مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

مجله مطالب خواندنی

سبک زندگی، روانشناسی، سلامت،فناوری و ....

زندگینامه و رموز موفقیت ثروتمندترین فرد ایرانی در جهان

پییر امیدیار در سال ۱۹۶۷ در شهر پاریس بدنیا آمد و در سنین کودکى  به همراه خانواده به ایالت مریلند مهاجرت کرد. وى اولین برنامه کامپیوترى خود را در سن ۱۴ سالگى براى کتابخانه مدرسه اى که در آن مشغول تحصیل بود نوشت.


ادامه مطلب ...

چند داستان جذاب از موفقیت شغلی ثروتمندان

10 داستان موفقیت شغلی الهامبخش

1. کریس زین، Zane’s Cycles
کریس زین در کسب و کار تجربه است. جهش در فروشگاه دوچرخه اش در کانکتیکات دوچرخه بفروشد، چه برای برنامه های جایزه های شرکتی، سفارش پر کند، می داند که هدف یک کسب و کار موفق چیزی بیش از فروش جنس است. زین 46 ساله، در 12 سالگی شروع به تعمیر دوچرخه در گاراژ منزل والدین خود در کانکتیکات نمود. در 16 سالگی او والدینش را قانع کرد که اجازه دهند یک فروشگاه دوچرخه اجاره کند و همچنین از پدربزرگش 23000 دلار با بهره 15 درصد قرض نمود. وقتی صبح ها او به مدرسه می رفت، مادرش فروشگاه را می گرداند. در سال اول، او 56000 دلار از فروش ها بدست آورد. امسال او انتظار دارد که 21 میلیون دلار درآمد داشته باشد.

موفقیت کریس زین موفقیت شغلی موفقیت لیان وینتراب کریس زین شغل یابی راز موفقیت راز ثروتمندان داستان موفقیت آموزش کسب درآمد آموزش کارآفرینی

2. لیان وینتراب و شانان اسوانسون، برند Tasty
با وسواسی که این روزها برای خواندن برچسب های مواد اولیه ارگانیک محصولات وجود دارد، مسلماً چندین برند غذای بچه ارگانیک وجود دارد. به همین دلیل است که وقتی لیان وینتراب و شانان اسوانسون، دو دوست لوس آنجلسی، شروع به تولید پوره های ارگانیک برای بچه های خود نمودند، باورشان نمی شد که چقدر گزینه های کمی در فروشگاه ها برای غذای ارگانیک بچه وجود دارد. بنابراین وینتراب 42 ساله، گزارشگر محلی تلویزیون و اسوانسون 38 ساله، سرآشپز حرفه ای در یکی از رستوران های ولفگانگ پاک الهام گرفتند تا برندی از غذاهای ارگانیک درست کنند. کمپانی آنها امسال انتظار دارد فروشش به 2.5 میلیون دلار برسد.

3. جرج ولاگوس، Oak Street Bootmakers
وقتی جرج ولاگوس دبیرستانی بود، پدرش پوتین ساز بود و به او اجازه می داد که روزهای تعطیل به مغازه آنها در شیکاگو برود و کفش ها را برق بیندازد. جان ولاگوس که یک مهاجر یونانی بود، امیدوار بود که به پسرش نشان بدهد که چقدر کار دست سخت است و او باید شغل دیگری پیدا کند. ولی این فکر او مؤثر نبود. جرج در نهایت به حرفه خانوادگی شان بازگشت و تصمیم گرفت برای خودش کفش طراحی کند. در حال حاضر برای خریدن کفش دست دوز از او باید 6 هفته صبر کنید. او می گوید: «باورم نمی شه که مردم تو خیابونای نیویورک، شیکاگو و کشورهای دیگه با کفش هایی که من طراحی کردم راه میرن!»

4. لیمور فراید، Adafruit Industries
لیمور که مدرک کارشناسی ارشد خود در رشته مهندسی برق و علم کامپیوتر را از دانشگاه MIT گرفته است شرکت صنایع ادافروت را هدایت می کند. این شرکت کیت های الکترونیکی دست ساز می فروشد. او با طراحی این کیت ها، مردم را تشویق به استفاده از دانش می کند و ابداع و اختراع را تشویق می کند. فراید شرکت خود را در سال 2005 با 10 هزار دلار تأسیس کرد که این پول را برای هزینه های تحصیلش کنار گذاشته بود. او حالا با 150 تا 200 سفارشی که در روز دارد از هر یک از آنها چندین هزار دلار درمی آورد و هزینه های تحصیلش را می پردازد.

5. کنی لائو و دیوید وبر، Rickshaw Dumpling
کنی لائو و دیوید وبر در سال 2002 وقتی که در دانشکده تجارت دانشگاه نیویورک دانشجو بودند ملاقات کردند و با هم آشنا شدند. آنها نیروهایشان را یکی کردند تا مفهوم ریکشاو را در سال 2004 وارد رقابت های تجارتی کنند. آنها اولین فروشگاه خود را در سال 2005 باز کردند و بعداً فروشگاه های دیگری نیز باز کردند. تقریباً داشتند ورشکست می شدند که تصمیم گرفتند با اتومبیل خوراکی خود را بفروشند و موفقیت آنها آنی بود. از پولی که از فروش خیابانی بدست آوردند توانستند کارشان را گسترش دهند و حالا 70 کارمند دارند و امیدوارند امسال درآمدشان دوبرابر شود.

6. محصولات غذایی عمده ارین بیکر
در سال 1994، ارین بیکر شروع به پختن کلوچه های صبحانه سالم نمود. سپس از یک خریدار الهام گرفت و توانست کار خود را گسترش دهد و کارمندانش را از دو نفر به 100 نفر افزایش دهد. سپس با کم شدن 60 درصد از تولیدش متوجه شد که باید محصولات جدیدی به محصولاتش اضافه کند. او فهمید که با پختن کلوچه های رژیمی می تواند موفق شود.

7. اسکات هریسون، charity: water
اسکات هریسون از اینکه چیزهایی مثل خمیر دندان تبلیغاتی بهتر از اهداف نجات زندگی دارند خوشش نمی آمد. او فکر می کرد می تواند چیزهای دیگری را نیز تغییر دهد. بنابر این او در 30 سالگی یک خیریه تأسیس کرد که آب شرب و تمیز را به کشورهای در حال توسعه منتقل می کرد. یکی از اهداف او این بود که برندسازی اش کاملاً درست و جذاب باشد. او وقتی 28 سالش بود، به اروگوئه سفر کرده بود و از اینکه هر چیزی می خواست مانند همسر مدل، ساعت رولکس و اتومبیل بی ام دبلیو، در اختیار داشت، احساس بدی داشت. او تا به امروز 3962 پروژه آبرسانی را تأمین بودجه کرده است و برای 1794983 نفر در 19 کشور دنیا، آب شرب و تمیز فراهم کرده است. هدف فعلی او گردآوری 2 میلیارد دلار برای کمک به 100 میلیون نفر دار 10 سال آینده است.

8. جیسون توئز و داستین کوپال، GasBuddy.com
جیسون و داستین احساس نیاز به مکانی داشتند که به مردم کمک کند ارزان ترین بنزین محلی را پیدا کنند و بنابراین در ژوئن 2000 وبسایت GasBuddy.com را تأسیس کردند. در آن زمان توئز به عنوان برنامه نویس کامپیوتر کار می کرد و کوپال چشم پزشک بود. این دو شریک در دهه بعدی وبسایت خود را توسعه دادند و رانندگان را تشویق به وارد شدن به سایتشان و اعلام قیمت های خود نمودند. در سال 2009 آنها به برنامه های تلفن همراه روی آوردند. بنابراین در سال بعد برنامه های خود را برای اندروید و iOS معرفی نمودند و فوراً محبوب شدند. امروز برنامه آنها 6 میلیون بار دانلود شده است و وبسایت آنها بسیار شلوغ است.

9. اورن بلوستین، Oren’s Daily Roast Coffee and Tea
اورن بلوستین بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه پنسیلوانیا به نیویورک سیتی نقل مکان کرد و در خیابان پنجم شغلی پیدا کرد. سال 1979 بود و بلوستین 23 سالش بود و بسیار فقیر بود. او می خواست شغلی داشته باشد که مجبور نباشد به 15 نفر بله قربان بگوید. بنابراین استعفا داد و در سال 1986 Oren’s Daily Roast را تأسیس کرد. با 50 هزار دلار هدیه از سوی والدینش و 30 هزار دلار پس اندازش و یک وام 25 هزار دلاری، او اولین فروشگاه 400 فوت مربعی خود را در خیابان اول منهتن باز کرد. 25 سال بعد، کسب و کار او تبدیل به غول 10 میلیون دلاری شد.

10. جوانا میزلز، Snip-its
وقتی جوانا میزلز پسرش بن که حالا 20 ساله است را برای اولین کوتاهی مو به آرایشگاه برد، دوست داشت برایش خاص باشد. بنابراین با خودش یک دوربین فیلمبرداری برد و از کوتاهی موی پسرش فیلم گرفت تا به والدینش نشان دهد. او از این کار خود ایده گرفت تا جایی را برای بچه ها باز کند که تجربه اولین کوتاهی مو برای آنها جذاب شود. Snip-its حالا بزرگترین سالن آرایشگاه آمریکا است که فقط بر کوتاهی موی بچه ها متمرکز است و 63 شعبه دارد و می خواهد در انگلستان هم شعبه بزند.


ادامه مطلب ...

داستان موفقیت و شکست یک رستوران

در سال 1984 در ونکور کانادا عده ای از معلمان مدرسه، رستوران معمولی را که ورشکست شده بود خریداری کردند.

این رستوران در زیرزمینی در کنار یک دانشگاه دانشگاه بزرگ واقع شده بود. این معلمان پول کافی نداشتند تا رستوران را تعمیر و بازسازی کنند. آنها با تمیز کردن محل، و حداقل امکانات، رستوران را راه اندازی کردند. در کنار این رستوران، رستورانهای بزرگ و معروفی وجود داشتند که رقابت با آنان کار آسانی نبود.

