهانش را به صورت پدر پرتاب کرد و گفت: ” خیلی پستی آرش، تو یه حیوونی!” و پدر برای این که دعوایشان بیشتر از این ادامه پیدا نکند و همسایه ها سرو صدایشان را نشوند، کتش را برداشت و از خانه بیرون رفت.

من آن روزها سیزده سال بیشتر نداشته و در حالی که از شدت اضطراب ناخن هایم را می جویدم، به دعوای آن دو خیره شده بودم.

با همان سن و سال کمی که داشتم، خوب می دانستم این پدر است که مادر را آزار می دهد. همه چیز زندگی مان عالی بود، ماشین مدل بالا، آپارتمان، ویلای شمال و بهترین امکانات را داشتیم، امّا چه سود که دلمان خوش نبود! از وقتی یادم می آید همیشه ایّام، چشمان مادر را خیس، قرمز ، متورّم  و اشک آلود دیده بودم.

او به قول خودش تاوان عشق خود به پدر را پس می داد و به خاطر من، چاره یی جز سوختن و ساختن نداشت. راستش گاهی از این حرف مادرم که می گفت: ” مادرجان ، اگه تو نبودی من تا حالا صد باراز بابات طلاق گرفته بودم.” به شدت افسرده و غمگین شده و آرزو می کردم که ای کاش من هیچ وقت به دنیا نیامده بودم تا مادرم هرگزدرزندگی خود، اینچین مجبور به عذاب کشیدن نمی شد!

فردای همان شب بود که خاله- مادر گلی- گریه کنان به خانه مان آمد و به مادر گفت:” به خدا شرمنده تم آبجی. من اصلا فکر نمی کردم گلی بخواد قاپ شوهر تو رو بدزده!” و مادر در حالی که مانتوی خود را می پوشید، گفت:” خواهر جان، مقصر گلی نیست، مقصر شوهر نامرد منه! چندان مهم نیست چون آرش خیلی قبل تر از اینها برام مرده بود!”

مادر همان روز درخواست طلاق داد و وقتی پدر به خانه آمد به او گفت: ” من امروز رفتم دادگاه آرش، چاره ایی ندارم جز این که اینجا بمونم تا نوبت دادگاهمون بشه!” و پدرکه انگار در این سالها جز صبوری از مادر چیزی ندیده بود گفت: ” من طلاقت نمی دم. این پنبه رو از گوشت در بیارعزیزم، من طلاقت نمی دم! آره حق با توئه، من گلی رو دوست داشته و به عقد موقّت خودم درآورده ام امّا او هیچ وقت نمی تونه جای تو رو برام پر کنه، تو زن خونه منی و من هیچ وقت از تو جدا نخواهم شد!”

دادگاه رفتن های پدر و مادر چند ماهی کش و قوس پیدا کرد و از آنجایی که مادر نتوانست پدر را متّهم کند، رای طلاق صادر نشد امّا ای کاش پدر، مادر را طلاق می داد تا آن اتفاق نمی افتاد! چون مادرم ناباورانه صبرش لبریز شد ودر روزی از روزها، هنگامی که کسی در خانه نبود، در حیاط خانه پیت بنزین را روی خودش خالی کرده و کبریت را کشیده و جرقه های کوچک کبریت، ناگهان تبدیل به کوهی از آتش شده و همه وجود مادرم را در برگرفت و تا پدر و همسایه ها بتونند به داد مادر مهربان و مظلوم برسند، او سوخت و جا در جا، مرد و برای همیشه ایّام، دختر دلبندش را در برزخی از مشکلات تنها گذاشت.

من هرچند کوچک بودم امّا پیوسته خود را در مرگ مادرم مقصر دانسته و پیوسته شب و روز گریه می کردم. بعد از فوت مادر دیگر هرگز به مدرسه نرفته و خود را به تمامی در خانه حبس کردم. بعد از چهلم مادر، پدرم گلی را به خانه آورد و از همان بدو ورودش به خانه، جنگ و جدل بین من و او آغاز شد.

گلی زن بی بند و باری بود و هر کاری دلش می خواست، آزادانه انجام می داد و برایم جای سوال داشت که چرا پدر هیچگاه به هیچ کدام از رفتارهای او اعتراض نمی کند!  گلی هر روز ساعت ها پای تلفن می نشست و با دوست پسرهایش صحبت کرده و هنگامی که من جریان را به پدرم می گفتم، پدرنه تنها به گلی چیزی نمی گفت، بلکه به حمایت از او من را نیز کتک زده و می گفت:” هرگز تو کاری که به تو مربوط نیست، دخالت نکن!”  البتّه پیدا بود که پدر حقّ هیچ گونه اعتراضی به گلی نداشت، چون او خودش هم مرد بی قید و بندی بود و قادر نبود گلی را از کاری که خودش انجام می داد، منع کند.