این رستوران تنها در یک صورت می توانست به موفقیت دست یابد و آنهم داشتن ایده ای کاملا نو و متفاوت بود تا مشتریان را به آنجا سرازیر کند. معملمان وقتی دیدند که با غذای بهتر نمی توانند رقابت کنند، ایده بسیار جالب بکار گرفتند. آنها شروع به جمع اوری 80 نوع نوشابه از کشورهای مختلف کردند و سپس تابلوی بزرگی بر در رستوران نصب کردند که روی آن نوشته شده بود. “دور دنیا با 80 نوشابه مختلف”. آنها دفترچه ای مانند گذرنامه درست کردند و هنگامی که میمانان نوشیدنی کشور خاصی را سفارش می دادند، در گذرنامه آنها، مهر آن کشور اضافه می شد.

رستوران خلاق راز موفقیت راز ثروتمندان راز پولدار شدن داستان موفقیت بهترین رستوران آموزش موفقیت آموزش کسب درآمد آموزش کسب ثروت

افرادی که 40 نوع مختلف نوشیدنی را آزموده بودند، یک لیوان بسیار زیبا هدیه می گرفتند. و افرادی که تمامی 80 نوشابه را سفارش داده بودند، یک تیشرت مخصوص هدیه می گرفتند و همچنین عکسشان بر دیوار رستوران نصب می شد.

آنها خبرنامه ای درست کردند که فقط در رستوران توزیع می شد. غذای آنها همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده بود. وقتی فردی وارد رستوران می شد با استقبال گرم کارکنان روبرو می شد. آنجا یک رستوران بود، ولی نقطه قوت آنها غذاها نبود بلکه نوشیدنی های متنوع بود. مدیران رستوران هر روز بین میمانان حاضر شده و خود را معرفی کرده و نظرات مشتریان را جویا می شدند.

یکی از دلایل مهم موفقیت رستوران نزدیکی آن به دانشگاه بود. با اینکه غالب دانشجویان پول کافی برای خرید نوشابه های گران قیمت نداشتند، ولی جذابیت تجربه نوشابه های جدید باعث شده بود که بسیاری از آنها با جمع آوری پولهایشان و صرفه جویی در موارد دیگر به این رستوران مراجعه کنند.

با رشد سریع این رستوران بانکهای زیادی علاقه مند به دادن وام شدند تا شعبات جدیدی افتتاح شوند. در مدت کوتاهی 6 شعبه جدید راه اندازی شد. در اینجا بود که صاحبان رستوران اشتباهاتی را انجام دادند. شعبات جدید بسیار شیک تر و تجملی تر بودند، ولی هیچکدام از آنها در نزدیکی دانشگاه واقع نبود پس آنها شروع به تبلیغ در گرانترین برنامه های رادیویی کردند.

آنها منوی خود را متنوع تر نمودند. حتی غذاهایی با ادویه های خاص به منو اضافه کردند. ولی پس از مدتی کیفیت غذاها کاهش یافت. دلیل آن شلوغی رستوران و مشغله زیاد مدیران بود. آنها شروع به استفاده از پنیرهای ارزانتر کردند تا سودشان بیشتر شود. پس از مدتی تعداد نوشابه ها کاهش یافت، بطوری که نیمی از انواع نوشابه های منو، موجود نبود. آنها چاپ گذرنامه را متوقف کردند. بر تعداد مشتریان ناراضی افزوده شد، ولی مدیران وقت نداشتند که به انتقادات آنان گوش کنند. پس از مدتی این رستورانها ورشکست شده و تعطیل شدند.

درسهایی که می آموزیم:

1- همواره به مشتریان نزدیک بمانید.
زمان کافی اختصاص دهید تا نظرات مشتریان را در مورد غذا و کیفیت خدمات ارائه شده جویا شوید. با برگزاری نظرسنجی، به نقاط قوت و ضعف خود از دید مشتری پی ببرید. نرمن برینکر یک رستوراندار موفق، هر روز بعنوان ناشناس به پارکینگ رستوران می رفت و از میهمانانی که در حال خروج بودند، نظراتشان را می پرسید. او حتی به رستورانهای رقیبان مراجعه می کرد و نظرات میمانان را جویا می شد. اگر رستورانی جمع آوری نظرات میمانان را متوقف کند، احتمال شکست خود را چندین برابر می کند.

2- اگر کیفیت غذا و خدمات پایین باشد، تمامی روشهای بازاریابی دنیا هم نخواهد توانست مشتریان همیشگی ایجاد کنند.
سود اصلی رستورانها در مشتریان ثابت آنهاست. پس سعی کنید برای هر مشتری تجربه لذت بخشی بیافرینید تا او را وادار به مراجعات بیشتر کنید.

3- عوامل موفقیت خود را بشناسید و آنها را هیچگاه متوقف نکنید.
پیروزی، شما را شکست ناپذیر نخواهد ساخت. پیروزی باید شما را هوشیارتر سازد. اگر ایده را پیاده سازی می کنید و پاسخ مناسبی می گیرید، آن ایده را براحتی کنار نگذارید. همواره در حال آزمایش ایده های جدید و ارزان باشید.


ادامه مطلب ...

زندگینامه و راز موفقیت دومین ثروتمند چین و صاحب وی چت (wechat)

“ما هاتینگ”  (Ma Huateng ) متولد 29 اکتبر سال 1971  میلادی ( 7 آبان 1350 شمسی ) در شهری به نام شانتو در استان جنوبی گوانگدونگ و یک کارآفرین برتراینترنتی چینی است. بنیانگذار شرکت “تنسنت”  Tencent  یک شرکت اینترنتی چینی می باشد .

وی چت وانگ جیانلین ما هاتینگ کارآفرین برتر زندگینامه ما هاتینگ زندگینامه Ma Huateng راز موفقیت ما هاتینگ راز موفقیت راز ثروتمندان ثروتمند چینی ثروت ما هاتینگ بیوگرافی وانگ جیانلین بیوگرافی ما هاتینگ بیوگرافی Ma Huateng افراد پرنفوذ آموزش وی چت Ma Huateng

مجله تایم در سال 2007 او را  یکی از پرنفوذترین افراد در جهان معرفی کرد، و تا ماه مارس سال 2013، او چهارمین ثروتمند در چین  و دویست و بیست و سومین ثروتمند در جهان با دارایی خالص 6.8 میلیارد دلار بود.

در حال حاضر رئیس تنسنت ( بزرگترین شرکت اینترنتی در آسیا) با 12.1 میلیارد دلار ثروت  وانگ جیانلین سرمایه دار مشهور چین پیشی گرفت و دومین مرد ثروتمند چین شناخته شد.

وی چت وانگ جیانلین ما هاتینگ کارآفرین برتر زندگینامه ما هاتینگ زندگینامه Ma Huateng راز موفقیت ما هاتینگ راز موفقیت راز ثروتمندان ثروتمند چینی ثروت ما هاتینگ بیوگرافی وانگ جیانلین بیوگرافی ما هاتینگ بیوگرافی Ma Huateng افراد پرنفوذ آموزش وی چت Ma Huateng
ما هاتینگ 42 ساله  شرکت تنسنت Tencent را در سال 1998 بنیان نهاد . اولین محصول این شرکت، یک ابزار پیغام از طریق مسنجر به نام  Tencent QQ، در چین بسیار محبوب شد. شرکت تنسنت به سرعت گسترش یافت  و به یکی از سه شرکت برتر اینترنتی چین تبدیل شد . در پایان سپتامبر 2012، پیام رسان Tencent QQ در مجموع بیش از 784 میلیون کاربر فعال داشت .
“وی‌چت” wechat سرویس پیام رسان (چت) برای تلفن های همراه است که بدست تنسنت در چین ساخته شده است.اولین انتشار آن در ژانویه 2011 بوده است .در پایان سال 2012 وی ‌چت 200 میلیون کاربر فعال داشت . درامد سالانه شرکت تنسنت بیش از 5.1 میلیارد می باشد .

کمپانی تنسنت از لیونل مسی به منظور ترویج و تبلیغ وی چت بهره برد.

وی چت وانگ جیانلین ما هاتینگ کارآفرین برتر زندگینامه ما هاتینگ زندگینامه Ma Huateng راز موفقیت ما هاتینگ راز موفقیت راز ثروتمندان ثروتمند چینی ثروت ما هاتینگ بیوگرافی وانگ جیانلین بیوگرافی ما هاتینگ بیوگرافی Ma Huateng افراد پرنفوذ آموزش وی چت Ma Huateng

 برنامه  “وی‌چت” wechat در آندروید، آی فون، بلک بری، ویندوز فون، و سیستم عامل های موبایل در دسترس است. زبان هایی که پشتیبانی می شوند عبارتند از : سنتی / ساده شده چینی، انگلیسی، اندونزیایی، اسپانیایی، پرتغالی، ترکی، مالایی، ژاپنی، کره ای، لهستانی، ایتالیایی، تایلندی، ویتنامی، هندی و روسی.
وی‌چت بر روی شبکه های Wi-Fi، 2G، 3G، و 4G پشتیبانی می‌شود.

نکته‌ اساسی در مورد این اپلیکیشن، این است که از هیچ سیستم رمزگذاری برای اطلاعات کاربران استفاده نمی‌کند و گزارش‌های مختلفی نیز وجود دارد که باعث نگرانی کاربران نسبت به شنود مکالمات آنها می‌شود.

به گزارش گاردین ، یک فعال حقوق بشر به نام هو جیا (Hu Jia) به دلیل شنود چت‌ها و تماس‌هایش از طریق “WeChat” بازداشت شده بود؛ او سه سال از عمر خود را در زندان‌های چین گذراند .


ادامه مطلب ...

مصاحبه و راز موفقیت محمد حسن سید شجاع، میلیاردر جوان

ساتین : سید محمد حسن سید شجاع متولد1361 در تهران ، یکی از جوانترین کارآفرینان نمونه ملی است. سیدمحمدحسن سیدشجاع در خانواده ای پرجمعیت در جنوب تهران متولد شد. پدرش تولیدکننده پوشاک بچه گانه بود و همیشه فرزندانش را به کسب روزی حلال تشویق می کرد.

محمدحسن، بعد از گرفتن دیپلم، راه بازار را در پیش گرفت و بعد از ده سال فروشندگی پارچه در بازار تهران، در سال 85 با پس اندازهایش، یک فروشگاه کوچک راه انداخت و از سال88، خود، تولید پوشاک را شروع کرد و در این کار چنان نبوغ از خود نشان داد که طی کمتر از دوسال، یکی از برندهای معتبر در بازار پوشاک را عرضه کرد و در سال91، کارافرین نمونه کشور معرفی شد.

هم اکنون 200 نفر بطور مستقیم و 200 نفر بطور غیرمستقیم از محل کسب و کار سیدشجاع، درآمد دارند.

میلیاردرهای ایرانی میلیاردر جوان کارآفرینان موفق کارآفرین جوان صاحب برند اریکا سید محمد حسن سید شجاع زندگینامه کارآفرینان راز ثروتمندان درامدسید محمد حسن سید شجاع ثروت سید محمد حسن سید شجاع بیوگرافی محمد حسن سید شجاع بیوگرافی سید محمد حسن سید شجاع آموزش کسب درآمد

زندگینامه کارآفرینان موفق – جوانان کارآفرین ایرانی

اریکا در سال 88 برند سال ایران شد، بالاتر از‌هاکوپیان و گراد. انتخاب‌کننده هم در وزرات بازرگانی بود. این انتخاب در همه‌ي رشته‌ها انجام شده بود و برند‌هایی چون تولی‌پرس، فرش شفقی تبریز، و چندین برند‌ معتبر دیگر هم حضور داشتند. سال 88 اولین سال این انتخاب بود و قرار است هر پنج سال یک بار هم برگزار ‌شود، بنابراین اریکا هم اکنون برند برتر عرصه‌ی پوشاک است.

در سال 89 محمدحسن سیدشجاع مدیر برتر در عرصه‌ی پوشاک شد و در همان جشنواره تندیس‌ این عنوان و تندیس جوان‌ترین مدیر کشور را از دست معاون رئیس جمهور دریافت کرد. در سال 90 اریکا در کنار گروه خودروسازی سایپا،‌ ایرانول، مس سرچشمه، عظیم‌زاده، پاکنوش و .. . . به عنوان یکی از ده شرکت برتر توسعه ملی انتخاب شد.

در همین سال، در مسابقه جهانی پوشاک که در دبی برگزار شد، ایتالیا اول شد، فرانسه دوم، اسپانیا سوم و برای اولین بار در تاریخ ایران، ایران چهارم شد و این بالاترین مقام ایران در عرصه پوشاک را،  این جوان مدیر با برندش اریکا به دست آورد. هم اکنون ترکیه‌از آنها دعوت کرده که در کنار برند‌های بزرگی چون بری‌بری، شنل و برند‌های بزرگ دیگر، حضور داشته باشند. اولین برند ایران در زمینه لباس هستند که‌ایزو 9002 گرفته‌اند و خط تولید‌شان کاملا ایزوله‌است.

این‌ها همه بخشي از موفقیت‌های محمد حسن سید شجاع است. در سال 89 به عنوان يكي از سه مشتری برتر بانک ملی از نظر گردش حساب برگزیده شد و به تائید هیات امنای بازار رضا، بهترین مغازه‌دار بازار انتخاب شده‌است. بيش از هزار نفر در مجموعه تولید و صدها نفر در مجموعه بازاریابی، فروش، حقوق و طراحی شرکت او مشغول به کار هستند و اولین برند ایران است که سبک فروش‌شان به صورت همایش است. همه‌ی اقدامات لازم برای معرفی مدل‌های مختلف تولیداتش انجام می‌دهد و تنها برندی است که‌این کار را به دقت و جدیت پیگیری می‌کند.

اینها همه فاز اول طرح‌های این جوان موفق و مدیر است. وقتی می‌پرسم آیا این که‌الان به دست آورده‌ای رویایت بود؟ می‌گوید: «نه، فعلا رویایم این است که در ده شهر مهم اروپا، اريكا به عنوان نمایندگی كشورمان حضور داشته باشد. انشاءالله‌از سال ۹۱ این کار را خواهم کرد.»
محمد حسن سید شجاع متولد سال 13۶۱ است.

·اولین رویایت چه بود؟
در پاساژي كه کار می‌کردم، بتوانم مغازه‌اي اجاره كنم.
·در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌ای؟
من در رشته رياضي تحصيل كردم اما  هرچه که یاد گرفته‌ام از بازار و در حین کار کردن بود. روزی که به بازار رفتم هنوز به مدرسه می‌رفتم، بنابراین مجبور شدم درسم را در دبیرستان شبانه مروی بخوانم تا به کارم لطمه نخورد. درسم خوب بود. وقتی در سال سوم دبیرستان بودم در المپیاد ریاضی نفر سوم کشور شده بودم.
·چه سالی بود؟
سال 68. پدرم در توليدي پوشاک کودکان مشغول به كار بود و من از شش- هفت سالگی با پدرم به محیط‌های تولیدی می‌رفتم و کار پوشاک برایم ملموس و آشنا بود. خلاصه آانکه وقتی بخاطر فشار اقتصادي قرار شد بین ادامه تحصيل دادن و کار در بازار یکی را انتخاب کنم، ‌ مردی که تاثیر مهمی‌در زندگی من داشت، گفت: بازار هم مثل دانشگاه ‌است. شما در اینجا درس زندگی را بصورت عملي یاد می‌گیرید و آنجا درس‌های تئوري را. خودت انتخاب کن و ببین می‌خواهی بروی زندگي را تئوري یاد بگیری یا زندگی رابصورت عملي. آن جمله که ‌ایشان به من گفت خط زندگی مرا عوض کرد، چون من تصمیم داشتم زندگی را عملا یاد بگیرم. بنابراین ترجيح دادم کار را ادامه بدهم. حقوق بسیار پایینی می‌گرفتم، خیلی سخت بود و اذیت می‌شدم اما شخصيت مرا ساخت.

·ایشان تولیدی داشت؟
نه. او از ترکیه جنس می‌آورد و من در آنجا با برندهای روز دنیا آشنا ‌شدم. شاگرد مغازه بودم اما این مارک‌های معروف برایم مثل اسم و فامیل دوستانم بود و همه را حفظ می‌کردم.
اتفاقا خوب بود که‌ آنجا کارگاه تولیدی نبود چون دراین صورت ذهنم بسته می‌ماند. مدل‌های مختلف لباس می‌آمد ودر آن سن بچگی همه‌ی آنها در ذهنم می‌نشست و به‌این ترتیب من با کیفیت آشنا شدم.

اولين رمز موفقيتم اين بود كه ده سال بدون آنکه جابجا شوم و از این شاخه به‌ان شاخه بپرم، پیش يك‌نفر کار کردم. مغازه دارهای دیگر می‌دیدند که من چقدر دلسوزانه کار می‌کنم، از من می‌پرسیدند چقدر حقوق می‌گیری؟ می‌گفتم صدوشصت‌هزارتومان. گاهي مي‌گفتند بیا پیش ما کار کن. به تو صدوهشتاد تا دویست‌هزارتومان حقوق می‌دهیم اما من همان‌جا ماندم.

شب‌هایی بود که من به خانه می‌آمدم، غرغر می‌کردم و می‌گفتم من دیگر سر کار نمی‌روم چون ساعت كارم واقعا زياد بود. آن موقع ساعت کار بازار تا پنج بود. پنج که تعطیل می‌شدم صاحب مغازه مرا به دنبال حساب و کتاب می‌فرستاد و به پاساژهاي مختلف تهران مثل  آ.‌اس‌.پ،میلاد نور و تیراژه . . .  بوستان و من هم مجبور بودم بروم.

درآن زمان صاحب‌كارم صد تا تک‌تومانی به من می‌داد تا مثلا به‌ا.‌اس.‌پ بروم. من می‌آمدم میدان توپخانه، بیست تومان می‌دادم کرایه‌اتوبوس و در ونک پیاده می‌شدم و سی تومان می‌دادم  و با سواری به ‌ا‌. ‌اس.‌پ می‌رفتم و سی تومان هم می‌دادم و برمی‌گشتم. وقتی به ونک می‌رسیدم پولم تمام می‌شد، بنابراین باید از ونک تا پیروزی كه محل زندگي‌ام بود، پیاده می‌رفتم.

·اولين بار كي به فكر توليد افتادي؟
یک روز که برای گرفتن حساب به پاساژ  ونک رفته بودم، دیدم مانتو‌هایی آورده‌اند که چروک است و مدل خاصی است. همان مانتو‌های لینن که سفید و صورتی آن مد شده بود. آنجا دیدم که خانم‌ها با علاقه فراوان مانتو‌ها را می‌خرند. کمربندش کنف بود و به آان مهره‌های رنگی آویزان کرده بودند و با شلوار‌های گشاد می‌پوشیدند. از آن آقایی که صاحب مغازه بود پرسیدم اینها چیست؟ ‌گفت: «این مانتو‌ها را تازه ‌از ترکیه آاورده‌ام و خیلی خوش فروشند. اشتباه کردم که کم آورده‌ام.» بازار رضا صبح‌ها ساعت 9 باز می‌شد.

من ساعت 7 آمدم و به بازار پارچه‌فروشها رفتم و پارچه‌اش را پیدا کردم و شب مجددا به‌ آن مغازه رفتم و از آن آقا یکی دوتا از آن مانتو‌ها را امانت گرفتم. گفتم برای خواهرم می‌خواهم. مانتو‌ها را به صاحب کارم نشان دادم و گفتم این مانتو فروش خوبي خواهد داشت. گفت: «نه بابا. ما تاپ و  تی‌شرت فروش هستیم». گفتم:«من دیدم این مانتو ‌فروش خوبي دارد.» گفت: نه. گفتم: «از حقوقم چقدر مانده؟» ‌گفت: «صد هزار تومان» اين پول را گرفتم و یک طاقه سفید از آن پارچه را خریدم و پنجاه هزار تومان دادم و از آن پارچه بیست مانتو و بیست شلوار دوختند. گفتم بعد از هفت، هشت سال کار کردن یک قفسه به من بدهید که خودم آن را بفروشم.

موافقت كرد و گفت: می‌د‌هم اما می‌دانم که ضرر مي‌كني. خلاصه‌ آنکه آوردم و دادم خیاط آن مانتو‌ها و شلوار را دوخت. به خیاط گفتم پولش را وقتی فروختم به شما می‌دهم. روزی که‌این مانتو و شلوار آماده شد و به مغازه آمد، ساعت 10 بود و تا ساعت یازده‌ونیم  همه 20 دست مانتو و شلوار تمام شده بود. صاحب‌کارم تا این را دید لامپ مغزش روشن شد وتصميم گرفت خودش اين مانتو‌ها را توليدكند.