من همیشه از گلی متنفّر بوده و آنقدر در دو سالی که با هم زندگی کردیم، آزارش دادم که یک شب، وقتی که پدر به خانه آمد، گلی با گریه سوزناک به او گفت: “من دیگه نمی تونم  کتایون رو تحمل کنم!” شاید باورش سخت باشد امّا پدر بعد از شنیدن حرفهای گلی و در حالی که ساعت نه و نیم شب بود، به حمایت از همسر روشنفکرش! و برای تنبیه کردن من، مرا از خانه بیرون کرد!
او می دانست من جایی برای رفتن ندارم و تصوّر می کرد که بعد از چند ساعت پشت در ماندن، دوباره به خانه بازگشته و به دست و پای او و گلی می افتم که مرا ببخشند، امّا  من هرگز این کار را نکردم.

گرچه ترسی وحشتناک، سراسر وجودم را آکنده بود، امّا آوارگی را به دوباره رفتن نزد پدر و گلی ، ترجیح می دادم. بی هدف در خیابان ها درحال قدم زدن بوده و حتی یک هزار تومانی هم در جبیم نداشته و بسیار کوچکتر و بی تجربه تر از آن بودم که دانسته و درک کنم  که همان یک شب، در بیرون از خانه ماندن، ممکن است که چه بلاهایی بر سرم آورده و چگونه، به تمامی، زندگی ام را بر باد فنا داده و در منجّلاب نیستی غوطه ورم کند.

نیمه های شب شده بود و من همچنان در یکی از خیابان های خلوت شهر درحال پرسه زدن بودم که ماشین مدل بالایی جلوی پایم ترمز کرد. راننده خودرو، زن میان سالی با ظاهری آراسته بود که با لبخند مهربانش از من خواست که سوار ماشینش بشوم.

حسابی سردم شده و پاهایم به دلیل پیاده روری  بسیار،  درد گرفته بود. به زن بودن راننده اعتماد کرده و سوار ماشینش شدم. او که نامش “طوبی” بود، خیلی زود توانست اعتماد مرا جلب کند، به گونه ای که دیری نگذشت که من سفره دلم را نزدش گشوده و تمامی اسرار زندگیم را برایش بازگوکردم.

طوبی آن شب مرا به خانه اش برد و شام مفصّلی برایم آورد و یکی از اتاق های خانه اش را نیز برایم آماده کرد تا  در آن بخوابم. او بسیار با من مهربان بود و می گفت مرا مانند دختر خودش دوست دارد و من نیز فریب حرف ها و ظاهر مهربانش را خورده و همانجا در خانه اش مانده و استراحت کردم!

پس از چند روز میهمانی  و در خانه طوبی خوردن و خوابیدن، فهمیدم که اوضاع از چه قرار است و طوبی در ازای آن همه مهربانی چه انتظاراتی از من دارد. من کسی را نداشتم و دلم هم نمی خواست که هرگز، بار دیگر نزد بابا و گلی که مسبّب مرگ مادرم شده بودند، برگردم، به همین دلیل مجبور بودم همانجا نزد طوبی مانده و غلام حلقه به گوش او شده و هر کاری که از من بخواهد، بدون هیچ چون و چرایی، انجام بدهم!

او دخترهای زیادی همچون من را در اختیار داشت  و از این طریق توانسته بود که برای خود پول و پله ای بهم بزند. طوبی دخترانی چون من را به انجام کارهای نامشروع  و دلخواه خود، وا داشته و درازای انجام آن کارها، مبلغ ناچیزی به ما می داد.

دو سال از بودن من در خانه طوبی می گذشت که در یکی از همان روزها به دلیل ضعف و سستی بسیار به پزشک مراجعه و پس انجام آزمایشات گوناگون، ناباورانه دریافتم  که  در اثر روابط نامشروع،  به بیماری ایدز مبتلا و ویروس آن، وارد خونم شده است!

طوبی همان روز که نتیجه آزمایش من را دید، در کمال شگفتی، مرا از خانه اش بیرون انداخت و من باز هم بی سرپناه شدم. مانده بودم که چه کنم! از یک طرف بیماری و از طرفی دیگر نیز بار دیگر بی سر پناهی، گریبان گیرم شده بود! به همین دلیل بی هدف به سوی پارکی روانه شده و چند روزی در آنجا در کنار معتادان کارتن خواب، شبها را به صبح رساندم تا این که سرانجام با عشوه های هدفمند و پنهان کردن بیماریم، توانستم با فردی به نام اشکان که درکار خرید و فروش مواد مخدّر بود آشنا و دلش را بدست آورده و راهی خانه او بشوم.

من در راستای جلب کردن اعتماد بیش از حد اشکان از هیچ کاری دریغ نکرده و حتّی در پخش مواد مخدر در پارکهای مختلف نیز به او کمک کرده و گاهی هم نیزهمدم بساط او شده و با یکدیگر شروع به مصرف مواد می کردیم.