·وقتی آن کار را کردی و مانتو‌ها را فروختی چرا دوباره  ادامه ندادی؟
من از نظر مالی و وضعیت خانوادگی به حقوقی که می‌گرفتم احتیاج داشتم و توان توليد نداشتم. ضمن آن مكاني هم براي عرضه نداشتم ولي ايشان بیست‌هزار‌دست از آن مانتوهارا فروخت و اساسا بعد از آن جرقه، خط فکری‌اش عوض و مانتو فروش شد ولي من هم‌چنان شاگرد مغازه بودم. البته دو سال آخر مثل سال‌ها‌ی اول کارم نبودم. به روز و شیک لباس می‌پوشیدم. یک موتور هم خریده بودم و بعد از ساعت کارم مسافر کشی می‌کردم.

·چه چيزي باعث ميشد تو از ديگران متمايز بشي؟
پشت‌كار. ساعت پنج صبح بلند می‌شدم و به چهارراه خاقانی می‌ر‌فتم و آنجا می‌ایستادم و تا هشت کار می‌کردم. کارمندان که دیرشان می‌شد و دانشجو‌ها را می‌رساندم. روزی دو، سه تا مسافر می‌بردم و تا ساعت هشت صبح هم به بازار می‌رفتم و عصر هم که تعطیل می‌شدم به مولوی می‌رفتم و آنجا هم مسافر می‌بردم. حقوق بازار را به مادرم می‌دادم و درآمد مسافرکشی را برای خودم برمی‌داشتم. با دوستان‌مان بیرون می‌رفتیم و خرج می‌کردیم.

همین‌طور یک مدت کار کردم و با آقایی آشنا شدم که گفت یک مقدار تی‌شرت را از چین آورده‌است. گفت من کاتالوگ آن را به تو می‌دهم و شما برو ویزیتوری کن. من عصر‌ها را به‌این کار اختصاص دادم. به جاها‌ی مردانه‌فروشی می‌بردم و می‌فروختم. حدود ده‌هزارتا تی‌شرت برای ایشان فروختم و پولی به دستم رسید که با آن یک خط ثابت موبایل خریدم.

بياد مي‌آورم شب عید خیاطمان کار را اتو نکرده‌بود و می‌گفت فردا نمی‌رسم بدهم و پس‌فردا می‌دهم. من به کارگاه خیاطی می‌رفتم و تا صبح اتو می‌کردم. همان جنسی را که خودم اتوکرده بودم، صبح در مغازه می‌فروختم چون نمی‌دانم چرا یک عرقی به‌این کار داشتم. درصد نمی‌گرفتم اما دوست داشتم درآمد ما بیشتر از دیگر مغازه‌ها باشد و همه مرا به عنوان یک فروشنده سطح بالا به حساب بیاورند. من علاقه دارم هر کاری که می‌کنم باید اولین نفر باشم.

من آدم خيال‌پردازي هستم و در تخيلم یک حالت رقابتی برای خودم بوجود آورده‌ بودم و می‌گفتم باید بهترین فروشنده در این پاساژ باشم و این فرض را براي خودم گذاشته بودم که یک روز به‌ اینجا می‌آیند و وقتی می‌خواهند بهترین فروشنده بازار رضا را انتخاب کنند، من آنقدر فروشنده خوبی هستم که همه می‌گویند محمد حسن شجاعی بهترین است.

بعد از ده سال که پسر صاحب مغازه در ترکیه بود، دو مغازه در طبقه پایین خالی ماند و صاحب آن، آن را با قیمت بالاتری به ما اجاره داد. مغازه‌ای که‌اجاره‌اش دویست هزار تومان بود به ما داد پانصدهزارتومان.  گفت چقدر پول داری؟‌ گفتم سه‌میلیون. موتورم و موبایلم رافروختم و  شهریه دانشگاه خواهرم را قرض گرفتم  وبا يكي از دوستانم که ‌او هم شاگرد بود شريك شدم. یک میلیون‌ونیم من جور کردم و یک میلیون و نیم او و به ‌اميد خدا با هم شروع کردیم.

او هم مانتوفروش بود و از دوستانی بود که شب جمعه‌ها با هم بیرون می‌رفتیم و رفیق صمیمی‌بودیم. وقتی مغازه را باز کردیم، مغازه سرامیک بود و درست مثل حمام بود. دوستم گفت: «محمد حسن ما اینجا چه بفروشیم؟ همه پول‌مان را دادیم پول پیش مغازه.» گفتم: «خدا بزرگ است. چقدر پول داریم؟» گفت: «پنجاه هزار تومان.» رفتیم منیریه و با آن پنجاه هزار تومان هم کاغذ دیواری خریدیم تا مغازه شکل بوتیک پیدا کند.

رفتیم مولوی گونی خریدیم، از میدان محلاتی خاک‌رس خریدیم و گل درست کردیم، ویترین‌مان را گونی کشیدیم، با پوست تزیین‌اش کردیم و خلاصه آن ویترین خیلی خوشگل شد. خزخریدیم، تنه درخت گذاشتیم. پول نداشتیم مانکن بخریم، رفتیم مانکن شکسته‌های مغازه‌ها را گرفتیم. بالاتنه یا پایین تنه‌شان شکسته بود و آن را کنار گذاشته بودند. یا بعضی جاها شلوارفروش بودند و مانکن بالاتنه ‌اضافه داشتند، آنها را آوردیم، چسب زدیم، تعمیر کردیم و گذاشتیم در ویترین مغازه‌مان.

چون من ده سال پیش یک نفر کار کرده بودم، هرجا که رفتم و نسیه خواستم، دادند. گفتم پول ندارم،‌ جنس می‌برم و هفته به هفته می‌آیم حساب می‌کنم و پول‌تان را می‌دهم. یک میلیون، دو میلیون و پنج میلیون به ما اعتبار دادند و جنس گرفتیم. بازار این‌طوری است و آنجا بیشتر آدم را به آبرو می‌شناسند.

 مي‌دانيد مشكل جواناني كه در ابتداي راه هستند اين است كه سرمايه چند ميلياردي مرا مي‌بينند ولي زحمت‌هايي را كه من كشيده‌ام نمي‌بينند و خبر ندارند كه من يك كارگرزاده هستم كه تمام سرمايه‌ام در هنگام شروع كار همان موتور ويك خط موبايل بوده و البته‌ اعتبار و تجربه‌اي كه 10 سال زحمت پشت آن بوده.

·در آن ده سال که در مغازه آن آقا کار کرده بودی، درست است که برای او کار می‌کردی اما انگار این کار کردن برای خودت هم بود.

دقيقا. هرجا که رفتیم به خاطر سابقه خوبم اعتبار داشتم و خودم کار را شروع کرده‌ام و به من جنس نسیه دادند، چون عموما این استنباط را در ذهن‌شان داشتند که‌اگر قابل اعتماد نبودم صاحب مغازه ده سال در یک مغازه مرا نگه نمي‌داشت. آنها لطف کردند، به ما اعتماد کردند و به ما جنس امانی دادند و ما هم هر هفته می‌رفتیم دفتر فروش‌مان را باز می‌کردیم و فروش ما را می‌دیدند و پول‌شان را می‌دادیم.

شش ماه‌ اینطوری کارکردیم، پولی جمع کردیم، دکور شیکی زدیم و شروع کردیم به تولید. اول سه طاقه پارچه خریدیم و با این سه طاقه پارچه کار را شروع کردم. وقتی رفتم آن مغازه را زدم تمام مشتری‌های صاحب کار قبلی‌ام آمدند سراغ من. گفتند آقا مغازه‌تان عوض شده؟ کسی را غیر از من آنجا نمی‌دیدند و فکر می‌کردند من صاحب آن مغازه‌ام. لطف خدا شامل حال ما شد و با سه طاقه پارچه شروع کردیم، ‌مدل زدیم.

اول مدل‌هایی که می‌فروختند را بررسی می‌کردیم که کدام بیشتر ‌فروش مي‌رود و بعد رفتیم نظير آن مدل را می‌زدیم و دیگر از آنها نمی‌خریدیم. آنها هم فهمیدند و گفتند دیگر به تو مانتو ‌نمی‌دهیم، تومدل‌هایمان را کپی می‌کنی.  به هر حال من به آن کار نیاز داشتم و مجبور بودم خودم مدل‌هاي جديد طراحي كنم.
مدتي بعد شریکم از من جدا شد و من استقلال بيشتري درانتخاب طرح و مدل بدست آوردم و توانستم يك سال بعد یک مغازه در بازار بخرم و سال بعد بهترین مغازه پاساژ رضا را به عنوان کسی که كاسب موفق بازار اجاره كنم.

·چه سالی بود؟
سال 87.

·خودت تنها کار می‌کردی؟
بله، تنها. صبح‌ها پارچه را می‌خریدم و می‌فرستادم برای خیاطی و خودم می‌رفتم سر مغازه می‌ایستادم و ساعت 7 که تعطیل می‌شدم می‌رفتم به خیاطی سر می‌زدم تا ببینم چندتا دوخته و چکار کرده. در بازار یک مغازه بود که من همیشه چشمم دنبال آن بود. همیشه می‌گفتم خدایا چطور می‌شود این مغازه مال من باشد. آنجا دفتر و بهترین مغازه پاساژ بود.

صاحب پاساژ وقتی دید من این‌قدر خوب کار می‌کنم گفت همه برندها آن مغازه را می‌خواستند، به هیچ‌کس ندادم اما آن را به تو واگذار می‌کنم. خدا را شکر آن مغازه‌ الان چهار سال است که مال من است و به عنوان دومین مغازه‌ آن را خریدم. آن مغازه به نظرم بهترین مغازه تهران است، چون همه‌ی تهران است و بازارش، همه‌ی بازار است و پاساژ رضا، همه‌ی پاساژ رضا است و آن مغازه. بعد از آن دو مغازه دیگر خریدم و مغازه‌هایم شد چهار‌تا. آن موقع دیگر برای خودم کارخانه زده بودم.

*کی کارخانه زدی؟
سال 88 بود که به فکرم زد کارم را صنعتی کنم. طراح آوردم، در شیراز کارخانه زدم و الان هزاروصد نفر در کارخانه‌ی شیرازم کار می‌کنند. آنجا بزرگترین مجموعه تولیدی پوشاک کشور است. بعد دیدم مشتری‌ها می‌آیند تک‌تک می‌خرند و وقت مارا زياد مي‌گيرند، بنابراین تصمیم گرفتم همایش برگزار کنم. یک همایش در ساختمان جام جم برگزار کردم و افطاری دادم. تمام مشتری‌های عمده‌ام در شهرستان‌ها و تهران را دعوت کردم. آنجا برای اولین بار يكي از مجريان توامند صداوسيما را دعوت کردم که برنامه را اجرا کرد و مشتری‌های من خیلی از آن برنامه خوششان آمد و به فروش خوبي هم دست پيدا كردم.

·اسم اریکا را از کی روی تولیداتتان گذاشتید؟
مغازه ما سه ماه بدون اسم بود. یک بار توی یک گلفروشی بودم. یک خانم آمد آنجا و به گلفروش گفت چرا این گل باید در گلدان باشد؟ من وقتی آن را در باغچه می‌کارم خشک می‌شود. گلفروش گفت: این گل یک گل حساس است و فقط باید در گلدان باشد. اگر جلوی نور نباشد خشک می‌شود. این گل ‌ناز دارد. گفتم آقا اسم این گل چیست؟ گفت: اریکا. دلم گفت چه‌اسم جذاب و قشنگی است. تک هم هست.

برایم مهم بود که‌اسمی‌‌ را انتخاب کنم که در ایران تک باشد. در دوران شاگردی همه‌ی مغازه‌ها و اسم‌هایشان را هم دیده بودم و همه جای تهران را وجب به وجب بلد بودم و می‌دانستم این اسم در هیچ جا نیست. تا آن آقا گفت اریکا تصمیم گرفتم و فردا اسم مغازه‌ام را اریکا گذاشتم. گفتم با برچسب شبرنگ این اسم را در آوردند. براي خاص‌تر شدن  Iاریکا را کوچک کردم و نقطه پرچم ژاپن را روی آن گذاشتم. چون ژاپن براي من سمبل سخت‌كوشي، استقلال و اعتماد به خود بود.

·نکته دیگر اینکه ‌این اسم به نظر بین‌المللی می‌آید؟
بله، در حالی که یک کلمه‌ی کاملا ایرانی به معنی “با شکوه و با وقار”است و اسم یک گل هم هست كه در ساير نقاط جهان هم  به همين نام است و البته شركت‌هاي بسياري هم در جهان به‌اين نام وجود دارند. از اول دلم نمی‌خواست زارا یا منگو باشم و همیشه می‌خواستم خودم باشم بنابراین وقتی مانتو تولید می‌کردم با عشق روی آن مي نوشتم اریکا كه خداروشكر کم‌کم جا افتاد. خیلی مشتری داشتیم و برند را شناختند. محیط بازار یک محیط پرتردد بود و این به نفع ما بود كه  هم از تهران و هم شهرستان‌ها ما را می‌شناختند .

·لازم نبود این اسم را ثبت کنید؟
تا سال 88 ثبت نکرده بودیم وحتی پنج مغازه در تهران اسم‌شان را گذاشته بودند اریکا. جنس بی‌کیفیت تولید می‌کردند و به‌اسم اریکا می‌فروختند و این داشت اسم برند ما را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. اين باعث شد كه‌ اريكا را ثبت كرديم. البته براي ثبت اين نام هم وكيل شركت یک‌سال ‌رفت‌و‌آمد مي‌كرد تا ثابت کند این اسم فارسی است.

در نهايت حالا توانستيم از اين نام دفاع كنيم وتوليدي‌هايي كه‌اريكاهاي جعلي را توليد مي‌كردند طبق قانون كپي‌رايت به پاي ميز قانون بكشيم و طبق دستور قضايي علاوه بر اينكه تابلوهایشان  پایین كشيده مي‌شود، اقلام بی‌کیفیت‌شان هم توقیف و منهدم مي‌شود از 6 ماه تا 3 سال حبس نيز در انتظارشان است .

·اين يعني موفقيت‌هاي بيشتر؟
بله. امنيت در توليد باعث شد سال88 برند ملی شدیم و حالا در سال 90، در طی پنج سال به‌افتخارات بسياري رسیده‌ایم. اين تنديس‌هايي كه در اين قفسه مي‌بينيد يادگار اين افتخارات است.

·مشخصات و ویژگی‌های کار شما چیست؟
مانتوي اريكا از لحاظ کیفیت کاملا با کالاي خارجی رقابت مي‌كند اما از لحاظ قیمت رقيب  مانتوهای داخلي استو اين افتخار ماست كه تنها توليدكننده پوشاك ايراني هستيم كه موفق به كسب ايزو 9002 شده‌ايم.

·چطور كسي نمي‌تواند با شما رقابت كند؟
دليل رسيدن به‌اين مهم در جزء‌جزء سيستم اريكا نهفته ‌است. از خريد پارچه گرفته تا عرضه به مشتري. مثلا توليدي‌هاي مانتو در ايران پارچه خود را از پارچه‌فروشان بازار مي‌خرند كه در واقع واسطه‌اي هستند بين توليدكنندگان پارچه و توليدكنندگان مانتو در حاليكه ‌اريكا بخاطر تيراژ بالا مستقيما به توليدكننده پارچه در خارج سفارش مي‌دهد و طبيعتا نصف قيمت ديگران پارچه بدست ما مي‌رسد و همين مساله توان رقابت را در قيمت از رقباي ما مي‌گيرد.

·چگونه به‌اهداف خود مي‌رسيد؟
من یک عادت دارم که وقتي كاري را شروع مي‌كنم تا تمام نكنم آرام نمي‌گيرم و همانطور كه مي‌بينيد كه در دفترم يك وايت‌برد دارم كه ‌الان پشت سر شما قرار دارد و من اهدافم را روي آن مي‌نويسم كه هدفم همواره جلوي چشمم باشد تا لحظه‌اي از آن غافل نشوم.

·اين عدد “50 هزارتومان”روي وايت برد چيست؟
می‌خواهیم برای فصل بهار، صد و پنجاه هزار مانتو را در طول هفتاد روز تولید کنیم.
عظمت این كار را فقط یک تولیدکننده می‌تواند درك كند. من این صدوپنجاه‌هزار را تقسیم بر هفتاد روز، تقسیم بر قیمت، تقسیم بر پارچه کردم و همه را حساب کردم و پیش خودم حساب کردم در این هفتاد روز، اگر یک دقیقه بیکار باشم، پنجاه هزار تومان ضرر می‌کنم. اگر یک ساعت یک کار بی‌خود انجام بدهم، سه میلیون تومان ضرر می‌کنم. بعد رفتم زیر ساخت لازم را برای تولید این صد و پنجاه  هزار مانتو ایجاد کردم.  مطمئنا تا روز موعود به هدفم مي‌رسم.

الان می‌گویم در نیمه دوم سال 91 باید در رم، بارسلون، استانبول، دبی، مالزی، سنگاپور و فرانکفورت که سی و پنج هزار خانم ایرانی در آن زندگی می‌کنند باید شعبه داشته باشم. بحث مالی آن هم مهم نیست. مهم این است که هموطنان من در اين كشورها با افتخار تابلوی اریکا را به ديگران نشان بدهند. برایم مهم است که کاری را که می‌خواهم انجام بدهم، حتی با زحمت و شب نخوابیدن انجام بدهم. ساعت کاری من شش صبح است تا یازده شب. یازده می‌روم خانه، دوازده می‌خوابم و دوباره شش صبح در دفتر هستم.

·از كودكي مديريت را در خودم پرورش دادم
ما بچه جنوب شهر هستیم. همیشه تابستان‌ها مسابقات فوتبال را بین کوچه خودمان، کوچه روبه‌رویی و کوچه بالایی برگزار می‌کردیم. همه تيم‌ها جايزه‌اي به تیم برنده می‌دادیم. در این مسابقات من همیشه در تیم اجرایی بودم. از بچگی این حس در من وجود داشت که یک مجموعه را رهبری کنم که با هم رقابت کنند. يادم هست پسر بچه‌هایی که پنج شش سال از من بزرگ‌تر بودند از من می‌پرسیدند چکار کنند و بازی کی برگزار می‌شود و مرا به عنوان رئیس فدراسیون خودشان می‌شناختند. همیشه‌این حس مدیریت در من وجود داشت. هر وقت درس خواندم مبصر کلاس بودم.

·ماديات برایم مهم نیست
همواره به خودم مي‌گويم كه من يك كارگرزاده هستم، حتي اگر ميلياردر باشم و اين باعث شده با كمترين هزينه زندگي كنم. در عين حال بسيار آرمان‌گرا هستم. مثلا اگر به من بگویند همه ‌ایران تو را به عنوان بهترین تولید کننده مانتو بپذيرند و در عوض حقوقت ماهی پانصدهزارتومان باشد، قبول می‌کنم. ثروت برایم مهم نیست. وقتی این تندیس‌ها را می‌گیرم خستگی یک سال کار از تنم بیرون می‌رود. من عاشق كارم هستم  و با دل و روحم سعی می‌کنم مشتریان من راضی باشند.

·می‌خواهم اریکا را جهانی کنم
دوست دارم اریکا یک مارک جهانی باشد. اريكا برایم همه چیز است. من جوانی‌ و عمرم را گذاشته‌ام روی این برند و دوست دارم جهانی‌اش کنم. خیلی برایم مهم است که فردا یک نام نيك از من به یادگاری بماند. اميدوارم اريكا در تمام كشورهاي جهان شعبه داشته باشد.

·شعار اريكا
همواره‌اعتقاد داشتم كه ملت ايران با داشتن غناي فرهنگي شايسته ‌احترام است و به همين خاطر اريكا را نشان  احترام به مشتري مي‌دانم و همين را شعار اريكا كرده‌ام. به طور اكيد به  تمام فروشنده‌هاي يكصد شعبه‌اريكا در سراسر ايران توصيه كرده‌ام كه مشتري‌مداري را سر لوحه كار خود قرار دهند و شخصا به نظرات مصرف‌كنندگان محترم در خصوص جزء‌جزء كار از كيفيت دوخت و نوع پارچه گرفته تا نحوه برخورد فروشندگان با مشتري رسيدگي مي‌كنم. در اين خصوص از طريق ايميلم erikawomen@yahoo.com همواره آماده دريافت پيشنهادات و انتقادات تمام هموطنان عزيزم هستم.