با مرور زمان اشکان بسیار به من وابسته شد ، تا جایی که بارها از من  خواست تا با او ازدواج کنم، من نیز داستان زندگیم را برای او تعریف کرده و به او گفتم که شرط ازدواج با من تنها این است که با هر ترفنّدی که شده با گلی که بسیار به خود مغرور است و همواره خود را انسان بسیار بی گناه  و پاکی نسبت به دیگران می داند، طرح دوستی ریخته و با بر قراری رابطه با او، باطن کثیفش را برای همگان آشکار کند، تا طبل رسوایی او در همه جانواخته شده و من نیزبتوانم انتقام خود را از او بگیرم.

اشکان که مصرف شیشه، دیگر هیچ اراده ای برای او باقی نگذاشته بود و چندان به عاقبت اعمالی که انجام می داد، هیچ توجّهی نداشت، بدون هیچ قیدّ و بندی، شرط من را پذیرفت و از آن جا که گلی همواره زنی بوالهوس و خیانتکار بود، توانست به راحتی او را فریب داده و با او روابط نامشروع بر قرار کند.

آری، سرانجام نقشه من عملی شده و پس از اندک زمانی، اشکان  و گلی  نیز از طریق من به بیماری ایدز مبتّلا شدند و من نیز که در اثر افکار و اعمال شیطانی افرادی به مانند آنها به چنین سرنوشت شومی دچار شده بودم، بسیار خوشحال از این بودم که سرانجام همانگونه که سالیان پیش، مادرم به پدرم درباره فاسد بودن گلی، هشدار داده بود، توانسته بودم سخن او را عملی کرده و به پدرم ثابت کنم که گلی زنی خیانتکار و فاسد است.

چندی نگذشت که اشکان به دلیل توّهم ناشی از مصرف بیش از حد شیشه، ناباورانه از بام ساختمانی چندین طبقه به پرواز درآمده و به ناگاه بر زمین حماقت های ناپایان خود فرود آمده و جان سپرد ، پدر سنگ دل نیز در برابر خیانت های پی درپی گلی، تاب نیاورده و پس از به قتل رساندن او با ضربات بی رحم چاقو، خود نیز خودکش کرد!

من نیز بی نصیب از اثر گناهان خود نمانده و همچنان با بیماری ایدز سوخته و ساخته و در کابوس های شبانه خود به سر می برم تا چه زمان ناقوس مرگ به صدا درآمده  و خزان من را نیز به مانند دیگران، بر فرازحسرت های همیشگی، طنین انداز نماید.

نظر کارشناس روانشناسی، مشاوره و مدد کاری اجتماعی:
خیانت، زیان‌آورترین عمل در یک ارتباط است که نه تنها منجر به صدمه‌های غیرقابل جبران به طرفین شده، بلکه اعتماد و اطمینان کسی که مورد خیانت قرار گرفته شده را نیز نسبت به افراد دیگر از بین خواهد برد.

خانواده همچون عمارتی است که زن و شوهر ستون‌های آن را تشکیل می‌دهند. فروریختن هر یک از این ستون‌ها استحکام و استواری این عمارت را دچار تزلزل می‌کند. طلاق واقعه‌ای ناگوار است و از آن رو که تاثیر منفی بسیاری بر پیکر خانواده و سازمان جامعه می‌گذارد، بسیارآسیب ‌زاست. به راستی که طلاق هنوز یکی از بحران‌های وحشتناک زندگی به شمار می‌آید که جوانب و عوارض آن از دید هیچ کس پنهان نیست.

دختران فرارى کسانى هستند که به دلایل مختلف و در اثر فشارهاى ناشى از شرایط سخت زندگى، غالباً على رغم میل باطنى اقدام به ترک خانه و کاشانه خود کرده و از کانون خانواده جدا مى شوند و عموماً در شهرى دیگر بدون داشتن مأمنى مناسب و خانه اى دائمى ساکن مى شوند.

این گروه از دختران عموماً به دلایلى نظیر فقر، خشونت، محدودیت هاى غیر منطقى، آزار دیدگى، رها شدن از سوى اطرافیان بخصوص خانواده و… روى به خیابان ها مى آورند و بیشتر آن ها به تدریج تبدیل به زنان خیابانى مى شوند که راهى تاریک در پیش رو دارند. دختران فرارى در بیشتر موارد براى زندگى و امرار معاش به کارهاى ناپسند و نامشروع روى مى آورند.

منبع: رکنا

ازدواج عاشقانه بهترین شوهر تجاوز به دوست دختر جلوگیری از ایدز خودسوزی داستان عشقی داستان واقعی دختر ایدزی دختر فراری دوست پسر یابی رابطه جنسی با دوست دختر رابطه نامشروع جنسی زن جوان مطلقه شوهر عاشق مشاوره ازدواج همسر روشنفکر


ادامه مطلب ...