ادامه مطلب ...

13 ترفند از برترین سرمایه گذار دنیا “وارن بافت” برای موفقیت در بازار سهام

به گزارش ساتین : او مدیر عامل و بیشترین سهام‌دار شرکت برکشایر هاتاوی می‌باشد. دارایی خالص او در حال حاضر ۵۲ میلیارد دلار برآورد شده‌است و در رتبه‌بندی فوربس در سپتامبر سال ۲۰۰۸ میلادی، به عنوان ثروتمندترین مرد جهان شناخته شده‌است.

وارن بافت (Warren Buffett) را برترین سرمایه گذار حال حاضر دنیا می دانند. مهارت های عجیب او در انتخاب سهام موفق، این میلیاردر خود ساخته را در صدر بهترین سرمایه گذاران قرار داده. با این حال موفقیت او بیش از هر چیز، ناشی از اعتقادش به مهارت های فردی خود و نیز سر پیچی از دنباله روی از عموم است.

وارن بافت موفقیت در سهام موفقیت در بورس روش وارن بافت راز موفقیت وارن بافت ثروت وارن بافت ترفند وارن بافت ترفند سهام ترفند بورس بیوگرافی وارن بافت آموزش سهامدار

آقای بافت تنها در کمپانی هایی سرمایه گذاری می کند که به نظرش از معیارهای مشخصی برخوردار هستند. وقتی هم که اوضاع طبق میلش پیش نرود یا منابع خارجی قواعد جدیدی برای سرمایه گذاری پیشنهاد کنند، اصلاً فشاری بر دوش خود حس نمی کند.

در ادامه مطلب با نارنجی همراه باشید تا 13 نکته از زبان وارن بافت -که گاه چند خط و گاه تنها یک تک جمله هستند- را با شما در میان بگذاریم.

درس اول: در مراحل ضروری تلاش خود، سر وقت حاضر شوید

وقتی در میانه یک تلاش مهم هستید، مراحلی هستند که عبور از آنها تعیین کننده است. وارن بافت که اینک 82 ساله است، درباره به دست آوردن یک کمک هزینه تحصیلی در دوران نوجوانی اش می گوید: «من رفتم به آنجا و تنها کسی بودم که [سر وقت] آمده بود. 3 پروفسور [داور] آنجا بودند و مدام می خواستند که بیشتر صبر کنیم [تا بقیه هم بیایند]. من گفتم “نه،نه، قرارمان ساعت 3 بود.” بنابراین بدون اینکه هیچ کاری بکنم، کمک هزینه را بُردم.»

درس دوم: کار سخت و صادقانه، درمان همه مشکلات نیست

آقای بافت می گوید: «سوارکارهای خوب روی اسب های خوب کارشان عالی است، ولی روی اسبچه های چوبی نه! اساساً کار سخت و صادفانه همه مشکلات را درمان نخواهد کرد» بلکه مردم و شرایط اقتصادی هم نقش بزرگی در موفقیت کسب و کار ها دارند. (قابل توجه مسئولان فضای کسب و کار)

درس سوم: قراردادهای کاری را طوری انتخاب کنید که انگار دارید دنبال همسر می گردید

نظر آقای بافت در این باره جالب است: «در جستجو برای یک معامله، ما همان روشی را به کار می بندیم که یک فرد در جستجوی همسر ممکن است استفاده کند. یعنی پیوندی برقرار می کنیم تا چیزی فعال، جذاب، و با ذهن باز را به دست بیاوریم، نه اینکه بخواهیم خودمان را در عجله بیندازیم.» (قابل توجه جوانان جویای کار و همسر)

درس چهارم: پیش بینی کنید که آینده چه شکلی خواهد داشت

و اما درباره نگاه به آینده، آقای بافت می گوید: «من [برای سرمایه گذاری] دنبال کسب و کارهایی می گردم که بتوانم پیش بینی کنم 10 یا 15 یا 20 سال بعد، چه شکلی خواهند داشت. این به معنای جستجو برای کسب و کارهایی است که در آینده، عملکردی کما بیش شبیه آنچه امروز دارند داشته باشند، با این استثنا که بزرگتر شده باشند و در سطح جهانی کار کنند.»

«بنابراین روی فقدان تغییر تمرکز می کنم. برای مثال وقتی به اینترنت نگاه می کنم، سعی می کنم و بالاخره هم تشخیص می دهم که چطور فلان صنعت یا کمپانی می تواند توسط اینترنت تغییر کند یا صدمه ببیند، و بعد، از آن سرمایه گذاری اجتناب می کنم.»

درس پنجم: به افراد، به چشم سرمایه نگاه کنید

و حالا اندرز آقای بافت برای دانشجویان رشته مدیریت ارشد کسب و کار (MBA) را بخوانید: «به هم کلاسی های تان نگاه کنید. یکی را که شخصیتش را دوست دارید برای خرید انتخاب کنید و یکی دیگر را که به نظرتان آدم جالبی نیست برای فروش. بعد این ویژگی ها[ی دخیل در تصمیم گیری] را یادداشت کنید و خواهید دید که هیچ کدام، مادرزادی نیستند بلکه در جریان زندگی به دست می آیند. پس آنها را بنویسید و دنبال کنید.»

درس ششم: تشخیص دهید که از چه کسی خوش تان می آید و از چه کسی بدتان

آقای بافت تقریباً درباره هر چیزی نظر خاص خودش را دارد. همه دارند. او می گوید: «آدم یا آدم هایی را که بیش از همه تحسین می کنید انتخاب کرده و بعد بنویسید که به چه خاطر او/آنها را ستایش می کنید. حق ندارید اسم خودتان رو توی این فهرست بیاورید.»

«بعد [از اینکه فهرست را پر کردید] فرد/افرادی را فهرست کنید که صادقانه، دو سنت هم برای شما نمی ارزند و ویژگی هایی را که باعث شده از او/آنها روی گردان شوید را هم یادداشت کنید.»

«کیفیت های فرد/افرادی که تحسین می کنید، با کمی تمرین می توانند مال شما شوند و اگر خوب تمرین کنید، شکل دهنده عادت هایتان هم می شوند.»

درس هفتم: با افرادی کار کنید که برای شان احترام قائل هستید

آقای بافت با چه افرادی کار می کند: «پیش آمده که من معاملاتی را لغو کنم، فقط چون از افرادی که با انجام معامله مجبور به همکاری باهاشان می شدم، خوشم نیامده بود. هیچ دلیلی هم برای تظاهر نداشتم.»

«کار کردن با افرادی که باعث می شوند زخم معده بگیرید، -به جرأت می گویم- شبیه ازدواج کردن با پول و ثروت است. احتمالاً تحت تمام شرایط کار اشتباهی است، حالا اگر ثروتمند هم باشید که دیگر حماقت است.»

درس هشتم: موقع استخدام، به سه ویژگی کلیدی افراد نگاه کنید

زیر دست یکی از ثروتمند ترین افراد دنیا، چه کسانی کار می کنند؟ او مشخصات افراد مناسب برای استخدام را چنین بر می شمرد: «یک بار کسی گفت که در جستجو برای استخدام افراد، دنبال سه کیفیت بگرد: “صداقت، آگاهی و انرژی. و اگر طرف اولی را نداشت، آن دو تای دیگر تو را خواهد کشت.»

درس نهم: صبور باش

نظر آقای بافت در مورد صبر این است: «فرقی نمی کند چقدر تلاش و استعداد وسط گذاشته باشی، بعضی چیزها فقط زمان می خواهند. نمی شود که با باردار کردن 9 زن، 1 ماهه بچه تولید کرد!»

درس دهم: با آدم هایی بچرخ که از خودت بهتر هستند

خود آقای بافت (و البته بیل گیتس) که چنین می کند: «ارتباطاتی به وجود بیاور که در آنها، اخلاق و رفتار افراد از خودت بهتر باشد و آن وقت به طور خودکار، در همان مسیر خواهی افتاد.»

درس یازدهم: از اشتباهات خودت درس بگیر

«من اشتباهات زیادی می کنم و در آینده هم اشتباهات زیادی خواهم کرد. این هم بخشی از بازی است. فقط باید اطمینان حاصل کنی که کارهای درست بر اشتباهات چیرگی دارند.»

درس دوازدهم: تحقیقات خود را انجام بده

«ریسک ها از اینجا ناشی می شوند که ندانی داری چه می کنی.»

درس سیزدهم: بدان که تغییر عادت ها سخت است

«زنجیرهای عادات بسیار سبک تر از آن هستند که حس شوند و در عین حال، بسیار سنگین تر از آن که به راحتی پاره شوند. در سن و سال من، نمی شود عادت ها را تغییر داد. من گیر کرده ام. ولی شما 20 سال بعد، عادت هایی را خواهید داشت که امروز تصمیم گرفته اید در زندگی روزانه تان جاری کنید.»


ادامه مطلب ...

زنانی که باعث موفقیت شرکت بنز شدند

صنعت خودروسازی جهان بدون شرکت بنز احتمالا راه دیگری را می‏پیمود و در وضعیت فعلی قرار نداشت و بنیانگذار شرکت بنز نیز احتمالا اگر مادر دیگری داشت، راه دیگری را پیموده بود.

میلیونر شدن راز موفقیت ثروتمند شدن پولدار شدن بیوگرافی کارل فردریش

کارل فردریش بنز در سال 1844 به دنیا آمد. خانواده وی در آن زمان وضع مالی مناسبی نداشتند و به همین خاطر انتظار می‏رفت که فردریش نیز آینده چندان درخشانی در پیش نداشته باشد. به خصوص اینکه تنها زمانی که کارل 2 سال داشت پدرش در یک حادثه در خطوط راه آهن کشته می‏شود و مادرش به تنهایی سرپرستی وی را بر عهده می‏گیرد. اما مادر کارل اصرار داشت که وی در بهترین وضعیت تحصیل کند. او به رغم مشکلات مالی، فردریش را به مدرسه ای خوب فرستاد و همواره به او تاکید می‏کرد که باید تلاش کند تا تحصیلات خود را به بهترین نحو ممکن پیش ببرد.

البته فردریش نیز به گفته مادر خود عمل کرد به طوری که عملکرد تحصیلی درخشان او مورد توجه مسوولان مدرسه قرار گرفت. او در 15 سالگی در امتحان ورودی رشته مکانیک دانشگاه کارلسروهه قبول شد و در سال 1864 در 19 سالگی تحصیل خود در دانشگاه را به اتمام رساند. علاقه او به مکانیک نیز به پدرش مربوط می‏شد چرا که پدر کارل در راه آهن کار می‏کرد و به همین خاطر نیز کارل اگرچه خاطره چندانی از پدرش به یاد نداشت اما به رشته مکانیک علاقه مند شد. در دوران دانشجویی، زمانی که بنز با دوچرخه تردد می‏ کرد، در مورد خودرویی که بدون اسب قادر به حرکت باشد می‏اندیشید. او پس از دوران تحصیل، برای سال ها در شرکت های مختلف از پل سازی گرفته تا شرکت تولید آهن فعالیت می‏کرد. اما ذهن او همواره به دنبال ایده هایی بود که در مورد اختراع خودرو داشت. او در نهایت توانست موتوری گازوئیلی را برای خودرو طراحی کند. او در سال 1879 اختراع موتور گازوئیلی را ثبت کرد و 7 سال بعد یعنی در سال 1886 نخستین خودروی تولیدی خود را به ثبت رساند.

از زمان اختراع موتور گازوئیلی تا اختراع خودرو، بنز راه سختی را طی کرد و با مشکلات بسیاری مواجه شد اما بالاخره توانست بر آن ها غلبه کند و تا زمان مرگش یعنی سال 1929، به ثروت و شهرت هنگفتی دست یابد. البته مادر کارل فدریش بنز، تنها زن تاثیرگذار در زندگی او به حساب نمی‏آید، بلکه برتا رینگر که زمانی نامزد کارل محسوب می‏شد و بعدها با او ازدواج کرد نیز در دوره ای بحرانی از زندگی کارل فدریش به کمک وی آمد و با فروش جهیزیه اش، مشکلات مالی کارل بنز را حل و فصل کرد. در واقع شاید همانقدر که بنز سواران امروز خود را مدیون کارل فردریش بنز می‏دانند، باید قدردان زنانی که در زندگی او حضور داشتند یعنی مادر و همسرش نیز باشند.

بیوگرافی کارل فردریش پولدار شدن ثروتمند شدن راز موفقیت میلیونر شدن ۱۳۹۳-۰۶-۰۱


ادامه مطلب ...

کشف یکی از اسرار موفقیت + عکس

دانشمندان انستیتو ماکس پلانک به یک گروه دانشجو پول دادند که می‌توانستند آن را نگه‌داشته یا بخشی را به فرد دیگری از گروه دوم بدهند.

میلیونر شدن لبخند زیبا فواید لبخند راز موفقیت راز پیشرفت

گروه دوم باید با یک پیام ویدئویی درخواست پول می‌کرد. آنهایی که درخواستشان با یک “لبخند طبیعی” همراه بود پول بیشتری دریافت می‌کردند. برخلاف ماهیچه‌های کنار لب، “مخ” کنترلی بر روی ماهیچه کنار چشم ندارد و این ماهیچه‌ها فقط با لبخند طبیعی منقبض می‌شوند.

میلیونر شدن لبخند زیبا فواید لبخند راز موفقیت راز پیشرفت

میلیونر شدن لبخند زیبا فواید لبخند راز موفقیت راز پیشرفت

راز پیشرفت راز موفقیت فواید لبخند لبخند زیبا میلیونر شدن ۱۳۹۳-۰۹-۰۴


ادامه مطلب ...

راز موفقیت “محسن پهلوان مقدم” خالق پدیده شاندیز

مجموعه گرشگری شرکت پدیده یک شرکت ایرانی سهامی عام در زمینه‌ی توسعه صنعت گرشگری با سرمایه‎ای بالغ بر ۵۲۰ میلیارد ریال، که در امور توریسم داخلی و بین‌المللی فعالیت می‌کند. شرکت پدیده‌ی علاوه بر طرح‌های توریستی، تفریحی، گردشگری در داخل کشور که در چهار نقطه جغرافیایی تهران، جزیره کیش، مشهد و شاندیز احداث شده‌است، در کشورهای همسایه نظیر امارات و افغانستان نیز طرح‌هایی مشابه داشته‌است.

محسن پهلوان مقدم راز موفقیت ثروتمندان راز موفقیت پولدارها راز موفقیت درآمد محسن پهلوان مقدم درآمد پدیده شاندیز ثروتمندان ایران ثروا محسن پهلوان مقدم پوادارهای ایران پدیده شاندیز بیوگرافی محسن پهلوان مقدم ارزش پدیده شاندیز

شرکت پدیده‌ نخستین طرح خود موسوم به “پدیده‌ی شاندیز” را با تبلیغات گسترده‌ی رسانه‌ای مصادف با تولد امام رضا در تاریخ ۱۳۸۸٫۰۸٫۰۸ افتتاح کرد.

پدیده شاندیز چگونه برند شد؟

شاید تا الان نام «محسن پهلوان» را نشنیده باشید؛ اما قطعا کارهایی که او کرده، شما را به تحسین واداشته است! او که پیش از این درکار ساخت و ساز بوده، درسال‌های گذشته با راه‌اندازی رستوران‌های زنجیره‌ای «شاندیز» درایران، امارات و افغانستان سروصدای زیادی راه انداخته. آخرین رستوران او «پدیده شاندیز» نام دارد که در ۶ ماه ابتدایی سال ۸۸ با مانور تبلیغاتی روی همزمانی تولد امام رضا(ع) با روز ۸/۸/۸۸، تیزرهای تلویزیونی گوناگونی را در صداوسیما روی آنتن فرستاد. او در گفت‌و‌گویی با ایده‌آل، از ایده‌هایش حرف می‌زند و از این‌که چطور دست به هرکاری زده، اتفاقی ویژه در همان حوزه به حساب آمده.

 

در کار ساخت و ساز بودم

بچه خیابان تهران، مشهد هستم. نسل در نسل، ما در کارهای ساختمانی بودیم. کاشی‌کاری‌های حرم امام رضا (ع) و بقعه خواجه‌ربیع، کار پدربزرگ من بوده. برای همین ما هم درکار ساخت و ساز افتادیم. مجتمع سازی و ویلا سازی و… ؛ اما با این حال در تمام مدتی که در کار ساخت و ساز بودم، هرچند روز یک مرتبه به رستوران شاندیز سر می‌زدم. چون بهترین جایی بود که می‌توانستیم در مشهد غذا بخوریم. این رفت‌و آمدها باعث شد ما یک کار مشارکتی را آغاز کنیم؛ سال ۱۳۷۶ بود که با همکاری یکی از رستوران‌های زنجیره‌ای شاندیز، رستوران شاندیز خیابان جردن تهران را برپا کردیم. یک سال طول کشید آن را بسازیم تا در سال ۷۷ افتتاح شد. اگر هم یادتان باشد رستوران شاندیز جردن، اولین رستورانی بود که تبلیغات تلویزیونی داشت. درآن زمان به طور معمول، کسی برای رستوران، تبلیغات تلویزیونی نداشت باشد.

روزی که خیابان جردن قفل شد

روزی که می‌خواستیم رستوران شاندیز را در تهران افتتاح کنیم، ساعت ۵/۱۱ صبح، پلیس راهنمایی و رانندگی بلوار صبا را بست. آنقدر جمعیت آمده بود که تمام خیابان جردن قفل شده بود! تصور می‌کنم ۸-۷ هزار نفر، برای افتتاح رستوران آمده بودند. این در وضعیتی بود که ما در رستوران، فقط ۱۸۰ صندلی داشتیم. من در عمرم، این‌قدر فحش نخورده بودم؛ یکی از کرج آمده بود، تا در روز افتتاح رستوران غذا بخورد! اما ساعت ۵/۱۱ که رسید، ناهار تمام شده بود.

ما برای روز افتتاحیه ۵۰۰ غذا آماده داشتیم.تصور نمی‌کردم اینقدر از رستوران استقبال کنند. تنها کاری که توانستیم انجام دهیم این بود که ۵۰۰ نفر از آن جمعیت را ثبت‌نام کردیم تا به ترتیب به سالن بیایند و غذا بخورند.

از دیگران هم عذرخواهی‌کردیم. به خاطر همین تبلیغات بود که رستوران شاندیز تا حالا هیچ وعده غذایی نبوده که میز خالی داشته باشد. ما فقط ۳ روز قبل و ۲ روز پس از افتتاح رستوران، تبلیغات داشتیم و هنوز هم از آن سود می‌بریم.

بازی تبلیغات را یاد گرفتم

من بازی تبلیغات را از یک گروه قدرتمند به‌نام «ارمغان بهزیستی» یاد گرفتم؛ اگر یادتان باشد این گروه برگه‌هایی را با ۲۰۰ تومان به مردم می‌فروختند تا در قرعه‌کشی‌جایزه‌های نقدی شرکت کنند. درواقع کاغذ می‌فروختند به مردم. یک تیم بازرگانی فرانسوی هم پشت ماجرا بود. شانسی که من آوردم، این بود که یکی از دوستان، من را با این تیم آشنا کرد. روزی که من با این تیم بازرگانی دیدار کردم، پیشنهاد کردند برای افتتاح رستوران شاندیز در جردن تبلیغ کنم. من هم قبول کردم. این اتفاق باعث شد، من بازی تبلیغات را آغاز کنم. آن زمان کل هزینه‌ای که برای افتتاح رستوران شاندیز کردم، ۲۲ میلیون تومان بود. اما ۲۸ میلیون تومان برای تبلیغات خرج کردم. اولین کاری که با این تیم فرانسوی کردم، طراحی یک جدول تبلیغاتی بود. جدولی که در آن حتی شماره صفحه و روزی که تبلیغات‌مان در روزنامه‌ها چاپ می‌شد، آمده بود. در این جدول آمده بود که در فلان روز و فلان ساعت، چه اتفاق تبلیغاتی برای رستوران شاندیز می‌افتد. ما کاری کردیم که ۳ روز مانده به افتتاح رستوران، هرکسی از خواب بیدار می‌شد، نام رستوران «شاندیز جردن» را می‌شنید. به‌ این ترتیب که اگرکسی روزنامه را باز می‌کرد، تبلیغ رستوران بود. در رادیو، تبلیغ رستوران را می‌شنید. درتلویزیون، تبلیغ رستوران را می‌دید. حتی اگر درمعرض هیچ یک از این تبلیغات هم نبود، وقتی به سمت محل کارش‌ می‌رفت، تراکت‌های رستوران شاندیز را روی شیشه ماشینش می‌دید. یک جور بمباران تبلیغاتی بود. ما حتی یک بیل‌بورد هم در مشهد زدیم که رستوران شاندیز در تهران افتتاح می‌شود. اتفاقاتی افتاد که در بازی تبلیغات جا افتادم و آن را یاد گرفتم.

دوم بهمن هر سال، یک افتتاح

رستوران شاندیز جردن، روز دوم بهمن ماه ۱۳۷۷ افتتاح شد. دوم بهمن ماه، روز تولد من است و برای همین هم برای افتتاح رستوران، این روز را انتخاب کردم. یک سال بعد در روز دوم بهمن ۱۳۷۸، دردبی رستوران افتتاح کردم. همین روز درسال ۱۳۷۹ خانه شاندیز بزرگراه صدر را افتتاح کردم. با خودم عهد کردم هر سال روز دوم بهمن ماه، یک رستوران افتتاح کنم! بعد از اینها رستوران «گراند‌هتل» در شهرک سینمایی غزالی و آشپزخانه مشهدی‌ها در چهارراه استانبول را افتتاح کردم. بعد هم رستوران شاندیز در افغانستان را راه‌اندازی کردم و پشت سر آن در روز دوم بهمن ماه سال بعد، رستوران «پدیده شاندیز» آغاز به کار کرد.

تجارت درافغانستان

پیش از این‌که رستوران پدیده شاندیز را افتتاح کنم، برای مدت زیادی در افغانستان بودم. هنوز سر و صدای جنگ در افغانستان نخوابیده بود که سرمایه‌ای زیاد را با خودم برداشتم و رفتم افغانستان. آن دورانی که من به افغانستان رفتم، از ساعت ۶ بعدازظهر در کابل حکومت نظامی بود و سروصدای درگیری‌های پراکنده هم در حاشیه کابل شنیده می‌شد. برق و آب نبود. با سطل از چاه، آب می‌کشیدیم. هیچ امکاناتی نبود. درآن وضعیت، من با شهردار کابل مذاکراتی داشتم و توانستم ۴هزار متر زمین بگیرم. اصلا برایشان قابل باور نبود که یک خارجی، بخواهد در افغانستان جنگ‌زده سرمایه‌گذاری کند. به آنها وعده دادم یک رستوران شیک در افغانستان بسازم. آنها هم، این ۴ هزار متر زمین را به من دادند. پس از این‌که رستوران را کلنگ زدم، فهمیدم درافغانستان، غیر از آجر و شن رودخانه، مصالح دیگری برای ساخت و ساز وجود ندارد. برای همین هم، چاره‌ای نداشتم جز این‌که تمام مصالح را از مشهد بخرم و بار کامیون کنم و بیاورم کابل. رستورانی با هزار و ۸۰۰ متر زیر بنا را با این کمبود‌ها ساختم. ۳ ماه و نیمه آن را افتتاح کردم. تمام کارهای ساختمانی آن رستوران هم، به زمستان خورده بود تا به روز دوم بهمن ماه برسد. پس از این‌که رستوران را افتتاح کردم، پاتوقی شد برای وزیران افغانستان. حتی حامد کرزای هم، برای یک وعده به رستوران ما آمد. از همه مهم‌تر چیزی ‌که برای سفارت ایران هم غیرقابل پیش‌بینی بود، حضور زلمای خلیل‌زاد، سفیر وقت ایالات متحده آمریکا در رستوران ما بود.

خرید حق انحصاری بیل‌بورد از حامد کرزای

پس از افتتاح رستوران در افغانستان، من به فکر یک تجارت دیگر در افغانستان افتادم؛ برای همین هم، تمام حق انحصاری بیل‌بورد‌های تبلیغاتی افغانستان را به مدت ۲۰ سال از حامد کرزای گرفتم. براساس قراردادی که با کرزای بستم، برای ۲۰ سال حق انحصاری بیل‌بورد‌ها به من واگذار شد. دریک دیدار رسمی، حامد کرزای به همراه ۷ تن از وزیرانش پای این قرارداد را امضا کردند. البته اصلا نمی‌دانستند فضای شهر را می‌فروشند. برای همین هم، یک هواپیما گرفتم و چندنفر از وزرا را با خود به ایران آوردم تا در دیدار با شهرداری تهران، متوجه شدند بیل‌بوردهای تبلیغاتی، یکی از روش‌های درآمدزایی شهری است. قرارداد بدی هم نبستم؛ سودی که از تبلیغات نصیب‌مان می‌شد، یک سوم به دولت افغانستان می‌رسید، دو سوم به من. تا الان ۴۵۰ بیل‌بورد تبلیغاتی در افغانستان نصب کرده‌ایم. در این وضعیت، دیگر در افغانستان شروع کردم به ساختمان سازی. چند مجتمع را کلنگ زدم. البته دراین مدت، آستان قدس رضوی هم، در افغانستان سرمایه‌گذاری کرد و شریک ما شد. تا پیش از این، ما شرکت «ایران- افغان» بودیم. پس از آن شدیم، شرکت «ایران- افغان- رضوی.» ۴۰ درصد من،۳۰ درصد آستان قدس، ۳۰ درصد هم دولت افغانستان. من در این مدت، تجارت در ایران را ضعیف کرده بودم. مدیریت کارهای ایران را به یکی از دوستان سپرده بودم. ۲ هفته افغانستان بودم و یک هفته ایران.

داستان پدیده شاندیز

محسن پهلوان مقدم راز موفقیت ثروتمندان راز موفقیت پولدارها راز موفقیت درآمد محسن پهلوان مقدم درآمد پدیده شاندیز ثروتمندان ایران ثروا محسن پهلوان مقدم پوادارهای ایران پدیده شاندیز بیوگرافی محسن پهلوان مقدم ارزش پدیده شاندیز

اما داستان «پدیده شاندیز». یک روز دریکی از باغ‌هایم در شاندیز نشسته بودم. جمعی از دوستان بودیم و شهردار شاندیز هم بود. او من را دعوت کرد، فردای آن روز به دفتر شهردار بروم. روز بعد شهردار شاندیز به من گفت یکی از پارک‌های شاندیز، تبدیل شده به پاتوق معتادان. از من خواهش کرد دراین پارک سرمایه‌گذاری کنم. من اصلا درآن موقعیت نمی‌خواستم در ایران تجارت کنم؛ اما همین‌طوری حرف زدیم و رسیدیم به جایی که ۲۰۰ میلیون تومان در این پارک سرمایه‌گذاری کنیم و به‌مدت ۱۷ سال، از این فضا استفاده کنم، پس از ۱۷سال هم، همه چیز را به شهردار شاندیز تحویل بدهم. شوخی شوخی کار را آغاز کردم و یک دفعه تبدیل شد به جدی‌ترین پروژه‌ای که در دست دارم. آلوده کار شدم. کاری که بنا بود با ۲۰۰ میلیون تومان تمام شود، دیدم با ۲ میلیارد تومان هم جمع نمی‌شود. به‌ هرحال، این پروژه و کاری که به‌عنوان سرگرمی آغاز شده بود، شد آبروی من. پروژه با ۴ میلیارد تومان تمام شد. ۸ هزار متر زیربنا اینجا ساختم. برای همین هم شهرداری شاندیز، ۳ سال به زمان بهره‌برداری اضافه کرد و قراردادمان شد ۲۰ سال. از آن سو هم ۲ سال و نیم زمان برای ساخت و ساز گرفته بودم، ولی پروژه در۶ ماه تمام شد. اینجا هم ۲ سال دیگر جلو افتادم. رستوران که افتتاح شد برگشتم افغانستان تا به کارهای عقب افتاده بپردازم؛ تلفنی «پدیده شاندیز» را مدیریت می‌کردم؛ اما باز هم نشد و مجبور شدم دوباره به ایران برگردم.

نوروز رویایی شاندیز

زمانی‌که برای مدیریت «پدیده شاندیز» به ایران برگشتم، ۲ هفته به عید نوروز مانده بود. بازهم بمباران تبلیغاتی را آغاز کردم. جوری شد که در نوروز آن سال، درحد انفجار فروختیم. اینجا ۳ هزار نفر ظرفیت داریم. یعنی اگر ۳ هزار نفر هم‌زمان بیایند پدیده شاندیز، برای نشستن همه جا داریم.
درایران، رستورانی نداریم که با این ظرفیت رقابت کند. در دنیا هم فقط رستورانی در دمشق سوریه ساخته شده که ظرفیت آن ۶ هزار نفر است. البته ما در پدیده شاندیز در یک وعده، ۸ هزار غذا دادیم. درحالی‌که در رستوران دمشق هر میز در هر وعده، یک‌بار استفاده می‌شود و بیش از ۶ هزار غذا سرو نمی‌کنند. این رکورد درهیچ جای دنیا ثبت نشده. هرچند شاید درآشپزخانه‌های بیرون‌‌بر رکورد بهتری داشته باشند، ولی ما این ۸ هزار غذا را داخل رستوران سرو کردیم.

پروژه‌های جدید من

جدیدترین پروژه من راه‌اندازی شعبه پدیده شاندیز در تهران است. فعلا به دنبال خرید زمین آن هستم و مذاکراتی را هم با ارتش داشتم تا زمینی را در اقدسیه تهران بخرم؛ اما یک پروژه بزرگ دیگر هم دارم. می‌خواهم کلنگ بزرگترین مجموعه تفریحی خاورمیانه را در شاندیز بزنم. در این پروژه تعهد می‌دهیم فاز اول آن را که ۲۱۰ هزار متر زیربنا دارد، در عرض یک سال بسازم. قرارداد ساخت آن را با یک شرکت آلمانی- اسپانیایی بسته‌ام.

در این پروژه، بزرگ‌ترین شهربازی سرپوشیده خاورمیانه را تاسیس خواهم کرد. یک مرکز خرید بزرگ، یک مجموعه رستوران و تالارهای پذیرایی هم درنظر دارم.


ادامه مطلب ...